متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

 

خلاصه اسرار الصّلوة

عارف وارسته و عالم ربّانى و معلم اخلاق

حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى(قدس سره)

 

ترجمه و تلخيص: جواد محدّثى

 


سخنى با خوانندگان

انسان، اين «بى نهايت كوچك»، در برابر آفريدگار مهربان خويش كه «بى نهايت بزرگ» است، حتى كمتر از قطره اى در برابر اقيانوس و ذرّه اى در مقايسه با كهكشانهاست. آنچه اين «هيچ» را با آن «همه» پيوند مى دهد «نماز و نيايش» است. نماز و نيايش، نشانه خضوع جان در برابر جانان است.

وقتى آسمانِ دل مى گيرد و ابرى مى شود، تنها حضور در معبد و محراب و سجود در پيشگاه خدا و تنها باران اشك و نسيم نيايش و نماز است كه انسان را سبك مى كند و گلهاى معطّر «ياد خدا» و «آرامش» را در بوستان دل مى روياند.

نيايش به درگاه آفريدگار، عبادتى است كه از روح نيازمند انسان به آستان بلند خدا سرچشمه مى گيرد. كسى كه به عبادتِ هستى آفرين نپردازد، از سنگ هم بى احساس تر است. آنان كه در برابر خدا و عظمت او، ركوع و سجود نكنند، در برابر بندگانى مانند خود، حقيرانه به خاك خواهند افتاد و زبون و ذليل آنان خواهند شد.

نماز، حضور موساى نياز، در طور رحمت و ميقاتِ نور است. پيمودن راهِ درازِ «خاك» تا «خدا»، با بال نماز و پرواز عشق ميسّر است.

با بال نماز، سوى نور آمده ايم *** عبديم و به ميقات حضور آمده ايم

تا توسنِ فرعون درون رام شود *** موساى نيازيم و به طور آمده ايم

بارى... استوارترين ركن و پايه مسلمانى، «بندگى» و «عبوديّت» در پيشگاه خداست كه هر چه داريم از اوست. «نماز» نيز عاليترين رمز و رازى است كه اين اطاعت و بندگى را نشان مى دهد و در قرآن به عنوان «ياد خدا» از آن تعبير شده كه بازدارنده از گناهان و پستى هاست و پاداش آن در آخرت، بهشت است، بشرط آنكه با روح و محتوا، با حضور قلب و با توجّه باشد، تا اثر تربيتى آن آشكار شود و نمازگزار، در محراب وسيع عبادت كه اين جهان است، خود را با همه كائنات، همدل و همداستان و هماهنگ احساس كند و قطرهوار در اين دريا محو شود.


«نواى شوق، زناى دل، عاشقانه بر آور

خداى عالميان را،

ز عمق جان و دل خويش، عاشقانه صدا كن

مبند دل به كسى جز به مِهر آن معبود

بپوش جامه اخلاص و در حريم خشوع

ز «خلق» و «خود» بگذر، رو به آستانِ «خدا» كن

تويى كه بنده آن آفريدگار كريمى

دل از تباهى و غفلت، ز دام و دانه جدا كن

به اشك نيمه شبى، «يا رب» ى، به سجده شكرى

سپاس نعمت بى منتهاش، ادا كن...»[1]


عبادتى به اين والايى و فريضه اى به اين اهميّت، بى شك تنها در گفتن جملاتى و انجام حركاتى به نام «اذكار» و «افعال» نماز، خلاصه نمى شود.

نماز، رمز و راز و اسرار و درسها و پيام ها و عبرتهايى دارد كه جز با شناختن آنها، اثر مطلوب نمى بخشد. در آيات قرآن و در روايات بسيارى كه پيرامون نماز است، به اسرار معنوى نماز و معناى حركات و اعمال آن اشاره شده است. علماى وارسته اسلام نيز، از ديرباز، براى تبيين و تشريح اين اسرار و گشودن رازها و پرده برداشتن از چهره باطنى نماز به تأليف كتابهاى مختلف در سطوح گوناگون پرداخته اند و اين حركت، هنوز هم ادامه دارد و پيوسته شاهد نگارش آثار جديد درباره اين فريضه بزرگيم. خدا را شكر و سپاس.

يكى از غنى ترين و جذّاب ترين آثار در اين زمينه، كتاب ارزشمند و پر نكته و عرفانىِ «اسرارالصّلوة» از عارف وارسته و عالم ربّانى و سالك راستين مرحوم ميرزا جواد ملكى تبريزى است به زبان عربى كه بارها به چاپ رسيده است. در اينجا ضمن اشاره اى گذرا به زندگينامه آن زنده ياد، توضيحى هم پيرامون اثر حاضر خواهيم داشت.

مؤلف بزرگوار كتاب، ميرزا جوادآقا ملكى تبريزى، بيش از يكصد و بيست سال قبل در يك خانواده معروف و معتبر در تبريز به دنيا آمد. در جوانى مقدمات علوم اسلامى را در همان شهر فرا گرفت. روح عطشناكش او را به نجف اشرف كشاند و به جوار قبر مولايش حضرت امير(عليه السلام) هجرت كرد تا از حوزه علميه نجف و از محضر پر فيض استادان برجسته آن، سيراب شود. در فقه و اصول، از محضر شيخ انصارى و در علوم عقلى و فلسفى از مكتب مولى هادى سبزوارى و در علوم اخلاق و تهذيب از حضور سيدعلى تُسترى بهره ها گرفت. بزرگترين استاد وى، عارف والاقدر و فقيه ربّانى و معلّم بزرگ اخلاق و عرفان آخوند مولا حسينقلى همدانى بود كه به نقلى چهارده سال از محضر او فيض برد و اين از فرصتهاى ملكوتى و نابى بود كه براى او پيش آمد.

پس از آنكه در نجف به درجه اجتهاد نايل آمد، در سال 1321 قمرى به ايران بازگشت و براى خدمت به هموطنان خويش به تبريز رفت و در سالهاى اقامتش در آن شهر به تدريس اخلاق و تربيت انسانهاى وارسته همّت گماشت. در سالهاى پرآشوب مشروطيّت كه اوضاع تبريز آشفته بود، مخفيانه به تهران آمد و مدتى در جوار حضرت عبدالعظيم در شهر رى ماند. سپس در سال 1329 قمرى به قم مهاجرت نمود و آنجا را به عنوان وطن دوّم خويش برگزيد و تا آخر عمر، در آن شهر ماند.


شهر قم براى اين عالِم وارسته و عارف شيداى حق، پايگاهى براى گسترش معنويات و روحيّات عرفانى بود. گاهى در مسجد بالاسر و گاهى در مدرسه فيضيّه نماز جماعت مى خواند و با درسهاى اخلاقش و ناله هاى جانسوزش در عبادتها و نماز شبها يك دنيا خاطره فراموش نشدنى از حالاتِ عارفان واصل، در حافظه تاريخ و ياد شاگردانش بر جاى گذاشت. او اهل مكاشفه بود و به حقايقى از «جهان  غيب» و از «غيب جهان» دست يافته بود. راه و رسم سلوك و آداب پيمودن راه معنى و وادى عرفان را از اهلش آموخته بود و دم مسيحايى و نَفَس تأثيرگذار او در تربيت و ساختن و بالنده نمودنِ روحهاى مستعدّ و جانهاى حقجو شگفت انگيز بود. اين نكته از دستورالعمل اخلاقى كه به مرحوم آية اللّه غروى اصفهانى (معروف به كمپانى) نوشته است، مشهود است.[2]

مرحوم ميرزا جواد ملكى تبريزى، بيش از اندازه، مراقب تقوا و پرهيزكارى و مراقبت از نوافل و نمازهاى مستحبّ و حضور قلب دائمى و ذكر و دعا بود و لحظه اى از حالت ياد خدا بيرون نمى رفت. در قنوت نافله هايش اين شعر را بسيار مى خواند:

ما را ز جام باده هستى خراب كن *** زان پيشتر كه عالم فانى شود خراب

يكى از علمايى كه محضر او را درك كرده، درباره او و شيدايى و شيفتگى اش نسبت به خداوند چنين گفته است: «شب كه مى شد، ديوانه مى شد و در صحن خانه، ديوانهوار قدم مى زد و مترنّم بود كه:

گر بشكافند سراپاى من  ***  جز تو نيابند در اعضاى من

عمرى پربركت داشت و آثار مختلفى نگاشت كه مشهورترين آنها در قلمرو مباحث معنوى و عرفانى است، مانند «رساله لقاءاللّه»، «المراقبات» و «اسرارالصّلوة». كتاب اخير كه خلاصه اى از آن پيش روى شماست، محصول ايّام اقامتش در قم است و تأليف آن به سال 1338 قمرى (هشتاد سال قبل) بر مى گردد.

اين عالم وارسته و معلم عرفان و سلوك، در فرداى روز عيد قربان سال 1343 قمرى به ملكوت خدا پر كشيد و در حالى كه كلمه «اللّه اكبر»، آخرين كلام او در بيمارى بود، جان به جانان تسليم كرد. قبر او در گلزار شيخان قم (ميدان آستانه) نزديك مقبره مرحوم ميرزاى قمى صاحب قوانين است و صاحبدلان اهل معرفت بر سر تربت او مى نشينند و از نام و ياد و سنگ مزارش نيز، درس عرفان و وارستگى و عشق به خدا و راز و رمز بندگى و تهذيب نفس مى آموزند.


و اما اين كتاب كه در دست داريد:

كتاب نفيس «اسرارالصلوة» كه متن عربى آن 318 صفحه است، آكنده از گوهرهاى حكمت و ادب و عرفان است. گرچه از اين كتاب، قبلا ترجمه اى كامل نيز چاپ شده است، ولى به دليل اهميّت كتاب از يك سو و حجم زياد كتاب از سوى ديگر و ضرورت تلخيص كتابهاى ارزشمند و مفصّل براى استفاده بيشتر جوانان عزيز از سوى ديگر، اقدام به ترجمه خلاصه و فشرده اى از اين كتاب شد. مؤلف بزرگوار، در بيان رمز و راز اين عبادت مهم، گاهى بحثهاى جانبىِ مفصّلى انجام داده است، گاهى سطح برخى مطالب بالاست، گاهى احاديث و ادعيه زيادى به تناسب مباحث آورده است كه در اين خلاصه، لازمترين آنها برگزيده شد.

دريغ است كه نسل خداجو و معنويت طلب جوان كه شور و شوقى به آموختن معارف والاى دينى و شناختهاى عرفانى دارد، از مضمون اين كتاب، بى خبر بماند. از سويى هم شايد حجم اصلى كتاب، سبب كاهش علاقه اهل مطالعه گردد. از اين رو با استفاده از متن اصلى كتاب به زبان عربى، عصاره و فشرده مباحث آن ترجمه و بازآفرينى شد تا شما عزيزان از نكات سودمند و اسرار نماز كه در اين اثر جاودان مطرح شده است، بهره مند شويد.

اميدواريم به بركت اين كتاب و تأثير روح والاى مؤلّف وارسته و سالك عاشق، گامى بيشتر و پيشتر در مسير كسب ملكات اخلاقى و آراستن خود به زينت صدّيقان و پاكان برداريم.

طهارت

از پاكيزگى تا پاكى

پاكى و پاكيزگى از كليدهاى نماز است و پاكى درون و برون، زمينه ساز سعادت است. خدا هم پاكيزگان و پاكى جويان را دوست دارد و اين دوست داشتن خدا، حجاب از دل بنده مى زدايد و او نور و سعادت را در مى يابد.

 


نيمى از ايمان، پاكسازى خويش از موجبات تيرگيها و آلودگيهاى ظاهر و باطن است; نيم ديگر، آراستن خود به خوبيها و فضيلتهاى برون و درون است، چه به صورت وضو و عطر، چه با دورى از گناه و انجام نيكيها و آراستگى به اخلاق شايسته. البته كه طهارت باطنى و پاكيزگى درون از آلايشهاى معصيت و رذايل اخلاقى، مهمتر از طهارت بدن است. چگونه ممكن است خداوند، طهارت لباس را در نماز خواسته باشد، بى آنكه پاكى درون، مطلوب او باشد؟!

آداب تخلّى

پيش از وضو گرفتن، تخلّى است و براى آن آدابى است، از جمله:

1. براى تخلّى به گونه اى بنشيند كه ديگرى عورت او را نبيند و جاى مناسبى براى اين كار برگزيند.

2. محلّ بول و غايط را با آب بشويد و تميز كند.

3. سر خود را بپوشاند.

4. هنگام ورود به محلّ تخلّى، پاى چپ را بگذارد و هنگام خروج، پاى راست را.

5. بسم الله بگويد و به ياد خدا باشد و از شيطان پليد به خدا پناه ببرد.

6. استبراء كند[3].

 


7. براى تخلّى، از آبراهها و راههاى عبور مردم و گورستانها و مقابل در خانه ها و محلّ فرو ريختن ميوه ها و در اطراف مساجد و در آبِ جارى وراكد استفاده نكند، رو به قبله و پشت به قبله، رو به باد، رو به خورشيد و ماه نباشد، در زمين سخت، در حال ايستاده، و در لانه حيوانات ادرار نكند، زياد طول ندهد، در دستشويى چيزى نخورد و نياشامد، مسواك نزند و جز به ضرورت و به ياد خدا، حرف نزند.

عبرت از تخلّى

در همين كار تخلّى هم بايد با چشم عبرت نگريست و حكمتهاى آن را شناخت و به رمز و راز دستورهاى دينى و فرمانهاى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) دقّت داشت. هر چيزى سببى دارد و هر علّتى به معلولى منتهى مى شود و حركات اختيارى انسان ريشه در تصميم و حبّ و بغض و حالات قلبى دارد و دل انسان نيز ميان دو جاذبه الهى و نفسانى قرار دارد و سزاوار است كه انسان، حسابگر عملكرد خويش باشد.

تخلّى، بيانگر نقص و نياز انسان است. خوردنيها و نوشيدنيها هم انسان را وادار به دفع عفونتها و پليديها مى كند. همچنانكه انتظار ندارد كه بوى كثافاتش خوشبو باشد، از كارهاى زشت خود هم نبايد جز تأثير زشت انتظار داشته باشد. چگونه مى توان از ظلمت، نور به دست آورد و از حنظل، زراعت برداشت كرد؟ اميد كجا و آرزوهاى دور و دراز و خيالى كجا؟ گندم از گندم برويد، جو ز جو، گرچه خداوند، مهربان است و سيّئات را به حسنات مبدّل مى سازد، امّا اين نبايد سبب غرور انسان شود و به نام توكّل، دست از كار و استفاده از وسايل و اسباب بكشد. بايد از تبديل شدن خوراكيها و نوشيدنيها به كثافات عبرت گرفت. همه متاع دنيوى كه مورد عشق و علاقه انسانهاست چنين است و بايد پستى و بى ارزشى دنيا را از اين رهگذر شناخت و زشتى رذايل را فهميد و آلودگى حرام را دريافت. بايد از كبر و گناهان گريخت و درهاى تواضع و پشيمانى و حيا را گشود و در ادا و انجام فرمان الهى كوشيد.

 


وقتى لذّتهاى اندك دنيا، اينگونه آفت زا و مشام آزار مى شود و جز با دفع آن انسان راحت نمى شود، بايد ذلّتِ لذّت جوييهاى دنيوى را هم كنار نهاد و به حدّ ضرورت بسنده كرد و دانست كه لذّت خالص و حقيقى در متاع دنيوى نيست. لذّت اصلى در آخرت و جوار رحمت و رضوان خداست.

توجّه به محلّ قرار گرفتن اندامِ دفع پليديها و اينكه در جايى است كه تخلّى و تطهير محلّ، آسان است، عضو خاص پوشيده از چشمهاست و اينكه خداوند، آب را كه مايه پاكى است به فراوانى در طبيعت قرار داده است، همه نشانگر حكمت الهى در آفرينش است. دين هم در اينگونه مسائل، آسان گرفته و از وسوسه و مضرّات آن بر حذر داشته است. از تأكيدى كه دين نسبت به پاكسازى بدن از آلودگيها دارد، مى توان عنايت به پاكسازى درون از آلودگيهاى اخلاقى را به دست آورد.

گفتيم كه از آداب تخلّى، پوشاندن سر در آن هنگام و ذكر گفتن است، به خاطر شرم از حضور فرشتگان اين نكته را مى آموزد كه بايد پيوسته از خدا حيا داشت، تا از شرمندگى روز قيامت كه هنگام عرضه اعمال است مصون ماند. هر چه عمل، زشتتر باشد، شرمندگى بيشتر است. زشتى گناهان از آنجا بيشتر است كه نسبت به ذات خداوند صورت مى گيرد و عظمت و جلالت او ناديده گرفته مى شود و در محضر «او» گناه مى شود، او كه ولى نعمت و پديد آورنده انسان است. وقتى گناه بر گناه افزوده شود، شرمندگى هم بيشتر است. آنكه از گناه خجالت نمى كشد، قدر نعمتها و پرده پوشيهاى خدا و زشتى گناه را نمى داند و ايمانش نسبت به خدا و پيامبر و فرشتگان و قيامت ضعيف است، و الاّ چرا از وجود يك زخم زشت در چهره، يا لباس كهنه بر اندام، يا آشكار بودن اندام تناسلى نزد ديگران و... حيا مى كند و از بروز خصلتهاى زشت و ارتكاب غيبت و گناهان خجالت نمى كشد؟! انسان در روز قيامت، در محضر خداى قادر و دانا حضور مى يابد. حضور با كوله بار گناه، در محضر خداى كريم كه شيفته هدايت و كمال بنده خويش است، شرم آور است، امّا پشيمانى آن روز، بى فايده است، آن روز، روز عذاب است و محاكمه و محاسبه. گنهكاران آرزوى بازگشت به دنيا مى كنند، امّا بازگشتى در كار نيست.

 


وضو و آداب و اسرار آن

پيش از وضو، مسواك زدن مستحبّ است. همچنين تميز بودن آب، شستن دستها پيش از وضو، مضمضه، استنشاق، بازگذاشتن چشم هنگام شستن صورت، دعا هنگام وضو، گذراندن دست با شستن بر اعضاى وضو، كمك نگرفتن در مقدّمات وضو، استفاده نكردن از آب بو گرفته، آفتاب خورده و... از مستحبّات ديگر است (دعاهاى مخصوص شستن و مسح هر عضو، در كتابهاى دعا و آداب آمده است).

مسواك

فضيلت و فايده بسيار دارد. از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) روايت است كه: «اگر نبود بيم آنكه بر امّتم مشقّت ايجاد كنم، آنان را دستور مى دادم كه براى هر نماز، مسواك بزنند.» در حديث ديگرى فرموده است: در مسواك، دوازده خصلت وجود دارد: دهان را پاك مى كند، خدا را خشنود مى سازد، دندانها را سفيد مى كند، زردى آنها را مى برد، بلغم را مى كاهد، اشتها آور است، حسنات را مى افزايد، عمل به سنّت است، فرشتگان حضور مى يابند، لثه را محكم مى كند، مرور بر گذرگاه قرآن است و دو ركعت نماز با مسواك، نزد خداوند محبوب تر از هفتاد ركعت بى مسواك است.

 

بهتر است كه با چوب اراك باشد و به پهناى دندان زده شود و هنگام مسواك دعاى خاص آن خوانده شود.

اوقاتى كه در روايات براى مسواك زدن آمده عبارت است از: هنگام وضو، هنگام نماز، هنگام خواب شبانه، هنگام بيدار شدن از خواب و قبل از بيرون رفتن براى نماز صبح.

درسهاى آموختنى از آن

امام صادق(عليه السلام) به نقل از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: مسواك، موجب پاكيزگى دهان و خشنودى خداست و از سنّتهاى مؤكّد است و منافعى براى برون و درون دارد كه بيشمار است.


همچنانكه زوايد غذا را با مسواك از دندانهايت مى زدايى، آلودگى گناهانت را نيز با تضرّع و خشوع و شب زنده دارى به درگاه خدا از بين ببر. ظاهر و باطن خود را از تيرگيهاى مخالفت با فرمان خدا و ارتكاب گناهان بزداى. چوب مسواك، گياهى پاك و لطيف است. دندان هم وسيله خوردن و جويدن و گوارا شدن غذاست. مسواك سبب مى شود كه آلودگيهاى آن از بين برود و جوهر زلال آن آشكار شود و مثل حالت اولش گردد. خداوند، دل را هم پاك و شفاف قرار داد و فكر و ياد و تكريم خدا را هم غذاى قلب قرار داد. هرگاه كه غفلت و تيرگى، شفافيّت دل را زدود، با صيقل توبه و آب انابت آن را جلا بده تا به حالت نخست بر گردد و صاف شود... .[4]

بايد انديشيد، همانگونه كه مسواك، سبب سالم ماندن دندان و كمك به بهتر هضم شدن غذاست كه مايه قوام بدن و حيات آدمى و طول عمر اوست، پاكسازى درون هم زمينه ساز سعادت انسان است. معيار، خوب و دقيق انجام دادن كارهاست، نه كميّت بسيار. همچنانكه يك وزير در كنار سلطان كارى آسانتر از جنگ يك جنگجو در ميدان دارد، ولى مقرّب تر است، چون كارش حسّاستر و دقيقتر است، مراقبت بر حُسن اجراى فرمان خدا (حتى در مسواك زدن) نيز موجب قرب به اوست و بعيد نيست كه نماز با مسواك، پاداشى هفتاد برابر داشته باشد. بنده بايد مراقب باشد كه وقت حضور در پيشگاه معبود و مناجات با او همه اعضايش، بخصوص عضوى كه با آن كلام الهى را مى خواند، آلوده به آلودگيهاى دنيوى نباشد. اين مراقبت لطيف، درخور هرگونه پاداش الهى است.

تيامُن

از روايات چنين بر مى آيد كه در همه كارها، خوب است از راست شروع شود. اين نيز حكمتى دارد. اغلب چنين است كه عضو راست قوى تر است. عالم غيب هم از عالم شهود برتر است و عالم ارواح از عالم اجسام. بايد به تقويت حالات درونى و روحى بپردازى تا از روحانيان شوى. انبياى الهى مى خواهند آباد كننده و خدمت گزار «جهان غيب» باشند، ولى مردم به فريب شيطان در پى آبادى عالم محسوس اند و ميان اين دو تضادّ است. اگر انبيا و اوليا هم گاهى به آبادى اين عالم محسوس مى پردازند، در واقع خدمت به جهان غيبت است، چرا كه آبادانى آخرت و كسب معرفت جز با حيات دنيوى نيست. تعمير اين در حدّ ضرورت، براى بقاى زندگى است ولى نه بيش از حدّ ضرورت، بلكه به عنوان مقدّمه; ولى دنياطلبان به دنيا به صورت مطلوب اصلى مى نگرند، نه صورت ابزارى.


از جمله درسهاى ديگر وضو و دعا خواندن هنگام وضو آن است كه انسان در همه حال، ادب عبوديّت داشته و به ياد خدا باشد و از امور دنيا هم به ياد آخرت بيفتد. به فرموده امام صادق(عليه السلام)، خداوند آب را كليد قرب و مناجات خويش قرار داده است، آب، نجاسات ظاهرى را زايل مى كند، رحمت الهى هم گناهان بندگان را مى شويد. همچنانكه آب را مايه حيات و بقاى همه نعمتها قرار داده، به فضل و رحمت خويش عبادتها را هم مايه حيات دلها ساخته است. پس تو هم بايد مثل آب، زلال و پاك باشى، خداوند، آب را پاك كننده قرار داد. تو هم دل و جانت را با تقوا و يقين پاكيزه ساز.

به فرموده امام رضا(عليه السلام): خداوند فرمانِ وضو داد، تا وقتى بنده در پيشگاه خدا براى مناجات مى ايستد، از آلودگيها پاك باشد، سستى و بى حالى نداشته باشد و با دلى پاك در آستان خدا بايستد. در وضو شستن و مسح صورت و دستها و سرو پاها واجب است، چرا كه وقتى بنده اى در پيشگاه خدا مى ايستد، اندام وضويش آشكار است، سجود و خضوعش با صورت است و در خواست و دعايش با دست و تضرّع و ناليدنش با سر. در ركوع و سجود، سر را رو به خدا مى گيرد و نشستن و ايستادنش با پاهاى اوست... .[5]

خردمند وقتى مى داند كه در دستور شريعت است كه مكان، لباس و بدن نماز گزار بايد پاك باشد، نمى تواند از پاكى درون غافل باشد كه اين مهمتر است و بيش از ظاهر، بايد به پاكى درون بپردازد، زيرا خداوند به درون مى نگرد. بايد با «توبه  نصوح»، درون را پاك كرد. توبه از وضو هم براى نماز مهمتر است. توبه حقيقى آن است كه بنده، از غير خدا به خدا باز گردد و از خشم الهى به رضاى او و از دورى به قرب، از ظلمت به نور، از جهل به دانش، از شقاوت به سعادت و از معصيت به طاعت. از نظر علم و حال و عمل هم به مرتبه كمال برسد.

در توبه، بايد با آب حسرت، درون را از گناهان شست و پيوسته به گناه اعتراف كرد، از گذشته بايد پشيمان بود، بر باقى مانده عمر بايد هراس و بيم داشت، نبايد گناهان را كوچك شمرد و بر طاعتهاى از دست رفته بايد اندوه خورد و از شهوات دست كشيد و از خدا خواست كه توفيق وفادارى به توبه را عنايت كند. اين است توبه راستين!

توبه، بازگشت از گناهان است. چه گناهان كوچك چه بزرگ. در حديثى امام صادق(عليه السلام) فرموده است: كبائر در قرآن هفت تاست: كفر به خدا، كشتن انسان، عاق والدين شدن، رباخوارى، خوردن مال يتيم، فرار از جنگ، باديه نشينى پس از هجرت.


در روايات گوناگون، گناهان كبيره ديگرى هم مطرح است. علاوه بر هفت موردِ پيشين اينها هم از كبائر است: يأس از رحمت الهى، ايمنى از مكر خدا، تهمتِ زنا، جادوگرى، زنا، قسم دروغ، اختلاس، ندادن زكات واجب، شهادتِ دروغى، كتمان شهادت، ترك عمدى نماز يا هر واجب ديگر، عهدشكنى، قطع رحم، دزدى، شرابخوارى، خوردن مردار و خون و گوشت خوك، خوردن گوشتِ تذكيه نشده، حرامخوارى، قمار، كم فروشى، لواط، كمك به ستمگران، نپرداختن حق مردم، دروغ، كبر، اسراف، ولخرجى، خيانت، سبك شمردن حج، جنگ با اولياء خدا، پرداختن به لهو و لعب، اصرار و تكرار گناه، انكار حق اهل بيت (خمس) و هر آنچه خدا بر انجام آن وعده آتش داده است، همه از گناهان كبيره است.

امام صادق(عليه السلام) فرمود: به فرموده رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از گناهان كوچك شمرده شده بپرهيزيد، كه بخشوده نخواهد شد. پرسيدند: محقّرات چيست؟ فرمود: اينكه كسى گناه كند و بگويد: كاش گناهم همين بود![6]

اگر انسان به اهميّت پاداش و حسنات آخرت و نيز شدّت عذاب الهى بينديشد، تصوّر آن لذّتهاى گوناگون و پايدار و حسرتها و عذابهاى آخرت سبب مى شود كه توبه واقعى كند. انديشيدن به مرگ و سختى، جان دادن و گرفتاريهاى پس از مرگ و وحشت و ظلمت و تنهايى قبر، در اين زمينه سودمند است. دنيا فريب دهنده اى بىوفاست، عروس هزار داماد است، هر ساعت عده اى را به جدايى و مصيبت مى نشاند. چه بسيار دنياپرستان و قدرتمندان و كاخ نشينان كه اسير خاك و گرفتار هلاك شدند. در همه اينها درس و عبرتى است تا دلهاى آگاه را به آخرت متوجّه سازد و به پاكسازى درون بكشاند.

با وضو بودن

مستحب است انسان در همه حال با وضو باشد، بخصوص براى آنان كه در پى كسب دانش اند. در پى هر وضو گرفتن نيز، مستحب است دو ركعت نماز بخوانى. بعضى از اساتيد من[7]توصيه مى كردند كه: پس از اين دو ركعت نماز، سجده كنيد و در سجده از خدا بخواهيد كه معرفت و محبّت خويش را به شما روزى كند.


موارد وجوب وضو

در موارد زير و براى اين كارها، وضو گرفتن واجب است:

نماز واجب و مستحب، طواف واجب، لمس نوشته قرآن و نامهاى خدا و اسامىِ معصومين و براى نگارش قرآن.

* در موارد زير هم وضو مستحب است:

براى با وضو بودن، طواف مستحب، ورود به مسجد، آماده شدن براى نماز واجب قبل از رسيدن وقت، قرائت قرآن، حاجت خواستن، خواب، وارد شدن به خانه در بازگشت از مسافرت، نماز ميّت و... .

غسل و حكمتها و اسرار آن

درسهايى كه از غسل (چه واجب و چه مستحب) مى توان گرفت، همان درسهاى وضوست، با اين درس اضافى كه در غسل، تمام بدن شسته مى شود، يعنى پاكسازى به اندازه آلودگى است. بنابر اين بايد دل و جان و درون را از هر چه آلودگى است پاك كرد.

مستحب است هنگام غسل، بسم الله گفتن، دعاهاى وارده را خواندن (اللّهم طهّر قلبى و اشرح صدرى...) مضمون اين دعاها الهام دهنده اين نكته است كه هدف و مقصود اصلى، طهارتِ دل و شرح صدر است. نشان اين پاكدلى، رهايى از تعلّقات دنيا و گرايش به آخرت است. وقتى كسى با فروغِ «خودشناسى» به «خداشناسى» برسد، انسانى ملكوتى مى شود و باطنِ اين جهان را مى بيند و مى شناسد و به خاطر غلبه بُعد معنوى وارد بهشت مى گردد.

 


درسها و عبرتها

همچنان كه پاكى جسم، موانع ورود به مسجد و پرداختن به نماز را از بين مى برد، طهارت روح و درون نيز موانع پرداختن به سراى جاويدان آخرت را مى زدايد و به انسان «شناختِ شهودى» مى بخشد كه در سايه آن، آنچه را نزد خداست، برتر از آنچه نزد مردم است مى داند و جهان را جهانِ فريب و غرور مى يابد.

مستحب است در هر جاى مقدس يا روز مقدّس و مناسبت شريفى انسان غسل كند، به اميد آنكه محبوب خدا باشد. موارد غسلهاى مستحب بطور مشروح در كتابهاى فقهى آمده است.

معمولا غسل در حمام انجام مى گيرد. حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرموده است: حمام جاى خوبى است، هم يادآور آتش دوزخ است، هم چركها را مى زدايد.[8]

اينكه حضرت، آتش را جلوتر از چرك زدايى مطرح فرموده، آموزش اخلاقى مؤمنان است كه ياد آخرت را حتى در امور دنيوى، مقدم بر دنيا بدارند. اين شيوه عملى خود آن حضرت در همه كارها و حالات بود و در انتخابِ كارهايى كه برابر بود، آن را كه بر نفس انسان سخت تر است بر مى گزيد.

براى اهل مراقبه، حمام يادآور آتش است. كسى كه در حمام به ياد آن نيفتد  از  غافلان است، زيرا مؤمن پيوسته بايد از آتش دوزخ و عبور از صراط واهمه  داشته باشد و از هر چه كه شباهتى به آن موضوع هولناك دارد، به ياد آن افتد. در حمام نيز، از آتشى كه در زير آب روشن است و ظلمتى كه در بالاست و آب  داغ، بايد به ياد قيامت و جهنم بيفتد. البته خصوصيّتى در حمام نيست. مؤمن  از هر چيز عبرت و درس مى گيرد و نگاه پندآموز دارد. با ديدن آتش، به ياد دوزخ مى افتد و از ديدن ظلمت، به ياد قبر مى افتد و اگر از چيزى ترسيد، وحشت  قبر را ياد مى كند و اگر نگاهش به چيز پوسيده اى افتاد، از پوسيدن خود در  زير خاك ياد مى كند.

در روايات بسيارى تأكيد بر زدودن موهاى اضافى بدن است. در همين دستور دينى هم پند و حكمت است، دين هيچ چيز را فروگذار نكرده است، حتى زدودن موهاى اندام پايين را. چنين آيينى چگونه ممكن است درباره اصلاح صفات درونى انسان كه مايه امتياز او بر حيوانات و شباهت يافتن به فرشتگان است، چيزى نگفته باشد؟!

 


«ناخن گرفتن» هم كه از سنّتهاى دينى است، درس و حكمت دارد. آزار و ظلم به ديگران و تشابه به درندگان نزد خدا ناپسند است، تا آنجا كه نخواسته حتى ابزارى مثل چنگ كه ويژه درندگان است در بدن انسان باشد و دستور به چيدن ناخن داده است.

«كوتاه كردن سبيل» و «ريش گذاشتن» دستور ديگر خداى حكيم است. اين نيز نشانه عنايت خدا به بندگان خويش است كه دوست ندارد در چهره، شبيه دشمنانش شوند. در حديث قدسى است كه خداوند به يكى از پيامبران وحى فرمود كه: به مؤمنان بگو لباس دشمنان مرا نپوشند و خوراك دشمنانم را نخورند و راه و روش آنان را نروند، تا مثل آنان دشمن من نگردند.

بارى، خدا خواسته است حتى در چهره و ظاهر هم، در لباس و بدن و  مسكن  هم مثل دشمنانش نباشى. حال، اگر با اين خدا مخالفت كنى، نوعى  لجاجت  و عناد نيست؟ آن هم با خدايى كه اين همه عنايت به بندگانش  دارد؟

«عطر» زدن مستحبّ ديگرى است. به فرموده امام صادق(عليه السلام) نمازى با عطر، برتر از هفتاد نماز بى عطر است. مخفى نماند كه عطر، موجب تقويت قواى دماغى  شده، آن را از فساد نگه مى دارد. عقل، شريفترين ركن حقيقت آدمى است. از اين رو به هر چيزى (از جمله عطر زدن) كه موجب تقويت قوه عقلانى است، سفارش شده است. بعلاوه، عطر زدن نمونه آراستگى است كه نيمى از ايمان است. انسان عاقل از اين دستورها نيز بايد به لطف و عنايت خداوند به  بندگانش پى ببرد.

 

تيمّم و اسرار آن

خداوند فرموده است: اگر آب نيافتيد، بر خاك پاك تيمّم كنيد.[9]

گرچه انسان چنين مى فهمد كه وضو و غسل براى نماز، از آن جهت لازم است كه پاكى و پاكيزگى مى آورد و اينها در تيمّم نيست بلكه بر خلاف آن است; ولى در پايان آيه تيمم خداوند مى فرمايد: «و لكنْ يُريدُ لِيُطهِّركُمْ». روشن مى شود كه خاك هم پاك كننده است.


پاك كنندگى خاك، جز با شناخت آلودگيهاى معنوى شناخته نمى شود. خاك، روح و جان را از آلايش كبر، پاك مى سازد و با چهره بر خاك نهادن، نور تواضع پديد مى آيد. در وضو هم هدف، پاك ساختن از آلودگيهاى معنوى است. وقتى آب نباشد يا ضرر داشته باشد، به جاى آن بايد چيزى جايگزين ساخت كه باطن را پاك كند و آن خاك است، رمزى از رجوع به حقيقتِ عدمى انسان، تواضعى در ظاهر براى پيدايش فروتنى باطنى، كه مهمتر از تميزى ظاهر است، خود را نديدن و خودخواهى نداشتن و رسيدن به مرتبه اى از مراتب تهذيب نفس و تزكيه باطن.

لباس

در آغاز بايد دانست خداوند به انسان شرافت بخشيده كه او را به پوشيدن جامه فرمان داده است، شرافتى كه در حيوانات نيست و اين نعمت در خور سپاس است. از اين رو پوشيدن لباس كه مظهرى از لطف الهى به انسان است، نبايد به گونه اى باشد كه از نظر خدا نكوهيده باشد، از نظر خود لباس، نبايد غصبى يا ابريشمى يا از طلا باشد.

از نظر اندازه نبايد به حدّ ولخرجى يا اسراف برسد يا خيلى بلند باشد يا شبيه لباس زنان (براى مردان) يا همانند لباس كافران باشد. لباس براى پوشش است نه براى آراستگى براى مردم يا تشبّه به كافران، آن هم در نماز و در پيشگاه خداى بزرگ، آن هم در جامعه اسلامى كه زشت تر است. بهتر است لباس انسان معمولى باشد، نه تجمّلاتى كه غرور آورد و نه پست و اهانت آميز. لباس شهرت نكوهيده است، نماز در جامه داراى نقش و نگار يا انگشترى اينگونه كه تصوير دارد مكروه است. همچنين نماز در لباس كسى كه از نجاست پرهيز ندارد، يا لباسى كه موى خرگوش و روباه به آن چسبيده يا لباس رنگين يا خيلى نازك، يا نماز تنها با شلوار و... مكروه است.

ولى در نماز خوب است كه انسان لباس خوب و فاخر خود را بر تن كند، چرا كه خدا زيباست و زيبايى را دوست دارد. امّا آراسته ترين لباس مؤمن، «جامه تقوا»ست، هرچند لباس ظاهرى هم نعمتى الهى است كه اندام را مى پوشاند. بهترين جامه آن است كه انسان را از خدا باز ندارد بلكه موجب شكر و ذكر خدا و طاعت او شود و به خودپسندى و ريا و خودنمايى نكشاند.

 


هرگاه جامه پوشيدى، به يادآور كه خداوند با رحمت خويش گناهانت را پوشانده است، پس درون خود را هم با «جامه صدق» بپوشان. خدايى كه براى پوشش ظاهر، لباس را آفريده، براى پوشاندن زشتيهاى درون نيز باب توبه و انابه را گشوده تا گناهان و اخلاق ناپسند، مايه رسوايى نشود. پس به عيوب خويش بپرداز و از آنچه به تو ارتباط نمى يابد در گذر. باز، سخن همان است كه امام صادق فرمود: برترين جامه تو آن است كه تو را از ياد خدا غافل نسازد[10] و لباسى كه موجب كاهش قدر است سزاوار نيست، چون دستاويز شيطان و مايه توهين مردم مى شود. احترام هم گاهى سبب كسب آخرت است و نبايد كارى كرد كه موجب بى حرمتى شود.

مؤمن بايد كارى كند كه هر چه به خدا نزديكتر شود و لباس و شؤون ديگر در حدّى كه به اين هدف كمك كند خوب است.

مستحب است هنگام پوشيدن يا در آوردن لباس، «بسم الله الرحمن الرحيم» بگوييم و هنگام پوشيدن از سمت راست شروع كنيم و هنگام در آوردن از سمت چپ. به توصيه حضرت امير(عليه السلام) مناسب است هنگام پوشيدن لباس نو، وضو گرفته دو ركعت نماز در آن بخوانى و خدا را از اينكه موجب پوشش در ميان مردم را فراهم آورده، سپاس بگويى.

زندگى و لباس و خوراك و خانه و... را بايد ساده گرفت. كسى كه در زندگى گرفتار تجمّلات شود، شيطان او را در موقعيتى علاج ناپذير مى افكند، چرا كه اين وادى حدّ و مرز ندارد و نفس انسان افزون طلب و سيرى ناپذير است و پيوسته «هَلْ مِن مَزيد» مى گويد و اينگونه زندگى تجمّلاتى انسان را از خدا غافل مى سازد. به همين جهت قرآن پيوسته از دنيا نكوهش مى كند و به زهد ورزى در دنيا فرامى خواند و مؤمنان را به رغبت به آخرت دعوت مى كند.

 


وقت نماز

اوقات نيز مثل مكانها و چيزهاى ديگر، خجسته و نا خجسته، شريف و غير شريف دارد. در شريعت اسلام، براى سالها، ماهها، هفته ها، روزها و شبها و حتّى ساعتهاى مختلف، احكام و تكاليفى است. خردمند بايد در مفهوم زمانها و اوقات و اشارات آنها بنگرد و وقت و عمر خويش را سرمايه اى ارزشمند بشمارد و جلوى تباه شدن آن را بگيرد. زمان مى گذرد، لذّت ها و رنجها هم مى گذرد ولى آثار و پيامدهاى آنها باقى است. فرصتها بسرعت مى گذرد و بايد از آن ها بهره گرفت و از گذشته عمر براى آينده و باقى مانده آن درس و عبرت آموخت.

برخى از تكاليف زمانى، سالى يك بار است، برخى ماهى يك بار، بعضى هفته اى يك بار، برخى تكاليف روزانه نيز داريم. عيدها و ايام مبارك ميلادها و شب قدر و روزهاى ويژه از اين قبيل است. عيدها فرصتى است كه عنايت الهى شامل بندگان مى شود. پيش از فرا رسيدن عيد، انسان بايد خود را چنان تصوّر كند كه گويا يكى از بزرگان و پادشاهان دنيا او را به مجلس خويش دعوت كرده و او هم سابقه اى نامطلوب دارد و از اين جهت نگران است و ميان بيم و اميد به سر مى برد و حالت شرمندگى دارد. مى انديشد كه آيا در خور و شايسته حضور در اين مجلس مهمّ و رسمى است؟ آيا لباس و سر و وضع او مناسب است؟ آنگاه به اصلاح خويش و آراستن باطن خود بينديشد و بپردازد.

روز عيد، آدابى دارد و روز عيدفطر، بنده بايد با حضور قلب و صفاى باطن روى به خدا آورد و از او بخواهد كه مشكلاتش را حلّ كند.

در روزهاى شريف، مؤمن اين امّت بايد به پيشوايان دين سلام و عرض ارادت كند و هر يك از روزهاى هفته كه مخصوص بعضى از امامان است بايد ارتباط با اين اوليا داشته باشد.

 


شب قدر، شب نيمه شعبان و رجب، اوّل رجب و... نيز از زمانهاى شريف است و بايد به اهميت و ارزش اين شبها انديشيد و براى بهره مندى از معنويّات آنها، از پيش آمادگى كسب كرد و انتظار كشيد و موانع را از بين برد و به معصومين(عليهم السلام)متوسّل شد و آنان را به درگاه خدا شفيع قرار داد كه پروردگار، او را بپذيرد و توفيق دهد تا مراقب حضور مولا باشد، دعا زياد بخواند، مناجاتهاى لطيف و عرفانى كند، بر پيامبر و اولياء خدا و مؤمنان صالح دعا و درود فرستد. در روزهاى ولادت پيامبر و معصومين و روزهاى بعثت، غدير، مباهله و... به ياد نعمتهاى الهى باشد و به فوايد وجود شريف پيامبر اكرم كه مظهر رحمت الهى است بينديشد. فكر درباره اينها موجب سپاس نعمت خدا مى شود. آنچه درباره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) گفته شد، درباره اميرالمؤمنين و امامان معصوم هم هست. مؤمن بايد در روز شادى آنان شاد باشد و بر آنان درود فرستد و پيرو آنان گردد و آثار خوشحالى و شادمانى خود را آشكار كند و با دوستداران ائمّه دوستى كند، چرا كه دوستى در راه خدا از محكمترين دستگيره هاى ايمان است.[11]

بايد دانست كه «غدير» از مهمترين عيدهاى اسلامى است. شيعه بايد آن را بسيار گرامى بدارد و ابراز شادمانى كند، خود را آراسته كند و به ديد و بازديد و مهمانى و دادن هديه و... بپردازد و مولا(عليه السلام) را در اين روز زيارت كند و با امام عصر خويش نجوا و درد دل كند و برخى از فقرات دعاى ندبه را بخواند و از اينكه در چنين روز بزرگى از نعمت ديدارش محروم است، حسرت بخورد.

نه تنها اين روز، بلكه بايد قدر همه روزهايى را كه نعمتى از سوى خدا آشكار شده بداند و شكر كند. علاوه بر ايام ولادت و شادمانى بزرگداشت ايام وفات و شهادت آنان نيز لازم است، بويژه ايّام عاشورا كه روز سوگ بزرگ است. اينها مناسبتهايى است كه در سال، يك بار است و گراميداشت آنها لازم است.

در اوّل و آخر هر ماه و پنج شنبه آخر هر ماه نيز بنده خدا بايد به خدا توجّه كند، با ديدن هلال هر ماه دعاى مخصوص را بخواند و خدا را ياد كند. روز آخر و پنج شنبه آخر هر ماه، اعمال بندگان بر خدا عرضه مى شود. بنابراين در اين دو روز بايد انسان اعمال خويش را حساب كند و حالت تضرّع و نيايش به درگاه خدا داشته باشد.


آنكه به «محاسبه نفس» مى پردازد بايد بينديشد كه روز قيامت وقتى زشتكاريها آشكار شود شرمسارى خواهد كشيد. قيامت، روز هول انگيز و مهمّى است، پرده ها كنار مى رود و رسوايى به بار مى آيد. همين هراس عظيم، كافى است كه انسان را بيابان نشين كند و صحرا گرد سازد و دست از زندگانى بشويد.

روز جمعه از مناسبتهاى هفتگى است. انسانى كه در پى خيرها و سودهاى نقد و دنيوى است، بايد به خيرات اخروى هم فكر كند و با كارهاى نيك، براى آخرت ذخيره سازى كند. غفلت از آن مرحله، ريشه در ضعف ايمان به آخرت دارد. آنكه به دنيا و لذّتها و تمنيّات آن دلبسته است از انديشه فرجام كار غافل مى شود. خداوند، شبهاى جمعه تا سحر ندا مى دهد: آيا حاجتمندى هست كه حاجتش را برآورم؟ عذرخواهى هست كه خطايش را ببخشايم؟ خدا وعده داده كه اگر بنده اى «يا ربّ يا ربّ» بگويد، پاسخش را «لبّيك عبدى» بدهد. چگونه ممكن است انسان خدا باور، شبهاى جمعه تا صبح بخوابد و از فيض اين شب چيزى نطلبد؟! اين جز ضعف ايمان و غفلت از خدا نيست. آخرين ساعت روز جمعه براى دعاى سمات است. به قول يكى از بزرگان اخلاق[12]: هيچ چيز مثل سجده هاى طولانى كه در آن بگويى «لا اِله الاّ انت سُبحانك انّى كنتُ مِنَ الظالمين» در دل تأثيرگذار نيست و اينكه در اين حالت، خود را در «زندان طبيعت» و در زنجيرهاى «رذايل اخلاقى» در بند ببينى و به ظلم خويش اعتراف كنى. خواندن سوره قدر در شب و عصر جمعه، صدبار، از برنامه هاى ديگر اين روز است.

از برنامه هاى روزانه، نمازهاى روزانه است، بخصوص نمازهايى كه در آخر شب خوانده مى شود كه بهترين ساعتها براى دعاست. در روايات بر نماز اوّل وقت تأكيد بسيار شده است. از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) روايت است: هر كس نماز واجب را از وقتش تأخير اندازد، به شفاعتم نمى رسد.[13]

مراعات وقت و زمان نماز بسيار مهمّ است، چه نمازهاى فريضه، چه مستحبّات.


مكان نماز

مكانها نيز مثل زمانها شريف و غير شريف دارد. اين نيز جاى سپاس دارد. در آيين محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) همه زمين مسجد است، يعنى مى توان بر آن نماز خواند، ولى حضور در «مساجد» بويژه براى همسايگان آن براى اداى نمازهاى واجب مورد تأكيد است. علاوه بر پاداشهايى كه براى حضور در مساجد است، خود اين كار ارزشمند است، چون مسجد خانه خداست، گرچه همه زمين نسبت به خدا يكسان است، ولى همين كه كعبه و مسجد را خانه خود به شمار آورده، يعنى محلّ ديدار با خدا و مجلس انس اوست. انتخابِ محلّ ملاقات را نيز به ما واگذاشته است و ما هر جا را مى توانيم وعده گاه ديدار خدا سازيم و اين از بزرگترين مكارم است، ولى بايد ادب حضور را در هر جا مراعات كرد.

براى حضور در مكان عبادت، بايد ادب آن را رعايت كرد. بايد از كوتاهيها و قصورها و كارهاى ناپسند شرمگين باشى و مثل خطاكاران به گناه اعتراف كنى. امام صادق(عليه السلام) در مصباح الشريعه فرموده است: «هرگاه به در مسجد رسيدى بدان كه به آستان فرمانرواى بزرگى آمده اى كه جز پاكان قدم در آن نمى گذارند و جز صدّيقان اجازه همنشينى با او ندارند. او تواناست، هم مى تواند به عدالت رفتار كند، هم به فضل و بزرگوارى. اگر بزرگوارى كند، طاعتِ اندك تو را مى پذيرد و پاداش فراوان مى دهد. پس به ناتوانى و نياز خويش در آستان او اعتراف كن. تو براى عبادت و انس با او آمده اى، مثل نيازمندترين بندگان باش و دل را پاك گردان كه او جز پاكان و خالصان را نمى پذيرد. اگر شيرينىِ مناجات و لذتِ هم سخن شدن با او را چشيدى و از جام رحمت و كرامتش نوشيدى، شايسته خدمت او شده اى، پس وارد شو كه اذن و امان يافته اى.»

وقتى ادب حضور در عبادتگاه و وظايف بندگى را شناختى، ديگر پاداشهاى عظيمى را كه براى اينگونه اعمال است، شگفت نخواهى يافت. اگر نسبت به اين ادب و آداب، سست و بى حال بودى، سزاوار نيست كه كلاّ آمدن به مسجد را ترك كنى، بلكه هر چه مى توانى انجام ده، بر در مسجد بايست و آيه «امّن يجيب» را بخوان و در اصلاح حال خويش براى عبادت بكوش، كه خير فراوان خواهى يافت.


آداب ظاهرى مسجد

مهمترين ادب نسبت به مسجد، آباد ساختن آن به وسيله عبادت است. بسم الله گفتن هنگام ورود، بيرون آوردن كفش از پا، دعاى خاص را خواندن هنگام ورود و خروج از آداب ديگر است. هنگام ورود، پاى راست را بگذارى و وقت خروج، پاى چپ را. دو ركعت نماز تحيّت بخوانى، مسجد را تميز كنى، روشن سازى. ولى نقاشى و تصوير و آرايش مسجد خوب نيست. بعضى هم حرام دانسته اند. مناره بلند ساختن، شعرهاى باطل در مسجد خواندن، داد و ستد، راه دادن به ديوانه ها و بچّه ها، سر و صداى بلند، اعلانِ گم شده ها، حرف دنيا، صنعتگرى، خوابيدن، وارد شدن با بوى بد و آزار دهنده ديگران، همه اينها در مسجد ناپسند و مكروه است و مسجد را نجس كردن حرام است.

در روايات، تأكيد بسيار بر رفتن به مسجد شده است، حتى نماز فرادى در مسجد طبق بعضى احاديث از جماعت در غير مسجد برتر است. خوب است كه در خانه هم هركس جايى را براى عبادت خويش قرار دهد و با آن مثل مسجد رفتار كند.

نماز

روح نماز

نماز، بازدارنده از فحشاء و منكرات است و نمازى كه از گناهان جلوگيرى نكند، عدمش به زِ وجود!

نماز و صَلات از وصلت و پيوند است، يا از زيارت و ديدار، حضرت امير(عليه السلام) در تفسير «قدقامت الصلاة» فرمود: يعنى وقت ديدار يا رحمت فرا رسيد.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: هر كس كه نمازش او را از زشتى و گناه باز ندارد، از خدا دورتر مى شود. و فرمود: نماز كسى كه از نمازش اطاعت نكند نمازنيست. اطاعت نماز يعنى بازداشتن از گناه و زشتى.

 


روايت است: يكى از انصار، همراه پيامبر نماز مى خواند، ولى مرتكب گناه هم مى شد به پيامبر گفتند، فرمود: بالأخره روزى نمازش او را از گناه باز خواهد داشت. چندى نگذشت كه توبه كرد!

امام صادق(عليه السلام) فرمود: هر كس مى خواهد بداند نمازش قبول شده يا نه، بنگرد كه آيا نمازش او را از فحشا و منكر باز داشته است؟ به هر مقدار كه باز داشته، همان مقدار نمازش پذيرفته شده است. نماز بى روح نيز، تأثيرى در جلوگيرى از گناه و منكرات ندارد.

و اين حقيقتى قرآنى است. نمازى كه اين خاصيّت را نداشته باشد، تنها شكلى از نماز و اسكلتى بى روح است. هر مقدار كه نماز، روح داشته باشد به همان اندازه تأثير مى گذارد، نماز بى روح، نوعى نفاق است، نفاق آن است كه خشوعِ اندام بيش از خشوعِ دل و درون باشد. هر مقدار از نماز كه فاقد روح باشد، به سوى خدا بالا نمى رود.

آيات و روايات نيز نشان مى دهد كه نماز، تنها اعمال و حركات ظاهرى نيست.

امّا آيات قرآن:

 

1. واى بر نمازگزارانى كه در نمازشان اهل سهو و سهل انگارى اند.[14] در اين آيه بر غفلت نمازگزاران مذمّت مى كند، با آنكه نماز مى خوانند.

. 2مؤمنانى رستگارند كه در نمازشان خاشع باشند.[15]

3. نماز را براى ياد من به پا دار.[16]

. 4نماز را در حال مستى نخوانيد، تا آنكه بدانيد چه مى گوييد.[17]

 

گفته اند كه اين مستى، هم مستى شراب است هم مستى دنيا، چرا كه انسان مست نمى فهمد چه مى گويد.

 


امّا روايات:

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: خداوند به نمازى كه نمازگزار، قلبش همراه بدنش حاضر نباشد نمى نگرد.[18]

و فرمود: وقتى نماز واجب مى خوانى سر وقت بخوان، نماز وداع كننده اى كه مى ترسد ديگر بازگشتى نداشته باشد.[19] يعنى گويا آخرين نماز است.

نمونه هايى از نماز اولياى خدا

حضرت ابراهيم(عليه السلام) هنگام نماز و نيايش، ناله اش تا مسافت يك ميلى شنيده مى شد. در نمازش مثل بيمناكان زارى مى كرد.

به نقل يكى از همسران پيامبر: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) با ما مشغول صحبت بود. وقت نماز كه مى رسيد، گويا ما را نمى شناخته و ما هم او را نمى شناخته ايم!

اميرالمؤمنين(عليه السلام) هنگام وضو از بيم خدا رنگ از چهره اش مى پريد و هرگاه وقت نماز مى شد مى لرزيد و رنگ به رنگ مى شد. علّت آن را پرسيدند. فرمود: هنگام اداى امانتى رسيده است كه آسمانها و زمين از پذيرفتن آن ابا كردند و ترسيدند.

امام حسن مجتبى(عليه السلام) وقتى از وضو گرفتن فارغ مى شد رنگش عوض مى شد. وقتى از او پرسيدند، فرمود: كسى كه مى خواهد بر خداى صاحب عرش وارد شود، سزاوار است كه رنگ ببازد!

امام سجاد(عليه السلام) هنگام وضو رنگش دگرگون مى شد. خانواده اش مى پرسيدند: اين چه حالتى است كه هنگام وضو پيدا مى كنى؟ مى فرمود: آيا مى دانيد در حضور چه كسى مى خواهم بايستم؟ گاهى آن حضرت را مى ديدند كه در نماز، عبا از دوشش مى افتد ولى آن را درست نمى كند تا نمازش پايان يابد. علّت را مى پرسيدند. مى فرمود: واى بر شما! مى دانيد در برابر چه كسى بودم؟ نماز بنده به مقدارى پذيرفته است كه اقبال و توجّه قلبى داشته باشد. وقتى امام سجاد(عليه السلام) به نماز مى ايستاد، مثل تنه يك درخت بى حركت بود، مگر آنچه را باد تكان دهد!


حضور قلب

برخى از حالات، سبب كمال نماز است، از قبيل: حضور قلب، تفهّم، تعظيم، هيبت، اميد، شرم.

حضور قلب يعنى اينكه در نماز، دلت حاضر باشد، به نحوى كه چيزى تو را از نماز غافل نسازد. كاملترين شكل حضور قلب آن است كه در همه اعمال و ذِكرهاى نماز، دل نماز گزار به ياد خدا و حضور در محضر او باشد و احساس كند كه نماز را در پيشگاه او به جا مى آورد.

داشتن حضور قلب كامل، مرحله تفهّم را هم در بر دارد كه عبارت است از فهميدن معناى حركات و سخنانِ نماز. شخص مبتدى بايد به معناى هر فعل و قول در نماز توجّه داشته باشد و با اين آشنايى قبلى وارد نماز شود. اين درجه، مرحله تعظيم را نيز همراه دارد، تعظيم خدا منشأ آن شناخت عظمت و قدرت خداست. وقتى اين احساس را داشت كه خداوند، يا او را قبول كرده اكرام مى كند، يا به اقتضاى عدالتش عذاب مى كند، حالتِ «رهبت» و خشيت پديد مى آيد. مرحله «اميد» نيز از همين احساس پديد مى آيد و چون كارهاى زشت و كوتاهيهاى خود را در نظر آورد، حالت شرم و حيا دست مى دهد.

گوهر محبّت و ياد محبوب، دلها را جذب مى كند. كسى كه عشق به چيزى داشته باشد، آن را بسيار ياد مى كند. دلهاى گرفتار محبّت دنيا، نمى تواند حضور قلب بيابد. امّا قلوب سالم از اين آفت، همه حالاتش نماز و ذكر است. مهمّ آن است كه بتوانى حبّ دنيا را به حبّ آخرت و محبّت خدا تبديل كنى تا در نماز، همه دل به ياد خدا باشد. گاهى تشنه، آب مى نوشد تا در نماز، ياد آب و عطش، دل او را مشغول نسازد. نمازگزار بايد پيش از تكبيرة الأحرام همه توجّه خود را به نماز و معناى آن معطوف دارد، سپس شروع كند، تا چيزى مانع از حضور قلب او نشود.

يك مثال: اگر كسى زير درختى نشسته و همه فكر خود را درباره چيزى به كار گرفته است، ولى صداى گنجشكهاى درخت حواس او را پرت مى كند. اين پيوسته بر مى خيزد و با چوبى گنجشكها را مى راند و دوباره به فكر مى نشيند، ولى گنجشكها باز برگشته روى درخت مى نشينند. اين كار او را از پرداختن به هدفش باز مى دارد. راه نجات آن است كه درخت را قطع كند. در مسائل قلبى نيز، وقتى شهوات و تمايلات قوّت يابد و شاخ و برگ پيدا كند، از هر طرف افكار گوناگون سراغش مى آيد، مثل همان گنجشكها و درخت. ريشه اين درخت، دنيا دوستى است و «تا  ريشه بجاست، درد، درمان نشود».

 


آنكه دلبسته دنياست، از مناجات با خدا لذّت نمى برد. اگر ريشه كن كردن كلّى اين حبّ دنيا ممكن نباشد، به هر مقدار كه مى توان بايد آن را كاست و از عوامل مشغول كننده دل پرهيز كرد. هر كس عظمت خدا و حقارت دنيا را بشناسد، به همان اندازه همتش والا مى شود و خدا را بزرگ مى دارد و نتيجه اين معرفت، حالاتى چون خشيت، حضور قلب و شرم از خداست.

خصلتهاى ششگانه ياد شده، در اصل نماز لازم است، گرچه برخى از آنها با بعضى از بخشهاى نماز تناسب بيشترى دارد. در حال تشهد و سلام، حالت حيا و اميد مناسبتر است و حال قيام و ركوع و سجود، با تعظيم و خشيت بيشتر تناسب دارد و براى كسى كه مى گويد «ايّاك نعبد» اخلاص مناسبتر است. دل بايد با زبان هماهنگ باشد. وقتى كسى مى گويد «الحمدللّه»، بايد همه نعمتها را از سوى خدا بشناسد و براى جلب نعمت، به مخلوقهاى خدا تملّق نگويد.

قبله

در نماز بايد رو به قبله بود. مؤمن مى داند كه همه جا نسبت به خدا يكسان است و او بر همه جا احاطه يكسان دارد. ولى لطف خدا ايجاب كرده كه بدنهاى ما نيز از شرافتِ توجّه به سوى او برخوردار باشد. از اين رو خانه خويش (كعبه) را در زمين به ما شناسانده تا همانگونه كه در نماز، دلهايمان متوجّه خداست، ظاهرمان نيز به سوى خانه او باشد. دستور رو به قبله بودن عمدتاً براى همسو ساختن اعضاى بدن با قبله است تا بدن بر دل غلبه نكند، چرا كه اگر بدن و اعضا به جهات مختلف روى كند، دل را هم از توجّه به خدا روى گردان مى كند.

همچنانكه رو به قبله داشتن جز با روى گرداندن از سمت هاى مختلف به سوى خانه خدا فراهم نمى شود، اقبال قلب نيز جز با فارغ ساختن دل از غير خدا به دست نمى آيد. امام صادق(عليه السلام) فرمود: وقتى رو به قبله ايستادى، از دنيا و آنچه در آن است دل بكن و قلبت را از هرچه جز خدا بزداى و به ياد آور كه در پيشگاه خداى متعال ايستاده اى و بر روى دو پاى بيم و اميد بايست.[20]

البته مؤمن پيوسته بايد ميان بيم و اميد باشد و اين حالت جز در سايه محبّت الهى به دست نمى آيد. محبّت نيز زاييده معرفت است، معرفت هم محصول انديشه مداوم و ياد است. خوف الهى در سايه علم به خدا فراهم مى آيد. از اين رو رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: من از همه شما خداترس ترم.[21] در آيات قرآن و روايات، از لزوم «خوف خدا» سخن فراوان است. از جمله در حديث است: مؤمن ميان دو بيم است، يكى گناهان گذشته كه نمى داند خداوند با آنها چه خواهد كرد و ديگرى عمر باقى مانده كه نمى داند در آن چه به دست خواهد آورد.

 


در روايت ديگرى است: مؤمن راستين كسى است كه بيم و اميد داشته باشد و بيمناك و اميدوار واقعى كسى است كه به اقتضاى خوف و رجايش عمل كند.

امام صادق(عليه السلام) فرمود: از خدا چنان بيمناك باش كه گويا او را مى بينى، اگر تو هم او را نبينى او تو را مى بيند.[22]

در حديث است: هيچ قطره اى نزد خدا محبوب تر از قطره اشكى نيست كه از خوف خدا بر چهره بريزد، يا قطره خونى كه در راه خدا جارى شود.

اولياء الهى پيوسته خوف و خشيت الهى را در دل داشتند. مناجات ها و گريه هاى پيامبر، حضرت على، امام سجاد و... نشان آن است. وقتى آيات نخست سوره حج نازل شد كه از زلزله قيامت و هول و هراس بسيار آن روز عظيم خبر مى داد، پيامبر و مسلمانان در جنگ «بنى المُصْطَلق» بودند. وقتى آيات قرآن را شنيدند، آن شب همه گريستند و فردايش بى آنكه به استراحت بپردازند، در حال گريه و اندوه و انديشه بودند.

آنان در جبهه جهاد و در خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) آنگونه خائف بودند، ولى ما امروز با اين نعمتهايى كه از آنها برخورداريم چه حالى داريم؟!

از جمله بايد از بدفرجامى و سوء عاقبت بيمناك بود. بعضى ها در حال مرگ، حالت بدى دارند، يا با حالت انكار خدا مى ميرند، يا در حال فسق و گناه از دنيا مى روند، يا با دلى ناخرسند از مرگ مى ميرند. بندگان كامل و وارسته از اين سوء خاتمه بيم دارند و گريانند، چرا كه مرگ در حالت كفر يا گناه، موجب عذاب ابدى است. اينها هم معلول ضعف ايمان يا تكرار گناه است.

و امّا اميدوارى: يعنى انسان نسبت به چيزى محبوب و دلخواه، چشم به راه باشد. اميد نسبت به خدا در مورد بخشايش و رحمت و اجر الهى است.

علماى اخلاق مثالى براى اميد زده اند: اگر انسان، بذر و گندم خوبى را در زمينى كه خوب است بكارد، منطقه هم پرباران باشد، زمين را هم مراقبت و پاكسازى كند و همه كارهاى لازم در زراعت را انجام دهد، آنگاه به اميد آن بنشيند كه آفريدگار، از كشت گندم او محصولى چند برابر بدهد، چنين كسى اميدوار است و در اميدش هم صادق است. امّا اگر جو بكارد و اميد گندم داشته باشد، يا در زمين شوره زار و سنگلاخ يا بى آب و باران دانه بيفشاند و به انتظار يك زراعت كامل بنشيند، او احمقى فريب خورده است.


در بحث ما نيز، كسى كه دانه ريا در دل بكارد و اميد برداشتِ عمل خالص داشته باشد، يا دعا و ذكر و مناجات بخواند ولى دلش لبريز از ياد دنيا و مشغول به آن باشد، يا نماز و دعا را با لقلقه زبان بخواند نه با حضور قلب، آنگاه منتظر قبول، يا گشوده شدن دريچه رازهاى قرآن يا چشيدن لذّت ذكر و مناجات باشد همين گونه است. كسى هم كه بذر خوب در زمين خوب و باران خيز بيفشاند، ولى به آن سركشى نكند، آفت زدايى نكند، به آن آب نرساند و به اميد محصول خوب بنشيند، او هم اميد كاذب و بيهوده دارد.

غزالى گفته است: صاحبدلان مى دانند كه دنيا مزرعه آخرت است و دل مثل زمين است و ايمان همچون بذر و عبادتها مانند زير و رو كردن و شخم زمين و نهر كندن و زه كشى و آبيارى است. دل دنيا زده مانند شوره زار است كه بذرى در آن نمى رويد. قيامت نيز روز برداشت است و هيچ كس جز آنچه كاشته، برداشت نمى كند و هيچ زراعتى جز از بذر ايمان نمى رويد و كم  است كه ايمان، با اخلاق بد و قلب آلوده سودبخشد، آنچنان كه بذر در شوره زار، ثمر نمى دهد.

به امام صادق(عليه السلام) گفتند: برخى از دوستان شما گناه مى كنند و مدعى اميد هم هستند. فرمود: دروغ مى گويند، آنان دوستان ما نيستند بلكه آرزوها فريبشان داده است. هركس به چيزى اميد داشته باشد براى آن تلاش مى كند و اگر از چيزى بيم داشته باشد از آن مى گريزد.[23]

شگفتا: كه ما كسى را كه جو مى كارد و اميد گندم دارد نادان مى شماريم، ولى منتظريم كه از بذر نفاق، ايمان و اخلاص برداشت كنيم!

آيات بسيار نيز درباره اميد است. از جمله اين آيه ها:

«اى بندگان من كه بر خويش اسراف كرده ايد، از رحمت خدا مأيوس نشويد، خداوند همه گناهان را مى آمرزد، او بخشاينده مهربان است.»[24]

«و هرگاه بندگان من از تو درباره من بپرسند، بگو من نزديكم، دعاى دعوت كننده را، هرگاه مرا بخواند مى شنوم. پس نداى مرا پاسخ گويند و به من ايمان بياورند، باشد كه به هدايت برسند.»[25]


آيات و روايات بسيارى است كه اميد را تقويت مى كند، ولى علماى اخلاق كمتر آنها را مطرح مى كنند، چون بيشتر مردم چنان اند، كه وقتى آنها را مى شنوند، آنها را دستاويزى براى ترك عمل و بى مبالاتى در دين قرار مى دهند و اميد واقعى كه شوق آفرين است در آنان تأثير نمى كند. البته بايد گاهى از شيوه بيم دادن استفاده كرد و آيات و روايات خوف را خواند تا مردم با تازيانه الهى به راه استوار درآيند و اگر كسانى از فرط خوف، به يأس و نوميدى كشيده شده اند، بايد برايشان آياتِ رحمت و اميد خواند تا از يأس درآيند. اين شيوه اى معتدل و راه روشن انبياست كه بايد بيم و اميد را به يك اندازه و متعادل ايجاد كرد.

در روايات است كه فقيه، كسى است كه نه مردم را از رحمت خدا مأيوس كند و نه از مؤاخذه الهى ايمن سازد. واعظان نيز در مواعظ خويش بايد اسباب هر دو را ياد كنند، ولى چون بيشتر مردم از خشم الهى خاطر جمعند، بايد بيشتر ترساند. هر كس نترسد، دست از گناه نمى كشد. تا چه رسد به اينكه بيم دادن، او را به مرحله يأس برساند! نوميدى، مرحله خروج از مرز اعتدال در بيم داشتن است. اگر كسى اصلا ترس نداشته باشد تا از شدّت آن به حدّ يأس برسد، بيرون از دايره است. دنياطلبان كجا و ياد آخرت و ترس از عذاب و خشم الهى كجا؟!

قيام

نمازگزار، در پيشگاه خدا براى خدمت و پرستش و اظهار بندگى، هم با دل و هم با اعضا مى ايستد. كمال قيام بدنى آن است كه با آرامش، هيبت، شرم، سر به زير، در حال نگاه به محل سجده باشد، دستها را روى رانها بگذارد، با آنها بازى نكند، پاهايش را بلند نكند، انگشت پاها رو به قبله باشد، بين دو پا به اندازه يك وجب فاصله دهد.

و كمال قيام قلبى آن است كه به ياد خدا باشد، احساس شرمندگى و كوتاهى در اداى حقّ بندگى داشته باشد، پايين آوردن دستها و منظم بودن پاها اشاره به اين باشد كه در مقام خدمت، بر دو پاى بيم و اميد ايستاده است و با پايين انداختن سر، قصد كند كه از تكبّر و گردن افرازى دور است و خود را چنان پندارد كه در پيشگاه يكى از فرمانروايان، به عنوان خطاكار ايستاده است و نگران آن است كه با او چه خطاب و عتابى خواهد شد؟ آيا مى پذيرند يا ردّ مى كنند؟

 


نيّت

نيّت آن است كه نمازگزار، قصد بندگى كند، چرا كه بندگى و پرستش، محبوب خداست، يا براى بيم يا طمع دينى يا دنيوى پرستش كند. واجب است كه نيت براى هر يك از اينها خالص باشد و جز با انگيزه الهى نماز نخواند. خداوند فرموده است: «آنان فرمان نيافتند، مگر آنكه خدا را بپرستند و آيين را براى او خالص سازند.»[26]

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: خداوند مى فرمايد: هر كس عملى انجام دهد و جز مرا در آن شريك قرار دهد، همه عمل براى آن شريك است، من از آن بيزارم و از شرك بى نيازم.»[27]

امام صادق فرمود: خداوند مى فرمايد: «من بهترين شريكم. هر كس در كارى غير مرا با من شريك قرار دهد، نمى پذيرم; مگر عملى را كه خالص براى من باشد.»[28]

مثلا خم شدن، هم مى تواند به قصد احترام باشد، هم تسليم، هم ريا، يا صرفاً براى برداشتن چيزى از پايين. مقصود از نيت، چيزى است كه انگيزه عمل باشد. اگر انگيزه خم شدن تعظيم در برابر مولا باشد، اين عبادت است ولى با انگيزه هاى ديگر عبادت به شمار نمى آيد. خودپرستش نيز گاهى پرستش بت است، گاهى پادشاه، گاهى خدا. عبادت براى خدا هم گاهى از روى عشق و محبت است، گاهى از روى ترس، يا تعظيم، يا براى اينكه خدا شايسته عبادت است. گاهى امور ديگر با انگيزه خداپرستى مخلوط است.

اگر عبادت، ريايى باشد، يا پرستشِ غير خدا باشد، باطل است، چه در آغاز نيّت و پيش از عمل باشد، يا در اثناى عمل. رياى پس از عمل هم پاداش آن را از بين مى برد.

عبادت براى ترس از دوزخ يا به طمع بهشت، عبادت بردگان و مزدبگيران است. ولى آزاد مردان و اولياء خدا، با معبودشان حالاتى دارند كه جز به او توجّه نمى كنند، حتى از خود و از دورى و نزديكى هم غافلند، تا چه رسد به بهشت و دوزخ. اين بالاترين مرتبه است و پايين تر از آن، درجات و مراتب مختلفى دارد.

كمترين درجه، آن است كه عبادت، از آنچه عمل را باطل مى سازد يا پاداش را از بين مى برد، خالص باشد، يعنى پاكى عمل از ريا، سُمعه[29]، شركِ خفىّ. نشانه ناخالصى در نيّت آن است كه وقتى كسى او را در حال عبادت ببيند، نشاطش بيشتر شود، يا آنكه اگر عبادتهاى پنهانش آشكار شود، لذّت ببرد، يا اينكه خود را برتر از كسانى پندارد كه مثل او عمل نكرده اند و از ديگران انتظار احترام داشته باشد. نقل شده كه يكى از بزرگان نماز سى ساله خود را قضا مى كرد، چون در همه اين مدت در صف اوّل نماز خود را به جماعت خوانده بود. يك روز دير آمد و نتوانست در صف اوّل بايستد، از ديگران خجالت كشيد. از اين حالت شرم، كشف كرد كه صف اول ايستادنش جنبه نفسانى داشته، از اين رو نمازهاى آن مدّت را قضا كرد.


به هر حال، اخلاص مراتبى دارد. آخرين درجه والاى آن، خلوص از همه تمنيّات و علاقه هاى حتّى اخروى و انجام عبادت تنها براى حبّ خدا و شايسته ديدن او براى پرستش است. از اين رو در حقيقت اخلاص گفته اند آن است كه كار را براى خدا انجام دهى و دوست نداشته باشى كه به خاطر آن از تو تعريف كنند.

به گفته پيشينيان: همه در هلاكتند، مگر عابدان. عابدان در هلاكتند مگر عالمان. عالِمان در هلاكتند مگر صادقان. صادقان در هلاكتند مگر مخلصان، مخلصان در هلاكتند مگر اهل تقوا. اهل تقوا در هلاكتند مگر اهل يقين. اهل يقين نيز در خطرى عظيم قرار دارند. پايين ترين حدّ اخلاص آن است كه بنده، همه توان خود را در پرستش به كار گيرد و كار خود را نزد خدا چندان ارزشمند نداند كه خواستار پاداش و مزد عمل باشد، چرا كه اگر خداوند از او بندگى كامل و شايسته بخواهد، او ناتوان است. مخلصان در دنيا از گناهان دورند و در آخرت نيز از عذاب رسته، به بهشت مى رسند.[30]

آنكه در پى اخلاص است، بايد همه حركات و سكنات خود را مراقب باشد تا از هر نوع بدعت يا خلاف رضاى پروردگار يا خودپسندى دور باشد، چرا كه دامنه غرور در عمل بسيار گسترده است و جز آنان كه از عنايت خدا برخوردارند، از آن مصون نيستند. اينكه مى بينى مردم كارِ مقرّبان را انجام مى دهند، ولى به قرب و بهره نمى رسند، چون اعمالشان آفت دارد. وگرنه، اگر عمل، عمل باشد، بايد دل را روشن و با معرفت سازد و پيوسته بر نورانيّت قلب بيفزايد. چگونه ممكن است نماز، معراج و ديدار خدا باشد، ولى دل را روشن و باصفا نكند و از دنيا به خدا نكشاند؟ در حديث است كه: هر كس را نمازش از فحشا و منكر باز ندارد، در نمازش پيوسته از خدا دورتر مى شود.[31] كسى كه بيشتر وقت خويش را به عبادت بگذارند ولى در دلش نورانيت و صفا نبيند، يقين بداند كه كار او عيب دارد و از زيانكاران است و عمرى كار اهل خدا مى كند و ميان مردم به تقدّس و تقوا مشهور مى شود، امّا در آخرت، نامش در زمره اهل ريا به شمار مى آيد. هيچ دردى براى قلب سالك، بدتر از غرور نيست. چه زشت و حسرت بار است كه انسان به پرونده خود وقتى بنگرد، آنچه را خدا پرستى مى پنداشت، شيطان پرستى بيابد و آنچه را نور مى دانست، ظلمت ببيند.

 


اذان و اقامه

در فضيلت اذان و اقامه، احاديث بسيار است و به مقتضاى روايات، كسى كه با اذان و اقامه نماز بخواند، همراه او دو صف از فرشتگان نماز مى خوانند. اذان مستحب است، نه واجب. ولى درباره اقامه، احتياط آن است كه ترك نشود، البته در مسجد اگر نماز جماعت خوانده شده است و نمازگزاران هنوز پراكنده نشده اند، كسى كه آنجا نماز مى خواند، گرچه به جماعت نرسيده باشد، اذان و اقامه ساقط است.

مستحب است كه اذان و اقامه را با وضو و ايستاده بگويد و پس از هر بخشى از آن، مقدارى صبر كند. بلند گفتن اذان براى مردان مستحب است و خوب است بين اذان و اقامه، يك گام بردارد و دوباره به جاى اول برگردد، ميان آن دو دعا بخواند و سجده كند كه فضيلت بسيار دارد. نمازگزاران مستحب است كه بنشينند تاآنكه وقتى مؤذّن به «قدقامت الصلاة» رسيد برخيزند. هنگام اذان و اقامه، آرام، رو به قبله باشند و خود را در حال نماز، حسّ كنند.

امّا درسها و عبرتهاى اذان و اقامه:

هرگاه نداى مؤذّن را شنيدى، نداى روز قيامت را در دلت حاضر ساز، ظاهر خود را مهيّا و باطن خويش را آماده اجابت كن. آنان كه به سوى اين ندا شتاب كنند، روز قيامت مورد لطف قرار مى گيرند. دل خود را بر اين ندا عرضه كن. اگر دل را شاد يافتى، بدان كه مژده خواهى يافت. اذان، نداى ديدار است. آنگونه كه در قيامت مردم را براى حضور در محضر خدا فرا مى خوانند، مؤذّنان نيز اهل ايمان را به بزم حضور و معراج و ديدار مى خوانند. اگر سطح معرفت انسان در دنيا به حدّى باشد كه از اين ندا لذّت ببرد، معرفت در دنيا بذر شهود در آخرت است و اگر از اين ندا ناخرسند شود، روز قيامت نيز بدحال خواهد بود.

 


نماز گزار بايد چشم به راه اذان باشد و همان گونه كه منتظر مجالس انس با دوستان خويش است و دعوت به آنگونه محافل را اجابت مى كند، به نداى اذان هم اشتياق نشان دهد و ادب اين ندا را مراعات كند.

اذان با نام خدا آغاز مى شود و پايان مى پذيرد. يعنى خدا اوّل است و آخر، ظاهر است و باطن. وقتى تكبير را مى شنوى، دل خود را براى بزرگداشت آن و كوچك شمردن دنيا و آنچه در آن است، آماده ساز، تا از دروغگويان در تكبير خود نباشى و با شنيدنِ «لا اله الاّ الله»، خاطر خويش را از هر چه جز خداست، دور كن و آنگاه كه به رسالت شهادت مى دهى، خود را در محضر پيامبر ببين و ادب كن و به رسالت او گواهى بده و بر او درود فرست. اذان را كه با تكبير و ياد خدا به پايان مى برى، با آن تجديد عهد كن و آنگونه كه با «اللّه» آغاز كردى با همان به انجام برسان و ابتدا و انتهاى خويش و تكيه گاه و نيروى خودت را بر او قرار بده. چگونگى اذان و جملاتش مى گويد كه آغاز هر چيزى و سرانجام و قوام هر چيزى خداست.

اصل نماز

نماز، ياد خداست، مقصود از اين عبادت، حقيقت آن است نه شكل ظاهرى. پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: خداوند به نمازى كه شخص، قلب خود را همراه بدنش حاضر نكند، نگاه نمى كند.[32] و فرمود: هرگاه نماز واجب مى خوانى، آن را در وقت خود و چنان بخوان كه گويا از آن وداع مى كنى و آخرين نماز توست.[33]

عمده، حضور قلب و توجّه باطنى است و چگونگى نمازهاى اولياى دين و امامان كه پيشتر اشاره شد گوياى آن است كه بايد به حقيقت و باطن نماز توجّه داشت. در حديث است كه نماز، ستون دين است. اگر پذيرفته شود اعمال ديگر هم قبول مى شود و اگر ردّ شود، اعمال ديگر نيز رد مى شود.

نامهايى كه بر اجزاء نماز گفته مى شود، مانند تكبير، قرائت، ذكر، ركوع، سجود، تشهد، سلام، اينها فقط نام صورتِ اين اعمال نيست، بلكه صورت و حقيقت مورد نظر است. وگرنه، هرگاه عمل انسان با حقيقت تكبير و سجود متضادّ باشد بايد نام آن را تحقير گذاشت، نه تكبير. آنچه كه از روايات بر مى آيد، حقيقت نماز با شش معنا تحقق مى يابد:

 


اوّل: حضور قلب. يعنى دل از غير خدا فارغ باشد و با هر فعل و قول، دل هم حضور داشته باشد نه آنكه غافل باشد.

دوّم : تفهّم. يعنى دل انسان با معناى افعال و اقوال حضور داشته باشد. اين مرتبه اى بالاتر از حضور است.

سوّم:   تعظيم نسبت به خداى متعال.

چهارم: هيبت و هراس از او در دل داشتن، كه نتيجه اخلاص و تعظيم است.

پنجم:    اميدوارى به فضل و قبول پروردگار.

ششم: حيا و احساس شرم از قصور در بندگى.

چگونه مى توان اين معانى را به دست آورد؟

امّا «حضور»، با اهتمام ورزيدن به دست مى آيد. دل تابعِ اين كشش است. اگر همت تو نماز باشد، دل هم نزد آن حاضر است، امّا اگر فكرت جاى ديگر باشد، دل هم همانجاست. خداوند براى هيچ كس دو دل قرار نداده است. اگر به حقيقت نماز باور داشته باشى و آن را معراج بدانى، دلت جاى ديگر نمى رود. كسى كه معتقد باشد خدا بهتر و پايدارتر است، در نماز هم قلبش همراه اين باور خواهد بود.

 

امّا «تفهّم»، آن است كه به مقصد و هدف و معناى هر قول و فعل نماز توجّه داشته باشى. نماز، معجونى الهى است كه درمان هر درد در آن است و براى انسان سعادت كامل را مى آورد و اگر افعال نماز، بدون توجه به آن مقصودها انجام شود، گويا انجام نشده است.


اينكه نماز بازدارنده از فحشا و منكر است، از همين جاست كه نمازگزار، توجه به معانىِ كلمات و حركات نماز داشته باشد و به عظمت نماز، حساسيّت موقعيت نمازگزار، بهره هاى فراوان آن، تقرّب به خدا و مراقبت از قلب كه به امور ديگر مشغول نباشد، زمينه ساز پيدايش تفهّم است. بازگشت همه اين موانع حضور و توجّه نيز به حبّ دنياست كه سبب مى شود محبت به خدا و عشق به نماز لذّت بردن از اين عبادت از او سلب شود. آنكه شيفته دنيا باشد، دلش تاريك و غافل از خداست و چشمش هم با همان دنيا روشن مى شود. علاج اصلى هم كندن محبت دنيا از دل است. نگاهِ پيوسته به محلّ سجود و پرهيز از نماز در جاهاى مشغول كننده، براى ايجاد حضور قلب بسيار مؤثر است. براى پيدايش حالت تفهّم و حضور، خوب است كه قبل از گفتن هر ذكر و قبل از انجام هر عمل در نماز، لحظه اى در معنا و مفهوم آن بينديشد و از دل بگذراند، آنگاه بگويد و اين حالت و مراقبت را تاپايان نماز حفظ كند.

امّا «تعظيم»، كه از حالات قلب است و خشوع و انكسار[34] در پيشگاه خدا مى آورد، ريشه در معرفت عظمت و جلال خدا دارد. بنده، هرگاه عظمت فرمانروايى خدا و وسعتِ قلمرو حكومتش و عظمت قدرتش را بشناسد و بداند كه از خودش هيچ قدرتى براى جلب نفع يا دفع ضرر ندارد و مالك مرگ و حيات خويش نيست، عقل و دلش در برابر عظمت خدا خاضع خواهد گشت و هنگام نماز، جز به خدا، به چيزى ديگر نخواهد انديشيد. يكى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)گفته است: «چون هنگام نماز فرا مى رسيد، پيامبر خدا چنان مى شد كه گويا ما را نمى شناسد، يا ما او را نمى شناسيم.» اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز هنگام وضو گرفتن، از خوف خدا رنگ از چهره اش مى پريد و هنگام نماز مى لرزيد و چون علّت آن را مى پرسيدند، مى فرمود: وقت آن رسيده كه امانتى را به خدا باز پس بدهم كه چون به آسمانها و زمين و كوهها عرضه كردند، آنها از پذيرش آنها سر باز زدند و هراسيدند. امام سجاد(عليه السلام) چون وضو مى گرفت، رنگ سيمايش عوض مى شد. وقتى مى گفتند كه اين چه حالتى است كه هنگام وضو در شما پيش مى آيد؟ مى فرمود: آيا مى دانيد در پيشگاه چه كسى مى خواهم بايستم؟!

امّا «هيبت» نيز از شناخت صفات جلال خدا پديد مى آيد. كسى كه قدرت انتقام گيرى خدا را بداند و رفتارى را كه با معاندان[35] و منكران امتهاى پيشين داشته است بداند و حالاتِ روحى پيامبران و اولياء خدا را بشناسد كه چگونه در عبادت، مى ناليدند و غش مى كردند و قصور كوتاهيهاى خودش را يادآور شود و از عذاب الهى بيمناك باشد، اينها در تغيير حالتش هنگام ايستادن به نماز مؤثر است. برخى از اولياء خدا هنگام نماز، چنان غرق در مهابت خدا مى شدند كه غير او را از ياد مى بردند و حتّى از بدن خود غافل مى شدند. اينكه از پاى حضرت على(عليه السلام)در حال نماز تير را بيرون مى كشند و او متأثّر نمى شود يا در نمازهايش از خود بيخود مى شود، از همين باب است.


امّا «رجاء» و اميدوارى، آن نيز ريشه در شناخت فضل و كرم و لطف و بنده نوازى خدا دارد. خدايى كه از روى عنايت، مردم را آفريده و نه طاعت مردم به او سودى مى رساند و نه نافرمانى شان به او زيان وارد مى كند و بندگانش را به صِرف پشيمانى و اظهار ندامت مى بخشايد و گناهان را به حسنات تبديل مى كند و شفاعت را براى آمرزش بندگان قرار داده است. اينها همه روح اميدوارى مى آورد، ولى نبايد به حدّى باشد كه غرور آورد و انسان را به بى مبالاتى و گستاخى بكشاند.

امّا «حيا» نيز، با شناخت جلال و جمال و مقام عفو و كرم و اِنعام پروردگار، حاصل مى شود. خدايى كه پيوسته به ما لطف دارد و يك لحظه هم از ما غافل نيست و كارهاى بد ما را هم مى بيند و مى داند، در عين حال ما با چنين پروردگار مهربانى، دشمنى مى كنيم و در حضور او نفاق مىورزيم. اگر اين شناختها براى بنده، فراهم شود حالت حيا نيز پيدا مى شود. حيا پنج نوع است: حياى گناه، حياى تقصير، حياى كرامت، حياى محبت و حياى هيبت. هر يك از اين انواع نيز اهلى دارد و اهل هر كدام را نيز مراتبى است:

اينكه مردم، با آنكه به خدا ايمان دارند و عظمت پروردگار و نعمتهايش رامى شناسند و با گناهان نيز آشنايند ولى باز، به مقتضاى بندگى عمل نمى كنند، ريشه اش اولا ضعف ايمان است. ثانياً هيچ كس نمى تواند حق عظمت و نعمت خدا را آنگونه كه بايد و شايد ادا كند. ثالثاً مى پندارند كه منافع خدمتِ سلاطين دنيا نقد است و منافع عبادت خدا نسيه است و اينها همه از غرور و جهل سرچشمه مى گيرد.

مفاهيم ششگانه اى كه گفته شد، روح نماز است و كمال آن با اينهاست و مهمتر از همه تعظيم است.

تكبيرة الاحرام

درباره تكبيرة الأحرام نماز، مطالبى گفتنى است.

درباره كيفيّت آن: موقع گفتن تكبير، دستها را بالا مى برد، همراه با بالا بردن دست، گفتنِ «اللّه اكبر» را شروع مى كند و با آخرين قسمتِ تكبير، دستها پايين مى آيد. در حالتِ بالا بودن دستها، كف دستها را رو به قبله قرار دهد و به اندازه اى بالا برد كه انگشتان به لاله گوش برسد. قصد او از تكبير هم، بيزارى از شريكها و گفته هاى مشركان باشد.


درباره خودِ تكبير هم مطالبى است. مقدار واجب همان «الله اكبر» است. دعاهايى هم هنگام گفتن آن مستحب است. شايسته است كه هنگام گفتن تكبير و دعاها، صادقانه معانى آنها را قصد كند. وقتى تكبير مى گويد، هر چيز را از خاك تا ثريّا در پيشگاه كبرياى الهى كوچك بداند و او را برتر و بزرگتر از هر بزرگى بشمارد و قصدش اين باشد كه او بزرگتر از آن است كه به وصف آيد. هنگام خواندن دعاها نيز با همه وجود، خود را در محضر خدا قرار دهد و بداند كه او نزديك است و صدايش را مى شنود و همه خيرات در دست اوست.

حقيقت قيام آن است كه در پيشگاه خدا بايستد، تا حق بندگى به جاى آورد و خيراتِ ربوبيّت او را جلب كند و با او انس بگيرد و از گفتگو با خدا لذّت ببرد و خود را روى دو پاى خوف و رجا، ايستاده ببيند و با پايين انداختن سر، حالت فروتنى و تواضع داشته باشد و بداند روزى هم در قيامت در پيشگاه خداوند خواهد ايستاد و بداند كه درون او بر خدا آشكار است و از اسرار او آنچه را ديگران نمى دانند مى داند. در چنين وضعيّتى همچون كسى كه در برابر يك سلطان ايستاده و مواظب حرف زدن و حركات خويش است، خود را فروتن قرار دهد.

قرائت

مستحب است پيش از قرائت، «اعوذبالله من الشيطان الرجيم» بگويد و از وسوسه ها و نيرنگهاى شيطان، خود را در پناه حفاظت خدا قرار دهد. تنها گفتنِ زبانى كافى نيست; بلكه با زبان و دل و جان به خدا پناه برد.

در ميان اجزاى نماز، قرائت شأن بالاترى دارد كه بايد مراقب بود. چرا كه قرآن نزد خداوند شأن و مقام والايى دارد و از حقيقت و روح و حياتى برخوردار است. قرآن يكى از جلوه هاى پروردگار است. پس بايد حرمت قرائت را نگه دارد و عظمت آن را به تناسب عظمتِ صاحب سخن پاس دارد، در قرائت تدبّر كند و خود را از موانع فهم دور بدارد. گاهى پرده هايى را شيطان بر دلها مى افكند كه بسيارى از قرآن خوانان از فهم حقايق و شگفتيها و زيباييها و اسرار قرآن باز مى مانند. به فرموده پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم): اگر نبود اينكه شياطين، بر گِرد دلهاى آدميان مى چرخند، مردم به ملكوت مى نگريستند.[36]

 


از جمله اين پرده ها، وسواس در قرائت است. شيطان برخى از بچه هاى خود را مى گمارد، تا همه همّت نمازخوان به تلفّظ حروف باشد، كه نتيجه اش تضيع حدود مى شود. كسى كه همتش تنها بر مخارج حروف باشد، كى به تفكّر در فهم معانى آن مى رسد؟

يكى ديگر از پرده ها، گناه است. گناهان دلها را تيره و زنگار گرفته مى سازد. دلى كه زنگار گرفت، از فهم حقايق قرآنى محروم مى شود. بعضى گناهان هم در تيره ساختن دل نقش عجيبى دارند. امام صادق(عليه السلام) فرمود: هر كس قرآن بخواند ولى نسبت به آن خضوع نيابد و قلبش نرم و غمگين نشود و در دل، خشيت و هراسى پديد نيايد، او شأن عظيم خدا را سبك شمرده و آشكارا خسران زده است.[37]

قارى قرآن به سه چيز نياز دارد: قلب خاشع، جسمِ فارغ و آسوده و جاى خلوت و خالى. اگر قلبش خاشع شد، شيطان از او مى گريزد. وقتى در جاى خلوتى خود را از خلق دور كرد، روح و جانش با خدا انس مى گيرد و شيرينى گفتار خدا با بندگان شايسته اش را مى چشد. هرگاه جامى از اين شراب ناب نوشيد، ديگر هيچ حال و وقتى را بر اين حالت و وقت، ترجيح نمى دهد، بلكه اين انس و خلوت و لذّت را بر هر عبادت و طاعتى ديگر بر مى گزيند، چرا كه در آن «مناجات با پروردگار» است، آن هم بى واسطه!

 

در قرائت بايد «تأثّر» پيدا كند، يعنى حالاتش به اختلاف آياتى كه مى خواند فرق كند. با خواندن آيات عذاب، بترسد و بگريد و باآيات رحمت، خشنود شود. هرگاه از بهشت و اوصاف آن ياد مى شود، اظهار شوق و انبساط كند و چون سخن از دوزخ و عذابهايش مى رود، بترسد و بلرزد. وقتى آيات قرآن را مى خواند و مناجات مى كند، به مقتضاى آن حال خاص پيدا كند. مقصود از قرائت قرآن، نفوذ دادنِ اين حالات به دل و روح است. وگرنه آنكه به زبان مى خواند ولى در قلبش هيچ يك از اين حالات پيدا نمى شود، شأن خدا را سبك شمرده است. گاهى تأثر روحى تا حدّى است كه قارى آيه ها، از خوف جهنم بيهوش مى شود، يا حقيقت دوزخ بر او عيان مى گردد، يا حقيقت بهشت رامى بيند و از كسانى مى شود كه به ثواب و عقاب «يقين» پيدا مى كنند.

بالاترين مرتبه آن است كه در سخن، صاحب سخن را ببيند و در كلمات، صفات را و اين توجّه، او را از مشغول شدن به الفاظ و قرائت به توجه به صاحب كلام منتقل سازد و به مرحله شهود برسد. امام صادق(عليه السلام) از اين حالت خبر داد، آنجا كه فرمود: «به خدا سوگند، خدا در كلام خود بر بندگانش تجلّى كرده است، ولى آنان نمى بينند.»[38] و خودش در نماز، گاهى آن قدر تكرار مى كرد كه از حال مى رفت. اين درجه مقرّبان است.


چون در قرائت، سوره حمد و بيشتر سوره توحيد و قدر خوانده مى شود، اشاره اى به تفسير اين سوره ها و نكات آنها مى كنيم:[39]

سوره حمد

آغاز آن با «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» است. امام باقر(عليه السلام) فرمود: بسم الله را ترك مكن، هر چند بعد از آن شعر باشد. در روايات تأكيد شده كه هر كارى با نام خدا باشد. از حضرت على(عليه السلام) روايت است كه هر چه در قرآن است در سوره فاتحه است، هر چه در سوره فاتحه است در «بسم الله الرحمن الرحيم» است و هرچه در آن است در حرف «با»ست و هر چه در «با»ست در نقطه آن است و من نقطه زير «با»يم.

«اللّه»، بزرگترين نام خدا و نام مخصوص اوست كه جز خدا را نمى توان به آن ناميد، معبودى كه مخلوقات از درك ماهيت و حقيقت او و احاطه به چگونگى اش عاجز و سرگردانند.

«رحمان»، كسى است كه با رزق و روزى بر ما رحمت مى آورد.

«رحيم»، خدايى كه در دين و دنيا و آخرتمان بر ما مهربان است، دين را براى ما آسان و سبك قرار داده است.

رحمان، نشان دهنده رحمت او به همگان و رحيم، رحمت او بر مؤمنان است. رحمان در دنياست و رحيم در آخرت. رحمت خدا گسترده بر جهان و جهانيان است. بهره بنده از صفت رحمانيّت خدا آن است كه در حدّ توان در رفع نياز نيازمندان بكوشد و به فقراى همسايه و محلّه و شهر خويش برسد و نسبت به نياز آنان بى تفاوت نباشد.

مهم آن است كه انسان در خارج، نام خداى رحمان و رحيم را بشناسد و در همه كارها به او توجّه كند و از او يارى بجويد و هم از خود خدا استعانت بجويد، هم از نام هاى او و هم از مظاهر اسماء خداوند. در حديثى در ذيل آيه «وللّه الأسماء الحسنى» امام صادق(عليه السلام) فرموده است: به خدا قسم اسماء حسنى و نيكِ خدا ماييم.

 


«الحمدللّه» يعنى همه حمدها از آن خدا و مخصوص اوست. انسان ستايشگر خدا، به نعمتهاى خدا اعتراف مى كند و سپاس بر آنها را آشكار مى سازد و معتقد است كه همه نعمتها از اوست، پس همه ستايشها هم براى اوست. ستايش زبانى نسبت به چيز زيبا و نيكوست. هر جمال و زيبايى هم از آثار جمال الهى است و هر خيرى كه در جهان است از آثار فيض پروردگار است. پس گفتن «الحمدلله»، يعنى همه حمدها و ثناها براى كسى است كه در بر دارنده و جامع همه كمالات و خيرات است، چون هر كمال و خيرى از اوست و او نعمت دهنده حقيقى است.

«ربّ العالمين»، يعنى رساننده هر چيز، با همه اجزاء و جزئياتش به كمالى  كه  حكمت خدا براى آن رقم زده است و كارهاى آن و تغذيه، رشد، نگهدارى و  همه لوازم آن را تدبير مى كند. ربوبيّت خدا همه آنچه را كه در هستى  است در بر مى گيرد و او در اين ربوبيت و پروردگارى، «يگانه» است. در  پهنه هستى عالمهاى متعددى است و او پروردگار همه اين جهانهاست، حتى جهان جنّ و شياطين. او هستى بخشِ هر چيز است، تا ابد. همه جهانها با تربيت و ربوبيّت او پابرجاست. البته رسيدن به اين مرحله از معرفتِ «توحيد ربوبى» دشوار و كار عارفان كامل است. وقتى اين اوصاف، ملكه بنده شد، در او حالتِ تعظيم و فروتنى  و حيا و خشوع در برابر خداى متعال پديد مى آورد. وقتى حقيقت معناى ربوبيّت بر او روشن گشت و همه اجزاى عالم را از هر جهت، تحت تربيت و مراقبت  خدا ديد و خود را غرق در نعمتها و افاضات الهى يافت كه از روى جود  و  فضل، به او روزى مى دهد، نگه مى دارد، حمايت مى كند و كارهاى او را اصلاح مى كند تا او را به كمال برساند، ناچار حالت سپاس در برابر اين نعمتها  مى يابد. وظيفه پرورده مطلق در برابر پروردگار مطلق، جز اخلاص  صادقانه در همه مراتب بندگى نيست. وقتى به چنين مرحله و معرفتى  رسيد، غير خدا را مؤثّر در هستى نمى بيند.

 

«الرحمان الرحيم» معناى آن گذشت. در سبب تكرار آن نكاتى گفته اند. از جمله اينكه در نوبت اوّل، اشاره است كه نام خدا اين دو صفت را دارد و در نوبت دوّم، توصيف ذات خداست. يا اينكه در بار اول، بيان خود دو صفت است و در بار دوّم ظهور اين دو صفت در جهان است.

«مالك يوم الدّين» يعنى مالك روز جزا و قيامت است. مالكيّت او قدرت و استيلاى كامل اوست، نه مثل مالكيت مالكان نسبت به دارايى خويش يا مالكيت سلاطين نسبت به مملكت خويش يا مالكيّت اشخاص نسبت به اعضاى خود، بلكه برتر و بالاتر از همه اينها.


روز دين يا روز جزا، نام قيامت است كه نامهاى مختلفى دارد، مثل روز حشر و نشر، روز ندامت، روز حسرت و... روزى كه بلندى آن به گفته قرآن پنجاه هزار سال است. پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) چون آيه اى را خواند كه حضور مردم را در پيشگاه خداوند در قيامت بيان مى كند. فرمود: چگونه خواهيد بود آنگاه كه خداوند همه شما را گرد مى آورد، آنگونه كه تيرها در تيردان جمع مى شود، روزى كه پنجاه هزار سال است و به شما نظر نمى شود! خدا درباره كيفر كارها و ستمها فرموده است: «خدا را غافل از كار ستمگران مپنداريد، آنان را براى روزى عقب انداخته كه چشمها خيره شود و از حدقه درآيد، سرها پايين، نگاهها افتاده و دلها هراسان است.»[40]

توجه به نامها براى اهل تقوا خشوع و خضوع مى آورد و در پيشگاه پروردگار، فروتنى و ياد دائم و قطع اميد از غير خدا در پى دارد، كه جز شوق و هراس از پروردگار و جز اميد به خداى رحمان و رحيم و جز بيم و خوف از مالك روز جزا ندارند. اين براى عده اى است. ولى عارفان از اين اسماء الهى، تأثّرات و حالاتِ ارجمندى مى يابند و از علم اليقين به عين اليقين و سپس به حقّ اليقين مى رسند. از همين جاست كه وقتى امام صادق(عليه السلام) جمله «مالك يوم الدين» را تكرار مى كرد، غش مى كرد. امام سجاد(عليه السلام) آن قدر تكرار مى كرد كه نزديك بود جان دهد. به هر حال، عارفان با ياد نامهاى زيباى خدا حالات ارزشمندى دارند و در تفرّجگاه هاى ملكوت و جلال خدا سير و سياحت مى كنند و با جلوه هاى صفات جمال الهى مأنوس و همدمند.

ترتيب نامهاى ياد شده (اللّه، رحمان، رحيم، ربّ، مالك) مطابق ترتيب واقعى است، جايگاهِ لفظ جلال «اللّه»، مقدم بر مقام ربوبيّت است، مقام ربوبيّت بر رحمتِ رحمانيّه و آن بر رحمت رحيميّه تقدم دارد، مقام رحيميّت خدا هم مقدّم بر اسم اخير است.

«ايّاك نَعبُد» يعنى جز تو را نمى پرستيم و در برابر ديگرى خضوع نمى كنيم، يا از عبادتمان مطلوبى جز تو نداريم. وجود حقيقى از آن خداست. حق بندگى آن است كه در اين مسأله براى او شريكى ديده نشود و تنها او مطلوب باشد.

 


اينكه به جاى «مى پرستم»، گفته شده «مى پرستيم» از روى ادب است، يعنى نمازگزار خود را شايسته مقام بندگى نمى شمارد و عبادت خود را به عبادت بندگان صالح ضميمه مى كند تا پرستش مخلصان را در ادعاى اخلاص، بر عبادت خود غلبه داده باشد و اگر ادعا مى كند كه تنها تو را مى پرستيم، با توجّه به عبادتِ مخلصان، دروغ نگفته باشد. از حالتِ غيبت نيز به حالت خطاب، «التفات» شده است، يعنى تا اينجا با اوصافِ غايب خدا را مى ستود، اينجا به خداوند خطاب مى كند. اين نشانه ترقّى از دورى به نزديكى و از غيبت به حضور است. گويى خدا را با چشم دل مى بيند و خود را در محضر او احساس مى كند و با حضور دل مى گويد: تنها تو را مى پرستيم و از تو يارى مى جوييم. در حديث قدسى است كه: «من همنشين كسى هستم كه مرا ياد كند.»[41]

 

بندگى كامل آن است كه بنده، خود و همه جهانيان را از همه جهات، به خدايى كه از هر جهت بى نياز است، نيازمند ببيند و باور كند كه به ديگران هم او بى نيازى مى بخشد. مردم در داشتن اين معرفت، مراتب متفاوتى دارند. آنكه در عبوديّت، كاملترين است، عارف ترين خلايق است كه به خداوند از همه نزديكتر است، يعنى سرور پيامبران و خاتم انبيا و جانشينان دوازده گانه او كه با حضرتش در معرفت، متحدند و در مراتب توحيد كاملند. پس از آنان، كسانى كه مرتبه عرفانشان در رتبه بعد است. تا به پايين ترين مراتب معرفت برسد كه مسلمانان موحّد دارند.

«ايّاك نستعين»، تنها از تو يارى مى جوييم براى طاعت و عبادت تو و براى دفع شرّ دشمنانت و ردّ نيرنگهايشان و انجام دستورهايت. منحصر ساختن استعانت و يارى طلبى نيز، از شاخه هاى توحيد ربوبى است. هر كس معتقد باشد كه پروردگارى جز خدا نيست، همه سود و زيان را هم از او مى بيند و جز به خير او اميد نمى بندد و از ديگرى يارى نمى طلبد و به ديگرى استغاثه و پناه نمى برد. اين مرتبه توحيد هم دشوار است، هم از نظر علمى، هم از نظر حالتِ روحى و عمل خارجى. هر كس به چنين مرتبه اى نائل شد، بهره اى از عوالم بندگى و مراتب معرفت و درجات قرب دارد.

استعانت جويى كامل فقط از خدا، بستگى به فراهم بودن چندين معرفت و شناخت دارد، چه نسبت به خود بنده، چه نسبت به آفريدگار. مثل اينكه بداند خودش نيازمند است و نمى تواند خواستهايش را جامه عمل بپوشاند، بداند كه خدا بى نياز است و مى تواند يارى كند و از عنايت داشتن هم بخيل نيست، حالت بنده اش را هم مى داند.


يك ذرّه ز فقر خويش، اظهار كنيم *** چندانكه خدا غنى است، ما محتاجيم

وقتى اين مراتب و حالات براى بنده پيدا شد، حالتِ «استعانت» پيدا مى كند و پيش از زبانِ قال، با زبان حال، يارى مى طلبد و هر چه اين حالت به كمال برسد، فيض الهى در يارى و اجابت و عنايت، جوشانتر مى شود. وقتى خودش و صفاتش و همه نيازها و خواسته هايش را وابسته به خدا ببيند و خداوند را از هر جهت غنىّ مطلق ببيند، خدايى كه به او وجود بخشيده و قدرت داده كه اگر گناه هم مى كند، با همان قدرتى است كه از خداست، ولى خدا او را به خاطر نافرمانى اش مؤاخذه نمى كند، در اين هنگام، اميدش به عنايت الهى كامل شده و حالت استعانت در دلش نيرو مى گيرد. با اين حالت، وقتى حاجتى از خدا بخواهد و او را به يارى بخواند، دعايش نزد خدا مستجاب مى شود.

«اِهدِنا الصِّراط المستقيم» يعنى ما را به راه مستقيم هدايت كن، راهى كه ما را به محبّت تو و به بهشت تو مى رساند و مانع از آن مى شود كه از هوسهاى خود پيروى كنيم. در برخى روايات است كه «صراط مستقيم، راه به سوى معرفت خداست» و «دو صراط است: يكى صراط در دنيا، يكى در آخرت، صراط در دنيا، امام مُفْتَرَضُ الطاعة[42] است. كسى كه امام معصوم را در دنيا بشناسد و از هدايت او پيروى كند، از صراطى كه پل دوزخ در آخرت است مى گذرد و كسى كه امام را در دنيا نشناسد، گامهايش در آخرت، بر صراط مى لرزد و در دوزخ مى افتد.» و در حديث است كه صراط، اميرالمؤمنين(عليه السلام) است، صراط، امام شناسى است، صراط مستقيم ماييم، صراط، باريك تر از مو و بُرنده تر از شمشير است. برخى همچون برق از آن مى گذرند، بعضى مانند اسبِ تيز رو، يا مثل پياده مى گذرند، بعضى هم به رو در دوزخ مى افتند، صراط، تاريك است و مردم به اندازه نورهايشان از آن عبور مى كنند. اينها همه مضمون روايات درباره صراط است.


هر آنچه كه پيمودنش انسان را به مقصود مى رساند، صراط است. گاهى اين چيز، راهى است كه در دشت و بيابان و آباديها كشيده مى شود، گاهى راهى است كه انسان را به خداشناسى مى رساند، گاهى مسيرى است كه به قرب و جوار خدا در بهشت منتهى مى شود. آن راهى كه به بهشت مى رسد عمل به دين و شناخت امام و اطاعت او، خصوصاً معرفت نسبت به اميرالمؤمنين(عليه السلام) است.

راههايى كه در دنيا انسان را به مقصد مى رساند، گاهى مستقيم است، يعنى نزديك ترين راه، گاهى هم راه غير مستقيم است. راه مستقيم بين دو نقطه، يكى بيشتر نيست، ولى راه كج بيشمار است، منتهى بعضى نزديكتر است، بعضى دورتر.

دورترين راه به خدا، راه شيطان و برادران اوست و نزديكترين راه، راهى است كه با شناختِ كاملترى از خدا و اسماء و صفات و افعال او و اخلاق شايسته ترى همراه باشد. حركاتِ اختيارى انسان در روح او و حقيقت و قلب او اثر مى گذارد و او را به خدا و معنويّات دور يا نزديك مى سازد. هر اثرى كه در روح و قلب پيدا شود، همچون گامى به سوى بهشت يا جهنم است. خداى متعال بر اساس حكمت خويش براى هر عملى، تأثيرى در قلب قرار داده است، يا نزديك كننده يا دور سازنده، توفيق آورنده يا محروم كننده. كار خير، دل را شايسته و آماده براى پيدايش كار خير مى سازد، كه نام آن «توفيق» است. كار بد نيز دل را براى سر زدن كار ناشايست، آماده مى كند كه نامش «خذلان» يا سلب توفيق است.

در اين مسير، آنچه سير مى كند روح انسان است و سير او همان حركاتِ متمايل به خوبى يا بدى است كه در آن است. اين حركاتِ اثرگذار در قلب نيز، ريشه در صفاتِ قلب دارد، صفاتى كه پيش از حركات است، مانند مراتب معرفت، علم، كفر، جهل كه اينها در سر زدن افعالى از انسان مؤثر است. كارهايى كه از انسان سر مى زند، در نتيجه اراده عمل كننده و اوصافِ تأثيرگذار در اراده خير و شرّ است. هر كس به اقتضاى ماهيت وجودى خويش از خدا مى خواهد كه او را توفيق پيمودن راه سعادت و بهشت و قرب خدا عطا كند يا با بى توفيقى، خواستار راه شقاوت و دوزخ و دورى از ساحت قرب خدا مى شود.

 


با اين مقدمات كه گذشت، روشن مى گردد كه «صراط» را مى توان بر صورت انسانى و صفات او، بر امام، بر هدايت امام، بر شريعت و بر پلِ دوزخ اطلاق كرد. همه اينها راهى به سوى بهشت و به عالم نور و قرب خداست. راه مستقيم براى هر مكلّف، نزديكترين راهى است كه به لحاظ خصوصيات و صفات ذاتى هر شخص، او را به مقام قرب مى رساند، يعنى حركات اختيارى او در رساندنش به رضاى حق، سودمندتر است. آنچه كه او را زودتر برساند، صراط مستقيم او همان است. فرض كنيد اگر براى كسى خواندن نماز خاص شبهاى ماه رجب، براى رسيدن به اين هدف سودمندتر از مطالعه كتابهاى علمى باشد، يا به عكس، يا اينكه براى كسى روزه نگرفتن و داشتن نيرو براى عبادت، مفيدتر از آن باشد كه روزه بگيرد ولى به خاطر ضعف، نتواند عبادت كند، نزديكترين راه او، سودمندترين راه است.

در روايت است كه گاهى بنده اى يكى دو شب از نماز شب محروم مى شود، تا گرفتار عُجب نشود، يا اينكه سر زدن خطا از يك مؤمن گاهى براى حفظ او از عُجب و غرورى است كه زيانبارتر از آن خطاست. پس صراط مستقيمِ هر كس در هر روز بلكه در هر نَفَس و حركت و سكون، آن است كه او را نسبت به حال حاضر و آينده اش در پيمودن راه خير و سعادت، مفيدتر باشد.

از حضرت امير(عليه السلام) روايت است كه مقصود از طلب هدايت در اين سوره، ثبات و پايدارى در هدايت سابق است. امثال ما از خدا مى خواهيم كه در آينده، ما را از هدايت بيشترى نسبت به گذشته برخوردار سازد، تا راه يابيم كه در بوستانهاى قدس و گلشنِ انس با پروردگار سير كنيم و با قطع وابستگيهاى جسمى و طبيعى، شاهد فروغِ تجليّات الهى و آشكار شدن اسرار غيبى باشيم.

حقيقت على(عليه السلام) و ائمّه ديگر، از اين جهت كه آنان نور خدا در جهان و ميان جهانيان اند، همان «صراط مستقيم» است و مردم از همين رهگذر به خدا مى رسند.

«صِراطَ الّذينَ اَنعمتَ عليهم»، اين شرح و توضيح همان صراط مستقيم است. صراط آنان كه بر آنان نعمت داده اى، يعنى شيعيان اميرالمؤمنين(عليه السلام) و صراط اينان همان اخلاق و اوصاف و اعمالشان است كه حضرت امير(عليه السلام) در پاسخ سؤال «همام» از اوصاف متّقين بيان فرمود. راهشان راهى است ميانه و دور از افراط و تفريط، چه در مسائل اعتقادى و چه اخلاقى و چه معيشتى.

 


«غيرالمغضوب عليهم»، نه آن گمراهان و منكرانى كه بر آنان غضب كرده اى.

«و لاالضّالين» و نه گمراهان كه اهل غلوّ هستند.

اين اشاره اى بود گذرا به سوره حمد كه فضيلت بسيار دارد و به عنوان «امّ الكتاب» و اصل قرآن مطرح است و به تعبير حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) درمان هر بيمارى و دردى است، بجز مرگ. اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرموده است: شنيدم كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمود: خداوند مى فرمايد: سوره فاتحه را ميان خودم و بنده ام تقسيم كرده ام. نيمى از آن براى من است و نيمى از آنِ بنده ام و بنده ام هر چه بخواهد مى دهم. هرگاه بنده بگويد «بسم الله الرحمن الرحيم» خداوند فرمايد: بنده ام با نام من آغاز كرد، بر من است كه كارهاى او را به پايان برم و حال او را خجسته سازم و چون بگويد «الحمدلله رب العالمين»، فرمايد: بنده ام مرا ستود و دانست كه نعمتهايى كه دارد از من است و بلاهايى كه از او دفع شده به فضل من بوده است. شما را شاهد مى گيرم كه نعمتهاى آخرت را هم بر نعمتهاى دنيوى او خواهم افزود و بلاهاى آخرت را از او دفع خواهم كرد، همچنانكه بلاهاى دنيا را دفع كردم. و چون بگويد «الرحمن الرحيم»، فرمايد: به رحمانيّت و رحيميت من گواهى داد، شما را شاهد مى گيرم كه بهره او را از نعمتهايم افزون و عطايم را بر او سرشار خواهم ساخت. و چون گويد «مالك يوم الدين»، فرمايد: شما را گواه مى گيرم همچنانكه او به مالكيّت من در روز جزا شهادت داد، روز قيامت حساب او را آسان خواهم گرفت، حسناتش را قبول كرده، از خطاهايش در مى گذرم و چون گويد «ايّاك نعبد»، فرمايد: بنده ام راست مى گويد، تنها مرا مى پرستد. شما را شاهد مى گيرم كه بر عبادتش پاداشى خواهم داد كه مايه غبطه همگان شود. چون گويد «و ايّاك نستعين»، فرمايد: از من يارى خواست و به من پناه آورد. شما را به گواهى مى گيرم كه در كارهايش او را يارى خواهم كرد و در سختيها پناهش خواهم شد و در حوادث، دستش را خواهم گرفت. چون گويد «اهدنا الصراط المستقيم» ...تا آخر سوره، خداوند فرمايد: اين بنده من است، بنده ام را هر چه بخواهد مى دهم، دعاى بنده ام را مستجاب مى كنم، به آرزوهايش خواهم رساند و از بيمها، ايمنش خواهم  ساخت.

چه خدايى كريم و مهربانى! كجايند غافلان؟ كجايند جهانيان تا اين بزرگوارى را اندازه بگيرند و او را از اين جهت هم يكتا بشناسند؟ چه خداى  بزرگوارى! كه با نماز به بندگانش اجازه داده است كه او را ياد كنند و پرستش  نمايند و همين عبادت را سبب آمرزش گناهانشان و اصلاح عيبهايشان و رسيدن آنان به درجات بالاتر قرار داده و با تكليف نماز، اينگونه به آنان شرافت  بخشيده است.

 


سوره توحيد

«بسم الله الرحمن الرحيم . قُل هُوَاللّه اَحدٌ» بگو كه او خداى يكتاست.

اَحَد، يعنى يكتا و يگانه اى كه از چيزى به وجود نيامده است و معنايش هم اَحدى است، نه در عقل، نه در وهم و نه در وجود، تقسيم نمى شود.

«اللّه الصّمد» يعنى سرور و مولايى كه همه به او توجّه مى كنند، آنچه كه درون ندارد (توخالى نيست) آنكه نمى خورد و نمى آشامد و نمى خوابد، وجودى ابدى كه هميشه بوده و همواره خواهد بود، يگانه در الوهيّت و خداوندى، برتر از صفاتِ مخلوقات... اينها همه در معناى صمد نهفته است.

«لَمْ يَلِدْ» يعنى چيزى از او به دنيا نيامده، مثل فرزند كه از مخلوقات پديد مى آيد و چيزهايى همچون خواب، چُرت، غم و غصّه، خنده و گريه، ترس و اميد، علاقه، مرگ، گرسنگى و سيرى و... نيز از او رخ نمى دهد (مادّى نيست كه اين خصوصيات را داشته باشد).

«و لم يُولَد» و از چيزى متولّد نشده است، مثل آنچه كه در عالم عناصر، چيزى از چيز ديگرى پديد مى آيد، مثل جنبنده از جنبنده، گياه از زمين، آب از چشمه، ميوه از درخت، يا مثل پيدايش ديدن از چشم، شنيدن از گوش، بوييدن از بينى، چشيدن از دهان، سخن از زبان، شناخت و تشخيص از قلب، آتش از سنگ، نه... هيچ يك از اينها نيست. او صمد است، نه از چيزى است، نه در چيزى است و نه بر چيزى است. پديد آورنده همه اشياء است، با قدرت خويش آنچه را بخواهد فانى مى سازد و آنچه را بخواهد باقى مى دارد.

«وَ لم يكنْ لَهُ كُفواً اَحدٌ» هيچ كس همتاى او نيست.

اين نيز اشاره اى گذرا به مضمون سوره توحيد بود. سوره اى كه فضيلت بسيار دارد، هر كس آن را سه بار بخواند، گويا همه قرآن را خوانده است و در حديث است: هر كس به خدا و قيامت ايمان دارد، خواندن سوره توحيد را بعد از هر نماز واجب ترك نكند، هر كس آن را بخواند، خير دنيا و آخرت را خواهد يافت و خود و پدر و مادرش آمرزيده خواهند شد.

 


«هو» در اين سوره، اشاره به ذات پنهان از حواس و اوهام است، «اللّه» يعنى معبودى كه همه به او توجّه دارند و از درك ماهيّت او عاجزند. «احد» يعنى يگانه حقيقى و واقعى در معنا و خارج. «صمد» يعنى آنكه به سوى او نياز مى برند، آنكه جَوف و درون ندارد، از چيزى بر نيامده و چيزى از او خارج نشده بلكه پديد آورنده هر چيز است و او را همتايى نيست.

ركوع

پيش از رفتن به ركوع نيز تكبير است. مناسب است كه در اين تكبير، قصد كند كه خداى متعال، برتر از آن است كه كسى قدرت داشته باشد حق عبادت او را به جاى آورد و با بالا بردن دست، اين قصد را كند. آنگاه از روى ادب و خضوع، از حالتِ قيام به ركوع برود و ذكر ركوع را بگويد و از تسبيح خود، اراده كند كه خداوند، منزّه است از آنكه در اراده شريكى داشته باشد. تسبيح خدا، با حمد اوست. در ذكر سجود نيز چنين است (سبحانَ... و بحمده) خداوند نيز در قرآن فرموده است كه به وسيله حمدِ پروردگار، او را تسبيح بگو (فسبّح بحمد ربّك).

حقيقت تنزيه و تسبيح، آن است كه بنده، همه عيبها و كاستيها را با قلب خود، از خداوند سلب كند و با اعضا و اندام نيز به مقتضاى آن عمل كند. لازمه تنزيه عملى آن است كه بيشتر صفات خوب مانند اخلاص، صدق، توكّل، تسليم، رضا و توحيد در بنده به كمال برسد، زيرا وقتى بنده اعتقاد داشته باشد كه خدا از هر جهت كامل است، يعنى در قدرت و عنايت و علم هم كامل و يگانه است. وقتى بداند كه خداى متعال به صلاح او داناست و در حق او عنايت كامل دارد، و قدرت كامل براى اصلاحش دارد، اين صفات سه گانه (توكل، تسليم و رضا) در وجود عبد هم فراهم  مى آيد.

حالت تسبيح در بنده، آن است كه در باره پروردگارش به كمال از هر جهت معتقد باشد و همه حركات و سكنات او از اين شناخت سرچشمه بگيرد. در مصباح الشريعه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: «هيچ بنده اى براى خداوند ركوع حقيقى نمى كند، مگر آنكه خدا او را با نور و جلوه خويش مى آرايد و در سايه كبرياى خودش جاى مى دهد و از پوشش برگزيدگانش بر او مى پوشاند. ركوع در اوّل است و سجود در مرتبه دوّم. كسى كه ركوع كند، شايستگى سجود مى يابد. در ركوع، «ادب» است و در سجود «قُرب» و هر كه ادب را نيكو به جا نياورد، شايسته قرب نيست.»

 


پس بايد با ركوع، خضوع قلبى و اندامى در پيشگاه خداوند داشت، هر كس تكيه بر اسباب كند و در كارها بر تدبير خود اعتماد كند و بنگرد و نيروى خودش را به حساب آورد و بر آن تكيه كند، او ركوع حقيقى به جا نياورده است. حقيقت ركوع و روح آن، وقتى است كه قلب عبد، برخوردار از «توكّل» باشد و عملش همچون عمل اهل توكّل گردد و جز خدا، كسى را مدبّر و فاعل مستقل نبيند. چنين كسى ممكن نيست كه در كسب خود حريص باشد يا در پى حرام و اموال شبهه ناك برود، بلكه هر چه مى گيرد و مى دهد براى خدا و به دستور او مى شود و خرج كردن و نگه داشتن در نظر او يكسان مى گردد.

وقتى سر از ركوع بر مى دارد، نيّت او اين باشد كه پس از تواضع براى خدا، با نيروى الهى بر دشمنان خدا خود را بالا بگيرد و وقتى دست را براى تكبير بالا مى برد، از تواضع براى دشمنان خدا بيزارى بجويد. مستحب است كه در ركوع، پشت خود را صاف نگهدارد، گردن خود را بكشد، به اين قصد كه خدايا، هر چند گردن مرا بزنى، به تو ايمان آورده ام. و چون سر بلند مى كند، اميدوار باشد كه خضوعش پذيرفته شده و تسبيح و حمدش مورد قبول الهى قرار گرفته است. خدا را تكبير گويد، يعنى اينكه او را در كمال، بى شريك مى داند.

سجود

پس از ركوع، به سجده مى رود و در برابر عظمت خدا به خاك مى افتد و از هر چيز، پوشيده و پنهان مى شود و خدا را در سجود، از هر عيب و نقصى منزّه مى شمارد، حتّى از داشتن شريك. گويا در هستى جز خدا را نمى بيند و همه ممكنات را همچون سرابى در صحرايى خشك و سوزان مى بيند كه تشنه، آن را آب مى پندارد و وجود حقيقى را تنها از آنِ خدا مى داند.

امام صادق(عليه السلام) فرموده است: به خدا سوگند، هر كس حقيقت سجود را انجام دهد، هرگز زيان نكرده است، هر چند يك سجده در همه عمر باشد![43]

در مصباح الشريعه آمده است: «كسى كه در سجود، تقرب خويش را به خدا نيكو سازد، هرگز از خدا دور نمى شود و هر كه ادب سجود را مراعات نكند و با دلبستگى به غير خدا در حال سجود، حرمت سجود را تباه سازد، هرگز به قرب خدا نمى رسد. پس سجده كن، متواضعانه و با فروتنى، همچون كسى كه مى داند از خاك آفريده شده و مردم بر او پاى مى گذارند، آيا نمى بينى كه در حالت ظاهرى، سجود كامل نمى شود مگر آنكه انسان از اشياء ديگر و از چشم و ديد ديگران پنهان شود؟ باطن سجود نيز چنين است. كسى كه در نماز، جز به خدا به چيز ديگرى دلبسته باشد همين حالت را دارد و از حقيقت سجود و نماز دور است.»

 


سجود، برترين عباداتِ بدنى است كه روشنايى آور است. به تعبير امام صادق(عليه السلام): من روشنى را در گريه و سجده يافتم.[44] و در روايت است كه نزديكترين حالتِ بنده به خدا، سجود است، بويژه اگر گرسنه و گريان باشد. در فضيلت سجود روايات بسيارى آمده است. از جمله: به امام صادق(عليه السلام) گفتند: خداوند، چرا حضرت ابراهيم را دوست خود قرار داد؟ فرمود به خاطر سجده فراوانش بر زمين.

از اصحاب ائمّه، نمونه هاى برجسته اى از سجده طولانى نقل شده است كه گوارايشان باد. فضل بن شاذان گويد: وارد عراق شدم، كسى را ديدم كه رفيق خود را ملامت مى كرد و مى گفت: تو مردى عيالمند هستى و بايد كسب و كار كنى تا خرج آنان را تأمين كنى آيا با اين سجده هاى طولانى، نمى ترسى كه بينايى خود را از دست بدهى؟ چون زياد ملامت كرد، در پاسخش گفت: خيلى حرف زدى: اگر بنا بود كه از سجده طولانى كسى نابينا شود، بايد چشم محمّدبن ابى عمير نابينا شود; چه مى پندارى درباره مردى كه پس از نماز صبح، سجده شكر مى كرد و جز هنگام ظهر، سر از سجده بر نمى داشت!

فضل بن شاذان نقل كرده است: به محضر محمدبن ابى عمير وارد شدم، در سجده بود، سجده اش طول كشيد. چون سر از سجده برداشت و سجده طولانى را به او يادآورد شدم، گفت: اگر جميل بن درّاج را ببينى چه مى گويى؟! يك بار نزد او رفتم او در سجده بود و سجده را خيلى طول داد. چون سر از سجده برداشت، گفتم: سجده را طول دادى؟ گفت: اگر معروف بن خرّبوز را ببينى چه خواهى گفت!

اين سجده اصحاب ائمّه است. سجده هاى طولانى امام سجاد(عليه السلام) و امام كاظم(عليه السلام) نيز معروف است.

 

استادى داشتم كه عارفى كامل بود. خدا رحمتش كند. در مراتب ياد شده بى نظير بود. روزى از او پرسيدم چه عملى در اصلاحِ دل و كسب معارف، مؤثّر است و تجربه شده است؟ گفت: هيچ كارى را مؤثّرتر از مداومت بر يك سجده طولانى در هر شبانه روز نديدم كه در سجده بگويى «لا الهَ الاّ انت، سُبحانك اِنّى كنتُ مِنَ الظّالمينَ» و اين را در حالى بگويى كه خود را در زندان طبيعت، بسته به غل و زنجيرهاى رذايل اخلاقى زندانى ببينى و به خدا عرض كنى كه تو با من چنين نكردى، خودم بودم كه بر خويش ستم كردم و خود را به اين روز و حال انداختم. نيز خواندن سوره قدر در شب جمعه و عصر جمعه صد مرتبه.



به هر حال، بركات سجده طولانى براى اهل عمل روشن است، ولى بشرط استمرار و مداومت.

از على(عليه السلام) درباره معناى سجده اول پرسيدند، فرمود: تأويل آن اين است كه: خدايا مرا از زمين و خاك آفريدى. تأويل سر برداشتن از سجده آن است كه: و مرا از خاك برآوردى. سجده دوّم يعنى دوباره ما را به خاك بر مى گردانى و برداشتن سر از آن، يعنى بار ديگر ما را از خاك بر خواهى آورد.

سجود، از آن جهت كه صورتى از «مقام فنا»ست، نهايت فروتنى و شكستگى را مى رساند. به اين خاطر مناسب است كه عزيزترين اعضا (چهره و پيشانى) بر پست ترين اشيا (خاك) نهاده شود و در سجود، ياد خدا با صفتِ اعلى و برتر شود. وقتى بنده چنين كرد و قلبش نرم شد و عقلش پاك گشت، عنايت الهى شامل او مى شود; چرا كه عنايت ربّانى به جايگاههاى خضوع و فروتنى و نيازمندى و شكسته حالى زودتر مى رسد. چه كوچكى و تواضعى بيشتر از مقامِ فنا و بندگى و نيازخواهى؟

افتادگى آموز اگر طالب فيضى *** هرگز نخورد آب، زمينى كه بلند است

 

نمازگزار، سپس براى ركعت دوم بر مى خيزد. در آن قنوت بعد از سوره اضافه مى شود. قنوت را بهتر است كه خيلى طول دهد و در آن دعاهايى بخواند كه در خشوع و رقت قلب مؤثّر تر است و شرايط دعا را مراعات كند. دعا از وسيعترين درهاى رحمت الهى است و در مقابل راههاى خير، خودش راهى مستقل محسوب مى شود.

تشهّد و سلام

پس از اين اعمال دقيق و اسرار عميق، وقتى براى تشهد نشستى، باز هم با يك دنيا شرم و نگرانى و بيمناكى بنشين، بيم از اينكه اعمالت درست و شايسته انجام نگرفته است و تهيدستى، مگر آنكه خداوند، با رحمت خويش جبران كند و عمل ناقص تو را بپذيرد. باز هم به سرچشمه كار و اساس دين بازگرد، به توحيد، اين دژ استوارى كه هر كه در آن در آيد، ايمن شود. به يكتايى خدا شهادت بده، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) را در نظر خود مجسّم كن و گواهى بده كه او بنده و فرستاه خداست و با درودى كه بر او مى فرستى با آن حضرت تجديد پيمان كن.


در مصباح الشريعه است: تشهد، ثناگويى خداست. در درون و نهان، خدا را بنده باش و در عمل، مثل سخن و ادّعا، خضوع داشته باش و زبان راست را با صدق درون متّصل ساز. خداوند تو را بنده آفريده و فرمان داده است كه با دل و زبان و اندامت او را بندگى كنى و بدانى كه تو و همه كائنات در دست قدرت پروردگاريد و جز با اذن و اراده او كسى را ياراى كارى نيست.

از اميرالمؤمنين(عليه السلام) روايت است كه: هيچ بنده اى طعم ايمان را نمى چشد مگر آنكه بداند سود و زيان تنها به دست خداست[45] و چنين بنده اى هرگز به آنچه در دست خود اوست، بيشتر از آنچه نزد خداست اطمينان ندارد و بود و نبود و فقر و توانگرى نزد او يكسان است.

پايانِ تشهّد، «صلوات» است. اخبار بسيارى در فضيلت صلوات وارد شده است، و پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) وعده فرموده كه هركس بر او يك صلوات بفرستد، حضرتش بر او ده صلوات بفرستد. از امام صادق(عليه السلام) روايت است كه: هرگاه از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) ياد شد، بر او زياد صلوات بفرستيد، چرا كه هركس يك صلوات بر آن حضرت بفرستد، پيامبر همراه صفوف فرشتگان هزار صلوات بر او مى فرستد.

كسى كه بر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) درود مى فرستد، بايد مراقب باشد كه عملش با آن در تضادّ نباشد، چرا كه روح صلوات و سلام، تحيّت و درود است و اين با آزردن آن حضرت ناسازگار است. وقتى با سلام و صلوات خود، حضرتش را مورد تكريم قرار مى دهى و با زبانت به او سلام مى كنى، با رفتارت او را ميازار كه گفتارت با رفتارت مخالف باشد! به مقتضاى روايات، اعمال تو بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و امامان(عليهم السلام)عرضه مى گردد. وقتى ببينند از تو گناه و زشتى سر زده است و در كارهاى تو ظلم به پيروان و عترت او وجود دارد، چگونه خواهى بود؟! آيا اين گونه كارها موجب آزار آن پاكان نيست؟

در مصباح الشريعه است: معناى سلام در پايان هر نماز، امان است، يعنى هر كس فرمان خدا و سنّت پيامبر را با خضوع و خشوع انجام دهد، از بلاى دنيا و عذاب آخرت ايمن است. سلام يكى از نامهاى خداست كه به وديعت به بشر سپرده است تا آن را در درستى و صحّتِ معاملات و امانتها و معاشرتها و همنشينى هاى خود به كار گيرند. پس اگر خواستى «سلام» را در جايگاه خودش قرار دهى و معناى آن را به حقيقت ادا كنى، از خدا پرواكن و دين و دل و عقل خود را به گناهان ميالاى و با بدرفتاريهايت ديگران را ميازار.

 


در تشهّد، به قدر واجب آن اكتفا مكن، بلكه بيش از آنچه معمول و متعارف است، جملات «تشهّد كبير» را بگو و در سلام نيز، به پيامبران و امامان و فرشتگان سلام بده.

سراسر نماز، رمز و راز عبوديت و بندگى است. در حديثى از معصوم مى پرسند: چرا اذان براى نمازها تشريع شده ولى عبادتهاى ديگر اذان و اقامه ندارد؟ حضرت پاسخ مى دهد: چون كه نماز، شبيه به حالات قيامت است. اذان، مانند دميدنِ اوّل در «صور» است كه همه مى ميرند. اقامه شبيه دميدن دوّم است. دست بالا بردن و تكبير گفتن، همچون دست بالا بردن براى گرفتن نامه اعمال و خواندن آن در پيشگاه خداى متعال است. ركوع، همچون خضوع در برابر پروردگار جهانيان است. سجود نيز مانند سجود و كرنش در مقابل خداوند است.

واجب ساختن نماز، به خاطر امر مهمّى است. در حقيقت، براى مؤمن يك معراج است و مطابق با حالات روز قيامت و روز آغاز آفرينش است، در حديث است: آنگونه كه در آغاز، شما را آفريد، باز مى گرديد. وقتى بنده اين حقيقت را دريابد، نهايت تلاش خود را خواهد كرد تا اين فريضه را بزرگ بدارد و در حدّ توان آن را به كمال برساند و در همين مسير نيز از خداوند، مدد بجويد. البته خداى متعال هم اگر از بنده خويش، صدق و صفا و راستى ببيند، او را توفيق مى دهد كه به مرادش برسد. خدا كريم است و به آنان كه بر آستان او روى مى آورند، عنايت مى كند و دعايشان را مى پذيرد.

تعقيبات نماز

تعقيبات نماز، از امور مهمّ و كامل كننده نماز است و دعاها و ذِكرهاى بسيارى چه از قرآن چه از غير آن وارد شده است و برخى از علماى ما درباره آنها بحث يا تأليف كرده اند. برخى از اين تعقيبات بطور فشرده از اين قرار است:[46]

1. بعد از سه تكبير پايان نماز، گفتن صلوات مخصوص.

2. دعا براى حضرت حجت(عليه السلام) و فرج آن حضرت.

3. تسبيحات حضرت زهرا(عليها السلام). روايات بسيارى در فضيلت آن وارد شده است. امام صادق(عليه السلام) فرموده است: تسبيح فاطمه(عليها السلام) پس از هر نماز، نزد خدا از هزار ركعت نماز در هر روز محبوب تر است.

 


4. خواندن سوره فاتحه، آية الكرسى[47]، آيه «شهِدَاللّه»[48]، آيه مُلك تا «بغير حساب»[49]، خواندن سه بار «قل هوالله احد» و هديه به امام زمان(عج).

5. دعاى «اللّهم عَرِّفْنى نَفسَك...».

6. دعاى «صباح» حضرت امير(عليه السلام).

7. تفكّر، بخصوص بعد از نماز صبح و نماز مغرب. تفكّر نيز جنبه هاى مختلفى دارد، مثل تفكّر در محاسبه نفس و كوتاهيهاى گذشته، وظايف امروز، چاره انديشى براى موانع و بازدارندگان از خير، در دل گذراندن نيّت هاى خوب براى امروزش، تفكّر درباره خودش، رفتارش با مسلمانان، درباره نعمتهاى نهان و آشكار خدا و سپاس آنها، انديشيدن درباره عقوبتهاى الهى، درباره مرگ، خودشناسى، اسرار هستى، صفات و اسماء خدا و از اين گونه امور. در خبر است كه يك ساعت تفكّر، بهتر از يك سال عبادت، يا هفتاد سال عبادت است.[50] علّت آن هم روشن است، زيرا انديشيدن، معرفت و محبّت انسان را مى افزايد. فكر، كليد شناخت و عامل روشن شدن معروف و شهود آن است و محبت را مى افزايد، چون كه قلب، جز به كسى كه او را زيبا، با شكوه و اهل خير بشناسد عشق نمىورزد و اين محبّت، جز با شناخت صفات جمال و جلال الهى فراهم نمى گردد و انديشيدن كليد اين معرفت و شناخت است. ذِكر و يادآورى نيز محبت آور است.

8. سجده شكر پس از نماز نيز از تعقيبات مهم است، هم شكر بر اينكه توفيق اداى نماز را داد و هم براى نعمتهاى الهى.

نمازهاى نافله

از كارهاى عبادى مهمّ، يكى هم خواندن نمازهاى نافله است و به وسيله اين نمازهاى مستحب، كاستيهاى واجبات از نظر توجّه قلبى جبران مى شود. سزاوار است كه نوافل ترك نشود، هر چند در كمترين حدّ آن، اگر چه در حالتِ رفتن در پى كارهاى روزانه باشد (چون نماز مستحب را در حال حركت هم مى توان خواند.)

 


احاديث بسيارى در تأكيد بر نوافل روايت شده است. در برخى از آنها ترك نافله، معصيت به شمار آمده و در برخى خواندن آنها از نشانه هاى شيعه شمرده شده است. بنده اى كه پاى بند مراسم بندگى است، درباره نوافل تلاشى بزرگ بايد داشته باشد و اين رمزى لطيف دارد، چون كه انجام حقوق و تكاليف واجب، از آن جهت كه اگر انجام ندهد عقوبت دارد، شبيه اطاعتِ اجبارى است، ولى انجام مستحبّات، مثل اطاعت اختيارى است و اين در نظر اشخاصى كه مراقب حالات روحى خويشند، از اين جهت اهميّت دارد. كوشش و اهميّت دادن به نوافل، نشانه آن است كه بنده، در واجبات نيز نيّتى كامل دارد. كسى كه بر انجام نافله ها مواظبت داشته باشد، حال او گواهى مى دهد كه واجبات را هم به خاطر امتثال فرمان خدا و رسيدن به قرب و رضاى او انجام مى دهد، نه صرفاً به خاطر بيم از كيفر.

نماز شب

از نوافلى كه بسيار مورد تأكيد است، نماز شب است و چه دانى كه نماز شب چيست؟! فروغ در ظلمت و انس در وحشت و خلوت از كثرت است.

امام صادق(عليه السلام) فرموده است: نماز شب، موجب رضاى خدا و محبّت فرشتگان مى گردد، سنّت پيامبران و نور معرفت و ريشه ايمان و آسايش تن و ناراحت ساختنِ شيطان است، نماز شب، سلاحى بر ضدّ دشمنان و مايه قبولى دعا و اعمال و موجب بركت در رزق و روزى و واسطه ميان نمازگزار و ملكوت خداست. نماز شب، چراغ در قبر و بسترِ زير پهلويش و پاسخ نكير و منكر و همدم و زائر نمازگزار در قبر است، تا روز قيامت. در روز رستاخيز هم سايبان و تاج سر او و پوشش اندام اوست و نورى است كه پيشاپيش او راه را روشن مى كند و پيش مى رود، پرده اى ميان او وآتش است و حجّتى ميان او و خداست، مايه سنگينى اعمال و عبور از صراط و كليد بهشت است.[51]

در حديث است: خانه هايى كه در آنها نماز شب خوانده مى شود و قرآن تلاوت مى گردد، براى آسمانيان نور مى دهد، آنگونه كه ستارگان براى زمينيان فروزان است.

 


روايات، در فضيلت نماز شب بسيار است، علاوه بر آيات قرآن كه به اين عبادت تشويق مى كند و اگر از آيات قرآن، جز همين يك آيه نبود، در اهميّت آن كافى بود، كه خطاب به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: «وَ مِنَ اللَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِه نافِلَةً لَكَ عَسى اَنْ يَبْعَثَك رَبُّكَ مقاماً مَحْمُوداً»[52] بخشى از شب را به تهجّد و عبادت بپرداز كه نافله اى براى توست، باشد كه پروردگارت تو را به «مقام محمود» برساند.

در شأن و ارزش نماز شب همين بس كه پاداش آن «مقام محمود» قرار داده شده است.[53]

نقش شب زنده دارى و نماز شب، در سازندگى روحى انسان بسيار با اهميّت است. از اين رو در روايات، از كسانى كه آن را نمى خوانند يا سبك مى شمارند نكوهش شده است. شيعه اهل بيت سزاوار است كه اين برنامه را داشته باشد. از حضرت صادق(عليه السلام) روايت است كه هر كس نماز شب نخواند از ما نيست. در سخن ديگرى از آن حضرت چنين آمده است: منفورترين خلايق نزد پروردگار، آنانند كه در شب مثل لاشه اى افتاده و در روز هم سرگرم بطالت و بيهودگى اند.[54]

كسى كه تمام شب را بخوابد و هيچ بخشى را به عبادت و خلوت با خدا نپردازد، شيطان بر او مسلّط مى شود. به مقتضاى حديث، هر كس فرشته اى مخصوص دارد كه هر شب او را دو بار براى نماز بيدار مى كند، خطاب به او مى گويد: اى بنده خدا! برخيز تا پروردگارت را ياد كنى، اگر در بار سوّم از خواب بر نخيزد، شيطان در گوش او ادرار مى كند (يعنى توفيق شنيدن سروش بيدار گر غيبى براى سحرخيزى و شب زنده دارى از او سلب مى گردد.)

 

من كسى از اهل تهجّد و نماز شب را مى شناسم كه صدايى را كه او را بيدار مى كرد، مى شنيد. در اوائل كار، وقت تهجّدش كه مى رسيد، او را با كلمه «آقا!» بيدار مى كرد، او هم بر مى خاست و به ذكر و دعايش مى پرداخت. اين توفيق الهى نصيب هركس نمى شود و گاهى هم اعمال روزانه از انسان توفيق نماز شب را مى گيرد. شخصى به حضرت على(عليه السلام) عرض كرد: ديشب خواب ماندم و براى نماز و تهجّد بيدار نگشتم. حضرت به او فرمود: گناهانت تو را به بند كشيده است![55]


براى بيدار دلان، غفلت و خواب از اين نماز، ممكن نيست. ديده اى كه افراد دنيا طلب اگر دعوت شوند كه در نيمه شب، با پادشاه عصر خودشان ملاقات خصوصى داشته باشند، در آن وقت معيّن نمى خوابند، بلكه از اوّل شب خوابشان نمى برد و پيوسته فكرشان به همنشينى و صحبت با پادشاه است. به حالات خودت هم اگر مراجعه كنى، مى بينى كه مثلا اگر يقين داشته باشى كسى در دل شب سراغ تو مى آيد و پول هنگفتى به تو مى دهد، از شوق آن مال نمى توانى بخوابى و از ترس آنكه مبادا از دستت برود، خوابت نمى برد!

به هر حال، خفتن و غافل شدن از اين خير، محروميّت بزرگى است كه قابل مقايسه با چيزهاى ديگر نيست. آنان كه محروم از اين فيض مى شوند و مى خوابند، چند گروهند:

بعضيها از اوّل شب تا نصف شب، به حرفها و كارها و شب نشينيهاى بيهوده و گاهى صحبتهاى حرام و غيبت مسلمانان مشغول مى شوند و توفيق بيدارى پيدا نمى كنند.

برخيها مفصّلا به خوردن و نوشيدن و پر كردن شكم مى پردازند، آنگاه در جايى نرم و گرم و راحت مى خوابند. طبيعى است كه چنين كسى براى نماز شب بلند نشود، زيرا از اوّل شب با اختيار خود، اسباب و مقدماتِ خواب ماندن را فراهم كرده است. مى توان گفت كه از اوّل، به قصد بيدار شدن و به اميد آن نخوابيده است، زيرا زياد خوردن و نوشيدن بخار معده را زياد مى كند و مغز را مست مى سازد و اين موجب پرخوابى مى شود.

بيدار ماندن هاى اوّل شب، پرخورى، بستر نرم و راحت، جاى خوب و... اينها همه سبب خواب زياد و سنگينى چشم و گوش و بيدار نشدن براى نماز شب مى شود. عذر چنين اشخاص هم پذيرفته نيست.

گاهى نيز، برخى از مردم از راه ديگرى محروم مى شوند و شيطان از در ديگرى وارد شده و آنان را از اين نعمت محروم مى سازد و در گوش آنان مى خواند: مطالعه علمى بهتر از نماز و عبادت است! گاهى از اوّل شب تا آخر به كتاب مشغول مى شود و حتّى نماز صبح را هم نمى خواند، به خيال اينكه مطالعه او بهتر از نمازش است. اغلب اين حالت به غرور و غفلت شخص بر مى گردد، زيرا فراگيرى دانش، گرچه خود از بهترين عبادات است، ولى شرايطى دارد، از جمله اينكه علمى كه مى آموزد، از علوم سودمند باشد، با روش مشروع و جايز درس بخواند و علم بياموزد، هدفش خدايى و به قصد تقرّب به پروردگار باشد و اين از مشكلترين شرايط است. اينكه آموختن علم مورد رضاى حق باشد و عبادت محسوب گردد، بسيار كمياب است.


اين نوعى غرور و خود فريبى است كه طالب علم بپندارد تحصيل، بهتر و با فضيلت تر از تهجّد و نماز شب است. اهل تقوا، حتّى يافتن نيّت صالح در آموختن دانش را مديونِ نماز شب و تهجّد و ناليدن به درگاه خدا و استغاثه در دل شب هستند. نماز شب در تصحيحِ نيت و انگيزه هم بسيار مؤثّر است.

استاد من در علوم و معارف راستين براى من گفت كه هيچ يك از آخرت جويان، به مقاماتِ بالاى دينى نرسيدند مگر در سايه تهجّد و راز و نياز. اين نكته در احاديث هم آمده است و روايتى كه مى گويد هر كه نماز شب نخواند از پيروان ما نيست، براى زدودن اين وسوسه شيطانى كافى است.[56]

مؤمن، نماز شب را در تقويت بُنيه علمى از مطالعه مؤثّرتر مى يابد. استاد ما به ما سفارش مى كرد هرگاه در مطالب علمى دچار تحيّر و سردرگمى شديد، به خدا روى آوريد و به درگاه او بناليد و ما اين را تجربه كرديم! راز آن نيز روشن است. علم، فقط با آموختن زياد و مطالعه نيست، بلكه نورى است كه خداوند در دل كسى كه بخواهد مى افكند. تهجّد نيز دل را روشن مى سازد و نورانيت قلب مؤمن را پايدار مى كند. مناجات در نيمه شب چنين است. نماز شب، ضدّ تحصيل علم نيست، بلكه از عوامل و اسباب آن است. بسيارى از محصلين نماز شب خوان را شناخته ايم كه تهجّد، سبب تيز فهمى، خوب فهمى و درست فهمى آنان شده و در مسائل علمى به آراء استوارى دست يافته اند، بر خلاف آنان كه فقط خواسته اند از راه مطالعه كتابهاى علمى به مقصد برسند كه گاهى هم گرفتار انحرافات فكرى شده اند.

به هرحال، مؤمن بايد از آغاز روز و اوّل شب به فكر تهجّد خود باشد و مقدّمات و زمينه هاى آن را فراهم كند، در روز بخوابد، اوّل شب زود بخوابد، جاى مناسب، كتاب دعا، آب وضو، مسواك، چراغ و.. را فراهم سازد و هنگام خواب، آيه «قُلْ انّما انا بَشرٌ مِثلكم...»[57] را بخواند كه براى بيدار شدن، مفيد است و تجربه شده است.

حالِ اوّل شب، در توفيق آخر شب مؤثّر است. كسى كه در پى نماز شب است، بايد آدابِ خوابيدن را آنگونه كه مورد رضاى خداست، مراعات كند، تا خدا هم توفيق سحرخيزى و شب زنده دارى به او عنايت كند. از مهمترين اين وظايف، «محاسبه» هنگام خوابيدن است. از شب گذشته تا اين شب را دقيقاً محاسبه كند و از خود حساب بكشد كه چه كرده و چرا كرده است.


بايد بداند كه خواب، برادر مرگ است. هنگام خواب، خداوند جان انسان را مى گيرد. بايد بداند كه اگر خداوند، روحش را به بدنش بر نگرداند، او مرده اى است كه هرگز از جايش بر نمى خيزد و اگر روح را به او برگردانده، از روى تفضّل و عنايت است. وقتى بيدار شد، بر اين نعمت خدا را شكر كند.

برخى از آداب خواب چنين است:

* با وضو و همراه با ذكر خدا بخوابد.

* هنگام ورود به رختخواب، بسم الله بگويد.

* آيه «آمَنَ الرّسُولُ...»[58] را بخواند و هنگام خواندن، به مضامين آن و نعمتِ شفاعتِ پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از امّت و نعمتهاى ديگر خدا توجه داشته باشد.

* آية الكرسى بخواند، نيز آيه «شَهِدَاللّه»[59] را تلاوت كند و استغفار كند.

* تسبيحات اربعه را بگويد و بر پيامبر اسلام و انبياى ديگر الهى صلوات و درود فرستد.

* به طرف راست بدن، رو به قبله بخوابد (آنگونه كه مرده را در قبر مى گذارند) و پيوسته ذكر بگويد و خدا را ياد كند تا خواب، در حال ياد خدا سراغ او بيايد، كه چنين خوابيدنى عبادت است و روحش نزد خدا و درسايه عنايت اوست. چنين خوابى از بيدارى غافلان برتر است. وقتى با اين حال بخوابد، اميد است كه خداى متعال برخى كرامتها و بشارتهاى ويژه را از راه خواب به او عنايت كند.

خدا را گواه مى گيرم كه من كسانى را مى شناسم كه در خواب، بعضى از امامان(عليهم السلام) را ديده و از آنان درباره معارف والا و اسرار نهانى پرسيده اند و جوابهايى گرفته اند كه مايه روشنى چشم آنان گشته است، يا كسانى كه حقيقت خودشان در عالم رؤيا بر ايشان آشكار شده و خود را در آستانه جدايى روح از بدن ديده اند و با وحشت از خواب بيدار شده اند.


كسى كه در اين راه تلاش كند، ممكن است در خواب به گوشه هايى از عوالم روحانى و معنوى دست يابد كه هرگز در بيدارى به دست نمى آيد.

كسى كه با اوصاف ياد شده بخوابد، هرگاه قبل از موقع نماز شب بيدار شد، خوب است با ذكر و دعايى خدا را ياد كند و هنگام چرخش از اين پهلو به آن پهلو خدا را تسبيح گويد و چون براى نماز شب بيدار شد، به ياد لطف خدا درباره خودش بيفتد كه دوباره حيات جديد به او بخشيد و پيش از آنكه بنشيند، سر به سجده بگذارد و بر اين نعمت خدا را شكر كند كه او را دوباره بيدار و زنده ساخت و اگر مى خواست، جدايى روح از بدن را ابدى مى ساخت. حال كه دوباره نعمت حيات يافته، خدا را سپاس گويد و فرصت را غنيمت شمارد و در اين فكر باشد كه در اين حيات تازه، به حيات ابدى و بى مرگ دست يابد و بداند كه اين حيات، سرمايه اى است كه خداوند به او داده تا تجارت كند. اگر بتواند بايد نفيس ترين كالا را بخرد، يعنى معنويات و در اين تلاش، سستى و كوتاهى نكند.

نمازگزارى كه به اين مراحل توجّه كند و اين لطايف را دريابد، همچنانكه اهل دنيا لذّتهاى دنيوى را مى شناسند، او هم با دل و جانى لبريز از محبّت خدا، از شناخت و معرفت و محبّت پروردگارش لذّت مى برد و اين انس با مولا را بهترين شادمانى روح مى يابد.

امّا آداب نماز شب: از امامان معصوم(عليهم السلام) درباره كيفيّت نماز شب و آداب و وظايف نمازگزار و دعاهايى با محتواهاى ارجمند و والا و متناسب با روح بلندِ نيايشگران شب روايات بسيارى نقل شده كه تفصيل آنها در كتب دعا، از جمله در بحارالأنوار آمده است.

آنچه گفتنى است اينكه بنده، از مجموع آن وظايف و دعاها و برنامه ها، آنچه را كه با حالتِ روحى خودش سازگار است، انتخاب كند. پيشينيان، گاهى براى پيدا كردن حالتِ رقّت قلب و خشوع و حال عبادت، تلاشهاى عجيبى مى كردند، مثلا لباسهاى خشن مى پوشيدند، دستهاى خود را به گردنشان مى بستند، خود را به خاك مى ماليدند، خود را به آتش نزديك مى ساختند، بر سر خويش خاك مى پاشيدند، وارد قبرها مى شدند، مردگان را صدا مى كردند، با خودشان حرف و خطاب داشتند، دعاها و مناجاتهايى را كه مؤثّر و جانسوز است بر مى گزيدند، همه اينها براى آن بود كه حال نيايش پيدا كنند.

 


البته بايد مراقب باشد كه دعاها و مناجاتها، مخالف و ناسازگار با حال شخصى خودش نباشد و دروغ نگويد. مثلا اگر بخشى از دعاى امام سجاد(عليه السلام) را مى خواند كه در آن آمده است: خدايا چشم اشكبارم و دل هراسان و اعضاى لرزانم را مى بينى كه از كارهاى خود در پيشگاه تو شرمنده ام و... اين حرفها با حالت او منافات نداشته باشد. اگر اينگونه مناجات كند، ولى ديدگانش بى اشك و قلبش سخت و حالش بى خشيت و خوف باشد، آيا اين دروغ نيست؟ آيا نمى ترسد كه از سوى خداوند، ندا آيد كه چرا دروغ مى گويى، حيا نمى كنى؟

حتّى استغفار هم نبايد فقط لفظى باشد. حضرت امير(عليه السلام) به كسى كه در حضور او گفت «استغفراللّه»، فرمود: واى بر تو، مى دانى استغفار چيست؟ استغفار درجه بلند مرتبگان است و نامى است كه بر شش معنى است:

 

* اوّل: پشيمانى از گذشته

* دوّم: تصميم بر تكرار نكردن آن براى هميشه

* سوّم: اداى حقوق مردم به آنان

* چهارم: واجبات ترك شده را جبران و قضا كنى

* پنجم: گوشتى را كه با حرام بر اندامت روييده، با اندوه ذوب كنى تا گوشت جديد برويد.

* ششم: همچنانكه بدنت، شيرينى گناه را چشيده، تلخى و رنج طاعت را هم بچشانى آنگاه بگويى «استغفراللّه».[60]

پس وقتى كار، تا اين اندازه دقيق است، بايد مناجات كننده دعاهايى بخواند كه با حالت او تناسب داشته باشد و گفتارش دروغ يا مَجاز نشود. توبه يعنى بازگشت به سوى خدا، يعنى رجوع به ياد خدا و درخواست آمرزش به خاطر غفلتى كه داشته است.


وقتى در دل او، خدا از هر چيز بزرگتر باشد و برتر از آنكه به وصف آيد، ناچار بايد از مناجات با چنين خدايى لذّت ببرد و مشتاق ياد او و انس با او و خلوت با پروردگار باشد. اگر در دل خود لذّت و اشتياقى نيافت، اين نشانه اشكالى در حقيقت تكبير و تسبيح اوست و مشكل قلبى دارد. وقتى مى گويى (اشهدُ اَن لا اله الاّ اللّه» وقتى توحيد واقعى است كه دلت نيز بر آن گواهى دهد. اگر دل به توحيد شهادت دهد، توحيد قلبى به اعضا و اندام و اعمال هم جريان مى يابد. ولى اگر قلب، با شهادتِ زبانى همراه نباشد، اين نوعى نفاق است، نه توحيد ناب.

نماز شب خوان بايد در اين معارف زياد بينديشد، تا تفكر فراوان، به او حالِ ذكر و دعا بدهد.

تناسب حال ظاهرى با حال درونى مهم است و بايد متناسب باشد وگرنه خنده دار خواهد شد. كسى كه در حال قيام براى نماز هم خواب است و از ذكر خدا دلمرده است و در ياد دنيا غرق است، سزاوار نيست كه به كارهايى در نماز دست بزند كه مخصوص دلهاى زنده و حالات والاو عرفانى است، مثل آنان كه دستهايشان را به گردن مى بستند، تا حال عبوديّت خويش را نشان دهند. اگر  حالت باطنى با هيئت ظاهرى ناهماهنگ باشد، گاهى هم چنين كارهايى زيانبار   است.

آنان كه به عبادت مى پردازند، گفته ها و عملهايشان سه گونه است:

1. گروهى سخن و عملشان ريشه در حالت و صفت قلبى آنان دارد. مثلا دلى كه در داغ مرگ فرزند سوخته باشد، خواه ناخواه به نوحه و گريه و اظهار اندوه مى انجامد و اين اشك و ناله، جوششى از قلب گداخته از غم است. كسى هم كه دلسوخته فراق و هجران است، ناله دورى و آواى عشق و شوق سر مى دهد و زبان حالش چنين است:

چون شب آمد، همه را ديده بيارامد و من *** گويى اندر بنِ مويم سر نشتر مى شد

همچنين كسى كه احساس كند محبوبش او را مى بيند و از حال او خبر دارد، خواه ناخواه اظهار ناله و راز و نياز و فروتنى مى كند و خود را به خاك مى افكند و چهره بر خاك مى گذارد. هر چه محبوبش بزرگتر و احساس گناهش بيشتر و عشق معشوق در دل عاشق افزون تر باشد، اين اظهار محبت و ناليدن بيشتر خواهد بود.

 

 


بسيار زبونيها بر خويش روا دارد *** درويش كه بازارش با محتشمى باشد

هر سخنى كه گويد يا هر عملى كه انجام دهد، از حالت قلبى او سرچشمه مى گيرد. حال، چه توحيد باشد، چه تسبيح و تكبير، يا ركوع و سجود، يا ادّعاى شوق و اظهار انس. مقصود از همه اينها «او»ست.

2. گروهى نيز دلشان با عملشان مخالفت كامل دارد، مثل منافقان كه با بى حالى نماز مى خوانند، يا مثل بيشتر مردم كه ادّعاى «توكّل» مى كنند، يا بسيارى از آنان كه بويى از محبّت نبرده اند، اظهار «عشق» و شوق مى كنند و از رنج دورى مى نالند. اينگونه عبادتها نه تنها سودمند نيست، بلكه زيان آور هم هست.

3. آنان كه مرتبه اى از اين مراتب را در دل دارند، ولى در حدّى نيست كه انگيزه سخن و عمل عبادى باشد. در اينگونه موارد، عمل كننده بايد به مقدار و متناسب با حالتِ روحى خودش، به ذكر و عبادت بپردازد و بتدريج، بوسيله اعمال، «حال» پيدا كند و بيش از آنچه را در درون دارد، قصد نكند كه دروغ يا نفاق شود و موجب خسران و زيان گردد.

تهجّد و برخاستن براى نماز شب بايد از روى علاقه و شوق باشد و به تناسب فصول و شبهاى كوتاه يا بلند، مدّت معيّنى را به عبادت بپردازد، مثلا در زمستان چهار پنج ساعت، در تابستان دو سه ساعت. اگر بتواند، نيمه شب برخيزد كه مخصوص اهل خلوت با خداست، چهار ركعت از نماز شب را بخواند و اگر خوابش مى آيد بخوابد و براى تكميل نماز، دوباره برخيزد. اين ساعت، مخصوص اجابت دعا و خلوت با خداست و در روايتى از امام صادق(عليه السلام)است، كه وقتى شب به نيمه برسد، ساعتى است كه هر بنده اى نماز بخواند و دعا كند، دعايش مستجاب است.

آنكه اهل مراقبت است، به حكم عقل بايد در وظايف بندگى بخصوص در تهجّد و ذكرها، به ائمّه اهل بيت(عليهم السلام) اقتدا كند و دعاهاى آنان را الگو قرار دهد و حال خود را با حال آنان بسنجد تا وظيفه خويش را نسبت به اظهار نياز و بندگى و عبوديّت در آستان الهى دريابد. آنچه از دعاهاى آنان نقل شده است، با توجّه به اينكه آنان معصومند و مقرّب پيشگاه خدا، پس ما چه حالى خواهيم داشت، با اين گناهان و قصورها و رذايل اخلاقى!

 


روايت است كه امام سجاد(عليه السلام) بين هر دو ركعت از نماز شب خود به سجده مى رفت و در سجده شكر مى گفت: خداوندا! به عزت و جلال و عظمتت سوگند، اگر از آن روز كه فطرت مرا آفريدى و از آغاز روزگار تا وقتى كه خدايى تو استمرار دارد تو را پرستش كنم و در هر چشم به هم زدن به شمار هر مويى و به تعداد همه ستايشهاى مخلوقات تو را ثنا گويم، در انجام شكر يكى از نعمتهاى پنهان تو ناتوانم. اگر با چنگ و دندانم همه معدنهاى آهن دنيا را بكَنَم و اگر با مژگان همه زمينها را شخم بزنم و از خشيت تو دريا دريا بگريم، اين كمترين وظيفه اى است كه در برابر تو بر دوش خود دارم و اگر به عذاب همه بندگان خويش عذابم كنى، اين به عدل توست و گوشه اى از كيفرى است كه مستحقّ آنم... .

بارى، وقتى حال امام معصومى با آن پاكى و پرستش و زهد و معرفت و محبّت و قرب نزد خدا چنين باشد، پس حال ما چگونه خواهد بود؟ دريغا بر اين همه كوتاهى و غفلت و غرور! امثالِ ما اگر يك مثقال اشك از ديده بباريم، مى پنداريم كه حقّ سپاس خدا را ادا كرده ايم و اگر شبى كمترين حالى در نماز پيدا كنيم، از خداوند طلبكار مى شويم. اين كجا و عبادتها و گريستن هاى چهل ساله امام سجاد(عليه السلام) كجا؟! ما بايد از خدا بخواهيم كه در سايه شفاعت آنان، گناهان و جهالتها و غرورهاى ما را ببخشايد و ما را از تاريكيها به نور آورد.

بايد در حدّ توان كوشيد و به درگاه خدا گريست و ناليد و با اصرار از او خواست و او را به نامهاى جمالش خواند، بايد به آسمان نگريست، سر را پايين افكند، خود را در جلسه كيفر احساس كرد و آن قدر خدا خدا گفت، تا حالت مراقبت و احساس حضور، تلطيف شود. بايد خود را در محضر خدا ديد و گفت: آيا به من «نه» خواهى گفت؟ اگر ردّم كنى و كلمه سنگين «نه» را در پاسخ دعا و ندايم بدهى، پس واى بر من! آنگاه يكايك عواقب آن را بر شمارد و بگويد: واى بر من، اگر از پيشگاه پروردگارم محجوب شوم، اگر از مقام نور و شرف حضور، دور شوم، اگر بتِ هوى را بپرستم، اگر پيرو خوك شهوت و خدمتكار سگ خشم گردم و از همسايگى پاكان و قرب پروردگار محروم شوم.

به روايت زُهرى، امام زين العابدين(عليه السلام) با شعر و نثر بر خويش نوحه مى خواند و مى گريست و شبى از شبها اوّل خوبيهاى خدا و نعمتهايش را بر مى شمرد، آنگاه رفتار و عمل خود را در مقابل چنين پروردگار رئوف و بزرگوارى ياد مى كرد و از رسوايى و بى شرمى و كوتاهى و غفلت خويش با حسرت ياد مى كرد و مى گفت: با كدام رو، خدا را ديدار كنم؟ با كدام زبان با او مناجات كنم؟ من كه پيمانها را شكسته و بى وفايى كرده ام!

 


نماز جماعت

از مهمترين امور نماز، خواندن آن به جماعت است. در روايات معصومين(عليهم السلام)تشويق بسيار نسبت به آن شده و پاداشهاى بيشمار بيان شده و از آنان كه نماز جماعت را ترك مى كنند، نكوهش شده است.

حكمت تشريع نماز جماعت، آن است كه دلهاى مؤمنان متّحد شود. نتيجه آن، نيرومندى اسلام و كمال يابى جانها و نيرو يافتن براى سير در راه خدا و دريافت فيض الهى است. در ميان جمع نمازگزار، اگر رحمت خدا بر يكى فرود آيد، همه را در بر مى گيرد، بخصوص اگر اجتماع و اتحادشان براى خدا و در راه خدا باشد. همچنان كه آبهاى كم وقتى با هم يكى مى شود «كُر» مى گردد و ديگر نجس نمى شود، دلها هم وقتى به هم متّصل شود، همدلان را از آلودگيها مصون و پاك مى سازد.

بنده اهل مراقبت، بايد در تقويت همدلى با برادران دينى اش بكوشد. هر چه اين اتّحاد و صفا بيشتر شود، از نور همنشينى يكديگر و از معنويّت هم بيشتر بهره مند مى شوند. قرآن دستور مى دهد با آنكه بُريده، پيوند برقرار كنيد و به آنكه دورى مى گزيند، نزديك شويد.حتى دروغ گفتن براى اصلاح ميان مردم و آشتى دادن نيكو شمرده شده است و دستور دين آن است كه كارهاى خود را از برادران دينى مورد اعتماد، پنهان نكنيد، تا دلها به هم نزديكتر و صفا و محبّتها بيشتر شود. رواياتى كه درباره دوستى و محبّت ورزيدن با برادران دينى به خاطر خدا وارد شده، واقعاً حيرت انگيز است. به فرموده امام باقر(عليه السلام): هرگاه دو مؤمن به هم برسند و با هم دست بدهند خداوند دست خود را ميان دستانشان وارد مى كند و به كسى توجّه مى كند كه رفيقش را بيشتر دوست دارد.[61] در روايات ديگرى نيز براى دوستى و مهرورزى با يكديگر، فضيلت و پاداش بسيار نقل شده است.

پس مواظب باش كه در نماز جماعت، قلبت با پيشنماز و نمازگزاران ديگر، صاف باشد.

 


بايد امام جماعت نيز با مؤمنانى كه به او اقتدا مى كنند، با صفا و محبّت باشد، تا اجتماع آنان در نمازشان خداپسند گردد. ولى كسى كه در نماز جماعت، فقط جسمش با مردم است، نه دلش، و گاهى هم دلهاى نمازگزاران نسبت به هم كينه و بدخواهى دارد، فكر نمى كنم چنين نماز جماعتى نورى داشته باشد يا چنين اجتماعى نزد خدا از فضيلتى برخوردار باشد. هدف عمده در عبادتها آن است كه جانها و دلها را روشن و باصفا سازد. عبادتى كه در دل اثر نكند، گويا انجام نشده است.

در نامه اى كه امام زمان(عَجَّلَ اللّه فَرَجَهُ الشَّريف) به شيخ مفيد نوشت، آمده است كه: اگر پيروان ما ـ كه خدا توفيقشان دهد براى اطاعت او ـ در وفا به عهدى كه بر آنان است همدل بودند، توفيق ديدار ما از آنان به تأخير نمى افتاد!

به هرحال، مهم اجتماع دلهاست. كسى را كه خدا توفيق دهد با گروهى همدل و خداجو نماز جماعت بخواند، اميدوار باشد كه به همه پاداشهايى كه براى نماز جماعت گفته شده خواهد رسيد. ولى نماز جماعت با گروهى كه با هم كينه و حسد دارند، به اميد آن ثوابهاى موعود، بى اثر است و اميدش اميد نيست، بلكه غرور  است.

امام سجاد(عليه السلام) در ضمن حديثى مفصّل، فرموده است: حق امام جماعت تو آن است كه بدانى او سخنگويى ميان تو و خدا را بر عهده گرفته است و از جانب تو سخن مى گويد ولى تو از جانب او سخن نمى گويى. او براى تو دعا مى كند ولى تو دعايش نمى كنى. اگر در اينها كوتاهى باشد، به گردن اوست نه تو و اگر گناهى باشد، تو شريك گناهش نيستى. او جان تو را با جان خودش حفظ كرده و نمازت را با نمازش، پس به خاطر اينها او را سپاس بگويى.[62]

بر خردمند پنهان نيست كسى كه امام جماعت را در اين موقعيّت قرار دهد و با او بعنوان سفير و سخنگوى خويش در آستان خدا برخورد كند، همه دنيا و جانش را نثار او مى كند و اين را در راه خدا كم مى شمارد، تا چه رسد به آنكه با او صفا و وفا داشته باشد.

 




[1]ـ روايت انقلاب، ج 3، ص 81.

[2]ـ متن آن را در «هزار و يك كلمه» آية الله حسن زاده، ج 3، كلمه 301 مطالعه كنيد.

[3]ـ استبراء عمل مستحبى است كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مى دهند، به اين ترتيب كه چند مرتبه از بيخ آلت تا بالا دست مى كشند و قسمت بالا را چند مرتبه فشار مى دهند، تا باقيمانده قطرات بول خارج شود، اما استبراء از منى آن است كه بعد از خروج منى بول كنند تا ذرّات باقى مانده خارج شود.

[4]ـ از مصباح الشريعه.

[5]ـ عيون اخبارالرضا و علل الشرايع از صدوق.

[6]ـ اصول كافى، ج 2، ص 287.

[7]ـ عارف وارسته، مرحوم مولى حسينقلى همدانى.

[8]ـ نعِمَ البيتُ الحمّامُ، تُذَكّرُ فيه النّارَ وَ يَذْهَبُ بِالدَّرَنِ. (بحارالانوار، 73 ، ص 77)

[9]ـ «فَلَمْ تَجِدوا ماءاً فَتَيمّمُوا صَعيداً طيّباً.» نساء، آيه 43.

[10]ـ خيرُ لباسِكَ مالا يَشغَلكَ عنِ اللّه. (مستدرك الوسائل، ج 3، ص 324)

[11]ـ الحُبُّ فِى اللّهِ مِنْ اَوْثقِ عُرَى الأيمان.

[12]ـ مرحوم مولى حسينقلى همدانى.

[13]ـ لا تَنالُ شفاعتى غداً مَنْ اَخَّرَ الصّلاةَ المفروضَةَ بَعْدَ وَقْتِها.( بحارالانوار، ج 80، ص 22)

[14]ـ فَويلٌ للمصلّين، الّذينَ هم عَن صلاتِهم ساهونَ (ماعون، آيه 4 و 5).

[15]ـ مؤمنون، آيه 2.

[16]ـ طه، آيه 14.

[17]ـ نساء، آيه 46.

[18]ـ «لا ينظراللهُ الى صلاة لا يُحضِرُ الرَّجلُ فيها قَلبَه مع بَدنه». (مستدرك الوسائل، ج 4، ص 111)

[19]ـ «اذا صَلّيْتَ صَلاةَ فريضة فَصَلّها لِوَقتها صَلاة مُوَدِّع، يخافُ اَن لا يعودَ اليها ابداً». (بحارالانوار، ج 80، ص 10)

[20]ـ مصباح الشريعه.

[21]ـ اَنَا اَخْوَفُكُمْ مِنَ اللّهِ.

[22]ـ خَفِ اللّه كانّك تراهُ وَ اِنْ كُنْتَ لا تَراهُ فانَّهُ يَراكَ. (بحارالانوار، ج 5، ص 324)

[23]ـ ...مَن رجى شيئاً عَمِل لَهُ و مَن خافَ شيئاً هَرَبَ مِنه (اصول كافى، ج 2، ص 69).

[24]ـ قُل يا عبادىَ الّذينَ اَسْرَفوا على اَنفُسِهم لا تَقْنَطُوا مِن رحمةِ اللّه انّ اللّه يَغفِرُ الذنوبَ جميعاً انّه هوالغفورُ الرحيم. (زمر / 53)

[25]ـ وَ اذا سَألكَ عنّى عبادى فانّى قريبٌ اُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ فَلْيَستَجيبُوا لى وَ ليؤمِنوا بى لَعَلّهم يَرشُدون (بقره / 186).

[26]ـ وَ ما اُمِروا الاّ لِيَعْبُدوا اللّهَ مخلِصين لَهُ الدّينَ (بيّنه / 5).

[27]ـ مَن عَمِل عَملا اَشْركَ فيهِ غيرى فَهُوَ لَهُ كُلُّه وَ اَنا مِنْهُ برئٌ وَ اَنا اَغْنَى الأغنياء عن الشِرك.

[28]ـ اَنا خيرُ شريك، مَنَ اَشْركَ مَعِىَ غيرى فى عَمَل لَمْ اَقبَلْهُ الاّ ما كانَ خالِصاً لى.

[29]ـ سُمعه آن است كه انسان دوست داشته باشد عبادت و عمل نيك او را بفهمند و به گوش ديگران برساند.

[30]ـ عبارت از «مصباح الشريعه» در باب اخلاص است.

[31]ـ مَنْ لَمْ تَنْهَهُ الصّلوة عَنِ الفحشاء وَ المُنكَرِ لا يَزدادُ فى صَلاتِهِ مِنَ اللّه اِلاّ بُعداً.

[32]ـ لا يَنْظُراللّهُ اِلى صلاة لا يُحضِر الرّجلُ قلبَهُ مَعَ بَدَنِه. (بحارالانوار، ج 80 ، ص 10)

[33]ـ اِذا صَلَّيْتَ صَلاةَ فَريضة فَصَلِّ فى وَقتِها صلاةَ مُوَدّع تَخافُ اَنْ لا تَعودَ فيها.

[34]ـ شكستگى و شكسته دلى و نداشتن غرور در پيشگاه خدا.

[35]ـ آنان كه با خدا و دين او و دعوتهاى پيامبران، عناد و ستيزه جويى دارند.

[36]ـ لَولا اَنّ الشّياطينَ يَحومُونَ على قلوبِ بنى آدَمَ لَنَظَروا اِلىَ الملكوت.

[37]ـ مَنْ قَرءالقرآنَ وَ لَمْ يَخْضَعْ لَهُ و لم يَرِقَّ قَلبُه وَ لَمْ يُنشَئْ حُزْناً وَ وَجَلا فى قلبِه فَقَدْ اِسْتَهانَ لِعَظيمِ شأنِ اللّه وَ خَسِر خُسراناً مبيناً. (بحارالانوار، ج 82، ص 43)

[38]ـ وَاللّه لَقد تجلّى اللّهُ لِخلقِه فى كلامِه و لكنّهم لا يُبصرون. (بحارالانوار، ج 89، ص 107)

[39]ـ مؤلف در اينجا نسبتاً شرحى مبسوط از سوره حمد و اوصاف و اسماء خدا و سوره توحيد دارد كه به اقتضاى اين كتاب، به فشرده اى از آن مباحث اشاره مى شود (مترجم).

[40]ـ ابراهيم، آيه 43.

[41]ـ اَنا جَليسُ مَنْ ذَكَرنى. (بحارالانوار، ج 13، ص 354)

[42]ـ يعنى امامى كه پيروى و طاعت از او، فرض و واجب است.

[43]ـ ما خَسِرَوَاللّهِ تعالى قَطُّ مَنْ اَتى بحقيقة السّجود، و لو كانَ فى العمرِ مَرّةً واحدةً (مصباح الشريعه، بحارالانوار، ج 82، ص 136)).

[44]ـ وجدتُ النّورَ فى البُكاءِ و السّجده.

[45]ـ لا يَجدُ عبدٌ طَعْمَ الأيمانِ حتّى يَعْلَمَ اَنَّ الضّارَّ النّافِعَ هُوَاللّه. (بحارالانوار، ج 67، ص 154)

[46]ـ در اغلب اين موارد، متن دعاها و اذكار نقل شده است و ما به جهت رعايت اختصار، از آوردن آنها چشم پوشيديم، اين ذكرها معمولا در كتب دعا نيز نقل شده است (مترجم).

[47]ـ بقره، آيه 255.

[48]ـ آل عمران، آيه 18.

[49]ـ آل عمران، آيه 26 و 27.

[50]ـ تفكّرُ ساعة خيرٌ مِن عبادةِ سَنَة (سبعين سنة)، (بحارالانوار، ج 6، ص 133)

[51]ـ بحارالأنوار، ج 87، ص 161.

[52]ـ اسراء، آيه 72.

[53]ـ در برخى روايات آمده كه مقام محمود، همان مقام شفاعت است.

[54]ـ اَبْغَضُ الخَلقِ اِلىَ اللّهِ جيفةٌ بِاللَّيلِ و بَطّالٌ بالنّهارِ. (بحارالانوار، ج 13، ص 354)

[55]ـ بحارالأنوار، ج 87، ص 146.

[56]ـ چراغ راه تو، جز سوز اشك و آهى نيست.تو را كه خسته دل و دل شكسته اى،تو را كه مانده چنين بى پناه و دلگيرى،به جز خداى جهان، هيچ تكيه گاهى نيست:به پيش پاى تو، اى اشتياق سبز و جوان به جز نيايش و راز و نياز، راهى نيست!...» (از مترجم).

[57]ـ فصلّت، آيه 6.

[58]ـ بقره، آيه 285 و 286.

[59]ـ آل عمران، آيه 18.

[60]ـ نهج البلاغه، فيض الإسلام، حكمت 409.

[61]ـ اِنَّ المؤمِنَيْنِ اِذا الْتَقَيا فَتصا فَحا اَدْخَلَ اللّهُ عزّوجلّ يَدَهُ بَيْنَ اَيْديهِما، وَ اَقْبَلَ بِوَجْهِهِ عَلى اَشدِّهما حُبّاً لِصاحِبهِ (اصول كافى، ج 2، ص 179).

[62]ـ رسالة الحقوق، امام سجاد(عليه السلام)، تحف العقول، ص 265 (انتشارات اسلامى، قم).

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی