مردم، گروه، گروه، بدو روى آوردند و بيعت كردند.[24]
چون معاويه، از آنچه گذشت آگاه شد، جاسوسانى به كوفه و بصره فرستاد، تا هر چه مى گذرد، گزارش دهند و در حكومت امام، از درون، دست به خرابكارى بزنند.
امام، فرمان داد آنان را گرفتند و كشتند; نامه اى نيز به معاويه فرستاد كه: «جاسوس مى فرستى؟ گويا جنگ را دوست مى دارى؟ جنگ بسيار نزديك است، منتظر باش! انشاء الله».[25]
از نامه هايى كه امام به معاويه نوشت و ابن ابى الحديد آنرا نقل مى كند، اين است: «... جاى شگفتى است كه قريش پس از مرگ پيامبر، در جانشينى او به ستيزه برخاستند و خود را بر ديگران از عرب، بدين سبب كه از قبيله پيامبرند، برتر دانستند; عرب نيز تن در دادند، اما قريش خود در ميانه خويش، زير بار برترى ما نرفت; ما را كه از آنان به پيامبر نزديكتر و خواستار حق خويش بوديم، كنار زدند و بر ما ستم كردند. ما از ستيزه كناره جستيم تا دشمنان و دورويان، از اين راه، به تخريب اسلام برنخيزند.
امروز نيز از تو درشگفتيم كه داوطلب امرى هستى كه به هيچ رو، سزاوار آن نيستى، نه در دين برترى دارى و نه اثر خوبى از خويش باز گذارده اى; تو فرزند همان گروهى كه با پيامبر جنگيدند و هم فرزند دشمن ترين مردم قريش نسبت به پيامبر. اما بدان كه پاداش كردارهاى تو با خداوند است وخواهى ديد كه سرانجام، پيروزى از آن چه كسى است. سوگند به خدا، چيزى نخواهد گذشت كه عمرت پايان مى يابد و به ديدار خدا مى شتابىو او تو را به كيفر كردارهايى كه از پيش فرستادى، مى رساند. خدا به بندگانش ستم نمى كند; على(عليه السلام)رفت، مسلمانان با من بيعت كردند; از خدا خواستارم كه در دنيا چيزى مرا ندهد كه از آن كمبودى در امر دنياى ديگرم، به هم رسد.