متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

در روز هفتم محرم يكى از جنگجويان عمربن سعد، كه «عبدالله بن حصين اَزْدى» نام داشت، با صداى بلند فرياد زد: «اى حسين، آيا اين آب را نمى بينى كه زلال و شفّاف است، به خدا قطره اى از آن را نچشى تا از تشنگى بميرى!» امام حسين فرمود: «بار خدايا، او را تشنه كام بميران و هرگز او را نيامرز.»

* بعد از واقعه كربلا او به نفرين امام گرفتار شد; هر چقدر آب مى نوشيد، سيراب نمى شد. مرتّب فرياد مى زد: تشنه ام; تشنه ام! به همين وضع زندگى كرد تا هلاك شد.

عبيدالله و وسوسه شمر

عبيدالله به پيشنهاد عمربن سعد فكر مى كرد; كه به هر شكلى كه ممكن است با امام حسين(عليه السلام) نجنگد. ولى شمر كه پيش او نشسته بود، بلند شد و گفت: «حسين در حال حاضر در سرزمين تو و كنار تو است، اگر او را رها كنى، قوى تر مى شود و تو ناتوان تر خواهى شد. سخن حسين را نپذير و او را مجبور كن به دستور تو عمل كند. تو حق دارى كه حسين و يارانش را مجازات كنى و اگر آنها را ببخشى آنها حقّ دارند تو را مجازات كنند.»

عبيدالله بن زياد با شنيدن سخنان وسوسه انگيز و شيطانى «شِمْربن ذِى الْجَوْشَن» به فكر فرو رفت و گفت: «پيشنهاد خوبى كردى، همان كارى را مى كنيم كه تو گفتى!»

خنده رضايت بخشى بر لبان شمر ظاهر شد و موذيانه، تصميم عبيدالله بن زياد را تأييد كرد.

همزمان با كربلا در كوفه

عبيدالله بن زياد بعد از اينكه عمربن سعد را به كربلا فرستاد، مردم را در مسجد كوفه جمع كرد و آنها را براى رفتن به جنگ با امام حسين(عليه السلام)تشويق كرد. او در سخنرانى اش درباره خوبى هاى(!) يزيد و معاويه صحبت كرد و در پايان هم «حُصَيْن بن نُمَيْر»، «حجّاربن اَبْجَر» و «شمربن ذى الجَوْشن» را به فرماندهى چند هزار جنگجو برگزيد و دستور داد به طرف كربلا بروند.

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی