عده اى از همين دسته، بر اساس همين مطالعات سطحى و بر اثر بى اطلاعى گمان برده اند كه امام حسن ـ درود خدا بر او ـ در جنگ با معاويه، سستى كرده است وگرنه با پشتكار بيشتر، پيروز مى شد!
اينان اگر با ژرف نگرى، متون اصلى تاريخهاى مسلم آن دوره را مطالعه مى كردند; و همه جوانب امر را در نظر مى گرفتند، هرگز به نتيجه اى چنين ياوه نمى رسيدند; چرا كه امام، به شهادت تاريخ، ايام سازندگى زندگى خويش را سرافرازانه در ركاب پدر، در جنگ جمل و صفين و غير آن گذراند و همواره شجاعانه تا تيررس دشمن، شمشير زد و پيش رفت و پيروز بازگشت.
پس امام حسن(عليه السلام) از جنگ نمى هراسيد، او خود مردم را به جنگ با معاويه ترغيب كرد; اما صلح او در آن شرايط ويژه، علاوه بر آنكه از جهت سياست داخلى و حفظ خون شيعيان و مصالح داخلى اسلام، لازم مى نمود، از نظر سياست خارجى اسلام نيز، يك دورانديشى عميق و حيرت آور بود; چرا كه در همان ايام، امپراطورى روم شرقى كه ـ پيشتر بارها ضربت هاى سنگينى از اسلام چشيد ـ; در صدد تلافى و در كمين بود تا در فرصتى مساعد، انتقام بگيرد.
هنگامى كه سپاه امام و معاويه روياروى هم، صف بستند، آنان هم مقدمات حمله اى ناگهانى را فراهم آوردند و اگر امام به جنگ ادامه مى دادند; ممكن بود، ضربتى سخت به پيكر اسلام وارد آيد; اما چون امام صلح كرد، نتوانستند كارى از پيش ببرند.[40]
تنازل نبود
شگفت انگيزتر از پندار دسته پيش، ياوه پندارى دسته ديگرى از نويسندگانست كه مى گويند: «امام(عليه السلام)، معاويه را سزاوارتر از خويش يافت، پس به سود او، پا پس كشيد و خلافت را به او واگذارد و با او بيعت كرد.»