متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

هشام در يكى از سالها به حج آمده بود و امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) نيز جزو حاجيان بودند، روزى امام صادق(عليه السلام) در اجتماع عظيم حج ضمن خطابه اى فرمود: «سپاس خداى را كه محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) را به راستى فرستاد و ما را به او گرامى ساخت، پس ما برگزيدگان خدا در ميان آفريدگان و جانشينان خدا ]در زمين[ هستيم، رستگار كسى است كه پيرو ما باشد و شور بخت آنكه با ما دشمنى ورزد».

امام صادق(عليه السلام) بعدها مى فرمود: «گفتار مرا به هشام خبر بردند ولى متعرض ما نشد تا به دمشق بازگشت و ما نيز به مدينه برگشتيم به حاكم خود در مدينه فرمان داد تا من و پدرم را به دمشق بفرستد.

به دمشق كه رسيديم، هشام تا سه روز ما را به بارگاهش راه نداد، روز چهارم به ديدن او رفتيم، هشام بر تخت نشسته بود و درباريان در برابرش به تيراندازى و هدف گيرى سرگرم بودند.

هشام پدرم را به نام صدا زد و گفت: «با بزرگان قبيله ات تيراندازى كن».

پدرم فرمود: «من پير شده ام و تيراندازى از من گذشته است، مرا معذور دار».

هشام اصرار ورزيد و سوگند داد كه بايد اين كار را بكنى و به پيرمردى از بنى اميه گفت: «كمانت را به او بده.

پدرم كمان برگرفت و تيرى به زه نهاد و پرتاب كرد، اولين تير درست در وسط هدف نشست، دومين تير را در كمان نهاد و چون شست از پيكان برداشت بر پيكان تير اول فرود آمد و آن را شكافت، تير سوم بر دوم و چهارم بر سوم... و نهم بر هشتم نشست، فرياد از حاضران برخاست، هشام بى قرار شد و فرياد زد: «آفرين اباجعفر! تو در عرب و عجم سرآمد تيراندازانى، چطور مى پندارى زمان تيراندازى تو گذشته است...» و در همان هنگام تصميم بر قتل پدرم گرفت و سر به زير افكنده فكر مى كرد و ما در برابر او ايستاده بوديم، ايستادن ما طولانى شد و پدرم از اين بابت به خشم آمد و آن گرامى چون خشمگين مى شد به آسمان مى نگريست و خشم در چهره اش آشكار مى شد.

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی