متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

 

 

بانوى بانوان

حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)

 نوزاد وحى و رسالت

 

 


در نگاه اوّل

*   نام: «فاطمه، صدّيقه، مباركه، طاهره، زكيّه، رضيّه، مرضيّه، مُحَدّثه و زهرا.»[1]

*   كنيه : امّ الحسن، امّ الحسين، امّ المحسن، امّ الائمّة، و «امّ ابيها» است.[2]

*   برخى از مشهورترين القاب : زهراء، بتول، صدّيقه كبرى، مباركه، عذراء، طاهره و سيّدة النساء است.[3]

*   پدر: رسول اكرم محمدبن عبداللّه پيامبر عظيم الشأن اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم).

*   مادر : خديجه كبرى، اوّلين همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و اوّلين زنى كه به او ايمان آورد.

*   تولّد: در مكّه در سال پنجم بعثت.[4]

*   شهادت: در مدينه در سال يازدهم هجرت، دو ماه و نيم پس از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم).[5]

*   مدفن: به جهات سياسى و بنا به وصيت خودش شب هنگام و مخفيانه توسط امير مؤمنان على(عليه السلام) دفن شد[6] و تا به امروز محلّ دقيق قبر مطهّر زهرا(عليه السلام)معلوم نشده است.

*   فرزندان : امام حسن مجتبى(عليه السلام)، امام حسين سيدالشهداء(عليه السلام)، زينب كبرى، امّ كلثوم، و محسن كه سقط شد.[7]


نوزاد وحى و رسالت

روز جمعه بيستم ماه جمادى الثانى، پنج سال پس از بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)،[8] در زير آسمان حجاز، در دامنه كوههاى سنگى مكّه، در چشم انداز كعبه، در منزل وحى، در عرصه اى كه دهان خداجوى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با تلاوت قرآن بر آن نور مى پاشيد، در خانه اى كه فرشتگان آن را خوب مى شناختند و در آن رفت و آمد داشتند، آنجا كه زمزمه نماز پيامبر در صبح و شام و آواى ملكوتى تلاوت پيامبر در دل شب، زمينش را به آسمان پيوند مى زد، در خانه اميد يتيمان، در خانه فريادرسِ مستمندان، در خانه پناه اسيران، در خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و خديجه; دخترى چشم به جهان گشود.

دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، نوباوه رسالت، پيكره عصمت، بشريّت در يك زن، همسنگ و همسر خليفه خدا در زمين، بانوى بانوان جهان; فاطمه عليهاالسلام به دنيا آمد.

خانه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) با تولّد فاطمه(عليها السلام) بيش از پيش كانون مهر و عطوفت شد. در غوغاى رنجهاى عظيم پيامبر عزيز كه در آن هنگام در مكّه با آن دست به گريبان بود، فاطمه كوچك چون نسيمى آرامش بخش گونه هاى خسته پدر و مادر دردمند را هر صبح و شام نوازش مى داد و رنج روزهاى پرمشقّت رسالت را تسكين مى بخشيد.

چه شورانگيز است دخترى چنان ارجمند باشد كه سيّد كاينات رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)بدو تسكين يابد و درباره او بفرمايد: «روح من است; بوى بهشت را از او استشمام مى كنم»[9]; و اين درباره فاطمه(عليها السلام) شگفت نيست، چرا كه او از زمره بزرگوارانى است كه خداى جهان، سزاوار ايشان در كتاب آسمانى خويش مى فرمايد: «اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً[10] : خداى متعال اراده فرموده است كه شما اهل بيت پيامبر از هرگونه پليدى پاك و بركنار باشيد.»[11]


فاطمه(عليها السلام) خلاصه وجود پيامبر عظيم اسلام است، زندگى سراسر نور فاطمه(عليها السلام)شايان هرگونه تقدير آسمانى است، و او برگزيده اى از ميان بانوان در پيشگاه خداست كه با قداست خويش ارجمندى زن را اثبات مى كند، وجود فاطمه(عليها السلام) به تنهايى برترين گواه آن است كه زن نيز مى تواند در اوج معنويتهايى كه رادمردان آسمانى به آن نائل آمده اند سير و پرواز كند.

*

همراه پدر

پدر گرامى فاطمه(عليها السلام) بى نياز از توصيف است، پدرى كه خداى جهان او را صاحب «خُلق عظيم»[12] معرفى كرده و به نصّ كتاب الهى: «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ يُوحى; از هواى خويش سخن نمى گويد و آنچه مى گويد وحى الهى است».[13]

فاطمه(عليها السلام) سراسر حيات پرنور خويش را در شعاع وحى و در سايه انسان ساز چنين پدرى گذراند; تقريباً دو ساله بود كه همراه پدر در محاصره اقتصادى كفّار قريش قرار گرفت و سه سال در «شعب ابيطالب»[14] همراه پدر و مادر و ساير مسلمانان در تحمّل سخت ترين شرايط گرسنگى و سختى شركت داشت.

در سال دهم بعثت، اندكى پس از نجات از «شعب»[15] مادر گرامى خويش را ـ كه رنجهاى ده سال مبارزه و تحمّل و بويژه فشار سختيهاى محاصره اقتصادى رنجورش ساخته بود ـ از دست داد; فاطمه(عليها السلام) بى مادر شد و اين هر چند سخت رنج آور و مصيبت بار بود، امّا بيش از پيش او را در كنار پدر و در دامان تربيت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) قرار داد. در هشت سالگى، اندكى پس از هجرت پيامبر، همراه ساير بانوان خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و با همراهى على(عليه السلام) از مكّه به مدينه آمد[16] و باز در كنار پدر قرار گرفت، در مشكلات مختلف زندگى پيامبر در مدينه، همواره فاطمه(عليها السلام) با او بود; در جنگ اُحُد پس از آن كه مسلمين مجبور به عقب نشينى و پناه گرفتن در كوه شدند فاطمه(عليها السلام)سراسيمه از مدينه به اردوگاه پيامبر آمد و همراه امير مؤمنان على(عليه السلام)به مداواى زخمهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پرداخت[17]...


فاطمه(عليها السلام) با اسلام بزرگ شد، با اسلام و قرآن همراه بود، در هواى وحى و نبوّت تنفّس مى كرد و مى باليد، زندگى اش از زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) جدا نمى شد، حتّى با وجود ازدواج و فرزنددارى خانه اش متصّل به خانه پيامبر بود، و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بيش از هر جاى ديگر به خانه فاطمه رفت و آمد داشت; هر بامداد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)پيش از رفتن به مسجد به ديدار فاطمه مى رفت،[18] و خدمتكار پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)مى گويد: «آن گرامى چون مى خواست به سفرى برود با آخرين كسى كه وداع مى كرد فاطمه بود، و چون باز مى گشت پيش از ديدار هر كس نزد فاطمه مى رفت.»[19]

و سرانجام در آخرين ساعات زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز فاطمه بر بالين او بود و مى گريست و پيامبر عزيز او را دلدارى مى داد كه پيش از ديگران به پدر خواهد پيوست.[20]

*

مادر فاطمه(عليها السلام)

فاطمه(عليها السلام) پنج سال از دوران كودكى را در دامان مادر گرامى و فداكارى چون «خديجه» پرورش يافت، مادرى كه اوّلين بانوى اسلام بود و پيامبر درباره او مى فرمود: «خديجه يكى از بهترين زنان اين امّت است.»[21]

خديجه(عليها السلام) چنان نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) محبوب و محترم بود كه تا حيات داشت پيامبر همسر ديگرى اختيار نكرد، و پس از وفات او نيز بسيار از او ياد مى نمود، و حتّى به دوستان خديجه نيز احترام مى گذاشت تا


آنجا كه; گاهى به پيامبر هديه اى تقديم مى كردند، مى فرمود: «به خانه فلان زن ببريد چون او دوست خديجه است».[22]

«عايشه» مى گويد: «پيامبر آنقدر از خديجه به نيكى ياد مى كرد كه يك روز به او اعتراض كردم: «اى رسول خدا! خديجه پيره زنى بيش نبود و خدا بهتر از او را به تو عطا كرده است!» پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) خشمگين شد و فرمود: به خدا سوگند! خداى متعال بهتر از او به من نداده است; خديجه ايمان آورد هنگامى كه ديگران در كفر بودند، و مرا تصديق كرد هنگامى كه ديگران تكذيبم مى كردند، اموالش را رايگان در اختيارم گذاشت هنگامى كه ديگران محرومم مى داشتند، و خداى متعال نسل مرا به وسيله او قرار داد...»[23] و اين گوياى حقيقتى بزرگ در تاريخ اسلام است، چرا كه به راستى فداكاريهاى خديجه در پيشرفت رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) تأثيرى بِسزا داشته و به گفته برخى دانشمندان: اسلام و رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با جهاد على عليه السلام و انفاق خديجه(عليها السلام) رونق يافت. يعنى: خداى متعال اين دو گرامى را وسيله تأييد پيامبر خويش ساخت و جهاد على(عليه السلام) و انفاق خديجه(عليها السلام) دو عامل بزرگ گسترش و پيروزى اسلام بود، و همه مسلمانان در تمامى اعصار، نعمت ايمان را پس از خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به اين دو گرامى مديونند.

بارى، فاطمه يادگار چنان مادرى و فرزند چنان پدرى است; با وفات خديجه(عليها السلام)در سال دهم بعثت[24] فاطمه(عليها السلام) دامان پرمهر مادرى عزيز و فداكار را از دست داد، و از آن پس تنها فاطمه كوچك بود كه جاى خالى مادر را در كانون خانواده پر مى كرد.


هجرت به مدينه

در همان سال وفات خديجه(عليها السلام)، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) عموى فداكار و حامى بزرگ خود «ابوطالب» را نيز از دست داد.[25]و[26] ابوطالب(صلى الله عليه وآله وسلم) از صميمى ترين ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بود، و چون رئيس قريش و بزرگ مكّه بود با نفوذى كه در ميان مكّيان و قريش داشت، وجودش پشتيبانى مهم براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و مسلمين محسوب مى شد بطورى كه تا او زنده بود كفّار قريش نمى توانستند به پيامبر دست پيدا كنند.[27]

ابوطالب(عليه السلام) در سراسر عمر از هيچگونه حمايت و خدمتگزارى نسبت به پيامبر كوتاهى نورزيد و حتّى براى آن كه بتواند در برابر قريش و توطئه هاى آنان سدّى باشد ايمان و اسلام خود را پنهان مى داشت و با تقّيه زندگى مى كرد[28] و چنان تظاهر مى نمود كه فقط به جهت خويشاوندى از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) حمايت مى كند، و اين تدبير ابوطالب موجب آن مى شد كه كفّار قريش او را از خود بدانند و از بيم و احترام او نتوانند در صدد نابودى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) برآيند; و به جهت همين فداكارى و تقّيه، برخى خام انديشان در فرقه هاى اسلامى، در ايمان و مسلمان بودن ابوطالب ترديد كرده اند و به آن گرامى كه سراپا ايمان و ايثار بود نسبتهاى ناروائى چون شرك و كفر داده اند!![29]

بارى، با وفات ابوطالب(عليه السلام) كار بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) سخت تر شد و مبارزه و آزار و شكنجه قريش شدّت يافت تا آنجا كه با طرح نقشه اى مزوّرانه در صدد قتل پيامبر برآمدند و افرادى از طايفه هاى مختلف را بر آن گماردند كه ناگهان به خانه پيامبر هجوم آورده آن گرامى را به قتل برسانند، و بدين ترتيب قتل پيامبر به عهده طوايف مختلفى باشد و بنى هاشم و اقوام و عشيره پيامبر نتوانند به خونخواهى اقدام نمايند و ناچار گرفتن خونبها را بپذيرند...[30]


در برابر چنين توطئه اى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از جانب خداى متعال مأمور به مهاجرت شد[31] و قبل از آن برخى از سرشناسان يثرب (مدينه) با پيامبر ملاقات كرده و اسلام را پذيرفته و پيمان بسته بودند كه اگر پيامبر به يثرب بيايد با جان و مال و نَفَرات خود از او و اسلام حمايت كنند. با اين سابقه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در همان شبى كه كفّار قريش مى خواستند توطئه خود را عملى سازند از مكّه خارج شد و على(عليه السلام) در بستر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) خوابيد و كفّار قريش پس از هجوم به خانه پيامبر با على(عليه السلام)روبرو شدند...[32]

پيامبر دوازده روز بعد به «قُبا» در يك منزلىِ مدينه رسيد، و در آنجا توقف فرمود تا على(عليه السلام) به او ملحق شود.[33] على(عليه السلام) پس از توقفى كوتاه در مكّه و رسيدگى به امور پيامبر، بانوان خاندان پيامبر و فاطمه(عليها السلام) را برداشته و به سوى مدينه رهسپار شد[34]، در راه برخى مشركين مكّه با آنان برخورد نمودند و چون قصد مزاحمت و جلوگيرى از سفر آنان را داشتند على(عليه السلام) دست به شمشير برد و يك تَن از مهاجمان را به سراى ديگر فرستاد و باقى گريزان شدند، و على(عليه السلام) و همراهانش چند روز بعد به پيامبر ملحق شده، همراه آن گرامى به مدينه رفتند.[35]

*

شخصيت آسمانى فاطمه عليهاالسلام

شخصيت آسمانى بانوى بانوان فاطمه(عليها السلام)، برتر از درك ما و ارجمندتر از وصف ماست، بانويى كه در شمار معصومين است[36]، بانويى كه محبّت و ولايت او و خاندان او از فرايض دينى است[37]، بانويى كه خشم و نارضائى او، خشم و نارضائى خدا محسوب مى شود[38]، چگونه ممكن است ابعاد گوناگون و شگفت انگيز شخصيّت معنوى او در گفتار ما خاكيانِ محدود جلوه گر شود؟!

 

بنابراين فاطمه را از زبان پيشوايان معصوم بايد شنيد و اينك گوشه هائى از ارجمندى بانوى گرامى اسلام را در كلام پيشوايان معصوم عليهم السلام بشنويم:

 


*پيامبر فرموده اند كه فرشته اى به فرمان الهى نازل شد و به من بشارت داد كه «... حسن و حسين سرور جوانان بهشتند و فاطمه بانوى بانوان بهشتى است»[39]:

*پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند: «بهترين زنان جهان چهار نفرند: مريم دختر عمران، و خديجه دختر خويلد، و فاطمه دختر محمّد، و آسيه دختر مزاحم (همسر فرعون).[40]

*پيامبر فرمودند: «بهشت مشتاق چهار تن از بانوان است: مريم دختر عمران، آسيه همسر فرعون، خديجه دختر خويلد ـ همسر پيامبر در دنيا و آخرت ـ و فاطمه(عليها السلام) دختر محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم).»[41]

*و نيز فرمودند: «خداوند به خشم فاطمه خشمگين مى شود و به خشنودى او خشنود مى گردد.»[42]

*امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) فرمود: «پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرموده است: خداى متعال چهار تن از بانوان را برگزيد: مريم ، آسيه ، خديجه و فاطمه(عليها السلام).»[43]

*امام رضا(عليه السلام) از پيامبر نقل مى كند كه فرمودند: «حسن(عليه السلام) و حسين(عليه السلام) پس از من و پدرشان بهترين اهل زمين هستند و مادرشان برترين زنان روى زمين است.»[44]

*در كتاب «صحيح بخارى» و كتاب «صحيح مسلم» ـ كه هر دو از معتبرترين كتب اهل سنّت و مؤلفانشان از مشهورترين و بزرگترين علماءاهل تسنّن مى باشند ـ نقل شده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرموده اند: «فاطمه سيّده بانوان اهل بهشت است.»[45]

*به امام صادق(عليه السلام) عرض شد: «آيا اين كه پيامبر فرموده اند، فاطمه سرور بانوان بهشتى است به اين معناست كه سرور بانوان زمان خودش بوده است؟»

فرمود: «اين در مورد مريم است، و فاطمه سرور بانوان اهل بهشت از اوّلين و آخرين مى باشد.»[46]


*به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) گفته شد: «اى رسول خدا، آيا فاطمه سرور بانوان زمان خود است؟»

فرمودند: «اين در مورد مريم دختران عمران مى باشد، امّا دخترم فاطمه(عليها السلام) سرور همه بانوان جهان اوّلين و آخرين است...»[47]

*مفضّل مى گويد به امام صادق(عليه السلام) عرض كردم: «در مورد فرمايش رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) كه درباره فاطمه فرمودند: «سرور بانوان جهان است»، به من خبر بدهيد كه آيا فقط سرور بانوان زمان خود بود؟»

فرمود: «اين براى مريم است كه سيّده بانوان زمان خود بود، و فاطمه(عليها السلام) سرور بانوان جهان از اوّلين و آخرين است.»[48]

*امام على بن موسى الرضا(عليهما السلام) از پدران گرامى خويش از امير مؤمنان على(عليه السلام) روايت كرده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند: «روز قيامت منادىِ الهى از زير عرش پروردگار ندا مى دهد: اى گروه آفريدگان! چشمها بر هم نهيد كه فاطمه دختر محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)عبور كند.[49]»

*«ابوايّوب انصارى» نيز از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل مى كند: «روز قيامت منادى از زير عرش ندا مى كند: اى اهل محشر! سر بزير افكنيد و چشمها ببنديد تا فاطمه(عليها السلام) از صراط عبور فرمايد، و آن گرامى عبور مى كند در حالى كه هفتاد هزار نفر از حوريان بهشتى همراه اويند.»[50]

*پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به فاطمه(عليها السلام) فرمودند: «... اى فاطمه! خداوند متعال بار ديگر بر زمين نظر افكند و از آن شوهر تو را انتخاب كرد، و بر من وحى فرمود تا تو را به ازدواج او درآورم، آيا نمى دانى كه خدا براى كرامت و بزرگداشت تو، تو را به كسى كه از همه مسلمانان پيشتر اسلام آورده و حلم و شكيبائيش بزرگتر و علمش بيشتر است تزويج فرموده است؟...[51]»


*امام صادق(عليه السلام) فرمود: «اگر خداوند امير مؤمنان على(عليه السلام) را براى فاطمه نمى آفريد، براى آن گرامى در روى زمين همسرى نبود.»[52]

*«سفيان بن عينيه» مى گويد: «امام صادق(عليه السلام) در تفسير آيه «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ; روان كرد دو دريا را كه به هم برسند و ملاقات نمايند»[53] فرمود: منظور على(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام)است... و «يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجانُ; از آن دو، لؤلؤ و مرجان بيرون مى آيد»،[54]فرمود: منظور امام حسن(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام)مى باشد.»[55]

*از امام صادق(عليه السلام) سؤال شد: «چرا فاطمه(عليها السلام) «زهراء» (درخشنده) ناميده شده؟»

فرمود: «زيرا هنگامى كه در محرابش به عبادت مى ايستاد، نور او براى اهل آسمان مى درخشيد همچنان كه نور ستارگان براى اهل زمين مى درخشد.»[56]

*روايت شده: «هرگاه فاطمه(عليها السلام) به نماز و عبادت خويش مشغول مى بود و يكى از كودكانش گريه مى كرد، مى ديدند كه گهواره حركت مى كند و فرشته اى آن را مى جنباند.»[57]

*امام باقر(عليه السلام) نقل مى فرمايد: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) سلمان را (براى كارى) به خانه فاطمه(عليه السلام) فرستاد، سلمان مى گويد: درب منزل ايستادم و سلام كردم، و صداى فاطمه(عليها السلام) را مى شنيدم كه داخل منزل قرآن مى خواند و آسياى دستى ـ كه در خانه ها براى تهيّه آرد به كار مى رفت ـ بيرون از جايگاه او خودبخود مى گشت...»[58]


مهر و محبت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نسبت به فاطمه(عليها السلام)

از شگفتيهايى كه حيات نورانى فاطمه(عليها السلام) را ارجمندتر مى سازد، مهر و علاقه زائدالوصف پيامبر عظيم الشأن(صلى الله عليه وآله وسلم) نسبت به اوست. اين مهر و علاقه چنان زياد و شديد بود كه بايد آن را از جمله شگفتيهاى زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دانست، و اگر در اين نكته دقّت شود كه پيامبر مكرّم اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) برترين انسان و مقرّبترين بندگان نزد خداى متعال و معيار حق و ميزان عدل و اعتدال در همه امور بود، چنانكه «سنت» ـ يعنى: مجموعه اقوال و اعمال و حتّى تقريرات او سند ديانت و مستند شريعت است، و لازم است همسنگ كتاب الهى سرمشق اعمال همه امّت تا قيام قيامت قرار گيرد ـ و به نصّ كتاب خدا «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ يُوحى»[59]، حتّى هيچ كلمه اى از گفتار او از روى هواى نفس نيست و همه از وحى سرچشمه مى گيرد; با توجّه به اين خصوصيات به ارجمندى مقام معنوى فاطمه(عليه السلام) بيشتر پى مى بريم و درمى يابيم همانطور كه پيشوايان معصوم فرموده اند: «فاطمه(عليها السلام) از جمله معصومين و از زمره افراد آسمانى است.»

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دختران ديگرى نيز داشت و با آن كه نسبت به خانواده و بستگان حتّى بيگانگان بسيار مهربان و خوشرفتار بود، در عين حال محبّت ويژه او به فاطمه(عليه السلام) كاملا مشخّص و متمايز است، و جالب تر آن كه در فرصتهاى گوناگون اين محبّت را صريحاً اعلام و نزد مردم بر آن تأكيد مى فرمود، و اين خود سندى است بر آن كه زندگى فاطمه(عليها السلام) و خانواده فاطمه(عليها السلام) با سرنوشت اسلام همراه و توأم است و رابطه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و فاطمه(عليها السلام) تنها رابطه يك پدر با دختر عزيز خود نيست بلكه با مسائل حياتى يك اجتماع، با آينده يك امّت، و با اوامر الهى پيرامون رهبرى و امامت مسلمين كاملا مرتبط است.

اينك امواجى از درياى مهر و عطوفت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نسبت به فاطمه(عليه السلام) را به تماشا بنشينيم، و از آنها درس بياموزيم:


1. «روش پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) چنين بود كه : چون مى خواست به سفرى برود با آخرين فردى كه وداع مى كرد فاطمه(عليها السلام) بود، و چون از سفر بازمى گشت به ديدار اوّلين كسى كه مى رفت فاطمه(عليها السلام)بود».[60]

2. امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) نقل كرده اند كه: «پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) همواره پيش از خواب گونه فاطمه(عليها السلام) را مى بوسيد و چهره خود را روى سينه او مى گذاشت و برايش دعا مى كرد.»[61]

3. از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه فاطمه(عليها السلام) فرمود : «هنگامى كه آيه «لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضَاً[62]: پيامبر را به هنگام خطاب مانند خودتان صدا نكنيد و نام نبريد (او را يا رَسُولَ اللّهِ خطاب كنيد)» نازل شد، من بيم داشتم كه در خطاب به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بگويم: «اى پدر!» بنابراين مى گفتم: «يا رَسُولَ اللّهِ». دو سه بار پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) چيزى نگفت، آنگاه يك بار به من رو كرد و فرمود: اى فاطمه! آن آيه در مورد تو نازل نشده و در مورد خانواده و نسل تو نيز نازل نشده، تو از منى و من از تواَم; آن آيه براى جفاكاران و درشتخويان قريش كه اهل گردنكشى و تكبّرند نازل شده است، تو همچنان در خطاب به من بگو: «اى پدر!» كه اين دل را زنده ترمى دارد و خدا را خشنودتر مى سازد.»[63]

4. پيامبر مى فرمودند: «فاطمه پاره تن من است، كسى كه او را خوشحال سازد مرا خوشحال ساخته و كسى كه او را ناراحت كند مرا ناراحت كرده است، فاطمه گرامى ترين مردم نزد من است»[64]

5. و نيز مى فرمودند: «... او پاره تن من و قلب من و روح من در بدن من است، كسى كه او را بيازارد مرا آزرده و كسى كه مرا بيازارد خدا را آزرده است.»[65]

6. «عامر شعبى»، «حسن بصرى»، «سفيان ثورى»، «مجاهد»، «ابن جبير»، «جابربن عبداللّه انصارى» و امام باقر و امام صادق(عليهما السلام)، همه از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل كرده اند كه فرمود: «همانا فاطمه پاره تن من است كسى كه او را خشمگين سازد مرا خشمگين ساخته است» و «بخارى» نيز همين را از «مسوربن مخرمه» نقل كرده است.


و در روايت «جابر» چنين نقل شده: «پس آن كه او را اذيت كند همانا مرا اذيت كرده و آن كه مرا اذيت كند همانا خدا را اذيت كرده است».

و نظير همين مضمونها در «صحيح مسلم» و «حليه ابونعيم» و بسيارى كتب ديگر از دانشمندان اهل تسنّن ذكر شده است.[66]

7. پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بيرون آمد در حالى كه دست فاطمه(عليها السلام) را گرفته بود، و فرمود: هر كس اين را مى شناسد، مى شناسد و هر كس نمى شناسد او فاطمه دختر محمّد است، و او پاره تن من، و قلب من، و روح من درميان دو پهلوى من است، پس هر كس او را بيازارد مرا آزرده و هر كس مرا بيازارد همانا خدا را آزرده است.»[67]

8. پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند: «... دخترم فاطمه سيّده زنان جهان از اوّلين و آخرين است، و او پاره تن من و نور چشم من و ميوه دل من و روح من در بدن من است، و او حوريّه اى است به صورت انسان; زمانى كه در محرابش به عبادت در پيشگاه پروردگارش مى ايستد، نور او براى فرشتگان آسمان مى درخشد همچنان كه نور ستارگان براى اهل زمين مى درخشد، و خداى عزيز و جليل به فرشتگانش مى فرمايد: «فرشتگان من! كنيز من فاطمه، سيّده كنيزان مرا بنگريد كه در پيشگاه من ايستاده و اندامش از خوف و خشيت من لرزان است، و با قلب خود به عبادت من روى آورده است، گواه باشيد كه من پيروان او را از آتش دوزخ امان بخشيدم...»[68]»

ازدواج آسمانى

در سال دوّم هجرت، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فاطمه را با امير مؤمنان على(عليه السلام) تزويج فرمود،[69] و اين وصلت فرخنده براستى شايسته آنان بود زيرا به تصريح پيشوايان معصوم، مردى جز على(عليه السلام) نمى توانست كفو و همسر فاطمه(عليه السلام) باشد.[70]


از ويژگيهاى اين ازدواج كه بيانگر علوّ مقام آن دو گرامى است آن كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)خواستگارى بسيارى از سران و اشراف قريش و عرب را نپذيرفت، و مى فرمود: «ازدواج فاطمه به فرمان الهى بستگى دارد.»[71] و سرانجام كه على(عليه السلام) به خواستگارى آمد از او پذيرفت و فرمود: «پيش از آمدن تو فرشته الهى به من خبر داد كه خداى متعال فرمان داده است فاطمه(عليها السلام) را با على(عليه السلام) تزويج نمائى.»[72]

آنگاه از امير مؤمنان على(عليه السلام) پرسيد: «براى تدارك ازدواج چه دارى؟» و على(عليه السلام) به عرض رساند كه جز يك «زره» و يك «شمشير» و يك «شتر» كه با آن آبكشى مى كرد، چيز ديگرى ندارد. و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از او خواست زره را بفروشد و با پول آن كه حدود پانصد درهم بود اثاث و جهيزيه بسيار ساده اى براى فاطمه(عليها السلام)خريدارى شد، و نيز ضيافتى بر پا داشتند و مسلمين را اطعام نمودند و با شادى و سرور و همراه با دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، فاطمه(عليها السلام) را به خانه على(عليه السلام) بردند.[73]

هر گوشه از داستان اين ازدواج نورانى و آسمانى براى پيروان راه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و اهل بيت(عليه السلام)، بيانگر تأييدات الهى و توجّه خاص خداى متعال به خاندان نبوّت و امامت است، و در عين حال سادگى و نورانيت تعليمات اسلام را درمورد ازدواج آشكار مى سازد.

و اكنون فرازهاى جالبى از اين واقعه را مرور مى كنيم:

* هنگامى كه على(عليه السلام) به خواستگارى آمد، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمودند: «پيش از تو مردان ديگرى نيز فاطمه را خواستگارى كردند و در مورد هر يك به فاطمه سخن گفتم در چهره او بى ميلى و كراهت مشاهده كردم، اينك همين جا بمان تا من بازگردم. آنگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نزد فاطمه رفت و خواستگارى على(عليه السلام) را به او خبر داد، و فاطمه سكوت كرد ولى روى برنگرداند. پيامبر برخاست و فرمود: «اللّه اكبر، سكوتش نشان رضايت اوست.»[74]


* مهريه ازدواج على و فاطمه(عليهما السلام) يك «زره» بود كه فروخته شد و با بخشى از قيمت آن جهيزيه اى به شرح ذيل براى فاطمه(عليها السلام) خريدارى نمودند:

يك پيراهن. يك روسرى بزرگ. يك حوله سياه خيبرى. يك تختخواب ريسمانى. دو عدد تشك كه يكى از پشم گوسفند و ديگرى از ليف خرما پر شده بود. چهار عدد بالش. يك پرده پشمينه. يك قطعه حصير و بوريا. يك عدد آسياى دستى. يك طشت مسى. ظرفى چرمى. يك مشك براى آبكشى. يك كاسه براى شير. يك آفتابه. يك سبوى سبزفام. چند كوزه سفالين.[75]

* على عليه السلام نيز جهت ازدواج چيزهائى به اين شرح براى خانه خود تهيّه كرد:

خانه را با مقدارى شن نرم فرش كرد.

چوبى ميان دو ديوار خانه نصب نمود كه لباسها را بر آن بياويزند.

يك پوست گوسفند و يك متكا ـ كه از ليف خرما پرشده بود ـ براى منزل تهيّه نمود.[76]

* * *

اخلاق و روش فاطمه(عليها السلام) و گوشه هايى از زندگى او

زهـد

از امام صادق(عليه السلام) و نيز از «جابر انصارى» نقل شده است كه: «پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، فاطمه(عليها السلام) را ديد كه لباسى خشن بر تن دارد و به دست خويش (آسيا مى گرداند) و آرد مى كند، و در همان حال فرزند خود را شير مى دهد. اشك به چشمان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آمد و فرمود: «دخترم! تلخى دنيا را بعنوان مقدّمه شيرينى آخرت تحمّل كن.»


عرض كرد: «اى رسول خدا! خداى را بر نعمتهايش ستايشگر و سپاسگزارم.»

و خداى متعال اين آيه را نازل فرمود: «وَلَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى;[77] و بزودى پروردگارت ] آنقدر[ به تو عطا خواهد كرد تا راضى و خشنود شوى»[78]

كار در منزل

1. امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «... على(عليه السلام) آب و هيزم مى آورد و فاطمه(عليهما السلام)آرد مى كرد و خمير مى ساخت و نان مى پخت و لباسها را وصله مى زد، و آن بانوى گرامى از زيباترين مردم بود و گونه هاى مطهّرش از زيبائى مثل گُل بود. درود خدا بر او و بر پدر و شوهر و فرزندانش باد».[79]

2. على(عليه السلام) فرموده است: «فاطمه(عليها السلام) به قدرى با مشك آبكشى كرد تا بر سينه اش اثر گذاشت، و به قدرى با آسياى دستى آرد كرد تا دستهايش مجروح شد، و آنقدر خانه روبى كرد و براى پخت و پز آتش زير ديگ نهاد كه لباسهايش گردآلود و دودى گرديد; و در اين امور زحمت و رنج بسيار به او مى رسيد...[80]

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به فاطمه(عليها السلام) كمك مى كند

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به منزل على(عليه السلام) وارد شد، او را ديد كه همراه فاطمه(عليها السلام)مشغول آسيا كردن هستند، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند: «كداميك خسته تريد؟»

على(عليه السلام) عرض كرد: «فاطمه، اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)!»

 

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به فاطمه(عليها السلام) فرمودند: «دخترم! برخيز» و فاطمه برخاست و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به جاى او نشست و با على(عليه السلام) در آرد كردن دانه ها يارى فرمود.[81]

 


بانويى كه چيزى از شوهر نمى خواهد

امام باقر(عليه السلام) فرموده اند: «فاطمه(عليها السلام) براى على(عليه السلام) تعهّد كرد كه كارهاى خانه و خمير كردن و نان پختن و روفتن منزل را انجام دهد و على(عليه السلام) براى او متعهّد شد كه كارهاى بيرون از منزل مثل هيزم آوردن و تهيّه غذا را انجام دهد.

يك روز على(عليه السلام) از فاطمه(عليها السلام) پرسيد: «آيا غذايى دارى؟»

فاطمه(عليها السلام) عرض كرد: «سوگند به آن كه حقِّ تو را عظيم كرده است از سه روز پيش تاكنون چيزى نداريم كه برايت بياورم.»

فرمود: «چرا به من نگفتى؟»

عرض كرد: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مرا از اين كه چيزى از تو بخواهم نهى كرده و فرموده است: تو از پسر عمويت چيزى مخواه، اگر خودش چيزى آورد بگير وگرنه تو از او مخواه...»[82]

تفاهم در زندگى مشترك

امير مؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: «به خدا سوگند (در سراسر زندگى مشترك با فاطمه(عليها السلام) تا آنگاه كه خداى عزيز و جليل او را قبض روح فرمود هرگز او را خشمگين نساختم و بر هيچ كارى او را اكراه و اجبار نكردم، و او نيز مرا هرگز خشمگين نساخت و نافرمانىِ من نكرد; هر وقت به او نگاه مى كردم رنجها و اندوههايم برطرف مى شد.»[83]


راستگوترين بانو

«عايشه» گفته است: «هرگز راستگوتر از فاطمه(عليها السلام) نديدم جز پدرش (رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)).»[84]

عبادت

«حسن بصرى» مى گويد: «در اين امّت عابدتر از فاطمه(عليها السلام) نيامده است، آنقدر به نماز و عبادت ايستاد كه پاهايش ورم كرد.[85]»

عبادت و دعا براى ديگران

امام مجتبى(عليه السلام) نقل فرموده اند كه: «مادرم فاطمه(عليها السلام) را ديدم شب جمعه در محراب خود به عبادت برخاسته است و تا نمايان شدن سپيده صبح در عبادت و ركوع و سجود مى بود، و مى شنيدم كه براى مؤمنين و مؤمنات دعا مى فرمود و آنان را نام مى برد و برايشان دعا مى كرد و براى خود هيچ دعا نمى كرد، به او گفتم: مادر! چرا همانطور كه براى ديگران دعا مى فرمايى براى خودت دعا نمى كنى؟»

فرمود: «پسرم، ابتدا همسايه سپس خانه خود.[86]»

حجاب

امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) از پدرانش نقل فرموده است كه امير مؤمنان على(عليه السلام)فرمود: «فرد نابينائى اجازه خواست كه به منزل فاطمه(عليها السلام) وارد شود، آن گرامى خود را از او پنهان نمود. رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به او فرمود: چرا خود را از وى پنهان نمودى در حالى كه نابيناست و تو را نمى بيند؟

عرض كرد: اگر او مرا نمى بيند من او را مى بينم، و نيز رايحه و عطر را مى بويد و شامّه اش سالم است.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: گواهى مى دهم كه تو پاره تن منى.»[87]


عفاف و دورى از مردان بيگانه

فاطمه(عليها السلام) در پاسخ اين سؤال كه «براى زنان چه چيز بهتر است؟» فرمودند: «براى زنان بهترين چيز آن است كه مردان را نبينند و مردان نيز آنان را نبينند».[88]

و نيز در پاسخ سؤال پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) كه از ياران خويش پرسيده بودند: «زن چه وقت به پروردگار خويش مقرّبتر و نزديكتر است؟»، فاطمه(عليها السلام) گفتند: «زن آنگاه به خداى خويش نزديكتر و مقرّبتر است كه در قعر (پنهان ترين مكانِ) منزل خويش اقامت گزيند».

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) (چون پاسخ فاطمه را شنيد) فرمود: «فاطمه پاره تن من است.»[89]

البته روشن است كه بيرون آمدن زنان مادامى كه سبب انجام حرامى نشود اشكال ندارد و احياناً به خاطره پاره اى از امور رُجحان يا لزوم پيدا مى كند، و منظور از اين روايات، اين نكته مى باشد كه: بهتر است زنان بدون جهت و ضرورت خود را در معرضِ ديد مردان بيگانه قرار ندهند.

تقسيم كار با خادمه منزل

«سلمان فارسى» مى گويد: «فاطمه(عليها السلام) نشسته بود و آسياى دستى جو را آرد مى كرد و دسته آسيا (به جهت مجروح بودن دست فاطمه(عليها السلام)، خونين بود، و حسين(عليه السلام) كه در آن هنگام كودك خردسالى بود در گوشه اى از خانه از گرسنگى گريه مى كرد; عرض كردم: اى دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) دستت را مجروح كرده اى در حالى كه فضّه»[90] هست (كه كارها را انجام دهد); فرمود: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به من سفارش كرده است كه يك روز خدمت (كار در خانه) با «فضّه» و يك روز با من باشد، و نوبت او ديروز بود...»[91]


گذشت از زينتها

.1 امام سجّاد(عليه السلام) فرمودند «اسماء بنت عميس» برايم نقل كرد كه من نزد (جدّه تو) فاطمه(عليها السلام) بودم هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بر او وارد شد و او گردنبندى از طلا به گردن داشت كه امير مؤمنان على(عليه السلام) از سهم خود از غنائم براى او خريده بود، پيامبر فرمود: «اى فاطمه! (شايسته است كه از اين زينت حلال پرهيز نمايى تا) مردم نگويند فاطمه دختر محمّد لباس جبّاران بر تن مى كند!»

فاطمه(عليها السلام) گردنبند را پاره كرده و فروخت و با آن بنده اى را خريدارى و آزاد ساخت، و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از اين كار شادمان شد.[92]

.2 امام باقر(عليه السلام) فرموده است: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) چون مى خواست به سفرى برود با هر كس از اقوامش مى خواست خداحافظى مى كرد و با آخرين فردى كه خداحافظى مى كرد فاطمه(عليها السلام) بود و شروع سفرش از خانه او بود، و چون بازمى گشت ابتدا نزد فاطمه مى رفت و ديدار اقوام را از او شروع مى فرمود.

يك بار پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به سفر رفت و على(عليه السلام) نيز از غنايم جنگى چيزى به دست آورده و به فاطمه داده و رفته بود، و فاطمه(عليها السلام) با آن، دو النگوى نقره و پرده اى تهيه فرموده و پرده را جلوى در آويخت; چون رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بازگشت، به مسجد داخل شد و سپس همانطور كه عادتش بود به سوى خانه فاطمه(عليها السلام) آمد، فاطمه(عليها السلام)شادمان برخاست و با شور و شوق به سوى پدر شتافت; پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)نظر فرمود و النگوى نقره را در دست او و پرده را بر در خانه مشاهده كرد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) (پيش نيامد و) در جايى (كنار در) نشست كه فاطمه(عليها السلام) را مى ديد، فاطمه(عليها السلام)گريست و اندوهگين شد و گفت: «پيش از اين با من اينگونه رفتار نمى فرمود.»


پس دو پسر خود (امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) را فرا خواند و پرده را از درب خانه كند و النگوها را از دست بِدَر آورد و النگوها را به يكى و پرده را به ديگرى داد و به آنان فرمود: «نزد پدرم برويد و از من به او سلام برسانيد و بگوييد: ما پس از رفتن شما به سفر غير از تهيّه اينها كار ديگرى نكرده ايم، اينك هرطور مايل هستيد آنها را به مصرف برسانيد; آن دو از طرف مادر اين موضوع را به عرض پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)رساندند، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) آن دو را بوسيد و در آغوش كشيد و هر يك را بر يك زانوى خود نشاند آنگاه فرمان داد آن دو النگو را شكسته و قطعه قطعه كردند و اهل «صفّه» را فرا خواند ـ و آنان گروهى از مهاجرين بودند كه نه خانه اى داشتند و نه مالى ـ و تكّه هاى النگو را ميان آنها تقسيم فرمود و سپس پرده را ـ كه پارچه اى طولانى ولى كم عرض بود ـ ميان افرادى از آنان كه برهنه بودند و پوششى نداشتند تقسيم كرد...

آنگاه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «خداوند بر فاطمه رحمت آوَرَد، همانا خداى متعال به جهت اين پرده، از لباسهاى بهشتى به او خواهد پوشاند و به جهت اين النگوها از زينتهاى بهشتى به او عطا خواهد كرد.[93]»

پيراهن عروسى

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) براى فاطمه و شب عروسى او پيراهنى تهيّه فرمودند زيرا پيراهنى كه فاطمه بر تن داشت وصله دار بود، در اين هنگام مستمندى به خانه آنان مراجعه كرد و لباس كهنه اى طلبيد، فاطمه(عليها السلام) خواست پيراهن وصله دار را به فقير بدهد، امّا به ياد آورد كه خداى متعال مى فرمايد:

«لَنْ تَنالُوا البِرَّ حَتّى تُنْفِقُواْ مِمّا تُحِبُّونَ; به نيكى نمى رسيد تا آنگاه كه از آنچه دوست داريد انفاق كنيد»[94]، به همين جهت پيراهن نو را به فقير داد...[95]


زهد و خوف از خدا

هنگامى كه آيه «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعينَ لَها سَبْعَةُ أَبْواب لِكُلِّ باب مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ : دوزخ ميعادگاه همگى ايشان است كه هفت درب دارد و براى هر دربى سهم معيّنى از ايشان خواهد بود»[96] نازل شد رسول خدا به صداى بلند گريست، و اصحاب او از گريه آن بزرگوار گريستند امّا نمى دانستند جبرئيل چه بر او فرود آورده است، و (از هيبت پيامبر) هيچ يك توان آن كه با او سخن بگويند نداشتند، و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) چنان بود كه چون فاطمه(عليها السلام) را مى ديد شادمان مى شد، به همين جهت سلمان به خانه فاطمه(عليها السلام) رفت تا او را از قضيّه آگاه سازد، و آن گرامى را ديد كه مقدارى جو را آسيا مى كند و مى گويد: «وَ ما عِنْداللّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى; آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است»[97]

عبايى پشمين بر تن دارد كه دوازده جاى آن با ليف خرما وصله شده است. سلمان وضع پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را و اين كه جبرئيل بر او چيزى فرود آورده است به فاطمه(عليها السلام) خبر داد و آن گرامى برخاست و همان عباى وصله دار را بر خود پيچيد (و حركت كرد)، سلمان (از مشاهده آن بسيار متأثّر و اندوهگين شد و) گفت: «دريغا، دختران كسرى و قيصر ابريشم و حرير مى پوشند و دختر محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)عبايى پشمين بر تن دارد كه دوازده جاى آن با ليف خرما وصله شده است!»

فاطمه(عليها السلام) بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) وارد شد و سلام كرد و عرض كرد: «پدر جان! سلمان از لباس من تعجّب كرده است، در حالى كه سوگند به خدايى كه تو را به حق مبعوث فرمود، پنج سال است كه من و علىّ(عليه السلام) از اثاث زندگى چيزى نداريم جز پوست گوسفندى كه روزها روى آن به شترمان علوفه مى دهيم و شبها بستر ما است، و بالش ما از پوستى است كه درون آن از ليف خرما پر شده است!»

پيامبر فرمود: «اى سلمان! دختر من از گروه پيشگامان و سبقت گرفتگان (به سوى خدا) است.»


فاطمه(عليها السلام) عرض كرد: «پدر فداى تو شوم چه چيزى موجب گريستن شما شد.»

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از آيه اى كه جبرئيل فرود آورد به او خبر داد، فاطمه(عليها السلام) چون آيه را شنيد چنان گريست كه بر زمين افتاد، و پياپى مى گفت: «واى، واى بر كسى كه در آتش دوزخ افتد...»[98]

گرسنگى و غذاى آسمانى

«ابوسعيد خدرى» مى گويد: يك روز على بن ابيطالب(عليه السلام) سخت گرسنه بود، به فاطمه(عليها السلام) گفت: «آيا نزد تو غذايى هست كه به من بدهى؟»

عرض كرد: «نه، سوگند به خدايى كه پدرم را به نبوّت و تو را به وصايت گرامى داشت هيچ چيز نزد من نيست، و دو روز است كه هيچ طعامى نداشته ايم جز غذاى مختصرى كه آن را به تو داده ام و تو را بر خود و اين دو پسرم حسن و حسين مقدّم داشته ام.»

على(عليه السلام) فرمود: «چرا مرا آگاه نكردى تا چيزى برايتان تهيّه كنم؟»

عرض كرد: «اى ابوالحسن! من از خدايم شرم مى كنم چيزى كه توانايى آن را ندارى بر تو تحميل نمايم.»

على(عليه السلام) از نزد فاطمه(عليها السلام) با اعتماد و حسن ظنّ به خدا بيرون آمد و يك دينار قرض كرد.

در حالى كه دينار را در دست داشت و مى خواست براى خانواده خود چيزى خريدارى كند با «مقدادبن الاسود» برخورد كرد، واين در روزى بسيار گرم بود كه آفتاب از بالاى سر او را مى سوزاند و زمين در زير پا داغ بود و او را آزار مى داد. على(عليه السلام) چون او را ديد وضع او را نگران كننده و ناخوشايند يافت، فرمود: «مقداد، چه موضوعى در چنين وقتى، تو را از خانه و خانواده ات بيرون آورده است؟!»


عرض كرد: «اى ابوالحسن! مرا واگذار و از وضعم پرسش مكن.»

فرمود: «برادر، غير ممكن است تا از وضع تو آگاه نشوم از من بگذرى.»

عرض كرد: «برادر، به خاطر خدا مرا واگذار و از حالم جويا مشو.»

فرمود: «برادر، ممكن نيست حالت را از من پنهان كنى.»

عرض كرد: «اى ابوالحسن! اينك كه اصرار دارى و نمى پذيرى مى گويم; به خدائى كه محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) را به نبوّت و تو را به وصايت، گرامى داشت مرا جز كوشش براى يافتن چيزى (كه رفع گرسنگى كند) از خانه بيرون نياورد، زيرا از نزد خانواده ام آمدم در حالى كه از گرسنگى به خود مى پيچيدند، هنگامى كه گريه اهل و عيال را ديدم نتوانستم بر زمين قرار بگيرم و غمگين و تنها بيرون آمدم، داستان و حال من اين است.

چشمان على(عليه السلام) گريان شد چنان كه اشك به محاسن مبارك او رسيد، و به او فرمود: «به آنچه سوگند ياد كردى سوگند ياد مى كنم كه مرا نيز از خانه بيرون نياورد مگر همان چيزى كه تو را از خانه بيرون آورد، و اينك دينارى قرض كرده ام و تو را بر خويش مقدّم مى دارم.» و دينار را به او داد و خود به مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بازگشت و نماز ظهر و عصر و مغرب را در مسجد خواند، وقتى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)نماز مغرب را بپايان برد از كنار على بن ابيطالب(عليه السلام) عبور كرد ـ و او در صف اوّل قرار داشت ـ به او اشاره فرمود و على(عليه السلام) برخاست و دنبال رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) راه افتاد و جلوى يكى از درهاى مسجد به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) رسيد و سلام كرد و رسول خدا پاسخ سلامش را داد و فرمود: «اى ابوالحسن! آيا نزد تو چيزى براى شام هست كه همراه تو بيائيم؟»


على(عليه السلام) سر به زير افكند و ساكت ماند و از خجالت نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) متحيّر بود كه چه جوابى بدهد.

پيامبر جريان دينار را و اين كه از كجا تهّيه كرده و به چه كسى داده است مى دانست و خداى متعال به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) وحى فرموده كه آن شب را نزد على(عليه السلام)باشد; پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) چون سكوت على(عليه السلام) را مشاهده كرد فرمود: «اى ابوالحسن! چرا نمى گوئى «نه» تا بازگردم، يا «آرى» تا همراه تو بيايم؟»

على(عليه السلام) از روى حيا و نيز به جهت احترام پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) عرض كرد: «بفرمائيد در خدمت شما هستيم.»

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دست على(عليه السلام) را گرفت و آمدند تا بر فاطمه(عليها السلام) وارد شدند، آن گرامى در محراب نماز خود تشريف داشت و نمازش را تمام كرده بود، و پشت سر او ديگى قرار داشت كه بخار از آن مُتصاعد بود، فاطمه(عليها السلام) چون صداى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)را در خانه خويش شنيد از محراب خود خارج شد و بر پيامبر سلام كرد ـ و او عزيزترين فرد نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بود ـ پيامبر جواب سلام او را فرمود و دست مبارك بر سر او كشيد و نوازش فرمود و گفت: «دخترم چگونه روز به شب آوردى؟ خداى متعال بر تو رحمت آوَرَد، به ما شام بده، خداوند تو را بيامرزد و همانا آمرزيده است.»

فاطمه(عليها السلام) ديگ را برداشت و نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و على(عليه السلام) نهاد، على(عليه السلام) چون به غذا نظر افكند و بوى دلپذير آن را استشمام نمود نگاهى از روى تعجّب به فاطمه(عليها السلام) كرد و فرمود: «اى فاطمه، اين غذا از كجا برايت رسيده است كه هرگز همرنگ آن نديده ام و رايحه اى به دلپذيرى آن نبوييده ام و پاكيزه تر از آن نخورده ام؟!»


رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) دست مبارك خويش را به ميان شانه على(عليه السلام) نهاد و اشاره اى كرد و فرمود: «اى على، اين عوض دينار تو و پاداش دينار تو از سوى خداست «إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِساب; خداى متعال هر كس را بخواهد روزىِ بى حساب مى بخشد»[99].

آنگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) (از شوق و شكر) گريست و فرمود: «ستايش خدايى را كه شما را پيش از آن كه از دنيا برويد پاداش بخشيد، و تو را اى على! همانند زكريّا و فاطمه را همچون مريم دختر عمران قرار داد[100] كه: «كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً[101]; هرگاه زكريا به محراب عبادت مريم وارد مى شد، نزد او رزق و طعام مى يافت»[102].

بخشش به نيازمند و گردن بند پربركت

جابربن عبداللّه انصارى مى گويد: يك روز رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) نماز عصر را با ما خواند و چون از نماز فارغ شد در قبله گاه نماز خويش نشست، و مردم دور او جمع بودند، در اين هنگام پيرمردى از مهاجران عرب كه لباسى بسيار كهنه و مندرس بر تن داشت به سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آمد و از پيرى و ناتوانى نمى توانست خود را نگهدارد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به او رو كرد و جوياى حالش شد; عرض كرد: «اى پيامبر خدا! گرسنه ام به من غذا بده، بدنم برهنه است مرا لباس بپوشان، فقير و مستمندم به من احسان و انعام كن.»

فرمود: «چيزى ندارم به تو بدهم ولى راهنماى به خير مانند انجام دهنده آن است، برو به خانه كسى كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست مى دارند، و در راه خدا ايثار مى كند، برو به حجره فاطمه(عليها السلام).» ـ و خانه فاطمه(عليها السلام) چسبيده به خانه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آن را جدا از منزل بانوان خويش براى خود قرار داده بود ـ و فرمود: «اى بلال! برخيز و او را به منزل فاطمه(عليه السلام) برسان.»


پيرمرد اعرابى همراه «بلال» آمد و بر در سراى فاطمه(عليه السلام) ايستاد و با صداى بلند گفت: «سلام بر شما اى خاندان نبوّت و محلّ رفت و آمد فرشتگان و نزولگاه جبرئيل امين براى فرود آوردن وحى از سوى پروردگار جهانيان.»

فاطمه(عليها السلام) فرمود: «سلام بر تو، تو كيستى؟»

عرض كرد: «پير مردى از عرب كه از سختى و مشقّت، مهاجرت اختيار كردم و به سوى پدرت سرور آدميان رو آوردم، اينك اى دختر محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)! من برهنه و سخت گرسنه ام، با من احسان و مواسات[103] كن، خداوند بر تو رحمت آوَرَد.»

در اين هنگام فاطمه و على و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) سه روز بود غذايى نخورده بودند، و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) وضع آنان را مى دانست، فاطمه(عليها السلام) دست برد و پوست دبّاغى شده گوسفندى را كه حسن و حسين(عليه السلام) روى آن مى خوابيدند گرفت و فرمود: «اى كسى كه بر در سراى ايستاده اى! اين را بگير، اميد است خداوند به رحمت خويش بهتر از آن را به تو عطا فرمايد.»

اعرابى عرض كرد: «اى دختر محمّد! نزد تو از گرسنگى شكوه كردم و تو پوست گوسفند به من مى دهى من با اين گرسنگى، آن را چه كنم؟!»

فاطمه(عليها السلام) چون اين سخن را از او شنيد دست فرا برد و گردن بندى را كه در گردن داشت و فاطمه دختر حمزة بن عبدالمطلّب به او هديه كرده بود، بيرون آورد و به اعرابى داد و فرمود: «اين را بگير و بفروش، اميد است خداوند به جاى آن چيزى بهتر از آن به تو بدهد.»

اعرابى گردن بند را گرفت و به مسجد رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) آمد و پيامبر در ميان ياران خود نشسته بود، عرض كرد: «يا رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)، فاطمه(عليها السلام) اين گردن بند را به من عطا كرد و فرمود: آن را بفروش اميد است خدا برايت بسازد (با آن حوائجت را برآورده سازد).»


پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) گريست و فرمود: «چگونه ممكن است خدا برايت نسازد در حالى كه فاطمه دختر محمّد «بانوى همه دختران آدم» آن را به تو عطا كرده است.»

«عمّاربن ياسر» (رحمة اللّه عليه) برخاست و عرض كرد: «اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)آيا به من اجازه مى فرمايى اين گردنبند را خريدارى كنم؟»

فرمود: اى عمّار! آن را بخر، چه اگر در (خريدارى) آن همه جنّ و انس شركت جويند خداى متعال آنها را به آتش كيفر نخواهد فرمود.

عمّار گفت: «اى اعرابى گردن بند را به چند مى فروشى؟»

گفت: «در برابرِ آنقدر نان و گوشت كه سير شوم، و ردائى يمانى كه خود را با آن بپوشانم و در آن براى پروردگار نماز بگزارم، و دينارى كه مرا به خانواده ام برساند.»

و عمّار در اين هنگام سهم خود از غنيمت خيبر را كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به او عطا كرده بود فروخته و چيزى از آن برايش باقى مانده بود، گفت: «به تو در برابر گردن بند بيست دينار و دويست درهم و يك بُرد (پارچه) يمانى و شترم را مى دهم كه تو را به خانواده ات برساند و از نان و گوشت هم سيرت مى كنم.»

اعرابى گفت: «اى مرد! بسيار سخاوتمندى!» و همراه عمّار رفت و عمّار آنچه را تعهّد كرده بود به او داد، و اعرابى نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بازگشت و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به او فرمود: «آيا سير و پوشانده شدى؟»

عرض كرد: «آرى و بى نياز شدم، پدر و مادرم فداى شما.»

فرمود: «اينك فاطمه را به جهت احسانش دعا كن.»


اعرابى گفت: «بار خدايا! تو همواره خداى ما بوده اى و جز تو خدايى را پرستش نمى كنيم، و تو از همه جهت رازق مايى، بار خدايا! به فاطمه آنچه چشمى نديده و گوشى نشنيده عطا كن.»

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بر دعاى او آمين گفت، و به ياران خود رو كرد و فرمود: «همانا خداوند مضمون اين دعا را در دنيا به فاطمه عطا كرده است چرا كه: من پدر او هستم و هيچ كس از جهانيان همانند من نيست، و على(عليه السلام) شوهر اوست و اگر على(عليه السلام) نمى بود هرگز براى فاطمه تا اَبد همسرى نبود، و خدا به فاطمه «حسن» و «حسين» را عطا كرده است و براى جهانيان همانند آن دو نيست كه دو سرور نوادگان انبياء و دو سيّد جوانان بهشتند.»

در مقابل پيامبر، مقداد و عمّار و سلمان قرار داشتند، به آنان فرمود: «آيا برايتان (در مدح و فضائل فاطمه) بيفزايم؟»

عرض كردند: «آرى يا رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم).»

فرمود: «جبرئيل به من خبر داد كه فاطمه چون از دنيا برود و دفن شود، دو فرشته سؤال كننده در قبرش از او مى پرسند: پروردگارت كيست؟»

مى گويد: «اللّه پروردگار من است.»

مى پرسند: «پيامبر تو كيست؟»

مى گويد: «پدرم.»

مى پرسند: «ولىّ و امام تو كيست؟»


مى گويد: «همين كه در كنار قبر من ايستاده است; على بن ابيطالب(عليه السلام).»

پيامبر فرمود: «آگاه باشيد كه من برايتان از فضائل فاطمه باز هم مى افزايم و بيشتر بيان مى كنم:

همانا خداوند گروه بزرگى از فرشتگان را مأمور كرده است كه فاطمه(عليها السلام) را از پيش رو و پشت سر و راست و چپ نگهدارى كنند، و آنان در زندگى با اويند و در قبر و پس از مرگ نيز همراه اويند و بسيار بر او و پدر و شوهر و فرزندان او درود مى فرستند; پس آن كه مرا پس از وفاتم زيارت كند چنان است كه مرا در زندگى ديدار كرده باشد، و هر كس فاطمه(عليها السلام) را زيارت كند مثل آن است كه مرا زيارت كرده باشد، و هر كس على بن ابيطالب(عليه السلام) را زيارت كند مثل آن است كه فاطمه(عليه السلام)را زيارت كرده باشد، و هر كس «حسن» و «حسين» را زيارت نمايد مثل آن است كه على(عليه السلام) را زيارت كرده، و هر كس ذريّه و فرزندان حسن و حسين(عليه السلام) را زيارت كند مثل آن است كه آندو را زيارت كرده باشد.»

آنگاه عمّار گردن بند را گرفت و با مشك خوشبو ساخت و در پارچه اى يَمانى[104]پيچيد، و غلامى داشت بنام «سهم» كه او را از غنائمى كه در خيبر به او رسيده بود خريدارى كرده بود، گردنبند را به غلام داده و گفت: «اين را به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بده و خودت هم به پيامبر تعلّق دارى.»

غلام گردنبند را گرفت و خدمت پيامبر شرفياب شد و گفته عمّار را به عرض رسانيد، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند: «نزد فاطمه(عليها السلام) برو و گردنبند را به او بده، و تو نيز از آنِ او هستى.»

غلام گردنبند را به خدمت فاطمه(عليها السلام) برد و فرموده پيامبر را به اطلاع او رسانيد، فاطمه(عليها السلام) گردنبند را گرفت و غلام را آزاد كرد، غلام خنديد، فاطمه(عليها السلام)پرسيد: «از چه مى خندى اى غلام؟!»


عرض كرد: بركت فراوان اين گردنبند مرا خندان ساخته است; كه گرسنه اى را سير كرد و برهنه اى را لباس پوشاند و فقيرى را بى نياز ساخت و بنده اى را آزاد كرد، و خودِ گردنبند هم به صاحبش برگشت!»[105]

چادر نورانى

يك بار على(عليه السلام) مقدارى جو از يك يهودى به وام گرفت; يهودى در گِرُو وام چيزى طلبيد، على(عليه السلام) چادرى پشمين متعلّق به فاطمه(عليها السلام) را نزد يهودى به گرو نهاد.

يهودى آن را در اطاقى گذاشت و چون شب شد زن او براى كارى به آن اطاق وارد شد و مشاهده كرد نورى در آنجا مى درخشد كه همه اطاق، از آن روشن است. نزد شوهر خود بازگشت و خبر داد كه در آن اطاق نورى بزرگ و درخشان ديده است، يهودى از گفتار زنش شگفت زده شد و فراموش كرده بود كه در آن اطاق چادر فاطمه(عليها السلام) است. با شتاب برخاست و به آن اطاق آمد و مشاهده كرد نور چادر حضرت زهراست كه از هر سو پرتوافكن است، چنان كه گويى ماه درخشانى از نزديك مى تابد! تعجّب كرد و بيش از پيش در محلّ چادر خيره شد و دريافت كه آن نور از چادر فاطمه(عليها السلام)است. از خانه بيرون آمد و نزد وابستگانش شتافت و زنش نيز وابستگان خود را خبر كرد و حدود هشتاد تن از يهوديان گرد آمدند و اين موضوع را مشاهده كردند و همه بدين اسلام درآمدند.[106]

لباس بهشتى براى بانوى مطهّرى كه لباس ندارد

يك بار برخى از يهوديان عروسى داشتند به همين جهت نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)آمده و گفتند: «ما حقّ همسايگى داريم، از شما خواهش مى كنيم دخترتان فاطمه را به خانه ما بفرستى تا عروسى ما بوجود او زيبنده تر شود، و در اين دعوت بسيار اصرار كردند.»


پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «او همسر على بن ابيطالب و به فرمان اوست (يعنى: بايد اجازه آمدنِ او را از على(عليه السلام) بگيريد).» آنان از پيامبر خواهش كردند كه نزد على(عليه السلام)براى اين دعوت واسطه شود.

يهوديان در اين عروسى همه گونه لوازم فراهم كرده و زينت و زيور چشمگيرى گرد آورده بودند. و گمان مى بردند كه فاطمه(عليها السلام) با لباس مندرس و كهنه اش شركت مى كند، و مى خواستند او را خوار و خفيف كرده باشند!

در اين هنگام «جبرئيل» لباسى بهشتى آورد با زينت و زيورى كه همانندش را نديده بودند، و فاطمه(عليها السلام) آن را پوشيد و بينندگان از رنگ و بوى خوش آن شگفت زده شدند، و چون به خانه يهوديان وارد شد زنان يهود در برابرش به سجده افتادند و جلوى او بر زمين بوسه مى زدند و بسيارى از يهوديان به جهت همين اعجاز، اسلام را پذيرفتند و مسلمان شدند.[107]

فرشتگان به فاطمه(عليها السلام) كمك مى كنند

«ابوذر» (رحمة اللّه عليه) مى گويد: «يك بار رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مرا فرستاد كه على(عليه السلام) را فراخوانم. به خانه على(عليه السلام) آمدم و او را صدا كردم كسى جوابم نداد، و آسياى دستى داخل خانه خودبخود مى گشت و كسى كنار آن نبود! دوباره على(عليه السلام)را صدا كردم، بيرون آمد و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) با او سخن گفت و به او چيزى فرمود كه نفهميدم. آنگاه من گفتم: از آسيايى كه در خانه على(عليه السلام) است شگفت زده ام كه خودبخود مى گشت و كسى كنار آن نبود!»

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند: «دخترم فاطمه چنان است كه خداوند قلب و اعضاى او را از ايمان و يقين پُر ساخته و خدا از ضعف و ناتوانى او آگاه است و او را در زندگيش كمك مى فرمايد و كفايت مى كند. آيا نمى دانى كه خداوند فرشتگانى دارد كه مأمور كمك به خاندان محمّدند(صلى الله عليه وآله وسلم)؟»[108]


ايثار اهل بيت(عليهم السلام) و نزول سوره «هَلْ اَتى»

عموم راويان شيعه و سنّى نقل كرده اند: امير مؤمنان و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) و خادمه آنان «فضّه»، طبق نذرى كه كرده بودند سه روز روزه گرفتند.

شب اوّل هنگام افطار فقيرى در زد، على(عليه السلام) افطار خود را به او داد، سايرين نيز به او اقتدا كرده و افطار خود را به فقير دادند و با آب افطار كردند. شب دوّم يتيمى در زد و باز افطار خود را به او دادند. شب سوّم نيز اسيرى آمد و چيزى طلبيد، اين بار نيز افطار خود را به او دادند.

آنگاه از سوى خداى متعال سوره «هَلْ اَتى عَلَى الاِْنْسانِ» نازل شد[109] و در آن آيه «وَ يُطْعِموُنَ الطَّعامَ عَلى حُبِّه مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ اَسيراً» اشاره به ايثار و انفاق آن بزرگواران دارد، و برخى از علماء فرموده اند كه در اين سوره مباركه همه گونه نعمتهاى بهشتى ذكر و وعده شده امّا از «حورى ها و زنان بهشتى» هيچ ذكرى نشده، و اين به احترام بانوى بانوان فاطمه(عليها السلام) است.[110]

تفصيل اين داستان را در تفاسير شيعه و سنّى و از جمله در تفسير معروف «كشّاف» تأليف عالم و مفسّر بزرگ سنّى «جاراللّه زمخشرى» مى توان يافت.

فاطمه(عليها السلام) و آيه تطهير

به تصريح و اعتراف عموم راويان و مفسّران شيعه و بسيارى از علماء و مفسّرين سنّى آيه «تطهير»: «اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطهِّرَكُمْ تَطْهيراً»[111]، در مورد امير مؤمنان على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) نازل شده[112] و منظور از اهل بيت معصوم پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) همين بزرگوارانند و همانطور كه مفسّران بزرگ نوشته اند آيه دلالت بر معصوم بودن آنان دارد، و نيز دهها روايت و استدلال ديگر در اين زمينه هست كه علاقمندان مى توانند براى اطلاع بيشتر به كتابهاى مفصّل مراجعه نمايند; در اين جا به نقل يك روايت اكتفا مى كنيم:


«نافع بن ابى الحمراء» مى گويد: «من هشت ماه (در مدينه) حاضر بودم و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را مى ديدم كه هر روز هنگامى كه براى نماز صبح بيرون مى آمد به در خانه فاطمه(عليها السلام)مى رفت و مى فرمود: «اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ الْبَيْتِ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ، اَلصَّلاة، إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البَيْتَ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً: سلام بر شما اى اهل بيت و رحمت و بركتهاى خدا بر شما باد. وقت نماز است. همانا خداى متعال اراده فرموده است كه از شما اهل بيت هرگونه ناپاكى را دور سازد و پاكتان سازد پاك ساختنى.[113]»

همراهان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در مباهله

به تصريح عموم راويان و تواريخ و تفاسير، زهرا(عليها السلام) يكى از پنج نفرى است كه در مباهله پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با مسيحيان نجران شركت داشته و اين موضوع اضافه بر آن كه خود فضيلتى بزرگ محسوب مى شود از قوى ترين دلايلى نيز مى باشد كه روشن مى سازد: «اهل بيت معصوم پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام)هستند، و ديگر وابستگان و ازواج پيامبر در اين خصوصيت شركتى ندارند.

خلاصه اى از داستان مباهله چنين است:

گروهى از مسيحيان نجران نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آمدند و در مورد عيسى(عليه السلام)با آن حضرت گفتگو كردند; پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اين آيه را بر آنان فرو خواند:

«إنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَاللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب[114]: مَثَل (خلقت) عيسى (كه بدون پدر خلق شده) نزد خدا همچون مَثَل (خلقت) آدم است كه خدا او را (بدون پدر و مادر) از خاك آفريد.»

مسيحيان قانع نشدند و اعتراض كردند، و آيه مباهله بر پيامبر نازل شد و خداوند فرمان داد: «فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْنائَنا وَ أَبْنائَكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبين[115]:


هر كس پس از آنچه از علم و دانش به تو رسيده در مورد عيسى با تو محاجّه كرد، بگو بياييد فراخوانيم پسرانمان را و پسرانتان را و زنانمان را و زنانتان را و جانهايمان را و جانهايتان را، آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»

مباهله آن است كه: دو طرفى كه با هم در موضوعى اختلاف و تخاصم دارند بر زيان هم نفرين كنند و از خدا بخواهند كه لعنت و عذاب را بر طرفى كه باطل است فرود آورد، و اين كار فقط از پيامبران راستين كه ارتباط واقعى با خدا دارند برمى آيد.

مسيحيان نجران ابتدا پذيرفتند و قرار شد فرداى آن روز مباهله شود، امّا وقتى از نزد پيامبر رفتند در ميان خود به گفتگو پرداختند، و اسقف به آنان گفت: «اگر فردا با فرزندان و اهل بيتش آمد از مباهله با او بپرهيزيد و اگر با اصحابش آمد چيزى نيست (و پيامبر واقعى نخواهد بود).»

فرداى آن روز پيامبر همراه امير مؤمنان على و فاطمه زهرا و حسن و حسين(عليهم السلام)براى مباهله آمد و در برابر مسيحيان بر خاك نشست و به اهل بيت فرمود هنگامى كه من دعا كردم شما آمين بگوييد.

مسيحيان از مشاهده هيأت او، بسيار بيمناك شدند و اعتراف كردند كه روش او همانند ساير انبياى راستين است، و از او خواستند كه از مباهله منصرف شود و با آنان مصالحه نمايد، و با پرداخت اموالى بعنوان مصالحه بازگشتند.[116]

گريه بر گرسنگى پدر

«عبدالله بن الحسن» مى گويد: يك بار رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بر فاطمه(عليها السلام) وارد شد. فاطمه(عليها السلام) پاره اى نان جو خشك خدمت پيامبر آورد و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با آن افطار كرد. آنگاه فرمود: «دخترم! اين اوّلين نانى است كه پدرت از سه روز پيش تاكنون خورده است.»

از اين كلام، فاطمه شروع به گريستن كرد، و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به دست مبارك خويش چهره او را نوازش فرمود و اشكش را پاك كرد.[117]


احترام فاطمه نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)

از «عايشه» نقل كرده اند كه: «فاطمه(عليها السلام) هرگاه بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) وارد مى شد براى او از جاى خود برمى خاست و سر فاطمه را مى بوسيد و او را بر جاى خود مى نشاند، و هرگاه پيامبر نزد فاطمه مى رفت تا فاطمه را ملاقات كند با يكديگر روبوسى مى كردند و با هم مى نشستند.»[118]

شهادت

پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، مصيبتهاى گوناگونى قلب زهرا(عليها السلام) را مى فشرد و زندگى را براى او تلخ و غير قابل تحمّل مى ساخت; از يكسو فقدان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)براى او كه به پدر گرامى خويش عشق مى ورزيد و هرگز تحمّل فراق و دورى او را نداشت بسيار دردناك بود، و از سوى ديگر رفتار توطئه گران در غصب خلافت امير مؤمنان، روح و جسم مطهّر زهرا(عليها السلام) را سخت آزرده ساخت.

همين مصيبتها و رنجها و نيز مصيبت هاى ديگرى كه از ياد آن صرف نظر مى كنيم موجب آن است كه در تاريخ مى خوانيم: زهرا(عليها السلام) پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)همواره گريان و اندوهگين بود، و گاه به زيارت قبر پدر مى رفت و بسيار مى گريست[119]، و گاه به مقابر شهدا مى رفت و زارى مى كرد[120]، و در خانه نيز جز گريه و عزادارى كار ديگرى نداشت، و چون گريه و زارى آن گرامى مورد اعتراض مردم مدينه قرار گرفت، امير مؤمنان(عليه السلام) براى او در گورستان بقيع كلبه اى بنا كرد كه «بيت الاحزان» ناميده شد، و زهرا(عليها السلام) هر بامداد حسنين(عليه السلام) را برمى داشت و به آنجا مى رفت و در ميان قبرها تا شبانگاه مى گريست، و چون شب فرا مى رسيد امير مؤمنان(عليه السلام) مى رفت و او را به خانه مى آورد، تا آنگاه كه بيمار شد و به بستر افتاد.[121]


شدّت اندوه زهرا(عليها السلام) در فراق پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و آزردگى او چنان بود كه هر چيز، نشانى از پيامبر داشت او را گريان مى ساخت و بى طاقت مى كرد:

«بلال» مؤذّن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) تصميم گرفته بود پس از آن بزرگوار براى ديگران اذان نگويد. يك روز زهرا(عليها السلام) فرمود دوست دارم صداى مؤذن پدرم را بشنوم. اين خبر به بلال رسيد و به احترام زهرا(عليها السلام) به اذان گفتن ايستاد; وقتى بانگ بلال به «اَللّهُ اَكْبَرُ، اَللّهُ اَكْبَرُ»، برخاست زهرا(عليها السلام) نتوانست جلوى گريه خود را بگيرد; و چون بلال به «أَشْهَدِ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ» رسيد، زهرا(عليها السلام) فريادى كشيد و بيهوش شد.

مردم به بلال گفتند: «دست نگهدار كه دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)از دنيا رفت.» و گمان كردند آن گرامى فوت كرده است.

«بلال» اذان را قطع كرد و آن را ناتمام گذاشت، وقتى زهرا(عليها السلام) بهوش آمد از بلال خواست اذان را تمام كند، ولى او نپذيرفت و عرض كرد: «اى سيّده بانوان! من از اين كه بانگ اذان مرا بشنوى بر جان شما بيمناكم.»[122]

*  *  *

سرانجام اندوه طاقت فرساى زهرا(عليها السلام) و صدماتى كه بر آن گرامى وارد آوردند او را از پاى درآورد و رنجور و بيمار و بسترى ساخت. و بالاخره در اثر همان صدمات در سيزدهم جمادى الاولى و يا سوّم جمادى الثانى سال يازدهم هجرى ـ يعنى: هفتاد و پنج يا نود و پنج روز پس از رحلت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) ـ از دنيا رفت و با شهادت خود قلب هاى شيعيان خود را براى هميشه اندوهناك كرد.[123]




[1]ـ امالى صدوق، ص 688، مجلس 86، ح 18 ; علل الشرايع، ص 178 و بحار، ج 43، ص 10، ب 2، ح 1 .

[2]ـ كشف الغمه چاپ اسلاميه 1381 قمرى، ج 2، ص 18 ـ مناقب شهر آشوب چاپ نجف، ج 3، ص 132 ـ بحارالانوار چاپ جديد، ج 43، ص 16 ـ بيت الاحزان محدّث قمى چاپ مطبعه سيد الشهداء قم، ص 12.

[3]ـ مناقب، ج 3، ص 133 ـ بحار، ج 43، ص 16 ـ بيت الاحزان محدّث قمى چاپ مطبعه سيدالشهداء قم، ص 10 ـ 12.

[4]ـ مناقب، ج 3، ص 132 ـ اصول كافى، ج 1، ص 458 (چاپ اسلاميه ـ تهران).

[5]ـ مناقب، ج 3، ص 132 ـ اصول كافى، ج 1، ص 458 (چاپ اسلاميه ـ تهران).

[6]ـ مناقب، ج 3، ص 137 ـ اصول كافى، ج 1، ص 458 (چاپ اسلاميه ـ تهران).

[7]ـ مناقب، ج 3، ص 10.

[8]ـ كشف الغمه، ج 2، ص 4 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 132 ـ منتهى الآمال چاپ مطبوعاتى حسينى تهران، ص 156 ـ بيت الاحزان، ص 4.

[9]ـ كشف الغمه، ج 2، ص 24 ـ بحار، ج 43، ص 4 و 5 و 6 و 54 ـ عيون اخبار الرضا (چاپ تهران ـ انتشارات جهان)، ج 1، ص 116.

[10]ـ سوره احزاب آيه 33.

[11]ـ امالى طوسى چاپ نجف، ج 2، ص 162 و 172 و 212 و بسيارى مواضع و كتب ديگر.

[12]ـ درس سوره قلم آيه 4.

[13]ـ سوره نجم آيه 4.

[14]ـ «شعب ابيطالب» درّه اى كه در كنار مكّه بود كه پيامبر و بستگان او و مسلمين در سالهاى محاصره اقتصادى در آنجا اقامت داشتند. منتهى الآمال، ص 63 ـ 64.

[15]ـ كشف الغمه، ج 2، ص 79 ـ 80.

[16]ـ امالى طوسى، ج 2، ص 84 ـ 85.

[17]ـ مناقب شهر آشوب، ج 2، ص 65 ـ منتهى الآمال محدّث قمى چاپ مطبوعاتى حسينى تهران ـ ص 78، .79

[18]ـ كشف الغمه، ج 2، ص 13.

[19]ـ كشف الغمه، ج 2، ص 6.

[20]ـ امالى طوسى، ج 2، ص 14 ـ 15.

[21]ـ تذكرة الخواص سبط بن جوزى چاپ نجف سال 1383، ص 302 ـ كشف الغمه، ج 2، ص 71.

[22]ـ سفينة البحار، ج 1، ص 380.

[23]ـ تذكرة الخواص، ص 303 ـ و با اندك تفاوت در كشف الغمه، ج 2، ص 78 ـ 79 ـ كامل بهائى جزء دوّم دوم ص 73.

[24]ـ بحار، ج 16، ص 8 و 13.

[25]ـ كشف الغمه، ج 2، ص 77 ـ منتهى الآمال، ص 65 ـ تاريخ يعقوبى چاپ بيروت، ج 2، ص 35.

[26]ـ بنابر برخى روايات ابوطالب يك ماه پيش از خديجه درگذشته است (امالى طوسى، ج 2، ص 79).

[27]ـ امالى طوسى، ج 2، ص 79 ـ منتهى الآمال، ص 63 و 64 و 65 و 136 و 197.

[28]ـ امالى صدوق چاپ بيروت، ص 419 ـ 492، منتهى الآمال، ص 136 ـ فصول المختاره شيخ مفيد، ص 228 ـ 232.

[29]ـ بايد توجه داشت كه چنين نسبتهايى به ابوطالب(عليه السلام) بيشتر در زمان حكومت معاويه و ساير بنى اميه رواج يافت و آنان به جهت دشمنى با امير مؤمنان على عليه السلام چنين دروغهايى را شايع مى ساختند.

[30]ـ امالى طوسى، ج 2، ص 79 ـ 80، مناقب شهر آشوب، ج 1، ص 158 ـ فصول المهمه ابن صباغ مالكى افست از چاپ نجف ص 46.

[31]ـ امالى طوسى، ج 2، ص 80.

[32]ـ امالى طوسى، ج 2، ص 82 ـ 83، مناقب شهر آشوب، ج 1، ص 156 ـ 157 ـ 158، فصول المهمه ص 45 ـ 47.

[33]ـ روضه كافى (چاپ اسلاميه تهران) ص 339.

[34]ـ امالى طوسى، ج 2، ص 84 ـ فصول المهمه ابن صباغ، ص 52.

[35]ـ امالى طوسى، ج 2، ص 84 و 85 مناقب شهر آشوب، ج 1، ص 159.

[36]ـ امالى صدوق، ص 393.

[37]ـ امالى مفيد چاپ افست مكتبه بصيرتى، ص 27 و 38 ـ كامل بهائى (تأليف عمادالدين طبرى) چاپ مكتبه مصطفوى، ص 51 ـ 53 جزء اوّل.

[38]ـ كشف الغمه، ج 2، ص 14 و 24 ـ بحار، ج 43، ص 19 و 26 ـ امالى مفيد، ص 56 ـ امالى صدوق، ص 314 ـ امالى طوسى، ج 2 ص 41 ـ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 2 ص 25 ـ 26 مسندالامام الرضا(عليه السلام)، ج 1، ص 143.

[39]ـ امالى مفيد، ص 13 ـ امالى طوسى، ج 1، ص 83.

[40]ـ بحار، ج 43، ص 36 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 104.

[41]ـ كشف الغمه، ج 2، ص 23.

[42]ـ كشف الغمه، ج 2، ص 24 ـ بحار، ج 43، ص 19 و 26 ـ امالى مفيد، ص 56 ـ امالى طوسى چاپ نجف، ج 2، ص 41 ـ امالى صدوق، ص 314 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 106 ـ 107 ـ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 2، ص 26 و ص 46 ـ 47.

[43]ـ بحار، ج 43، ص 19 ـ خصال صدوق.

[44]ـ بحار، ج 43، ص 20 ـ 19 ـ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 2، ص 62.

[45]ـ بحار، ج 43، ص 36 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 105.

[46]ـ بحار، ج 43، ص 36 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 105.

[47]ـ بحار، ج 43، ص 24 ـ امالى صدوق، ص 394.

[48]ـ بحار، ج 43، ص 24 ـ مناقب، ج 3، ص 105 (بدون ذكر نام راوى).

[49]ـ كشف الغمه، ج 2، ص 13 ـ مسند الامام الرّضاا(عليه السلام) (چاپ مكتبه صدوق تهران 1392 قمرى)، ج 1، ص 142.

[50]ـ كشف الغمه، ج 2، ص 13 ـ امالى مفيد، ص 76 ـ امالى صدوق، ص 25 ـ مناقب شهر اشوب، ج 3، ص 107.

[51]ـ بحار، ج 43، ص 97 و 98 ـ خصال صدوق، ص 412.

[52]ـ بحار، ج 43، ص 97 ـ امالى طوسى، ج 1، ص 42 ـ كشف الغمه، ج 2، ص 19 و 31 ـ اصول كافى، ج 1، ص 461 ـ منتهى الآمال، ص 159.

[53]ـ سوره الرّحمن، آيه 19 .

[54]ـ سوره الرّحمن، آيه 22.

[55]ـ بحار، ج 43 و 32 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 101.

[56]ـ بحار، ج 43، ص 12 ـ معانى الاخبار (چاپ 1379 تهران)، ص 64 ـ علل الشر ايع (چاپ مكتبه طباطبائى قم)، ص 173.

[57]ـ بحار، ج 43، ص 45 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 116.

[58]ـ بحار، ج 43، ص 46 ـ مناقب شهر آشوب، ج 13، ص 116.

[59]ـ سوره نجم، آيه 3 و 4.

[60]ـ بحار، ج 43، ص 39 و 40 ـ كشف الغمه، ج 2، ص 6 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 113.

[61]ـ بحار، ج 43، ص 42 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 114.

[62]ـ سوره نور، آيه 63.

[63]ـ بحار، ج 43، ص 32 و 33 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 102 ـ بيت الاحزان، ص 19.

[64]ـ بحار، ج 43، ص 39 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 112 ـ بيت الآمال، ص 160.

[65]ـ كشف الغمه، ج 2، ص 24.

[66]ـ بحار، ج 43، ص 39 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 112 ـ كنزالفوائد كراجكى (چاپ مكتبه مصطفوى قم)، ص 360 (در قسمت پنجم موسوم به رساله تعّجب) ـ فصول المختاره شيخ مفيد، ص 57.

[67]ـ كشف الغمه، ج 2، ص 24.

[68]ـ امالى صدوق، ص 100 ـ 99 ; بيت الاحزان، ص 31 ; بحار، ج 43، ص 173 ـ 172.

[69]ـ كشف الغمه، ج 1، ص 493 ـ منتهى الآمال، ص 68 در ذكر وقايع سال دوم هجرى.

[70]ـ بحار، ج 43، ص 92 و 93 و 97 و 107 ـ مناقب شهر آشوب، ج 2، ص 29 ـ امالى طوسى، ج 1، ص 42 ـ كشف الغمه، ج 2، ص 31 ـ اصول كافى، ج 1، ص 461 ـ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، ص 225.

[71]ـ كشف الغمه، ج 1، ص 477 و 495 ـ مناقب شهر آشوب، ج 2، ص 30 و 31.

[72]ـ بحار، ج 43، ص 124 و 127 ـ كشف الغمه، ج 1، ص 480 و 481 و 483 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 126 و 127 ـ و نيز آسمانى بودن اين ازدواج در امالى صدوق، ص 223 و 237 و 356 و 449 و 450 ـ و در مسند الامام الرضا(عليه السلام)، ج 1، ص 140 ـ 143.

[73]ـ كشف الغمه، ج 1، ص 480 ـ 489.

[74]ـ بحار، ج 43، ص 93 و 111 و 112 ـ امالى طوسى، ج 1، ص 38 ـ و قسمت اخير اين روايت در مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 127 هم ذكر شده است.

[75]ـ امالى طوسى، ج 1، ص 39، و نيز در بيت الاحزان، ص 33 ـ 34.

[76]ـ بحار، ج 43، ص 114 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 129.

[77]ـ سوره «والضّحى»، آيه 5.

[78]ـ بحار، ج 43، ص 85 و 86 ـ مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 120 ـ منتهى الآمال، ص 161 ـ بيت الاحزان، ص 24 با حذف قسمت آخرت روايت.

[79]ـ روضه كافى (چاپ اسلاميه تهران)، ص 165.

[80]ـ بحار، ج 43، ص 42، ص 82 ـ بيت الاحزان، ص 23.

[81]ـ بحار، ج 43، ص 50 و 51 ـ بيت الاحزان، ص 21.

[82]ـ بحار، ج 43، ص 31 ـ تفسير عياشى (چاپ علميه اسلاميه تهران)، ج 1، ص 171.

[83]ـ بحار، ج 43، ص 134 ـ كشف الغمه، ج 1، ص 492 ـ بيت الاحزان، ص 37.

[84]ـ بحار، ج 43، ص 53 ـ كشف الغمه، ج 2، ص 30 ـ مناقب شهر آشوب، ج ، 119.

[85]ـ بحار، ج 43، ص 84 ـ مناقب شهر آشوب ج 3، ص 119 ـ منتهى الآمال، ص 161 ـ بيت الاحزان ص 22.

[86]ـ كشف الغمه، ج 2، ص 25 و 26 ـ بحار، ج 43، ص 81 و 82 ـ منتهى الآمال ص 161 ـ بيت الاحزان ص 22.

[87]ـ بحار، ج 43، ص 91 ـ رياحين الشريعه (تأليف شيخ ذبيح الله محلاّتى ـ چاپ اسلاميه تهران)، ج 1، ص 216 ـ منتهى الآمال ص 161 و 162.

[88]ـ كشف الغمه، ج 2، ص 23 و 24 ـ مناقب شهر آشوب ج 3، ص 119 ـ منتهى الآمال ص 161.

[89]ـ بحار، ج 43، ص 92، منتهى الآمال، ص 162.

[90]ـ  «فضّه» از بانوان بسيار پرهيزكار و خادمه حضرت زهرا(عليها السلام) است. بايد توجه داشت كه زهرا(عليها السلام)همانطور كه خود در روايتى مى فرمايد در طىّ چند سال اوّل زندگى با على(عليه السلام) در تنگدستى و سختى زندگى كرده است (بحار ج 43، ص 88)، ولى از وقتى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) املاك فدك را به او بخشيد وضع بهتر شد، و نيز نقل شده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) «فضّه» را كه كنيزى بود به او بخشيد (مناقب شهرآشوب، ج 3، ص 120); ديده مى شود كه اهل بيت در سختى و تنگدستى بوده اند و در برخى ديگر از وجود خادمه در منزل سخن گفته شده، بايد توجه داشت كه مربوط به دوره هاى مختلفى از زندگى زهرا(عليها السلام) است.

[91]ـ بحار ج 43، ص 28 ـ بيت الاحزلان ص 20.

[92]ـ بحار ج 43، ص 81 ـ عيون اخبار الرّضا عليه السلام ج 2، ص 45 ـ و نيز خلاصه اى ازاين روايت با اندك تفاوت در مناقب شهر آشوب ج 3، ص 121.

[93]ـ بحار، ج 43، ص 83 ـ 84 ـ مكارم الاخلاق چاپ بيروت ص 94، 95 و خلاصه اى از اين روايت در منتهى الآمال ص 159 و 160 و نيز خلاصه اى از اين روايت در مناقب شهر آشوب ج 3، ص 121.

[94]ـ سوره آل عمران، آيه 92.

[95]ـ رياحين الشريعه ج 1، ص 106 به نقل از «بترالمذاب».

[96]ـ سوره حجر آيه 43 و 44.

[97]ـ سوره قصص آيه 60 و سوره شورى آيه 36.

[98]ـ رياحين الشريعه ج 1، ص 148 ـ بيت الاحزان ص 28 و 29.

[99]ـ سوره آل عمران آيه 37.

[100]ـ اين حديث بيانگر آن نيست كه اميرالمؤمنين على(عليه السلام) از هر جهت همتاى حضرت زكريّا(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام) همتاى مريم(عليها السلام) مى باشد; زيرا در احاديث ديگر ثابت شده است كه پس از پيامبر اسلامى كسى همرتبه على(عليه السلام) نيست و در ميان زنان هيچ زنى همتاى فاطمه(عليها السلام) نمى باشد، و نيز رسولخدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در اين حديث شريف با تلاوت آيه «كُلَّما دَخَلَ...» وجهِ شباهت (نزول مائده آسمانى) را بيان نموده است، كه در اين فضيلت على و فاطمه(عليهما السلام) همانند زكريّا و مريم(عليهما السلام) مى باشند.

خوب است بدانيد همان گونه كه برخى از آيات قرآن مفسّر بعضى از آيات ديگر مى باشد، احاديث نيز همينگونه اند و نمى شود تنها به يك حديث استناد نمود.

[101]ـ سوره آل عمران آيه 37.

[102]ـ كشف الغمّه ج 2، ص 26 ـ 29، امالى طوسى ج 2، ص 228 ـ 230، بحار ج 43، ص 59 ـ 61، و خلاصه اى از اين روايت در بحار ج 43، ص 29، و نيز اخير روايت در مناقب شهر آشوب، ج 3، ص 117.

[103]ـ مواسات : يارى دادن به يكديگر با ثروت.

[104]ـ پارچه اى است كه در يمن بافته مى شود.

[105]ـ بحار ج 43، ص 58 ـ 56.

[106]ـ بحار ج 43، ص 40 و خلاصه اى از اين روايت در مناقب شهر آشوب ج 3، ص 117 ـ 118، منتهى.

[107]ـ بحار ج 43، ص 30.

[108]ـ بحار ج 43، ص 29. و شبيه به همين روايت با اندك تفاوت در مناقب شهر آشوب ج 3، ص 116.

[109]ـ امالى صدوق ص 216 ـ 212 ، كشف الغمه ج 1، ص 417 ـ 413.

[110]ـ مناقب شهر آشوب ج 3، ص 106، 147 و 148 ـ منتهى الآمال ص 68 در ذكر وقايع سال دوّم.

[111]ـ سوره احزاب آيه 33.

[112]ـ امالى طوسى ج 1، ص 254 و ص 269 و 270، امالى صدوق ص 381 ـ 382 ـ اصول كافى ج 1، ص 287 ـ فصول المختاره شيخ مفيد (چاپ قم) ص 29 ـ 30.

[113]ـ كشف الغمه ج 2، ص 13 ـ و نيز شبيه همين روايت به نقل از امير مؤمنان عليه السلام در امالى طوسى ج 1، ص 88 ـ و باز در امالى طوسى ج 1، ص 257 و ج 2، ص 177 ـ 178، و امالى مفيد ص 188، و امالى صدوق ص 124.

[114]ـ سوره آل عمران آيه 53.

[115]ـ سوره آل عمران آيه 54.

[116]ـ مناقب شهر آشوب ج 2، ص 142 ـ 144، كشف الغمه ج 1، ص 425 ـ 426، منتهى الآمال ص 114 ـ 117، 176 و 177 ـ فصول المختاره شيخ مفيد (چاپ قم) ص 17 و نيز در صحيح مسلم، و مسند احمدبن حنبل، و در تأليف ابونعيم اصفهانى بنام «فيما نزل من القرآن فى اميرالمؤمنين»، و تفسير زمخشرى، و اغانى ابوالفرج اصفهانى، و در بسيارى ديگر از مؤلفات علماى اهل تسنّن و تشيّع و در اكثر تفاسير قرآن موضوع مباهله و اين فضيلت ذكر شده است.

[117]ـ بحار ج 43، ص 40 ـ مناقب شهر آشوب ج 3، ص 113.

[118]ـ بحار ج 43، ص 40 ـ مناقب شهر آشوب ج 3، ص 113 ـ و شبيه به اين روايت با اندك تفاوت در امالى طوسى ج 2، ص 14، و نيز در بيت الاحزان محدث قمى ص 15.

[119]ـ بيت الاحزان محدّث قمى ص 137 ـ منتهى الآمال ص 163 ـ كنزالفوائد كراجكى ص 360.

[120]ـ بيت الاحزان ص 141 ـ منتهى الآمال ص 164 ـ امالى صدوق ص 121 ـ كشف الغمه ج 2، ص 60.

[121]ـ بحارالانوار ج 43، ص 177 ـ 178، بيت الاحزان ص 138.

[122]ـ بحارالانوار ج 43، ص 157 ـ بيت الاحزان ص 140 و 141.

[123]ـ در اين نوشتار به خاطر رعايت اختصار از يادآورى حوادثى كه پس از وفات رسول اكرم به وقوع پيوست مانند: آتش زدن در خانه فاطمه زهرا(عليها السلام)، و رفتن آن بانو به مسجد و خواندن خطبه براى روشن كردن مردم و دفاع از حريم ولايت، و نيز داستان فدك و احتجاج با خليفه اول، و وصيت و خصوصيات شهادت و مراسم پس از شهادت آن گرامى خوددارى شد، خواننده گرامى مى تواند شرح آن حوادث دلخراش و درعين حال سازنده و روشنگر را در كتابهاى ديگر مانند: «ترجمه بيت الاحزان محدّث قمى(قدس سره)» بخواند.

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی