متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

 

پنجاه درس اخلاقى

مرحوم حاج شيخ عبّاس قُمى(قدس سره)

 

 


بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ الصَّلاةُ عَلى مُحَمَّد وَ آلِهِ الطّاهِرينَ.

و بعد چنين گويد اين شكسته بال ضعيف الحال و گرفتار دام اَمانى و آمال، عبّاسُ بْنُ مُحَمَّدْ رِضَا الْقُمىّ، بَصَّرَهُ اللّهُ عُيُوبَ نَفْسِه وَ جَعَلَ مُسْتَقْبَلَ حالِه خَيْراً مِنْ اَمْسِه، كه اين رساله اى است مشتمل بر چند كلمات طريفه، و مواعظ و پندهاى شريفه، اميد كه صاحبان عقل و هوش آن را مجّرد خطوط و نقوش نپندارند بلكه آن را چون دُرِّ گرانبها آويزه گوش نمايند و به مفادّ آن عمل كنند و اين مُجرِم تَبهكار را از دعاى خير فراموش نفرمايند.

كَلِمَةٌ فىِ الْخَوْفِ وَ الْخَشْيَةِ

] خوف و خشيت [

اى عزيز! از خداوند عزّ و جلّ بترس و عظمت و جلال الهى را در نظر دار و پيوسته متفكّر در احوال روز حساب، و متذكّر انواع عذاب باش.

مرگ و صُعُوبت عالم برزخ و مؤاخذه روز قيامت را تصوّر نما، و آيات و اخبار در باب جنّت و نار، و احوال خائفين از اَخْيار را مشاهده كن و بدان كه هر قدر معرفت بنده به عظمت و جلال پروردگار بيشتر و به عيوب خود بيناتر باشد، ترس او از خدا زيادتر مى شود.

و از اين جهت است كه حق تعالى خوف و خشيت ] خود [ را نسبت به علماء داده چنانچه فرموده: اِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.[1]

و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: ترس من از خدا بيشتر است از همه[2].


خدمت آن حضرت عرضه داشتند كه چه زود پير شديد. فرمودند: مرا پير كرد سوره «هود» و «واقعه» و «مرسلات» و «عمّ يتسائلون»[3] كه در آنها احوال قيامت و عذاب بر امّت هاى گذشته ذكر شده است.

و اگر نديده اى، شنيده اى حكايت خوف انبياء و مُقَرَّبين و غَش هاى حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) و تضرّع و مناجات حضرت سيّد السّاجدين(عليه السلام) را.

كَلِمَةٌ فىِ الرَّجاءِ

] رجاء و اميدوارى [

اى برادر! از رحمت خدا مأيوس مباش و اميدوار وراجى باش و بدان كه: دنيا مزرعه آخرت است. و دل آدمى حكم زمين را دارد و ايمان چون تخم است و طاعات آبى است كه بايد زمين دل را با آن سيراب نمود و پاك كردن دل از معاصى و اخلاق ذَميمه به جاى پاك ساختن زمين است از خار و خاشاك.

و روز قيامت هنگام دِرَويدن است. پس كسى كه اين نحو زراعت كند و پس از آن اميد داشته باشد، رجاء او صادق است. واِلاّ آن نيست جز غرور و حُمق.

فصحاى عرب گفته اند:

مَا اشْتارَ الْعَسَلَ *** مَنِ اْختارَ الْكَسَلَ

نابرده رنج گنج ميّسر نمى شود *** مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد


كَلِمَةٌ فىِ الْغيرَةِ وَ الْحَمِّيَةِ

] غيرت و حميّت [

اى برادر! مُسامِحه و كوتاهى مكن در محافظت آن چه كه نگاهبانى آن لازم است. از دين و عِرض و اولاد و اموال. پس پيوسته سعى كن در ردّ بدعت مُبْتدعين و ردِّ شبهه منكرين دين مبين، و جِدّ و جَهد كن در ترويج شرع مبين، و اِهْمال مكن در امر به معروف و نهى از منكر، و حَرَم ] = زن هاى اهل خانه [ خود را پيوسته در پرده دار و مَهابتِ خويش را از ايشان برمدار.

و تا توانى چنان كن كه ايشان مردان را نبينند و مردان ايشان را، و منع كن ايشان را از آن چه احتمال فساد درآن باشد، مانند: استماع ساز و نوا و شنيدن خوانندگى و غنا، و بيرون رفتن از خانه و آمد و رفت بابيگانه، و از شنيدن حكايات شهوت انگيز وسخنان عشرت آميز، و با ايشان رِفْق و مدارا كن و مبالغه در تفحصّ از احوال ايشان  مكن.

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ الْعَجَلَةِ

] نكوهش شتاب زدگى و عجله [

اى عزيز! از عجله و شتاب بپرهيز و در افعال و اقوال خود تأمّل كن. بدان هر امرى كه بى تأمّل از آدمى سرزند، باعث خُسران و زيان مى شود، و فاعلِ آن نادم و پشيمان مى گردد. هر عَجُول و سبكى، در نظرها خوار و در دل ها بىوَقْع و بى اعتبار است.


شيخ سعدى گفته است: كارها به صبر و تأمّل برآيد و مُسْتَعْجَلْ به سر درآيد.

به چشم خويش ديدم در بيابان *** كه آهسته سَبَق برد از شتابان

سمند باد پا[4]، از تك فروماند *** شتربان همچنان آهسته مى راند

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ الْغَضَبِ

] نكوهش غضب [

تا توانى غضب مكن و خود را به زيور حِلْم مُحلّى كن.

بدان كه: غضب كليد هر زشتى و بدى است، و بسا باشد كه شدّتِ آن، باعث مرگ مفاجاة  شود.

در حديث نبوى(صلى الله عليه وآله وسلم) است: كه غضب ايمان را فاسد مى كند، چنان كه سركه عسل را فاسد مى كند.[5] و بس است در مذمّتِ غضب، تأمّل در افعالى كه از شخص غضبناك سر مى زند.

كَلِمَةٌ فىِ الْحِلْمِ

] ستايش بردبارى [

«حِلم» عبارت است از تأنّى و ضبط نَفْس به حيثيّتى كه قوّه غضبيّه به آسانى او را حركت ندهد، و مكارهِ روزگار به زودى او را مضطرب نگرداند.


و «كَظْمِ غيظ» عبارت است از فرو بردن خشم در حالت غضب، و هر دو از اخلاق حَسنه اند.

بس است در مدح حلم كه غالب اخبارى كه در باب علم است، حلم با او توأم است.

و گفته شده كه حلم نمك خوان اخلاق است، همچنان كه هيچ طعامى بدون نمك طعم ندهد، همچنان هيچ خُلقى بدون حلم ـ كه مقلوب مِلح است ـ جمال ننمايد.

با تو گويم كه چيست غايت حلم *** هر كه زهرت دهد شكر بخشش

كم مباش از درخت سايه فكن *** هر كه سنگت زند ثمر بخشش

هر كه بخراشدت جگر به جفا *** همچو كان كريم زر بخشش

كَلِمَةٌ فىِ الْعَفْوِ

] مدح عفو [

عفو و بخشش را شِيوه خود گردان كه آن از صفات پروردگار است. و در مقام ثنا و ستايش، حق تعالى را به اين صفت جميله ياد مى كنند.

حضرت سيّد سجاد(عليه السلام) مى فرمايد: اَنْتَ الَّذى سَمَّيْتَ نَفْسَكَ بِالْعَفْوِ فَاعْفُ عَنّى[6].


بدان كه گناه هر چند بزرگتر است، فضيلتِ عفوكننده بيشتر است.

بدى را بدى سهل باشد جزا *** اگر مردى أَحْسِنْ اِلى مَنْ أَسا

كَلِمَةٌ فىِ الرِّفْقِ

] مدح رفق [

اى برادر عزيز! از غِلظت و درشتى در گفتار و كردار بپرهيز كه آن صفتى است خبيثه، كه موجبِ نفرت مردمان و باعث اختلال امور زندگانى مى شود.

و لهذا «حق تعالى» پيغمبر خود(صلى الله عليه وآله وسلم) را ارشاد فرموده به كلمه مباركه: وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ القَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ[7].

و ضدّ اين صفت خبيثه رِفق و نرمى در افعال و اقوال است، و آن در همه كارها خوب است.

مهمّى كه بسيار مشكل بُوَد *** به رفق و مدارا توان ساختن

توان ساخت كارى به نرمى چنان *** كه نتوان به تير و سنان ساختن


كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ سُوءِ الْخُلْقِ

] نكوهش بدخلقى [

اى برادر! اجتناب كن از كج خلقى; چه آن آدمى را از خالق و خلق دور مى كند، و هميشه خود مُعَذّب است زيرا كه بدخوى در دست دشمنى گرفتار است كه هر جا رود از چنگ عقوبت او خلاصى نيابد.

اگر زدست بلا بر فلك رود بدخوى *** زدست خوى بدِ خويش در بلا باشد

و خوش خُلْقى اَفْضل صفات اولياء است.

و آيه كريمه وَ اِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظيم[8] شاهد بر اين مُدّعى است.

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ الْعَداوَةِ وَ الشَّتْمِ

] نكوهش عداوت و ناسزاگويى [

اى برادر عزيز! از حِقْد و عداوت و دشمنى بپرهيز كه ثمره آن اندوه و اَلَم دنيوى و اخروى است و از آثار آن، ضرب و فحش و لعن و طَعْن است، و شكّى نيست در خِباثتِ هر يك از اين صفات، خصوص دشنام و فحش دادن.

در روايت نبوى(صلى الله عليه وآله وسلم) است كه: «خدا حرام كرده بهشت را بر هر فحّاش هرزه گوى كم حيا، كه باكى نداشته باشد از هر چه بگويد و هر چه به او بگويند، و چنين شخصى را اگر تفتيش نمائى و به حقيقت امر او برخورى يا ولدالزّنا است، يا شيطان در انعقاد او با پدرش شركت كرده و او به هم رسيده است.[9]


و بدان كه : بسا شود كه فحش و دشنام از مجرّدِ غضب صادر گرديده، و مى شود كه به جهت همنشينى با او باش و فُسّاق و كسانى كه هرزه گو و معتاد به فحش دادن هستند، فحش دادن عادت كسى شود،كه بدون دشمنى و غضب بر زبان او جارى گردد.

و بسا مشاهده مى شود از مردمان اراذِل و اوباش كه فحش دادنِ به همديگر را خصوص به مادران و محارم به عنوان شوخى و مزاح ذكر مى كنند، و شكّى نيست چنين اشخاص، نام آدميّت برايشان مهجور و به مراحل، از انسانيّت دورند.

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ العُجْبِ

] نكوهش خودبينى [

اى برادر جان! از خودپسندى و خويشتن بينى اجتناب كن كه گناهى است كه تخم آن كفر، و زمين آن نفاق، و آب آن فساد، و شاخه هاى آن جهل، و برگ آن ضلالت، و ميوه آن لعنت و مخلّد بودن در جحيم است.

و اگر خواستى عُجْب كنى، حالات خود را ملاحظه كن كه ابتداء نطفه نجسه بودى، و آخر جيفه گنديده خواهى شد و در اين ميان حمّال نجاسات متعَفّنه و جُوال كثافات متعدّده بيش نيستى.

از منى بودى منى را واگذار *** اى اَياز، آن پوستين را ياد آر و در نظر بياور عظمت و جلال حضرت ذوالجلال، و ذلّت و اِفْتِقار خود را كه در اين دنيا از يك پشه و مگس عاجزى، و بر دفع حوادث و آفات، قدرت ندارى. پس شكسته نفسى را شعار خود كن كه آن بهترين اوصاف، و فايده آن در دنيا و عُقْبى بى حدّ است.

يكى قطره باران ز ابرى چكيد *** خجل شد چو پهناى دريا بديد


كه جائى كه درياست، من كيستم؟ *** گر او هست حقّا كه من نيستم

چو خود را به چشم حقارت بديد *** صدف در كنارش چو جان پروريد

سپهرش به جائى رسانيد كار *** كه شد نامور لؤلؤ شاهوار

بلندى از آن يافت تا پست شد *** دَرِ نيستى كوفت تا هست شد

كَلِمَةٌ فىِ التَّكَبُّرِ وَ التَّواضُعِ

] نكوهش تكبّر و مدح فروتنى و تواضع [

تا توانى تكبّر مكن كه متكبّرين در روز قيامت محشور خواهند شد به صورت موران كوچك، و پايمال همه مردم خواهند بود به جهت بى قدرى كه نزد خدا دارند[10]، و تا توانى تواضع و فروتنى را پيشه خود كن و بدان كه: تواضع از بزرگى و جلالت تو چيزى كم نمى كند، بلكه تو را به مرتبه رفيع مى رساند.

تواضع تو راسربلندى دهد *** ز روى شرف ارجمندى دهد

اما تكبّر، از خصائص ناقِصان و ساقطان است كه غرضشان از آن پوشانيدن نقصان است، امّا به حقيقت قبايح خود را لايِح و عيوب خود را واضح نمودن است.


ز خاك آفريدت خداوند پاك *** پس اى بنده، افتادگى كن چو خاك

تواضع سر رفعت افرازدت *** تكبّر به خاك اندر اندازدت

به عزّت هر آن كو فروتر نشست *** به خوارى بيفتد ز بالا به پست

به گردون فتد سركش تند خوى *** بلنديت بايد بلندى مجوى

بلنديت بايد تواضع گزين *** كه اين بام را نيست سُلّم جز اين

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ الْقَساوَةِ

] نكوهش قساوت قلب [

قَساوت قلب حالتى است كه آدمى به سبب آن از آلام و مصائبى كه به ديگران مى رسد متأثّر نگردد، و منشاء آن غلبه قوّه سَبُعيّه است.

بسيارى از افعال ذَميمه، چون ظلم و اذيّت كردن و به فرياد مظلومين نرسيدن و دستگيرى از فقراء و محتاجين نكردن از اين صفت ناشى مى شود و علاج آن در نهايت صعوبت است، بايد صاحب آن مواظبت كند بر آنچه از آثار دل رحمى است، تا نفس مستعّد آن گردد كه از مبدأ فيّاض، افاضه صفت رِقّت بر او شده و قَساوت از او برطرف شود.

و اگر خود را معالجه نكرد و به حالت قساوت باقى ماند، پس بداند كه از مردميّت خارج است.


و چه خوب گفته سعدى :

بنى آدم اعضاى يكديگرند *** كه در آفرينش ز يك گوهرند

چو عضوى به درد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار

تو كز محنت ديگران بى غمى *** نشايد كه نامت نهند آدمى

كَلِمَةٌ فىِ الشَّرَهِ

] نكوهش شكم پرستى [

اى جان عزيز! از شكم پرستى بپرهيز كه بر آن مترتّب مى شود مفاسد بسيار، مانند ذلّت و مَهانت و حُمق و بلادت، بلكه غالب صدمات وارده بر انسان منشاء آن شكم است.

اگر جَور شكم نبودى هيچ مُرغى در دام نمى افتادى، بلكه صيّاد دام ننهادى.

مرو در پى هر چه دل خواهدت *** كه تمكين تن نور دل كاهدت

كند مرد را نفسِ اَمّاره خوار *** اگر هوشمندى عزيزش مدار

وگر هر چه باشد مرادش خورى *** به دوران بسى نامرادى برى


تنور شكم دم به دم تافتن *** مصيبت بود روز نايافتن

كِشد مرد پرخواره بار شكم *** اگر برنيايد كشد بار غم

و بدان كه: همچنان كه از براى پرخورى آفات بسيار است، از براى گرسنگى نيز ثمرات بسيار است : دل را نورانى مى كند، ذهن را تند مى كند، آدمى به سبب آن به لذّت مناجات مى رسد و از ذكر و عبادت مُبْتَهِجْ مى شود، رحم بر ارباب فقر و فاقه مى كند، گرسنگى روز قيامت را ياد مى آورد، شكسته نفسى در او ظاهر مى شود و طاعت و عبادت بر او سهل مى شود، آدمى را خفيفُ المَؤُنه و سبك بار مى گرداند، و بدن را صحيح و امراضِ را دفع مى كند و كم امرى است كه فائده آن به فائده گرسنگى رسد.

پس بر شكم پرستان لازم است كه درصَدَدِ علاج خود برآيند، و از فوائد گرسنگى خود را محروم ننمايند، و طريقه انبياء و اَكابر و علماء و عُرَفا را متابعت كنند، و ببينند كه هر كس به جايى رسيد بى زحمت گرسنگى نبود، و ملاحظه نمايند كه آيا شركت و مشاركت با ملائكه بهتر است، يا مشاركت با بهائم؟

خواجه را بين كه از سحر تا شام *** دارد انديشه شراب و طعام

شكم از خوش دلى و خوش حالى *** گاه پر مى كند، گهى خالى

فارغ از خُلد و ايمن از دوزخ *** جاى او مزبله است يا مطبخ


چو انسان نداند به جز خورد و خواب *** كدامش فضيلت بود بر دَوابّ

فرشته خوى شود آدمى ز كم خوردن *** وگر خورد چو بهائم، بيوفتد چو جماد

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ حُبِّ الدُّنْيا

] نكوهش محبت دنيا [

اى عزيز! از محبّت دنياى دَنِيّه بپرهيز، كه محبّت دنيا رأس هر خطيئه و گناه است. و طالب دنيا عملش فاسد و تباه است.

دنيا عبارت است از آنچه پيش از مردن از براى بنده در آن حظّى و بهره و غرضى باشد، امّا آنچه كه غرض از تحصيل آن اجر و ثمره اخروى است دنياى مذموم نيست، و از دنيا حساب نمى شود تحصيل آن قدرى كه در بقاءِ حيات و معاش خود و عيال و حفظ آبرو و جمال ضرورى است، بلكه آن از اعمال صالحه است.

و بدان كه دنيا مَثَلش، مثل آب دريا است كه هر چه تشنه از آن بنوشد تشنگى او زيادتر مى شود تا كه او را مى كشد.

و نيز مثل مارى مى ماند كه ظاهرش منقّش و نرم، و باطنش پر از زهر قاتل و سمّ است، و مفاسد آن بى نهايت است.

و از اين جهت است كه عُظَماى بنى نوع انسان دنيا را طلاق داده و زهد ورزيده اند.


كَلِمَةٌ فىِ الْفَقْرِ

] تنگدستى و فقر [

اى فقير! از فقر خود دل تنگ مباش، چون زينت آن از براى مؤمن بيشتر است از لجام بر سر اسب، و تمام مردم مشتاق هستند به بهشت، و بهشت مشتاق فقراء است.

و بس است از براى تسلّى دل فقير حديث نبوى سيِّد بشير و نذير(صلى الله عليه وآله وسلم): اَلْفَقْرُ فَخْرى[11] و گفتن آن حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) كه: خدايا! مرا با فقراء محشور كن.[12]

دولت فقر خدايا به من ارزانى دار *** كاين كرامت سبب حشمت و تمكين من است

پس قدر اين صفت را بدان كه از آفات مال و غِنا بركنار، و فارِغُ الْبالِ از حساب روز شمار.

و در حديث است كه احدى افضل از فقير نيست هرگاه از خدا راضى و خشنود باشد.[13]

اگرت سلطنت فقر ببخشند اى دل *** كمترين ملك تو از ماه بود تا ماهى

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ السُّؤآلِ

] نكوهش سؤال [

اى برادر! تا مى توانى دست حاجت پيش حق تعالى دراز كن، و در نزد لئيمان روزگار، به جهت لقمه نانى آبروى خود مريز.


بدان كه: خلعتِ سلطان اگر چه عزيز است، جامه خَلِقان ] = پوسيده و كهنه  [خود از آن عزيزتر، و خوان بزرگان اگر چه لذيذ است، خورده انبان خود با لذّت تر.

سِركه از دسترنج خويش و تره *** بهتر از نان كدخدا و بَرِه

و اى عزيز! از عدم دِرهم، دَرهَمْ مباش، و دين را به دنيا مده كه در روز جزا گويند: دين آر، نه دينار.

حكماء گفته اند: اگر آب حيات به آبرو فروشند دانا نخرد، كه مردن به علّت ] =  مرض [ بِهْ از زندگى به ذلّت.

براى نعمت دنيا كه خاك بر سر آن *** منه ز منّت هر سفله بار بر گردن

به يك دو روزه، رود نعمتش ز دست ولى *** بماندت اَبَدُ الدَّهر عار بر گردن

پس اى جان من! توكّل بر خدا كن و قطع طمع از خلق كن، و اعتنائى به آنچه در دست ايشان است منما و بگو:

ما آبروى فقر و قناعت نمى بريم *** با پادشه بگوى كه روزى مُقدّر است

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ الْحِرْصِ

] نكوهش حرص [

اى عزيز! از حرص كناره گير، كه آن بيابانى است كران ناپيدا، كه از هر طرف كه روى به جائى نرسى. و دريائى است بى انتها كه هر چند در آن فرو روى عمق آن را نيابى. بيچاره كسى كه به آن گرفتار شد، گمراه و هلاك شد و خلاصى از براى او دشوار گرديد.


حضرت باقرالعلوم(عليه السلام) فرموده اند: حريص بر دنيا كرم ابريشم را مانَد كه هر چه بيشتر به دور خود مى پيچد، راه خلاصى او دورتر مى شود.[14]

و قناعت صفتى است، كه همه فضائل به آن منوط، بلكه راحت دنيا و آخرت به آن مربوط است.

دَه آدمى از سفره اى بخورند و دو سگ بر لاشه اى سر نبرند.

حريص با جهانى گرسنه است و قانع به نانى سير.

حكماء گفته اند: درويشى به قناعت به از توانگرى به بضاعت.

به پادشاهى دنيا فرو نيارد سَر *** اگر ز سِرِّ قناعت خبر شود درويش

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ الطَّمَعِ

] نكوهش طمع [

طمع نيز با حرص توأم و ضدّ آن بى نيازى از مردم است.

ديده اهل طمع به نعمت دنيا *** پر نشود همچنان كه چاه به شبنم


و بس است در اين مقام خبر مشهور بين اَنام (عَزَّ مَنْ قَنَعَ، ذَلَّ مَنْ طَمَعَ).[15]

قناعت كن اى نفس بر اندكى *** كه سلطان و درويش بينى يكى

چرا پيش خسرو به خواهش روى *** چو يك سو نهادى طمع، خسروى

وگر خودپرستى، شكم طبله كن *** دَرِ خانه اين و آن قبله كن

از حضرت سجّاد(عليه السلام) مروّى است كه : خوبى ها را ديدم كه جمع بود در قطعِ طمع از مردم.[16]

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ الْبُخْلِ

] نكوهش بخل [

اى جان عزيز! از بخل كردن بپرهيز، كه شخص بخيل در نظرها خوار و ذليل و بى اعتبار است. بس است در مذمّت آن كه هيچ بخيلى را در عالم دوست نمى باشد. و مردم، حتّى اولادش با او دشمن هستند، و اهل و عيالش پيوسته چشم به مرگ او نهاده اند كه در عزايش جامه هاى كهن بدرند و لباسهاى نو از خز و ديباى چينى ببرند.

چه بزرگان گفته اند: سيم بخيل از خاك وقتى درآيد كه وى در خاك رود.


بخيل توانگر به دينار و سيم *** طلسمى است بالاى گنجى مقيم

و بخيل را بعد از مرگ كسى ياد نكند، چون معلوم است هر كه را در زندگى نانش نخورند در مردگى نامش نبرند.

كَلِمَةٌ فىِ السَّخاءِ

] سخاوت [

ضدّ بخل سخاوت است، كه آن از مَعالى اخلاق و صاحب آن پسنديده اهل آفاق است.

از كلام حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) است: مَنْ جادَ سادَ.[17] يعنى: هر كه جُود ورزيد بزرگ گرديد.

فريدون فرّخ فرشته نبود *** ز مشك و ز عنبر سرشته نبود

به داد و دِهش يافت آن نيكويى *** تو داد و دِهش كن فريدون تويى

و فضيلت اين صفت ظاهر و روشن و صاحب آن در نزد خالق و مخلوق محبوب و مُسْتَحْسَنْ است.

سَخى محبوب اهل زمين و آسمان است، و نام حاتم هنوز به نيكى جارى بر زبان است.

نماند حاتم طائى و ليك تا به ابد *** بماند نام بلندش به نيكوئى مشهور


پس اى جان من ;

خور و پوش و بخشاى و راحت رسان *** نگه مى چه دارى ز بهر كسان

زر و نعمت اكنون بده كان تست *** كه بعد از تو بيرون ز فرمان تست

تو با خود ببر توشه خويشتن *** كه شَفقت نيايد ز فرزند و زن

غم خويش در زندگى خور كه خويش *** به مرده نپردازد از حرص خويش

به غم خوارگى چون سر انگشت تو *** نخارد كسى در جهان پشت تو

تَكْمِلَةٌ لَطيفَةٌ     …ــ…

اى عزيز «مال از بهر آسايش عمر است، نه عمر از بهر گرد كردن مال!

چنانچه عاقلى را پرسيدند: كه نيك بخت كيست و بدبخت چيست؟

گفت: نيك بخت آنكه خورد و كِشت و بدبخت آنكه مُرد و هِشت.


حضرت موسى(عليه السلام) قارون را نصيحت كرد كه: وَ اَحْسِنْ كَما اَحْسَنَ اللّهُ اِلَيْكَ.[18] ] اما قارون  [نشنيد و عاقبتش شنيدى كه از اندوخته بدو چه رسيدى.

آن كس كه به دينار و درم خير نيندوخت *** سر عاقبت اندر سر دينار و درم كرد

خواهى متمتّع شوى از دُنْيى و عُقبى *** با خلق كرم كن چو خدا با تو كرم كرد

دانايان گفته اند: دو كس مُردند و حسرت بردند، يكى آنكه داشت و نخورد و ديگر آنكه دانست و نكرد.

چون فضيلت سخاوت را دانستى پس بدان كه آن شامل دو نوع از عطاها و انفاقات است:

اول : انفاقات واجبه، مانند زكات و خمس و نفقه عيال و نحو اينها.

دوم : عطاهاى مستحّبه مانند صدقه و هديه و مهمانى كردن، و حقّ معلوم[19] و حقّ حصاد[20] و قرض دادن و اعانت مسلمين و ساختن مسجد و مدرسه و پل و رِباط و اجراء قنوات و طبع كتب علميّه مِلّيه[21] و نحو اينها، كه صدقات جاريات، و باقيات صالحات است.

نمرد آنكه مانَد پس از وى به جاى *** پل و بركه[22] و خوان و مهمان سراى


كَلِمَةٌ فىِ الاِْجْتِنابِ عَنِ الْحَرامِ

] پرهيز از مال حرام [

از مال حرام اجتناب كن كه آن اشدّ انواع مهلكات، و اعظم موانع و اصول به سعادات است. و اكثر مردمى كه از فيوضات محروم ماندند به واسطه آن شد.

آرى، دلى كه از لقمه حرام روئيده شدكجا وقابليّت او از عالم قدس كجا؟! پس طالب نجات بايد از تحصيل حلال دست نكشد و دست و شكم خود را به هر غذائى نيالايد، و از ظلم و عدوان و خيانت در امانت و غَدر و مكر و حيله و غصب و دزدى و كم فروشى و رشوه و رباء و غير اينها اجتناب كند و لباس ورع و تقوى را بر خود بپوشاند وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ.

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ الَتَّكَلُّمِ بِما لا يَعْنى

] نكوهش سخن بى فايده گفتن [

اى برادر من! تا توانى مُهر سكوت بر لب زن و دورى كن از خوض در باطل و سخنان بى فايده و فضول، كه آن باعثِ تضييع اوقات است، كه سرمايه تجارت و نجات است.

پس هان اى برادر! وقت تهيّه سفر عقبى از آن تنگ تر و كاروان عمر را از آن شتاب بيشتر است كه ما مسافران را فرصت بار بستن باشد، چه جاى فارغ نشستن و سخنان بى فايده گفتن ]به كار بى فايده پرداختن[ ؟!


كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ الْحَسَدِ

] نكوهش حسد [

اى برادر عزيز! تا توانى از حسد بپرهيز كه شخص حسود در دنيا و عُقبى به عذاب شديد گرفتار است، و لحظه اى از غم و اَلَمْ خالى نيست.

حسود از غم عيش شيرين خلق *** هميشه رود آب تلخش به حلق

اگر خوب ملاحظه كنى حسود در مقام عناد با ربِّ عِباد است و خدا را اَلْعَياذُ بِاللّهِ جاهل، يا خود را عالم تر مى داند به مصالح و مفاسد عباد، و اين هر دو كفر است و جُحُود، كه مبتلا است به آن بيچاره مَردِ حسود.

پس مَحْسود باش و حاسِد مباش. همانا ترازوى حاسِد هميشه سبك است به واسطه ترازوى مَحْسود.

حضرت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرموده اند: اَقَلُّ النّاسِ لَذَّةً اَلْحَسُودُ.[23]

و حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرموده اند:

اَلْحَسُودُ لا يَسُودُ.[24]

و مثل مشهور است كه: كَفى لِلْحَسُودِ حَسَدُهُ.


اَلا تا نخواهى بلا بر حسود *** كه آن بخت برگشته، خود در بلا است

چه حاجت كه با وى كنى دشمنى *** كه او را چنين دشمنى در قفا است

و اگر خواستى بر بيچاره اى حَسد برى، تأمّل كن در بى ثباتى اين عاريت سرا، و ملاحظه كن اين مطلب را كه اين چند روزه دنيا را قابليّت آن نيست كه به واسطه آن حسد بر بندگان خدا برى، تا چشم برهم زنى مَحْسود و حاسد در خاك پوسيده اند، و نامشان از صفحه روزگار محو شده است.

آخر همه كدورت گلچين و باغبان *** گردد بَدَل به صلح چو فصل خزان رسد

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ تَحقيرِ النّاسِ

] نكوهش حقير كردن مردم [

اى برادر عزيز! از اهانت و حقير كردن بندگان خدا بپرهيز.

از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مروى است: كه ] خداى تعالى فرمود: [ هر كه اهانت كند به يكى از دوستان من، پس كمر محاربه را با من بسته است[25].

پس سزاوار است اكرام و اِعزاز جميع طبقات مردم، به قدر شأن ايشان; خصوص سلسله جليله اهل علم و فضل و صاحبان وَرَع و تقوى، و پيران و ريش سفيدان اسلام و سلسله جليله سادات عظام.


كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ الظُّلْمِ

] نكوهش ظلم و ستم [

اى برادر عزيز! از ظلم و ستم بر بندگان خدا بپرهيز، چه آنكه :

به اجماع جميع طوايف عالم، ظلم قبيح است و در قرآن مجيد بر ظالمين لعن شديد است و در اخبار متكثّره ذمّ و تهديد بر آن شده است.

و مروى است كه: ظلم و جور در يك ساعت بدتر است در نزد خدا از شصت سال گناه[26]و هر كه از مكافات بترسد البته از ظلم كردن باز مى ايستد; چه منتقم حقيقى، انتقام هر ظلمى را مى كشد و مكافات ظالم را به او مى رساند.[27]

آتش سوزان نكند با سپند *** آنچه كند دود دل مستمند

و چه خوش گفته سعدى :

بسى بر نيايد كه بنياد خود *** بكند آنكه بنهاد بنياد بد

خرابى كند مرد شمشير زن *** نه چندانكه آه دل پيره زن

چراغى كه بيوه زنى برفروخت *** بسى ديده باشى كه شهرى بسوخت


و لهذا سلطان محمود غزنوى گفته: كه من از نيزه شيرمردان آن قدر نمى ترسم كه از دوك پيره زنان.

و روايت شده كه ظالم و ياور ظالم و راضى به ظلم، هر سه شريك هستند[28].

پس هان اى عزيز من! به عدل رفتار كن و از ستم كردن بر بندگان خدا اجتناب كن; كه شرافت صفت عدالت از حَيِّزِ وصف بيرون است. و بس است در اين مقام آنچه مى بينيم كه زياده از هزار سال است كه نوشيروان عادل[29] در بستر خاك خفته و مردم به نيكى نامش ببرند. به جهت يك صفت حميده، و طناب عمر چندين هزار پادشاه به تيغ اجل گسسته و هنوز آوازه زنجير عدلش در گنبدِ  گردون پيچيده، پس اى جان من!

منه دل بر اين دولت پنج روز *** به دودِ دل خلق خود را مسوز

چنان زى، كه ذكرت به تحسين كنند *** چو مُردى نه بر گورت نفرين كنند

نبايد به رسم بد آئين نهاد *** كه گويند لعنت بر او كه اين نهاد

بسا نام نيكوى پنجاه سال *** كه يك نام زشتش كند پايمال!

كَلِمَةٌ فىِ قَضاءِ حاجَةِ الْمُؤْمِنِ

] قضاء و برآوردن حاجت مؤمن [

اى برادر پيوسته اهتمام كن در قضاء حوائج مسلمانان، و سعى كن در برآوردن مهمّات ايشان. بدان كه : افضل قُرُبات سعى در مهمّات ذَوِى الحاجات است.


حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) به كميل بن زياد فرمود: يا كُمَيْلُ مُرْ اَهْلَكَ اَنْ يَروُحُوا فِى كَسْبِ الْمَكارِم وَ يُدْلِجُوا فِى حاجَةِ مَنْ هُوَ نائِمٌ.[30]

طريقت به جز خدمت خلق نيست *** به تسبيح و سجّاده و دلق نيست

ره نيك مردان آزاده گير *** چو اِستاده اى دست افتاده گير

كسى نيك بيند به هر دو سراى *** كه نيكى رساند به خلق خداى

خدا را بر آن بنده بخشايش است *** كه خلق از وجودش در آسايش است

كَلِمَةٌ فىِ اِلْقاءِ السُّرُورِ فى قَلْبِ الْمُؤْمِنِ

] شاد كردن دل مؤمنان [

اى برادر! تا توانى دل مؤمنان را شاد گردان كه ثواب آن از حدّ فزون است. شاد كردن دلى بهتر از آباد كردن كشورى است.

تا توانى دلى به دست آر *** دل شكستن هنر نمى باشد

حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) فرموده اند: كه محبوب ترين اعمال نزد حق تعالى، داخل كردن سرور است بر مؤمنين.[31]


كَلِمَةٌ فىِ اْلأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ

] امر به معروف و نهى از منكر [

اى برادر! كوتاهى مكن در امر به معروف و نهى از منكر كه مسامحه در اين باب از جمله مهلكات است. و ضرّر آن عام و فساد آن تامّ است.

از حضرتِ باقِرُالْعُلُوم(عليه السلام) روايت شده: كه حق تعالى وحى فرستاد به شعيب پيغمبر(عليه السلام)كه صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم كرد، چهل هزار نفر از بدان و شصت هزار تن از خوبان!

عرض كرد: پروردگارا نيكان را براى چه؟!

خطاب رسيد به جهت اينكه مماشات و سهل انگارى با اهل معصيت كردند و به غضب من غضبناك نگرديدند.[32]

كَلِمَةٌ فىِ مَدْحِ الاُْلْفَةِ

] مدح الفت [

الفت و آشتى با مردم از اوصاف حميده و اخلاق پسنديده است و به همين ملاحظه احاديث بسيار در فضيلت زيارت مؤمنين و سلام كردن و مصافحه نمودن با ايشان، و عيادت مريضان و تشييع جنازه و تعزيت مصيبت زدگان و امثال اينها وارد شده، و كسى كه ملاحظه كند اخبارى كه در باب آنها وارد شده مى داند كه اهتمام حضرت بارى] تعالى [ در الفت و دوستى ميان بندگان خود تا چقدر است، و از براى حفظ اين صفت چه سنّتهاى سَنيّه قرار داده، لكن افسوس و آه كه در اين زمان اكثر اين سنّت ها متروك شده، از آثار نبوت به جز رسمى و از طريقه شريعت به جز اسمى نمانده، شيطان صفتان چند به هم رسيده اند، كه به جهت پيشرفت غرض هاى فاسده دو روزه دنياى خود نفاق و عداوت ميان بندگان مى افكنند و به آنچه كه پروردگار ايشان اين همه اهتمام در آن دارد پشت پا مى زنند.


به ديدن همديگر نمى روند، مگر از روى ريا و اغراض فاسده، سلام كردن را يكى از علائم پستى مى شمارند و از هر كسى توقّع سلام دارند و مصافحه را شيمه بُلَها دانند.

گر مسلمانى از اين است كه حافظ دارد *** واى اگر از پس امروز بود فردائى

كَلِمَةٌ فىِ صِلَةِ الرَّحِمِ

] پيوند با خويشان [

صله رحم و پيوند با خويشان يكى از طاعات، بلكه افضل عبادات است. و بس است در فضيلت اين صفت كه عمر و مال را زياد مى كند و حساب روز قيامت را آسان مى گرداند. و قطع رحم موجب عذاب آخرت و بلاى دنيا است.

از اخبار و تجربه ثابت شده كه: قطع رحم باعث فقر و پريشانى و كوتاهى عمر مى شود. و بس است در مذمّت آن كه حق تعالى در قرآن مجيد قاطع رحم را لعنت فرموده است.[33]

كَلِمَةٌ فىِ عُقُوقِ الْوالِدَيْنِ

] اذيت كردن به پدر و مادر [

عقوق والدين عبارت است از به خشم آوردن و آزردن و شكستن خاطر پدر و مادر، و شكستن خاطر يكى از آنها نيز، عقوق است. و آن اشدّ انواع قطع رحم و بلاشكّ از گناهان كبيره است.

بيچاره كسى كه عاقِ والدين باشد، نه در دنيا خير مى بيند و نه در آخرت، و نه از عمر خود بَر مى خورد و نه از عزّت، عمر او كوتاه و زندگانى او تباه مى گردد. سَكَرات مرگ بر او سخت و جان كندن بر او دشوار مى شود.


پس هان اى برادر! بر جان خود رحم كن و از تيغ عقوق حذر نماى. يادآور زحمت ها و بى خوابى هاى ايشان را در پرورش و تربيت تو، سالهاى دراز تو را در آغوش مهربانى كشيده و به شيره جان پرورده اند، زهى بى مروّتى! بعد از آنكه اندك قوّتى در خود بيابى، همه آنها را فراموش كنى.

چه خوش گفت زالى به فرزند خويش *** چو ديدش پلنگ افكن و پيل تن

گر از عهد خورديت ياد آمدى *** كه بيچاره بودى در آغوش من

نمى كردى امروز بر من جفا *** كه تو شير مردى و من پيره زن

كَلِمَةٌ فىِ مُراعاةِ الْجارِ

] مراعات همسايگان [

اى برادر! اذيّت و آزار همسايگان خود مكن و حقِّ جوار را مراعات كن، و به خانه ايشان نگاه مكن و ناودان به خانه ايشان مگذار، و خاكروبه بر در خانه ايشان مريز، و از دود و بوى طعام خود ايشان و اطفال ايشان را اذيّت مكن، و با ايشان مواسات كن.

مبادا كه شب، سير بخوابى و ايشان گرسنه باشند، و يا در راحت باشى و ايشان در شدّت و سختى و در سرما و برهنگى.

منع مكن از آنها نمك و آتش و آب و نحو اينها، و اگر چيزى از ضروريّات خانه به عاريت خواهند به ايشان بده.


از هر جهت مراعات كن ايشان را كه نيكى با همسايگان باعث زيادتى عمر و آبادى ديار مى گردد.

و از اهل بيت عصمت(عليهم السلام) تأكيد و توصيه بسيار در باب همسايگان شده.[34]

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ اِظْهارِ الْعُيُوبِ

] نكوهش عيب جوئى و اظهار عيوب [

عيب جوئى مردم كردن از علامات خباثت نفس و دِنائت طبع و عيبناك بودن است. چون هر عيبدارى، طالب اظهار عيوب مردم است.

در حديث نبوى(صلى الله عليه وآله وسلم) است: كه هر كس ظاهر كند عمل ناشايست كسى را مثل آن است كه خود به جاى آورده[35].

به تجربه ثابت است كه هر كس بناى عيب جوئى مردم نهاد، ايشان را رسوا كرده و خود را بى اعتبار.

پس احمق كسى است كه خود به هزار عيب آلوده، و سر تا پاى او را معصيت فرو گرفته، چشم از عيب خود پوشانيده و زبان به عيوب مردم گشاده است.

همه حمّال عيب خويشتنند *** طعنه بر عيب ديگران چه زنند

حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) در يكى از كلمات خود چنين مردمانى را كه جستجوى عيب مردم مى كنند و آن را نقل مى نمايند و از خوبى ايشان نقل نمى كنند، تشبيه فرموده به مگس كه جستجوى جاهاى فاسد و كثيف بدن را مى كند و به روى آن مى نشيند و جاهاى صحيح بدن را كارى ندارد[36].

قال اميرالمؤمنين(عليه السلام) : اَكْبَرُ الْعَيْبِ اَنْ تَعيبَ ما فيكَ مِثْلُهُ.[37]


كَلِمَةٌ فىِ حِفْظِ السِّرِّ

] حفظ سرّ [

اى برادر! رازى كه پنهان خواهى با كسى در ميان منه، اگر چه دوست مخلص باشد كه آن دوست را دوستان بسيار است و همچنين مسلسل، و دانايان گفته اند: كُلُّ سِرٍّ جاوَزَ الاِْثْنَيْنِ شاعَ: يعنى هر سرّى كه از دو نفر تجاوز كرد شايع شد. يا آنكه هر چه از ميان دو لب خارج شد شايع شد.

اگر آرام خواهى در اين آب و گل *** مگو تا توانى به كس راز دل

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ النَّميمَةِ

] نكوهش سخن چينى [

نمّامى يعنى: سخن چينى كردن، به گفتن يا نوشتن يا صراحت يا اشاره، و آن رذل ترين صفات خبيثه است. و ثُلْث عذاب قبر به واسطه اين صفت است[38] بلكه از كلام الهى استفاده كرده اند كه: نمّام اولاد حرام است.

هر كس حقيقت اين صفت خبيثه را بشناسد مى داند كه «سخن چين» بدبخت ترين مردمان و خبيث ترين ايشان است.

ميان دو كس جنگ چون آتش است *** سخن چين بدبخت هيزم كش است


كنند اين و آن خوش دگر باره دل *** وى اندر ميان، كوربخت و خجل

ميان دو تن آتش افروختن *** نه عقل است، خود را در آن سوختن

و بدترين انواع سخن چينى «سعايت» است. يعنى نمّامى كردن نزد كسى كه از او بيم ضررى و اذيّت و كشتن باشد، مانند سلاطين و حكّام و رؤساء.

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ الشَّماتَةِ

] نكوهش شماتت [

شَماتت عبارت است از آن كه: مثلا بگويد كه فلان بلا يا فلان مصيبت كه به فلان كس رسيده از بدى اوست، و با آن شادى و سرور نيز باشد.

و از اخبار[39] و تجربه ثابت شده كه شَماتَت كننده از دنيا نمى رود تا خود نيز به آن مبتلا گردد، و ديگرى او را شَماتَت مى كند.

پس عاقلى كه از حال خود ايمن نيست، در مقام شَماتتِ كسى برنمى آيد.

چو اِستاده اى در مقام بلند *** بر افتاده گر هوشمندى مخند

بسا ايستاده درآمد ز پاى *** كه افتادگانش گرفتند جاى


كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ الْمِراءِ

] نكوهش مراء و جدال [

مراء و جدال عبارت است از: اعتراض بر سخن غير و اظهار نقص و خلل آن، به قصد پست كردن آن شخص، و اظهار بزرگى خود بدون فايده اخروى، و آن از اخلاق مَذْمُومه است.

در حديث نبوى(صلى الله عليه وآله وسلم) است كه: «حقيقت ايمان بنده كامل نمى شود مگر وقتى كه مِراء و جدال را ترك كند، اگر چه حق با او باشد.»[40]

و شكّى نيست كه اگر اين صفت مذمومه قوّت گيرد كار به جائى رسد كه صاحب آن  مثل سگ درنده مى شود، كه متّصل راغب است با هر كس درافتد، و هميشه در پى آن است كه سخنى از كسى بشنود با او مجادله نمايد و دنبال او را گيرد و از آن لذّت  ببرد. خصوصاً در مجمعى كه بعضى از ضُعَفاء الْعُقُول باشند كه آن شخص را به  اين صفت خبيثه ستايش كنند. و گويند فلانى جَدَلى يا حَرّاف يا نَطّاق بى بدلى است، و لهذا غالباً مايل است كه طرف مناظره او جاهلى باشد تا بر او غلبه تواند نمود! بيچاره نمى داند كه هر كه با نادان تر از خود مجادله كند تا بدانند كه دانا است، بدانند كه  نادان است.

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ الاِْسْتِهْزاءِ

] نكوهش استهزاء و مسخره كردن [

سخريّه و استهزاء كردن عبارت است از نقل كردن گفتار و كردار و خلقت و اوصاف مردم به قول يا به فعل، يا به اشاره و كنايه بر وجهى كه سبب خنده ديگران گردد، و باعث آن يا عداوت است يا تكبّر و حقير كردن آن شخصى كه به او استهزاء مى شود.


و بسا باشد كه باعث آن مجرّد خنداندن و به نشاط آوردن بعضى از اهل دنيا باشد به جهت طمع در كثافات دنيويّه ايشان، و شكّى نيست كه اين عمل شيوه اَراذل و اوباش و پست فطرتان است.

و صاحب اين عمل را از دين و ايمان خبرى نيست ، و از انسانيّت ]مردى[ اثرى نيست.

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ الاِْفْراطِ فىِ الْمِزاحِ

] نكوهش زياده روى در شوخى [

افراط در شوخى و مِزاح، مذموم است و باعث سبكى و كم وقارى، و موجب سقوط مهابت و حصول خوارى مى گردد، و دل را مى ميراند و از آخرت غفلت مى آورد، و بسا باشد كه باعث عداوت و دشمنى، و يا سبب آزردن و خجالت دادن مؤمنى گردد.

و لكن اگر افراط در شوخى نشود و توليد مفاسد مذكوره نكند و باعث گشادن دهان به هرزه خندى نشود «ممدوح» است.

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ الْغَيبَةِ

] نكوهش غيبت [

غيبت عبارت است از گفتن چيزى را در غياب شخصى، به قصد تنقيص او كه اگر به گوش او رسد او را ناخوش آيد و به آن راضى نباشد. خواه آن چيزى كه در حقِّ او گفته مى شود نقص در بدن يا در نَسَب يا در صفات و افعال و اقوال او باشد، يا در چيزهائى كه متعلّق و منسوب است به او.


چنانچه در حديث نبوى(صلى الله عليه وآله وسلم) است كه فرمودند: آيا مى دانيد كه غيبت چه چيز است؟

عرض كردند: يا رَسُولَ اللّهِ! خدا و رسول او(صلى الله عليه وآله وسلم)داناترند.

فرمودند: آن است كه ياد كنى برادر خود را به چيزى كه او را ناخوش آيد.

شخصى عرض كرد: اگر آن صفت با او باشد باز بد است؟

فرمودند: اگر باشد غيبت است و اگر نه بهتان است.[41]

و فرقى نيست در ميان غيبت به كنايه يا تصريح، بلكه بسا باشد كه كنايه بدتر باشد، و غيبت شنونده هم در حكم غيبت كننده است.

بدان كه غيبت «اعظم مهلكات» است و به اجماع جميع امّت و صريح كتاب و سنّت حرمت آن ثابت است.

از احاديث بسيار مستفاد مى شود كه غيبت بدتر است از زنا.[42]

و مى خورد حسنات را چنانچه مى خورد آتش هيزم را.[43]

و حق تعالى چهل شبانه روز، نماز و روزه غيبت كننده را قبول نمى فرمايد[44] و احاديث در مذمّت اين صفت خبيثه بسيار است.


و علاج آن رجوع است به آيات[45] و اخبارى كه در مذمّت آن وارد شده; پس از آن تفكّر و تأمّل كردن در اينكه، اگر كسى غيبت تو را در نزد تو گويد چگونه آزرده و خشمناك مى شوى و مقتضاىِ شرف ذات آن است كه راضى نباشى از براى غير آنچه را كه از براى خود نمى پسندى.

و بعد از اينها متوجّه زبان شدن و تأمّل در سخنان است. و عمده سعى در قطع كردن مايه و منشأ غيبت است كه غالباً يا غضب است و يا عداوت و كينه، و يا حسد و يا محضِ مزاح و مُطايبه و يا قصد سُخريّه و استهزاء و يا فخر و مباهات و امثال اينهاست.

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ الْكِذْبِ

] نكوهش دروغ گوئى [

دروغ گوئى صفتى است كه آدمى را خوار و بى آبرو و بى اعتبار مى كند و سرمايه انفعال و خجالت و سياه روئى دنيا و آخرت است.

آيات و اخبار در خباثت اين صفت بسيار است، و در حديث نبوى(صلى الله عليه وآله وسلم) است كه: هرگاه مؤمنى بدون عذر شرعى دروغى گويد هفتاد هزار فرشته بر او لعنت مى كنند، و از دل او بوى گندى بيرون آيد و بالا رود تا به عرش رسد. پس لعنت كند او را حَمَله عرش، و حق تعالى، به واسطه آن يك دروغ، گناه هفتاد زنا بر او نويسند كه آسان ترين آنها مثل آن است كه كسى با مادر خود زنا كند.[46]

و از اخبار ديگر مستفاد مى شود كه: دروغ گو ايمان ندارد و روى او سياه است[47]و  دروغگو از شرابخوار بدتر است.[48]


* و دروغ كليد خانه اى است كه تمام خباثت در او است.[49]

* و دروغ بدترين رباها است[50] و مورث فقر و فراموشى است.[51]

* و صورت انسانيت را مى گيرد[52] و دروغگو به عذاب مخصوصى در قبر معذّب است[53]و دروغگو مرّوتش از همه خلق كمتر است.[54]

و بالجمله مفاسد دروغ زياده از آن است كه اِحْصاء شود.

و طريق خلاصى از اين صفت خبيثه رجوع به آيات و اخبارى است كه در مذمّت آن است و هم تأمّل در آنكه دروغ گويى باعث هلاكت ابدى و موجب رسوائى و خوارى و مايه سقوط عزّت و بى اعتبارى است.

و بس است در اسباب رسوائى دروغ گو آنچه در حديث است كه حق تعالى «فراموشى» را به او گماشته است.[55]

و اين مطلب به تجربه رسيده به حدّى كه از امثال سايره است: «دروغگو حافظه ندارد.»

و هم گفته شده كه دروغ گفتن به ضرب شمشير ماند، اگر جراحت ملتئم شود، نشان همچنان بماند.

چون برادران يوسف پيغمبر(عليه السلام) كه به وَصْمه كذب موسوم شدند، به راست گفتن ايشان اعتماد نماند.

قال اللّه تعالى: بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ اَنْفُسُكُمْ اَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ.[56]

و بدان كه: ضدّ دروغ، صدق است و راست گوئى است كه اشرف صفات حسنه و رئيس اخلاق حميده است.


قال اللّهُ تَعالى: اِتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ.[57]

و از حضرت صادق(عليه السلام) مروى است كه فرمودند: نظر نكنيد به طول ركوع و سجود مرد، زيرا كه آن چيزى است كه به آن عادت كرده اگر آن را ترك كند از آن وحشت نمايد ولكن نظر نمائيد به راستى گفتار او و واپس دادن امانت را.[58]

كَلِمَةٌ فىِ آفاتِ اللِّسانِ

] مفاسد زبان [

پوشيده نماند كه بسيارى از آفات، از غيبت و بهتان و دروغ، و سُخْريّه و جدال و مِراء و مِزاح، و تكلّم به فضول و فحش و غيرها از مفاسد زبان است. و ضرّر اين عضو به انسان زياده از ساير اعضاء است.

و آن بهترين آلات است براى شيطان به جهت گمراه كردن بنى نوع انسان. پس هر كس آن را «مطلق العنان» ساخت شيطان او را به وادى هلاكت رسانيد و به سر منزل خِذْلان و فلاكت كشانيد.

لاجَرَمْ در حديث نبوى(صلى الله عليه وآله وسلم) وارد شده كه: بيشتر چيزى كه مردمان را داخل جهنم مى كند زبان است و فرج[59] و نيز فرموده كه هر كس محفوظ بماند از شرّ شكم و فرج و زبان خود، به تحقيق كه از همه شرور محفوظ است.[60]

و از حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) منقول است كه: هيچ روزى نيست مگر آن كه هر عضوى از اعضاء به زبان خطاب مى كند و مى گويد: تو را به خدا قسم مى دهم كه ما را به عذاب نينداز.[61]

و در روايت ديگر است كه: گويند در حقّ ما از خدا بترس چه اگر تو راست باشى ما همه راستيم و اگر تو كج شوى ما همه كج مى شويم.[62]


آرى اكثر محنت هاى دنيويّه و مفاسد دينيّه منشاءِ آن زبان است.

زبان بسيار سر برباد داده است *** زبان ما را، عدوىِ خانه زاد است

و ضد همه آفات زبان، خاموشى است. كه زينت عالِم و پرده جاهل است. و درى است از درهاى حكمت. در حديث نبوى(صلى الله عليه وآله وسلم) است: مَنْ صَمَتَ نَجى.[63]

و در وصاياى لقمان است به فرزند خود كه اگر چنان پندارى سخن تو نقره است، بدان كه سكوت طلا است.[64]

حضرت باقر العلوم(عليه السلام) فرمود: كه جز اين نيست كه شيعيان و دوستان ما زبان هايشان لال است.[65]

پس اى عزيز من! تا توانى خاموشى عادت كن و از فوائد آن غفلت منما و بدان كه نادان را بِهْ از خاموشى نيست و اگر اين مصلحت بدانستى نادان نبودى.

چون ندارى كمال و فضل آن به *** كه زبان در دهان نگهدارى

آدمى را زبان فضيحت كرد *** جوزِ بى مغز را سبك بارى

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ حُبِّ الرِّياسَةِ

] نكوهش حبّ رياست [

حقيقت رياست، تسخير قلوب مردم و مالك شدن دل هاى ايشان است، و آن از مهلكات عظيمه است.


در حديث است كه دو گرگ درنده كه رها كرده شوند در ميان گوسفندانى كه شبان آنها غايب باشد، اين قدر آن گوسفندان را فاسد نمى كند كه حبّ رياست و جاه، در دين مسلمان.[66]

و بر هر ذى شعور واضح است كه امر رياست مورث بسى مفاسد عظيمه، و مُنْتِج خسارتهاى دنيويّه و اخرويّه است.

چه ارباب رياست و جاه دائم هدف تير آزار مُعاندان، و پيوسته از ذلّت و عزّت خود هراسان است، هر لحظه دامن خاطرش در چنگ فكر باطلى است. گاهى در فكر مواجب نوكر و غلام، و زمانى در پختن سوداهاى خام. روزگارش به تملّق و خوش آمدگويى بى سر و پايان بسر همى رسد، و عمرش به نفاق با اين و آن انجام مى يابد، نه او را در شب خوابى و نه در روز استراحتى و آرامى.

كَلِمَةٌ فىِ الْخُمُولِ

] خمول و گمنامى [

گمنامى و خُمُول، شعبه اى است از زهد و از صفات حسنه مقرّبين مؤمنين و از علائم اهل بهشت است. و خدا دوست مى دارد صاحب آن را، بلكه در بعضى روايات است كه حق تعالى در مقام منّت بر بعضى از بندگان خود مى فرمايد: آيا انعام نكردم به تو؟ آيا تو را از مردم پوشيده نداشتم؟ آيا نام تو را از ميان مردم گم نكردم؟[67]

بلى، چه نعمت از اين بالاتر كه كسى خداى خود را بشناسد و به قليلى از دنيا قناعت كند و كسى او را نشناسد. چون شب درآيد بعد از عبادت خود به امن و استراحت بخوابد و چون روز شود به خاطر جمع، به شغل خود روآورد.


و از اين جهت بوده كه اَكابر دين و سَلَف صالحين كُنج تنهائى را برگزيده، و در زاويه خُمول خزيده، و درِآمد و شد خلق را به روى خود بسته و از بزرگى و جاه، خود را وارسته نموده بودند.

شيخ سعدى گفته: صاحبدلى را گفتند: بدين خوبى كه آفتاب است نشنيده ايم كه كسى او را دوست گرفته باشد.

گفت: از براى آنكه هر روزش مى توان ديد، مگر در زمستان كه محجوب است ومحبوب.

به ديدار مردم شدن عيب نيست *** وليكن نه چندان كه گويند بس

اگر خويشتن را ملامت كنى *** ملامت نبايد شنيدن ز كس

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ الرِّياءِ

] نكوهش ريا [

ريا، از اخلاق ذَميمه و از مهلكات عظيمه است، و در كتاب و سنّت، آيات و روايات بسيار وارد شده بر مذمّت و وعيد بر آن.

در حديث نبوى(صلى الله عليه وآله وسلم) است كه: اَدْنى ريا شرك است[68] و نيز فرموده كه رياكار را روز قيامت به چهار نام ندا مى كنند، مى گويند: اى كافر! اى فاجر! اى غادر! اى خاسر! عمل تو فاسد و اجر تو باطل شد. تو را امروز در پيش ما نصيبى نيست، بگير مزد خود را از آن كه عمل براى او مى كردى اى خدعه كننده.[69]


و نيز فرمودند كه بهشت تكلّم كرد و گفت: همانا من حرامم بر هر كه بخيل و رياكار است.[70]

كليد در دوزخ است آن نماز *** كه بر روى مردم گزارى دراز

اگر جز به حق مى رود جاده ات *** بر آتش فشانند سجّاده ات

و احاديث در مذمّت ريا بسيار است، و كافى است در خباثت آن كه در هر عملى كه داخل شود به فتواى فقهاء آن عمل باطل و از درجه قبول هابِط است.

بعضى از علماء فرموده اند: مبادا جاهلى از روى بى ادراكى افتراء بر خدا و رسول بسته و ريا را در عزاى حضرت سيدالشهداء(عليه السلام) اَرْواحُنا فِداهُ جايز و شرط اخلاص را بردارد. و چنان گمان كند كه: تباكى، كه به معنى گريه بر خود بستن و به صورت باكى درآمدن است و مُراد ريا در گريه باشد، و اين را از فضايل مخصوصه آن حضرت شمرد! چه بالضّرورة گريه بر حضرت سيدالشهداء(عليه السلام)عبادت است، و ريا در عبادات مثل قياس در ادلّه و رباء در معاملات «به هيچ وجه» جايز نيست.

و چگونه ذى شعورى احتمال دهد كه وجود مبارك حضرت حسينى(عليه السلام) كه تحمّل نمود آن همه مصائب را به جهت اِحْكام اساس توحيد ذات مقدّس بارى تعالى، و اِعْلاء كلمه حق در اِتْقان مبانى دين مبين، و حفظ آن از تطرّق بدعتهاى ملحدين، سبب شود براى جواز معاصى و اكبر مُوبِقاتِ كه آن رياء و شرك اصغر است؟! «اِنْ هذا اِلاَّ اخْتِلاقٌ.»[71]


كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ طُولِ الاَْمَلِ

] نكوهش آرزوهاى دور و دراز [

قال اَميرُالْمُؤْمِنينَ(عليه السلام): اِنَّ اَخْوَفَ ما اَخافُ عَلَيْكُمْ اِثنانِ: اِتَّباعُ الْهَوى و طُولُ الاَْمَلِ.[72]

طول اَمَل عبارت است از آرزوهاى بسيار و اميدهاى دور و دراز و توقّع زندگانى در دنيا. و سبب آن دو چيز است:

* اوّل : جهل و غرور! چه جاهل اعتماد مى كند بر جوانى يا صحّت مزاج خود، و بعيد مى داند مرگ را در عهد شَباب و در حال صحّت مزاج، و غافل است از مردن اطفال و جوان هاى بى شمار و عروض مرض هاى ناگهانى و مرگ هاى مفاجات.

* دوم : محبّت دنياى دَنِيّه و اُنس به لذّات فانيه است. چه انسان مادامى كه گرفتار اين محبّت و اُنس شد، مفارقت از آنها بر او گران است. لِهذآ دل به زيربار فكر مردن نمى رود و گاهى اگر در دل او خطور كند خود را به فكر ديگر مى اندازد. و اگر احياناً به ياد آخرت بيفتد، شيطان و نفس اَمّاره او را به وعده فريب دهند كه تو هنوز در اوّل عمرى، و حال چندى به كامرانى و جمع اسباب مشغول باش تا بزرگ شوى، آنگاه توبه كن و مهيّاى كار آخرت شو. و چون بزرگ شود گويد حال جوانى(!) هنوز به جا است تا وقت پيرى، چون پير شود گويد اِنْشاءَاللّهُ اين مزرعه را آباد كنم، يا اين دختر را جهازگيرى نمايم يا اين خانه را تمام نمايم، بعد از آن دست از دنيا بكشم، و به فراغت بال در گوشه اى مشغول عبادت شوم. و پيوسته هر شغلى كه تمام مى شود، شغل ديگر پيدا مى شود و هر روز امروز و فردا مى كند كه ناگهان بانگى برآيد «خواجه مرد»، و اين بيچاره غافل است از اينكه «آن كه» او را وعده فردا مى دهد فردا هم با او است، و آنكه فراغت از خيالات و شغل هاى دنيا حاصل نخواهد شد. و فارغ كسى است كه يكباره دست از آنها بردارد.


پس كسى كه سنّ او به حدود چهل سالگى رسيد، ديگر فكر دنيا كردنِ او از غفلت و فريب شيطان است، چون ايّام لذّت و كامرانى گذشت و روزگار نشاط و شادمانى سرآمد، و هر روز عضوى از اعضاىِ او كوچ مى كند و بيچاره از آن غافل و در فكر باطل است. «يا اَبْناءُ الاَْرْبَعينَ زَرْعٌ قَدْ دَنى حِصادُهُ.»[73]

چو دوران عمر از چهل درگذشت *** مزن دست و پا كآبت از سر گذشت

چو باد صبا بر گلستان وزد *** چميدن درخت جوان را سزد

نزيبد تو را با جوانان چَميد *** كه بر عارضت صبح پيرى دميد

دريغا كه فصل جوانى گذشت *** به لهو و لَعِبْ زندگانى گذشت

و علاج طول اَمَل «ياد مرگ» است، چه خيال مردن آدمى را از دنيا دلگير و دل را از دنيا سير مى سازد.

و از اين جهت حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: بسيار ياد آوريد شكننده لذّتها را.[74]

و مروى است كه: هيچ خانواده اى نيست مگر آنكه ملك الموت شبانه روزى پنج مرتبه اوقات نماز ايشان را بازديد مى نمايد.[75]

پس اى جان برادر! لختى به قبرستان رو و بر خاك دوستان گذرى كن و بر لوحِ مزارشان به عبرت نگاه كن، و تفكّر كن كه در زير قدمت به فاصله دو ذَرع چه خبر و چه صحبت است؟ وَ لَنِعْمَ ما قيلَ.


زدم تيشه يك روز بر تَلِّ خاك *** به گوش آمدم ناله دردناك

كه زنهار اگر مردى آهسته تر *** كه چشم و بناگوش و روى است و سر

بر اين خاك چندين صبا بگذرد *** كه هر ذرّه از وى بجائى برد

* پس لختى بر احوال خود تأمّل كن كه تو نيز مثل ايشان خواهى گشت. و عمرت به سر آيد، و علامت مرگ از هر طرف ظاهر گردد، اطبّاء از معالجه ات دست كشند و اعضايت از حركت باز ماند و عرق مرگ بر جبينت ظاهر شود، و مَلَكُ الْمَوْتِ به امر پروردگار درآيد، و خواهى نخواهى چنگال مرگ بر جسم ضعيف تو افكند و ميان جسم و جانت جدائى اندازد.

* و دوستان و برادرانت ناله حسرت در ماتمت ساز كنند و اَحبّاء و ياران به مرگ تو گريه آغاز كنند، پس بر مركب تابوت سوارت كرده، به زندان گورت درآورند.

* و تو را در وحشت آباد گور تنها گذارده برگردند.

* پس افسوس خورى بر ايّام حيات و زندگانى و صحّت و جوانى و فراغت خود را در دنيا، كه مُفت از دست دادى و براى آخرت خود ذخيره ننهادى و زبان حالت مترنّم به اين مقال باشد:

دريغا كه بى ما بسى روزگار *** برويد گل و بشكفد لاله زار

بسى تير و دى ماه و ارديبهشت *** بيايد كه ما خاك باشيم و خشت


تفرّج كنان بر هوا و هوس *** گذشتيم بر خاك بسيار كس

كسانى كه از ما به غيب اندرند *** بيايند و بر خاك ما بگذرند

پس از ما بسى گل دهد بوستان *** نشينند با يكديگر دوستان

كَلِمَةٌ فىِ ذَمِّ مَدْحِ الرِّضا

] ستايش رضا [

مراد از رضا، ترك اعتراض بر مقدّرات الهيّه است در باطن و ظاهر، قولا و فعلا، و صاحب اين مرتبه پيوسته در بَهْجت و لذّت و سرور و راحت است. چه تفاوت نمى باشد نزد او ميان فقر و غنا و راحت و عنا و عزّت و ذلّت و مرض و صحّت، زيرا كه همه را از خدا مى داند و به واسطه محبّت حق كه بر دل او رُسوخ كرده، بر همه افعال او عاشق است و آنچه از او مى رسد بر طبع او موافق است و مى گويد:

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جِدّ *** بوالعجب من عاشق اين هر دو ضِد

و صبر و رضا، رأس همه طاعات است.

از حضرت صادق(عليه السلام) منقول است، كه فرموده اند: شگفت دارم از كار مرد مُسلِم كه خدا هيچ امرى از براى او مقدّر نمى كند مگر آنكه خير اوست ] اگر بدن او با مقراض قطعه قطعه شود خير اوست و [ اگر ملك مشرق و مغرب را به او اعطا فرمايد باز خير اوست.[76]


و در حـديث قدسى است كه حـق تعالى فرمود: مـنم خـدائى كه به جز من خدائى نيست، پس هر كه صبر نكند بر بلاى من و راضى نشود به قضاى من و شكر نكند از براى نَعماى من، پس طلب كند خدائى سواى من.[77]

و بدان كه: مرتبه رضا از ثمرات محبّت است و طريق تحصيل آن، سعى در تحصيل محبّت الهى است به دوام ذكر و فكر و ساير چيزهائى كه موجب محبّت الهى است.

به علاوه آنكه تدبّر نمايد كه از نارضائى او چه مى آيد و كراهت و سَخَطِ او چه فايده مى بخشد؟ نه از براى خاطر او تغيير قضا و قدر داده مى شود، و نه به جهت تسلّى قلب او تغييرى در اوضاع كارخانه هستى داده مى شود، و بر حسرت گذشته و «تشويش» بر آينده و تدبير كار، چيزى جز تضييع روزگار و بردن بركاتِ وقت فايده اى مترتّب نمى گردد.

و بايد طالب مرتبه رضا، آيات و اخبارى كه در رفعت مرتبه اهل بلا رسيده ملاحظه نمايد، و بداند هر رنجى را در عقب، گنجى و هر محنتى را راحتى در پيش است.

پس به اميد ثوابهاى پروردگار خود چون مردانِ مرد، بيابان بلا را به قدم صبر بپيمايد، تا دشواريهاى اين راه بر خود سهل و آسان نمايد; چون مريضى كه متحمّل حجامت و فصد ]= رگ زدن [ و خوردن دواهاى گرم و سرد مى گردد.

و بايد دانست كه رضا با دعا كردن منافاتى ندارد، چه از جانب شريعت به دعا مأموريم. و خداوند عالَم از ما دعا خواسته و آن را كليد سعادت و حاجات ساخته، و گفتن اينكه دعا منافى با رضاست مَرضىّ نيست.


كَلِمَةٌ فىِ مَدْحِ الصَّبْرِ

] ستايش صبر [

صبر، مضطرب نگشتن در بلاها و مصائب است. و ضدّ آن جزع و بى تابى است كه عبارت است از رها كردن عنان خود در مصيبت و بلا به فرياد كشيدن، آه و واويلا و ناله كردن و جامه دريدن و بر خود زدن، بلكه عَبوس كردن و امثال آن كه سبب كلّى آن «ضعف نفس» است.

و از براى صبر اقسام ديگر نيز هست، مثل صبر در معارك و جنگها كه از افراد شجاعت است، و صبر در حال غضب كه حلم است، و صبر بر مشقّت طاعات، و صبر بر مقتضيات شهوات و غيرها.

و فى الحقيقه اكثر اخلاق فاضله داخل در صبر است. و مرتبه صبر از مراتب رفيعه است. و حق تعالى بيشتر خيرات را نسبت به صبر داده است و اكثر درجات بهشت را به آن متعلّق ساخته.

و در هفتاد و چند موضع از كتاب خود ذكر فرموده و اوصاف بسيار براى صابرين ثابت كرده، و از براى ايشان صلوات و رحمت و هدايت را قرار داده و مژده بودن خود را با ايشان، به آنها رسانيده.[78]

و در احاديث نيز فضيلت بسيار براى صبر وارد شده، و روايت شده كه: نسبت صبر به ايمان مثل سر است به بدن و كسى را كه سر نباشد بدن نمى باشد. همچنين كسى را كه صبر نباشد ايمان نيست.[79]

و طريق تحصيل مرتبه صبر مراعات نمودن چند چيز است:

* اوّل : بسيار ملاحظه نمودن احاديثى را كه در فضيلت ابتلاء در دنيا وارد شده و آنكه به إزاءِ هر مصيبتى رفع درجه يا محو سيّئه اى است، و يقين داند كه خيرى نيست در كسى كه به بلائى گرفتار نشود.

* دوّم : متذكّر آن شود كه زمان مصيبت اندك و وقت كوتاه است، و عنقريب از آن مُسْتَخْلص شده به خانه راحت و استراحت مى رود.


بُگذرد اين روزگار تلخ تر از زهر *** بار دگر روزگار چون شكر آيد

صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند *** بر اثر صبر نوبت ظفر آيد

* سوّم : آنكه تأمّل كند كه بى صبرى و جَزَعْ چه فايده مى بخشد؟! هر چه مقدّر است مى رسد و بى تابى سودى ندارد، و قابل تغيير نَبوَد هر چه تعيين كرده اند، بلكه جَزَعْ ثواب آدمى را ضايع و وقار او را ساقط مى گرداند.

* چهارم : آنكه ملاحظه كند احوال كسانى را كه به بلاهاى عظيم تر از بلاهاى او گرفتار شده اند.

* پنجم : آنكه بداند ابتلاء و مصيبت، دليل فضل و سعادت او است چه آنكه:

هر كه در اين بزم مقرّب تر است *** جام بلا بيشترش مى دهند

* ششم : آنكه آدمى را به واسطه رياضت مصائب، «تكميل» حاصل مى شود.

* هفتم : آنكه متذكّر شود كه اين مصيبت از نزد حق تعالى است كه دوست ترين هر چيزى است نسبت به او و به جز صلاح و خير او را نمى خواهد.

* هشتم : آنكه تتبّع كند در احوال مقرّبين، و ابتلاء و صبر آنها را ملاحظه كند تا آنكه رغبت صبر و استعداد نفس براى او حاصل شود.

و بدان كه: مراد از صبر همان است كه در ابتدا ذكر شد، امّا سوختن دل و جارى شدن اشك از مقتضاى بشريّت است، بنده را از حدّ صبر بيرون نمى برد.

نظير اين مطلب كه مريض به فصد و حجامت راضى و خشنود است ولكن از درد و اَلَمْ متأثر مى شود.


كَلِمَةٌ فىِ مَدْحِ الشُّكْرِ

] ستايش شكر [

شكر نعمت عبارت است از شناختن نعمت مُنْعِمْ و شاد بودن به آن و صرف كردن در مصرفى كه مُنْعم به آن راضى باشد.

و شكر، افضل منازلِ اهل سعادت است و سبب رفع بلا و باعث زيادتى نَعَماء است، و به اين جهت امر و ترغيب به آن شده است.

قال اللّه تبارك وتعالى: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاََزيدَنَّكُمْ وَلَئنْ كَفَرْتُمْ اِنَّ عَذابى لَشديدٌ[80]...: «اگر شكر كنيد البته نعمت را برشما زيادمى كنم و اگر كفران كنيد همانا عذاب من سخت و شديد است»

و از اين آيه شريفه و اخبار معتبره معلوم مى شود كه: كفران نعمت كه ضدّ شكر است باعث شقاوت آدمى است در عُقْبى، و موجب حِرمان و سلب نعمت است در دنيا.

شيخ سعدى گفته و چه خوب گفته:

كه اَجلِّ كائنات از روى ظاهر آدمى است و اذلِّ موجودات سگ، و به اتّفاق خردمندان سگ حق شناس بِهْ از آدمى ناسپاس.

سگى را لقمه اى هرگز فراموش *** نگردد گر زنى صد نوبتش سنگ

وگر عمرى نوازى سفله اى را *** به كمتر چيز آيد با تو در جنگ


و چون معنى شكر «صرف نعمت» است در مصرفى كه رضاى مُنعم در آن است، عَلى هذا از براى بنده شاكر لازم است شناختن چيزهائى كه رضاى الهى در آن است، و دانستن امورى كه مكروه و خلاف رضاى او مى باشد تا متمكّن از اَداى شكر و ترك كُفران بوده باشد.

و راهى كه به آن توان جميع محبوبات و مكروهات الهى را يافت طريقه شرع مقدّس است، كه جميع آنچه رضاى الهى است در آن، يا خلاف رضاى اوست بيان فرموده و از اوّل به واجبات و مستحبّات و از دوّم به محرّمات و مكروهات تعبير كرده، پس هر كه اطّلاع از جميع احكام شريعت مطهّرة در همه افعال خود نداشته باشد، متمكّن از اَداء حقِّ شكر الهى نيست.

* بدان كه : طريق شكرگذارى الهى به چند امر است:

* اوّل : نظر كردن به پست تر از خود در امور متعلّقه به دنيا و بالاتر از خود در امور دين.

* دوّم : به نظر آوردن مردگان و متذكّر شدن اينكه نهايت مطلوب ايشان آن است كه آنها را به دنيا برگردانند تا در دنيا عمل خير كنند، پس خود را از ايشان فرض كند و چنان تصوّر نمايد كه مطلب او برآمده و به دنيا برگشته است.

* سوّم : آنكه ياد كند آنچه را كه بر او روى داده از مصائب عظيمه و مرض هاى مهلكه، كه اميد نجات در آن نداشته، پس خلاصى از آن را غنيمت شمرد.

* چهارم : آنكه هر مصيبتى كه بر او وارد مى شود شكر كند كه مصيبتى بالاتر از آن به او نرسيده، و يا اينكه بلائى به دين او وارد نشده.

* پنجم : معرفت الهى و تفكّر در صنايع الهيّه و انواع نعمت هاى ظاهريّه و باطنيّه كه آنها زياده از آن است كه اِحْصاء شود.

قالَ اللّه تَبارَك و تَعالى: وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصُوها.[81]


خاتمه

بدان كه لازم است از براى پاكى نفس از اوصاف رذيله و آرايش آن به صفات جميله چند  امر:

اوّل: آنكه پيوسته مواظبت كند بر اعمالى كه از آثار صفات حسنه است، و خواهى نخواهى نفس را بر افعالى بدارد كه مقتضاى صفتى است كه طالب تحصيل آن است يا در صَدَدِ بقاء و محافظت آن.

دوّم: آنكه پيوسته مراقب احوال خود و متوجّه اعمال و افعال خود باشد، و هر عملى كه مى خواهد بكند ابتدا در آن تأمّل كند تا خلاف مقتضاى خُلْقِ حَسَنْ از او سر نزند، و در هيچ حال از حال خود غافل نشود. بلكه هر روز و شب، دفتر اعمال خود را گشوده سرتا پايش را مرور كند و تفحّص نمايد آنچه را كه از او صادر شده، اگر كار خوب كرده حمد كند و شكر توفيق به جا آورد. و اگر كار بدى كرده توبه و انابه نموده و تدارك آن نمايد.

سوّم: آنكه احتراز كند از آنچه باعث تحريك قوّه شهويّه يا غضبيّه مى شود، مثلا: چشم و گوش و دل را باز دارد از ديدن و شنيدن و تصوّر كردن هر چيزى كه غضب يا شهوت را به هيجان مى آورد، و بيشتر سعى او در حفظ دل باشد از خيال آنها.

چهارم:  آنكه فريب نفس خود را نخورد و افعال خود را حمل بر صحّت نكند و در طلب عيوب خود اِستقصاء و سعى بليغ نمايد، و به نظر دقيق در تجسّس خفاياىِ معايب خود برآيد.

و چون به چيزى از آنها برخورد در ازاله آن سعى كند، و بداند كه هر نفسى عاشق صفات و افعال خويش است، و به اين جهت اعمال و افعالش در نظرش جلوه دارد و بدون تأمّل و باريك بينى، به عيوب خود برنمى خورد.

و خوب است كه از اَصِدِقاء و دوستان، تفحّص معايب خود نمايد و پيوسته مترصّد باشد كه دشمنان و معاندان او چه عيبى را از او اظهار مى كنند، پس در صَدد دفع آن عيب از خود برآيد.

و بهتر آنكه ديگران را آئينه عيب نماى خود گرداند پس آنچه را كه از ايشان سرمى زند تأمّل در حُسْن و قبح آن عمل نمايد. و به قُبح هر چه برخورد، بداند كه چون آن عمل نيز از او سر زند قبيح، و به حُسْن هر چه برخورد بداند كه آن عمل از او نيز حَسَن است. پس در اِزاله قبايح خود كوشد و در كسب اخلاق حَسَنه سعى كند.


پنجم : آنكه اجتناب از مصاحبت بَدان و اشرار را لازم داند و دورى از همنشينى صاحبان اخلاق بد را واجب شمرد، و در صَدَد آن باشد كه مصاحبت كند با صاحبان اخلاق حسنه و بزرگان دين، زيرا كه مجالست و صحبت با هر كسى مدخليّت عظيم دارد.

چه طبع انسان دزد است آنچه را كه مكرّر از كسى ديد قهراً اخذ مى كند.

پسر نوح با بدان بنشست *** خاندان نبوّتش گم شد

سگ اصحاب كهف روزى چند *** پى نيكان گرفت و مردم شد

به علاوه اينكه هر كس مجالست كند با اهل معصيت و بَدان، در عذاب ايشان شريك شود و به آتش ايشان بسوزد.

قالَ اللّهُ تَعالى: وَ لا تَرْكَنُوا اِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ.[82]

و من به جهت آنكه بر تو معلوم شود كه مجالست با اهل معصيت چه اثر دارد، يك حديث شريفى كه جامع است فوائد عظيمه را در اينجا نقل مى كنم; و اين رساله را به آن ختم مى نمايم:

شيخ اَجَلّ اَقْدم «ثِقَةُ الاِْسْلامِ كُلَيْنى» عَطَّرَ اللّهُ مَرْقَدَهُ از حضرت صادق(عليه السلام)روايت كرده كه آن حضرت فرموده: روزى عيسى(عليه السلام) عبور كرد به قريه اى كه اهل آن قريه و طيور و حيوانات آن تمام مرده بودند!

حضرت عيسى(عليه السلام) چون مرده هاى ايشان را ملاحظه كرد با حواريّون فرمودند: اهل اين قريه به عذاب الهى هلاك شده اند، زيرا كه اگر به مرگ خداى خود به تفرقه مرده بودند يكديگر را دفن مى كردند.


حواريّون كه اصحاب خاصِّ آن حضرت بودند عرضه داشتند: يا رُوحَ اللّهُ! از خدا بخواه كه ايشان را زنده گرداند تا ما را خبر دهند كه اعمال ايشان چه بوده كه باعث هلاكت ايشان گشته؟ تا ما را از آن كارها اجتناب باشد.

پس آن حضرت(عليه السلام) خدا را خواند، ندا آمد، كه بخوان اهل آن قريه را.

پس حضرت عيسى(عليه السلام) در وقت شب بالاى بلندى رفت و فرمود: اى اهل قريه!

يكى از ايشان جواب داد: لَبَّيْكَ يا رُوحَ اللّهِ وَ كَلِمَةَ اللّهِ.

فرمود: بگو چه بود اعمال شما در دنيا؟!

گفت: عبادت طاغوت و دوستى دنيا با ترس كم، و آرزوى طويل و غفلت و اِشْتغال به لهو و لعب.

فرمود: محبّت شما به دنيا به چه مرتبه رسيده بود؟

گفت: مانند محبّت طفل به مادرش! هرگاه رو مى كرد به ما فرحناك و خوشحال مى شديم، و هرگاه پشت مى كرد به ما گريان و محزون مى گشتيم.

فرمود: عبادت شما از براى طاغوت چگونه بود؟

گفت: اطاعت مى كرديم اهل معصيت را، يعنى: در هر امر باطلى كه ما را به آن مأمور مى ساختند اطاعت ايشان مى كرديم.


فرمود: چگونه شد عاقبت امر شما؟

گفت: شبى در كمال آسايش خوابيديم، صبح گاه جاى خود را در هاويه ديديم.

فرمود: هاويه چيست؟!

گفت: سِجّين.

فرمود: سجّين چيست؟!

گفت: كوههايى است از آتش كه پيوسته برافروخته مى شود بر ما، تا روز قيامت.

فرمود: شما چه گفتيد و چه جواب به شما گفتند؟

گفت: گفتيم كه ما را به دنيا برگردانيد تا زهد ورزيم، جواب داده شديم كه دروغ مى گوئيد.

فرمود: به چه سبب تو در ميان ايشان با من سخن گفتى؟!

گفت: يا رُوحَ اللّهِ سبب آن بود كه، ايشان را لجام هاى آتشى بر دهن زده اند و آن لجام به دست هاى ملائكه غِلاظ و شِداد است كه بر ايشان موكّلند، و امّا من از ايشان نبودم، لكن چون در ميان ايشان بودم همين كه عذاب بر ايشان نازل شد مرا نيز فرو گرفت، پس من به موئى آويخته ام در كنار جهنّم، نمى دانم كه در جهنّم خواهم افتاد يا نجات خواهم يافت؟!

 

پس حضرت عيسى(عليه السلام) رو كرد به حواريّين و فرمود: اى دوستان خدا! خوردن نان جو و نمك، و خواب كردن بر روى مزبله ها با عافيت و سلامتى دنيا و آخرت خيرى است بسيار، يعنى بايد قدر اين نعمت را دانست.[83]

 


مخفى نماند كه آنچه اين مرد براى حضرت عيسى(عليه السلام) نقل كرد از حال آن قريه، به عينه حال ما و حال اهل اين زمان است.

بلكه بسيارى از ماها ترس كم را هم نداريم كه آنها داشتند. و امّا حكايت محبّت ما با دنيا و طول اَمَلْ و غفلت و لهو و لعب ما، پس اَوْضَحْ]= آشكارتر [ از آن است كه بيان شود.

و هر كس مراجعه به حال خود و اهل زمان خود كند بر او معلوم خواهد شد.

و چه خوب تشبيه كرده اند حكماء حال ما را و غفلت و غرور ما را در دنيا به آن شخص كه در بيابانى بود، فيلى سر در عقب او گذاشته] = او را تعقيب مى كرد [، آن مرد به چاهى پناه برد. طنابى بر كمر داشت، يك سر آن طناب را به شاخى بست كه در كنار چاه بوده و خود را ميان چاه آويزان نمود، پس نگاهش به ته چاه افتاد ديد اژدهائى دهان باز كرده كه هرگاه در چاه افتد او را ببلعد! در اين حال ديد دو موش سياه و سفيد پيدا شدند، شروع كردند به قطع كردن طناب كه يكسرش به كمر او بود، در اين حال نگاهش افتاد به عسل خاك آلوده اى كه به كنار چاه ماليده شده بود و زنبورهاى بسيارى بر او جمع شده بودند، و آن بيچاره از ياد قطع كردن موشها طناب را و افتادن در دهان اژدها غفلت نموده، شروع كرد به خوردن عسل هاى خاك آلوده و با زنبورها مخاصمه كردن.

اين حكايت را بر هر كس كه عرضه كنى اين مرد را تَحْميق] = احمق شمردن [ و تَسْفيه ] = سفيه شمردن [ مى كند، و مى گويد كه: الحال چه وقت غفلت است و چه وقت خوردن عسل است؟! فكرى براى خلاصى خود كن.

اين حكايت به عينه حال ما است، چه آنكه، دنيا به منزله همان چاه است و اژدهايى كه دهان گشوده مرگ است و قبر ماست، و دو موش سياه و سفيد شب و روز است كه پيوسته طناب عمر ما را قطع مى كند، و عسل خاك آلوده لذّات دنيويّه است كه ممزوج است به آلام بسيار، و زنبورها اَبْناءِ دنيا مى باشند كه پيوسته به جهت امور دنيا با ايشان مخاصمت مىورزيم.

نَسْأَلُ اللّهَ الْبَصيرَةَ وَ الْعافِيَةَ وَ نَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الْغَفْلَةِ وَ الْغَوايَةِ. منه (ره).




[1]ـ سوره فاطر، آيه 28 .

[2]ـ جامع السّعادات  1 / 218 .

[3]ـ تفسير نور الثقلين 2/334 .

[4]ـ اسب تيزرو .

[5]ـ بحار الانوار 70/267 چاپ بيروت.

[6]ـ صحيفه سجاديه، دعاى شانزدهم .

[7]ـ سوره آل عمران آيه 159.

[8]ـ همانا تو بر خُلق و خوىِ بزرگى آراسته هستى . (قلم /4) .

[9]ـ سفينة البحار 2 / 346 واژه فحش .

[10]ـ روايت شده كه در جهنّم واديى است كه جاى متكبرين است ناميده مى شود به «سَقَر»، شكايت كرد به خداوند از شدِّت حرارت خود و اجازه خواست از براى تنفّس خود، اجازه داده شد به او و تنفسى كرد و جهنّم را آتش زد (منه ره) بحار 70/218 .

[11]ـ بحار الانوار 72/49 .

[12]ـ بحار 72/49 .

[13]ـ المحجة البيضاء ، چاپ اسلاميه 4/203 .

[14]ـ كافى 2/134 باب ذمّ الدنيا.

[15]ـ جمله اول در شرح غررالحكم 4/474 و جمله دوم با كمى تفاوت در 5/451 مى باشد .

[16]ـ بحار 73/170.

[17]ـ شرح غررالحكم 5/152 .

[18]ـ سوره قصص آيه 77 .

[19]ـ حق معلوم عبارت است از آنچه آدمى بر خود قرار بدهد كه هر روز يا هر هفته يا هر ماه از مال خود به فقراء . بدهد و به گرفتاران و بيچارگان رسيدگى نمايد يا ارحام را صله و برادران دينى را صله و احسان نمايد و آن غير از زكات و صدقه واجبه است و اين به قدر مال و توان اوست از كم يا زياد (مراجعه شود به كافى ج 3 ص 498 ـ 500) .

[20]ـ حق حَصاد عبارت است از دسته اى از زرع يا مشتى از گندم يا خرما يا ميوه يا ساير محصولات، كه در وقت دِرَو يا ضبط و چيدن محصولات آدمى به خوشه چينان و سؤال كنندگان و فقرائى كه در آنجا حاضر مى شوند بدهد، و اين كارها را در روز انجام دهد كه فقرا محروم نشوند و به سراغش بيايند . (مراجعه شود به كافى ج 3 ص 564 ـ 566) .

[21]ـ ملّيه = دينيه.

[22]ـ بركه = مخزن آب .

[23]ـ بحار 77/114 .

[24]ـ شرح غررالحكم 1/255 .

[25]ـ كافى 2/350 ـ 354 .

[26]ـ رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : وَ جَوْرُ ساعَة فى حُكْم اَشَدُّ وَ اَعْظَمُ عِنْدَ اللّهِ مِنْ مَعاصى سِتّينَ سَنَةً (بحار 75/352 عنه معراج السعادة 477 ط قم) .

[27]ـ معراج السّعادة ص 341 چاپ جاويدان .

[28]ـ سفينة البحار 2/106 .

[29]ـ عادل بودنِ انوشيروان از مطالب مشهورى است كه واقعيت ندارد.

[30]ـ نهج البلاغه چاپ فيض الاسلام ص 1200 حكمت 249 .

[31]ـ بحارالانوار، ج 71 ص 289 .

[32]ـ بحار ج 12 ص 386 .

[33]ـ به سوره رعد آيه 25 و سوره محمَّد(صلى الله عليه وآله وسلم) آيه 22 مراجعه شود.

[34]ـ به بحار الانوار 71/151 مراجعه شود .

[35]ـ بحار الانوار ج 73 ص 386.

[36]ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 20 ص 269 حكمت 113 .

[37]ـ نهج البلاغه، ص 1252، چاپ فيض الاسلام.

[38]ـ مستدرك الوسائل 2 / 106 .

[39]ـ كافى ج 2 ص 359 .

[40]ـ سفينة البحار ج 2 ص 532 و بحارالانوار ج 2 ص 138 .

[41]ـ بحار 75/222 چاپ اسلاميه .

[42]ـ مستدرك الوسائل 2/106.

[43]ـ مستدرك الوسائل 2/106.

[44]ـ مستدرك الوسائل 2/106.

[45]ـ سوره حجرات آيه 12 .

[46]ـ مستدرك الوسائل 2/100 .

[47]ـ مستدرك الوسائل 2/100 .

[48]ـ بحارالانوار 69/237 .

[49]ـ بحارالانوار 69/263 .

[50]ـ بحارالانوار 69/263 .

[51]ـ بحارالانوار 69/261 و 251 .

[52]ـ بحارالانوار 69/261 و 251 .

[53]ـ المحجة البيضاء 3/140 و جامع السعادات 2/322 .

[54]ـ بحارالانوار 69/259 .

[55]ـ بحارالانوار ج 69 ص 251 .

[56]ـ يوسف/ 18 .

[57]ـ توبه /119 .

[58]ـ بحارالانوار، ج 68 /2.

[59]ـ معراج السعاده 424 چاپ جاويدان و المحجة البيضاء 3/115 .

[60]ـ بحارالانوار 71/287 چاپ اسلاميه .

[61]ـ كافى 2/114 ـ 115 .

[62]ـ مستدرك الوسايل 2/90 .

[63]ـ محجّة البيضاء 3/115 چاپ اسلاميّه .

[64]ـ بحارالانوار 68 / 297.

[65]ـ بحارالانوار 68 / 258.

[66]ـ اصول كافى 2/297 .

[67]ـ المحجة البيضاء 3/278 چاپ چهار جلدى .

[68]ـ المحجة البيضاء 3/297 چاپ چهار جلدى .

[69]ـ وسائل الشيعة ج 1 ص 51 و غادِر در اين حديث به معنى خيانت كار است .

[70]ـ مستدرك الوسائل 1/11.

[71]ـ سوره ص، آيه 7.

[72]ـ بحار الانوار 70/163 ـ نهج البلاغه چاپ فيض ص 98 خطبه 28 .

[73]ـ سفينة البحار 2/257 .

[74]ـ جامع السعادات 3/38 چاپ نجف.

[75]ـ معراج السعاده 394 و به كافى ج 3 ص 136 و 137 حديث 2 و 3 مراجعه شود .

[76]ـ بحار الانوار 69/331 به نقل از كافى 2/62 .

[77]ـ جامع السعادات 3/279 .

[78]ـ به كتاب معجم المفهرس قرآن مراجعه شود و به اين آيات نيز مراجعه شود : بقره 153 و 154 و 177 و 249 و آل عمران 17 و 146 و قصص 80 و زمر 10 و . . . .

[79]ـ بحار الانوار 68/81 به نقل از كافى 2/89 .

[80]ـ سوره ابراهيم آيه 7 .

[81]ـ سوره ابراهيم آيه 34 .

[82]ـ هود/ 113 .

[83]ـ اصول كافى 2/318 .

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی