* حكيمه خواهر امام رضا(عليه السلام) مى گويد: به هنگام ولادت امام محمد تقى(عليه السلام)برادرم از من خواست نزد خيزران باشم، نوزاد روز سوم ولادت ديده به سوى آسمان گشود، و به چپ و راست نگريست و گفت: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ إِلاَّ اللّه، وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ» من با ملاحظه چنين موضوع شگفتى هراسان برخاستم و به خدمت برادرم آمدم و آنچه ديده بودم بعرض رساندم، امام فرمود: «شگفتى هايى كه بعد از اين از او خواهيد ديد بيشتر از آنچه تاكنون ديده ايد خواهد بود».[8]
* ابويحيى صنعانى مى گويد: خدمت امام رضا(عليه السلام) بودم امام جواد را كه كودكى خردسال بود نزد آن حضرت آوردند، فرمود: «اين مولودى است كه براى شيعه مولدى مباركتر از او به دنيا نيامده است».[9]
شايد اين فرمايش امام به همان جهت باشد كه قبلا اشاره كرديم، زيرا تولد امام جواد نگرانى شيعيان را از اينكه امام رضا(عليه السلام) جانشينى ندارد برطرف ساخت، و ايمان آنان را از آلودگى به شك و ترديد نجات داد.
* نوفلى مى گويد: هنگام مسافرت امام رضا(عليه السلام) به خراسان به آن گرامى عرض كردم: «با من امرى و فرمانى نداريد؟»
فرمود: «بر تو باد كه پس از من از فرزندم محمد پيروى كنى، من به سفرى مى روم كه باز نخواهم آمد».[10]
* محمد بن ابى عباد كه كاتب امام رضا(عليه السلام) بود مى گويد: «آن گرامى از فرزندش محمد(عليه السلام) با كُنيه[11] ياد مى كرد، ]و هنگامى كه از امام جواد(عليه السلام) نامه اى مى رسيد [مى فرمود: «ابوجعفر به من نوشته است...» و هنگامى كه ]به فرمان امام رضا(عليه السلام) [ به ابوجعفر نامه مى نوشتم، او را با بزرگى و احترام مورد خطاب قرار مى داد، و نامه هايى كه از امام جواد(عليه السلام) مى آمد در نهايت بلاغت و زيبايى كلام بود».
و نيز محمد بن ابى عباد مى گويد: از امام رضا(عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: «پس از من ابوجعفر وصى من و جانشينم در ميان خانواده ام خواهد بود».[12]