متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

 

پيشواى چهارم

حضرت امام سجاد(عليه السلام)

 

 


«... شبها براى بينوايان و نيازمندان مدينه ناشناخته نان مى برد، و چون درگذشت دريافتند آن ناشناس نان آور، حضرت على بن الحسين امام سجاد(عليه السلام)بوده است...».

ولادت

نام آن گرامى «على» و مشهورترين لقبش «زين العابدين» و «سجاد» است. در نيمه جمادى الاول به سال سى و هشت هجرى[1]در مدينه چشم به جهان گشود، سرور شهيدان حضرت امام حسين(عليه السلام) پدر او، و «شهربانو» مادر گرامى اوست.[2]

ويژگيهاى اخلاقى او

* يكى از بستگان امام سجاد(عليه السلام) در حضور جمعى به آن گرامى ناسزا گفت و رفت، امام به حاضران فرمود: «گفتار او را شنيديد، اكنون دوست دارم همراه من بياييد تا پاسخ مرا نيز بشنويد».

گفتند: «همراه شما مى آييم و چه خوب بود همان وقت كه بدگويى مى كرد، شما و ما، پاسخش را مى داديم».

امام با آنان به سوى خانه آن ناسزا گو رفت، و در راه آيه اى را كه اوصاف عالى برخى از مؤمنان را شرح مى دهد قرائت مى فرمود: «...وَالْكاظِمينَ الْغَيْظِ وَالْعافينَ عَنِ النّاسِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ»;[3]... و فرو خورندگان خشم و درگذرندگان از مردم، و خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد».

همراهان كه نخست گمان ديگرى داشتند، دريافتند كه امام براى تلافى نمى رود.


ه خانه آن مرد رسيدند و امام او را صدا زد و فرمود: «به او بگوييد على بن الحسين آمده است».

او به گمان آنكه امام(عليه السلام) براى تلافى آمده خود را آماده ستيزه ساخت و بيرون آمد.

امام فرمود: «برادرم! تو چند دقيقه پيش نزد من آمدى و حرفهايى زدى، اگر آنچه گفتى در من هست، از خدا مى خواهم مرا بيامرزد... و اگر آنها در من نيست از خدا مى خواهم تو را بيامرزد».

نرمش عظيم امام مرد را شرمنده ساخت، پيش آمد; پيشانى امام را بوسيد و گفت: «آنچه گفتم در شما نبود، اعتراف مى كنم كه خود به آنچه گفتم سزاوارترم».[4]

* امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: در مدينه بطالى (دلقكى) بود كه با كارهاى خود مردم را مى خندانيد، ولى خودش مى گفت تاكنون نتوانسته ام على بن الحسين را بخندانم. روزى هنگام عبور امام(عليه السلام)، عباى آن حضرت را از دوش او برداشت و رفت! امام(عليه السلام) به كردار زشت او توجهى نفرمود. همراهان امام عبا را گرفته آوردند. امام(عليه السلام)پرسيد: «او كه بود؟»

گفتند: «دلقكى است كه مردم را مى خنداند».

امام فرمود به او بگوييد: «اِنَّ لِلّهِ يَوْماً يَخْسَرُ فيهِ الْمُبْطِلُونَ; خداى را روزى است كه در آن روز ياوه سرايان و بيهوده كاران به زيان كارى خود پى مى برند».[5]

* «زيد بن اسامه» به حال احتضار در بستر افتاده بود، امام سجاد(عليه السلام) به رسم عيادت به بالين او آمد، زيد مى گريست، آن گرامى پرسيد: «از چه مى گريى؟»

گفت: «پانزده هزار دينار قرض دارم و اموالم به ميزان بدهكاريم نيست».


فرمود: «گريه مكن، بدهى تو بر عهده من، همه را مى پردازم، و همچنانكه فرموده بود پرداخت».[6]

* امام سجاد(عليه السلام) شبها براى بينوايان و نيازمندان مدينه ناشناخته نان مى برد و به آنها كمك مالى مى كرد، چون درگذشت، دريافتند آن ناشناس نان آور حضرت على بن الحسين، امام سجاد(عليه السلام) بوده است و نيز پس از وفات امام معلوم شد زندگى صد خانوار از مستمندان مدينه را به طور دائم اداره مى كرده است و آنان نمى دانستند كه اداره كننده زندگيشان على بن الحسين(عليه السلام) است».[7]

* يكى از فرزندان خواهر امام سجاد(عليه السلام) مى گويد: «مادرم هميشه به من سفارش مى كرد كه با دايى خود، على بن الحسين(عليه السلام)، معاشرت داشته باشم. هيچگاه خدمت آن حضرت نرسيدم مگر آنكه از محضر او بهره مند برخاستم; گاه از ديدارِ بيم و تواضع او در پيشگاه خدا، بيم و تواضع قلبى مى يافتم و گاه از دانش بيكران او بهره مند مى شدم».[8]

* امام باقر(عليه السلام) مى فرمود: «پدرم هنگام نماز همچون برده افتاده اى بود كه در پيشگاه پادشاه بزرگى بر پاى ايستد، از بيم خدا مى لرزيد و رنگش دگرگون مى شد، و نماز را چنان به جا مى آورد كه گويى آخرين نماز اوست...».[9]

عظمت امام سجاد(عليه السلام)

هشام فرزند عبدالملك اموى در ايام حج به مكه آمده بود، هنگام طواف انبوه مردمان چنان بسيار بود كه هشام به «حجرالاسود» دسترسى نيافت، ناچار به انتظار در كنارى نشست تا انبوه مردم طواف كنند. در اين هنگام چهارمين امام زين العابدين(عليه السلام) به مسجد الحرام آمد و به طواف پرداخت، مردمان با ديدار امام راه را براى او باز كردند و آن گرامى با آسودگى به حجرالاسود نزديك شد و «استلام»[10] نمود، هشام از ديدار عظمت امام و احترامى كه مردم به او مى كردند سخت ناراحت شد. يك تن از شاميان از هشام پرسيد: «اين مرد كيست كه مردمان اين چنين او را بزرگ مى دارند؟»


هشام از بيم آنكه مبادا شاميان به آن گرامى مايل شوند و به او روى آورند گفت: «او را نمى شناسم».

«فرزدق» كه شاعرى معروف و آزاده بود حضور داشت، بى درنگ در پاسخ هشام به پاى خاست و گفت: «من او را مى شناسم» و قصيده اى طولانى در مدح امام(عليه السلام) سرود.

اشعار فرزدق چنان شيوا و در مدح امام گويا بود كه هشام را چون حيوانى زخم ديده برآشفت، پس فرمان داد تا فرزدق را به زندان برند.

امام(عليه السلام) چون از زندانى شدن فرزدق آگاه شد، صله اى[11] براى او فرستاد، فرزدق با اخلاص درمها را برگردانيد و پيام داد كه من اين اشعار را به خاطر خدا و پيامبر سرودم. امام(عليه السلام) خلوص و درستى او را تصديق فرمود و ديگر بار آن پول را براى فرزدق فرستاد و او را سوگند داد كه صله را بپذيرد، و اجر آخرتش نيز محفوظ باشد و فرمود به او بگوييد كه: «ما از دودمان نيكى و احسانيم، و آنچه عطا كنيم باز پس نگيريم...». فرزدق صله را پذيرفت و شاد خاطر گشت.[12]

امام مسلمانان را بيدار مى كند

بدون شك به اسيرى رفتن اهل بيت امام حسين(عليه السلام) در به ثمر رساندن قيام مقدس آن حضرت نقش بسيار مؤثرى داشته است. چرا كه اگر آنان در اين سفر اسارت با كمال بردبارى و شهامت فاجعه كربلا را براى مردم بازگو نمى كردند، و نيز مردم از نزديك آنان را نمى ديدند هرگز شهادت امام تا اين حد شهرت پيدا نمى كرد و بنى اميه به ويژه يزيد تا اين اندازه مفتضح و رسوا نمى شدند.

خاندان امام حسين(عليه السلام) بر خلاف ساير اسيران و بر خلاف تصور بيشتر مردم آن روزگار كه آنان را شكست يافته مى پنداشتند، به هر جا مى رفتند از پيروزى خود و شكست دشمن سخن مى گفتند، و خود را پيروز و سرافراز و يزيديان را بدبخت و شكست خورده معرفى مى كردند.


در ميان بازماندگان فاجعه كربلا بيش از همه امام گرامى زين العابدين(عليه السلام) و حضرت زينب كبرى(عليها السلام)در بيدار ساختن مردمان مؤثر بودند.

امام سجاد(عليه السلام) با آنكه هنگام شهادت پدرش بيمار بود، طبيعى است كه تا چندى آثار آن بيمارى در اندام آن حضرت باقى بوده است، و نيز از شهادت پدر و برادران و ياران دلى سخت غمناك و اندوهگين داشت، ولى در عين حال اين رنجها مانع انجام وظيفه او نشد و از هر فرصتى براى روشن ساختن افكار مردم استفاده كرد.

در كوفه هنگامى كه مردم از شنيدن خطابه هاى آتشين حضرت زينب و خواهرش و فاطمه صغرى شرمگين شده بودند و به گريه و شيون پرداختند، امام(عليه السلام) فرمود ساكت شويد، بى درنگ همه ساكت ماندند، آن گرامى پس از ثناى الهى و درود بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

«اى مردم... من على فرزند حسين بن على بن ابيطالبم، من فرزند آنم كه اموالش را غارت كردند و خاندانش را به اسارت به اين جا آوردند، من فرزند آنم كه او را در كنار فرات كشتند بى آنكه خونى ريخته باشد، يا حقى برگردن او باشد.

اى مردم! به خدا سوگندتان مى دهم آيا مى دانيد كه شما به پدرم نامه نوشتيد و او را به كوفه فراخوانديد، و چون به سوى شما آمد او را كشتيد؟

اى مردم! شما در رستاخيز چگونه با پيامبر روبرو خواهيد شد، آنگاه كه به شما بگويد خاندان مرا كشتيد، و حرمت مرا رعايت نكرديد، پس شمايان از امت من نيستيد؟»

كلمات امام(عليه السلام) چون طوفانى مردم كوفه را برآشفت، فرياد زارى از گوشه و كنار برخاست. كوفيان مى گريستند و يكديگر را ملامت مى كردند كه هلاك و بدبخت شده ايد و خود نمى دانيد.[13]


به اين ترتيب امام وجدانهاى خفته را برانگيخت و عظمت فاجعه را مجسم ساخت، و كوفيان را از جنايتشان آگاه كرد.

خاندان امام حسين را به كاخ ابن زياد بردند، ابن زياد وقتى امام سجاد را ديد پرسيد: «او كيست؟»

گفتند: «على بن الحسين است».

گفت: مگر «على بن الحسين» را خدا نكشت؟!

امام فرمود: «برادرى داشتم نام او هم على بود، مردم او را كشتند».

ابن زياد گفت: «نه، خدا او را كشت».

امام فرمود: «اللّهُ يَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَالَّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها; خداوند به هنگام مرگ جانها را مى گيرد...».[14]

ابن زياد گفت: «هنوز جرأت جوابگويى در برابر مرا دارى؟ و با تكبر به مأمورانش دستور قتل امام را داد.

زينب كبرى به اعتراض برخاست و گفت: «تو هيچ كس از ما را باقى نگذاشته اى اگر تصميم به قتل على بن الحسين دارى مرا نيز همراه او بكش».

امام(عليه السلام) به حضرت زينب(عليها السلام) فرمود: «شما چيزى به او نگوييد من خود با او صحبت مى كنم». و رو به پسر زياد كرد و فرمود: «اى پسر زياد! آيا مرا به كشتن تهديد مى كنى و بيمم مى دهى؟ مگر نمى دانى كه كشته شدن عادت ما و شهادت كرامت ماست...».[15]


در شام

در شام امام را در حالى كه با چند تن ديگر از خاندان به يك ريسمان بسته بودند به كاخ يزيد درآوردند.

امام با شهامت و دليرى به يزيد رو كرد و فرمود: «ما ظَنُّكَ بِرَسُولِ اللّهِ لَوْ رَأنا مُوَثِّقينَ فِى الْحِبالِ; اى يزيد! چه گمان به رسول خدا مى برى اگر آن گرامى ما را چنين بسته در بند بيند؟».

همين جمله كوتاه و قاطع امام، چنان حاضران را تهييج كرد كه همگان به گريستن پرداختند.[16]

يكى از مسلمانان مى گويد در شام بودم كه اسيران آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)را آوردند، و در بازار شام، درب مسجد، همان جايى كه معمولا ساير اسيران را نگه مى داشتند بازداشتند.

پيرمردى از شاميان پيش رفت و گفت: «سپاس خداى را كه شما را هلاك كرد و فتنه را خاموش ساخت» و از اين گونه بسيار بدگويى كرد.

وقتى سخنش پايان يافت، امام زين العابدين(عليه السلام) به او فرمود: «گفتارت را شنيدم، آنچه از دشمنى و كينه در دل داشتى آشكار ساختى، اكنون تو نيز همچنانكه من به گفتارت گوش كردم سخنم را بشنو».

گفت: «بگو».

فرمود: «آيا قرآن خوانده اى».

ــ «خوانده ام».

ــ «آيا اين آيه را خوانده اى: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةِ فِى الْقُرْبى;[17] بگو اى پيامبر من از شما پاداشى جز دوستى اهل بيت و خويشان و بستگانم نمى خواهم».


پير مرد گفت: «آرى خوانده ام».

آنگاه امام فرمود: «اهل بيت و خويشاوندان پيامبر مائيم».

آيا اين آيه را خوانده اى: «آتِ ذَاالْقُرْبى حَقَّهُ;[18] حق ذى القربى را بده».

ــ «آرى خوانده ام».

ــ «ماييم ذوالقربى كه خدا به پيامبرش فرمود حق آنان را بده».

ــ آيا واقعاً آنان شما هستيد.

ــ آرى. آيا آيه خمس را خوانده اى «وَاعْلَمُوا اَنَّما عَنِمْتُمْ مِنْ شَىْء فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبى;[19] بدانيد آنچه بدست مى آوريد پنج يك آن از آن خدا و پيامبر و ذى القربى است».

ــ آرى خوانده ام.

ــ ما ذوالقربى هستيم... آيا آيه «تطهير» را خوانده اى «اِنَّما يُريدُاللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً;[20] همانا خداوند اراده فرموده كه هرگونه آلودگى را از شما اهل بيت دور دارد، و پاكتان سازد پاك ساختنى».

پير مرد دستها را به سوى آسمان بلند كرد و سه بار گفت: «پروردگارا توبه كردم»، خدايا از دشمنى با خاندان پيامبر توبه كردم و از كشندگان آنان بيزارم، من پيش از اين قرآن را خوانده بودم اما اين حقايق را نمى دانستم».[21]


امام در مسجد شام

در مسجد جامع شام، يزيد به يكى از خطيبان دستور داد به منبر برآيد و اميرمؤمنان و امام حسين(عليهما السلام)را به زشتى ياد كند. خطيب بر منبر نشست و دهان به دشنام گشود و از آن دو گرامى بسيار بدگويى كرد، و يزيد و معاويه را ستود.

امام سجاد(عليه السلام) حضور داشت، با صداى بلند فرمود: «واى بر تو اى خطيب! خشنودى آفريده (يزيد) را به خشم آفريدگار خريدى، و بدين گونه جاى خويش را در دوزخ آماده مى كنى».

آنگاه به يزيد رو كرد و فرمود: «بگذار بالاى اين چوبها (منبر) بروم و سخنى بگويم كه خدا را خشنود سازد و حاضران را اجر و ثواب باشد».

يزيد ابتدا نپذيرفت، ولى مردم اصرار كردند كه بپذيرد. يزيد گفت: «اگر او به منبر فراز آيد جز با رسوايى من و خاندان ابوسفيان فرود نخواهد آمد».

گفتند: «مگر او چه مى تواند بگويد؟».

گفت: «او از خاندانى است كه دانش را از كودكى با شير بديشان خورانده اند».

مردم بيشتر اصرار كردند، يزيد موافقت كرد و امام بر منبر قرار گرفت. خداى را ستود و بر پيامبر درود فرستاد و فرمود:

«سپاس خداى را كه بى ابتداست و ذات جاويدش تمامى ندارد، اولى است بى اول، و آخرى است بى آخر، پس از نابودى همه مخلوقات او باقى و برجاست.[22]


اى مردم... خداوند به ما دانش، بردبارى، سخاوت، فصاحت، دليرى و دوستى در دلهاى مؤمنان عطا فرمود... پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) از ماست، صديق اين امت، اميرمؤمنان على(عليه السلام)، از ماست، جعفر طيّار از ماست، حمزه سيدالشهداء از ماست، امام حسن و امام حسين دو نواده پيامبر از ما هستند...[23]

... من فرزند مكه و منى، فرزند زمزم و صفا هستم، من فرزند آن بزرگوارى هستم كه «حجرالاسود» را با اطراف عبا برداشت.[24]

من فرزند بهترين كسى هستم كه احرام بست و طواف و سعى نمود و حج به جا آورد.

من فرزند كسى هستم كه ـ در يك شب از «مسجد الحرام» ـ به «مسجد اقصى» برده شد.[25]

من فرزند كسى هستم كه خداوند بزرگ به او وحى كرد.

من فرزند حسينم كه در كربلا كشته شد.

من فرزند محمد مصطفى هستم.

من فرزند فاطمه زهرايم.

من فرزند خديجه كبرايم.


من فرزند كسى هستم كه به خون خويش غوطه ور شد...».[26]

مردم هيجان زده امام را مى نگريستند، و امام با هر جمله عظمت خاندان خويش و ژرفاى شهادت حسينى را بيشتر بر مردم نمايان مى ساخت. كم كم چشمها در اشك نشست و گريه ها به آرامى گلوگير شد و ناگهان صداى گريه بيتابانه از هر گوشه برخاست يزيد بيمناك شد و براى ساكت كردن و جلوگيرى از ادامه سخن امام به مؤذن فرمان داد اذان بگويد.

فرياد مؤذن برخاست... ـ اللّهُ اَكْبَرُ

امام همچنان بر منبر بود، فرمود: «اللّهُ اَكْبَرُ وَاَعْلى وَاَجَلُّ وَاَكْرَمُ مِمّا اَخافٌ وَاَحْذَرُ; آرى خدا بزرگتر و برتر و جليل تر و گرامى تر از هر چيزى است كه از آن مى ترسم».

ـ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ إِلاَّ اللّهُ

امام فرمود: «آرى گواهى مى دهم با هر گواهى دهنده كه هيچ معبودى و پروردگارى جز او نيست».

ـ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ

سرها همه به زير بود، و مردم انديشمندانه اذان و پاسخ امام را گوش مى كردند، با نام محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)چشمها از زمين برخاست و به سوى امام برگشت، پرده اى از اشك نگاه ها را تار مى كرد; گويى در چهره امام پيامبر را مى جستند.


امام عمامه از سر برگرفت و فرياد زد: «اى مؤذن به همين محمد سوگند اندكى درنگ كن».

مؤذن ساكت ماند و مردمان ساكت تر، و يزيد سخت درمانده بود و رنگش دگرگون، كه اذان نيز نتوانسته بود امام را ساكت سازد.

امام به يزيد رو كرد و فرمود: «اى يزيد! اين رسول عزيز و گرامى جد من است يا جد تو؟ اگر بگويى جد توست همه مى دانند دروغ مى گويى، و اگر مى گويى جد من است، چرا پدرم را كشتى و اموالش را به تاراج دادى، و خاندانش را به اسيرى آوردى؟!

... اى يزيد! با چنين كارهايى، محمد را پيامبر خدا مى دانى و رو به قبله مى ايستى و نماز مى خوانى؟ واى بر تو كه جد و پدرم در قيامت با تو در ستيز باشند».

يزيد به مؤذن دستور داد كه اقامه نماز بگو; ولى مردم سخت ناراحت شدند و حتى عده اى نماز نخوانده از مسجد بيرون رفتند.[27]

تاريخ بهترين بازگو كننده تأثير خطابه ها و كلمات امام در اين سفر است چرا كه در شام با آنكه يزيد قصد قتل امام سجاد را داشت مجبور شد آن گرامى و همه «اهل بيت» را با احترام و بى مزاحمت به مدينه بازگرداند، و نيز طولى نكشيد كه پرچمهاى انقلاب و مخالفت با رژيم اموى در عراق و حجاز به اهتزاز درآمد و هزارها مرد به خونخواهى سرور شهيدان قيام كردند، و بى گفتگو، اسارت خاندان امام حسين(عليه السلام) و خطابه ها و گفتگوهاى آنان با مردم، و به ويژه خطبه هاى مؤثر امام سجاد(عليه السلام) در فرصتهاى گوناگون، متمم و به انجام رساننده هدفهاى شهادت سرور شهيدان امام حسين(عليه السلام) بوده است.


امام بيمار!!

بسيارى از مردم بى خبر هنگامى كه نام امام چهارم را مى برند، لقب «بيمار» را نيز به آن مى افزايند، و شايد چنين مى پندارند كه آن بزرگوار همواره رنجور و بيمار بوده است، و به همين جهت برخى آن امام گرامى را با چهره اى زرد و روحى افسرده در ذهن خويش ترسيم مى كنند. اما واقعيت غير از اين است، و آنان كه با تاريخ زندگانى آن گرامى آشنايى دارند مى دانند كه حضرتش در تمام عمر بيمار نبوده، و فقط مدت كوتاهى در ايام شهادت پدرش در كربلا بيمار بوده است و در حقيقت خداى بزرگ او را در آن روزها با همين وسيله حفظ فرمود تا يزيديان از او دست بردارند و با ماندن او رشته امامت ادامه يابد و آينده اسلام و امّت تأمين گردد.

اينك متن چند روايت درباره بيمارى آن حضرت:

* در ارشاد مفيد مى خوانيم: «شمر با گروهى از سپاهيان به سوى خيمه ها آمد، على بن الحسين بيمار و بر بسترى خوابيده بود».[28]

* تذكرة الخواص مى نويسد: «على بن الحسين را چون بيمار بود نكشتند».[29]

* در طبقات آمده آست: «پس از شهادت امام حسين(عليه السلام)، شمر به سوى على بن الحسين آمد و او بيمار بود، شمر به همراهان خود گفت او را هم بكشيد، يكى از همراهان گفت: سبحان الله، آيا اين جوان را با آنكه بيمار است و در پيكار هم شركت نكرده بكشيم؟! در اين هنگام «عمر سعد» رسيد و گفت: به اين زنان و اين بيمار كارى نداشته باشيد».[30]

* و برخى نيز نوشته اند كه بيمارى آن حضرت يا اثر آن تا ورود به كوفه ادامه داشته است.[31]

جز اين چند روز در هيچ تاريخى ديده نمى شود كه امام سجاد تا پايان عمر يا بيشتر عمر را بيمار بوده باشد، و قرينه هائى در دست است كه آن بزرگوار مانند ساير امامان در سرتاسر زندگى جز چند مورد كوتاه از سلامتى كامل برخوردار بوده[32] و به انجام وظايف امامت اشتغال داشته است.


امام چهارم با زمامداران عصر جديد

امام سجاد(عليه السلام) در روزگار امامت خويش با زمامداران ستمگرى مواجه بود، «يزيد»، «عبدالله بن زبير»، «مروان حكم»، «عبدالملك بن مروان» و «وليد بن عبدالملك» حكمرانان بيدادگرى بودند كه در دوران امامت حضرت زين العابدين(عليه السلام) هر يك مدتى بر جامعه مسلمانان فرمانروايى كردند.

براى آشنايى با اوضاع آن زمان گوشه هايى از جنايات اين بيدادگران را ياد مى كنيم:

* پس از شهادت سرور شهيدان امام حسين(عليه السلام)، گروهى از مردم مدينه در سال شصت و دو هجرى به شام رفتند، و از نزديك مشاهده كردند كه يزيد شراب مى نوشد و سگ بازى مى كند، روز و شب به عيش و نوش و گناهان ديگر مى گذراند، اينان به مدينه بازگشتند و ديده ها را براى مردم بازگو كردند، مردم مدينه كه از قتل امام حسين(عليه السلام) نيز سخت خشمگين بودند علم مخالفت برافراختند.[33]يزيد براى سركوبى مخالفان سپاهى به فرماندهى مردى پليد به نام مسلم بن عقبه به مدينه فرستاد، سپاهيان يزيد سه روز مدينه را غارت كردند و به قتل عام پرداختند و ده هزار نفر را كشتند، و از هيچ بى عفتى و جنايتى فروگذار نكردند.[34]

* در سال شصت و چهار هجرى پس از مرگ يزيد فرزندش معاويه به جاى او بر مسند حكومت نشست و پس از مدت كوتاهى (چهل روز يا سه ماه) به منبر رفت و استعفاى خود را اعلام و از حكومت بركنار شد.[35]

* با مرگ يزيد، عبدالله بن زبير كه سالها در طمع خلافت و حكومت بود در مكه بپا خاست، و مردم حجاز و يمن و عراق و خراسان نيز با او بيعت كردند، در شام مروان بن حكم پس از استعفاى معاوية بن يزيد با توطئه به حكومت رسيد و به مخالفت با عبدالله بن زبير پرداخت و با دسيسه و نيرنگ، شام و سپس مصر را به تصرف خود درآورد; ولى حكومتش طولى نكشيد و با فاصله اى كوتاه درگذشت و پسرش «عبدالملك» به جاى او نشست.[36]


* عبدالملك در سال شصت و پنج هجرى به حكومت رسيد و پس از تحكيم موقعيت خود و تسلط بر شام و مصر در سال هفتاد و سه هجرى عبدالله بن زبير را در مكه محاصره و دستگير نمود و به قتل رسانيد.[37]

عبدالملك مردى بيرحم و بخيل و ستمگر بود، روزى به سعيد بن مسيب گفت: «من آنچنان شده ام كه از انجام كار نيك مسرور نمى شوم و از كار زشت بدم نمى آيد». سعيد به وى گفت: «معلوم مى شود دلت كاملا مرده است».

پس از كشته شدن عبدالله بن زبير در خطبه اى به مردم گفت: «هر كس مرا به تقوى و پرهيزگارى دعوت كند گردنش را مى زنم».[38]

از جنايات بزرگ عبدالملك فرمانروا ساختن حجاج بن يوسف ثقفى در بصره و كوفه است، حجاج از خونريزترين و رذل ترين چهره هاى حكومت اموى است. او كه ساديسم جنايت و خونريزى داشت وحشيانه به آزار و شكنجه و كشتار مردم پرداخت و به ويژه به نابودى شيعيان حضرت على(عليه السلام) همت گماشت و در مدت حكومت خود حدود صد و بيست هزار نفر را كشت.[39]

عبدالملك شديداً مراقب امام سجاد(عليه السلام) بود، و مى كوشيد تا از رفتار امام سوژه اى بدست آورد و بدان بهانه بر امام سخت بگيرد يا توهينى برساند.

امام سجاد با يكى از كنيزان كه آزاد كرده خودش بود ازدواج كرد، جاسوسان عبدالملك جريان را به او خبر دادند و عبدالملك نامه اى توهين آميز به امام نوشت كه: «به من خبر رسيد تو با كنيز آزاد كرده خود ازدواج كرده اى در حاليكه در قريش زنان سرشناسى هست كه ازدواج با آنان موجب عظمت و افتخار تو مى بود، و از آنان فرزندان شايسته اى نصيبت مى شد، تو با اين ازدواج نه ملاحظه خود را كرده اى و نه براى فرزندانت راه بزرگى باقى گذاشته اى. والسلام».


امام(عليه السلام) در پاسخ نوشت: «نامه تو به من رسيد، مرا به ازدواج با كنيز آزاد شده ام نكوهش كرده اى و پنداشته اى در زنان قريش كسانى هستند كه ازدواج با آنان موجب مجد و عظمت من مى شود و فرزندان نجيب نصيبم مى گردد; در حالى كه هيچ كس در بزرگوارى از پيامبر خدا برتر نيست (يعنى ما از خاندان پيامبريم و خاندانى برتر از ما نيست كه ازدواج با آنان موجب بزرگى ما شود)... آنكه در دين خدا پاك باشد هيچ چيز به شخصيت او زيان نمى رساند. خداى بزرگ به وسيله اسلام پستى و كمبود را از ميان برداشته (هر كس مسلمان شود بزرگوار است گرچه فقير يا برده باشد و ازدواج با او هيچ عيبى ندارد)...».[40]

عبدالملك يك بار براى توهين به امام(عليه السلام) و نيز براى ايجاد ترس و وحشت در مردم و جلوگيرى از هر گونه فعاليت، امام را با سخت گيرى به شام جلب كرد و دوباره به مدينه بازگردانيد.[41]

* پس از مرگ عبدالملك در سال هشتاد و شش هجرى فرزندش وليد به جاى او نشست، وليد نيز مردى ستمگر و بى پروا بود، جلال الدين سيوطى درباره او مى نويسد: «كانَ الْوَليدُ جَبّاراً ظالِماً».[42]

وليد در اولين سخنرانى خود گفت: «هر كس در برابر ما گردنكشى كند، او را مى كشيم و هر كس سكوت كند، درد سكوت، او را خواهد كشت».[43]

وليد هم مانند ديگر زمامداران ستمگر آن زمان از شهرت و محبوبيت امام(عليه السلام)هراسان بود و از شخصيت علمى و روحانى آن گرامى رنج مى برد، و مى ترسيد مردمان پيرامون او گرد آمده، براى سلطنت و حكومت او خطرى توليد شود. از اين رو نتوانست وجود امام چهارم را در جامعه مسلمانان تحمل كند و به دسيسه، آن گرامى را مسموم ساخت.[44]

* * *

با نگرشى به اوضاع دوران امامت حضرت سجاد(عليه السلام) كه سرتاسر مقارن با آشوبها و بحرانهاى گوناگون اجتماعى بود و با توجه به وجود زمامداران ستمگر و جنايتكار و مراقبتهاى شديد آنان از امام، و نيز با توجه به نبودن ياران با ايمان و مجاهد و فداكار، باين نتيجه مى رسيم كه آن گرامى جز مبارزه منفى و پرورش شاگردانى ممتاز و نشر آثار علمى و اخلاقى چاره ديگرى نداشت.


در راه مكه شخصى به اعتراض به آن حضرت گفت: «جهاد و سختى آن را رها كرده و به حج كه كار آسانى است پرداخته اى؟!».

امام(عليه السلام) فرمود: «اگر يارانى با ايمان و فداكار داشتيم جهاد و مبارزه از حج بهتر مى بود».[45]

ابو عمر نهدى مى گويد كه امام سجاد(عليه السلام) مى فرمود: «ما در مدينه و مكه بيست نفر دوست (واقعى و فداكار) نداريم».[46]

امام و تعليم و تربيت مسلمانان

پس از واقعه كربلا و بازگشت به مدينه يكى از برنامه هاى امام سجاد(عليه السلام) نشر احاديث و علوم اسلامى به وسيله گروهى از مسلمانان و نيز تربيت آنان بود.

شيخ طوسى صد و هفتاد نفر را كه از اصحاب حضرت سجاد بوده اند، و يا از آن امام روايت كرده اند نام مى برد[47] و ما براى نمونه سه تن از ياران چهارمين امام را ياد مى كنيم:

1.سعيد بن مسيب; امام چهارم خود درباره سعيد بن مسيب مى فرمود: «سعيد به آثار گذشته از همه مردم داناتر است، و در روزگار خود فهمش از همه بيشتر است».[48]

2.ابوحمزه ثمالى، امام هشتم(عليه السلام) فرموده است: «ابوحمزه در زمان خويش همچون سلمان بود در زمان او».[49]

3.سعيد بن جبير; از نظر علمى چنان راه يافته و دانشمند بود كه مى گفتند: «بر روى زمين كسى نيست كه به دانش فرزند جبير نيازمند نباشد».[50]

سعيد بن جبير را دستگير كردند و نزد حجاج ثقفى آوردند. حجاج گفت: «تو «شقى بن كسير» هستى نه «سعيد بن جبير».[51]


سعيد گفت: «مادرم بهتر مى دانست كه مرا سعيد ناميد».

حجاج پرسيد: «درباره ابوبكر و عمر چه عقيده دارى، در بهشتند يا دوزخ؟ (با اين پرسش مى خواست سعيد چيزى بگويد تا آن را بهانه قتل او قرار دهد)».

سعيد گفت: «اگر به بهشت روم و بهشتيان را ببينم آنگاه خواهم دانست كه اهل بهشت چه كسانند و اگر به دوزخ درآيم و دوزخيان را بنگرم، آنان را خواهم شناخت».

حجاج پرسيد: «در مورد خلفا چه عقيده دارى؟»

سعيد: «من وكيل آنها نيستم».

حجاج: «كداميك از خلفا را بيشتر دوست دارى؟»

سعيد: «آن را كه آفريدگار جهان از او خشنودتر است».

حجاج: «از كدام يك خشنودتر است؟»

سعيد: «خدايى كه داناى رازها و پنهان هاست اين را مى داند».[52]

حجاج: «چرا نمى خندى؟»


سعيد: «چگونه بخندد آفريده اى كه از خاك آفريده شده و ممكن است آتش او را نابود كند».

حجاج: «پس چرا ما شاد و خندانيم؟».

سعيد: «دلهاى مردم يكسان نيست».

حجاج دستور داد جواهراتى آوردند و پيش سعيد نهادند.

سعيد گفت: «اگر اين ثروت را اندوخته اى تا از سختى رستاخيز نجات يابى بر تو سرزنشى نيست، وگرنه قيامت چنان وحشتزاست كه مادران كودكان شيرخوارشان را فراموش مى كنند، پس در اندوختن ثروت ثمرى نيست مگر آن مقدار كه پاك و خالص باشد».

حجاج امر كرد وسائل عشرت و آلات موسيقى آوردند. سعيد گريان شد.

حجاج: «دوست دارى چگونه تو را بكشم؟!»

سعيد: «هر گونه كه خود مايلى، به خدا سوگند هر طور مرا بكشى، خدا تو را در آخرت به همان گونه مى كشد».


حجاج: «ميل دارى عفوت كنم».

سعيد: «اگر عفوى باشد فقط از خداست، ولى از تو هرگز بخشش نمى طلبم».

حجاج دستور داد بساط قتلش را بگسترند، سعيد گفت: «وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، حَنيفاً وَما اَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ; به  سوى آن كسى روى مستقيم مى دارم كه آسمان ها و زمين را آفريد، و من مسلمانم و از مشركان نيستم».[53]

حجاج گفت: «رويش را از قبله بگردانيد».

سعيد گفت: «فَاَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ; به هر سو رو كنيد خدا در همان سو است».[54]

حجاج گفت: «رويش را بر خاك گذاريد».

سعيد خواند: «مِنْها خَلَقْناكُمْ وَفيها نُعيدُكُمْ وَمِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً اُخْرى; شما را از خاك آفريديم و باز به خاك برمى گردانيم و بار ديگر از خاك بيرونتان مى آوريم».[55]

حجاج گفت: «سرش را جدا كنيد».

سعيد گفت: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَاَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ; سپس گفت: بارخدايا! پس از من او را بر هيچ كس مسلط مكن».


لحظه اى بعد خون پاك «سعيد بن جبير» به فرمان حجاج ريخته شد.[56]

سعيد بن جبير از پيروان واقعى امام(عليه السلام) بود و آن حضرت او را گرامى مى داشت و سبب اصلى قتل او به وسيله حجاج نيز همين ارتباط او با امام(عليه السلام) بود.[57]

صحيفه سجاديه

توجه به دعا و يارى خواستن از خدا و خواندن خداوند به هنگام مشكلات و نيازمندى ها انگيزه فطرى دارد، و به همين جهت هنگامى كه دست آدمى از همه وسيله ها كوتاه مى شود و راهها را به روى خود بسته مى يابد، خود به خود دست به سوى قدرت برتر و رحمت گسترده خدا برمى دارد و او را مى خواند و از او مى خواهد، به راستى نيز وجدان به اين وسيله در طوفان هر مشكلى آرامش مى يابد، و اضطراب و نگرانى كاهش مى گيرد، و روان تكيه گاهى محكم پيدا مى كند.

دانشمندان روان شناس و آنان كه با مسائل روانى آشنايى دارند، مى دانند كه دعا بهترين غذا و دواى روح آدمى و نشاط بخش جان هاى خسته است، دعا دردهاى درون را تسكين مى بخشد و از فشار مصائب مى كاهد.

در اسلام از اين دريافت فطرى براى هدايت و راهنمايى بشر و براى تعليم و تربيت او استفاده شده است. پيشوايان اسلام با دعاها و نيايش هاى مختلفى كه از خود به يادگار گذاشته اند يك سلسله معارف و معتقدات صحيح را به پيروان خود آموخته اند، و نيز معالجاتى را براى بيمارى ها و عقده هاى مرموز روان انسانها ياد كرده اند.

يكى از دانشمندان در اين باره چنين مى نويسد:


«يكى از ذخائر بزرگ علمى و تربيتى اسلام دعاهايى است كه از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه هدى(عليهم السلام) به جاى مانده است، زيرا مسائل توحيد و الهيات، نبوت و امامت، نظام حكومت و زمامدارى و اخلاق و حقوق مدنى و احكام و آداب مختلفه، همه در دعاهايى كه براى ما به يادگار گذاشته اند مطرح شده است، به طورى كه مى توان گفت مجموعه دعاهاى رسيده مدرسه بزرگى است كه در رشد فكرى و ترقّى روحى و اجتماعى مسلمانان اثرى بزرگ دارد و تا مسلمانان اين مدرسه را نبينند شخصيت اسلامى آنان كامل نخواهد شد».

در ميان دعاهايى كه از پيشوايان گرامى ما به يادگار مانده صحيفه سجاديه از چهارمين امام، زين العابدين(عليه السلام)، همچون آفتاب مى درخشد.

دانشمند بزرگ اهل تسنّن و صاحب تفسير الجواهر هنگامى كه يك نسخه از صحيفه سجاديه از حوزه علميه قم براى او ارسال شد و با اين كتاب ارجمند مواجه گرديد، درباره آن نوشت:

«كتاب را با دست تكريم گرفتم و آن را كتابى يگانه يافتم كه مشتمل بر علوم و معارف و حكمت هايى است كه در غير آن يافت نمى شود، حقاً از بدبختى است كه ما تاكنون به اين اثر گرانبهاى جاويد از ميراثهاى نبوت و اهل بيت دست نيافته ايم، من هرچه در آن مطالعه و دقت مى كنم مى بينم كه آن بالاتر از كلام مخلوق و پايين تر از كلام خالق است، راستى چه كتاب كريمى است، خداى شما را در برابر اين هديه پاداش بخشد، و موفق و مؤيد بدارد».[58]

براى آشنايى بيشتر با اين كتاب پر ارج فهرست دعاهاى آن را يادآور مى شويم و سپس به ترجمه برخى از آنها مى پردازيم:


1.ستايش خدا

2.درود بر محمّد و خاندان او(عليهم السلام).

3.درود بر فرشتگان حامل عرش.

4.طلب رحمت براى پيروان انبياء.

5.دعاى آن حضرت براى خود و دوستانش.

6.دعاى صبح و شام.

7.دعاى آن حضرت هنگامى كه مهمى پيش مى آمد يا حادثه اى رخ مى داد و به هنگام اندوه.

8.در پناه بردن به خدا از ناملايمات و اخلاق ناپسند و كارهاى زشت.

9.در اشتياق به طلب آمرزش.

10.در پناه بردن به خداى متعال.


11.دعاى آن حضرت در طلب نيك فرجامى.

12.در مقام اعتراف و طلب توبه.

13.در طلب حاجت ها.

14.در شكايت از ستمگران، هنگامى كه ستمى به او مى رسيد يا از ستمگران كارى كه دوست نمى داشت مى ديد.

15.دعاى آن حضرت هنگامى كه بيمار مى شد يا اندوه يا گرفتارى برايش پيش مى آمد.

16.در طلب گذشت از گناهان و عيب ها.

17.دعاى آن حضرت هنگامى كه شيطان را به ياد مى آورد و از او و دشمنى و مكر او به خدا پناه مى برد.

18.دعاى آن حضرت هنگامى كه رفع خطرى مى شد يا حاجتى كه داشت به زودى برآورده مى شد.

19.در طلب باران پس از قحطى و خشكسالى.

20.در طلب اخلاق ستوده و رفتار پسنديده (مكارم الاخلاق).


21.دعاى آن حضرت هنگامى كه موضوعى او را اندوهگين مى ساخت.

22.دعا در هنگام سختى و مشقت و مشكل شدن كارها.

23.در طلب عافيت و شكر بر آن.

24.درباره پدر و مادرش.

25.درباره فرزندانش.

26.درباره همسايگان و دوستانش.

27.درباره مرزداران ممالك اسلامى.

28.دعاى آن حضرت در حال پناه بردن به خداى متعال و اظهار ترس از او.

29.دعا هنگام تنگ شدن روزى.

30.در طلب كمك از خداى متعال براى پرداخت قرض.


31.در ذكر توبه و طلب آن.

32.دعا پس از نماز شب.

33.در طلب خير.

34.دعاى آن حضرت هنگامى كه گرفتارى پيش مى آمد يا كسى را به رسوايى گناه گرفتار مى ديد.

35.دعاى آن حضرت در مقام رضا، در آن هنگام كه به اهل دنيا و دنياداران مى نگريست.

36.دعا در هنگامى كه ابر و برق را مى ديد و صداى رعد را مى شنيد.

37.در اعتراف به اين كه از عهده شكر نعمت هاى الهى نمى توان برآمد.

38.در عذرخواهى از كوتاهى در اداى حقوق بندگان خدا.

39.در طلب عفو و رحمت.

40.دعاى آن حضرت هنگامى كه ياد مرگ مى كرد و يا خبر مرگ كسى را مى شنيد.


41.در طلب پرده پوشى و نگهدارى از گناه.

42.دعا هنگامى كه قرائت قرآن را به پايان مى برد.

43.دعا هنگام نگاه كردن به ماه نو.

44.دعاى اول ماه رمضان.

45.دعاى وداع با ماه رمضان.

46.دعاى روزهاى عيد فطر و جمعه.

47.دعاى روز عرفه (نهم ذيحجه).

48.دعاى روزهاى عيد قربان و جمعه.

49.دعاى آن حضرت براى دفع مكر دشمنان.

50.در ترس از خدا.


51.در تضرع و زارى.

52.اصرار در خواهش از خداى متعال.

53.تواضع و كوچكى به پيشگاه الهى.

54.طلب رفع اندوه ها.

براى صحيفه سجاديه شرحهاى بسيارى به عربى و فارسى نوشته شده; مرحوم علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى در كتاب پر ارج الذريعه[59] حدود هفتاد شرح بر صحيفه سجاديه را نام مى برد. در ميان اين شرحها، شرح سيد عليخان كبير[60] و مختصر آن به نام تلخيص الرياض چاپ شده و در دسترس است. و نيز دانشمندان شيعه در گذشته ترجمه هاى گوناگونى بر صحيفه سجاديه نگاشته اند كه متأسفانه هيچ يك تاكنون چاپ نشده است.

در سالهاى اخير نيز برخى از نويسندگان معاصر صحيفه سجاديه را به زبان فارسى ترجمه كرده اند و ما ذيلا برخى از اين ترجمه ها را كه چاپ شده نام مى بريم:

1.ترجمه مرحوم حاج شيخ ابوالحسن شعرانى.

2.ترجمه مرحوم حاج شيخ مهدى الهى قمشه اى.

3.ترجمه فيض الاسلام.

4.ترجمه جواد فاضل.

5.ترجمه صدر بلاغى.


اينك ترجمه برخى از دعاهاى «صحيفه سجاديه»:

در دعاى هشتم چنين مى خوانيم: «بارخدايا! به تو پناه مى برم از طغيان حرص و سركشى خشم، و غلبه حسد، و كمبود شكيبايى، و كمى قناعت، و از بدخويى و فشار شهوت، و چيره شدن تعصب، و پيروى هوس، و سرپيچى از هدايت، و خواب غفلت، و كوشيدن بيش از حاجت، و برگزيدن باطل بر حق و پافشارى بر گناه و كوچك شمردن گناه، و بزرگ شمردن طاعت و رقابت و همسرى كردن با توانگران و خوار شمردن تهيدستان، و بدرفتارى با زيردستان، و ناسپاسى به كسى كه به ما نيكى كرده است، و از آنكه ستمگرى را كمك كنيم و يا در يارى ستمديده اى كوتاهى نماييم، و يا آنچه حق ما نيست بخواهيم، و يا ندانسته در علم دين چيزى بگوييم.

پناه مى بريم به تو از آنكه قصد خيانت به كسى داشته باشيم، و يا به كردار خود بباليم و آرزوى دور و دراز نماييم، و پناه مى بريم به تو از بدى باطن، و از ناچيز شمردن گناه كوچك و از آنكه شيطان بر ما چيره گردد يا روزگار ما را به بلاها گرفتار سازد، يا سلطان بر ما ستم كند.

پناه مى بريم به تو از زياده روى و اسراف و از نداشتنِ ]روزى[ به قدر كفايت، و پناه مى بريم به تو از شماتت دشمنان و نياز به امثال و اقران و زيستن در سختى، و مردن بدون آمادگى و به طور ناگهان و پناه مى بريم به تو از حسرت بزرگ و مصيبت عظيم، و بدترين بدبختى و بدى عاقبت، و محروميت از پاداش نيك، و گرفتارى به عذاب.

پروردگارا بر محمد و آلش درود فرست، و من و همه مردان و زنان با ايمان را به رحمت خودت از همه اين بدى ها در پناه گير. يا ارحم الراحمين».

در دعاى بيستم مى خوانيم:


«بارخدايا! بر محمّد و آلش درود فرست، و ايمانم را به كامل ترين ايمان برسان، و يقينم را به بهترين يقين قرار ده، و نيّتم را به بهترين نيتها، و عملم را به بهترين اعمال منتهى ساز.

بارخدايا! به لطفت نيّتم را كامل كن، و يقينم را به آنچه نزد تو است استوار بدار، و به قدرت خود آنچه از من تباه شده اصلاح فرما.

بارخدايا! به محمد و آلش درود فرست، و آنچه انديشه مرا به خود مشغول مى دارد تو خود كفايت كن، و مرا به آنچه فرداى قيامت از من پرسش خواهى كرد وادار، و اوقاتم را در آنچه مرا براى آن آفريده اى فارغ ساز، و مرا بى نياز گردان، و روزيت را بر من وسعت ده و به ناسپاسى و خودپرستى مبتلايم مفرما، و عزيزم گردان و به تكبر مبتلايم مكن، و مرا توفيق عبادت ده و عبادتم را با خودپسندى تباه مساز، و براى مردم به دست من خير و نيكى جارى ساز و آن كار نيك را به منت نهادن بر آنها باطل مكن، و اخلاق عالى به من عطا كن، و مرا از فخر فروشى نگاهدار.

بارخدايا! بر محمد و آلش درود فرست، و رتبه مرا در ميان مردم بالا مبر مگر آنكه به همان اندازه نزد خودم پايين آورى، و عزت آشكارى برايم ايجاد مفرما مگر آنكه در باطن به همان اندازه مرا نزد خود خوارسازى.

بارخدايا! بر محمد و آلش درود فرست و مرا به هدايت شايسته اى كه تغيير ندهم، و راه حقى كه از آن منحرف نشوم، و نيت درستى كه در آن ترديد نكنم برخوردار فرما. هماره تا عمرم در بندگى و طاعت تو مى گذرد مرا زنده بدار، و هرگاه زندگيم چراگاه شيطان گشت مرا به سوى خود ببر (جانم را بگير) پيش از آنكه تنفّر و دشمنيت بر من رواآورد، يا خشمت بر من استوار شود.

پروردگارا هيچ صفت ناپسندى را در من فرومگذار جز آنكه اصلاح كنى، و نه هيچ عيبى را كه بر آن نكوهش شوم جز آنكه آن را نيكوسازى و نه خصلت نيك ناقصى جز آنكه آن را كامل فرمايى.

بارخدايا! بر محمد و آلش درود فرست و برايم كين دشمنان را به مهر، و حسد ستمكاران را به نيك خواهى، و بدگمانى بندگان شايسته ات را درباره من به اعتماد و نيك انديشى، و دشمنى نزديكان را به دوستى، و بدرفتارى خويشان را به نيكوكارى، و واگذاشتن بستگان را به يارى و مددكارى، و چاپلوسى دوستان دروغين را به اخلاص، و قهر معاشران را به آميزش و معاشرتى خوش، و تلخى ترس از ستمگران را به شيرينى امنيت تبديل فرما.


بارخدايا! بر محمد و آلش درود فرست، و مرا بر آنكه بر من ستم كند دستى توانا، و بر آنكه با من ستيزه جويد زبانى گويا، و بر كسى كه با من دشمنى ورزد پيروزى ده، و بر آنكس كه زبون و خوارم خواهد توانايى مرحمت كن، و از آنكه آزار من جويد رهايى بخش، و به فرمانبرى از كسى كه مرا به راستى و درستى وامى دارد و به پيروى از آنكه مرا راهنمايى مى كند موفق ساز.

بارخدايا! بر محمد و آلش درود فرست، و مرا يارى كن تا با كسى كه به من خيانت كرده با خيرخواهى مقابله كنم، و آن كس را كه از من دورى گزيده است به نيك پاداش دهم، و به آنكه مرا محروم داشته با بخشش عوض دهم، و آن را كه از من بريده با پيوستن تلافى كنم، و آن را كه از من بدگويى كرده به نيكى ياد كنم، و خوبى را سپاس گذارم، و از بدى چشم فرو پوشم.

بارخدايا! بر محمد و آلش درود فرست و مرا به زيور شايستگان بياراى، و با زينت پرهيزكاران بپوشان: در گسترش عدل، و فرو خوردن خشم، و خاموش ساختنِ ]آتش[ فتنه و عداوت، و جمع آورى دلهاى پراكنده، و اصلاح ميان مردم، و فاش ساختن نيكى هاى مسلمانان و پوشاندن عيب آنان، و نرم خويى، و فروتنى، و خوش رفتارى، و وقار و متانت، و خوش خلقى، و پيشى گرفتن در نيكوكارى...».

رساله حقوق

يكى ديگر از آثار پرارجى كه از امام سجاد(عليه السلام) به جاى مانده رساله حقوق است كه در كتابهاى كهن دانشمندان شيعه از آن ياد شده و همه آن در كتاب تحف العقول و نيز كوتاه شده آن در كتاب هاى من لا يحضره الفقيه، خصال و امالى نقل شده است، و ما اينك ترجمه تقريبى بخش عمده آن را مى آوريم:

*حق خدا: حق خداى بزرگ بر تو آنست كه او را بپرستى، و بدو شرك نورزى، و چون به اخلاص چنين كنى خداوند كار دنيا و آخرتت را كفايت فرمايد.


*حق نفس :حق نفس تو بر آنست كه آن را در طاعت خداى بزرگ به كارگيرى.

*حق زبان :بازداشتن آن از دشنام است، و عادت دادن آن بر گفتار نيك، و خوددارى از سخنى كه در آن سودى نيست، و نيكى به مردم و گفتن خوبى هاى آنان.

*حق گوش :بازداشتن آن از شنيدن غيبت است و نيز از شنيدن آنچه حلال نيست. (مانند موسيقى و...)

*حق چشم :بازداشتن آنست از آنچه ديدنش حلال نيست، و عبرت گرفتن با آن.

*حق دست :آنست كه آن را در آنچه حلال نيست به كار نبرى.

*حق پا :آنست كه با آن به جاهايى كه حلال نيست نروى; چه، با آن دو پا بر صراط مى ايستى، پس بنگر تو را نلغزاند تا در آتش افتى.

*حق شكم :آنست كه آن را ظرف حرام نسازى، و زياده بر سيرى نخورى.

*حق عورت :آنست كه آن را از زنا و فحشاء نگاهدارى، و از نگاه مردمان بپوشانى.

*حق نماز :آنست كه بدانى نماز به درگاه خدا رفتن است، و در آن حال در حضور خداى بزرگ ايستاده اى، و اگر اين را بدانى همچون بنده اى حقير و كوچك مى ايستى و با دل خويش به او روى مى كنى، و نماز را چنانكه شايسته است به جا مى آورى.


*حق حج :آنست كه بدانى اين كار به درگاه خدا رفتن و فرار به سوى او از گناهان است، و وسيله پذيرش توبه تو و انجام فريضه اى است كه خداوند بر تو واجب ساخته.

*حق روزه :آنست كه بدانى روزه پرده اى است كه خداى بزرگ بر زبان و گوش و چشم و شكم و عورت تو كشيده، تا به وسيله آن ترا از آتش حفظ كند، و اگر روزه را واگذارى پرده خدا را بر خويش پاره كرده اى.

*حق صدقه :آنست كه بدانى آن ذخيره تو نزد پروردگارست، و سپرده اى است كه نيازى به گواه بر آن ندارى; اگر اين را بدانى اطمينانت به آنچه در پنهان به خدا مى سپارى بيشتر خواهد بود از آنچه در آشكار به وديعت مى دهى. و بايد بدانى كه صدقه در دنيا بلاها و بيمارى ها را از تو باز مى دارد و در آخرت آتش دوزخ را.

*حق قربانى :آنست كه به آن خداى بزرگ را بخواهى نه آفريدگان را، و به وسيله آن جز رحمت خدا و نجات خود را در رستاخيز نخواهى

*حق معلم :بزرگ داشتن اوست، و مؤدّب بودن در مجلس او، و نيكو گوش كردن سخن او، و روى آوردن به او، و بايد آواز خويش بر او بلند نكنى، و اگر كسى از او چيزى پرسد تو پاسخ ندهى تا او پاسخ دهد، و در مجلس او با كسى سخن نگويى و نزد او كسى را غيبت نكنى و اگر بد او را نزد تو بگويند از او دفاع كنى، و زشتى هاى او را بپوشانى، و خوبى هايش را آشكار سازى، و با دشمنش همنيشين نشوى، و دوست او را دشمن نباشى; پس اگر بدين وظايف عمل كنى فرشتگان گواهى مى دهند كه تو براى خدا قصد او كرده اى و دانش او آموخته اى، نه براى مردم.

*حق دانش آموز :حق آنان كه از تو دانش مى آموزند آنست كه بدانى خداى بزرگ با دانشى كه به تو داده و گنج هاى آن را بر تو گشوده، تو را سرپرست آنان قرار داده است; پس اگر مردمان را نيك بياموزى، و بر آنان درشتى نكرده و خشمگين نشوى خدا فضل خويش را بر تو افزون سازد، و اگر مردم را از دانش خود بازداشتى يا با آنان درشتى كردى، بر خداست كه روشنايى دانش را از تو باز گيرد و تو را از نظرها بياندازد.


*حق زن(همسر) :حق همسر تو آنست كه بدانى خدا او را وسيله آسايش و انس تو قرار داده، و بايد بدانى كه اين نعمت خداست بر تو; پس او را گرامى بدار و با او مدارا كن. اگر چه حق تو بر او واجب تر است; ولى بر تو لازم است كه به او مهربان باشى...

*حق مادر :آنست كه بدانى تو را در جايى حمل كرد (شكم) كه ديگرى حمل نمى كند، و از ميوه دل خويش (خون) به تو داد كه ديگرى نمى دهد، و تو را با همه اعضاى خود نگاهدارى كرد، و باكى نداشت كه خود گرسنه بماند و تو را سير كند، و تشنه بماند و تو را سيراب سازد، و برهنه بماند و تو را بپوشاند، خود در آفتاب باشد و تو را در سايه گذارد، به خاطر تو بى خوابى كشيد، و از سرما و گرما نگاهت داشت، تا براى او بمانى، پس جز بيارى خدا و توفيق او توانايى سپاس او را نخواهى داشت.

*حق پدر :آنست كه بدانى او بنياد توست، و اگر او نبود تو نبودى، پس هرگاه در خود چيز پسنديده اى ديدى بدان پدرت اصل آن نعمت است، و خدا را سپاس گزار و او را نيز بدين مقدار سپاسگزار باش.

*حق فرزند :آنست كه بدانى او از توست، و در نيك و بد دنيا وابسته به توست، و تو مسئول تربيت و راهنمايى او نسبت به پروردگار و كمك به او در فرمانبردارى از دستورات الهى هستى. پس در كار او چون كسى باش كه مى داند بر نيكوكارى به او پاداش مى يابد و بر بدرفتارى با او كيفر مى شود.

*حق برادر :آنست كه بدانى او دست تو و عزت تو و نيروى توست، او را سلاحى براى نافرمانى خدا و ابزار ستم بر آفريدگان قرار مده، و در مقابل دشمن ياريش كن و خيرخواهش باش، و اگر در راه اطاعت غير خدا قدم زند خدا را از او بزرگ تر و گرامى تر دار.


*حق نيكوكار بر تو :آنست كه سپاسگزارش باشى، و نيكى او را به ياددارى. و خوبى او را بگويى و ميان خود و خدا او را خالصانه دعا كنى، تا با اين كار در نهان و آشكار سپاس او را به جاى آورده باشى، آنگاه اگر روزى توانايى پاداش او داشتى او را پاداش دهى.

*حق امامِ نماز جماعت: آنست كه بدانى او سفارت ميان تو و خداى بزرگ را به عهده گرفته و از جانب تو سخن مى گويد، و تو از جانب او سخن نمى گويى، و او تو را دعا مى كند و تو او را دعا نمى كنى، و هرگاه نماز او نقصى داشته باشد به عهده اوست، و اگر تمام و بى نقص باشد شريك او هستى، و او را بر تو بيشى نيست. پس جان تو را به جان خويش و نماز تو را به نماز خود نگاه داشته است، او را بدين مقدار سپاسگزار باش.

*حق همنشين :حق همنشين تو آنست كه با او نرمى كنى و در گفتگوى با وى انصاف دهى، و از جاى خود بى اجازه او برنخيزى ولى آن كس كه نزد تو مى نشيند مى تواند بى اجازه تو برخيزد، و لغزشهاى او را فراموش كنى، و نيكى هاى او را از ياد نبرى، و جز خير به او نگويى.

*حق همسايه: رعايت حقوق اوست در غياب او، و گرامى داشتن او در حضورش و يارى او اگر ستمديده باشد، و بايد عيب او را مجويى، و اگر از او بدى ديدى بپوشانى، و اگر نصيحت پذير باشد او را اندرز دهى و به هنگام سختى او را وامگذارى، و از لغزش او درگذرى، و گناه او را ببخشى و با بزرگوارى با او معاشرت كنى...

*حق دوست :آنست كه با او به انصاف و كرم مصاحبت كنى و چنان كه تو را گرامى مى دارد او را گرامى بدارى كه در اين كار بر تو پيشى نگيرد و اگر پيشى گيرد او را پاداش دهى، و بر او چنان مهربان باشى كه او بر تو مهربان است و اگر آهنگ گناهى كند او را از آن بازدارى، و بر او رحمتى باشى نه عذابى.


*حق شريك :آنست كه اگر غائب باشد كفايت او كنى، و اگر حاضر باشد رعايت وى نمايى، مخالف او حكم نكنى، و بى مشورت او كارى انجام ندهى، و مال او را محفوظ بدارى، و در اندك وبسيار آن خيانت نكنى، چه تا آن هنگام كه دو شريك به يكديگر خيانت نكنند دست خدا با آنهاست.

*حق مال :آنست كه جز از حلال آن را بدست نياورى، و جز در راه حلال مصرف نكنى، و كسى را كه سپاسگزار تو نيست بر خود مقدم ندارى، و در مال خودت به اطاعت پروردگار كار كنى، و بر آن بخل نورزى تا حسرت و پشيمانى و وبال آن دامنگيرت نشود.

*حق وامخواه :آنست كه اگر دارى بپردازى، و اگر ندارى او را با گفتار نيك خشنود سازى، و به نيكويى و نرمى جواب دهى و رد نمايى.

*حق معاشر: حق آن كس كه با تو معاشرت كند آنست كه او را فريب ندهى و با او نيرنگ نبازى، و در كار او از خدا بپرهيزى.

*حق خصم بر تو :حق خصمى كه بر تو ادعا كند آنست كه اگر ادعايش درست است شاهد او بر خود باشى و بر او ستم نكنى، و حق او بدهى، و اگر ادعايش نادرست است با او مدارا كنى و جز به مدارا رفتار نكنى و در كار او پروردگار خود را به خشم نياورى.

*حق تو بر خصم :حق خصمى كه تو بر او ادعا كنى آنست كه اگر در دعوى خود راستگويى; با او به نيكى سخن بگويى وحق او را انكار نكنى، و اگر ادعاى تو درست نيست از خدا بپرهيزى و توبه كنى و ادعاى خود را پس بگيرى.

*حق كسى كه با تو مشورت مى كند :آنست كه اگر مى دانى او را راهنمايى كنى و اگر نمى دانى او را به كسى كه مى داند رهبرى نمايى.


*حق كسى كه با او مشورت مى كنى :آنست كه اگر رأى او با تو موافق نيست به او تهمت نزنى، و اگر موافق توست خداى را سپاس گويى.

*حق نصيحت خواه :حق آن كس كه از تو پند خواهد آنست كه او را پند دهى و با او به مهربانى و مدارا رفتار كنى.

*حق پندگو :آنست كه با او فروتنى كنى، و سخنش را بشنوى، اگر درست مى گويد خداى را سپاس گويى و اگر درست نگويد به او مهربانى كنى و به او تهمت نزنى...

*حق بزرگتر از تو :احترام اوست به خاطر سن او و بزرگداشت او به خاطر پيشى وى در اسلام، و بايد با او ستيزه نكنى و پيش از او به راه نيفتى، و پيشاپيش او نروى...

*حق كوچكتر از تو :مهربانى بر اوست به هنگام آموزش او، و بخشيدن او، و پوشاندن عيب او، و مداراى با او و كمك به او.

*حق سائل :حق كسى كه از تو چيزى مى خواهد بخشيدن به اوست به ميزان نيازمندى او.

*حق مسئول :حق آن كس كه از او چيزى بخواهى آنست كه اگر بدهد با سپاسگزارى از او بپذيرى، و اگر نداد عذر او را قبول كنى.

*حق شاد كننده تو :حق آن كس كه براى خدا تو را شاد سازد آنست كه نخست خدا را شكر كنى و آنگاه او را سپاس گويى.

 

*حق بدى كننده به تو :آنست كه بر او ببخشى، ولى اگر مى دانى كه بخشش به زيان اوست (او را به كارهاى بد تشويق مى كند) سزاى بدى او را بدهى، خدا مى فرمايد: «فَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَاُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبيل; اگر كسى پس از ستم ديدن به انتقام برخيزد بر او گناهى نيست».[61]


*حق هم كيش :حق اهل دين تو آنست كه در دل سلامت و رحمت براى آنان بخواهى، و با بدكارانشان مدارا كنى و به نرمى در صدد اصلاحشان برآيى، و نيكوكارانشان را سپاس گويى، و آزارى به ايشان نرسانى و آنچه براى خود دوست مى دارى براى آنان نيز دوست بدارى و آنچه خوش ندارى براى آنان نيز نخواهى، و پيرانشان را چون پدر و جوانانشان را چون برادر و پيرزنانشان را چون مادر و كودكانشان را چون فرزند خويش بدانى.

*حق كافرانى كه در پناه اسلام هستند: آنست كه آنچه خداى بزرگ از آنان مى پذيرد بپذيرى و تا هنگامى كه به عهد خود وفا مى كنند بر ايشان ستم نكنى.

 

* * *

امام بزرگوار حضرت زين العابدين(عليه السلام) بنا به مشهور در بيست و پنجم محرم سال نود و پنج هجرى در پنجاه و هفت سالگى پس از يك زندگى سراسر رنج و مبارزه و تحمل و تحول، با دستور ستمگر اموى وليد بن عبدالملك و به وسيله هشام بن عبدالملك مسموم و شهيد شد[62] و هم اكنون آرامگاهش در قبرستان بقيع كنار قبر امام دوم حضرت امام حسن مجتبى(عليه السلام) زيارتگاه شيعيان جهان است.

قصيده فرزدق

اينك اصل قصيده فرزدق را كه در اوائل كتاب بدان اشاره نموديم ذكر مى كنيم و سپس به ترجمه تقريبى آن مى پردازيم:

1.يا سائِلي اَيْنَ حَلَّ الْجُودُ وَالْكَرَم *** عِنْدى بَيانٌ اِذا طُلاّبُهُ قَدِمُوا

2.هذَا الَّذى تَعْرِفُ الْبَطْحاءُ وَطْأَتَهُ *** وَالْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَالْحِلُّ وَالْحَرَمُ

3.هذَا ابْنُ خَيْرِ عِبادِ اللّهِ كُلِّهِمُ *** هذَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ الطّاهِرُ الْعَلَمُ


4.هذَا الَّذى اَحْمَدُ الْمُخْتارُ والِدُهُ *** صَلّى عَلَيْهِ اِلهى ماجَرَى الْقَلَمُ

5.لَوْ يَعْلَمُ الرُّكْنُ مَنْ ذاجاءَ يَلْثِمُهُ *** لَخَرَّ يَلْثِمُ مِنْهُ ما وَطَى الْقَدَمُ

6.هذَا عَلِىٌّ رَسُولُ اللّهِ والِدُهُ *** اَمْسَتْ بِنُورِ هُداهُ تَهْتَدِى الاُْمَمُ

7.هذَا الَّذى عَمُّهُ الطَّيّارُوَالْمَقْتُولُ *** حَمْزَةُ لَيْثٌ حُبُّهُ قَسَمٌ

8.هذَا ابْنُ سَيِّدَةِ النِّسْوانِ فاطِمَةَ *** وَابْنُ الْوَصِىِّ الَّذى فى سَيْفِه سَقَمٌ

9.اِذا رَأَتْهُ قُرَيْشٌ قالَ قائِلُها *** اِلى مَكارِمِ هذا يَنْتَهِى الْكَرَمُ

10.يُنْمى اِلى ذَرْوَةِ الْعِزِّ الَّتى قَصُرَتْ *** عَنْ نَيْلِها عَرَبُ الاِْسْلامِ وَالْعَجَمُ

11.وَلَيْسَ قَوْلُكُ: «مَنْ هذا» بِضائِرِه *** اَلْعُرْبُ تَعْرِفُ مَنْ اَنْكَرْتَ وَالْعَجَمُ

12.يُغْضى حَياءً وَيُغْضى مِنْ مَهابَتِه *** فَما يُكَلَّمُ إِلاّ حينَ يَبْتَسِمُ

13.يَنْشَقُّ ثَوْبُ الدُّجى عَنْ نُورِ غُرَّتِه *** كَالشَّمْسِ تَنْجابُ عَنْ اِشْراقِهَا الظُّلَمُ


14.ما قالَ لاقَطُّ إِلاّ فى تَشَهُّدِه *** لَوْ لاَ التَّشَهُّدُ كانَتْ لاؤُهُ نِعَمٌ

15.مُشْتَقَّةٌ مِنْ رَسُولِ اللّهِ نَبْعَتُهُ *** طابَتْ مَغارِسُهُ وَالْخِيْمُ وَالْشِّيَمُ

16.حَمّالُ اَثْقالِ اَقْوام اِذا فَدَحُوا *** حُلْوُ الشَّمائِلِ تَحْلُو عِنْدَهُ نِعَمٌ

17.اِنْ قالَ قالَ بِما تَهْوى جَميعُهُمُ *** وَاِنْ تَكَلَّمَ يَوْماً زانَهُ الْكَلِمُ

18.هذَا ابْنُ فاطِمَةَ اِنْ كُنْتَ جاهِلَهُ *** بِجَدِّه اَنْبِياءُ اللّهِ قَدْ خُتِمُوا

19.اللّهُ شَرَّفَهُ قِدْماً وَعَظَّمَهُ *** جَرى بِذاكَ لَهُ فى لَوْحِهِ الْقَلَمُ

20.مَنْ جَدُّهُ دانَ فَضْلُ الاَْنْبِياءِ لَهُ *** وَفَضْلُ اُمَّتِه دانَتْ لَهُ الاُْمَمُ

21.عَمَّ الْبَرِيَّةَ بِالاِْحْسانِ وَانْقَشَعَتْ *** عَنْها الْعِمايَةُ وَالاِْمْلاقُ وَالظُّلَمُ

22.كِلْتا يَدَيْهِ غِياثٌ عَمَّ نَفْعُهُما *** تَسْتَوْ كِفانِ وَلا يَعْرُوهُما عَدَمٌ

23.سَهْلُ الْخَليقَةِ لا تُخْشى بَوادِرُهُ *** يَزينُهُ خَصْلَتانِ الْحِلْمُ وَالْكَرَمُ


24.لا يُخْلِفُ الْوَعْدَ مَيْمُونٌ نَقيبَتُهُ *** رَحْبُ الْفِناءِ اَريبٌ حينَ يَعْتَرِمُ

25.مِنْ مَعْشَر حَبُّهُمْ دينٌ وَبُغْضُهُمُ *** كُفْرٌ، وَقُرْبُهُمُ مَنْجى وَمُعْتَصَمُ

26.يُسْتَدْفَعُ السُّوءُ وَالْبَلْوى بِحُبِّهِمُ *** وَيُسْتَزادُ بِهِ الاِْحْسانُ وَالنِّعَمُ

27.مُقَدَّمٌ بَعْدَ ذِكْرِ اللّهِ ذِكْرُهُمُ *** فى كُلِّ بِدْء وَمَخْتُومٌ بِهِ الْكَلِمُ

28.اِنْ عُدَّ اَهْلُ التُّقى كانُوا اَئِمَّتَهُمْ *** اَوْ قيلَ مَنْ خَيْرُ اَهْلِ الاَْرْضِ؟ قيلَ هُمُ

29.لايَسْتَطيعُ جَوادٌ بَعْدَ جُودِهِمُ *** وَلا يُدانيهِمُ قَوْمٌ وَاِنْ كَرُمُوا

30.هُمُ الْغُيُوثُ اِذا ما اَزْمَةٌ اَزِمَتْ *** وَالاُسْدُ اُسْدُ الشَّرى وَالْبَأْسُ مُحْتَدَمٌ

31.يَأْبى لَهُمْ اَنْ يَحِلَّ الذَّمُّ ساحَتَهُمْ *** خِيْمٌ كَريمٌ وَأَيْد بِالنَّدى دِيَمٌ

32.لا يَقْبِضُ الْعُسْرُ بَسْطاًمِنْ اَكُفِّهِمُ *** سَيّانَ ذلِكَ اِنْ أتْرُوا وَاِنْ عَدِمُوا

33.اَىُّ الْقَبائِلِ لَيْسَتْ فى رِقابِهِمُ *** لاَِوَّلِيَّةِ هذا أوْلَهُ نِعَمٌ


34.مَنْ يَعْرِفُ اللّهَ يَعْرِفْ اَوَّلِيَّتَهُ *** فَالدَّينُ مِنْ بَيْتِ هذا نالَهُ الاُْمَمُ

35.بُيُوتُهُم فى قُرَيْش يُسْتَضاءُ بِها *** فِى النّائِباتِ وَعِنْدَالْحُكْمِ اِنْ حَكَمُوا

36.فَجَدُّهُ مِنْ قُرَيْش فى اَرُومَتِها *** مُحَمَّدٌ وَعَلِىٌّ بَعْدَهُ عَلَمٌ

37.بَدْرٌ لَهُ شاهِدٌ وَالشِّعْبُ مِنْ اُحُد *** وَالْخَنْدَقانِ وَيَوْمُ الْفَتْحِ قَدْ عَلِمُوا

38.وَخَيْبَرٌ وَحُنَيْنٌ يَشْهَدانِ لَهُ *** وَفى قُرَيْظَةِ يَوْمٌ صِيْلَمٌ قَتِمٌ

* * *

1. اى پرسشگر كه از من جايگاه جود و بزرگوارى را پرسيدى. پاسخ روشن آن نزد من است آنگاه كه جويندگان آن بيايند.

2. اين كسى است كه سرزمين مكه جاى پايش را مى شناسد. و خانه كعبه و حرم خداوند و سرزمينهاى بيرون از حرم نيز او را مى شناسند.

3. اين فرزند بهترين بندگان خداست. اين پرهيزكار و بركنار از آلايش و پاكيزه و سرشناس است.

4. اين آن كسى است كه پيامبر برگزيده «احمد» پدر او است، كه خداوند هماره بر او درود فرستد.


5. اگر ركن مى دانست چه كسى براى بوسيدن او آمده است بى تاب خود را بر زمين مى افكند تا خاك پاى او را ببوسد.

6. نام اين بزرگوار على است و پيامبر خدا پدر اوست كه به روشنىِ هدايت او امتها راهنمايى مى شوند.

7. اين كسى است كه عمويش جعفر طيار و عموى ديگرش حمزه شهيد است، همان شيرمردى كه به دوستى او سوگند مى خورند.

8. اين فرزند سرور بانوان فاطمه است. و فرزند وصى پيامبر، همان كه در شمشيرش براى كفار و مشركين مرگ نهفته بود.

9. هنگامى كه قريش او را مى بيند، اعتراف مى كند كه كرامت ها به كرامت او پايان پذيرفته است; (و هرگز از لحاظ كرامت برتر از او تصور نمى شود).

10. او وابسته به بالاترين عزّتى است كه دست عرب و عجم از رسيدن بدان كوتاه است.

11. اى هشام! اين كار تو كه وانمود مى كنى او را نمى شناسى و مى پرسى: «اين كيست؟» به شخصيت او زيانى نمى رساند. زيرا عرب و عجم او را كه تو انكار مى كنى مى شناسد.

12. از حيا چشم خويش را فرو مى خواباند و از هيبت او چشمها فرو مى خوابد. كسى با او نمى تواند سخن بگويد مگر آنكه تبسم كند.

13. پرده تاريكى از نور پيشانى او پاره مى شود; همچون آفتاب كه از درخشيدنش تاريكى ها پراكنده مى گردد.

14. چنان سخاوتمند است كه هرگز جز در تشهد «لا» نگفته است. اگر در مقام شهادت به يگانگى خداوند نبود آنجا نيز «لا» نمى گفت و «آرى» مى گفت.


15. بنياد او از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) است، رستنگاهش پاكيزه و پرورشش پاك و خوى او نيكوست.

16. برنده بارهاى گران گروه هاست گاهى كه بر آنها سنگين و توانفرسا باشد.

17. اگر چيزى بگويد چنان است كه همه مى پذيرند، و سخنش زينت بخش او است.

18. اگر او را نمى شناسى اين فرزند فاطمه است كه پيامبران خدا به جد او پايان يافتند.

19. خداوند او را از عهد باستان بزرگ و گرامى ساخته، و قلم الهى بر لوح محفوظ براى او چنين نوشته است.

20. كسى است كه فضائل انبياء در برابر فضائل جد او كوتاه است. و امت جد او نيز از امتهاى ديگر برترند.

21. بخشش او همه آفريدگان را فرا گرفته و گمراهى و گرسنگى و تاريكى ها از ايشان پراكنده شده است.

22. دو دست او ابر رحمتى است كه سودش به همگان مى رسد، عطا مى ريزد و نيستى آنها را در بر نمى گيرد.

23. نرم خويى كه تندى و خشونت در او نيست. دو خصلت او را مى آرايد: بردبارى و بزرگوارى.

24. هرگز خلف وعده نمى كند و وجودش مبارك است. آستان خانه اش وسيع است; (درِ خانه اش به روى همه باز است).


25. او از گروهى است كه دوستى آنان دين و دشمنى شان كفر، و نزديكى به آنان باعث نجات و رستگارى است.

26. هر فتنه و شرى به محبت ايشان رانده مى شود. و بخشش و نيكويى به او افزايش مى پذيرد.

27. در آغاز و پايان هر سخن پس از نام خدا نام ايشان برده مى شود.

28. اگر پرهيزكاران ياد شوند ايشان پيشوايان پرهيزكارانند; و اگر بپرسند بهترين مردم روى زمين كيانند در پاسخ، ايشان معرفى مى شوند.

29. هيچ بخشنده اى پس از بخشش ايشان بخشنده شمرده نمى شود و هيچ قومى اگرچه كريم و جوانمرد باشند به ايشان نمى رسند.

30. آنان چون قحطى در رسد باران هاى سودمندند، و چون آتش جنگ افروخته شود شيران بيشه اند.

31. نكوهش، هرگز بر ساحت ايشان فرود نمى آيد; اخلاقى بزرگوار دارند و دستهايشان همچون باران مداوم عطاريز است.

32. نداشتن، هرگز بخشش دستهايشان را كم نمى كند; براى ايشان مساوى است كه داشته باشند يا نداشته باشند.

33. كدام قبيله است كه بر گردنش از گذشتگان اين بزرگوار يا از خود او نعمتى نباشد.

34. هر كس خدا را مى شناسد پدران اين بزرگوار را نيز مى شناسد; مردم دين و هدايت را از خانه اين بزرگوار به دست آورده اند.


35. در ميان قريش تنها از خانه هاى ايشان براى رفع گرفتارى ها استمداد مى جويند، و نيز به هنگام قضاوت اگر ايشان حكمى بكنند.

36. نياى او، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، از قريش است، و جد ديگر او اميرمؤمنان على است كه پس از پيامبر امام و نشانه هدايت است.

37.جنگ بدر شاهد اوست و دره احد، و جنگ خندق، و روز فتح مكه، و اين ها را همه دانستند.

38. و خيبر و حنين براى او گواهى مى دهند، و نيز جنگ با بنى قريظه در آن روز سخت توانفرسا.

* * *

در پايان با درود فراوان بر روان فرزدق اين يادآورى را شايسته مى دانيم كه اگرچه اين قصيده را بسيار شيوا و همراه با فداكارى و در موقعيت حساسى سرود و به حق بايد گفت با اين كار جهادى بزرگ كرد و خطرى عظيم را بر خويشتن خريد و مردانه از حق و حقيقت دفاع نمود; اما آنچه گفته تنها گوشه اى از فضايل امام و خاندان گرامى اوست، چه، مى دانيم آسمان را با گام نتوان پيمود و دريا را با جام نتوان پيمانه كرد. پس آنچه فرزدق فرموده است مشتى است از خروارها بلكه دانه اى از انبارها.

والسلام على من اتبع الهدى.




[1]ـ مسار الشيعه، شيخ مفيد، ص 34، چاپ 1315 هجرى قمرى.

[2]ـ اصول كافى، ج 1، ص 467، چاپ آخوندى.

[3]ـ سوره آل عمران، آيه 134.

[4]ـ ارشاد شيخ مفيد، ص 240، چاپ آخوندى.

[5]ـ امالى شيخ صدوق، ص 133، چاپ قديم.

[6]ـ ارشاد شيخ مفيد، ص 242، چاپ آخوندى.

[7]ـ تذكرة الخواص ابن جوزى، ص 184، چاپ فرهاد ميرزا.

[8]ـ ارشاد شيخ مفيد، ص 238، چاپ آخوندى.

[9]ـ خصال شيخ صدوق، ص 517، چاپ غفارى.

[10]ـ استلام: لمس كردن با دست يا با لب

[11]ـ صله: جايزه و پولى است كه بزرگان در برابر مدح به شاعران مى دادند.

[12]ـ مستفاد از امالى سيد مرتضى، ج 1، ص 69، چاپ 1378; اصل قصيده فرزدق و ترجمه آن را در پايان اين كتاب ببينيد.

[13]ـ احتجاج طبرسى، ص 166، چاپ نجف، 1350 هجرى قمرى.

[14]ـ سوره زمر، آيه 42.

[15]ـ لهوف ابن طاووس، ص 144، چاپ 1317، هجرى قمرى.

[16]ـ تذكرة الخواص، ص 149، چاپ فرهاد ميرزا.

[17]ـ سوره شورى، آيه 23.

[18]ـ سوره اسراء، آيه 26.

[19]ـ سوره انفال، آيه 40.

[20]ـ سوره احزاب، آيه 33.

[21]ـ احتجاج طبرسى، ص 167، چاپ نجف، 1350 هجرى قمرى.

[22]ـ كامل بهائى، ج 2، ص 300.

[23]ـ نفس المهموم محدث قمى، ص 284، چاپ اسلاميه.

[24]ـ اشاره به داستان نصب حجرالاسود به دست پيامبر، 35 سال پس از عام الفيل.

[25]ـ اشاره به داستان معراج پيامبر.

[26]ـ كامل بهائى، ج 2، ص 300.

[27]ـ كامل بهائى، ج 2، ص 302ـ300 با اختصار.

[28]ـ ارشاد شيخ مفيد، ص 226.

[29]ـ تذكرة الخواص، ص 183، چاپ فرهاد ميرزا.

[30]ـ طبقات، ج 5، ص 157، چاپ لندن.

[31]ـ لهوف ابن طاووس، ص 128، چاپ 1317 هجرى قمرى.

[32]ـ كافى، ج 7، ص 56.

[33]ـ كامل ابن اثير، ج 4، ص 103.

[34]ـ البداية والنهاية ابن كثير، ج 8، ص 221، چاپ اول.

[35]ـ كامل ابن اثير، ج 4، ص 130.

[36]ـ تاريخ الخلفاء سيوطى، ص 212، چاپ 1383.

[37]ـ كامل ابن اثير، ج 4، ص 348 به بعد.

[38]ـ كامل ابن اثير، ج 4، ص 521ـ522.

[39]ـ كامل ابن اثير، ج 4، ص 587.

[40]ـ كافى، ج 5، ص 344.

[41]ـ تذكرة الخواص، ص 183.

[42]ـ تاريخ الخلفاء، ص 223.

[43]ـ تاريخ طبرى، ج 8، ص 1178، چاپ لندن.

[44]ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 311، چاپ نجف.

[45]ـ احتجاج طبرسى، ص 171، چاپ نجف، 1350 هجرى قمرى.

[46]ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 104، چاپ 20 جلدى.

[47]ـ رجال شيخ طوسى، ص 81 به بعد.

[48]ـ رجال كشى، ص 119، چاپ دانشگاه مشهد.

[49]ـ رجال كشى، ص 485.

[50]ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 311.

[51]ـ «شقى بن كسير» يعنى «بدبخت فرزند شكسته» و «سعيد بن جبير» يعنى «نيكبخت فرزند جبران يافته» حجاج با اين تعبير مى خواست سعيد را تحقير كند.

[52]ـ رجال كشى، ص 119.

[53]ـ سوره انعام ، آيه 79 .

[54]ـ سوره بقره، آيه 115.

[55]ـ سوره طه، آيه 55.

[56]ـ روضات الجنات; چاپ دوم قديم، ص 310، با اختصار.

[57]ـ رجال كشى، ص 119.

[58]ـ به خاتمه ترجمه صحيفه سجاديه چاپ آخوندى مراجعه شود.

[59]ـ الذريعة، ج 13، ص 345 به بعد.

[60]ـ از دانشمندان شيعه در قرن 11 هجرى.

[61]ـ سوره شورى، آيه 41.

[62]ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 311.

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی