* محمد بن ابى عباد مى گويد: «فرش آن حضرت در تابستان حصير و در زمستان پلاسى بود. لباس او ]در خانه[ درشت و خشن بود، اما هنگامى كه در مجالس عمومى شركت مى كرد ] لباسهاى خوب و متعارف مى پوشيد[و خود را مى آراست.»[8]
* شبى امام ميهمان داشت، در ميان صحبت چراغ نقصى پيدا كرد، ميهمان امام دست پيش آورد تا چراغ را درست كند، امام نگذاشت و خود اين كار را انجام داد و فرمود: «ما گروهى هستيم كه ميهمانان خود را به كار نمى گيريم».[9]
* يك بار شخصى كه امام را نمى شناخت در حمام از امام خواست تا او را كيسه بكشد، امام(عليه السلام) پذيرفت و مشغول شد. ديگران امام را به آن شخص معرفى كردند، و او با شرمندگى به عذرخواهى پرداخت ولى امام بى توجه به عذرخواهى او همچنان او را كيسه مى كشيد و او را دلدارى مى داد كه طورى نشده است.[10]
* شخصى به امام عرض كرد: «به خدا سوگند هيچ كس در روى زمين از جهت برترى و شرافت پدران، به شما نمى رسد».
امام فرمود: «تقوى به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار آنان را بزرگوار ساخت».[11]
* مردى از اهالى بلخ مى گويد: در سفر خراسان با امام رضا(عليه السلام) همراه بودم. روزى سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران و غلامان حتى سياهان را بر آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند.
من به امام عرض كردم: «فدايتان شوم، بهتر است اينان بر سفره اى جداگانه بنشينند». فرمود: ساكت باش، پروردگار همه يكى است، پدر و مادر همه يكى است، و پاداش هم به اعمال است».[12]
* ياسر خادم امام مى گويد: «امام رضا(عليه السلام) به ما فرموده بود اگر بالاى سرتان ايستادم (و شما را براى كارى طلبيدم) و شما به غذا خورن مشغول بوديد برنخيزيد تا غذايتان تمام شود». به همين جهت بسيار اتفاق مى افتاد كه امام ما را صدا مى كرد، و در پاسخ او مى گفتند: «به غذا خوردن مشغولند» و آن گرامى مى فرمود: «بگذاريد غذايشان تمام شود».[13]