معاويه، كه كمى سن را در امام بهانه مى آورد و از بيعت با او سر مى زد، هنگام ولايتعهدى يزيد، اين بهانه را فراموش و فرزند جوان خود را، جانشين خويش كرد و از مردم براى او بيعت گرفت.
معاويه، به بهانه ايجاد وحدت اسلامى و پيشگيرى از اختلاف و اغتشاش، به عمّال خود نوشت كه: «با لشگر به سوى من آييد» و آنان همان كردند كه او گفت.
معاويه آنان را بسيج كرد و به جنگ با امام به عراق فرستاد.
امام نيز، به حجر بن عدى كندى، فرمان داد تا فرمانداران و مردم را براى جنگ آماده سازد.
منادى به آيين آن زمان، در كوچه هاى كوفه، فرياد «الصلاة» برداشت و مردم به مسجد ريختند.
امام بر منبر فراز آمد و فرمود: «معاويه به جنگ سوى شما آمده است; شما نيز به اردوگاه نُخَيله برويد...!»
همه ساكت ماندند. عدى، فرزند حاتم طائى معروف، از جاى برخاست كه: «من پسر حاتم هستم، سُبْحانَ اللّه، اين سكوت مرگبار چيست كه جانتان را فرا گرفته است؟ چرا به امام و پسر پيامبرتان پاسخ نمى دهيد... از خشم خدا بيم كنيد; مگر شما از ننگ، باك نداريد...؟»
آنگاه، رو به امام كرد و گفت: «گفتار شما را شنيديم و با جان و دل به فرمانيم». سپس افزود: «من، هم اكنون به اردوگاه مى روم، هر كه مايل است به من پيوندد».
قيس بن سعد بن عباده و معقل بن قيس رياحى و زياد بن صعصعه تيمى نيز با سخنرانيهاى شور انگيز مردمان را به جنگ راغب ساختند و به تجهيز سپاه از مردم پرداختند و آنگاه همه به اردوگاه رفتند.[28]