متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

 

فضايل اهل بيت (عليهم السلام)

از منابع اهل سنت

 

محمد رضا امين زاده



پيشگفتار

چه زيباست طبيعتى كه جايگاه شكفتن و به بار نشستن و ثمره دادن است.

و چه زيبايند آنان كه خود را آراستند; شكوفا شدند; و با مظاهر وجودشان فضاى عالم انسان را عطرآگين و روشن ساخته و راه گلشن حقيقت را به روى عاشقان گشودند.

هر پديده اى كه در صحنه طبيعت ظهور مى كند، در تلاش است كه خودش و زيباييهاى درونى اش را در معرض تماشا گذاشته و بگويد: من كيستم؟ و با ظهورش مى گويد كه جمال و آراستگى من، نشانه جمال و آراستگى خالق و آفريننده من است.

انسان، اين دارنده روح خدا، سزاوارترين موجودات است به اين كه حقيقت جمال، و صفات نيك و پنهان شده در نفس خود را در معرض ديد هر بيننده اى بگذارد و مظهر و نشانه خداى متعال در عرصه صفات و جمال و كمال باشد. البته، اين نكته قابل ذكر است كه آيه و نشانه خدا و ظهور فعلى اسماء و جمال خداوندى در مرحله اراده و اختيار بودن ممكن نيست; مگر در پرتو انسان كامل، و الگو قراردادن او در دو بعد انديشه و عمل و رهبرى الهى.

در اين بخش از معارف، ابتدا به دو برهان عقلى در نيازمندى به رهبرى الهى و آن گاه به نقل احاديث در وصف اهل بيت(عليهم السلام) خواهيم پرداخت و به ويژگيهاى بازر آنها (واسطه فيض، واسطه در محبت، عصمت، اعجاز، مكارم اخلاق و...) اشاره خواهيم كرد.


1

لزوم عقلى امامت

رهبرى و عقل

فطرت، معرفت و علم

تفحص و وارسى باطن وجود خويش و دقّت در ظرافتهاى روح، ما را به زيباييها و زشتيهاى بوستان وجودمان آشنا مى كند. به نظر شما چرا عقل و شعور، زيبايند و سفاهت زشت است؟ چرا معرفت و علم زيبا و جهل و نادانى زشت است؟ چرا از داشتن علم و معرفت، لذّت مى برى و اگر به شما نادان بگويند، ناراحت مى شوى؟

انسان، عقل و شعور، معرفت و علم را كمال; و سفاهت و جهل و نادانى را نقص مى بيند. در واقع آنچه براى انسان زيباست، كمال است و آنچه زشت است، نقص مى باشد.

لحظه اى، از آنچه در اطراف شما مى گذرد، چشم فرو بنديد، از افراد فاصله بگيريد، تمام حوادث موجود در ذهن را به فراموشى بسپاريد و... و لحظه اى با خود خلوت كنيد. فقط خودتان باشيد، تنهاى تنها، شايد بد نباشد كه يك چنين لحظه اى را داشته باشيد. هيچ وحشت نكنيد. شما در آن لحظه تنها نيستيد، بلكه با خودتان هستيد; با فطرت پاكتان، كه زيبا و لطيف است. و در آن لحظه خواهيد يافت كه لذّت روح انسانى شما، از معرفت و علم; و رنج شما از جهل و نادانى است. آيا تا به حال اتفاق افتاده كه مطلبى را مطابق با واقع بدانيد و پس از مدّتى، پى ببريد كه آنچه را علم مى دانسته ايد خطا بوده و در واقع، خطا، رنگ علم گرفته بوده است؟ راستى، آن هنگام كه متوجه شديد كه فلان مطلب خطاست، چه حالى به شما دست داد؟ حتماً ناراحت شديد. البته ناراحتى شما بجاست، زيرا فطرت انسانى خطا را نمى پذيرد; دوست ندارد و از آن پرهيز مى كند. تا وقتى به خطاى خود پى نبرده بوديد، راحت بوديد، بلكه از اين كه به فلان مسأله علم و آگاهى داشتيد، لذّت مى برديد. امّا تا متوجه خطاى خود شديد، ناراحتى و رنج شما شروع مى شود; تأسّف مى خوريد از اين كه چرا خطا كرده ايد. اگر علم به آن مطلب را خواه با انديشه و فكر خود به دست آورده باشيد. يا از مطالعه كتاب يا در ارتباط با ديگران، هميشه اين احتمال وجود خواهد داشت كه من خطا مى كنم; در كتاب خطا وجود دارد; ديگران خطا مى كنند. اين جا دو حالت ممكن است براى شما پديد آيد:


1- به حقيقت نمى توان راه يافت -اگر حقيقتى وجود داشته باشد- پس نبايد توقّع و انتظار شناخت حق را داشته باشيم، زيرا احتمال خطا در هر فكر و انديشه و بيانى وجود دارد.

پس، نگاه ما به هستى، جهان، انسان، نگاهى همراه با خطا و اشتباه است و حيات و زندگى را بايد در ميان ترديدها، احتمالات، اشتباهات و... گذراند.

2- درصدد بر مى آييد تا جهت يافتن حقيقت، منبعى مطمئن و دور از اشتباه و خطا پيدا كنيد و اميدوار و آرام به جستجو مى پردازيد.

ان شاءالله كه دچار حالت اول نشده ايد و نمى شويد. و حتى حاضر به پذيرفتن چنان حالتى نيز نيستيد. زندگى كردن در ميان اشتباهات و خطاها دون شأن انسان و بدور از قضاوت عقل بوده و موجب رشد و معنويت نمى شود. كمال انسانى معلول علم و معرفت، شناخت صحيح از هستى، دنيا، خدا، قيامت، انسان و... است. و آن گاه كه ما در اين مسائل، به منبعى مطمئن وابسته نباشيم و معرفت و علم صحيح را كسب نكنيم، نه تنها انتظارى در زمينه رشد انسانى و اصلاح اخلاقى و ظهور فعلى فضايل نبايد داشته باشيم، بلكه بايد انحطاط و افول انسانيت و اخلاق انسانى در جوامع بشرى را نظاره گر باشيم. پس، شما كه دوستدار كمال انسانى در پرتو معرفت صحيح و مطابق با واقع هستيد و از رسوخ خطا و اشتباه در شناخت مسائل -بخصوص مسائلى كه با سرنوشت انسانى، الهى ما در ارتباط است- رنج مى بريد، به حكم فطرت به جستجوى منبعى مى پردازيد كه معرفت صحيح از آنجا اخذ شده باشد.

راه شناخت منبع صحيح معرفت

منبع صحيح كدام است؟ عقل، مردم، يا كسى ديگر؟ آيا عقل قادر است معرفت و شناخت صحيح درباره هستى و خصوصيات آن، همچنين دنيا، آخرت، قيامت (مبدأ و معاد) چگونه زيستن و... را به ما بدهد؟ و ما را به مسائلى جزئى زندگى ـ بدون اشتباه ـ آگاه نمايد؟


به طور كلى، انسان براى خوب زيستن و پيمودن راه رشد، محتاج به شناخت دو نوع مسائل است.

1- مسائل نظرى

2- مسائل عملى

مسائل نظرى، مسائلى هستند كه زيربناى عقيدتى، فكرى، اخلاقى، فرهنگى و... ما را تشكيل مى دهند. در اين گونه مسائل، عقل، به شناخت هستى پرداخته و در نهايت، نتيجه مى گيرد كه: جهان، واقعيت دارد; اين جهان داراى ناظم، مدبّر و آفريننده است. و حتّى به شناخت برخى از صفات خالق نيز نايل شده و مى گويد: او دانا، حكيم، قادر، مطلق و بى نياز است. ولى با همه اينها، عقل، به شناخت مصداق نايل نمى شود. مصداقى چون: خدا كيست؟ آن ناظم و قادر چه كسى است؟ آن هستى مطلق كدام است؟

عقل مى گويد: براى رسيدن به سعادت، بايد طرحى صحيح از زندگى داشته باشى. ولى در شناخت اين كه آن طرح چگونه طرحى باشد و از كجا شروع شود، فرو مى ماند.

عقل مى گويد: بايد در مسير مستقيم حركت كنى تا به مقصد برسى، امّا در شناخت اين كه آن مسير و جاده كدام است و مشخصات آن چيست؟ اظهار عجز و ناتوانى مى كند.

عقل مى گويد: بايد درست عمل كنى تا به نتيجه صحيح برسى و در زندگى، عادل باشى; ولى اين كه درست عمل كردن چگونه است؟ و مصداق عدالت كدام است؟ و چگونه به جزئيات ظلم آشنا شويم تا ظلم و ستمى به ديگران روا نداريم، را نمى تواند پاسخگو باشد. به هر حال، عقل در مسائل نظرى به درك كليات نايل مى شود، امّا در بيان جزئيات ناتوان است.


مسائل عملى آنهايى هستند كه در حيطه اراده و اختيار ما قرار مى گيرند. و پس از آگاهى و شناخت مى توان به آنها عمل كرد. و عقل، تا شناخت صحيح از مسائل نظرى نداشته باشد، به شناخت صحيح در حيطه عمل نخواهد رسيد. عقل، وقتى در بيان طرح صحيح زندگى عاجز مى ماند، مى گويد: بايد از آشناى كامل به مسائل زندگى كمك گرفت; آشنايى كه در گفتار و بيان مسائل خطا و اشتباه نداشته باشد. واين كه آن آشنا و عالم كيست؟ آيا عقل قادربه معرّفى اوست؟ مادوستى راانتخاب مى كنيم و سالهاى طولانى بااو همراه مى شويم; امّا هرگزاز ضمير و باطن اوآگاه نميگرديم. بعد از چندين سال مى بينيم كسى را كه دوست مى پنداشته ايم در حقيقت دشمن ما بوده است.

عقل، به باطن افراد راه ندارد، بنابراين، نمى تواند تشخيص دهد چه كسى دور از خطا و اشتباه است. آن گاه كه عقل، خود را در تشخيص چنين فردى عاجز و ناتوان مى بيند، به بيان مطلبى مى پردازد و آن اين كه دانش صحيح -در مسائل نظرى و عملى و طرح چگونه زيستن- را بايد از مبدأ غيب و خداى بزرگ كه علم مطلق است كسب كرد. و چون هر كسى قابليت ندارد كه پيام را به طور مستقيم از خدا بگيرد، محتاج به پيام آورى از جانب خدا خواهيم بود.

ما اعتقاد داريم كه خداوند بر اساس حكمت خويش، انبيا و رسولانى را به سوى مردم فرستاد تا پيام او را -در مسائل نظرى و بخصوص علمى- به مردم برسانند.

و نيز اعتقاد داريم كه رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) معصوم بوده و پيام الهى را بدون كم و زياد به مردم رسانده است. و هم او منبع مورد اعتماد در مسائل نظرى و عملى است. بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) منبع مورد اعتماد و بدور از خطا و اشتباه كيست؟ آيا عقل است؟ در صورتى كه عقل به شناخت بسيارى از مسائل نايل نمى شود. آيا مردم هستند؟ در صورتى كه اگر مردم از خطا و اشتباه بدور بودند و مسائل را درك مى كردند و راه حق را مى يافتند، محتاج به پيامبر نبودند; در حالى كه مردم، محتاج به شناخت صحيح مسائلند، عقل، شخص خاصّى را هم نشان نمى دهد، زيرا كه قادر به تعيين فرد معصوم نيست و فرد غير معصوم هم با ديگران يكسان است; سخنش مورد اعمتاد نيست; احتمال خطا، اشتباه، دروغ و تزوير در او وجود دارد. اكنون كه ما به باطن افراد راه نداريم، چه كسى بايد اسلامى را آن گونه كه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) آورده است معرفى كند، تا سخن او مورد اعتماد باشد؟ اين جاست كه عقل مى گويد: چنين فردى بايد كسى باشد كه عالم به قرآن و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بوده و در فهم و بيان مسائل اشتباه نكند و به تحريف اسلام نپردازد.


خطاى در شناخت نداشته باشد، تا سخن او براى مردم حجّت باشد. او چه كسى است؟ عقل مى گويد: من قادر به فهم او نيستم; خدا بايد او را به وسيله رسولش -كه اعتقاد به عصمت او داريم- معرّفى نمايد. اگر كسى گفت: پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) شخصى را معرفى نكرده است، آيا عقل مى پذيرد؟ اين سؤالى است كه به زودى آن را پاسخ خواهيم داد.

فطرت انسانى ما خواهان معرفت صحيح و دور از خطا و اشتباه است; معرفتى كه مطابق با واقع باشد. و ما، در شناخت دين -كه طرح زندگى و چگونه زيستن را ارائه مى دهد و به بيان مسائل نظرى و عملى مى پردازد- محتاج به شخصى هستيم كه مورد اعتماد باشد; خطا نكند; اشتباه نكند; راستگو باشد; به همه معارف آشنا باشد. اين شخص بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) چه كسى مى تواند باشد؟

برهان عبوديّت

آيا راجع به هستى، جهان، دنيا و خودتان فكر كرده ايد؟ شما به عنوان يك مسلمان، جهان را چگونه مى بينيد؟ البته پاسخ شما براساس بينش اسلامى، اين خواهد بود كه: جهان، حق است; انسان حق است و هر دو را خداى حكيم آفريده است.

«خلق السموات و الأرض بالحق و صوّركم...[1]»; خدا، زمين و آسمانها را به حق (و نظم احسن) آفريد و شما را به بهترين صورت برنگاشت.

انديشه شما درباره جهان اينست كه: جهان، فعل و كار خداست و در هستى و بقاى خود به خدا وابسته است; و اين وابستگى، تنها در اصل هستى و موجود شدن نيست; بلكه در بقا و فرمانبرى و نيز به خدا وابسته مى باشد.

«... و لهُ أسلَمَ مَن في السّموات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون[2]»; هر كه در آسمانها و زمين است، خواه ناخواه منقاد فرمان خداست و همه به سوى او رجوع خواهند كرد.

هر موجودى به مقتضاى هستى اش خدا را تسبيح مى گويد.


«يسبح لله ما في السموات و ما في الأرض...[3]»; هر چه در آسمانها و آنچه در زمين است، همه (به زبانِ تكوين و منطقِ فطرت) به تسبيح و ستايش خدا مشغولند.

بنابراين، نظام جهان، نظام وابستگى خالص و فرمانبرى محض از خداى متعال است. به عبارت ديگر، قيد عبوديت و بندگى در ذات هر وجودى نهاده شده و امرى فطرى است. و اين است سنّت تغيير ناپذير خدا در جهان و انسان نيز به عنوان پديده اى در جهان هستى از سنتّ فوق جدا نيست; او نيز بايد به مقتضاى هستى خويش و از روى اختيار و اراده، مطيع و فرمانبردار خدا باشد. و اطاعتش را بر اساس معرفت و شناخت صحيح به منصه ظهور برساند.

اصبغ بن نباته گفت: اميرالمؤمنين، على(عليه السلام) فرمود: «بالعلمِ يطاعُ اللّهُ و يُعبَد[4]»; همانا خدا به سبب علم، اطاعت و عبادت مى شود.

حرف «با» در «بالعلم» نحوه رابطه و طريق اطاعت و بندگى را بيان مى كند و بيانگر آنست كه واسطه در اطاعت و عبادت، دانستن، علم و آگاهى است.

وابستگى انسان به خدا در پديد آمدن و درماندن، يك حقيقت انكار ناپذير است و قيد عبوديّت و بندگى ـ كه همان وابستگى مى باشد ـ بر وجود اين موجود نهاده شده است. بنابراين، اراده و اختيار موجود در انسان بايد هماهنگ با اصل هستى انسان باشد و شرط در تحقق اصل بندگى، علم و معرفت است. پس، به حكم بينش اسلامى، شكى در اين نيست كه بندگى ما كه توأم با علم و معرفت است، بايد مطابق خواست خدا بوده و حركت و زندگى ما نيز در جهت رضاى خدا باشد. در غير اين صورت، از عبوديت خارج شده، برخلاف سنّت حاكم بر نظام هستى عمل خواهيم كرد. رسيدن به مقصد انسانى و كمال معنوى در گرو شناخت خواسته خدا و بندگى كردن براى اوست. در اين جا با يك سؤال روبر مى شويم و آن اين كه: در شناخت و فهم خواسته خدا از چه كسى كمك بگيريم؟

در اين جهت، بايد به منبع مورد اعتمادى مراجعه كنيم كه هيچ گونه خطا و اشتباه در گفتار و عمل نداشته باشد، و چنين فردى است كه مى تواند الگو و سرمشق ما در مقام عبوديت و در تمام ابعاد زندگى باشد. و چنانچه احتمال خطا در گفتار و عملش بدهيم، كافى است كه سخن و رفتارش براى ما حجت نباشد. و در چنين حالتى ما نمى توانيم به معرفت صحيح دست يابيم و نيز نمى توانيم روش درست عمل كردن را بياموزيم. به عبارت ديگر، ما نمى توانيم به قرب خداى متعال نايل شويم.


منبع مورد اعتماد براى ما، رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) است كه از طريق وحى، خواسته و دستور خدا را به مردم مى رساند، بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شخص مورد اعتماد كسى است كه در مقام جانشينى آن حضرت باشد و سنت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را بيان كند; قرآن را براى مردم تفسير نمايد; احكام عبادى، سياسى، معاملاتى، اخلاقى آن را مطابق خواست الهى و به گونه اى كه براى ما حجّت قرار بگيرد و ملزم به اطاعت باشيم، براى ما بيان كند.

و امّا چه كسى تعيين كننده چنين خليفه اى است؟ آيا عقل؟ يا شورا و آراى عمومى؟ يا خدا و رسولش(صلى الله عليه وآله وسلم)؟

در پاسخ اين سؤال بايد گفت:

1- عقل، كه ما را به منبع مورد اعتماد و دور از خطا و اشتباه مى خواند، قادر به تشخيص فرد و مصداق آن نيست.

2- تعيين فردى به عنوان جانشين از طريق شورا و آراى عمومى، از سه حالت خارج نيست.

الف) يا آن فرد از نظر علمى و تقوايى در سطح مردم است.

ب) يا آن فرد از نظر علمى و تقوايى پايين تر از مردم است.

ج) يا آن فرد از نظر علمى و تقوايى بالاتر از مرد است.

اگر فرد حالت اول و دوم را داشته باشد، انتخاب او لغو است، زيرا در حالت اوّل، 3قادر نيست بيش از آنچه مردم مى دانند، به آنها بياموزد و براى آنها الگو باشد، و در حالت دوّم، خود، محتاج به آموختن از مردم است. پس، در هر دو حالت، مورد اعتماد نيست و صلاحيت رهبرى را ندارد.


ودرحالت سوّم اگربالاتربودن از مردم فقط دريك ياچند رشته از علم وتخصص باشد ودربسيارى ازمسائل مهم مربوط به دين و حيات انسانى ناآگاه باشد، چنين فردى صلاحيت نداردبه عنوان جانشين و منبع مورداعتماد دربيان سنّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) واحكام سياسى، عبادى، معاملاتى، اخلاقى باشد، وعملش نيزحجّت نيست.

سؤال: قرآن مجيد، ما را امربه مشورت كرده است[5]; و اگر كسى را از طريق شورا و يا آراى عمومى برگزينيم، به حكم قرآن عمل كرده ايم. و بايد از او اطاعت كنيم. خواه عالم باشد يا نباشد; عادل باشد يا نباشد; در سطح مردم باشد يا پايين تر از مردم.

پاسخ: در پاسخ به اين سؤال، به چند مطلب اشاره مى كنيم.

اسلام، مكتبى است جامع كه از جانب خداى حكيم و دانا بر نبى گرامى اش حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) وحى شده است. پس، در اين مكتب:

الف) احكام، بايد درجهت تقويت وبقاى آن باشدنه نفى وزوالش.            ب) احكام با هم تضاد نداشته باشند.

ج ) غرض از فرستادن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و دين ـ كه هدايت مردم و رساندن آنهابه قرب الهى است ـ حاصل شود.به عبارت ديگر، مردم درپرتو آن دين، به مقام عبوديّت نايل آيند; نه اين كه ازآن مقام خارج شوند.

د) پاسخگوى تمام مسائل فكرى و عملى مردم در همه زمانها و مكانها - تا روز قيامت - باشد.

هـ) محل اعتماد وتكيه گاه مظلومين و عليه ظالمين و ستمگران باشد.

باتوجه به چند نكته فوق، اگرفرد منتخب شورا ويـا آراى عمومـى ـ كه به عنوان مقام امامت و جانشينى برگزيده مى شودـ فردى باشد كه در علم و عمل مورد اعتماد نباشد، آيا نكات فوق تحقق خواهند يافت؟ و مردم هدايت خواهند شد؟ به مشكلات مردم در مسائل، پاسخ داده خواهد شد؟ و آيا تكليف مردم در برابر خداى يكتا معين خواهد گشت؟ و مظلومين به حقوق خودشان دست خواهند يافت؟ وآيا حدود الهى جارى خواهد شد؟ و مردم به مقام عبوديت خداى متعال راه خواهند يافت؟!


لحظه اى بينديشيد; پاسختان منفى خواهد بود. چون فردى كه دور از علم و دانش و دور از تقواى الهى باشد، هرگز قادر نخواهد بود كه بيان كننده خواسته هاى الهى و سنت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) باشد و الگوى فكرى و عملى و تقوايى امت اسلام و جامعه الهى قرار بگيرد. اگر آيه «و أمرُهم شورى بينهم» مى گويد: در امور اجتماعى خود به مشورت بنشينيد، آيه ديگرى مى گويد: «لا ينال عهدي الظالمين[6]»; عهد و پيمان من به ستمگران نمى رسد. و نيز مى فرمايد: «و مَن يعص اللّه و رسولَهُ و يتعدَّ حدودَهُ يُدخِلُه ناراً خالداً فيها و له عذابٌ مُهينٌ[7]»; كسى كه خدا و رسولش را نافرمانى كند و از حدود و احكام الهى تجاوز نمايد، (خداوند) او را به آتشى افكند كه هميشه در آن معذب است و همواره در عذاب خوار كننده و ذلت خواهد بود.

ونيز: «و من لم يحكُم بماأنزل اللّه فاولئك هم الفاسقون[8]»; هركه به خلاف آنچه ازطرف خداوند نازل شده، حكم كند، همانااز فاسقان است.

و نيز: «و من لم يحكم بما أنزل الله فاولئك هم الكافرون[9]»; هر كس مطابق آنچه خدا نازل فرموده است حكم نكند، از كافران خواهد بود.

و نيز: «و من لم يحكم بما أنزل الله فاولئك هم الظالمون[10]»

و آيات بسيارى كه نهى از فحشا و منكرات مى كند.

اگر آيه «و أمرهم شورى بينهم» را مطلق گرفته و منتخب شورا را امام و جانشين رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بدانيم، هر چند ناآگاه و تهى از تقوى الهى شد، نتيجه اش اين خواهد بود كه: تمام آياتى كه ما را از پيروى فاسق، جاهل، ظالم و از معصيت خدا و... نهى كرده است، كنار بگذاريم. و اين، نقض دين است به وسيله خودش و نقض غرض است از آمدن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و دين. در صورتى كه چنين مطلبى را بپذيريم، حكمت خدا را ناديده گرفته و يا عملاً منكر آن شده ايم. در حالى كه علم داريم به اين كه خداى متعال، كمال مطلق بوده و از او فعلى خلاف حكمت صادر نمى شود.


پس، بايد آيه «و أمرهم شورى بينهم» را در كنار اين آيات قرار داده و بگوييم: فرد دور از شرايط لازم جانشينى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از مصاديق اين آيه نيست و انتخاب فرد داراى شرايط (عالم، عادل و معصوم) از توان شورا و آراى عمومى خارج است، زيرا شناخت چنين فردى از طريق تجربه و تعقل غير ممكن است.

پس، مأمور و مكلفيم كه راه خدا و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را برويم. و بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به شخصى اقتدا كنيم كه الگوى فكرى و عملى ما در معارف الهى و سنت و سيره رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) باشد، تا غرض از دين كه رسيدن به قرب الهى و ظهور فعلى انسانيت است تحقق يابد.

«قل أطيعواالله و الرسول فإن تولّوا فإنّ اللّه لا يحب الكافرين[11]»; بگو (اى پيامبر!): خدا و رسولش را پيروى كنيد، پس، اگر (از فرمان آنها) سرپيچى كردند، به كفر گرويده اند، پس به راستى كه خداوند كافران را دوست ندارد.

اگر دين خدا به دست غير اهلش رهبرى شود، تبديل به دينى غير الهى خواهد شد و آن گاه مشمول اين آيه قرار خواهيم گرفت:

«أفغير دين اللّه يبغون...[12]»; آيا در جستجوى غير دين خدا هستند؟

«و مَن يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه و هو في الاخرة من الخاسرين[13]»; و كسى كه جز اسلام، دينى را اختيار كند، هرگز از او پذيرفته نمى شود و در آخرت از زيانكاران خواهد بود.

براى شناخت فرد معصوم ـ كه در بيان مسائل نظرى و عملى دين مورد اعتماد باشد ـ بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) يك راه وجود دارد و آن، معرفى خدا به پيامبرش و ابلاغ آن حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) به مردم است.

در فصل بعدى، به اين مطلب خواهيم پرداخت كه آيا خداوند چنين شخصى را توسط رسولش(صلى الله عليه وآله وسلم) به مردم معرفى فرموده يا نه؟


2

جانشين پيامبر(ص)

در مسأله جانشينى حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) وتعيين فردى معصوم از سوى آن حضرت دو طرز تفكر وجود دارد:

1ـ رسول خدا، حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) شخصى را به جانشينى خويش معرفى نكرده است; بلكه اين بر عهده امت اسلام و شورا و آراى عمومى است[14].

2ـ رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرد و افراد معصوم بعد از خود را معرفى فرمود و امت اسلام را در تمام شؤون زندگى به آنها ارجاع داد.

كدام انديشه صحيح است؟

آيا به راستى مى توان پذيرفت كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) راجع به خلافت، ساكت مانده و كسى را براى جانشينى خود تعيين نفرمود؟ اگر اين طرز فكر درست باشد، چه پيامدهايى مى تواند داشته باشد؟ و با شواهد تاريخى بيان شده از اهل سنت و شيعه كه خلاف اين طرز تفكّر است چه بايد كرد؟

اينگونه قضاوت درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در حدّ يك فرضيه بوده و به اثبات نرسيده است. علاوه براين، مخالف با موارد مورد قبول شيعه بلكه مورد قبول اهل سنت است.

1ـ به بيان شواهد تاريخى ازاهل سنت، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دراوان رسالت خود (به حكم «وَ أنذر عشيرتك الأقربين[15]» خويشان نزديكت راانذار كن وبه اسلام دعوت نما)، درچند مورد خويشانش رادرخانه اش گردآورد وپس از صرف طعام فرمود: «اولين فرداز شماكه به من ايمان آورد، خليفه وجانشين بعدازمن خواهد بود.» همه سكوت كردند. فقط على(عليه السلام)بود كه به نداى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پاسخ گفت: و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)او رابه عنوان خليفه وجانشين بعدازخود معرفى فرمود[16].

با توجه به حديث و بيان تاريخى فوق، آيا نسبت سكوت دادن به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در مسأله خلافت، صحيح است؟


2ـ نسبت سكوت دادن به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در امر خلافت، انكار حديث ثقلين، حديث منزلت، حديث غدير و احاديث بسيارى است كه اهل سنت در كتب صحّاح و مسندهاى خود آورده اند. و كسانى كه نسبت سكوت به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى دهند، به بيان عمر در روز عيد غدير توجه ندارند كه پس از آن كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» پيش آمده و گفت: «بَخّ بَخّ لك يابن ابى طالب أصبحت مولاى و مولى كل مؤمن (مسلم) قال فأنزل الله اليوم اكملت لكم دينكم[17]»

3ـ حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) طبق احاديثى، بيان فرموده اند: «زمين در هيچ زمانى از حجت خالى نيست[18] و دين اسلام تا قيامت برپاست و دوازده خليفه ـ كه همه از قريش اند ـ بر شما حاكم هستند[19].» اگر حجت خدا و آن دوازده خليفه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) تعيين نشده باشند، آيا بيان مزبور، جز ايجاد تحيرّ در ميان امت اسلام نتيجه اى خواهد داشت؟! و آيا مى توان به رسول رحمت(صلى الله عليه وآله وسلم) نسبت داد كه او با بيانش ايجاد تحيّر كرده و خلفاى بعد از خود را معرفى نفرموده و در اين مورد سكوت كرده است؟!

4ـ غرض عالى و هدف نهايى اسلام از حكومتدارى، ايجاد جوّ معنوى و رساندن انسانها به مقام بلند انسانى و اتمام حجت الهى بر آنهاست و اين غرض و هدف جز با وجود امام معصوم تحقق نمى يابد و بر رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) لازم است براى تحقق آن هدف نهايى در امر خلافت سكوت نكنند.

قبل ازاين كه اشاره اى به احاديث پيرامون تعيين حجت داشته باشيم، اين نكته را يادآور ميشويم كه رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) اهل بيت خويش رابه عنوان الگو واسوه درمعرفت وعبوديت ـ كه تنهابا تمّسك به آنان مى توان از گمراهى نجات يافت ـ معرفى فرموده است.

حديث ثقلين و آيه تطهير و حديث «اهل بيت من، امانى براى اهل زمين هستند.» شاهدى روشن بر نفى سكوت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در مسأله جانشينى است.


حديث ثقلين[20]

حذيفة بن يمان گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «...إنّى تارك فيكم الثقلين، كتاب الله و عترتي أهل بيتي إن تمسّكتم بهما لن تضّلوا أبدا و انّهما لن يفترقا حتى يردا علىَّ الحوض، فَتَعلّموا منهم و لا تُعلِّموهم فإنهم أعلم منكم[21]»; «...همانا من در ميان شما دو چيز با اهميّت و پر ارزش گذاشتم: كتاب خدا (قرآن); و عترت و اهل بيت من. اگر به آن دو تمسك بجوييد (و پناه ببريد) هرگز گمراه نخواهيد شد. و آن دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا اين كه در (كنار) حوض بر من وارد شوند. پس، (معارف و حقايق دينى را) از آنها ياد بگيريد; و به آنها ياد ندهيد، زيرا آنها داناتر از شما هستند.»

زيد بن ثابت گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «إنّى تارك فيكم الثقلين كتاب الله عزّوجلّ و عترتي أهل بيتي ألا وهما الخليفتان من بعدى و لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض[22].»; من در ميان شما دو چيز پرارزش و گرانبها مى گذارم: كتاب خدا (قرآن); و عتر ت و اهل بيت من. آگاه باشيد كه اين دو، جانشين بعد از من هستند و هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا اين كه در كنار حوض بر من وارد شوند.

اين حديث، با صراحت تمام بيان مى دارد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) هدايت و تعالى انسان را تنها در صورت حاكميت قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) تضمين مى كند. گمراه نشدن و به انحراف نرفتن، مشروط به پناه بردن و رجوع كردن به قرآن و اهل بيت(عليه السلام) است. امت اسلام و همه انسانها، بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با رجوع به اهل بيت مى توانند به احكام الهى و معارف دينى و صراط مستقيم آشنا شده و با تمسّك به آنها راه هدايت را بپيمايند تا به مطلوب الهى برسند.

آيه تطهير

«إنّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيرا[23]»; خداوند چنين اراده فرموده كه رجس و پليدى را از شما اهل بيت بزدايد و شما را (از هر ناپاكى و عيبى) پاك و منزه گرداند.


آيه فوق، دليل واضح و روشنى است براين كه خداوند، پاكى اهل بيت(عليهم السلام) را از هر گونه انحراف فكرى و عملى ضمانت كرده است[24].

پس، در مسائل نظرى وفكرى عملى فقط اهل بيت(عليهم السلام) مورد اعتماد هستند. و در غير آنها احتمال خطا و اشتباه وجود دارد، زيرا ضمانتى در مورد غير آنها نداريم. و همين احتمال كافى است كه در شناخت دين و چگونگى عبوديت خدا به غير آنها روى نياوريم.

حديث «امان بودن اهل بيت»

در مسند احمد بن حنبل آمده است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

«النجوُم أمانٌ لأهل السّماء فإذا ذهبت النجوم، ذهب أهل السّماء و أهل بيتى امانٌ لأهل الأرض فإذا ذهب اهل بيتي ذهب أهل الارض[25]»; ستارگان، امان اهل آسمان هستند; هنگامى كه ستارگان پايان يابند، اهل آسمان پايان مى يابند. و اهل بيت من امان و پناه زمين هستند; هنگامى كه آنها نباشند، اهل زمين پايان خواهند يافت.»

احتمال مى رود منظور از «امان بودن اهل بيت» اين باشد كه راه گمراهى را در دو بعد انديشه اى و عملى به روى افرادى كه از آنها پيروى كنند، مى بندند. و احتمال ديگر اينست كه با وجود آنها عذاب الهى بر مردم نازل نمى شود. و مردم از عذاب خدا در امان هستند. با توجه به اين احتمال، حديث مرادف خبرى است كه مى گويد: «اگر حجت خدا نباشد، زمين اهلش را فرو مى برد[26]

باتوجه به باطل بودن طرز تفكر اول، بر اساس آنچه بيان داشتيم، به اثبات طرز تفكرى مى پردازيم كه معتقد است پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در مسأله امامت و خلافت سكوت نكرده و جانشينان خويش را كه حجت خدايند، معرفى فرموده است. و اين مطلب را تحت عنوان «اهل بيت(عليهم السلام) چه كسانى هستند» بيان مى داريم.


اهل بيت(عليهم السلام) چه كسانى هستند؟

كسانى كه معتقدند: حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) بعد از خود جانشينانش را معرفى فرموده است، اصل حكومتدارى و سياست و تدبير جامعه و ملت را از اصل، علم و عدالت و تقواى الهى جدا نمى دانند. بنابراين، شخصى كه بدور از دانش و علم به احكام الهى در دو بعد فكرى و عملى، و بدور از عدالت و تقوى باشد لايق مقام رهبرى نيست، زيرا حكومتدارى عين ديندارى، و ديندارى عين حكومتدارى است. برهان و دليل بر اين مطلب، اوّلاً: فطرت; ثانياً: بيان قرآن و نيز احاديث رسيده از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى باشد.

فطرت انسانى از پيروى فاسق و فاجر، منزجر و متنفر است; چنانكه از پيروى جاهل به احكام و معارف دورى مى جويد، و عقل نيز چنين اطاعتى را زشت مى شمارد. بدين جهت، عقل و طبع انسانى تمايل به جانب كسى دارد كه جامع شرايط علم و تقوى و عدالت باشد. و با توجه به برهان معرفت و عبوديت، مصون از خطا، اشتباه و گناه باشد تا در تمام جهات و شؤون زندگى الگو قرار گيرد. آنچنانكه شخص رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) الگو قرار گرفت.

قرآن در بسيارى از آيات، افرادى چون فرعون[27] و ابولهب[28] را كه مصداق طاغوت و فاسق و... هستند ـ مذمت كرده و رهبرى آنها را باطل مى داند و در آياتى چند، افرادى را كه به غير آنچه خدا نازل فرموده، حكم مى كنند، به عنوان فاسق[29]، كافر[30]، ظالم[31]قلمداد مى كند. و حتى در آيه اى بيان مى دارد كه عهد و پيمان من ـ كه خلافت الهى باشد ـ به ظالمين ـ به طور مطلق ـ نمى رسد[32].

چرا در اسلام، جاهل، فاسق، ظالم، كافر، طاغوت محكوم است و لياقت رهبرى ندارد؟

پاسخ واضح است. و آن اين كه اينان در هواهاى نفسانى فرو رفته اند و قادر نيستند انسان را به سمت اللّه هدايت كنند و نمى توانند الگوى انسانى و معنوى در جهات فكرى و عملى باشند. سياست اسلام اقتضا مى كند كه انسانها در جامعه به سمت اللّه حركت كنند تا به رشد انسانى رسيده و به غرض از آفرينش كه عبوديت است، تحقق بخشند. و با رهبرى چنان افرادى، تحقق اين غرض غير ممكن است.


قرآن ما را به جانب كسانى دعوت مى كند و رهبرى كسانى را امضا مى فرمايد كه چون نوح، ابراهيم، داود و محمد(عليهم السلام) به سَمتِ اللّه دعوت نمايند و در بين مردم به حق حكم كنند و جامعه را بر اساس معارف الهى تدبير و سياست كنند;

«و جلعنا منهم ائمة يهدون بأمرنا لمّا صبروا و كانوا باياتنا يوقنون[33]»; و از آنان پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كنند، چون كه صبر كردند و به آيات ما يقين داشتند.

در آيه فوق، سخن از امامان و رهبرانى است كه از آزمايش الهى موفّق بيرون آمده اند و چون صبر كرده و به آيات الهى يقين دارند و به امر خدا هدايت مى كنند، قادر هستند كاروان بشريت را به مطلوب برسانند، زيرا خود به غايت هستى (قرب الهى) رسيده اند; امّا كسانى كه دور از شرايط رهبرى الهى هستند، نه تنها كسى را به مطلوب نمى رسانند بلكه احتمال انحراف نيز در آنها وجود دارد و همين احتمال كافى است كه عقل و طبع انسانى رهبرى آنها را جايز نشمارد.

علامه طباطبايى در ذيل آيه: «واللّهُ يؤتي ملكَهُ من يشاء[34]» مى فرمايد:

«سلطنت در انحصار خداست و آن را بر اساس حكمت خويش به افراد مورد توجه اش كه صالحان، عالمان و اوليا هستند و شرايط لازم الهى را جهت رهبرى دارند، مى بخشد. پس، كسى جز او حق تعيين خليفه و سلطنت را ندارد[35]

با توجه به مقدمه فوق، عقل و فطرت انسانى عمل و فكر كسانى را الگو قرار مى دهد كه از ويژگيهاى خاص رهبرى برخوردار باشند. و اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، كه عدل قرآن مى باشند و تمسك به آنها سبب نجات از گمراهى است، و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)آنان را به عنوان خليفه و جانشين خويش در فكر و عمل معرفى فرموده است، بايد شرايط خاصّ جانشينى را داشته باشند تا الگوى انديشه و عمل قرار گيرند، و جمله «إن تمسكتم بهما لن تضلوا» شاهد روشنى است بر اين كه اهل بيت داراى ويژگيهاى خاصى هستند و به هر كسى به صرف اين كه وابستگى خانوادگى با پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دارد، نمى توان عنوان اهل بيت داد. و براى اين كه در مصداق اهل بيت اشتباه نكنيم، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در موارد بسيارى به تعيين افراد آن تصريح فرموده اند كه به ذكر نمونه اى از احاديث رسيده از طريق اهل سنت اكتفا مى كنيم[36].


انس بن مالك مى گويد: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شش ماه، هنگام صبح، بر در خانه فاطمه(عليها السلام) جهت انجام نماز صبح مى گذشتند و مى فرمودند: اى اهل بيت! وقت نماز است، نماز بپا داريد. آنگاه آيه شريفه «انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجش أهل البيت و يطهركم تطهيراً» را تلاوت مى فرمودند[37].

از جابربن عبداللّه نقل شده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) اميرالمؤمنين، على و امام حسن و امام حسين و فاطمه(عليهم السلام) را فرا خواند و از جامه اش بر آنها افكند پس آنگاه فرمود: «اللهم هؤلاء اهلي، هؤلاء اهلى»; خدايا! اينان اهل بيت من هستند; اينان اهل بيت من هستند[38].

از ابى سعيد الخدرى نقل شده است كه: «آيه «إنما يريداللّه...» درباره پنج نفر نازل شده: رسول خدا، على، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام)[39].» و نظير اين روايت از ابن عباس نيز نقل شده است[40].

عايشه، همسر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مى گويد: در اوايل، روزى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در حالى كه كسايى (لباس بزرگ و رويى) پشمين كه منقوش از موى سياه بود، بر دوش افكنده بودند از منزل خارج شدند. و در آن هنگام، حسن و حسين، فاطمه و على(عليهم السلام)را يك يك فرا خواندند و آنها را در آن كسا وارد كرده سپس فرمودند: «انّما يريداللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيراً[41]»

در توضيح اين مطلب به چند نكته اشاره مى كنيم:

1ـ نكتـه بسيـار ظريف در اين احاديث اينست كه حضــرت رسـول(صلى الله عليه وآله وسلم)، كسايى را كه بردوش داشتند برسر اميرالمؤمنين، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام)افكندند وآنگاه فرمودند: اينان اهل بيت من هستند; وآيه «انما يريداللّه...» را تلاوت فرمودند. اين عمل حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) براى اين بود كه هم براى افرادى كه درآن جا حضور داشتند و هم براى آيندگان يقين حاصل شود كه اهل بيت اختصاص به آن افراد داخل دركسا داشته و زنان آن حضرت را شامل نمى شود. و حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) با اين عمل خويش، هرگونه شك وترديد درمورد اهل بيت را ازبين بردند. حتى وقتى كه افرادى مثل ام سلمه، زينب ويا عايشه سؤال مى كنندكه آيا ما داخل دراهل بيت هستيم؟ حضرت پاسخ منفى ميدهند وبراين جمله كه «شما برخير هستيد» اكتفا مى كنند.


2ـ نقل اين قضيه از اشخاص مختلف به صورتهاى گوناگون، بيانگر و نشانه آنست كه اين عمل چندين مرتبه از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) صادر شده تا آن را مهم و با اهميت نشان دهد و به صورت خبرى متواتر براى افراد آن عصر و آيندگان درآورد تا شبهه اى در اين كه اهل بيت كيستند به وجود نيايد.

3ـ در برخى از احاديث، آمده است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شصت روز هنگام طلوع فجر بر در خانه فاطمه(عليها السلام) مى ايستاد و آنان را براى نماز صدا زده و آيه «إنّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس...» را تلاوت مـى فرمود. و در خانه فـاطمه جز علـى و حسنين(عليهم السلام) نبودند. تكرار اين عمل و تلاوت آن آيه، اولاً: به خاطر اهميت مسأله اهل بيت(عليهم السلام); و ثانياً براى رفع هر گونه شبهه در مصداق اهل بيت; و ثالثاً اتمام حجت بر امت اسلام در مورد احترام و محبت به اهل بيت(عليهم السلام) است.

4ـ نكته ديگر در معرفى اهل بيت و انحصار آنان در افرادى محدود از خاندان و خويشاوندان، حكمتى است كه براهل عقل پوشيده نيست. و آن اين كه رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) براى غرض و هدف بزرگى، مسأله اهل بيت را مهم شمرده است و حديث ثقلين، حديث منزلت، حديث غدير و احاديث ديگر بيانگر آن هدف بزرگ هستند و آن طرح مسأله ولايت و خلافت بعد از خود اوست. بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)تنها كسانى قادر هستند الگو در بيان احكام، اداره امور مردم و جامعه، تقوا و انسانيت و الگوى در انديشه و عمل قرار گيرند كه افرادى خاص از خاندان حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم)بوده باشند.

اگر وجود اين نكته راناديده بگيريم، فايده قابل توجهى برآن همه اصرار وتأكيد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) وجود نخواهد داشت. وتا مصلحت عظيم و هدفى مهم بريك امرمترتب نباشد شخصيت بزرگى چون رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) برآن اصرار وتأكيد نمى كند آنهم به حدّى كه يك قضيه را شصت روزبه هنگام طلوع فجر تكراركند; در غدير، جمعيت عظيمى رادرآفتاب داغ و سوزان عربستان نگهدارد. و بارها به معرفى اهل بيت بپردازد و آنها رامنحصر دراشخاص محدود از خاندانش نمايد.

به هر حال، اصل يكى بودن حكومتدارى و سياست با عدالت و علم و تقوا در اسلام اقتضا مى كند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به معرفى اشخاص صاحب صلاحيت بپردازد. و آن اشخاص، اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) هستند كه آيه: «انّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت» و بسيارى از آيات ديگر درباره آنان نازل شده است. و حديث ثقلين و بسيارى از احاديث ديگر در فضيلت و مقام ولايت و خلافت آنان از ناحيه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) صادر شده است.


رسول گرامى اسلام، حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) به بيان حديث غدير و منزلت و ثقلين و تفسير آيه «إنّما يريداللّه...» اكتفا نكردند; بلكه به طور صريح به بيان خلفاى بعد از خود پرداختند و آنها را دوازده نفر شمردند، كه به عنوان نمونه به ذكر چند حديث اشاره مى كنيم.

خلفاى بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دوازده نفرند

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «يا على! تو وصى من هستى، جنگ با تو جنگ با من; و صلح با تو صلح با من است. و تو امام و پيشوا، و پدر امامان هستى، ائمه اى كه بعد از تو يازده نفرند، آنان پاك و معصومند و از آنهاست كسى كه زمين را پر از قسط و عدل مى كند. پس، واى بر كسانى كه آنان را دوست نداشته باشند. اى على! اگر فردى تو و فرزندانت را به خاطر خدا دوست بدارد، خداوند او را با تو و با فرزندانت محشور مى فرمايد. و شما با من در درجات بلند هستيد. و تو قسيم بهشت و جهنمى. دوستان خويش را به بهشت و دشمنات را به جهنم وارد مى كنى[42]

در تفسير آيه «والسماء ذات البروج» از اصبغ بن نباته روايت شده كه گفت: از ابن عباس شنيدم كه گفت: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: آسمان، من هستم و برجها، ائمه از اهل بيت و عترتم هستند. اوّل آنها على (عليه السلام) و آخرشان مهدى (عليه السلام) است و هم آنها دوازده نفرند[43]

3

سيماى اهل بيت(ع) در قرآن

قرآن، كتابى است كه از جانب خداى تعالى بر قلب پاك رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شده است; كتابى كه تمام آن حكمت و حق است و از جانب حكيم و حقّ مطلق فرود آمده است. بيانش در تمام موارد و موضوعات فضيلت و حتّى سخنش در نكوهش افراد بر معيار حكمت و حق است، و از هيچ طريقى، باطل به آن راه ندارد[44].

آياتى از قرآن، طبق احاديث وارد شده از نبى گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم)، بر اهل بيت(عليهم السلام) تطبيق شده است و اين تطبيق دو صورت دارد: يا انطباق به لحاظ اينست كه آنها مصداق بارز و روشن آيه هستند و يا انطباق به لحاظ وجود يك ويژگى خاص در آنهاست. به عبارت ديگر، آيه منحصر به اهل بيت است و شامل غير آنها نمى شود.


از ابن مسعود روايت شده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «دعوت و رهبرى مردم به من و به على(عليه السلام) منتهى شد. هيچ كدام از ما بتى را نپرستيده و سجده نكرده است. به همين جهت، خداوند مرا پيامبر و على(عليه السلام) را وصى قرار داد[45]

اين كه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) دعوت ابراهيمى را منتهى به خود و علـى(عليه السلام)دانستند گوياى اينست كه شرايط امامت همان گونه كه در من جمع است در ]اميرالمؤمنين [على(عليه السلام) جمع است.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) ازفضايلى كه شرط امامت است برخوردار ميباشند. فضايلى كه از جمله آنها عصمت وخروج از ظلم وبت پرستى است. وجمله انتهاى دعوت به على واين كه او هرگزبتى را سجده وپرستش نكرده است، اين فضيلت رابراى على(عليه السلام)به عنوان مصداق بارز اهل بيت(عليهم السلام) به اثبات مى رساند.

اهل بيت، هدايت به حق مى كنند

«و ممن خلقنا أمةٌ يهدون بالحق و به يعدلون[46]»; و از كسانى كه آفريديم، گروهى به حق هدايت مى كنند و ]مردم را[ به حق باز مى گردانند (و به حق عدالت مى كنند)

از ابن عباس نقل شده كه گفت: «مراد از امت، امت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)يعنى على بن ابى طالب(عليه السلام) است كه بعد از پيامبر به حق دعوت مى كنند و مردم را به حق بر مى گرداند[47]».

سيد قطب در توصيف امت مى گويد: «اين امت، خود بر حق ثابت است و در هر زمان و فرصتى عامل به حق مى باشد و نگهبان امانت خدا در زمين است[48]»

مسلّم است كه منظور مطلق امت نيست، زيرا تمام امت كه شامل همه مردم مسلمان مى شود، داراى ويژگى فوق كه سيد قطب بيان مى كند نيستند. بايد شخص يا گروهى خاص باشند كه عامل به حق و پاسدار امانت الهى در زمين باشند. و مناسب بود كه سيد قطب مصداق چنين امتى را بيان مى كرد.


فخر رازى در تفسيرش اين حديث را بيان داشته كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «إنَّ من أُمتي قوماً على الحق حتّى ينزل عيسى ابن مريم[49]»; براستى از امت من گروهى بر حق هستند (و به حق هدايت مى كنند) تا آن گاه كه عيسى بن مريم از آسمان فرود آيد.

اين حديث، امت را اختصاص به گروهى خاص داده كه بر حق هستند. و آنها كسانى هستند كه اگر مردم به آنان چنگ بزنند و به افكار و اعمالشان روى آورند هرگز گمراه نخواهند شد. چنانكه در حديث ثقلين بيان شده است.

اهل بيت(عليهم السلام) صراط مستقيم هستند

صراط مستقيم، همان راه پاكى است كه هيچ رجس و پليدى از شرك و غيره در آن نيست. راهى است كه رهروان آن از گمراهى نجات يافته و سير معنوى و انسانى دارند. راهى كه فقط معبد خداست. و اين راه، اهل بيت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) هستند; كه عدل قرآن بوده و آيه تطهير درباره آنان نازل شده است; اهل بيتى كه به صراحت قرآن، پليدى به آنان راه ندارد و از هر رجسى پاك و منزه هستند.

از ابن بريده و ابن عباس روايت شده است كه «صراط مستقيم، محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) و اهل بيت آن حضرت هستند[50]

از جابربن عبدالله روايت شده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «خداوند على و همسر و فرزندانش را حجت خود بر خلق قرار داد و اينان درهاى علم، در ميان امت من هستند. كسى كه به وسيله اينها هدايت شود به صراط مستقيم هدايت شده است.[51]»

امام باقر(عليه السلام) فرمود: «...نحن الطريق الواضح و الصراط المستقيم الى الله...[52]»; ما راه روشن و صراط مستقيم به سوى خدا هستيم...

امت ميانه

«و كذلك جعلناكم امةً وسطاً لتكونوا شهداء على الناس[53]»; ما شما را امت وسط قرار داديم تا اين كه گواهان و حجّت بر مردم باشيد.


... ابان بن عياش از سليم بن قيس نقل كرده كه گفت: اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: به راستى خداوند ما را در اين آيه «لتكونوا شهداء على الناس» قصد كرده است. پس، رسول خدا شاهد بر ماست و ما شاهدان بر مردم هستيم و حجت او در زمين مى باشيم و ما آنانى هستيم كه خداوند درباره ايشان فرمود: «و كذلك جعلناكم امةً وسطاً...[54]»

اهل بيت(عليهم السلام)، اسلام و راه امان هستند

«يا أيهاالذين امنوا ادخلوا في السلم كافَّةً و لا تتّبعوا خطوات الشيطان إنَّه لكم عدوٌّ مبينٌ[55]»; اى كسانى كه ايمان آورديد، همگى در سلم داخل شويد و گامهاى شيطان را متابعت نكنيد كه او براى شما دشمنى آشكار است.

مراد از «سلم» اهل بيت(عليهم السلام) هستند. «سلم» به معناى امان و راه نجات است[56]. سلم و تسليم و اسلام به معناى واحد است[57]. راه امان و نجات و اسلام حقيقى در ولايت اهل بيت(عليهم السلام) است. پس، اى ايمان آورندگان. آن گاه تسليم خداى متعال هستيد كه در انديشه و عمل، از اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پيروى نماييد.

از حضرت على(عليه السلام) روايت شده است كه فرمود: «مقصود از ورود در سلم، ولايت ما اهل بيت است.»

ازامام باقر(عليه السلام) روايت شده كه: «سلم، ولايت على(عليه السلام)و اوصياى بعد از آن حضرت است[58]

اهل بيت(عليهم السلام) ريسمان الهى اند

«واعتصموا بحبل اللّه جميعاً ولا تفرقوا[59]»; همگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد و متفرق نشويد.


امت اسلام بايد امتى واحده باشد. به اين معنا كه همگى در جاده صحيح اسلام حركت كنند. و آنچنانكه اسلام مى گويد، بينديشند و عمل كنند. اين مطلبى است كه مورد اتفاق تمام فرق اسلامى است. امّا مشكل، شناخت جاده صحيح اسلام است; مشكل، فهم صحيح داشتن از اسلام است. چنگ زدن به حبل الله فهم درست اسلام و معرفت حقيقى اسلام است. امّا فهم صحيح را چه كسى به امت اسلام مى دهد؟ مسلّم كسانى كه صراط مستقيم، راهنما به سوى حق و حقيقت، سلم و راه امان و همتاى قرآن هستند. كه همانا اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى باشند.

در برخى از احاديث كه راجع به ثقلين وارد شده، از قرآن به «حبل الله» تعبير شده است. و اهل بيت(عليهم السلام) عدل قرآن مى باشند و از اين رو حبل اللّه نيز هستند. چنانكه احاديث و رواياتى نيز بدان تصريح دارد.

سعيد بن جبير از ابن عباس ـ رضى اللّه عنهماـ نقل كرده كه گفت: در محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بوديم. شخص اعرابى وارد شد و از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) سؤال كرد: حبل اللّه در «واعتصموا بحبل اللّه» كه بايد بدان چنگ بزنيم چيست؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دست مبارك خود را بر دست اميرالمؤمنين، على(عليه السلام) زد و فرمود: به اين چنگ بزنيد كه او ريسمان محكم خداست[60].

از امام باقر(عليه السلام) روايت شده كه در تفسير آيه «واعتصموا...» فرمود: «ما ريسمان الهى هستيم[61]».

«ألم تركيف ضرب الله مثلاً كلمةً طيبة كشجرة طيبة أصلها ثابت و فرعها في السّماء تؤتي أكلها كلَّ حين بإذن ربّها...[62]»

آيا نمى نگرى كه خداوند چگونه مثل زده و فرموده است كه كلمه طيب و پاك مثل درخت طيب است كه اصلش ثابت و فرع آن در آسمان است...

عبدالرحمن بن عوف مى گويد: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه فرمود: «درخت، من هستم و فاطمه(عليها السلام) فرع آن; و على(عليه السلام) بارور كننده آن; و حسن و حسين(عليهما السلام) ميوه آن و پيروان ما برگهاى آن مى باشند. و ريشه درخت در بهشت عدن و باقى مانده آن در بقيه بهشتهاست[63]


سلام الخثمعى مى گويد: بر امام باقر(عليه السلام) وارد شدم. و از آن حضرت، از «اصلها ثابت و فرعها في السماء» سؤال كردم، فرمود: اى سلام! شجره محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) است و فرع، على اميرالمؤمنين(عليه السلام) و ميوه، حسن و حسين(عليهما السلام) و شاخه، فاطمه(عليها السلام) است و شعب اين شاخه، ائمه از فرزندان فاطمه(عليها السلام) هستند و ورق و برگ آن، شيعيان ما و دوستداران ما اهل بيت مى باشند. آن هنگام كه فردى از پيروان ما مى ميرد، برگى از اين درخت ساقط مى شود و آن هنگام كه از محبين ما فرزندى متولد مى شود، مكان آن برگ، برگى سبز مى شود.

عرض كردم: اى پسر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)! پس معناى «تؤتى أكلها كل حين بإذن ربّها» چيست؟

فرمود: «منظور، ائمه(عليهم السلام) هستند كه شيعيان خويش را در هر حج و عمره به حلال و حرام آگاه مى كنند[64]

اسلام بر بنيان توحيد و خداپرستى گذاشته شده است. واين همان اصل ثابتى است كه اساس دعوت پيامبران(عليهم السلام) و دعوت رسول گرامى اسلام، حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) را تشكيل مى دهد.

اصل وحدانيت اصلى ثابت بوده و هرگز زايل نمى شود. رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بر اين اصل ثابت نهاده شده است و درختى كه بر چنين ريشه اى ثابت و استوار باشد. محكوم زمان و مكان و تحولات نمى شود. آنانى كه به رسالت پيامبر ـ كه داراى عنوان شجره طيبه است، پناه مى آورندـ وقتى خواهند توانست در پناه آن به مقام آرامش و اطمينان راه يابند و از اين شجره پاك استفاده عالى بكنند كه به شاخه هاى آن بياويزند و خود برگى از آن شاخه ها شوند. و شاخه هاى رسالت، همان ولايت اهل بيت(عليهم السلام) است و برگ هميشه بر شاخه و فرع قرار دارد و اگر ما فرع را از شجره جدا كنيم، درخت بدون فرع و شاخه، نه برگى خواهد داشت و نه ميوه اى.

آيه فوق، بر اين نكته بسيار مهم تكيه دارد كه ولايت از رسالت جدانيست و بدون ولايت به رسالت نمى توان راه پيدا كرد. و در واقع، جدا شدن از فرع، نه تنها جدا شدن از شجره است، كه جدا شدن از ريشه و اصل ثابت يعنى توحيد و وحدانيت مى باشد.


«وإني لغفارٌ لمن تاب و امَنَ و عملَ صالحاً ثم اهتدى[65]»

به راستى كه من بسيار آمرزنده كسى هستم كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد و سپس هدايت يابد.

از ابى ذر نقل شده است كه درباره آيه «إني لغفار...» گفت: منظوراز «لمن امنَ...» ايمان به آنچه پيامبر عظيم الشأن حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) آورده و نيز انجام واجبات مى باشد. و در مورد «ثم اهتدى» مى فرمايد: راه و هدايت به دوستى آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)پيدا كند (وارد شود)[66].

امام باقر(عليه السلام) راجع به آيه فوق فرمود: «ثم اهتدى» يعنى، به ولايت ما اهل بيت هدايت يابد[67].

امام باقر(عليه السلام) همچنين مى فرمايد: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) روزى ازمنزل خارج شدند درحالى كه آيه «إني لغفار... ثم اهتدى» راقرائت مى كردند، سپس به على بن ابى طالب(عليه السلام) فرمودند: «هدايت با ولايت تواست[68]

علامه بزرگوار طباطبايى در تفسير پر ارزش الميزان مى فرمايد:

«مراد از ولايت در حديث، ولايت امر مردم در دين و دنيايشان است. و اين ولايت همان مرجعيت در گرفتن معارف دين و قوانين دينى و در اداره امور اجتماع مى باشد. و بر اساس نص قرآن در امثال اين آيه مباركه: «ألنبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم» اين ولايت براى شخص رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) است; سپس براى اهل بيت و عترت آن حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم)، قرار داده شده است مثل آيه ولايت، حديث متواتر ثقلين، حديث منزلت و نظائر اين دو.

و آيه هر چند در ميان آياتى واقع شده است كه بنى اسرائيل را مخاطب قرار داده و ظاهر آيات چنين است، لكن آيه مقيد به چيزى نيست كه آن را اختصاص به بنى اسرائيل بدهد. و مانع جريانش در غير آنها باشد. پس آيه در غير اينها جارى است، آنچنانكه در مورد اينها جارى است.

امّا جريان آيه در مورد بنى اسرائيل بدان جهت است كه براى موسى(عليه السلام) امامتى از سنخ اين ولايت كه براى غير او از انبيا وجود داشته، ثابت بوده است. پس، بر امت اوست كه به او هدايت يابند وتحت ولايت او داخل شوند.


و امّا جريان آيه در غير بنى اسرائيل بدان جهت است كه آيه عام بوده واختصاص به گروهى دون گروه ديگر ندارد. پس اين آيه مردم را به ولايت حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم)در زمان حيات آن حضرت دعوت مى كند. وبعد از ايشان به ولايت ائمه از اهل بيت وعترت او(عليهم السلام) هدايت مى كند...[69]

اهل بيت اهل ذكر هستند

«فاسئلوا أهل الذكر ان كنتم لا تعلمون[70]»

جابربن عبداللّه گفت: على بن ابى طالب(عليه السلام) فرمود: «ما اهل ذكر هستيم[71]»

جابر جعفى گفت: وقتى كه آيه «فاسئلوا أهل الذكر...» نازل شد، على(عليه السلام) فرمود: «ما اهل ذكر هستيم»

بايد دانست كه مكرر در قرآن كريم، ذكر برخود قرآن نيز اطلاق شده است[72]. بنابراين، مصداق اهل ذكر در اين امت، اهل قرآن است. بخصوص با قرينه ذيل آيه شريفه در سوره نحل: «و انزلنا إليك الذكر لتبيّن للناس ما نزل اليهم...» و لذا، از اين آيه ظاهر است كه اهل ذكر، اهل قرآن هستند. و اهل قرآن همان افرادى مى باشند كه حديث ثقلين آنها را عدل قرآن قرار داده است. و هم آنان اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) هستند. كه در سوره طلاق آيه 10، ذكر بر آن بزرگوار على الظاهر اطلاق شده است. و بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) آنها مرجع سؤال مردمند. پاسخ مطمئن و تضمين شده را كه مطابق با وحى باشد آنها به مردم مى دهند.

اهل ذكر در اين آيه شامل تمام مسلمانان نمى شود، زيرا مسؤول عنه كسى است كه عالم و عارف به قرآن و سنت باشد و تمام مسلمانان، عالم به معارف الهى و احكام دينى و آشنا به قرآن نيستند. به همين جهت، اهل ذكر در آيه كسانى هستند كه در حديث ثقلين از آنها به عترت و اهل بيت تعبير شده و عدل قرآن مى باشند و لذا اشخاص در گرفتن دين از اينها هدايت خواهند شد و هرگز گمراه نخواهند گشت.


حرث گفت: از على(عليه السلام) پيرامون اين آيه سؤال كردم، فرمود: «به خدا سوگند، به راستى ما اهل ذكر هستيم، ما اهل علم هستيم، ما معدن تأويل و تنزيل هستيم. به حقيقت از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه مى فرمود: من شهر عِلمم و على درِ آن است. پس، كسى كه خواهان علم است، بايد از درِ آن وارد شود[73]

تمسّك آدم(عليه السلام) به اهل بيت(عليهم السلام)

«فتلقّى ادم من ربه كلمات فتاب عليه...[74]»

آدم(عليه السلام) كلماتى را از پروردگارش دريافت نمود. (و به آن كلمات از خدا طلب بخشش نموده) پس، خداوند بر آدم بازگشت فرمود (و توبه او را پذيرفت). از سعيد بن جبير، از عبدالله بن عباس چنين رسيده كه گفت: از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در مورد اين آيه سؤال شد، حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: آدم(عليه السلام) خداوند را به حق محمد، على، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) سؤال كرد كه خدا او را مورد توجه قرار دهد. پس، خداوند به او بازگشت (و او را مورد توجه و رحمت خويش قرار داد)[75].

ابن عباس، از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل كرده است كه فرمود: «آن گاه كه خداوند آدم را امر كرد از بهشت خارج شود، آدم روى به آسمان كرد، برطرف راست عرش 5 شبح ديد، گفت: خدايا! آيا پيش از من كسى را آفريدى؟ خداوند به وى وحى كرد: آيا آن پنج شبح را ديدى؟ گفت: بلى. فرمود: «اينان برگزيدگانى از نور من هستند، نام ايشان را از نام خودم برگرفتم. پس من خداى محمود و ستايش شده هستم و اين محمد است. من بلند مرتبه و عالى هستم و اين على است. من فاطر و آفريننده هستم و اين فاطمه است. من محسن و احسان كننده هستم و اين حسن است. براى من اسماى حسنايى است و اين حسين است.» آدم گفت: «پس، به حق آنان مرا ببخشاى» خداوند به وى وحى فرمود كه براستى ترا بخشيدم. و اين همان كلماتى است كه بر اساس آن خداى تعالى فرمود: «فتلقى ادم من ربه كلمات فتاب عليه...[76]»


اهل بيت (عليهم السلام) در مباهله

«...فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءَكم و أنفسنا و أنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت اللّه على الكاذبين[77]»

آيه فوق «ندع أبناءنا...» مربوط به جريان مباهله است كه بين رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و نصاراى نجران واقع شده است.

وآن گاه كه نصاراى نجران پيشنهاد مباهله را به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) دادند، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) پاسخ داد: «با شما با بهترين افراد اهل زمين و با گرامى ترين اشخاص در نزد خدا مباهله مى كنم.»

و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) نصاراى نجران را به مباهله دعوت كردند. و سپس على، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) را براى شركت در مباهله فرا خواندند. پس نصارا قدرت بر مباهله پيدا نكردند، زيرا به باطل بودن مذهب خود عالم بودند و لذا براى باقى ماندن در دين خود حاضر به جزيه دادن شدند [78]

و چنين آمده است كه نصاراى نجران پس از امتناع گفتند: اين چهره هايى كه مى بينيم ـ مقصود اهل بيت (عليهم السلام) هستندـ اگر خدا را قسم بر نابودى كوه بدهند، كوه نيست و نابود مى شود.

و از ابى رياح مولى ام سلمه روايت شده كه گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «اگر خداوند عالم، بندگانى گرامى تر از على و فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام)داشت، مرا امر مى فرمود تا با آنها با اهل نجران مباهله كنم; ولى مرا امر فرمود كه با آنها اقدام به مباهله كنم و اينان بهترين بندگان خدا هستند. پس، به واسطه اينها بر نصاراى نجران غالب شدم[79]

ابن سعيد خدرى گفت: وقتى آيه «ندع ابناءنا...» نازل شد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) با على و فاطمه و حسن و حسين (براى مباهله) خارج شدند[80].


آيه فوق در مورد مباهله پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با نصاراى نجران به سرپرستى عاقب و سيد نازل شد كه پس از حضور حضرت با اهل بيت(عليهم السلام) قادر به مباهله نشدند.

عامربن سعد از پدرش نقل كرده كه گفت: وقتى كه آيه «ندع أبناءَنا» نازل شد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، اميرالمؤمنين، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) را (به نزد خويش) خوانده و فرمودند: «خدايا اينها اهل من هستند[81]

4

سيماى اهل بيت(ع) در احاديث

به بيان قرآن مجيد، رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) كسى است كه از روى خواهشهاى نفسانى سخن نمى گويد و آنچه بيان مى دارد، وحى است[82]. او مورد اعتماد خداوند در رساندن اسلام است. قرآن كه كلام مستقيم وحى است، حجاب از چهره پاك اهل بيت(عليهم السلام)برگرفت و آنان را به عنوان صراط مستقيم، امام مبين و پاك از هرگونه رجس و... معرفى فرمود. پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به نزول آيات و تفسير آنها در مورد اهل بيت(عليهم السلام) اكتفا نكرد بلكه براى بستن راه هرگونه بهانه در باره اطاعت از آنان و احترام گذاشتن به مقام بلند آنها (به عنوان حجج اللّه و انسانهايى كه الگوى در عمل و انديشه اند) در موقعيت هاى مناسب به بيان فضايل انسانى و معنوى اهل بيت(عليهم السلام)پرداخت و مقامشان را در نزد خداوند براى امّت اسلام روشن ساخت.

در اين جا به بيان برخى احاديث وارده از اهل تسنن و مورد تأييد شيعه مى پردازيم.

اين احاديث به طور تفصيل در كتاب «احقاق الحق» (ج 9) با سندهاى مختلف و به نقل از كتب مختلف اهل سنت جمع آورى شده است.

در روز قيامت از دوستى اهل بيت(عليهم السلام) سؤال مى شود

ابن عباس -رضى اللّه عنه- گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «بنده در روز قيامت از جاى خود حركت نمى كند تا اين كه از چهار چيز سؤال مى شود: از عمرش كه در چه راهى فانى شده است; از بدنش كه در چه كارهايى فرسوده شده است; از مالش كه در چه راهى انفاق شده و از كجا به دست آمده است; و از دوستى اهل بيت(عليهم السلام)[83]


دوستان اهل بيت(عليهم السلام) به بهشت وارد مى شوند

حضرت على(عليه السلام) فرمود: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به من خبرداد: اوّل كسى كه داخل بهشت مى شود، من، فاطمه، حسن وحسين(عليهم السلام)هستيم. گفتم:اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)! پس دوستان، چگونه اند؟ فرمود:به دنبال شما، دوستان شما وارد بهشت مى شوند[84]

اهل بيت(عليهم السلام) اهل نجات هستند

ابن عباس گفت: وقتى از حجة الوداع برگشتيم با رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)در مسجد نشستيم و حضرت فرمود: «آيا مى دانيد كه چه مطلبى را مى خواهم براى شما بگويم؟» مردم گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: «بدانيد; كه خداوند متعال بر اهل دين منت گذاشت آن زمان كه آنها را به وسيله من هدايت كرد. و من بر اهل دين منت گذاشتم، آن زمانى كه آنها را به على بن ابى طالب(عليه السلام) ـ كه پسر عمويم و پدر فرزندانم است ـ هدايت كردم. آگاه باشيد; كسى كه به واسطه اينها هدايت شود، نجات يافته و كسى كه از ]فرمان[ اينها تخلف نمايد گمراه شده و سرگردان و نابود مى گردد. اى مردم! خدا را، خدا را، در مورد عترت و اهل بيت من مراعات كنيد; فاطمه پاره اى از من است و دو فرزندش دو عضو من هستند. و من و شوهرش مانند نورى از نور هستيم. بارخدايا! مهربان باش با كسى كه با اينها مهربان باشد و نيامرز (و مورد مغفرت قرار مده) كسى را كه به اينها ستم روا مى دارد[85]

سپس اشك به چشمانش آمد و فرمود: «گويا من آن حال را مى بينم و خدا داناتر است.»


در مناقب عبدالله شافعى به نقل از ابن جندب آمده است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به سلمان فرمود: «به زودى بعد از من فتنه ها ظاهر مى شود.» سلمان عرض كرد: در آن هنگام تكليف چيست؟ فرمود: «بر شما باد كه به شيخ پناه ببريد.» گفتيم: شيخ كيست؟ فرمود: «على بن ابى طالب» عرض كرديم: اگر على (عليه السلام) دار فانى را وداع كرد، چه كنيم؟ فرمود: «بر شما باد به دو سبط من حسن و حسين(عليهما السلام).»

ـ اگر اين دو رحلت كردند؟

ـ«بر شما باد كه به اهل بيت پيامبرتان پناه ببريد. براستى كه اينان شما را در گمراهى داخل نمى كنند و از هدايت خارج نمى سازند; پس، با اينها باشيد[86]

ميزان اعمالابن عباس ـ رضى الله عنهـ گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «من ميزان علم هستم; و على دو كفه آن; و حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) رشته نخهاى آن; و فاطمه (عليها السلام) علاقه، و امامان (عليهم السلام) از امت من عمود آن هستند. در آن ميزان، اعمال دوستان و دشمنان ما وزن مى شود[87]

اهل بيت(عليهم السلام) در قيامت

على بن ابى طالب ـ كرم الله وجههـ به نقل از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «من در حوض (كوثر) بر شما وارد مى شوم و تو اى على! ساقى امت هستى و[88]...»

بشارتى از جبرئيل        

حذيفه مى گويد: چهره رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بشارتى از سرور و خوشحالى مى داد. از آن حضرت از اين سرور و خوشحالى سؤال كرديم. فرمود: «چرا مسرور نباشم; در حالى كه جبرئيل به من بشارت داد: حسن و حسين(عليهما السلام) دو آقاى جوانان اهل بهشتند و پدر و مادرشان از آن دو افضل هستند[89]


نوشته اى بر در بهشت 

ابن عباس گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «در وقت عروج به آسمان ديدم كه بر در بهشت نوشته شده بود:

«نيست معبودى (به حق) جز اللّه; و محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) رسول خدا، على (عليه السلام) حبيب خدا، حسن و حسين(عليهما السلام) برگزيده خدا و فاطمه(عليها السلام) كنيز خدا هستند. لعنت خدا بر دشمنان و ستم كنندگان بر اينان باد[90]

سعيد بن جبير گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «دو هزار سال قبل از آفرينش آسمانها و زمين بر در بهشت نوشته شده: «محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) رسول خدا، و على (عليه السلام) برادر اوست[91]

گنبدى از نور

امام جعفر صادق(عليه السلام) راجع به آيه «فتلّقى آدم من ربّه كلمات» (آدم از پروردگارش كلماتى را گرفت) فرمود: آدم و حوا نشسته بودند. جبرئيل به نزد آن دو آمد و آنها را به قصرى كه از طلا و نقره بود، برد. و اين قصر مزين به زمرد سبز بود و در آن تختى از ياقوت سرخ وجود داشت. بر تخت قبه اى از نور بود. در آن بارگاه، از نور، صورتى بود كه بر سرش تاج داشت و در دو گوشش دو گوشواره از لؤلؤ و در گردنش گردنبندى از نور. آدم و حوّا و جبرئيل از نور آن بارگاه تعجب كردند تا آن جا كه آدم، زيبايى حوّا را فراموش كرد. آدم سؤال كرد: اين صورت، چيست؟

جبرئيل گفت: «صورت فاطمه(عليها السلام) است و آن تاج، پدرش; گردنبند، شوهرش; و دو گوشواره اش حسن و حسين(عليهما السلام) هستند.»

آدم سرش را به جانب بارگاه بلند كرد و پنج اسم نوشته شده از نور را مشاهده فرمود. «من محمود و اين محمد; من اعلى و اين على; من فاطر و اين فاطمه; من محسن و اين حسن. و احسان از من و اين حسين مى باشد.(عليهم السلام).»

جبرئيل گفت: «اى آدم! اين اسماء را حفظ كن كه همانا توبه آنها احتياج پيدا خواهى كرد.»


وقتى كه آدم فرود آمد، سيصد سال گريه كرد. سپس خدا را به اين اسماء خواند و عرض كرد: اى پروردگار! به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين; يا محمود، يا اعلى، يا فاطر، يا محسن، مرا ببخش و توبه ام را بپذير. به آدم(عليه السلام) وحى شد: اگر آمرزش تمام فرزندانت را از من خواسته بودى همه آنها را مى بخشيدم[92]

هفت خصلت    

على بن على مكّى هلالى، از پدرش نقل كرده كه گفت: «بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)در وقت بيمارى وارد شدم. فاطمه(عليها السلام) بر بالينش نشسته بود. صداى زهرا(عليها السلام) به گريه بلند شد. پلكهاى چشم رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)به جانب فاطمه(عليها السلام)باز شد. فرمود: «حبيبه من علّت گريه تو چيست؟»

عرض كرد: «از پراكندگى و ضايع شدنمان بعد از شما مى ترسم.»

فرمود: «اى حبيبه من! آيا نمى دانى كه خداى عزوجل به زمين نظر انداخت و پدرت را برگزيد و او را به رسالت برانگيخت. سپس در نظر ديگر شوهرت را اختيار كرد و به من وحى كرد تا تو را به ازدواج او درآورم؟

اى فاطمه! خداوند به ما اهل بيت هفت خصلت عطا فرمود كه به كسى قبل از ما عطا نفرموده بود و بعد از ما هم به هيچ كس نخواهد بخشيد: من خاتم پيامبران و گرامى ترين آنها نزد خدا و دوستدارترين مخلوق به خداى عزوجل هستم; من پدر تو، و وصى من بهترين اوصيا و دوستدارترين آنها به خدا مى باشد و نيز او شوهر توست. و شهيد ما، بهترين شهدا و دوستدارترين آنان به خداست، كه آن عموى تو حمزه فرزند عبدالمطلب و عموى پدر تو عموى شوهر تو مى باشد. و از ماست كسى كه داراى دو بال سبز است و در بهشت هر كجا بخواهد با فرشتگان پرواز مى كند و آن پسر عموى پدرت و برادر شوهرت هست. و دو سبـط ايـن امـت از ماست و آن حسن و حسيـن(عليهما السلام)دو فرزندت هستند و آنها دو آقاى جوانان اهل بهشت هستند. به خدايى كه مرا به حق مبعوث به رسالت فرمود، پدرشان (على) بهتر از آن دو هست.


اى فاطمه! به خدايى كه مرا به حق برانگيخت، مهدى امت از اين دو مى باشد. آن هنگام كه نظم و نظام اجتماعى از هم بپاشد و فتنه ها آشكار گردد و راهها ناامن شود، و گروهى گروه ديگر را غارت كند; بزرگ به كوچك رحم نكند و كوچك احترام بزرگتر نگاه ندارد، خداى ـ عزوجل ـ كسى را برانگيزد كه قلعه هاى گمراهى و قلبهاى قفل شده را فتح نمايد. مهدى، در آخر زمان قيام به دين مى كند چنانكه در اول زمان، من به آن قيام كردم. و دنيا را پر از عدل مى گرداند چنانكه پر از ستم گشته باشد.

اى فاطمه! محزون مباش و گريه مكن كه خداى ـ عزوجل ـ از من به تو مهربانتر و رؤوف تر است و اين به خاطر مقام و عظمتى است كه تو در نزد من دارى و جايگاه تو در قلب من است. و خدا تو را به على (عليه السلام) تزويج كرد، زيرا او با شرافت ترين اهل بيت تو در حسب، گرامى ترين آنها در منصب (ولايت)، مهربانترينشان با مردم، عادلترين آنها در مساوات و بيناترين آنها در قضايا و حوادث و احكام است. و از پروردگارم -عزوجل- خواستم تو اولين كسى باشى كه از اهل بيت من و آل على به من ملحق مى شود.»

وقتى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) قبض روح شد، فاطمه(عليها السلام) بعد از رحلت پدر بزرگوارش بيش از هفتاد و پنج روز زندگى نكرد و خدا او را به پدرش رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)محلق ساخت[93].

كشتى نجات    

از ابى ذر نقل شده كه گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «مثل اهل بيت من، مثل كشتى نوح است; كسى كه در آن سوار شد نجات يافت و كسى كه از آن تخلف كرد غرق شد[94]

برخى از فضايل

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده كه گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: «ما اهل بيت، كليدهاى رحمت، جايگاه رسالت، محل رفت و آمد فرشتگان و معدن علم هستيم[95]

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «براستى خداى متعال در من و اهل بيت من، فضل و شرف، سخاوت، شجاعت، علم، حلم و بردبارى را جمع كرده است و براستى آخرت براى ما و دنيا براى شماست[96]


وجوب اطاعت

از ابن عباس روايت شده كه گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «براستى خدا طاعت و پيروى من و اهل بيتم را بر خصوص مردم و بر همه مخلوقات واجب كرده است[97]

ابراهيم فرزند شيبه انصارى گفت: نزد اصبغ بن نباته نشسته بودم كه چنين بيان داشت: آيا براى تو نخوانم چيزى را كه على بن ابى طالب ـ رضى الله عنهـ املا كرده است؟ پس، نامه اى را بيرون آورد كه در آن نوشته شده بود:

«به نام خدايى كه بخشنده و مهربان است. اين وصيتى است كه محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) به اهل بيت و امت خود كرده است. اهل بيتش را به تقواى الهى و لزوم اطاعت خداوند سفارش نموده و امتش را به لزوم پيروى اهل بيت(عليهم السلام) وصيت كرد[98]

اساس دين       

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «براى هر چيزى اساس و قوامى است و اساس دين، دوستى اهل بيت من است[99]

از على(عليه السلام) روايت شده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «يا على! براستى اسلام عريان است; لباسش تقوا و لباس فاخر آن هدايت، زينت آن حيا، و ستونش ورع و معيارش عمل صالح مى باشد; ولى اساس اسلام دوستى با من و اهل بيت من است[100]

سؤال از دو شىء پر ارزش و گرانبها

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «اى مردم! براستى ]مرگ [من بر شما پيشى گرفت و شما در كنار حوض بر من وارد مى گرديد; حوضى كه از بين صنعا و بصرى عريضتر است. و قدح هاى نقره آن به عدد ستارگان است و هنگامى كه وارد مى شويد، از شما از ثقلين (كتاب و عترت) سؤال مى كنم. پس، دقت كنيد و ببينيد، چگونه در مورد آن دو به وعده خود وفا كرده و به سفارشم عمل مى كنيد. آن دو شىء پر ارزش، يكى كتاب خداست كه يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگر آن به دست شماست; پس، به آن تمسّك بجوييد تا گمراه نشويد. و ديگر، عترت و اهل بيت من است. براستى خداى متعال كه لطيف و آگاه است، به من خبر داد كه اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا اين كه در كنار حوض بر من وارد شوند[101]


سفارش به فرشته مرگ

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «به خدايى كه جانم در دست قدرت اوست، روح ازبدن صاحبش مفارقت نمى كند; مگراين كه ازميوه بهشت يااز درخت زقّوم مى خورد تافرشته مرگ و همچنين من وعلى، فاطمه، وحسن وحسين(عليهم السلام) را مى بيند. پس، اگرمحب ماباشد، به فرشته مرگ سفارش مى كنم چون او دوستدار من واهل بيت من است، به او ارفاق نمايد. واگردشمن من و اهل بيت من باشد به ملك الموت سفارش مى كنم براو سخت بگيرد، زيرااو دشمن من واهل بيتم است. پس، جزمؤمن كسى مارا به دوستى نمى گيرد وجز منافق شقى كسى ما رابه دشمنى برنمى گزيند[102]

كرامت خدا

على(عليه السلام) فرمود: «روز قيامت منبرهايى براى پيروانم و پيروان اهل بيت من ـ كه در ولايت ما اخلاص دارندـ گذاشته مى شود و خداى متعال مى فرمايد: اى بندگان من! بياييد تا كرامتم را بر شما نشر دهم. براستى شما در دنيا اذيت شده و آزار ديده ايد[103]

جزاى ظلم به اهل بيت(عليهم السلام)

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «كسى كه به اهل بيت من ستم كند و مرا در مورد عترتم اذيت و آزار دهد، بهشت بر او حرام است[104]

ابى سعيد خدرى (رض) گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «به خدايى كه جانم در دست اوست، هيچ فردى با ما اهل بيت(عليهم السلام) دشمن نمى شود جز اين كه خدا و را به جهنم وارد مى كند[105]

و نيز فرمود: «ويل (مكانى در جهنم) براى ستم كنندگان به اهل بيت من است[106]. عذاب اينان با منافقين در پايين ترين دركات جهنم است، لحظه اى عذاب از اينان برداشته نمى شود.»

و جابربن عبدالله گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) براى ما خطبه خوانده و سپس فرمود: «كسى كه ما اهل بيت را دشمن بدارد، خداى متعال، روز قيامت او را يهودى محشور مى كند، هر چند روزه گرفته باشد و نماز خوانده باشد...[107]»


ويژگى خاص

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: «اى مردم! اهل بيت مرا در حيات و بعد از مرگم بزرگ شماريد و گرامى بداريد و اينها را (بر غيرشان) برترى دهيد و قيام براى كسى جز اهل بيت من صحيح نيست[108]

مطبوع ترين عطر

ام سلمه گفت: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه فرمود: «هر گروهى كه براى ذكر فضايل محمد و آل محمد(عليهم السلام) جمع شوند، فرشتگانى از آسمان فرود مى آيند تا به آن گروه محلق شوند و هم سخن آنان گردند. وقتى متفرق مى شوند فرشتگان عروج مى كنند. و فرشتگان ديگرى كه آنها را ملاقات مى كنند مى گويند: براستى ما بويى از شما استشمام مى كنيم كه تاكنون بويى خوشبوتر از آن به مشام ما نرسيده است. پس، مى گويند: با ما به نزد اينها فرود آييد. فرشتگانى كه بازگشته اند مى گويند: آنها متفرق شدند. (شوق آن اجتماع سبب مى شود كه بگويند:) با ما به مكانى كه در آن بودند، فرود آييد[109]

نافع بودن عمل در شعاع دوستى اهل بيت (عليهم السلام) است

امام حسن بن على(عليهما السلام) به نقل از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «ملازم با دوستى ما اهل بيت باشيد. پس، براستى كسى كه خداى عزوجل را ملاقات كند در حالى كه ما را به دوستى گرفته است، به شفاعت ما داخل بهشت مى شود. قسم به خدايى كه جانم در دست اوست، عمل هيچ بنده اى سودى نمى بخشد مگر به معرفت و شناخت حق ما[110]


بهترين افراد

پيامبر ـ صلوات الله عليهـ فرمود: «بهترين مردان شما على بن ابى طالب و بهترين جوانان شما حسن و حسين و بهترين زنان شما، فاطمه دختر محمّد(عليهم السلام)هستند[111]

جابرگفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) روزى در جمع مهاجرين و انصار فرمود: «اى على! اگر فردى (بر فرض) حق عبادت را بجا مى آورد و در (ولايت) تو و اهل بيت تو ترديد داشته باشد، (در حالى كه شما بهترين مردم هستيد) در جهنم خواهد بود[112]

برترى اهل بيت(عليهم السلام)   

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «ما اهل بيت، درخت نبوت و معدن رسالت هستيم; بجز من هيچ يك از مخلوقات و آفريدگان بر اهل بيت من(عليهم السلام)فضيلتى ندارند[113]

برگزيده خدا

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «من و اهل بيت من خالص و مخلص خدا و برگزيده و انتخاب شده او از ميان مردم هستيم [114]

اجابت دعا

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «هيچ دعايى نيست جز اين كه بين آن و آسمان حجابى است. تا اين كه بر محمد و آل محمد درود فرستاده شود. آن گاه حجاب از ميان برداشته شده و پاره مى گردد و دعا وارد آسمان مى شود و هنگامى كه درود فرستاده نشود، دعا بر مى گردد[115]

أهل بيت(عليهم السلام) امان امّت هستند          

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «ستارگان امانى براى اهل آسمان و اهل بيت من(عليهم السلام)امانى براى امّت من هستند[116]


5

سيماى اميرالمؤمنين

وفاطمه(ع)درقرآن و احاديث

به طور اجمال، به سيماى اهل بيت(عليهم السلام) در قرآن و احاديث اشاره كرديم. دو چهره درخشان و دو فرد شاخص از اهل بيت(عليهم السلام) اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب و فاطمه(عليهما السلام) هستند كه مصداق ظاهر و آشكار آيات و احاديث بيان شده در دو قسمت قبلى مى باشند.

به لحاظ اهميت مسأله امامت و ولايت، به بيان آيات واحاديثى كه درخصوص فضايل ومقام بلند آنها درنزد خدا ورسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) وارد شده، مى پردازيم. تا بر مصداق رهبرى الهى كه دو برهان معرفت و عبوديت بيانگر آن بودند، تأكيد بيشترى كرده باشيم. و نيز تأييدى باشد بر اين طرز تفكر كه مى گويد: خدا و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)امت اسلام ر ادر مسأله امامت و خلافت به خودشان وا نگذاشته و بيش از هر مسأله ديگرى به آن تأكيد داشته اند.

در اين جا لازم است پيش از پرداختن به اصل مطلب، اشاره اى داشته باشيم به كتابهاى مختلفى كه از سوى اهل تشيع و تسنن در رابطه با فضايل و مناقب حضرت على (عليه السلام) تأليف شده است.

1- مناقب على بن ابى طالب; از احمد بن محمد الطبرى، مشهور به خليلى كه در سال 411 هجرى قمرى در قاهره تأليف يافته است.

2- مناقب على بن ابى طالب (عليه السلام); از احمد بن حنبل، امام و پيشواى حنابله.

3- مناقب على بن ابى طالب (عليه السلام); از على بن محمد الفقيه الشافعى، متوفى سال 483، معروف به ابن مغازلى

4- مناقب على بن ابى طالب (عليه السلام); از محمد بن احمد العجمى، سال 1055


5- مناقب على بن ابى طالب (عليه السلام); از ابى الفرج عبدالرحمن بن الجوزى، متوفى سال 597

6- مناقب على بن ابى طالب (عليه السلام); از فقير عينى كه در هند به طبع رسيده است.

7- مناقب على بن ابى طالب (عليه السلام); از ترمذى[117].

8- شواهد التنزيل لقواعد التفضيل فى الايات النازله فى أهل البيت(عليهم السلام); ـ تأليف الحافظ الكبير عبيدالله بن عبداللّه بن احمد المعروف بالحاكم الحسكانى الحداد الحنفى النيسابورى، از علماى قرن پنجم هجرى.

9ـ ترجمة الامام على بن ابى طالب; تصنيف العالم الحافظ ابى القاسم على بن الحسن بن هبة اللّه الشافعى، المعروف بابن عساكر(3جلد)

10- المناقب، تأليف الموفق بن احمد بن محمد المكى الخوارزمى، المتوفى سنة 568 هـ

11ـ «فرائد السمطين في فضائل المرتضى و البتول و السبطين و الأئمة من ذريّتهم(عليهم السلام)» تأليف: شيخ الاسلام المحدث الكبير ابراهيم بن محمد بن المؤيد بن عبداللّه بن على بن محمد الجوينى الخراسانى; از غلماى قرن هفتم و هشتم هجرى.

12-احقاق الحق، تأليف القاضى السيدنورالله الحسينى المرعشى اتهسترى الشهيد، كه احاديث منقول ازكتب اهل سنت رابه تفضيل بيان داشته است وج 3 الى 8 آن به فضائل اميرالمؤمنين على (عليه السلام) اختصاص دارد.

13ـ فضايل الخمسه، تأليف سيدمرتضى حسينى فيروزآبادى، اين كتاب نيز احاديث نقل شده در كتابهاى اهل سنت در فضائل اهل بيت را جمع آورى كرده است و ج 2 و 3 آن به فضائل حضرت على (عليه السلام) اختصاص دارد.

14ـ غاية المرام، تأليف علامه بحرانى، كه احاديث نقل شده از اهل سنت و شيعه در فضائل اهل بيت (عليهم السلام) را جمع آورى نموده است.


على(عليه السلام) و قرآن

شهربن حوشب گفت: نزد ام سلمه بودم كه ابوثابت غلام آزاد شده اميرالمؤمنين(عليه السلام)از ام سلمه اجازه گرفت وداخل خانه شد. ام سلمه گفت: اى اباثابت! آن هنگام كه قلبهابه جايگاهشان به پرواز درآيند، قلب تو به كجا پرواز مى كند؟ گفت: از على(عليه السلام) پيروى مى كنم. ام سلمه گفت: به ]اطاعت از [حق توفيق يافته اى; قسم به خدايى كه جانم در دست اوست، از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه مى فرمود: «على با قرآن است وقرآن با على; اين دوهرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا دركنار حوض برمن وارد شوند[118]

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در موارد متعددى از جمله در حال بيمارى كه به فوت منجر شد، فرمود: «اى مردم! بزودى از ميان شما مى روم... آگاه باشيد; براستى، من در ميان شما قرآن و عترت و اهل بيتم را جانشين قرار مى دهم.» سپس دست اميرالمؤمنين (عليه السلام) را گرفته، بلند كرده و فرمودند: «اين على(عليه السلام) با قرآن است وقرآن با على است. ازيكديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض برمن وارد شوند. پس، (مسائل و مشكلات را) ازآن دو سؤال كنيد (و راه حل بخواهيد) [119]

نظر به على(عليه السلام) عبادت است

ابن مسعود گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «نظر و نگاه به على(عليه السلام)عبادت است[120]

طلق بن محمّد گفت: عمران بن حصين را ديدم كه با تـأمّل به على(عليه السلام) نگاه مى كرد. در اين مورد از او سؤال شد. گفت: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه مى فرمود: «نظر به على بن ابى طالب(عليه السلام) عبادت است[121]

حبّ على(عليه السلام) رهايى از جهنم است

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «اى على ! اگر امت من آن قدر روزه بگيرند كه مانند كمان (خميده) شوند; و آن قدر نماز بگذارند كه چون زه كمان (لاغر) شوند; ولى دشمن تو باشند، خداى متعال آنها را با صورت در جهنم خواهد انداخت[122]


ابن عباس گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «اگر مردم بر دوستى على بن ابى طالب(عليه السلام) متحد مى شدند، خدا جهنم را نمى آفريد[123]

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به على(عليه السلام) فرمود: «دوستى تو ايمان، و دشمنى با تو نفاق است. و اوّل كسى كه وارد بهشت مى شود، دوستدار تو; و اوّل كسى كه وارد جهنم مى شود، دشمن توست. و خداوند تو را براى اين امر أهليّت داده است. پس، تو از من و من از تو هستم. و پيامبرى بعد از من نيست (من آخرين پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) هستم)[124].

جواز عبور از صراط

قيس بن حازم گفت: ابوبكر، على بن ابى طالب(عليه السلام) را ملاقات كرد و با حالت تبسم نظر به چهره على(عليه السلام) انداخت. حضرت(رضي الله عنه)(عليه السلام) به او فرمود: تبسّم تو براى چيست؟ گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمود: «احدى از صراط عبور نمى كند جز كسى كه از على(عليه السلام) جواز عبور داشته باشد[125]

دوستى على(عليه السلام)برائت از آتش

ابن عباس گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: «دوستى على(عليه السلام) برائت از آتش است[126]

نيز رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:«دوستى على(صلى الله عليه وآله وسلم) گناهان را مى خورد، آنچنانكه آتش، هيزم را[127]

عمربن خطاب گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «اگر مردم بردوستى على بن ابى طالب اجتماع مى كردند، خداوند جهنم رانمى آفريد[128]


حبّ على (عليه السلام) حبّ خدا و رسول(صلى الله عليه وآله) است

ابن عباس گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مرا درپى على (عليه السلام) فرستاد. وقتى على (عليه السلام) به محضرآن حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) آمد، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به اوفرمود: «تو دردنيا وآخرت آقا وبزرگ هستى. كسى كه تورا دوست بدارد، مرابه دوستى گرفته; ودوست تو دوست من است ودوست من دوست خداست. دشمن تو دشمن من و دشمن من، خصم خداست. خوشابه حال كسى كه تو را دوست بدارد; واى بركسى كه بغض تو رابردل داشته باشد[129]

ابن رافع گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در شأن على (عليه السلام) فرمود: «كسى كه على (عليه السلام) را دشمن بدارد، مرا به دشمنى گرفته وكسى كه مرابه دشمنى بگيرد، خدا را به دشمنى گرفته; كسى كه على (عليه السلام) را محبوب خويش قرار دهد، مرابه دوستى گرفته وكسى كه محبّت مرا داشته باشد، خدا رابه دوستى برگزيده است[130]

على (عليه السلام) يارى كننده رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است

ابى هريره و ابى صالح و ابن عباس گفته اند و نيز امام صادق(عليه السلام) فرمود كه آيه «أيّدك بنصره و بالمؤمنين[131]» درباره على(عليه السلام) نازل شد و در اين مورد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «نوشته اى را بر عرش ديدم كه چنين بود: «معبودى جز اللّه نيست وبراى او شريك وجود ندارد. محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) بنده و رسول من است، او رابه على بن ابى طالب(عليه السلام) تأييد كردم و يارى نمودم[132]

ابى الحمراء گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «در سفر معراج مشاهده كردم كه بر عرش نوشته شده بود: معبودى جز من نيست. محمد رسول خداست و او رابه على تاييد و ياورى كردم[133]


دوستدارترين خلق بعد پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) است

انس بن مالك گفت: پرنده ]بريانى[ را براى پيامبر هديه آوردند. آن بزرگوار خوردن گوشت آن را خوش داشتند. فرمود: «خدايا! دوستدارترين فرداز خلقت، نزد خودت را برسان تابا من درخوردن اين مرغ شريك شود.» ...پس على بن ابى طالب(عليه السلام)آمد و طلب اجازه كرد تا بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) وارد شود. پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) صداى على(عليه السلام) را شنيد و فرمود: «اى على به جانب من وارد شو[134]

وجوب اطاعت از على(عليه السلام)

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «براستى خدااطاعت و پيروى ازمن را برشما واجب كرد وشما رااز معصيت ونافرمانى ام نهى فرمود ونيز طاعت وفرمانبرى از على(عليه السلام) رابعد ازمن واجب كرد و شما رااز معصيت ونافرمانى اونهى فرمود. او وصى من است. اواز من ومن از او هستم. محبت اوايمان وبغضش كفراست; دوستدارش دوستدار من است و هركه بغض او را داشته باشد، بغض مرادارد; واو مولا وسرپرست كسى است كه من مولا و سرپرست اويم. و من سرپرست هرمرد وزن مسلمان هستم ومن وعلى(عليه السلام) دو پدراين امت هستيم[135]

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «حق على بر مسلمانان چون حق پدر بر پسرش مى باشد[136]

على (عليه السلام) پرچم هدايت است

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «براستى خداوند متعال درمورد على(عليه السلام)برمن پيمانى قرار داد. براستى على(عليه السلام) پرچم هدايت ، پيشواى دوستان ، خواهان من، و نور و روشنايى كسى است كه مرااطاعت و پيروى كند. و هم او كلمه اى است كه متقين ملازم آن هستند...[137]»


على(عليه السلام) اكمال دين و اتمام نعمت الهى است

«اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلامَ ديناً[138]»

امروز دينتان را كامل گردانده و نعمت خويش را بر شما تمام كردم و راضى شدم كه اسلام دين شما باشد.

ابن هريره گفت: كسى كه روز هجدهم ذى الحجه را روزه بگيرد، روزه شصت ماه براى او نوشته شود. و آن روز عيد غدير خم است; روزى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)دست على(عليه السلام)را گرفت و فرمود: «آيا من سرپرست و حاكم بر مؤمنين نيستم؟» حضار در پاسخ گفتند: بلى، اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)! پس فرمود: «هر كس كه من مولا و آقا و سرپرست او هستم، على سرپرست اوست.» عمر بن خطاب گفت: اى پسر ابى طالب! مبارك باد; مبارك باد. صبح كردى در حالى كه مولاى من و هر مؤمن هستى. و خدا اين آيه را نازل فرمود: «أليوم اكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي» امروز (به ولايت اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب(عليه السلام) دين شما را كامل كرده و نعمت را بر شما به اتمام رساندم[139]

ابى سعيد خدرى گفت: براستى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مردم رابه جـانب على (عليه السلام) دعوت مى كرد. پس دوبازوى او راگرفته، بلندكرد ومردم متفرق نشده بودند كه اين آيه نازل شد: «امروز دين شمارابرايتان كامل كردم ونعمت خود رابرشما به اتمام رساندم. پس رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «اللّه اكبر براكمال دين واتمام نعمت وخشنودى پروردگار به رسالت من و ولايت على(عليه السلام)».

آن گاه به مردم فرمود: «كسى راكه من مولا وسرپرست او هستم، على مولا وسرپرست اوست[140]


ولايت واطاعت از على (عليه السلام) درطول ولايت واطاعت خدا و رسول(صلى الله عليه وآله) است.

«انّماوليكم اللّه ورسوله والذين آمنواالذين يقيمون الصّلوة و يؤتون الزكوة وهم راكعون.[141]»; هماناولى شما،خداورسولش وآنانى هستندكه ايمان آورده واقامه نمازمى كنند ودرحال ركوع زكات مى دهند

ابن عباس گفت: «آيه «إنّما وليكم الله و رسوله...» درباره على بن ابى طالب(عليه السلام)نازل شده است[142]

ونيزگفته است: «روزى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) نمازظهر رابا اصحاب خواندند ومتفرق شدند وكسى جز على(عليه السلام) درمسجد باقى نماند.آن حضرت (عليه السلام) ايستاده بود وما بين ظهر وعصرنماز مى خواند. دراين هنگام فقيرى از فقراى مسلمين وارد مسجد شد وجز على(عليه السلام) كسى را در مسجد نديد،پس به جانب او روى آورد و گفت:اى ولىّ خدا! به خدايى كه براى او نماز مى گذارى ازآنچه برايت امكان دارد به من تصدّق نما. آن حضرت (عليه السلام) انگشتر عقيق سرخ يمنى داشت كه براى نماز به انگشت دست راست مى كرد.دست (مبارك) را درازكرده برپشت گذاشتند وبه سائل اشاره كردندآن را درآورد. سائل، انگشتررابيرون آورد و دعاكرد و رفت، جبرئيل بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرودآمد. پيامبر6 به على(عليه السلام) فرمود: خداوند امروز بوجود تو برفرشتگان مباهات كرد.بخوان: «إنّما وليكم اللّه و رسوله والذين امنوا...[143]»

على (عليه السلام) داراى علم كامل است

«قل كفى باللّه شهيداً بيني وبينكم ومن عنده علم الكتابُ[144]»; بگو، بين من وشما، گواهى خدا وكسى كه علم كتاب نزد اوست، كفايت مى كند.

ابى سعيد خدرى ـ رضى اللّه عنهـ گفت: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)درمورد آيه «الذي عنده علم من الكتاب[145]» سؤال كردم. حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «(كسى كه بعضى از كتاب پيش اوست،) وزير برادرم سليمان بن داود(عليهما السلام) بود.» ونيز ازآن حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم)پيرامون قول خداى ـ عزوجل ـ : «قل كفى باللّه شهيداً بينى وبينكم و من عنده علم الكتاب» سؤال كردم; فرمود: «(كسى كه تمام علم كتاب نزد اوست،) برادرم على بن ابى طالب(عليه السلام) است[146]


ابن عباس گفت: «من عنده علم الكتاب» على(عليه السلام) است; براستى او عالم به تفسير وتأويل وناسخ ومنسوخ بود[147].

قيس بن سعدبن عباده گفت: «ومن عنده علم الكتاب»، على(عليه السلام) است.

معاوية بن ابى سفيان گفت: منظورعبداللّهبن سلام است. سعددر پاسخ مى گويد: درآيه «جزاين نيست كه توانذاركننده اى وبراى هر قومى هدايت كننده اى است» وآيه «آيا كسى كه داراى بينه ازجانب پروردگارش هست وشاهدى ازخودش براو مى آيد»، «هدايت كننده» و«شاهد»اميرالمؤمنين(عليه السلام) است، زيراپيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) او رادر روزغديربه مقام ولايت وجانشينى منصوب كرد وفرمود: «كسى كه من مولا وسرپرست او هستم، على مولا وسرپرست اوست.» وفرمود «يا على! نسبت تو به من، همچون نسبت هارون به موسى(عليه السلام) است; جزاين كه بعد ازمن پيامبرى نيست. (تو پيامبرنيستى; ولى مقام ولايت وجانشينى وديگرشروط امام را دارى)». معاويه باشنيدن سخن قيس ساكت شد وقدرت ردّ آن را نداشت[148].

قيس بن عباده در پاسخ معاويه كه گفت: «و من عنده علم الكتاب»، عبدالله بن سلام است، به آيه «انما أنت منذر و لكل قوم هاد[149]» و آيه «أفمن كان على بينّة من ربه و يتلوه شاهدٌ منه[150]» كه درباره اميرالمؤمنين (عليه السلام) نازل شده است، تمسك مى جويد. بدان جهت كه مى خواهد به معاويه بفهماند، اى معاويه! آن كسى شايسته است مصداق روشن آيه «و من عنده علم الكتاب» باشد كه شاهد و گواه بر رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و هادى امت باشد. و آن كس كه گواه نبوت و هادى امت پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) است، على(عليه السلام) مى باشد. على كه اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و باب شهر علم و حكمت رسول خداست; نه عبداللّه بن سلام كه يكى از احبار و بزرگان يهود بود و با ورود رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به مدينه، مسلمان شد.

على (عليه السلام) باب شهر علم است

ابن عباس گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «من شهر حكمت هستم و على(عليه السلام) درِ آن است. پس كسى كه خواهان ورود به شهر حكمت است، بايد از درِ آن وارد شود[151]


ابن عباس گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «من شهر علمم و على(عليه السلام) در آن است. پس كسى كه خواهان علم است بايد از درب شهر وارد شود[152]

اوّل كسى كه ايمان آورد

معاذبن جبل گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به على(عليه السلام) فرمود: «درهفت صفت بامردم احتجاج مى كنى و هيچ يك ازافراد قريش در اين هفت صفت با تو محاجه نمى كند: تواولين آنان درايمان به خدا;با وفاترينشان در عهد وپيمان خدا; بااستقامت ترين آنها در امرخدا; تقسيم كننده ترينشان به نحوتساوى; عادل ترين آنان در ميان مردم و رعيت; وبيناترين آنها درقضاوت وبزرگترينشان نزد خدا درمزيت هستى[153]

ابى ليلى الغفارى گفت: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه مى فرمود: بزودى بعد از من فتنه اى واقع مى شود; وقتى آن فتنه پديد آمد، ملازم و همراه على بن ابى طالب(عليه السلام)باشيد. براستى او اوّل كسى است كه به من ايمان آورد و اول كسى است كه روز قيامت با من مصافحه مى كند; او صديق اكبر و فاروق امت، يعسوب المؤمنين; و مال، يعسوب منافقين مى باشد[154]

على (عليه السلام) قسيم بهشت و جهنم است

ابى سعيد خدرى گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «زمانى كه روز قيامت برسد، خداى تعالى به محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) و على(عليه السلام) مى فرمايد: دوستانتان را وارد بهشت و دشمنانتان را وارد جهنم كنيد. پس على(عليه السلام)بر شفير جهنم مى نشيند و مى فرمايد: «اين براى تو (جهنم) و اين براى من» و اين معناى قول خداى متعال است كه: «هر كافر معاندى را (كه به حق عناد مىورزد)، در جهنم بيافكنيد[155]

ابن عمر گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) خطاب به على(عليه السلام)فرمود: «اى على! هنگامى كه قيامت فرا رسد، تختى از نور برايت مى آورند و بر سرت تاجى است كه نورش درخشش دارد و چشمهاى اهل محشر را خيره مى كند. پس از جانب خداى -جل جلاله- ندا مى رسد:


وصى محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) كجاست؟ پس تو مى گويى: بلى، منم; اين جا هستم. پس منادى صدا مى زند: دوستانت را وارد بهشت و دشمنانت را وارد جهنم كن; پس تو تقسيم كننده بهشت و جهنمى[156]

ابن مسعود گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «يا على! براستى تو تقسيم كننده بهشت و جهنم هستى; تو در بهشت را مى كوبى و دوستانت را بدون حساب وارد بهشت مى كنى[157]

عامربن واثله ـ كه آخرين شخص متوفى از صحابـه است ـ از على(عليه السلام)نقل كرده كه فرمود: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: «اى على! تو وصى من هستى; جنگ با تو جنگ با من است; و صلح با تو، صلح با من. تو امام و پدر امامان هستى كه يازده نفر بعد از تو هستند. امامانى كه پاك ومعصومند واز آنها مهدى(عليه السلام)است كه زمين را پر از قسط و داد مى كند. پس، واى بر دشمنان اينها. اى على! اگر كسى تو و فرزندانت را به خاطر خدا دوست بدارد، خداوند او را با تو و اولاد تو محشور مى كند. و شما با من در درجات بلند (بهشت رضوان) هستيد. تو تقسيم كننده بهشت و جهنمى، دوستانت را به بهشت و دشمنانت را به جهنم وارد مى كنى[158]

على (عليه السلام) حجّت خدا بربندگان خداست

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «من و على، حجت خدا بربندگانش هستيم[159]

انس بن مالك گفت: من نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بودم; دراين هنگام على(عليه السلام) جلو آمد. پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «من واين ]على(عليه السلام)[ حجت خدا بربندگانش در قيامت هستيم[160]

حجت بودن در قيامت، فرع بر حجت بودن در دنياست. اگر كسى در دنيا اطاعتش لازم باشد و در انديشه و عمل، حجت و دليل قرار گرفته باشد، در قيامت نيز حجت در حساب، جزا و پاداش خواهد بود; والاّ حجت بودن در قيامت بدون حجت بودن در نيا معنا ندارد.


على (عليه السلام) خليفه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به على(عليه السلام) ]در حالى كه به او اشاره مى كرد ودستش را گرفته بود[ فرمود: «بعد از من، على خليفه من در ميان شماست; پس، بشنويد (آنچه مى گويد) و اطاعت كنيد[161]

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «على بن ابى طالب(عليه السلام)خليفه خدا و خليفه من است; خليل خدا و خليل من; حجت خدا و حجت من است; باب (رحمت) خدا و باب من است; منتخب خدا و منتخب من است; دوست خدا و دوست من; شمشير خدا و شمشير من است; و هم او برادر، مصاحب و وزير من است. محبّ او محب من; مبغض او مبغض من است; ولى او ولى من و دشمن او دشمن من است; همسرش دختر من است; فرزند او فرزند من و گروه او گروه من است. گفته او گفته من، و امر او امر من است; و هم او آقاى اوصيا و بهترين (فرد از) امت من است[162]

روايتى از عمربن خطاب

عمربن خطاب گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) ]وقتى كه بين اصحاب عقد اخوت بستند [فرمودند: «اين على است كه برادر من در دنيا و آخرت است; خليفه من در خاندان من و وصى من در ميان امّت من است; او وارث علم من و ادا كننده دين من است; دارايى او از من و دارايى من از اوست; سود او سود من و ضرر او ضرر من است. كسى كه او را دوست بدارد، مرا به دوستى گرفته است و كسى كه او را دشمن بدارد، مرا به دشمنى گرفته است[163]

عبداللّه بن مسعود گفت: در شب جن، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مرا به دنبال خودش فرا خواند. و من با او راه افتادم و رفتيم تا به نقطه بلند مكّه رسيديم... گفتم: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)! آيا ابابكر را به جانشينى خود بر نمى گزينيد؟ حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم)روى از من گرداند، فهميدم كه موافق نيستند. پس، گفتم: اى رسول خدا! آيا عمر را خليفه خود قرار نمى دهيد؟ آن حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) دوباره از من روى گرداندند، ديدم كه موافق نيستند. سؤال كردم: اى رسول خدا! آيا على(عليه السلام)را به جانشينى بر نمى گزينيد؟ فرمود: «او خليفه من است; به خدايى كه جز او معبودى نيست، اگر با او بيعت كنيد و از وى اطاعت نماييد همه شما را به بهشت وارد مى كند[164]


داناترين فرد

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «عالمترين (فرد از) امتم، بعد از من، على بن ابى طالب(عليه السلام)است[165]

على (عليه السلام) امير و ولىّ شماست

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «اگر مردم مى دانستند چه زمانى على(عليه السلام)اميرالمؤمنين ناميده شده است، فضل و برترى او را انكار نمى كردند. او اميرالمؤمنين ناميده شد در حالى كه آدم ميان روح و جسد بود. خداوند فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: بلى.

پس خداى متعال فرمود: من پروردگار شما، محمد پيامبر شما و على امير شماست[166]».

ابو هريره گفت: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) سؤال شد: در چه زمانى نبوت براى شما لازم و قرار داده شد؟ فرمود: «پيش از آن كه آدم آفريده شود و روح در او دميده گردد.» و فرمود: «و آن زمانى كه پروردگار تو از صلب بنى آدم فرزندانشان را برگرفت و آنها را گواه و شاهد بر خودشان گرفت ]كه[ آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: بلى. پس (خداى متعال) فرمود: «من پروردگار بلند مرتبه شما، و محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) پيامبر شما و على امير شماست[167]

ابن عباس گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به على بن ابى طالب (عليه السلام) فرمود: «اى على! من شهر حكمت و تو در آن هستى. و هرگز به شهر نمى توان داخل شد مگر از درب آن. و دروغ گفت كسى كه گمان برد مرا دوست دارد و حال اين كه دشمن توست، زيرا تو از من و من از تو هستم; گوشت تو گوشت من; خون تو، خون من; روح تو، روح من; باطن تو از باطن من; و ظاهر تو از ظاهر من است و تو امام امت من و جانشين من بر امت پس از من هستى. كسى كه تو را اطاعت كرد سعادتمند شد، و كسى كه تو را نافرمانى كرد شقى و بدبخت شد. سود برد كسى كه تو را به دوستى گرفت و زيانكار شد كسى كه تو را به دشمنى گرفت و كسى كه ملازم تو شد رستگار گشت و كسى كه از تو جدا شد، هلاك گشت. مثل تو و مثل ائمه از فرزندانت بعد از من، مثل كشتى نوح است. كسى كه سوار شد نجات يافت و كسى كه از آن دورى گزيد غرق شد. و مثل شما مثل ستارگان است. هرگاه ستاره اى غروب كند، ستاره اى طلوع مى كند تا روز قيامت[168]


احاديث در مناقب و فضيلت اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب(عليه السلام) دركتب شيعه و سنى بسيار است و آنچه در اين مقال آورده شد، نمونه اى بسيار كم و ناچيز بود.

آيا مى توان از كنار اين همه حديث، چشم بسته و بى تفاوت گذشت؟ و آيا اين همه عناوين را كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به على (عليه السلام) داده، مى توان فقط حمل بر شدّت دوستى و محبتى كرد كه آن حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) به اميرالمؤمنين (عليه السلام) داشت؟ آيا با وجود اين احاديث مى توان گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در امر خلافت بعد از خود سكوت اختيار كرده است؟!

درپايان اين مقال، به بيان احـاديثى چنـد درفضيلت فـاطمـه زهـرا(عليها السلام)مى پردازيم[169].

دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) چرا فاطمه ناميده شد؟

سلمان ـ رضى اللّه عنهـ مى گويد: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

«دخترم، «فاطمه» ناميده شده، زيرا خداى متعال او ودوستانش را از آتش جهنم بازداشته است (جدا ساخته است) [170]

زهرا(عليها السلام) چرا نام «بتول» گرفت؟

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: فاطمه(عليها السلام) «بتول» ناميده شده است، زيرا از حيض و نفاس پاك بود[171]

فاطمه(عليها السلام) سيده زنان دو جهان

عايشه گفت: پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) (در هنگام بيمارى كه به فوت آن حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) منتهى شد) فرمود: «اى فاطمه! آيا خوشحال نيستى از اين كه سيده زنان دو جهان باشى و سيده زنان اين امت و سيده زنان مردم با ايمان باشى؟[172]»


بهترين زنان بهشت

ابن عباس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) روايت كرده كه: «فاطمه (عليها السلام) بهترين زنان اهل بهشت است[173]

و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «فرشته اى كه قبل ازاين نازل نشده بود، به نزد من آمده و سلام كرد و مرابشارت داد به اين كه: حسـن وحسيـن دوآقاى جوانان اهل بهشت هستند و فاطمه (عليها السلام) سيده و بانوى بانوان اهل بهشت است[174]

دوستدارترين فرد به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)

عمر بر فاطمه(عليها السلام) دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) وارد شد و گفت: «اى فاطمه! به خدا سوگند كسى را جز تو نزد رسول خدا دوست داشتنى تر نديدم...[175]»

على(عليه السلام)سؤال نمود: «اى رسول خدا! كدام فرد از اهل بيت شما، مورد علاقه بيشتر شماست؟» فرمود: «فاطمه[176]»

پاره تن رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: «فاطمه پاره اى از من است; و كسى كه او را آشفته و پريشان كند مرا آشفته كرده; و كسى كه او را آزار دهد مرا آزرده است[177]

و نيز فرمود: «فاطمه، پاره تن من است. كسى كه او را آزار دهد مرا آزار داده، و كسى كه او را به غضب آورد، مرا به غضب آورده است[178]

از مجاهد روايت شده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دست فاطمه(عليها السلام) راگرفته، فرمود: «كسى كه او را مى شناسد، پس او را شناخته است. و كسى كه او را نمى شناسـد،او فاطمـه(عليها السلام)دخترمحمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) است واين پاره اى از من است، و اين قلب من و روح من است كه بين دو پهلوى من است. پس، كسى كه او را آزار دهد مرا آزار داده و كسى كه مرا آزار دهد، خدا را آزار داده است[179]


شبيه ترين فرد به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)

عايشه گفت: «جز فاطمه(عليها السلام) كسى را نديدم كه از حيث كلام و سخن شبيه ترين فرد به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) باشد و چنين بود كه وقتى بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)وارد مى شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به او خوش آمد مى گفتند و از جا برخاسته و دست دخترشان زهرا(عليها السلام) را گرفته، مى بوسيدند و در مكان خويش مى نشاندند[180]

عايشه گفت: «زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اجتماع كرده بودند وكسى ازآنها غايب نبود. فاطمه(عليها السلام) وارد شد. اوبه گونه اى گام برمى داشت كه گويا رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) گام برمى دارد. پس رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «مرحبابه دخترم» پس اورا درطرف راست ياچپ خويش مى نشاند[181]

غضب فاطمه (عليها السلام) واسطه در غضب خدا

امام على(عليه السلام) فرمود: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به فاطمه(عليها السلام)فرمود: «خدا به غضب تو غضب مى كند و به رضاى تو راضى مى گردد[182]

كسى كه خدا او را برگزيد

ابن عباس گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «شبى كه به سوى آسمان بالابرده شدم، بر دربهشت نوشته اى راديدم كه درآن نوشته شده بود: جزاللّه معبودى نيست; محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) رسول خدا; على (عليه السلام) محبوب خدا; وحسن (عليه السلام) وحسين (عليه السلام) بنده خالص و مخلص خدا; وفاطمه (عليها السلام) برگزيده خداست. لعنت خدابر دشمنانشان باد[183]


بخشش فدك

ابن سعيد خدرى گفت: وقتى آيه «واتِ ذاالقربى حقّه[184]» نازل شد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فاطمه(عليها السلام) را فرا خواند و فدك را به ايشان اعطافرمود[185].

ابن عباس گفت: وقتى آيه «واتِ ذاالقربى حقه» نازل شد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فدك رابه فاطمه(عليها السلام) بخشيد.»

حوريه اى در ميان انسانها

عايشه گفت: به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) عرض كردم: اى رسول خدا! چرا وقتى فاطمه را ملاقات مى كنيد، مى بوسيد تا جايى كه زبانتان را در دهان ايشان گذاشته گويا اراده داريد كه به او عسل بچشانيد؟ فرمود: «بلى، اى عايشه. براستى وقتى به آسمان سير داده شدم جبرئيل مرا وارد بهشت كرد و سيبى از بهشت بر من خورانيد. آن سيب را خوردم و در صلبم به نطفه تبديل شد. وقتى به زمين فرود آمدم، آن نطقه در رحم خديجه قرار گرفت. پس فاطمه(عليها السلام) از آن نطفه است و او حوريه اى در ميان انسانهاست. هر وقت اشتياق به بهشت پيدا مى كنم، زهرا(عليها السلام) را مى بوسم[186]

ابن عباس گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «دخترم فاطمه(عليها السلام)حوريه اى در ميان آدميان است[187]ونيز فرمود: «دخترم فاطمه، حوريه اى در صورت آدمى است; حيض نمى شود وآلوده نمى گردد[188]

از احاديث مذكور در كتب اهل سنت ـ كه اندكى از آن را نگاشتيم ـ چنين استفاده مى شود كه حضرت زهرا(عليها السلام) معيار حق است. رضايت او، رضايت خدا و غضب او غضب خداست. كسى كه فاطمه (عليها السلام) بر او غضب كند، مغضوب خدا و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)است. و به طور قطع و مسلم، آن كس كه مورد خشم خدا قرار گيرد، از ارزش ساقط مى شود.

فاطمه(عليها السلام) معيار شناخت ولايت و خلافت است. او در هر جانبى كه قرار بگيرد، حق در همان طرف خواهد بود، زيرا او به صراحت حديث، برگزيده خدا و راستگوترين افراد بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) است. و كسى است كه دوستانش به جهنم نمى روند.


6

احاديث نور

بر اساس عدل الهى، هر چيز به جاى خود نيكوست و در نظام آفرينش، هيچ گونه تبعيضى واقع نشده و به هر موجودى آنچه استحقاق ذاتى او اقتضا كرده، اعطا شده است. گلها در رنگ و بو و زيبايى يكسان نيستند; هر گلى به اقتضاى ذات و طبيعتش از رنگ و بو و زيبايى خاصى برخوردار است. اگر همه گلها در صفات مساوى بودند، جز يك نوع گل پديد نمى آمد و انواع ديگر از داشتن هستى محروم مى شدند. اگر تمام گلها «ياس» بودند، گل بنفشه و هر گل ديگرى از نعمت هستى محروم بود و اين تبعيض در آفرينش است. لازمه عدل خدا اينست كه آنچه استحقاق پديد آمدن دارد (خواه در مرتبه عالى هستى يا مرتبه نازل آن) وجود پيدا كند. آنچنانكه گلها در رنگ، بو و زيبايى تفاوت دارند; برخى در مرتبه شديد از رنگ و زيبايى هستند و برخى در مرتبه متوسط و بعضى ديگر در مرتبه نازل و پايين. همچنين موجودات در هستى با هم تفاوت دارند، برخى داراى وجود و هستى بسيار عالى، برخى ديگر متوسط و برخى نيز از هستى نازل و پايينى برخوردارند. و اين تفاوت، ذاتى موجودات در مراتب مختلف است. و به لحاظ مراتب وجود، موجود برتر در ابتدا آفريده مى شود و موجودات داراى قابليت بسيار ضعيف در آخرين مرتبه از هستى آفريده مى شوند.

انسان كنجكاو مى خواهد بداند: زيباترين و عالى ترين موجود در مرتبه وجودى كيست؟ و مى بيند كه عقل در اين رابطه سكوت كرده و قادر به شناخت نيست. اين جاست كه وحى، وسيله معرفت و شناخت نسبت به آن موجود مى شود. و زبان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) كه زبان وحى است، آن را بيان و تعريف مى كند. در اين جا به احاديثى چند در اين زمينه اشاره مى شود.

آفرينش نور رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و اهل بيت(عليهم السلام) در احاديث اهل سنت و شيعه، هر چند به بيانهاى مختلفى وارد شده است، امّا در اين نكته مشتركند كه در خلقت پيشى گرفته اند.


آفرينش نور پيش از آفرينش خلق

عبداللّه بن مسعود (رض) گفت: ...رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به من فرمود:

«بدان، براستى خدا(ى متعال) دو هزار سال پيش از آفرينش خلق، من و على(عليه السلام)را از نور عظيم آفريد; آن هنگام كه تسبيح و تقديسى وجود نداشت[189][190]

جابـربن عبداللّه گفت: پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: براستى خـدا، من و على (عليه السلام) را دو هزار سال قبل از آفرينش آدم به صورت دو نور در جلوى عرش بيافريد و ما در آن جا خدا را تسبيح وتقديس مى كرديم كه وقتى خداوند آدم را آفريد، ما را در صلب او قرار داد; سپس ما را از صلب و رحم پاك، به صلب و رحم پاك ديگر نقل داد تا اين كه ما را در صلب ابراهيم (عليه السلام)، و از صلب ابراهيم، به صلب پاك و رحم پاك ديگر انتقال داد تا اين كه در صلب عبدالمطلب ساكن نمود. سپس در عبدالمطلب نور را تقسيم كرد، به طورى كه دو ثلث آن در عبداللّه و يك ثلثش در ابى طالب قرار گرفت.« سپس نورى از من و نورى از على(عليه السلام) در وجود فاطمه ساكن گرديد. پس حسن و حسين دو نور از نور پروردگار جهانيان هستند[191]

پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «اى سلمان! آيا مى دانى نقباى من چه كسانى هستند؟ و دوازده نفرى كه خداوند آنها را بعد از من به امامت اختيار كرده، كيانند؟»

سلمان عرض كرد: خدا و رسول او داناترند.

فرمود: «اى سلمان! خدا مرااز نورخالص خودش آفريد ومرا خواند واطاعت كرد واز نور من على راآفريد واو راخواند، اونيز اطاعت كرد.وازنور من وعلى ـ صلوات اللّه عليهـ فاطمه(عليها السلام) را آفريد. پس او را هم فرا خواند، او هم اطاعت كرد. و از من و على و فاطمه(عليهم السلام) حسن وحسين(عليهما السلام) را آفريد وآن دو رانيز فرا خواند، اطاعت كردند.


آن گاه ما رابه پنج اسم از اسماء حسنايش نامگذارى كرد. خدا محمود است و من محمّد; خدا على است واين نيز على است; خدا فاطراست واين فاطمه; خدا صاحب احسان است واين حسن; وخدا محسن است واين حسين همچنين خدااز صلب حسين، نه نفر از ائمه(عليهم السلام) را آفريد. پس اينان را فرا خواند وخدا را اطاعت كردند، واين همه قبل از اين كه خدا آسمان رابنانهد و زمين رابگستراند وحتى قبل از آفرينش هوا، آب، فرشته وبشر بود. ما به علم خداى متعال نورى بوديم كه تسبيح مى گفتيم ومى شنيديم واطاعت مى كرديم[192]

امام صادق(عليه السلام) فرمود: «براستى خداى تبارك وتعالى چهارده هزارسال قبل از آفرينش، چهارده نور آفريدكه اينهاارواح ما بودند.» سؤال شد: «اى پسررسول خدا! چهارده نفركيانند؟» فرمود: «محمّد، علـى، فاطمـه، حسـن، حسيـن وامـامـان ازفرزنـدان حسيـن(عليهم السلام) كه آخر اينها قائم(عليه السلام) است كه بعد از غيبتش قيام مى كند، و دجّال را مى كشد، و زمين را از هر جور و ستمى پاك مى سازد[193]

آفرينش نور اهل بيت (عليهم السلام)

امام حسن(عليه السلام) فرمود: «از جدّم(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه مى فرمود: «من از نور خداى عزوجل; واهل بيت من از نور من; و دوستان اينها از نورشان آفريده شده اند وساير مردم در جهنم هستند[194]

آفرينش على (عليه السلام)

جابر مى گويد: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) راجع به ميلاد على بن ابى طالب(عليه السلام)سؤال كردم. فرمود: «مرا از بهترين مولود سؤال كردى; در شباهت عيسى(عليه السلام) تولّد يافت. براستى خداى متعال على را از نور من و مرا از نور خودش آفريد و هر دو از نور واحد هستيم[195]

خداوند متعال فرمود: «اى محمّد! براستى تو و على را از نور خودم آفريدم[196]


نور واحد

ابو هريره گفت: در محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نشسته بوديم. در اين هنگام على ـ رضى اللّه عنهـ پيش آمد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «مرحبا به برادر و پسر عم من; من و او از نور واحد آفريده شده ايم[197]

نور خدا

ابن عباس گفت: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه به على(عليه السلام) فرمود: «من و تو از نور خداى متعال آفريده شده ايم.[198]»

انوار مشهود ابراهيم(عليه السلام)

از مفضل بن عمر بن عبداللّه است كه گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «وقتى خداى متعال ابراهيم (عليه السلام) را آفريد، حجاب را از جلوى چشمش برداشت، پس نظرش به نورى در جانب عرش افتاد. عرض كرد: پروردگارا! اين نور چيست؟

نداآمد:« اى ابراهيم! اين نور محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) برگزيده من است.»

-:اى خدا و سيّد من! نورى كه دركنارآن نور مشاهده مى كنم چيست؟

-:«اين نور على (عليه السلام) ناصر و يارى كننده دين من است.»

-: مولاى من! نور سوّمى كه عقب اين دو نور مى بينم؟


-:«اين نور فاطمه(عليها السلام) است كه به دنبال پدر و شوهرش مى باشد. خداوند به واسطه او، دوستدارانش را از آتش حفظ مى كند.»

-:خداى من! سيد من! دو نور در پى اين سه نور مشاهده مى كنم؟

-:«اى ابراهيم! اين دو حسن وحسين(عليهما السلام) هستند كه عقب نور پدر و مادر و جدشان هستند.»

-:اى خداى من! سيد من!نُه نور را مى بينم كه برگرد اين پنج نور حلقه زده اند.

-:«اينان امامانى از فرزندان اينها هستند.»

-:خداى من و آقاى من! اينها به چه چيز شناخته مى شوند؟

-:«اى ابراهيم! اول اينها على بن الحسين، بعد ازاو محمدبن على، جعفربن محمد، موسى بن جعفر، على بن موسى، محمدبن على، على بن محمد، وحسن العسكرى ومهدى محمدبن الحسن، صاحب الزمان(عليهم السلام) است.»

- :خداى من و آقاى من! انوارى مى بينم كه عددشان براى كسى جز تو قابل شمارش نيست.

-:«اينان شيعيان و دوستداران اين انوار مقدسه هستند..»

ابراهيم(عليه السلام)عرض كرد: «خدايا! مرا از شيعيان و محبين اينها قرار ده...[199]»

اين همه احاديث و روايات راجع به انوار اهل بيت(عليهم السلام) در كتب اهل تسنن (و تشيع) چه چيزى را گواهى مى دهد؟ واز چه مطلبى خبر مى دهد؟


شكى نيست كه احاديث نور، گواه روشن و آشكار بر فضيلت اهل بيت(عليهم السلام)است; فضيلت و برترى آنها بر تمام خلق (بر عرش و كرسى، بر فرشتگان، برآسمان و زمين، بر آدم وانبيا و برتمام بشر)، امّا صرف اين كه بدانيم اهل بيت(عليهم السلام) داراى چنين فضيلتى هستند كافى نيست. بايد راجع به اين موضوع دقيقتر شد.

دو نكته

نكته اوّل

طبق احاديث مذكور از اهل سنّت وشيـعه، انـوار چهـارده معصوم(عليهم السلام)، زيباترين، كاملترين و نورانى ترين انوار در جهان هستى هستند. اين انوار در آفرينش، در تسبيح و تقديس خداى متعال و در ميثاق با خدابرديگر موجودات تقدم دارند، زيرا آنان در اطاعت خداى بزرگ برموجودات ديگر پيشى گرفته اند. و اين، فضيلت و برترى آنان برديگر موجودات است.

امام باقر به جابر جعفى فرمود:

«...خداوند درابتدا محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) را، وسپس ما اهل بيت را با او از نور عظمتش بيافريد...[200]»

امام صادق(عليه السلام) فرمود: «وقتى خداوند اراده كرد كه خلق را بيافريند، آنها راآفريد و در منظر خويش قرار داد. سپس فرمود: پروردگار شماكيست؟ پس، اوّل كسى كه تكلّم كرد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و اميرالمؤمنين(عليه السلام) وائمه(عليهم السلام) بودند. پس گفتند: تو پروردگار ما هستى. خداوند آنها را حامل علم و دين قرار داد و به فرشتگان فرمود: اينها حامل دين و علم من، و أمناى من در ميان خلق من هستند. و هم اينهايند كه مسؤولند[201]


نكته دوّم

از اين حديث: «دوستان آنها از نورشان آفريده شده اند و ساير مردم در جهنم مى باشند.» استفاده مى شود كه احاطه نورى اهل بيت (عليهم السلام) بر دوستانشان، گوياى ولايت و حاكميت آنها بر مردم است. بنابراين، دوستان اهل بيت(عليهم السلام)كسانى هستند كه در تحت ولايت آنان قرار گرفته ومطيع وفرمانبرشان هستند. به حكم چنين ولايت و حاكميتى، بر هركسى واجب است كه از آنها اطاعت كند وفرمان برد. اين گونه ولايت، امرى نيست كه به واسطه آراى عمومى ويا شورا، تصويب وداراى اعتبار شود;بلكه اين نوع حاكميت و ولايت، لازمه احاطه نورى است كه دربردارنده احاطه علمى وقدرت مى باشد. اين طورنيست كه اطاعت مردم از آنها وقتى واجب باشد كه با آنها بيعت كرده باشند واگر بيعت نكردند، اطاعت واجب نباشد. ولايت آنها در هرحال پا برجا و اطاعتشان واجب مى باشد. به همين جهت است كه در آن حديث فرمود: «...اهل بيت من از نور من; و دوستان اينها از نورشان آفريده شده اند و ساير مردم در جهنم هستند.»

اگربيعت وپذيرش افراد، شرط وجوب اطاعت بود، لازم نبود بگويدكه سايرمردم درجهنم هستند. سايرمردم بدان جهت درجهنم هستندكه از ولايت اينان سرباززده وتحت ولايت ديگران قرارگرفتند و از غيرآنهااطاعت كردند. علاوه براين،معناى دوستى اهل بيت(عليهم السلام) نيز مشخص مى شود. دوستى اهل بيت (عليهم السلام) توأم با اطاعت آنهاست; نه صرف اظهار دوستى واطاعت از غير آنان، زيرا تحت ولايت بودن، دوستى ظاهرى نيست; بلكه گردن نهادن برامرآنهانيز هست. مؤيّد اين مطلب، احاديث زير است كه مى گويد:

«...من ركب فيها نجى و من تخلّف عنها غرق»

]مثل اهل بيت من، مثل كشتى است [ كسى كه سوار بر آن شود نجات يابد وكسى كه تخلّف كند، غرق شود.

«كسى كه به وسيله اينها هدايت رابجويد، نجات پيدامى كند، و كسى كه ازهدايت آنان سرباز زند، گمراه شده ودر راه ضلالت افتاده است[202]


دوستى ظاهرى سبب نجات نيست; بلكه شرط نجات، دوستى توأم با هدايت و اطاعت آن خاندان پاك است.

به هر حال، احاديث نور در بردارنده اين نكته لطيف و ظريف نيز هست كه: اهل بيت(عليهم السلام) ولايت الهى بر مردم دارند. و اين ولايت، مشروط به شرطى از جانب مردم و اجتماع نيست. هر چند إعمال ولايت، نياز به پذيرش مردم دارد، زيرا مردم اگر به ولايت و خلافت و امارت شخصى رأى دادند و با او بيعت كردند، معمولاً از او اطاعت مى كنند. پس، اگر با واقعيت وامرخداى متعال مطابق باشد، شكر او شده است و اگر مخالف باشد كفران نعمت هدايت او شده است.»

«إنّا هدينا السّبيل إمّا شاكراً و إمّا كفوراً[203]»

براستى ما انسان را به راه درست هدايت كرديم، خواه سپاسگزار باشد، خواه ناسپاس شود.

خداوند، راه هدايت و ولايت راتوسط رسول خدا، حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) به مانشان داده است. خواه اوراسپاس گوييم وتابع انوارپاك ولايت باشيم ـ كه دراين صورت نجات يافته ايم ـ و خواه ناسپاسى كنيم و تحت ولايت غير اهل بيت قرار گيريم ـ كه در اين صورت به طور قطع و يقين در ضلالت و هلاكت افتاده ايم ـ .

7

احاديث

در واسطه فيض و واسطه در محبت

جهان هستى با تمام پديده هايش ـ مادى و غيرمادى ـ فعل وكار خداوند متعال است وهم او حقيقت هستى وفياض مطلق است واز ناحيه او درآفرينش موجودات بخلى وجود ندارد. آنچه قابليت براى وابستگى وجودى به خداوند دارد، از فيض الهى محروم نمى ماند. و از ظلمت نيستى به روشنايى وجود، راه پيدا مى كند.


خداوند قبل از نظربه هر موجودى، ابتدا به ذات نامتناهى خويش نظر وتوجه دارد. سپس به موجودى كه نمونه وآيه كامل وجود اوست نظرانداخته; آنگاه به موجوداتى كه مظهربرخى ازصفات واسماء الهى هستند مى نگرد.

از احاديث نبوى مورد قبول اهل سنت وشيعه چنين استفاده مى شود كه نظرابتدايى خداوند به نورپاك رسول گرامى اسلام، حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)وانوار اهل بيت(عليهم السلام) بوده; وهم آنان واسطه فيض در خلقت وآفرينش عرش، لوح، قلم، كرسى، فرشتگان وآسمانها وزمين بوده اند.

جابربـن عبداللّه انصـارى ـ رضى اللّه عنهماـ گفت: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) سؤال كردم: اول موجودى كه خداوند متعال آفريد، چه موجودى بود؟ فرمود: «اى جابر! او نور پيامبر بود. خداوند او راآفريد وهر چيزى را در او قرار داد وموجودات ديگر رابعد ازاو آفريد...[204]»

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «من و على، چهارده هزار سال قبل از آفرينش عرش، نورى در پيشگاه خداى متعال بوديم... سپس خدا، مردم را از نور ما آفريد. پس، ما صنع خداى متعال هستيم و صنع تمام خلق براى ماست[205]

نظر ابتدايى خداوند متعال در آفرينش به نور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)بود. طبق برخى از احاديث نور، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «من و على (عليه السلام) نور واحدى هستيم كه از نور خدا آفريده شديم.» و بر اساس برخى ديگر از احاديث نور، حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: نور فاطمه و ديگر ائمه(عليهم السلام) از نور ما آفريده شد; انوار اهل بيت در صدر انوار قرار دارد. و آنان نيز همچون رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) واسطه فيض در آفرينش هستند.

احاديث زيادى در اين مورد وارد شده است كه برخى از آنها را بيان مى كنيم.

در حديث آمده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «آسمانها و زمين از نور من، وعرش وكرسى از نور على بن ابى طالب(عليه السلام)، ولوح و قلم از نور امام حسن(عليه السلام)، و بهشت و حور از نور امام حسين(عليه السلام) آفريده شده است[206].» اين مطلب، با اندكى تفاوت در برخى ديگر از احاديث وارد شده است، و همه اين احاديث در اين حقيقت شريكند كه رسول خدا و اهل بيت(عليهم السلام) واسطه فيض در آفرينش هستند. واز آن جا كه همه آنها نور واحد هستند، اگر بگوييم آسمانها و زمين به خاطر نور رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) ويا على(عليه السلام)، و يا فاطمه(عليها السلام) ويا امامان ديگر از اهل بيت(عليهم السلام)آفريده شده تناقض گويى نكرده ايم و تفاوتى درمعنا وحقيقت مطلب به وجود نيامده است.


ابى هريره گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «... وقتى خداوند، آدم را آفريد و از روحش در او دميد، آدم متوجه جانب راست عرش شد. در اين وقت اشباح پنج نور را كه در حال ركوع و سجده بودند مشاهده كرد. عرض كرد: اى پروردگار من! آيا قبل از من فردى رااز گل آفريده اى! خداوند فرمود: نه اى آدم.

آدم عرض كرد: پس اين پنج نورى كه در هيئت و صورت خودم مى بينم كيستند؟ فرمود: «اين پنج نفر از فرزندانت هستند كه پنج اسم اينها را از اسم خودم مشتق ساختم. اگر اينها نبودند، بهشت، جهنم، عرش، كرسى، آسمان، زمين، فرشتگان، انسان و جن را نمى آفريدم[207]

اهل بيت(عليهم السلام) واسطه فيض در بقاى اهل زمين هستند چنانكه واسطه فيض در نزول رحمت الهى اند.

امام زين العابدين مى فرمايد: «ما پيشواى مسلمانان، حجتهاى خدا بر جهانيان، آقاى مؤمنين وفرمانروا وپيشواى آشكار (مسلمين) مى باشيم؟ نيز ما امان اهل زمينيم چنانكه ستارگان امان اهل آسمان هستند وما آنهايى هستيم كه به واسطه ما آسمان براهل زمين فرود نمى آيد. وبه خاطر ما باران نازل مى شود و رحمت انتشار پيدا مى كند وبركات زمين خارج مى گردد. اگر فردى از ما برروى زمين نبود، زمين اهلش را فرو مى برد.» سپس فرمود: «زمين از زمانى كه آدم(عليه السلام) آفريده شد، خالى از حجت خدا نبود. حجت خدا در زمين يا ظاهر ومشهور است يا غايب وپنهان شده وتا روز قيامت زمين از حجت خالى نخواهد بود، زيرااگر حجت خدا بر روى زمين نبود، خدا عبادت نمى شد...[208]»

روايت فوق بيانگر اينست كه اهل بيت(عليهم السلام) واسطه فيض در بقاى اهل زمين ونزول رحمت، ونيز واسطه فيض در طاعت و عبادت خدا هستند.

علاوه براين، اهل بيت(عليهم السلام) واسطه فيض درنزول دين وفهم وبيان آن و واسطه در طاعت خدا هستند، زيرا دين رحمت الهى است; چنانكه باران براى زمين واهل زمين رحمت است. خداوند به خاطر آنها باران را بر روى زمين نازل مى كند ونيز به واسطه آنها قوانين وتكاليف الهى بر بندگان نازل مى شود. ديگران همان گونه كه به خاطر نور اينها آفريده شدند، به واسطه اطاعت از آنها، از گمراهى نجات يافته ومطيع خدا مى شوند[209]. بنابراين، اينها ولى امردر جامعه اسلامى هستند. خلافت، امامت و ولايت، حق مسلّم اينهاست. حقّى است كه خدابراى آنها قرار داده است.


رسول گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) اسلام خطاب به اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود:

«كسى كه تو رااطاعت كرد، سعادتمند شد وكسى كه تو رانافرمانى كرد، شقاوت پيدا كرد. سود برد كسى كه ولايت تو رااختيار كرد وزيان كرد كسى كه دشمنت گشت. كسى كه ملازم تو شد (و پيوستگى در ولايت تو پيدا كرد) رستگار شد وكسى كه از (ولايت) تو جدا شد، هلاك گشت. مثل تو ومثل ائمه از فرزندان تو بعد از من، مثل كشتى نوح است. كسى كه آن را سوار شد، نجات يافت وكسى كه از سوار شدن سرباز زد غرق شد ومثل شما، مثل ستارگان است; هر زمان كه ستاره اى غروب كند ستاره ديگر طلوع نمايد تا روز قيامت[210]

ابوهريره گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: ...خداوند متعال خطاب به آدم(عليه السلام)فرمود: ...اسمهاى آن پنج نور، از اسم من مشتق شده است. من محمودم واين محمد(صلى الله عليه وآله وسلم); من عالى ام واين على(عليه السلام); من فاطر واين فاطمه (عليها السلام); من احسان واين حسن ومن محسن واين حسين است. به عزتم سوگند، كسى كه خردلى نسبت به اينها بغض وكينه داشته باشد به جهنم واردش مى كنم و براين كار باكى ندارم. اى آدم! اينها منتخب من هستند; به خاطر اينها مردم نجات پيدا مى كنند (آن گاه كه از اينها فرمان برند وتحت ولايت اينها داخل شوند). وبه واسطه اينها به هلاكت مى رسند (آن گاه كه از ولايت آنها سرباز زنند). پس، هنگامى كه به من حاجتى داشته باشى به اينها توسل بجو. سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: ما كشتى نجات هستيم. كسى كه به آن وابسته شد، نجات يافت وكسى كه از آن فاصله گرفت به هلاكت رسيد. پس كسى كه به سوى خدا حاجتى دارد، ما اهل بيت را واسطه قرار دهد[211]

توسل به اينها و نجات به واسطه اطاعت از اينها همگام شدن با نظام آفرينش است، زيرا درنظام آفرينش، موجودى بدون واسطه با مبدأ هستى در ارتباط است كه بدون واسطه آفريده شده باشد. وغير آن موجود، چون با واسطه آفريده شده اند، ارتباطشان نيزبا واسطه است. بنابراين، كسانى كه بدون واسطه بخواهند خدا را عبادت نمايند. وبدون پذيرش ولايت ائمه (عليهم السلام) به قرب الهى راه يابند، نه تنها به كمال انسانى و الهى نمى رسند وبه قرب الهى راه پيدا نمى كنند و اعمالشان مقبول واقع نمى شود; بلكه استحقاق عذاب وعقاب پيدا مى كنند وبه جهنم مى روند.

برخى از احاديث، در مطلب فوق ظاهر است و برخى ديگر صراحت دارد.


رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «يا على! آفريده نشدى مگر اين كه پروردگارت را بپرستى و براى اين كه به واسطه تو معالم و نشانه هاى دين ظاهر شود و به واسطه تو راههاى خراب شده اصلاح شود. و براستى، كسى كه از راه تو منحرف شد گمراه گشته و هرگز به سوى خدا هدايت نمى شود. و اين قول پروردگارم -جل شأنه- است كه: براستى من كسى را كه توبه كند و عمل صالح انجام دهد و آن گاه هدايت شود، مى آمرزم; يعنى، به ولايت تو هدايت شود[212]

ابن مسعود گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: در روز قيامت، على(عليه السلام)به فردوس مى نشيند و فرمود كوهى است مشرف بر بهشت، و فوق آن عرش پروردگار جهانيان است. از دامنه آن كوه نهرهاى بهشت جارى شده و در باغهاى بهشت سرازير مى شود و على (عليه السلام) بر كرسيى از نور نشسته است و در مقابل او نهر تسنيم جريان دارد. كسى از صراط نمى گذرد مگر اين كه سند ولايت على و ولايت اهل بيت على (و امامان بعد از او)(عليهم السلام) را همراه داشته باشد. پس، دوستانش را داخل بهشت و دشمنانش را داخل جهنم مى كند[213]

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: ويل براى ستم كنندگان به اهل بيت من است. عذابشان با منافقين در پايين ترين درك از جهنم است. لحظه اى عذاب از آنها برداشته نمى شود و از عذاب جهنم به آنها مى چشانند. پس واى بر اينها از عذاب دردناك آخرت[214].

روايات مذكور، ظهور در اين مطلب دارند كه راه اطاعت و عبادت خدا، اهل بيت(عليهم السلام) هستند كه واسطه فيض در رسيدن به قرب الهى و بهشت برين هستند. و بدون ولايتشان محروم شدن از بهشت و عدم موفقيت در عبور از صراط حتمى است.

و احاديث ديگرى نيز وارد شده كه به اين مطلب تصريح نموده اند از جمله:

جابربن عبداللّه گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در خطبه اى فرمود: «كسى كه بغض و دشمنى ما اهل بيت را داشته باشد، روز قيامت يهودى محشور مى شود، هر چند روزه بگيرد و نماز بگذارد...[215]»

در حديث ديگر، از جابر آمده كه حضرت (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «هر چند روزه بگيرد و نماز بگذارد و گمان برد كه مسلمان است[216]

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «...به خدايى كه جانم در دست اوست، هيچ بنده اى عملش براى او مفيد واقع نمى شود; مگر اين كه به حقانيت ما معرفت داشته باشد[217]


حضرت على(عليه السلام) به نقل از رسول گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «امامان از فرزندان من هستند. پس، كسى كه از آنها اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است و كسى كه اينها را معصيت نمايد، خدا را معصيت كرده است. اينها دستگيره اطمينان بخش و وسيله اى به سوى خدايند[218]

حضرت على به نقل از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «كسى كه دوست دارد به كشتى نجات سوار شود و به دستگيره اى مطمئن تمسك بجويد و به ريسمان محكم خدا چنگ بزند، بايد على(عليه السلام) را به دوستى و دشمنش را به دشمنى بگيرد، و پيشوايان از فرزندان او را به امامت قبول نمايد. براستى كه اينها خلفا و اوصياى من و حجج خدا بر خلق بعد از من هستند. اينان آقايان امتم و پيشروان متقين به سوى بهشتند، حزب اينها حزب من، و حزب من حزب خداست و حزب دشمنان اينها حزب شيطان است[219]

با توجه به احاديث بيان شده، اهل بيت(عليهم السلام) همان گونه كه واسطه فيض در آفرينش و خلقت موجوداتند، واسطه فيض در تشريع و اطاعت ارادى و اختيارى خداوند نيز مى باشند; لذا ولايت آنها سند عبور از صراط و ورود به بهشت است.

دراين جالازم است براى تأييد بيشتر مطلب فوق، به بررسى احاديث حب بنشينيم. بايد دانست كه خداوند، هرموجودى را در راه محبت خود برانگيخته[220] ونفس هستى هر موجودى باتوجه به ظرفيت وجودى اش محبت خدا را طالب است. و خداوند بعد از نظر به حب ذات خود، نظر حب ودوستى به اولين مخلوق دارد وآن مخلوق طبق احاديث نور، واحاديث واسطه فيض، نور رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)ونور اميرالمؤمنين(عليه السلام) ونور فاطمه(عليها السلام) و نور يازده نفر از امامان وحجتهاى الهى(عليهم السلام) است. اينها محبوبترين موجودات در نزد خداى متعال هستند. چنانكه نزديكترين موجودات به خدا مى باشند. اهل بيت(عليهم السلام) جمال كامل و اسماء حسناى خداوند متعال هستند. البته در مرتبه وجودى و هستى خود كه مخلوق اويند.

انسان خواهان كمال و جمال حق است و وظيفه انسانى و عقلى انسان، تلاش و حركت براى رسيدن به جمال حق و تجهيز شدن به صفات زيباى حق است. در جهان طبيعت به لحاظ محجوب بودن آن جمال مطلوب از انسان و به لحاظ نداشتن معرفت صحيح و به جهت اين كه خداوند هر موجودى را در راه محبت خود بر انگيخته است. و رابطه موجودات با خدا، رابطه دوستى و محبت و رابطه محب و محبوب است. رابطه انسان با خدا در بعد اراده و اختيار نيز بايد بر اساس محبت باشد; عقل ما را به راهى دعوت مى كند كه راه دوستى و جذب شدن به جمال و كمال الهى باشد. براى شناخت اين راه، بايد به الگويى متوسل شد كه اين راه را طى كرده و به جمال و كمال حق در حد استعداد و مرتبه وجودى اش رسيده باشد.


انسان با توجه به وجود اراده و اختيار در حركت براى تعالى روح، محكوم جبر نيست. بلكه با انتخاب خويش، جهت و كيفيت حركت در آن جهت را مشخص و معين مى كند. بنابراين، به مكتبى نياز دارد كه تناسب كامل با ساختمان وجودى او داشته باشد; مكتبى كه پيام آور محبت بلكه تمامش محبت است و اين، مكتب دين است; دين تمامش حب است. با اين پيام كه انسان از نظام حب خارج نشود. و دين، به كسانى كه از نظام حب خارج شوند به ديد بغض مى نگرد. نگاه اسلام به منافق، ظالم، فاسق و افراد دور از عقل و انديشه، نگاه توأم با بغض و كينه است، زيرا اينان جمال انسانى و الهى راـ كه محور حب است ـ ندارند. اين بغض، لازمه حب به جمال و كمال حق است. بنابراين، تمام دين، حب است و بغض امرى فرعى است.

امام صادق(عليه السلام) فرمود: «دين جز دوستى نيست، براستى خداى عزوجل مى فرمايد: «بگو (اى پيامبر!): اگر خدا را دوست مى داريد، مرا پيروى كنيد; خدا نيز شما را دوست مى دارد[221]

با توجه به نكات فوق، انسان اگر بخواهد در بعد ارادى و اختيارى با نظام هستى و فعل خداوند متعال همگام باشد، چاره اى ندارد جز اين كه از راهى برود و پيروكسانى باشد كه او را به حب خداوند متعال متصل كنند و به مقام حب الهى در بعد ارادى - در تمام ابعاد زندگى - برسانند.

اسلام كه دين حب و دوستى است راه محبت را رسالت و ولايت قرار داده است. به احاديثى در اين زمينه (از طريق اهل سنت) اشاره مى كنيم:

جابر(رض) گفت: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه فرمود: «براى هرچيزى اساسى است و اساس دين، دوستى ما اهل بيت است[222]

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) على(عليه السلام) را مخاطب ساخته و فرمود: «براستى اسلام عريان است; لباس آن تقوا; ولباس فاخر و پرارزش آن، هدايت; زينت آن حيا; ستون آن ورع; معيارش عمل صالح وبنيان واساس آن حب من و حب اهل بيت من است[223]

سلمان(رض) گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «شخصى مؤمن نمى گردد، مگر اين كه اهل بيت مرا به واسطه محبت من دوست بدارد. عمر بن خطاب عرض كرد: علامت دوستى اهل بيت شما چيست؟ حضرت (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: اين; و دست مبارك را بر على(عليه السلام) زدند[224]


رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «كسى كه اراده دارد بر خدا توكل نمايد، بايد اهل بيت مرا دوست داشته باشد; و كسى كه اراده دارد از عذاب قبر نجات پيدا كند، بايد اهل بيت مرا دوست داشته باشد; و كسى كه حكمت مى خواهد، بايد اهل بيتم را دوست داشته باشد; و هر كس خواسته اش ورود به بهشت ـ بدون حساب ـ است، بايد اهل بيت مرا به دوستى بگيرد. به خدا سوگند، جز اين نيست كه هر كس محبت اهل بيت مرا داشته باشد، در دنيا وآخرت سود مى برد[225]

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «از راه محبت و دوستى ما به خداى متعال توسل بجوييد; به واسطه ما طلب شفاعت كنيد. پس براستى به سبب ما اكرام مى شويد و به سبب ما روزى داده مى شويد. پس، دوستداران ما امثال ما در فرداى قيامت هستند و همه آنان در بهشتند[226]

ابن عباس گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) روزى دست على(عليه السلام) را گرفته بود، سپس فرمود: «آگاه باشيد; كسى كه على را دشمن بدارد خدا و رسولش را دشمن داشته است. كسى كه او را دوست بدارد، خدا و رسولش را به دوستى گرفته است[227]

اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: «دست آويز مطمئن و محكم الهى مودّت و دوستى ال محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) است[228]

ابـن عباس گفت: رسول خـدا(صلى الله عليه وآله وسلم) خطـاب به علـى(عليه السلام)فرمود: «كسى كه تو را به دوستى گرفت، مرا به دوستى گرفته ودوست تو دوست خداست[229]

ظهور كامل احاديث فوق در اينست كه دوستى اهل بيت(عليهم السلام) واسطه در حب خدا و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) است.

توضيح:

نسان علاوه برحب تكوينى كه لازمه وابستگى وجود او به خداست، مى تواند داراى حب ارادى واختيارى نيزباشد، زيرا حركت تكاملى انسان در جهت معنويت وقرب الهى درگرو همين حب ارادى واختيارى است. بنابراين، حب ارادى واختيارى به خداى متعالى وقتى تحقق مى يابد كه حب به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و اميرالمؤمنين وديگر اهل بيت(عليهم السلام) وجود داشته باشد. نظام الهى حاكم برجهان وانسان، نظامى واحد است ونظام ارادى و اختيارى نبايد بانظام تكوينى ناهماهنگ باشد.اگر درنظام تكوين، انوار پاك كاروان سالار حب وعشق وتسبيح وتقديس خداى متعال هستند. درنظام تشريع وارادى نيزهم آنها پيشتاز حب وقرب خداى بزرگ مى باشند.


حب در اين جا حب عاطفى صرف نيست; بلكه حب همراه و توأم با اعتقاد، اطاعت و عمل است.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «شفاعت من براى امت من است. كسى كه اهل بيت مرا دوست بدارد، شيعه و پيرو من است[230]

و نيز فرمود: «پروردگارم با من عهد كرده كه ايمان هيچ بنده اى را جز با محبت اهل بيت من قبول نكند[231]

عمار ياسر گفت: «پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: كسى كه به من ايمان آورد. و مراتصديق كند، او راسفارش مى كنم به ولايت على بن ابى طالب(عليه السلام); كسى كه ولايت او را بپذيرد، ولايت مرا پذيرفته، و كسى كه ولايت مرا بپذيرد، ولايت و سرپرستى خدا را پذيرفته است; و كسى كه او را دوست بدارد مرا به دوستى برگزيده و كسى كه مرا دوست بدارد (براستى) خدا را به دوستى گرفته است; و كسى كه او را دشمن بدارد، دشمن من است; و دشمن من، دشمن خداست[232]

اگر محبت صرفاً محبت عاطفى بود، فرقى با محبت پدر يا مادر نسبت به فرزند، يا محبت دو دوست با يكديگر نداشت واحتياج به آن همه سفارش نبود. به نكته ذيل توجه كنيد:

اگر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: دوست داشتن من، به دوستى گرفتن خداى متعال است، آيا دوستى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بدون ولايت او معنا دارد؟! كسى بگويد: من رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را دوست دارم ولى او را حجت خدا، خليفه خدا نمى دانم. و تحت سرپرستى او در دو بعد فكرى و عملى قرار نمى گيرم. به عقلتان مراجعه كنيد; آيا چنين محبتى قابل قبول است؟! وآيا چنين محبتى به محبت خدا پيوند مى خورد؟! عقل و وجدان چنين محبتى را نمى پذيرد. محبت اهل بيت و اميرالمؤمنين(عليهم السلام) كه واسطه در محبت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و خداى متعال است، جداى از مسأله ولايت و خلافت پذيرفته نيست.

در احاديث فوق، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) شرط شفاعت وپيروى خودش را محبت اميرالمؤمنين قرار داد و در حديث ديگر فرمود: «ايمان، با محبت اينها مورد قبول است.» و در حديث بعدى محبت را در كنار ولايت آورد و فرمود: «كسى كه مؤمن به من است، بايد مؤمن به ولايت اميرالمؤمنين(عليهم السلام) باشد.


باز براى اين كه شبهه اى نماند، احاديث محبت را در كنار حديث ثقلين، منزلت، غدير و... قرار دهيد. يا دركنار احاديثى كه قبولى ايمان وطاعات را مشروط به حب اهل بيت(عليهم السلام) كرده، بگذاريد و سپس به قضاوت بنشينيد.

از مجموعه احاديث چنين استفاده مى شود كه محبت اهل بيت، توأم با ولايت و اطاعت آنها در تمام ابعاد و شؤون دينى، اجتماعى و فردى است.

درپايان به بيان احاديث ديگرى در مورد محبت اهل بيت(عليهم السلام)مى پردازيم.

در قيامت

ابن عباس گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «هيچ بنده اى در روز قيامت از جايش حركت نميكند تا اين كه از چهارچيز سؤال مى شود:

1- عمرش را در چه چيز فانى كرده است؟

2- بدنش را در چه كارى فرسوده است؟

3- واز ثروتش كه آن را در چه راهى انفاق كرده و از كجا به دست آورده است.

4- واز دوستى اهل بيت(عليهم السلام)[233] ـ

قبولى طاعات

ابن عباس گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «اگر مردى در بين ركن و مقام (كه شايد بهترين مكان براى نماز در خانه كعبه است) بر روى قدمهاى خود بايستد و نماز بخواند، چنانچه بغض و دشمنى اهل بيت مرا داشته باشد، داخل آتش مى گردد[234]


رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «اگر بنده اى بين صفا و مروه هزار سال و سپس هزار سال و سپس هزار سال خدا را عبادت كند و محبت ما را درك نكرده باشد، خداوند او را به رو در آتش جهنم مى اندازد. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «بگو (اى پيامبر!) اجر و مزدى (بر رسالت) از شما نمى خواهم; جز دوستى نزديكان و اهل بيت من»[235]

پاكى ولادت

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «كسى كه ما اهل بيت(عليهم السلام) را دوست بدارد، خدا رابر بهترين نعمتها ستايش بگويد.» سؤال شد: بهترين نعمت چيست؟ فرمود: «پاكى ولادت; كسى كه داراى ولادتى پاك است، ما را دوست دارد[236]

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) خطاب به اميرالمؤمنين(عليه السلام)فرمود: «تو را دوست نمى دارد جز كسى كه داراى ولادتى پاك باشد و دشمن تو نيست مگر كسى كه داراى خبث ولادت هست. در هنگام عروج به آسمان هرگاه پروردگارم با من تكلم كرد فرمود: اى محمد! سلام مرا به على برسان و بگو كه او پيشواى اوليا و دوستان من و نور پيروان من است و اين كرامت براى تو گوارا باد[237]

محبت اجر رسالت است

«قل لا أسئلكم عليه أجراً إلا المودة فى القربى»

ابن عباس گفت: وقتى آيه مودت نازل شد. گفتند: اى رسول خدا! افرادى كه دوستى آنها بر ما واجب شده چه كسانى هستند؟ فرمود: على، فاطمه و فرزندان اين دو(عليهم السلام) براستى خداوند اجر مرا بر شما مودت و دوستى اهل بيت من قرار داده است. و من فرداى قيامت شما را از اين محبّت سؤال مى كنم[238]


حيات و مرگ در پرتو محبت اهل بيت

ابن زياد مطرف گفت: از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه مى فرمود: «كسى كه دوست دارد زندگى او مانند زندگى من و مرگ او مانند موت من باشد و داخل بهشتى شود كه پروردگارم به من وعده فرموده (خلدبرين)، پس بايد على بن ابى طالب و ذريه و فرزندانش را به ولايت و سرپرستى خويش بپذيرد. براستى اينها هرگز مردم را از باب هدايت خارج نمى كنند و هرگز مردم را در باب گمراهى داخل نمى گردانند[239]

ابى ذر گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «كسى كه خشنود است زندگى اش همچون زندگى من باشد و مثل من بميرد و در بهشت عدن ساكن شود، (بهشتى كه خداى متعال درختان آن را غرس كرده است) پس از من بايد على(عليه السلام)را به ولايت قبول نمايد[240]

اين چند حديث، بيانگر اين نكته اساسى و مهم است كه حيات انسانى و رشد معنوى و مرگ در راه دين خدا، براى هيچ مسلمانى حاصل نمى شود; مگر اين كه اعتقاد به ولايت اميرالمؤمنين و ذريه معصوم آن حضرت(عليهم السلام) داشته باشد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) حياتى الهى، پاك و سراسر معنوى داشت; براى خدا زيست و در راه خدا رحلت فرمود. كسى كه چنين حياتى را بخواهد، ناچار است تن به ولايت خاندان عصمت و طهارت دهد. اين يك ضرورت در حيات هر مسلمان است.

8

اهل بيت (ع) صاحب امتيازند

از آنچه گذشت دانستيم كه انسان به مقام عبوديت و شناخت صحيح معارف الهى نمى رسد جز در پرتو رهبرى انسانى كه به آن مقام راه يافته ومنبع مطمئن در حقايق ومسائل نظرى وعملى باشد وآن انسان، رسول خدا، حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) وبعد از او اهل بيت(عليهم السلام) مى باشند. اهل بيت(عليهم السلام) چون رسولان الهى و انبياى عظام دارى سه مشخصه كامل هستند كه به واسطه آنها در ميان امت اسلام مى درخشند و صاحب امتياز در ميان انسانها هستند:

1- عصمت   2- مكارم اخلاق   3- اعجاز


اگرچه مفهوم عصمت، در بردارنده مكارم اخلاق نيز هست، چون لازمه عصمت، وجود مكارم اخلاق است; ولى به لحاظ اهميت آن، به طور جداگانه به بيان آن مى پردازيم.

عصمت

مفهوم «عصمت» در نظر ابتدايى اينست كه شخص داراى اين صفت، از اشتباه و خطاى در علم و عمل پاك و مبرا باشد. و بانظر دقيقتر، عصمت، عبارت از وجود قوه اى است كه وقتى به ظهور فعلى برسد و به صورت صفت، ثابت (ملكه) در آيد، شخص را از افتادن در اشتباه و خطا و ارتكاب گناه -هر چند صغيره- باز مى دارد. فرد يا افرادى كه رسالت الهى ـ به اذن خدا ـ بر عهده آنها گذاشته مى شود، زمانى سخن و عمل و سكوت آنها براى انسانها حجت و دليل است كه هيچ گونه احتمال خطا و اشتباه در آنها داده نشود تا منابع مطمئن و قابل اعتمادى براى شناخت تكاليف شرعى و معارف حقه الهى باشند و انسانها با خاطرى آسوده و بدون شك و ترديد در پيام خداوند، به انجام وظايف شرعى بپردازند و راه كمال و رشد را طى كرده و به مقام بلند انسانى ـ كه در نزد خدا مقرر شده ـ برسند.

بنابراين، بر اساس دو برهان «عبوديت» و «معرفت» ـ كه قبلاً مطرح شد ـ انسان به طور فطرى براى انجام تكاليف الهى و بندگى خدا و كسب معرفت در معارف دينى در جستجوى منبعى مطمئن است. پس، همان برهانى كه ما را دعوت به رهبرى عالم و عادل از تمام جهات مى كند وجود صفت عصمت را براى او به اثبات مى رساند. و از آن جا كه عصمت، امرى باطنى است و مردم هيچ راهى به سوى او از طريق آراى عمومى و شورا ندارند، تنها راه شناخت امام معصوم، نصّ صريح است. اين جاست كه امام سجاد(عليه السلام) مى فرمايد: «امام از خاندان ماداراى عصمت است، وعصمت امرى ظاهرى درخلقت افرادنيست تابه آن شناخته شوند.به همين جهت، امرى منصوص مى باشد (خدابه وسيله رسولش بايد آنها را معرّفى نمايد).» ]سؤال شد:اى پسر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، معنى «معصوم» چيست؟[ فرمود: «معصوم، همان كسى است كه با ملازمت و چنگ زدن به ريسمان خدا، خود را از بديها وخطاها نگه مى دارد. وريسمان خدا قرآن است. اين دو، تاقيامت از هم جدانمى شوند. امام به قرآن هدايت مى كند وقرآن به امام هدايت مى كند واين است گفته خداى عزّ و جل: «براستى، اين قرآن به مستقيم ترين راه هدايت مى كند[241]

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «اى على! تو وصى من هستى; جنگ با تو، جنگ با من و صلح با تو، صلح با من است. وتو امام و پدر يازده امام هستى. همان كسانى كه پاك و معصومند...[242]»


ابن عباس گفت:از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه فرمود: «من وعلى، حسن وحسين ونه نفراز فرزندان حسين(عليهم السلام) پاك و معصوم هستيم[243]

از سلمان ـ رضى اللّه عنه نقل است كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دست مبارك را بر كتف امام حسين (عليه السلام) گذاشتند و فرمودند: «براستى او امام و فرزند امام است، ائمه از صلب او نه نفرند. آنان افرادى نيك، امين و معصوم مى باشند و نهمين فرد، قائم ايشان است[244]

زيد بن ثابت گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «براستى از صلب حسين (عليه السلام) امامانى نيكوكار، امين و معصوم بيرون مى آيند; امامانى كه كارگزاران به عدل هستند[245]

عمران بن حصين گفت: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه به على(عليه السلام)فرمود: «تو وارث علم من و امام و خليفه بعد از من هستى; به مردم ياد مى دهى چيزى را كه نمى دانند. و تو پدر دو فرزند من و شوهر دخترم هستى و عترت پاك و امامان معصوم از ذريه و فرزندان تو هستند[246]

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «كسى كه خوشحال و مسرور مى گردد كه به شاخه يا قوت سرخ نظر نمايد (شاخه اى كه خداوند عزوجل با دست خود آن را غرس كرده و نشانده است) و به آن تمسّك بجويد، پس بايد على(عليه السلام) و امامان از فرزندان او را به ولايت و سرپرستى بگيرد. پس، براستى اينها مختار و برگزيده خداى عزوجل هستند و اينها معصوم از هر گناه و خطا مى باشند[247]

از جمله فضايل اهل بيت(عليهم السلام) اين بود كه خداوند، اطاعت آنها را بر مردم واجب كرده است. و امر به طاعت آنها براى اين است كه آنها معصومند و مردم با پيروى از آنها در انديشه و عمل از خطا و گمراهى حفظ مى شوند و به مقام انسانى نايل مى گردند.

سليم بن قيس گفت: از اميرالمؤمنين(عليه السلام) شنيدم كه فرمود: «طاعت صرفاً براى خداى عزوجل و براى رسولش و اولياى امر است. و علت اطاعت از اولى الامر اينست كه اينها معصوم و پاكند و امر به معصيت و گناه نمى كنند[248]


مكارم اخلاق

فضايل و صفات كماليه در انسان وابسته به كمال و رشد وجودى اوست. هر روحى ظرف صفات و كمال و اخلاق بلند انسانى نيست. تا ظرف وجودى انسان توسعه نيابد و رشد و كمال در حقيقت وجودى او حاصل نشود، فضايل انسانى در روح جايگزين نمى شوند. كمالات روحى و صفات الهى در نفس فرد يا افراد، دليل و شاهد بر كمال وجودى و روحى آنهاست.

با توجه به مطالب فوق، مى توان يك قاعده كلى را كشف كرد و آن اين كه: صفات مثبت دليل بر رشد و تكامل مثبت و صفات منفى دليل بر انحطاط و تنزل وجودى يك موجود است. صفات عالى موجود در يك انسان اثرى از رشد وجودى و انسانى اوست; آنچنانكه صفات رذيله دليل و اثر انحطاط و تنزّل وجودى او مى باشد.

تفاوت رسولان، پيامبران و امامان معصوم با ديگر مردم در همين مطلب است. آنها از فضايل عالى اخلاقى برخوردارند و اين دليل رشد و كمال حقيقى و وجودى آنهاست. (با توجه به حفظ مراتب). امّا در مردم احتمال وجود رذيله در كنار فضيلت وجود دارد. برخى در اوج فضيلت، گروهى در نهايت رذالت و بعضى نيمى از رذيلت و نيمى از فضيلت را دارند. و عده اى هستند كه جنبه رذيلت در آنها بر جنبه فضيلت برترى دارد و در بعضى ديگر به عكس است.

مكارم اخلاق، عبارت از صفات عالى اخلاقى است كه بيانگر رشد و كمال وجودى انسان است و هر قدر آن مكارم عالى تر و شديدتر باشند، كشف از كمال وجودى بيشتر مى كنند. و مكارم اخلاق مرتبه عالى اسلام است. بنابراين، در زبان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)مكارم اخلاق، خاص انبيا و رسولان و آنانى قرار داده شده كه پيروان صديق و واقعى آنها هستند.

باتوجه به احاديثى كه درفضايل اهل بيت(عليهم السلام) بيان داشتيم، جاى هيچ شبهه اى باقى نمى ماند كه اين بزرگواران از مكارم اخلاق و اخلاقى الهى و انسانى در حد اعلا برخوردارند.


عالى ترين فضيلت در يك فرد اينست كه در هرحال متوجه حفظ دينش باشد، زيراحفظ دين وديندارى پايه واساس تمام فضايل و مكارم اخلاق است. واين از صفات بارز اهل بيت(عليهم السلام) بوده است. بنگريد:

حضرت على(عليه السلام) فرمود: «با رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) راه مى رفتيم، به باغى رسيديم. و مرا آزاد گذاشت و شروع به گريه كرد. از علت گريه آن حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) سؤال كردم و گفتم: يا رسول اللّه! چرا گريه مى كنيد؟ فرمود: «به سبب كينه هايى كه در قلبهاى گروهى هست اشك مى ريزم; آنها اين كينه ها را براى تو آشكار نمى كنند، مگر بعد از من.» گفتم: آيا ظهور اين كينه ها در هنگام سلامتى دين من است؟ (دين من در اين هنگام سالم و محفوظ است؟) فرمود: «آرى. ظهور كينه ها در هنگام سلامتى دين توست[249]

امام رضا(عليه السلام) فرمود: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) پس از آن كه فضيلت ماه رمضان را بيان فرمود، گريه كرد; حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد: عرض كردم: يا رسول اللّه، چه چيز شما را گرياند؟ فرمود: يا على، گريه مى كنم به آنچه در اين ماه به تو مى رسد. گويا من تو را مى بينم در حالى كه براى پروردگارت نماز مى گذارى; و بدبخت ترين اولين و آخرين، برادر و رفيق پى كننده ناقه صالح برانگيخته شده و ضربتى برسرت مى زند كه محاسنت از آن ضربت رنگين مى شود. اميرالمؤمنين(عليه السلام)فرمود: آيا اين عمل در حال سلامتى دين من است؟ آن حضرت (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: در حال سلامتى دين توست[250]

و از جمله مكارم اخلاق، خداى را عظيم شمردن و هر چيزى را در مقابل او كوچك ديدن است; بخصوص دنيا كه حب استقلالى آن ريشه هر فساد و نفاقى است.

ضراربن ضمير، ضبايى مى گويد: سوگند به خدا، گواهى مى دهم كه على(عليه السلام) را در برخى موقفهايش ديدم در حالى كه شب پرده هاى تاريك خود را بر او انداخته و او در محرابش ايستاده بود... محاسنش را به دست گرفته و مانند مارگزيده به خود مى پيچيد و همچون افراد اندوهگين گريه مى كرد و مى فرمود:

«اى دنيا! از من دور شو، آيا خودت را بر من عرضه مى كنى و مى نمايى و به سوى من شوق مىورزى و مرا خواهانى. نزديك مباد هنگام (فريب تو)، و چه دور است اين آرزو و طمع تو (درباره من)، غير مرا مغرور ساز و فريب ده، مرا به تو احتياجى نيست. براستى تو را سه طلاقه كرده ام كه ديگر براى من رجوعى در آن نيست. پس زندگانى تو كوتاه و بزرگى و اهميت تو اندك; و آرزوى تو پست و ناچيز است. آه! از كمى توشه (اطاعت و عبادت) و طولانى بودن راه و دورى سفر (آخرت) و بزرگى مكان فرود (سختى فرودگاه ]قبر و برزخ و قيامت[) و خشونت و ناراحتى خوابگاه (قبر)[251]


زهد ازجمله صفات عالى اخلاقى است. نفسى كه به آن زينت يافته، آلوده به ماديات نمى شود. وخداوند متعال،اميرالمؤمنين(عليه السلام) را به اين صفت مزيّن فرموده بود.

عماربن ياسر گفت: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه فرمود: «يا على! براستى خداى متعال تو را به زينتى زينت داده كه نزد او از دنيا و آنچه در آن است، دوستدارتر است. و آن زينت، زهد تو در دنيا و محبت تو نسبت به فقرا مى باشد[252]

امام صادق (عليه السلام) راجع به اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد: «نشستن ايشان چون نشستن يك عبد بود، به تواضع يك عبد غذا مى خورد، مردم را به نان گندم و گوشت اطعام مى كرد و وقتى به خانه بر مى گشت نان جو با زيتون سركه مصرف مى كرد... عمل او عمل مردى بود كه گويا به بهشت و جهنم نظر مى كند. هزار بنده را از مالش آزاد كرد; مالى كه (در كسب آن) دو دستش خشن شده و از دو جبينش عرق مى ريخت و از عملش قرب خدا و خشنودى او را طالب بود.»

و امام زين العابدين(عليه السلام)به گونه اى عمل كرد كه هيچ كس بعد از او همچون آن حضرت نبود. روزى فرزند گرامى اش امام باقر(عليه السلام) بر پدرش امام سجاد(عليه السلام)وارد شد، ديد از بى خوابى و گرسنگى چهره پدر زرد شده و دو چشمشان از اشك تهى شده و پيشانى آن حضرت از زيادى سجود مانند زانوى شتر پينه بسته، بينى ايشان شكاف برداشته و از طول قيام در نماز، دو ساق و دو پايش ورم كرده است.

امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «هنگامى كه پدرم رابااين حالت مى ديدم بدون اختياراشكم به جهت ترحم براو سرازير مى شد. دراين هنگام اوبه فكر فرومى رفت وبعد ازلحظاتى متوجه ورود من مى شد سپس مى فرمود: فرزندم! بعضى از آن ورقها را كه عبادت جدم اميرالمؤمنين(عليه السلام) در آن ذكر شده، بياور. من آن صحف را به ايشان مى دادم. پس مقداركمى ازآن رامى خواندند و سپس به جهت بيقرارى كه به ايشان دست مى داد رهاكرده، مى فرمودند: چه كسى طاقت وتحمل عبادت اميرالمؤمنين (عليه السلام)را دارد؟»

ونيز امام صادق(عليه السلام) فرمود: «هنگامى كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) به بيت المال وارد مى شدند، مستحقين را گرد آورده، موجودى بيت المال را به دست گرفته و مى فرمود: اى طلا ونقره! غير مرا فريب دهيد; غير مرا فريب دهيد. پس خارج نمى شد تااين كه تمام آن را تقسيم مى كرد و هرصاحب حقى را به حقش مى رساند. سپس امر مى فرمود تا در آن بيت المال آب بپاشند و آن را جاروب كنند. آن گاه در آن جا دو ركعت نماز بجا مى آورد و مى فرمود: اى دنيا! آيا خودت را به من عرضه مى دارى؟ و آيا به جانب من آرزو و شوق مىورزى؟ براستى كه تو را سه طلاقه كرده ام كه هرگز براى من رجوعى در آن نيست![253]»


دنيا در نظر اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه نمونه بارز زهد و مكارم اخلاق در ميان اهل بيت و امامان معصوم(عليهم السلام) است، كوچكتر از آن بود كه به خاطر آن حتى كوچكترين ستمى را در نازلترين مرتبه مرتكب شوند. چنانكه فرمود:

«به خدا سوگند، اگر شب را بر روى خار سعدان به حالت بيدار به صبح رسانم، و دست و پايم را با زنجير بسته و بكشند، براى من دوستدارتر است از اين كه خدا و رسولش را در روز قيامت در حالتى ملاقات كنم كه به برخى از بندگان خدا ستم كرده و غاصب چيزى از مال دنيا باشم. به خدا سوگند، اگر هفت اقليم زمين را با آنچه در زير افلاك آن است به من بدهند كه خدا را در حق مورچه اى نافرمانى كرده و پوست جوى را از آن مور بربايم، چنين كارى نمى كنم. براستى دنياى شما در نزد من خوارتر از يك برگى است كه در دهان ملخى باشد كه آن را به دندان گرفته و مى خورد. على را با نعمتهايى كه فانى مى شود و لذتى كه باقى نمى ماند چه كار؟ پناه بر خدا از خواب و سستى عقل و زشتى لغزش، و تنها از او يارى مى جوييم[254]

امام باقر(عليه السلام) فرمود: «على(عليه السلام) وقتى نماز صبح را به جا مى آورد، تا طلوع خورشيد مشغول تعقيب نماز بود. وقتى خورشيد طلوع مى كرد فقرا و مساكين و غير اينها از مردم نزد او اجتماع مى كردند و به آنها فقه و قرآن مى آموخت[255]

يكى از راههاى شناخت امام معصوم(عليه السلام) وجود مكارم اخلاق است. و اهل بيت (عليهم السلام)در انديشه و عمل داراى مكارم اخلاق (صفات عالى انسانى) بوده اند. حارث بـن مغيره نضـرى گفت: به امـام صادق(عليه السلام) عرض كردم: صاحب اين امر (ولايت) به چه چيز شناخته مى شود؟ فرمود: به داشتن سكينه، وقار، علم و وصيت (به نص از جانب رسول اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) و امام قبل)[256]»

اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: «... صاحبان امر را از راه معروف، عدل و احسان بشناسيد[257]

مكارم اخلاق داراى دو رويه است: يك رويه آن وجود صفات عالى انسانى، و رويه ديگر آن ترك معاصى و گناهان است. بنابراين، عصمت كه ريشه مكارم اخلاق از تمام جهات است، از همين دو رويه تشكيل يافته:

1. نداشتن خطا، اشتباه، گناه

2. داشتن صفات مثبت اخلاقى در سطح بسيار عالى.


حسين اشقر مى گويد: به هشام بن حكم گفتم: معناى اين گفته شما كه امام جز معصوم نيست چه مى باشد؟ گفت: از امام صادق(عليه السلام) از اين موضوع سؤال كردم، فرمود: «معصوم كسى است كه به توفيق ويارى خدا تمام آنچه را كه از جانب خدا حرام شده، ترك مى گويد. و براستى خداى تبارك و تعالى فرمود: و كسى كه به يارى خدا نگاهداشته شود، به راه مستقيم هدايت شده است[258]

صاحب مكارم اخلاق، داراى خضوع و خشوع خاصى در برابر معبود ورب وخالقش مى باشد. چنانكه درباره امام سجاد(عليه السلام) بيان داشته اند كه «آن حضرت هنگامى كه به نماز مى ايستاد، رنگ چهره اش تغيير مى كرد. هنگامى كه به سجده مى رفت سرش را بلند نمى كرد مگر اين كه عرق (از آن) سرازير بود[259]

امام سجاد(عليه السلام) هنگامى كه از وضوى نماز فارغ مى شد، بين وضو و نماز، وحشت و لرزه بر اندام او مى افتاد. وقتى از علت آن سؤال شد، فرمود: «واى بر شما، آيا مى دانيد به جانب چه كسى قيام كرده ام؟ و اراده دارم با چه كسى مناجات كنم؟[260]»

قندوزى در «ينابيع المودة» مى نويسد: «امام زين العابدين ـ رضى الله عنهـ بسيار اهل گذشت، عفو و بخشش بود تا جايى كه مردى به ايشان ناسزا گفت. خود را به بى توجهى زد. آن مرد گفت: منظورم تو هستى. امام(عليه السلام) فرمود: «از تو اعراض نمودم» كه اشاره به آيه «خذ العفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلين[261]» است[262].

درباره امام باقر(عليه السلام) مى نويسد: «او حقايق احكام، حكمتها و لطايف آن را از مكنونات و گنجهاى معارف ظاهر نمود. و از اين جهت گفته شده كه او باقرالعلوم و جامع آن مى باشد; او شهرت دهنده و درخشش دهنده عملش به صفاى قلب و پاكى نفس و نسب و شرافت در صفات است; عمر و لحظات زندگى اش را در طاعت خداى متعال گذرانده و براى او در مقامهاى عارفان اسرارى است كه زبان وصف كنندگان از بيان آن خسته مى شود[263]

ونيز مى نويسد: «امام موسى كاظم (عليه السلام) وارث امام صادق (عليه السلام) در علم و معرفت و كمال و فضل بود و به جهت بسيارى گذشت و حلمش «كاظم» لقب گرفت. و نزد اهل عراق معروف به باب قضاى حوايج و عابدترين اهل زمان و عالمترين و با سخاوت ترين آنان بود[264]


درباره امام على النقى(عليه السلام) چنين نگاشته است: «او وارث پدرش در علم و كمال و سخاوت بود و از اين جاست كه وقتى آن مرد بيابانى از اطراف كوفه بر آن حضرت (عليه السلام)وارد شد و عرض كرد: من از متمسكين به ولايت شما و اجداد شما هستم و داراى قرضى هستم كه در اداى آن غير شما را قصد نكرده ام (شما قادر به پرداخت آن هستيد). حضرت فرمود: صبر كن. پس از آن بود كه متوكل سى هزار براى آن بزرگوار فرستاد. امام على النقى (عليه السلام) تمام آن را به اعرابى عطا فرمود. اعرابى عرض كرد: اى پسر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) ده هزار براى اداى دين من كافى است. امام (عليه السلام) از گرفتن بقيه امتناع كردند. آن مرد بيابانى، بازگشت در حالى كه مى گفت: خدا داناتر است كه رسالتش را در كجا قرار دهد[265]

اعجاز

اعجاز، عبارت است از كارهاى خارق عادتى كه خارج از علتهاى طبيعى بوده و انجام آن براى افراد خاصى امكان پذير است; افرادى كه از ولايت بر موجودات برخوردار باشند; به عبارت ديگر، داراى ولايت تكوينى باشند. ولايت تكوينى، همان قدرت تصرّف و تسلّط بر موجودات است، به گونه اى كه محكوم اراده شخص در پرتو آن ولايت قرار گيرد. چنين قدرت و تسلطى براى هيچ فردى ممكن نيست، جز كسانى كه احاطه وجودى بر آنها داشته باشند. و طبق احاديث واسطه فيض و احاديث نور، مرتبه هستى رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) واهل بيت(عليهم السلام)شديدتر و برتر از تمام موجودات در جهان مجرد و ماده است. بنابراين، اعجاز، معلول ولايت تكوينى، و ولايت تكوينى معلول تسلط وجودى است. به عبارت ديگر، اعجاز اثرى است كه از كمال خاص صادر مى شود و كمال خاص يك موجود نشانه مرتبه وجودى اوست. و اين اثر (تصرف در عالم خلقت) از موجودى صادر مى شود كه مرتبه وجودى او بالاتر از مرتبه وجودى هر موجود وابسته به خدا باشد.

لازم به تذكر است كه: اگرچه آنان طبق احاديث واسطه فيض و احاديث نور در آفرينش داراى اولين مرتبه وجودند، لكن ظهور اين اثر در عالم طبيعت ـ كه جهان استعداد و حركت از استعداد به ظهور فعلى مى باشد ـ وابسته به رابطه خاص آن موجود با خداى متعال است كه اين رابطه جز با ترك تعلق كامل از طبيعت و ماديت و وابستگى محض ارادى به خداى بزرگ حاصل نمى شود. محصول اين ترك تعلّق كامل همان عصمت است كه بيانگر تقرّب به خدا و رشد وجودى آن موجود مى باشد. لذا ولايت تكوينى در عالم طبيعت ملازم با عصمت مى باشد.


اين كه اعجاز را از شروط امامت قرار داده اند، بدين معناست كه دليل ظاهر و روشن بر ولايت تكوينى و هر كمال وجودى و عصمت و كامل بودن صفات فضيلت است و شخصى كه چنين خصوصياتى دارد، به لحاظ رابطه خاص با خداى متعال اسوه و الگوى در انديشه و عمل است و وجوب اطاعت از او در همين راستا مى باشد، زيرا مكلّف وظيفه دارد رضايت خالق و رب خويش را به دست آورد. و رضايت او آن گاه به تحقق مى رسد كه علم به خواسته او و علم به امتثال آن حاصل نمايد. و چنين علمى جز از طريق معصوم و انسان كامل حاصل نمى شود. و از آن جا كه عصمت و كمال وجودى و رابطه خاص با خدا، از امور معنوى است و حواس و عقل ـ به طور مستقل ـ از درك مصداق آن ناتوانند، تنها راه براى شناخت مصداق نصّ صريح و وجود اثر آن كمال و رابطه خاص است. كه اين اثر همان اعجاز مى باشد.

امام صادق(عليه السلام) اعجاز را از جمله شروط امامت قرار داده. آن جا كه مى فرمايد: «امام و مقام جانشينى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بايد داراى ويژگيهاى زير باشند:

1- عصمت

2- نصوص (به واسطه رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) بر امامت و ولايت تصريح شده باشد.) چنانكه در مورد دوازده امام(عليهم السلام) بيان شد.

3- عالمترين مردم باشد.

4- پرهيزكارترين مردم باشد.

5- عالمترين آنها به كتاب خدا باشد.

6- صاحب وصيت ظاهرى باشد (ظاهراً سفارش به وصى بودن شده باشد)

7- داراى اعجاز و دليل باشد....[266]»


اميرالمؤمنين، على(عليه السلام) فرمود: «آن گاه كه ثابت شد قوام امت به امر و نهى وارده از جانب خداست، براى ما معلوم شد كه مردم ناگزير از پيغمبرى هستند كه از جانب خداى عزوجل مبعوث شده و داراى اوصافى باشد كه به واسطه آنها از جميع مردم ممتاز باشد. از آن اوصاف است: عصمت از تمام گناهان; اظهار نمودن معجزات; بيان ادله اى براى نابود كردن شبهات; طاهر، پاك و پاكيزه باشد. و با ملكوت خداى سبحان ارتباط داشته باشد و جدا نباشد، زيرا غير از چنين كسى نمى تواند از جانب خداى عزوجل نسبت به مردم اداى رسالت كند. و باقى ماندن مردمى كه داراى مقام عصمت نيستند، جز به وجود امام معصوم كه حدود و اوامر خدا را در ميان مردم به پا دارد امكان ندارد.» تا اين كه فرمود: «و ناگزير است وجود كسى كه چنين اوصافى دارد; در هر عصر و زمانى پس از زمان ديگر; و در هر مدت و وقتى بعد از مدّت ديگر و در هر امت و شريعتى پس از امّت ديگر. و تا زمانى كه مردم هستند و تكليف بر آنها هست، اين امر در مردم جارى است و بدون او امنيت آنها راست نمى شود و زندگانى آنها دوام نمى يابد. و اگر امام هم مانند افراد رعيت باشد، احتياج پيدا مى كند به آنچه كه مردم به آن محتاجند و از عدل و حكمت خدا به دور است كه بر مردم احتجاج نمايد به واسطه شخصى كه خود او نيز محتاج امام و همانند ساير مردم است. بلى، امام را هم امامى است كه آن وحى است كه او را امر و نهى مى نمايد. پس، تمام اين اوصاف پراكنده است و همه را خداوند براى پيامبر ما جمع نموده است. و لازم و واجب است كه بعد از رحلت و درگذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در جانشينى او[267] و سپس در باقى اوصيا(عليهم السلام)باشد.

9

اعترافها

درخشش نور انسان كامل آنچنان شديد و قوى است كه حتى كور و نابينا اگرچه همه جا براى او ظلمانى و تاريك است از آن بهره مى گيرد، اگرچه آن روشنى بسيار كم سو و ضعيف باشد. و اين دليل واضح و آشكارى است بر غلبه نور بر ظلمت.


جامعه نوپاى اسلام با رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از تمام واقعيتها چشم پوشيده و بسيارى از مسائل طرح شده از جانب پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را به فراموشى سپرد. و مقام خاندان عظيم الشأنى را كه تا ديروز ـ با حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بسيار محترم بودند، با عروج روح رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به جوار حق تعالى، ناديده گرفت تا آن جا كه حتى مورد بى حرمتى برخى از صحابه و مسلمانها قرار گرفتند. تا جايى كه حق ولايت آن ابر مرد ميدان رزم و عبادت و عدل و حق مالكيت آن بانوى بزرگ به هيچ انگاشته شد. و مردم احاديث نور، احاديث واسطه فيض در تكوين و تشريع، احاديث فضيلت اهل بيت(عليهم السلام) حديث ثقلين، حديث غدير، حديث منزلت و... را به فراموشى سپرده و يا به وسيله مغزهاى فروخته شده توجيه نمودند. به هر حال، جامعه با فراموشى حق، ظلمانى و تاريك شد; ولى نور ولايت و امامت و انسان كامل و معصوم در تمام صحنه ها و حوادث، روشن و آشكار بود. تا آن جا كه مخالفين او در بسيارى از مشكلات علمى و غيره به او پناه هنده شده و اعتراف به عظمت انسانى و مقام علمى و عدل او كردند.

در اين بخش به بيان نمونه هايى از اعترافات آنها مى پردازيم.

اعترافات ابوبكر

ابوبكر، در نزد عباس ـ عموى بزرگوار پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) به خلافت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(عليه السلام) اعتراف مى كند.

ابو رافع گفت: بعد از اين كه مردم با ابوبكر بيعت كردند، شنيدم كه به عباس مى گفت: تـو را به خـدا سـوگند، آيا مى دانى كه رسـول خـدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرزندان عبدالمطلب و اولاد آنها را گرد آورد و شما در جمع آنان حضور داشتى و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «اى فرزندان عبدالمطلب، براستى خداوند پيامبرى را مبعوث نكرده جز اين كه براى او از خاندانش برادر و وزير و وصى و خليفه قرار داده است. پس، چه كسى از شما با من بيعت مى كند تا برادرم و وزير و وصى و خليفه من در ميان خاندانم باشد؟» هيچ كس از شما پاسخ نداد! سپس فرمود: «اى فرزندان عبدالمطلب! در اسلام جلودار باشيد نه دنباله رو; به خدا سوگند، هر آينه رهبرى و مقام بلند خلافت به دست غير شما مى افتد. و آنگاه پشيمان مى شويد!» پس، در اين هنگام على(عليه السلام)ايستاد و به آن حضرت با توجه به شرطى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) كرده بود، بيعت كرد. ]اى عباس[ آيا اين جريان را قبول دارى؟ گفت: بلى[268].


عايشه گفت: به پدرم گفتم: من مـى بينم كه نظرت به صورت على(عليه السلام)طولانى است. در پاسخ گفت: دخترم! از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه مى فرمود: «نظر به چهره على(عليه السلام) عبادت است[269]

انس بن مالك گفت: فردى يهودى در زمان خلافت ابوبكر وارد مدينه شد و سراغ خليفه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را گرفت. او را به نزد ابوبكر آوردند. يهودى گفت: تو خليفه رسول خدايى؟ ابوبكر گفت: بلى; آيا نمى بينى كه در مقام و محراب او هستم؟ يهودى گفت: اگر چنين است به سؤالات من پاسخ بده. ابوبكر گفت: از آنچه براى تو ظاهر شده سؤال كن. گفت: مرا از چيزى كه براى خدا نيست و از چيزى كه نزد خدا نيست و از چيزى كه خدا نمى داند خبر ده. ابوبكر گفت: «اين سؤالهايى است كه زنادقه مى كنند.» در اين هنگام، عده اى از مسلمانان تصميم به قتل يهودى گرفتند و از آن كسانى كه در آنجا حضور داشتند، ابن عباس ـ رضى اللّه عنهـ بود كه به آن گروه نهيب زد و گفت: اى ابابكر! نسبت به اين مرد با انصاف باشيد. ابوبكر گفت: شنيدى كه چه گفت؟

ابن عباس گفت: اگر قادرى پاسخ او را بده و الاّ رهايش كن هر جا كه بخواهد برود. ابوبكر دستور داد مردى يهودى را خارج كردند، در حالى كه مى گفت: خدا لعنت كند گروهى را كه در غير جايگاهشان نشسته اند; اراده كشتن نفسى را بدون علم مى كنند; قتل نفسى كه خدا به غير علم حرام كرده است. و نيز مى گفت: اى مردم! اسلام رفت، تا آن جا كه قادر به پاسخگويى يك مسأله نيستيد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) كجاست؟ خليفه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) كجاست؟ ابن عباس به دنبالش رفت و به او گفت: واى بر تو، به منزل اميرالمؤمنين ـ رضى اللّه عنهـ كه محل نزول علم نبوت است برو. در اين هنگام، ابوبكر و مسلمانان در طلب آن يهودى خارج شدند و او را در ميانه راه يافتند و به محضر اميرالمؤمنين ـ رضى الله عنهـ آوردند و اجازه گرفته و بر آن حضرت وارد شدند. گروهى از مردم هم ازدحام كرده بودند كه برخى مى خنديدند و برخى هم مى گريستند. ابوبكر گفت: اى اباالحسن. اين يهودى پيرامون مسائل زنادقه و بى دينها از من سؤال كرد. امام ـ رضى الله عنهـ فرمود: اى يهودى! چه مى گويى؟ يهودى گفت: آيا سؤال كنم از شما آنچه را كه اين قوم نسبت به من اراده داشتند؟ فرمود: نسبت به تو چه اراده اى داشتند؟ گفت: خواستند خون مرا بريزند. حضرت فرمود: اين را واگذار و از آنچه مى خواهى سؤال كن. پس گفت: سؤال مرا جز پيامبر يا وصى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)نمى داند. حضرت فرمود: از آنچه مى خواهى سؤال كن. يهودى گفت: آيا به من خبر مى دهى از آنچه براى خدانيست و نزد خدانيست و ازآنچه خدانمى داند؟ على(عليه السلام)به او فرمود: اى برادر يهودى! با شرط پاسخ تو را مى دهم.


عرض كرد: آن شرط چيست؟ فرمود: با من گفتارى عادلانه بگويى آن هم با اخلاص كه: لا إله إلاّ الله، محمّد رسول اللّه. حضرت در پاسخ فرمود: امّا آنچه گفتى نزد خدا نيست، ظلم است. يهودى گفت: راست گفتى مولاى من ـ اما آنچه براى خدا نيست، همسر و فرزند و شريك است. يهودى گفت: راست گفتى مولاى من ـ امّا آنچه گفتى خدا نمى داند; خدا براى خودش همسر، فرزند، شريك و وزيرى نمى داند. او خود قادر است بر هر چيزى كه مى خواهد و اراده مى كند. در اين وقت، يهودى گفت: دست مباركت را بده. پس گفت: «اشهد أن لا إله إلا اللّه و أنَّ محمداً(صلى الله عليه وآله وسلم) عبده و رسوله» و اين كه تو خليفه برحق او هستى و وصى و وارث علم آن رسولى، خداوند به تو جزاى خير از اسلام بدهد.

انس بن مالك گفت: مردم فرياد (شادى) كشيدند. ابوبكر گفت: اى على، تو بر طرف كننده اندوها و زداينده غم و اندوه هستى.

ابوبكر از نزد حضرت خارج شد و بالاى منبر رفت و گفت: مرا واگذاريد، من بهترين شما نيستم و حال آنكه على(عليه السلام) در ميان شماست [270].

گواهى عمر[271]، حديث منزلت

سويد بن غفلة گفت: عصر، مردى را ديد كه نسبت به على بن ابى طالب(عليه السلام)دشمنى مىورزد. عمر به او گفت: گمان مى برم كه از منافقين باشى. از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)شنيدم كه مى فرمود: «نسبت به على به من، به منزله هارون به موسى(عليه السلام) است; جز اين كه پيامبر بعد از من نيست ]يعنى، او برادرم و وزير و خليفه و وصى من است; فقط پيامبر نيست[[272].

عبدالله بن عباس گفت: گروهى نزد عمر نشسته بودند و درباره آنان كه به اسلام آوردن سبقت گرفته اند، گفتگو مى كردند. شنيدم عمربن خطاب مى گفت: اما در مورد على(عليه السلام) از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه فرمود: در او سه ويژگى وجود دارد; اگر يكى از آن سه خصلت در من بود، دوست دار تر بود نزد من از آنچه خورشيد بر آن مى درخشيد. من، ابو عبيده، ابوبكر و گروهى از صحابه در محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بوديم، حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) با دست بر شانه على(عليه السلام) زد و درباره او فرمود: «اى على! تو اولين مؤمن از حيث ايمان هستى و اولين مسلمان در گرويدن به اسلام مى باشى، و تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى(عليه السلام) هستى[273]


بين عمر و شخصى، راجع به مسأله اى منازعه واقع شد. عمر گفت: اين فرد نشسته بين من و تو حكم كننده باشد و اشاره به على بن ابى طالب(عليه السلام) كرد. آن مرد گفت: اين مرد بزرگ شكم. عمر از جا برخاست و گريبان او را گرفت تا او را از زمين بلند كرد، سپس گفت: «آيا مى دانى چه كسى را كوچك شمردى؟ (كسى كه) مولاى من و مولاى هر مسلمان است[274]

ابو هريره به نقل از عمربن خطاب گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «كسى كه من مولاى او هستم على مولاى اوست[275]

سعيد بن مسيب گفت: عمربن خطاب گفت: «از هر مشكلى كه در آن دسترسى به اوبالحسن على بن ابى طالب(عليه السلام) نداشته باشم به خدا پناه مى برم.» ]و نيز گفت:[ «به خدا پناه مى برم از اين كه در ميان قومى زندگى كنم و تو اى ابوالحسن در آن قوم نباشى[276]»

مردى را نزد عمر آوردند، وقتى گروهى از مردم از او سؤال كردند كه چگونه صبح كردى؟ گفت: «صبح كردم، در حالى كه فتنه را دوست دارم; از حق كراهت دارم; يهود و نصارا را تصديق مى كنم; به چيزى كه نمى بينم ايمان دارم و به چيزى كه خلق نشده است، اقرار مى كنم.» عمر در پى على(عليه السلام) فرستاد. وقتى آن حضرت آمد، او را از آنچه آن مرد گفته شد مطلع ساختند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: «راست گفته است، او فتنه را دوست مى دارد; خداى متعال فرمود: «جز اين نيست كه اموال و اولادش فتنه هستند.» از حق كراهت دارد. يعنى «مرگ»; خداى متعال فرمود: «لحظات مرگ و موقع احتضار به حق مى آيد.» و او يهود و نصارا را تصديق كرد; خداوند متعال فرمود: «يهود گفت: نصارا، اساسى ندارند و نصارا گفتند: يهود، دينى بى اساس است.» و به چيزى كه نمى بيند ايمان دارد; به خداى عزوجل ايمان دارد و به چيزى كه خلق نشده است اقرار مى كند; يعنى، قيامت[277]»

دو مرد از قريش، صد دينار در نزد زنى به وديعه گذاشتند و به او گفتند: اين امانت را به فردى از ما بر نمى گردانى; مگر اين كه ديگرى حاضر باشد (هر دو با هم باشيم) و مدتى آن دو، از يكديگر دور بودند. چندى گذشت، يكى از آن دو ]به نزد زن [آمد و گفت: رفيق و دوستم مرده و از بين رفته است. امانت را از تو مى خواهم. آن زن مال وديعه را به او رد كرد. سپس ديگرى آمد و از آن زن طلب امانت كرد. زن گفت: دوستت آن را گرفته است. مرد گفت: شرط اين بود كه با حضور هر دو وديعه را رد كنى.


براى رفع اين مشكل نزد عمر رفتند. عمر رو به مرد كرد و گفت: آيا گواه و شاهدى دارى؟ گفت: آرى; خود اين زن گواه است. عمر زن را ضامن دانسته گفت: تو ضامن هستى. پس، آن زن تقاضا كرد كه عصر شكايت و مرافعه آن دو را به اميرالمؤمنين(عليه السلام)برساند. عمر مطلب را به على(عليه السلام) ارجاع داد. آن زن داستان را براى آن حضرت نقل كرد. پس حضرت فرمود: «اى مرد! آيا تو به اين مطلب اقرار دارى كه اين مال تسليم هيچ كدام شما نبايد شود; مگر اين كه با هم باشيد؟» گفت: بلى، يا اميرالمؤمنين، اقرار مى كنم. حضرت فرمود: مال تو در نزد ما مى باشد، رفيقت را احضار كن و مال را بگير.»

پس آن مرد حيله گر و حقه باز مچش باز شد و به ترس افتاد. خبر اين قضاوت به عمر رسيد، پس گفت: «خداى متعال بعد از على بن ابى طالب(عليه السلام) مرا باقى نگذارد[278]

عمر گفت: «بارخدايا! سختى و مشكلى را بر من فرود نياور مگر اين كه ابوالحسن(عليه السلام) در كنار من باشد[279]

عمر بن خطاب به نقل از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) گفت: «اگر دريا مداد شود و درختها قلم شوند و تمام انسانها نويسنده باشند و جن حسابگر باشد، نخواهند توانست فضائل تو را ]اى ابا الحسن على(عليه السلام)[ بشمارند[280]

دو نفر بيابانى براى حل خصومت نـزد عمـر آمدند. پس به علـى(عليه السلام)گفت: بين اين دو قضاوت فرما. اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(عليه السلام) بين آن دو مرد حكم كرد. يكى از آن دو (با لحنى تحقير آميز) گفت: اين بين ما قضاوت مى كند. عمر به طرف او رفت و گريبانش را گرفت و گفت: «واى بر تو، چه مى دانى اين شخص كيست؟ اين مولاى من و مولاى هر مؤمنى است و كسى كه او را به ولايت قبول نكند مؤمن نيست[281]

عميربن بشر النخعى به نقل از عمر گفت: «على داناترين مردم است به آنچه خداوند متعال بر محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل فرموده است[282]»


احمد بن حنبل در كتاب «فضايل» خود، حديث 327 از باب خضايل على(عليه السلام)گفت: و... زنى را ـ كه زنا كرده بود ـ نزد عمر آوردند; عمر دستور داد سنگسارش كنند. وقتى كه آن زن را براى رجم مى بردند، على(عليه السلام) با آنها برخورد كرد، فرمود: جرم اين زن چيست؟ آن حضرت را از جريان مطلع ساختند. پس حضرت مانع از رجم شد. به نزد عمر آمدند. عمر گفت: چرا مانع اجراى حكم شدى؟ حضرت(عليه السلام) فرمود: «اين زن، كم عقل فلان طايفه است; براستى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: قلم]تكليف [از سه كس برداشته شد:

1- فردى كه خواب است، تا آنگاه كه بيدار شود.

2- كودك، تا آنگاه كه محتلم شود.

3- ديوانه، تا وقتى كه بهبود يابد.»

پس عمر گفت: «اگر على(عليه السلام) نباشد، هر آينه عمر هلاك مى شود[283]

ابن عباس گفت: عمر بر فراز منبر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) براى ما خطبه اى ايراد كرد و گفت: على(عليه السلام) با قضاوت ترين فرد در ميان ماست[284].

به عمر گفته شد: اگر زيور كعبه را برگيرى و با هزينه آن لشكر مسلمين را تجهزى نمايى اين بزرگترين اجرا را دارد; كعبه را با زيور چه كار؟ (كعبه زيور را مى خواهد چه كند)[285]. وقتى اين مطلب را دانست از اميرالمؤمنين، على(عليه السلام) راجع به آن سؤال كرد. حضرت(عليه السلام) فرمود: «براستى قرآن بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شد و در آن اموال چهار قسم مى شود:

1- اموال مسلمانها. پس آنها را بين ورثه در فرايض ارث تقسيم مى كرد.


2- فئى، كه بين افراد مستحق آن تقسيم مى نمود.

3- خمس، كه آن را در جايى كه خدا قرار داده بود، قرار داد.

4- صدقات، كه خداوند آنها را در مورد خودش قرار داده (و بايد در همان مورد به مصرف برسد) و دو آن روز نيز زيور كعبه مورد نظر بود و خداوند آن را به همان حال باقى گذاشت و آن را فراموش نفرمود و مكانش را پنهان و مخفى نساخت. پس زيور كعبه را در همان موردى قرار داده كه خدا و رسولش قرار داده اند.» پس عمر به آن حضرت رو كرده گفت: اگر تو نباشى هر آينه رسوا مى شويم! اين مطلب را گفت و آن حضرت(عليه السلام) را ترك كرد.

در زمان حكومت عمر دو مرد به نزدش آمدند و از او راجع به طلاق كنيز سؤال كردند. پس در حالى كه به وسيله اى بين آن دو تكيه داده بود، به نزد گروهى در مسجد آمد كه در ميان آنها مردى بود كه جلوى سرش مو نداشت. عمر گفت: اى اصلع، نظرتان در طلاق كنيز چيست؟ آن مرد سرش را بلند كرده سپس با دو انگشت به او اشاره كردند! عمر به آن دو مرد گفت: طلاق كنيز دو طلاق است. يكى از آن دو گفت: سبحان الله، ما آمديم تا پاسخ اين مأله را از تو كه اميرالمؤمنين(عمر) هستى بشنويم; ولى با ما به جانب اين مرد آمدى و به اشاره اى كه كرد، راضى شدى. عمر گفت: آيا مى دانيد اين مرد كيست؟ گفتند; نه. گفت: اين مرد، على بن ابى طالب است. گواهى مى دهم به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) كه از آن حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه فرمود: «اگر آسمانهاى هفتگانه را در يك كفه ترازو بگذارند و ايمان على(عليه السلام) را در كفه ديگر آن، ايمان على(عليه السلام) برترى پيدا مى كند[286].

وقتى عمربن خطاب به خلافت رسيد، گروهى از احبار يهود به نزد او آمدند و گفتند: اى عمر! تو بعد از محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) و صاحبش (ابى بكر) ولى امر مسلمين هستى; ما مى خواهيم سؤالهايى از تو بكنيم; اگر به ما پاسخ دادى، علم به حقانيت اسلام و نبوت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) پيدا خواهيم كرد. ولى اگر به ما پاسخ درست ندهى به باطل بودن اسلام و پيامبرى محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) پى خواهيم برد. عمر گفت: سؤال كنيد از آنچه برايتان پيش آمده. گفتند: ما را از قفلهاى آسمانها خبر ده; آنها چيستند؟ و نيز ما را از كليدهاى آسمانها مطلع كن.


و از قبرى كه با صاحبش سير كرد; و از كسى كه قومش را انذار كرد و از جن و انس نبود; و از پنج چيزى كه بر روى زمين راه رفته اند ولى در ارحام آفريده نشده اند; ما را آگاه نما. و نيز براى ما بگو: پرنده دراج در فرياد كردنش، اسب در شيهه كشيدنش، قورباغه در نقيقش (صدا كردنش)، الاغ در عرعر كردنش و مرغ چكاوك در سوك كشيدنش چه مى گويند؟

عمر سر به زير انداخت. سپس گفت: عيبى نيست براى عمر كه وقتى از چيزى سؤالى شود و پاسخ آن را نداند، بگويد: نمى دانم. و اين كه سؤال كند از چيزى كه نمى داند. آن گروه يهود از جا بلند شدند و گفتند: گواهى مى دهيم به اين كه محمّد پيامبر خدا نيست و اين كه اسلام دينى باطل است. سلمان فارسى از جا بلند شد و به يهود گفت: لحظه اى توقف كنيد. سپس متوجه خانه اميرالمؤمنين(عليه السلام)شد; تا اين كه بر آن حضرت(عليه السلام) وارد شد و گفت: اى اباالحسن! اسلام را درياب.

حضرت (عليه السلام) فرمود: چه شده؟ آن حضرت را از جريان آگاه ساخت. على(عليه السلام) كه عباى پشمى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را بر تن داشت نزد يهود آمد. وقتى چشم عمر به اميرالمؤمنين(عليه السلام) افتاد از جا بلند شد و حضرت را در آغوش گرفت و گفت: يا اباالحسن! تو براى هر مشكلى دعوت مى شوى. آنگاه على(عليه السلام) يهود را متوجه خود ساخت و فرمود: «سؤال كنيد از آنچه برايتان مطرح است. همانا پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) هزار باب از علم را به من آموخت و از هر بابى هزار باب منشعب شد.»

يهود سؤالهاى خود را مطرح كردند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: «پاسخ سؤالهاى شما را مطابق آنچه در تورات شماست مى دهم; مشروط به اينكه ايمان بياوريد و در دين ما داخل شويد.» يهود قبول كردند. فرمود: سؤالهاى خود را جدا جدا بيان كنيد.

گفتند: ما را از قفلهاى آسمانها خبر ده. فرمود: «قفلهاى آسمانها شرك به خداست، زيرا بندگان وقتى مشرك باشند، عملشان بالا نمى رود.»

- كليدهاى آسمانها كدامند؟

- فرمود: «شهادت و گواهى به يگانگى خدا و اين كه محمد بنده و رسول خداست.» (برخى به بعضى ديگر خيره مى شدند و مى گفتند: اين جوان راست گفت.)


- ما را از قبرى كه با صاحبش سير مى كرد آگاه كن.

فرمود: «ماهى، آنگاه كه يونس بن متى را بلعيد و با او در درياى هفتگانه سير نمود.»

- از كسى كه قومش را انذار كرد و از جن و انس نبود ما را آگاه ساز.

فرمود: «اين مورچه سليمان بن داود بود. (گفت: اى مورچه ها! وارد خانه هاتان شويد تا سليمان و لشكريانش شما را لگدمال نكنند و اينها ]از شما[ آگاهى ندارند.)

- ما را او پنج موجودى كه روى زمين راه رفتند ولى در ارحام آفريده نشدند آگاه كن. فرمود: «اينها عبارتند از: آدم، حوا، ناقه صالح(عليه السلام)، قوج ابراهيم(عليه السلام) و عصاى موسى(عليه السلام).»

مرغ دراج، هنگام فرياد كشيدن چه مى گويد؟

فرمود: «او مى گويد: خدا بر عرش مستولى است.»

خروس، هنگام آواز خواندن چه مى گويد؟

فرمود: «او مى گويد: اى غافلين! خدا را به ياد آوريد.»

اسب در شيهه كشيدن چه مى گويد؟

فرمود: «مى گويد: خدايا بندگان مؤمن را بر كافرين يارى فرما.»


الاغ در وقت عرعر كردن چه مى گويد؟

فرمود: «مى گويد: خدا لعنت كند كسى را كه ده يك مى گيرد (باجگير)، و در چشمهاى شياطين عرعر مى كند.»

- قورباغه در صدا كردنش چه مى گويد؟

فرمود: «مى گويد: منزه است پروردگارم كه معبود و تسبيح شده در سختى هاى درياست.»

- مرغ چكاوك در سوت كشيدنش چه مى گويد؟

فرمود: «مى گويد: خدايا! دشمنان محمد و آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) را لعنت كن.» پس از آن كه يهود سؤالهاى خود را مفصلاً طرح كرده و پاسخ درست شنيدند، اميرالمؤمنين(عليه السلام) به آنها فرمود: «اى يهود! آيا آنچه گفتم مطابق با تورات شما هست؟» يهودى پاسخ داد: «نه حرفى را واگذاشتى و نه حرفى را افزودى; اى اباالحسن! مرا يهودى نام مگذار و خطاب مكن; گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى يگانه نيست و براستى محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بنده او و رسولش مى باشد و براستى تو داناترين اين امت هستى[287]

مردى در نزد عمر نسبت به اميرالمؤمنين(عليه السلام) بدگويى نمود. عمر ]به او متوجه شد و[ گفت: آيا صاحب اين قبر را مى شناسى؟ صاحب اين قبر، محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلب است و على نيز پسر ابى طالب بن عبدالمطلب(عليهما السلام)است; پس، على(عليه السلام)را جز به خير ياد مكن. براستى اگر تو او را دشمن بدارى اين شخص را در قبرش آزار داده اى (اشاره به قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)[288] .)

با اين بيان، عمر خواست نزديك بودن نسبى و نيز مقام معنوى على بن ابى طالب(عليه السلام) را براى آن مرد بيان كند. و در واقع از مقام بلند اميرالمؤمنين(عليه السلام) دفاع كرد. و آن مرد ناآگاه را متوجه شخصيت عظيم ايشان نمود.


براءبن عاذب گفت: با رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در سفر بوديم. در غدير خم ما را فرود آورد و به نماز جماعت فرا خواند. رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) زير دو درخت را تميز كرد و نماز ظهر را خواند و دست على ـ رضى الله عنهـ را گرفته، فرمود: آيا مى دانيد كه من اولى و سزاوارتر به مؤمنين از خودشان هستم (بد نفسشان ولاتى دارم)؟ گفتند: بلى (مى دانيم). فرمود: آيا مى دانيد من اولى و سزاوارتر به هر مؤمنى از نفسش هستم؟ گفتند: چنين است. (حال كه اقرار بر ولايت من بر خودتان و هر مؤمنى مى كنيد) پس «كسى كه من مولاى او و ولى او هستم، على (نيز) مولاى اوست[289]. بارخدايا! دوست بدار هر آن كس را كه على(عليه السلام) را دوست بدارد. و دشمن بدار كسى را كه او را دشمن بدارد.»

براء بن عاذب گفت: عمر بعد از اين قضيه با على(عليه السلام) ملاقات كرد و گفت: «اى پسر ابى طالب! گوارا باد بر تو (اين ولايت); صبح كردى و شب كردى در حالى كه مولاى هر مؤمن و مؤمنه اى هستى[290]                                                                                                          

گواهى عثمان

ابن عباس گفت: عثمان به جانب على(عليه السلام) برگشت و از مقصد آن حضرت سؤال كرد. و خود نيز به راه افتاد و با تأمل به اميرالمؤمنين(عليه السلام) نظر مى كرد. على(عليه السلام) سؤال كرد: اى عثمان! چه شده كه با اين تأمل و دقت به من نگاه مى كنى؟ گفت: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه فرمود: «نظر به على(عليه السلام) عبادت است[291]

زنى را نزد عثمان بن عفّان آوردند كه شش ماه پس از ازدواج داراى فرزند شد. عثمان امر به رجم و سنگسارى او كرد. على بن ابى طالب(عليه السلام) به او فرمود: چنين حكمى در مورد او صحيح نيست، زيرا خداى متعال در كتابش (قرآن) مى فرمايد: مدّت حمل و جدايى فرزند در مجموع 30 ماه است. و فرمود: مادران، بچه ها را دو سال كامل شير مى دهند و اين مدت براى كسى است كه بخواهد شير كامل به بچه بدهد. پس، مدت حمل مى تواند شش ماه نيز باشد. پس رجم و سنگسارى بر او نيست. عثمان شخصى را فرستاد تا مانع سنگسار آن زن شود، امّا آن پيك وقتى رسيد كه آن زن رجم شده بود[292].


حسن بن سعد از پدرش روايت مى كند كه در زمان خلافت عثمان، در بين اسيران، زن و شوهرى به نام (يحنس و صفيه) بودند. مردى از اسرا با صفيه زنا كرد و از صفيه پسرى به دنيا آمد. پس، مرد زانى ادعا كرد كه پس از زنا و مال اوست و يخس شوهر صفيه گفت: پسر مال من است. پس، مرافعه را به نزد عثمان آوردند و عثمان آن دو را به نزد على بن ابى طالب(عليه السلام) فرستاد تا بين آنها حكم كند. پس على(عليه السلام)فرمود: حكم مى كنم بين اين دو به حكم رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): فرزند مال فراش است; يعنى، مال كسى است كه رختخواب مال اوست (فرزند ما يحنس است) و به هر يك از زانى و زانيه -چون غلام و كنيز بودند- پنجاه تازيانه زد (نصب حد آزاد)[293].

گواهى معاويه

مردى، مسأله اى از معاويه سؤال كرد، معاويه گفت: اين سؤال را از على بكن، او از من داناتر است. آن مرد گفت: مى خواهم جواب را از تو بشنوم. معاويه گفت: «واى برتو، آيا دوست ندارى مردى را كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)علم كثيرى به او ياد داده است و بزرگان از صحابه نيز به اين مطلب اعتراف دارند، و عمر در رفع هر مشكلى كه 8دچارش مى شد، به على(عليه السلام) مراجعه مى كرد. روزى مردى از عمر سؤال كرد. گفت: على در اين جاست. آن مرد گفت: مى خواهم كه پاسخ را از تو... بشنوم. جواب داد: بلند شو، خداوند به پاهاى تو قوّتى ندهد. و اسمش را از ديوان و دفتر محو كرد[294]

ابن حازم گفت: مردى به نزد معاويه آمد و از مسأله اى سؤال كرد. معاويه گفت: پاسخ اين سؤال را از على بن ابى طالب طلب كن; او داناتر است. آن مرد گفت: ...پاسخ تو براى من دوستدارتر از جواب على است. معاويه گفت: بد گفتى; همانا تو نفرت دارى از مردى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) علم كثيرى به او ياد داده است و از مردى كه رسول خدا خطاب به او فرمود: «تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى هستى; جز اين كه بعد از من پيامبرى نيست.» و عمر وقتى مشكلى داشت جواب را از على مى گرفت[295].

گواهى عمر بن عبدالعزيز

حسن بن صالح گفت: در نزد عمر بن عبدالعزيز راجع به افراد زاهد گفتگويى انجام گرفت. برخى گفتند: فلان; و برخى ديگر كس ديگرى را به عنوان زاهد يا بهترين زاهد معرفى كردند. عمربن عبدالعزيز گفت: «زاهدترين مردم، در دنيا على بن ابى طالب بود[296]


نتيجه

اين همه گواهى بر حقانيت على(عليه السلام) از جانب خلفا بيانگر چيست؟ وقتى خلفا اقرار مى كنند كه او داناتر است; آنگاه كه اظهار مى كنند: بدون او قادر بر حلّ مشكلى نيستند; آنگاه كه او را مولاى خود و هر مؤمن و مؤمنه اى مى دانند و اعتراف به صدور حديث منزلت و حديث غدير مى كنند، و آن جا كه عمر مى گويد: او داناتر از هر كس است به آنچه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شده است; و آنگاه كه در قضاوت بين مردم و بيان حكم خدا اشتباه مى كنند و اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب(عليه السلام) آنها را به اشتباهشان آگاه مى كند و از خطايى كه كرده اند باز مى دارد; و آنگاه كه على(عليه السلام) را در مناظره يهود و نصارى به كمك مى طلبند و خود قادر به پاسخگويى نيستند; همه اين اعترافها گواه چيست؟ آيا براستى اينها بر طبق اسلام به خلافت رسيده و بر اساس دستور اسلام حكم كردند؟ اگر حديث ثقلين مى گويد: با تمسّك به اهل بيت(عليهم السلام) و قرآن هرگز گمراه نمى شويد، چگونه اين حديث را كنار بگذاريم و به غير اهل بيت عصمت و طهارت تمسّك بجوييم؟ آيا مى توانيم هم به روش عمر باشيم كه گفت: كتاب خدا ما را كافى است; و هم در روش پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) قرار بگيريم كه فرمود: «كتاب، با عترت سبب هدايت و نجات شماست; «إن تسمكتم بهما لن تضلوا أبداً»

آيا نجات امت اسلام در روش و بيان رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) است كه قرآن درباره او فرمود: «و ما ينطق عن الهوى إنْ هو إلاّ وحيٌ يوحى...[297]» يا در روش عمر كه در بسيارى از موارد گفت:«لو لا علي لهلك عمر» و نيز گفت: «أعوذ باللّه من معظلة لا على بها» و نيز گفت: «علي أقضانا»؟

ما به حكم عقل و برهان معرفت و عبوديت، و حديث ثقلين و منزلت، و حديث سفينه به كسى تمسك مى جوييم و ولايت كسى را برگردن مى نهيم كه رسول (صلى الله عليه وآله وسلم)از طريق وحى او را عدل قرآن قرار داده و تمسك به او را نجات و هدايت دانسته، و عمر با نبود او خود را از اداره امور مملكت و قضاوت بين مسلمين و پاسخگويى در برابر ديگرالن عاجز مى دانسته است. تمسك به آنانى كه واسطه فيض به خدا در تكوين و تشريع، واسـطه حبّ خدا در عقيده و عمل و واسطه در حب رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)هستند، و آنان اهـل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) هستند كه فضايل آنها را از كتاب و سنت و از طريق اهل سنت در چند قسمت نگاشتيم.

خدايا! ما را از لغزش در قلم و بيان نگهدار و در حفظ و صحت آن دو ما را كمك فرما.


10

گزيده اى از دو كتاب

خدا را سپاس كه ما را موفق گرداند تا مطالبى ـ هر چند كوتاه و اندك ـ در فضايل اهل بيت پيامبر عظيم الشأن اسلام(عليهم السلام) بنگاريم. سعى ما اين بود كه در بيان فضايل، به احاديثى تمسك جوييم كه توسط علماى اهل تسنّن در كتب مختلف نگاشته شده است. بر صاحب عقل و فضايل است كه با دقت كامل در آنچه بيان شد، نظر نمايد و تفكّرى در مرتبه عقلانى داشته باشد تا با بصيرت و روشن بينى و دور از تعصّب محيطى و زمانى و مكانى به آنچه حقيقت و واقعيت دارد روى آورد وبه حكم عقل كه رسول و حَكَم باطنى است، پاسخ مثبت دهد. ودراين رابطه، علامه كبير مجاهد، شيخ محمد مرعى امين انطاكى ـ رحمة اللّه عليه ـ و دكترسيد محمد تيجانى سماوى ـ دام عزه ـ را الگو قرار دهد كه با تحقيق و بررسى دقيق، و دور از شرايط وجوّ حاكم بر خانواده، محيط و مردم، به نداى وجدان و عقل وحقيقت انسانى خويش ـ كه طالب رشد و كمال معنوى است ـ پاسخ مثبت دادند و با آگاهى تمام به اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) تمسّك جستند تا در متدِ «لن تضلّوا أبداً» قرار گيرند. در اين جا به بيان برخى از مطالب دو كتاب: «لماذا اخترت مذهب الشيعة، مذهب اهل البيت(عليهم السلام)» و«آن گاه ...هدايت شدم» تأليف آن دو بزرگوار مى پردازيم تا به علّت پذيرش مذهب شيعه از سوى آنان آگاه شويم. قبل از بيان آن علّت، لازم است معرفى اجمالى از شيعه (به نقل از كتاب مذهب اهل بيت (عليهم السلام)) اشاره كنيم.

شيعه كيست ؟

شيعه طايفه و گروهى هستند كه از حق و حقيقت خاص برخوردارند و در ميان خلق خدا، بهترين آنها مى باشند; گروهى نجات يافته كه به ولاى خدا و رسول وائمه اطهار(عليهم السلام) چنگ زده و در حدّ امكان به شناخت پيشوايان خود نايل شده اند و دشمنان خود را نيز شناخته وبا آنان آن گونه كه سزاوار آنهاست عمل مى كنند.


اينها خداى يگانه راـ كه شريك و مثل ندارد ـ مى پرستند. به رسالت پيامبر بزرگ، محمد بن عبداللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) و ولايت امام اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب(عليه السلام) و امامان بعد از او كه يازده نفرند، ايمان دارند.

امام حسن مجتبى (عليه السلام)

امام حسين (عليه السلام)، شهيد كربلا

امام على بن الحسين السجّاد (عليه السلام)

امام محمد بن علي الباقر (عليه السلام)

امام جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام)

امام موسى بن جعفر الكاظم (عليه السلام)

امام على بن موسى الرضا (عليه السلام)

امام محمد بن على الجواد (عليه السلام)

امام على بن محمد الهادى (عليه السلام)

امام حسن الزكى العسكرى (عليه السلام)

امام الحجة المنتظر المهدى (عليه السلام)


و او به زودى در آخر الزمان ظهور خواهد كرد و زمين را پر از عدل خواهد ساخت بعد از آن كه پر از ظلم و جور گشته باشد. (به كتب دو فرقه مراجعه كن تا به علّت بقاء و طول عمر او آگاه شوى) شيعيان نماز مى خوانند; زكات و خمس مى پردازند; روزه مى گيرند; حج مى روند و در راه خدا با اموال و جان خويش مبارزه مى كنند. آنچنانكه خدا و رسولش امر فرموده است. و در راه خدا از ملامتِ ملامت كنندگان هراسى ندارند; امر به معروف و نهى از منكر مى كنند وبه جانب خيرات سرعت مى گيرند وتمام واجبات را انجام مى دهند واز تمام حرامها نهى مى كنند.

شيعان نجات يافتگان هستند

سبب نجات آنها ـ علاوه برآنچه گفتيم ـ امتيازشان از سايرگروههاى اسلامى است. آن امتيازى كه در حديث مورداتفاق دو فرقه وارد شده است.

«ستفرق اُمتى على ثلاث و سبعين فرقة كلها فى النّار إلا فرقة واحدة»; بزودى، امت من 73 گروه مى شوند; جز يك گروه، بقيه اهل جهنم هستند.

ملاحظه كرديم كه تمام امت اسلام يك شعار دارند وآن «لا إله إلا اللّه»، محمد رسول اللّه است. پس، اگرتمام فرقه ها رااهل نجات بدانيم، حديث را تكذيب كرده ايم واگر هلاكت همه آنها معتقد شويم نيز حديث را دروغ پنداشته ايم. بنابراين، گروه نجات يافته ـ آنچنانكه گفتيم ـ كسانى هستند كه به ولاى اهل بيت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)روى آورده اند. دليل نجات اينها، دليلهايى كه نزد دو طرف (شيعه و سنى) موجود است[298].

پس، به طور مسلم، اين فرقه نجات يافته بر ساير فرقه هاى اسلامى امتياز پيدا مى كند; امتيازى كه فرقه هاى ديگر آن را اخذ نكردند. وآن «تولى» و «تبرى» است. و اعتقاد اينهاست كه امامان و آقايان، و رهبران و شفاعت كنندگان اينها نيز معصوم هستند.

اى خواننده با انصاف و كريم و مؤمن! تو رابه خدا سوگند، آيا چنين افرادى را مى توان كافر، مشرك، مرتد و مهدورالدم دانست و به آنان، انواعى از تهمتهاى باطل، افتراها وگفته هاى دروغين وزشت را واداشت. چنانكه «ابن تيميه، ابن حجر و قصيمى و خفناوى و موسى جاراللّه و احمد امين و جبهانى» روا داشته اند. و حتى مجرم شيخ نوح، به كفر و قتل شيعه و اسارت زنان و به تاراج بردن اموالشان و اسارت و بردگى فرزندانشان فتوا داده است.


...اى خواننده! مى دانى گناهشان چيست ؟

گناهشان اين است كه به خلافت و امامت غير پيشوايان خود هر گونه كه باشند اعتراف نمى كنند. و مى گويند: خلافت براى اهل بيت(عليهم السلام) است; از ابتداى بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) تا پايان دنيا.

تو را به پروردگارت سوگند، آيا اين گناهى است كه كفر و ارتداد را به ارث بگذارد؟ ولا حول ولا قوت إلاّ باللّه.

...اينها داراى خدماتى بزرگ و موقعيتهايى اسلامى و مورد سپاس هستند و مسلمانان شيعه به اينها افتخار كرده اند و دنيا مملو از كتب اينهاست، به حدى كه قابل شمارش نيست، و بر توست كه به كتاب (الذريعة فى تصانيف الشيعه) تأليف مجتهد اكبر شيخ آغابزرگ تهرانى، مراجعه كنى. ايشان مؤلفات و كتابهايى را كه به آنها دست يافته فهرست كرده است. ودر عين حال، اين يك قسمت كوچك و اندكى از آن تأليفات است.

در ميان اينها، علما، فقها، حكما، فلاسفه، متفكرين، سلاطين، وزرا، ادبا، شعرا، نويسندگان، منجمين، رياضى دانان وفلك شناسان، مهندسين، اطبا و ارباب صنايع ونابغه ها ومشاهير وجود دارند. و براستى زمين پر وسعت خداى متعال را پراز علم وعمل كرده اند.

وامام اكبر، فقيه اسلام، راحل عظيم، سيد ابوالحسن موسوى اصفهانى (ره) براستى مساجد و مؤسسه هايى را در مناطق مختلف دنيا بنيان نهاد. نيز امام بروجردى (رحمة الله عليه) مبلّغين را به اقصى نقاط عالم فرستاد و مساجد بزرگ و معابد آباد شده اى رااز جمله در امريكا، آلمان، لندن، و پاريس بنا نهاد.

علامه كبير مجاهد، شيخ محمد مرعى امين انطاكى در علّت پذيرش مذهب شيعه، در صفحه يازده كتابش مى نويسد:

اسباب و علتهايى كه مرابه مذهب اهل بيت(عليهم السلام) كشاند زياد است كه برخى از آنها را ذكر مى كنم.


1. فهميدم كه عمل به مذهب شيعه مجزى و كفايت كننده است و بدون شك سبب برائت ذمه مى شود. و بسيارى از علماى اهل سنّت از سابقين و لاحقين به اين مطلب فتوا داده اند; از جمله آنها، همكار ما شيخ محمود شلتوت (ره) استاد دانشگاه الزهرا فتوا داد; فتوايى كه در جهان اسلام منتشر شد.

2. با دليلهاى قوى و قاطع و حجتهاى حق و ثابت و روشن ـ چون خورشيدى كه در اواسط روز ساطع و درخشنده است و فقط پرتو نور اوست كه وجود دارد ـ حق بودن مذهب اهل بيت(عليهم السلام) نزد من ثابت شد. واين، تنها مذهبى است كه شيعه آن را از اهل بيت و آنها از جدشان رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و او از جبرئيل با عظمت گرفته است.

3. وحى در خانه اهل بيت(عليهم السلام) بوده و اهل بيت آگاهتر و عارفتر از غير خودشان به آنچه در خانه هست مى باشند.

4. بسيارى از آيات وارده در قرآن مجيد، كه بر مدعاى ما دلالت دارد[299].

5. بسيارى از احاديث واخبار رسيده از پيامبر بزرگ(صلى الله عليه وآله وسلم) كه برهان گويا و روشنى بر اين مطلب است. و دو فرقه (سنى و شيعه) در كتابهايشان به بيان آنها پرداخته اند.....و دلايل بسيارى از كتاب «الشيعه و حجتهم فى التشيع» آورده ايم، به آنچه در آنجاست مراجعه كن كه تو را كفايت مى كند. نيز به كتاب «المراجعات» رجوع نما، بخصوص به مراجعه چهارم. آنچه كه تو را قانع سازد خواهى يافت، اگر منصف باشى و الاّ عذر تو جهل توست.

مناظرات بين من وبرخى از علماى شيعه

از جمله عواملى كه مرا به مذهب شيعه دعوت كرد، مناظره هاى بسيارى بود كه بين من و برخى از علماى شيعه انجام گرفت. و در حال مباحثه، نفس خود را مغلوب مى يافتم; ولى آن را بر خود هموار ساخته، دفاعى مغلوبانه مى كردم.با توجه به اينكه من به حمدالّه اطلاع گسترده و علم وافرى در مذهب شافعى و غير آن داشتم، زيرا حدود41 قرن نزد علماى بزرگ و بزرگانى كه بر كرسى استادى الازهر نشسته بودند، شاگردى كردم، در اين مباحثات براى من گواهيهاى قطعى حاصل شد. چنانكه بيان داشتم.


وبراستى مناظره بين ما زمانهاى بسيارى به طول انجاميد كه كمتر از سه سال ـ تقريباً ـ، نبود و براستى در نفس من شكى نسبت به مذاهب اربعه پيدا شد به لحاظ اختلافات كثيرى كه در ميان آنها وجود دارد...

دست يافتن به كتاب «المراجعات»

و سرانجام به كتاب پر ارزشى از پيشوايى عظيم الشأن دست يافتم. وآن كتاب مقدس «المراجعات» تأليف فقيد الامة الاسلامية آيت اللّه العظمى، امام اكبر ومجتهد اعظم سماحة السيد عبدالحسين شرف الدين الموسوى العاملى ـ قدس اللّه روحه الطاهره و أسكنه فسيح جنته مع أجداده الطاهرين ـ است، كتابش را گرفتم و شروع به بررسى دقيق او نمودم و در مقالاتش با دقت نظر تدبر كردم. پس، بلاغت آن و سبك عبارات و گوارايى الفاظ و معانى نيكوى آن ـ كه كمتر نويسنده اى مثل آن را داراست ـ مرا مبهوت ساخت. پس، در اين اثر ارزشمند و كتاب بزرگ و آنچه در آن از قضاوتها و نزاعها بين مؤلف و شيخ اكبر الشيخ سليم البشرى استاد دانشگاه الازهر بود به تفكّر پرداختم تا آنجا كه قضاوتهاى آن را با دليلهاى قاطع و حجتهاى رسا دانستم كه زبان خصم را مى بندد و حجت را بر او تمام مى كند. و ديدم كه مولّف عظيم الشأن، در استدلالهاى خود بر خصم، به كتابهاى شيعه تكيه نكرده است; بلكه بر كتب سنت و جماعت تكيه نموده است. تا در پاسخ بر طرف مقابل رساتر باشد. به همين لحاظ، آنچه بر قلم شريفش جارى شده بود بيش از پيش مرا متعجب مى ساخت. و شبى برمن نگذشت جزاين كه كاملا به حق وصواب بودن شيعه قانع شده بودم واين كه اينهابرمذهب حق وثابت ازجانب رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و از اهل بيت طاهرين(عليهم السلام) هستند و حتّى براى من كمترين شبهه اى باقى نماند. و اعتقاد پيدا كردم به اين كه شيعه، آن گونه نيست كه مخالفين عنوان مى كنند. (از طعنها و بدنامى ها و گفته هاى باطلى كه مطرح مى كنند)

عرضه كردن مراجعات به برادر دانشمند

سپس در صبح آن شب، كتاب شريف را به برادر مهربانم، دانشمند علامه و تنها حامى ام شيخ احمد امين انطاكى ـ حفظه اللّه ـ عرضه داشتم. به من گفت: اين چيست؟ گفتم: كتابى است درباره تشيع از نويسندگان شيعه. سه مرتبه گفت: آن را از من دور كن; آن را از من دور كن; آن رااز من دور كن; آن از كتب ضلال وگمراهى است ونيازى به آن ندارم. من از شيعه وآنچه به آن اعتقاد دارند، متنفرم.


گفتم: كتاب رابگير وبخوان ولى به آن عمل نكن; قرائت ومطالعه آن كه به تو ضررى نمى رساند. كتاب را گرفت وبا دقت وكوشش آن را مطالعه وبررسى كرد وآنچه براى من از حقانيت شيعه حاصل شده بود، براى او حاصل شد و گفت: براستى شيعه بر حق و به راه صواب است و غيراينها خطاكارند.

من و برادرم مذهب شافعى را ترك گفتيم و بر مذهب شيعه جعفرى امامى گردن نهاديم. و به سبب تمسّك به مذهب جعفرى كه همان مذهب اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)است، آرامش خاطر پيدا كردم و دانستم كه با پيوستن به مذهب عترت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم)به نهايت مطلوب دست يافته ام. برهمين اساس، اعتقاد يقينى يافتم كه در حقيقت، از عذاب الهى نجات يافته ام. ودر مرتبه دوم خداى متعال رابه جهت نجات تمام خانواده ام وبسيارى از نزديكان و دوستانم و ...سپاس مى گويم. واين، فضل ونعمتى از جانب خداى متعال است كه قدر و ارزش آن جز براى خدا معلوم نيست. وحديثى كه شيعه و سنى برآن اتفاق دارند، گفته رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) كه فرمود:

«مثل أهل بيتي كسفينة نوح من ركبهانجى ومن تخلّف عنها غرق و هلك»; مثل اهل بيت من، همچون كشتى نوح است; كسى كه برآن سوارشد نجات يافت وكسى كه آن راترك كرد، غرق شده وهلاك گشت.

از خداى جل وعلا درخواست مى كنم كه براى خشنودى اش ما را به ولايت و حّب اينها موفق گرداند. براستى خدا گرامى ترين مسؤول و صاحب اجابت است.

اولين واضع اسم شيعه

اول كسى كه اسم شيعه را براى پيروان على(عليه السلام) قرار داد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بود. او سنگ اساسى را نهاد واولين بذر را كاشت. واميرالمؤمنين، على(عليه السلام) به اثبات رساننده شيعه است وشيعيان درآن وقت، به شيعه على بن ابى طالب(عليه السلام) معروف شدند[300].


ابن خلدون در مقدمه اش مى گويد: بدان كه شيعه درلغت به معناى رفيق وپيرو است ودر عرف فقها ومتكلمين از گذشتگان وبعد آنهابر پيروان على و فرزندان آن حضرت(عليهم السلام) اطلاق مى شود... واحاديثى كه براين مطلب دلالت دارند از طريق بزرگان علماى سنت و جماعت، چه برسد از طرق شيعه، نزديك به حدّ تواتر ـ بلكه متواترـ وارد شده است. وما براى روشن شدن حجت وتمام شدن استدلال به نقل برخى از آنها از طرق اهل سنت مى پردازيم.

ابن حجر، در «صواعق محرقه» از ابن عباس روايت كرد كه گفت: وقتى آيه «إنّ الذين امنوا و عملو الصالحات اولئك هم خيرالبرية...[301]» نازل شد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)به على(عليه السلام) فرمود: اينان بهترين (خلق) تو وشيعيان تو هستند. تو و شيعيانت روز قيامت، در حالى كه شما از خدا خشنود هستيد و خدا از شما خشنود، مى آييد ودشمنانت بسيار عصبانى بوده واز جهت سختى، سر به هوا و چشم بسته مى آيند. اميرالمؤمنين(عليه السلام)عرض كرد: دشمنان من كيانند؟

فرمود: «كسى كه از تو بيزارى جويد و تو را لعن نمايد...[302]»

حموينى شافعى در «فرائد السمطين» به سندش از جابر روايت كرده كه گفت: ما در محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بوديم كه على(عليه السلام) وارد شد. پس، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: برادرم به نزد شما آمد. سپس فرمود: به خدايى كه جانم دردست قدرت اوست، اين مرد و شيعيانش در روزقيامت از سعادتمندان هستند...[303]»

خوارزمى در مناقبش از منصور دوانيقى طى حديثى طولانى روايت كرده كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

«براستى على و شيعيانش فرداى قيامت با ورود به بهشت، به مطلوب رسيده واز سعادتمندان هستند[304]


نيز وى در مناقبش اينگونه روايت كرده است: ...در فتح خيبر، وقتى اميرالمؤمنين(عليه السلام) به محضر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) برگشت، حضرت (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «اگر نبود به اين كه گروهى از امت من در باره تو بگويند آنچه نصارا درباره عيسى گفتند، راجع به عظمت تو مطلبى مى گفتم كه برهيچ جماعتى نمى گذشتى جز اين كه خاك زير قدمهاى تو را برمى گرفتند، واز زيادى آب وضو تو طلب شفا مى كردند. ليكن همين قدر كافى است كه تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى (عليه السلام) باشى. ومن از تو باشم وتو از من ارث ببرى ومن از تو ارث ببرم; جز اين كه پيامبرى بعد از من نيست وتو ذمه مرابرى كرده (و بدهى مرا مى پردازى) وبر سنت من مقاتله مى كنى. وتو در آخرت نزديكترين مردم نسبت به من هستى وتو اوّل كسى هستى كه دركنار حوض بر من وارد مى شوى و اول كسى از امت من هستى كه داخل بهشت مى شود.

وبراستى شيعيان تو برمنبرهايى از نور هستند وحق در زبان وقلب و بين دو چشم توست...[305]»

ابن عباس نقل كرده كه: «براستى جبرئيل خبر آورد كه على و شيعيانش با شتاب تمام همراه با محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) به سوى بهشت مى روند.[306]»

ابن مغازلى شافعى در مناقبش به اسناد از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) روايت كرده كه فرمود: «هفتاد هزار از امتم بدون حساب وارد بهشت مى شوند.» سپس متوجه على(عليه السلام)شده و فرمود: «اينها شيعيان تو هستند وتو امام اينها هستى.[307]»

ابن مغازلى مالكى در مناقبش از ابن عباس روايت كرده كه گفت: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از قول خداى متعال: «السابقون السابقون اولئك المقربون» (الاية) سؤال كردم: فرمود: جبرئيل به من گفت: منظور على (عليه السلام) و شيعيانش هستند. اينها سبقت گيرندگان به بهشت مى باشند. نزديك به خداوند هستند. واين به جهت كرامت ولطف خدادرباره آنهاست.[308]»

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به على(عليه السلام) فرمود: «چهار نفرى كه پيش از ديگران وارد بهشت مى شوند، من وتو وحسن وحسين(عليهم السلام) هستيم. وفرزندان ماپس از ما، و زنان ما بدنبال فرزندان ما، و شيعيان ما از چپ و راست وارد بهشت مى شوند.[309]»

احاديث در مدح شيعه على (عليه السلام) بسيار است واحاديث نبوى كه افاضل از علماى سنت و جماعت در تأليفات و مسانيد و صحاح خودشان، در مدح شيعه على واهل بيت او(عليهم السلام) آورده اند، فوق حدّ احصا وشمردن است...


اين مطلب را بااين سخن به پايان مى بريم كه شيعه فرقه وجماعتى مؤمن هستند كه به تمام آنچه بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شده است، اعتقاد دارند و درتمام ادعاهايشان صاحب حق هستند; لكن اهل فساد عيوبى رابه آنها نسبت دادند در حالى كه از اين عيوب دورند; به مانند دور بودن گرگ يوسف از يوسف. به كتابها وآثار آنها مراجعه كن تا به درستى گفتار ما پى ببرى...

كتاب آن گاه ... هدايت شدم

اين كتاب تأليف دكتر سيد محمد تيجانى سماوى است كه سالهاى متمادى بر مذهب مالك بن انس وازاهل سنت و جماعت بود. آن چنان كه خود نگاشته است، پس از تحقيق وبررسى درمذاهب خداوند او را به صراط مستقيم هدايت كرده وموفق شد وارد «فرقه ناجيه» مذهب شيعه شود. دراين جا به برخى از آنچه درباره زندگى و چگونه شيعه شدنش نگاشته است، مى پردازيم.

آغاز تحوّل

ترديد در ادامه تحقيق

سه ماه حتى در موقع خوابيدن متحيّر و سراسيمه بودم، انديشه هاى گوناگون مرا بدين سوى آن سوى مى كشيد ودر درياى اوهام وپندارها غوطه ورم مى ساخت، وبر خود مى هراسيدم از برخى اصحاب كه درباره تاريخشان به تحقيق مى پرداختم وتناقضهاى شگفت انگيزى در رفتار واعمالشان مى يافتم زيرا درطول زندگيم چنين پرورش يافته بودم كه بايد اولياى خدا وبندگان شايسته اش را احترام و تقديس نمايم وگرنه هركه در باره آنها سخن بدى بگويد يا اسائه ادبى بنمايد، اذيت و آزار خواهد ديد هرچند آنها مرده باشند!

ودر گذشته، در كتاب «حياة الحيوان الكبرى» نوشته «دميرى» خوانده بودم كه: «شخصى عمربن خطاب را دشنام مى داد، دوستانش در كاروان او را هشدار مى دادند ونهى مى كردند. هنگامى كه رفت ادرار كند، يك مار سياه او را نيش زد و در جا مرد، براى او قبرى كندند كه خاكش كنند، ديدند در قبر، مار سياه بزرگى هست، قبر ديگرى كندند و همچنين هرچه قبر مى كندند، مار سياه را مى ديدند، يكى از عارفان به آنها گفت: هرجا كه مى خواهيد او را دفن كنيد، پس اگرتمام زمين رابراى او حفر كنيد، همين مار سياه موجود است زيرا كسى كه حضرت عمر را دشنام مى داده، خداوند مى خواهد در دنيا قبل از آخرت او را عذاب نمايد»[310].


وبدينسان خود را هراسناك و سرگردان مى يافتم كه دراين بحث سهمگين وارد شده ام بويژه آنكه در مدرسه زيتونه آموخته بودم كه بتحقيق، برترين خلفا ابوبكر صديق و پس از او عمربن خطاب فاروق است كه خداوند بواسطه او بين حق وباطل جدا مى سازد. وپس از او عثمان بن عفّان ذوالنّورين است كه فرشتگان الهى از او خجالت مى كشيدند، آنگاه نوبت به على مى رسد كه دروازه شهر علم است و پس از او شش نفر ديگر از عشره مبشّره هستند كه پيامبر آنها را به بهشت بشارت داده و عبارتند از: طلحه، زبير، سعد، سعيد، عبدالرحمن و ابوعبيده، و پس از اينها نوبت به سايراصحاب مى رسد، و غالباً به ما ياد مى دادند كه با اين آيه شريفه استدلال كنيم كه مى فرمايد: «بين هيچ يك از رسولانش، فرق نمى گذاريم» و به همه اصحاب با يك ديد بنگريم وكوچكترين خدشه اى را در مورد هيچ يك روانداريم.

واز اين روى برخود ترسيدم وبسيار استغفار كردم و چندين بار تصميم گرفتم، ازبررسى درمانند اين امور خوددارى ورزم چراكه مرا نسبت به اصحاب رسول خدابدبين مى كند و درنتيجه دردينم ترديد پيدا مى كنم ولى درطول آن مدّت و درخلال بحث بابعضى از علما، تناقضهائى يافتم كه عقل آنهارانمى پذيرد وآنها شروع كردند هشدار دادن به من كه اگربحث خود را دراحوال اصحاب ادامه دهم حتماً خداوند نعمتش رااز من سلب كرده، هلاكم مى سازد! وچون دشمنى آنان زيادتر شد و هرچه راگفتم تكذيب مى كردند، كنجكاويم در رسيدن به حقيقت مرا واداشت كه دگربار، خود را وارد ميدان بحث سازم، خصوصاً كه دردرونم نيروئى يافتم كه مرابه شدّت، به اين وادى سوق مى داد.

گفتگو با يكى از علما

به يكى از علمايمان گفتم: اگر معاويه بى گناهان را مى كشت و نواميس واعراض مردم را هتك مى كرد وبااين حال درباره او قضاوت مى كنيد كه اجتهاد كرد وبه اشتباه رفت ولذا يك پاداش بيشتر ندارد! واگر يزيد، فرزندان رسول خدا راكشت واهل مدينه راقتل و عام كرد و مع ذلك، حكم به اجتهادش مى كنيد واينكه دراجتهادش ره اشتباه را پيموده ولذا او را نيز يك پاداش است، پس چرا من اجتهاد نكنم دربحث وبررسيم واينكه نسبت به برخى از اصحاب، ترديد ودو دل باشم وبعضى را رسوا ومفتضح سازم واين بى گمان مقايسه نمى شود باكشتارى كه معاويه وفرزندش يزيد درمورد عترت پاك پيامبر روا داشتند،


پس اگربه حق رسيدم دو اجر دارم و اگر اشتباه كردم تنها يك اجر دارم، در صورتى كه اگر بر برخى از اصحاب خورده بگيرم، انگيزه ام دشنام وناسزا ولعن نيست بلكه ميخواهم به حقيقت دست يابم وگروه نجات يافته رااز گروه هاى گمراه جدا ومشخّص سازم واين وظيفه من و وظيفه هر فرد مسلمان است وخدا گواه است برآنچه پنهان است و خود عالم وآگاه است به آنچه در درون سينه ها مى باشد.

آن مرد عالم پاسخ داد:

ـ فرزندم! باب اجتهاد، مدتها است بسته شده!

گفتم: كى آن رابسته است؟

گفت: ائمه چهارده گانه.

با خوشحالى گفتم: خدا را شكر، آن كس كه آن را بسته است نه خداوند است و نه رسولش و نه خلفاى راشدين كه مأمور به پيروى از آنهائيم، پس هيچ گناهى بر من نيست اگر اجتهاد كنم همانطور كه آنها اجتهاد كردند.

گفت: تو نمى توانى اجتهاد كنى مگر اينكه هفده علم را بياموزى، از جمله علم تفسير، لغت، نحو، صرف، بلاغت، حديث، تاريخ و و و.

سخنش را قطع كرده گفتم: من اجتهاد نمى كنم كه احكام قرآن و سنت را براى مردم بيان كنم يااينكه خود صاحب يك مذهب در اسلام باشم، نه خير! بلكه براى اين منظور اجتهاد مى كنم كه بدانم چه كسى بر حّق و چه كسى بر باطل است و براى شناخت اينكه حقّ با امام على يا مثلا با معاويه بود و اين مقدار از آگاهى، هيچ وقت نياز به فرا گيرى هفده علم ندارد و همينقدر كافى است كه زندگى هر دوى آنها و رفتارشان را بررسى كنم تا به حقيقت دست يابم. گفت: چه ارزشى براى تو دارد اگر آن را فهميدى، «آنها امّتى بودند كه گذشتند و خود مسئول كارهايشان هستند و شما هم مسئول كارهاى خود هستيد و هرگز از آنچه آنها مى كردند سئوال نمى شويد».


گفتم: دراين آيه كلمه «لاتسألون» رابا فتح تاء يابا ضم آن ميخوانيد؟

گفت: تُسالون، با ضم تاء.

گفتم: خدا را شكر، اگر با فتح تاء بود، بحث را خاتمه مى دادم ولى حال كه با ضمّه است، معنايش اين است كه خداوند ما را باز خواست نمى كند از آنچه آنها مرتكب شدند، و اين مانند سخن الهى است كه مى فرمايد: «هر كس خود گرفتار كار خودش است» و مى فرمايد: «نيست براى انسان مگر آنچه خود تلاش كند». و همانا قرآن به ما اكيداً سفارش كرده است كه از اخبار امّتهاى گذشته با خبر شويم و از آنها عبرت بگيريم، و اينكه خداوند داستانهاى فرعون، هامان، نمرود، قارون و ديگر امّتهاى پيامبران گذشته را براى ما حكايت كرده، قطعاً براى سرگرمى نبوده است. بلكه براى اين بوده كه حق را از باطل به ما بشناساند، واما اينكه گفتى، اين بحث چه اهميّتى براى من دارد؟ اين بحث اهميّت زيادى براى من دارد:

اولاـ براى اينكه ولىّ خدا را بشناسم وپيروى از او كنم و دشمن خدا را بشناسم و با او دشمنى نمايم واين چيزى است كه قرآن از من خواسته بلكه بر من واجب كرده است.

ثانياًـ براى من مهمّ است كه بدانم خدا را چگونه عبادت كنم و با فريضه ها و واجبات، به او تقرّب جويم و آن هم بگونه اى كه خداوند واجب كرده است نه آنگونه كه مالك و ابوحنيفه و ديگر مجتهدان مى خواهند زيرا مالك را ديدم كه معتقد به مكروه بودن «بسم الله» در نماز است در حاليكه ابوحنيفه آن را واجب مى داند و ديگرى نماز را بدون آن باطل مى داند و چون نماز ستون دين است و اگر پذيرفته شد، ديگر اعمال پذيرفته مى شود و اگر ردّ شد، ساير اعمال ردّ مى شود، از اين روى نمى خواهم كه نمازم باطل باشد، و همچنين شيعيان معتقد به مسح پاها در وضو هستند در حالى كه اهل سنّت معتقد به شستن آنها مى باشند و اين در صورتى است كه در قرآن ميخوانيم: «سرها و پاهايتان را مسح كنيد» و اين آيه صراحت در مسح پا دارد، پس چگونه مى خواهى ـ اى آقاى من ـ كه مسلمان خردمندى اين قول را بپذيرد و قول ديگرى را ردّ كند، بدون اينكه با بحث و استدلال همراه باشد.


گفت: مى توانى از هر مذهبى، آنچه را خوشت مى آيد بگيرى زيرا همه اينها مذهبهائى اسلامى هستند و همه استمداد از رسول خداـ در رسيدن به احكام ـ مى كنند.

گفتم: مى ترسم از جمله كسانى باشم كه خداوند در باره شان مى فرمايد:

«افرايت من اتّخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة و من يهديه من بعد الله افلا تذكّرون».[311]

ـ آيا نديدى كسى راكه خداى خود را، هوى وهوس خويش قرار داده و خدايش وى رااز روى علم به گمراهى كشيده و برگوش و قلبش مهر نهاده و بر ديده اش پرده افكنده است؟ وبجز خداوند چه كسى او را هدايت و راهنمائى مى كند؟ پس چراپند و عبرت نمى گيريد؟

آقاى من! من عقيده ندارم كه تمام مذاهب بر حق اند در حالى كه يكى از آنها چيزى را حلال و ديگرى همان را حرام مى داند، پس ممكن نيست چيزى درآن واحد، هم حلال باشد و هم حرام و پيامبر در احكامش مناقشه اى نيست زيرا وحى از قرآن است.

«و لوكان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيرا».[312]

ـ واگر از سوى غير خدا بود پس در او اختلافهاى زيادى مى ديدند.

و از اينكه اختلافهاى بسيارى در مذاهب چهار گانه وجود دارد، پس قطعاً از سوى خداوند نيست و از سوى پيامبرش هم نيست چرا كه پيامبر مخالف قرآن سخن نمى گويد.

هنگامى كه آن شيخ دانشمند، سخن مرا منطقى وپذيرفته ديد، گفت:

ترامحض رضاى خدانصيحت مى كنم، اگردر هرچه ترديد داشته باشى، درخلفاى راشدين ترديد نداشته باش زيراآنها ستونهاى چهارگانه اسلام اند واگر هركدام سقوط كند، ساختمان ويران مى گردد.


گفتم: استغفار كن سرور من! پس پيامبر كجا است، اگر اينان استوانه هاى اسلام اند؟

پاسخ داد: رسول خدا، همان ساختمان است، او كلّ اسلام است.

ازاين تحليل تبسمى كردم وگفتم: يك بارديگر، ازخداطلب آمرزش كن آقاى من! تو ـ ناخودآگاه ـ مى گوئى كه پيامبرنمى تواند پابرجاباشد تااين چهار نفر نباشند! در حاليكه خداوند مى فرمايد:

«هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كلّه و كفى بالله شهيدا».[313]

ـ اوست خدائى كه پيامبرش راباهدايت ودين حق فرستاد تادين او رابرتمام اديان برترى بخشد، وشهادت خداوندبه تنهائى كافى است.

وهنگامى كه محمّد رابراى رسالت وپيامبرى فرستاد، هيچ يك از اين چهارتن و كسانى ديگر را با او شريك قرار نداد. در اين باره خود مى فرمايد:

«كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلّمكم الكتاب و الحكمه و يعلّمكم مالم تكونوا تعلمون».[314]

ـ چنانكه براى شما پيامبرى از خودتان فرستاديم كه آيه هاى ما را بر شما مى خواند و تربيتتان مى كند و كتاب و حكمت را به شما مى آموزد وآنچه نمى دانسته ايد به شما تعليم مى دهد.

گفت:اين چيزى است كه ما ازامامان وعلمايمان آموخته ايم وهرگز در دوران خودمان مانند شماهابا علما بحث و گفتگو نمى كرديم، شما نسل جديد در هرچيز شك وترديد مى كنيد وحتى در دين نيز شك مى كنيد واين از نشانه هاى آخرالزمان است كه پيامبر«ص» فرمود: «قيامت بر پا نمى شود مگر بربدسگالان وتبهكاران»!


گفتم: آقاى من! براى چيست اين همه گزافه گوئى؟ به خدا پناه مى برم كه در دين ترديد داشته باشم يا تشكيك كنم، من كه به خداى لاشريك له و فرشتگانش و كتابهايش و پيامبرانش ايمان دارم و به سرورمان حضرت محمّد، بنده و فرستاده خداوند كه افضل از تمام انبياء و مرسلين و خاتم آنها است ايمان دارم و همانا من از مسلمانانم، پس چرا مرا تهمت مى زنيد؟

گفت: بيش از اين ترا متهم مى سازم زيرا تو درباره سرورمان ابوبكر وسرورمان عمر نيز ترديد دارى درحالى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: «اگر ايمان امّتم راباايمان ابوبكر دردوكفّه ترازو قرار دهند،ايمان ابوبكر سنگين تر مى شود»! ودرحقّ عمر گفته است: «امّتم رابرمن عرضه داشتند، ديدم پيراهنى در بردارند كه تا سينه نمى رسد وعمر را برمن عرضه نمودند، ديدم پيراهنش برزمين كشيده ميشود! گفتند: تأويل اين سخن چيست اى رسول خدا؟ فرمود: دين»! وتو امروز درقرن چهاردهم مى آئى ودر عدالت اصحاب بويژه ابوبكر وعمر، ايجاد شك وترديد مى كنى؟ آيا نمى دانى كه اهل عراق، اهل كفر ونفاق اند؟

خدايا! من چه بگويم به اين بظاهر عالمى كه غرور، او را وادار به گناه ساخته است وبجاى بحث آرام، به سوى فتنه وآشوب ميل كرده ودرمقابل مردمى كه به او ارادت دارند، شروع به تهمت زدن وافترا و شايعه پراكنى نموده است كه آنها هم از شدّت خشم وعصبانيّت، ديدگانشان قرمز واخمهاشان درهم كشيده شد ودر چهره هاشان شرّ و كينه نمايان گشت.

به سرعت به منزل رفتم وكتاب «الموطّا» امام مالك وكتاب «صحيح بخارى» را باخود برداشته وبه سوى او شتافتم وگفتم: آقاى من! آنچه مرا به شك و ترديد در باره ابوبكر واداشت، شخص پيامبر اسلام بود ودرحالى كه كتاب «الموطا» را مى گشودم، روبرويش گذاشتم كه در آن مالك روايت كرده بود كه پيامبر«ص» به شهداى «احد» فرمود: «بر ايمان اينان گواهى مى دهم» ابوبكر صديق عرض كرد: اى رسول خدامگر ما برادران آنان نيستيم؟ مگرما مانند آنها اسلام نياورديم وجهاد نكرديم؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: «آرى! ولى نمى دانم پس از من چه بدعتها در دين مى گذاريد»؟.

پس ابوبكر گريست وباز هم گريست وگفت: «ماپس از تو خواهيم بود»[315].


وآنگاه صحيح بخارى را گشودم كه در آن آمده بود:

عمربن خطاب بر حفصه وارد شد كه اسماء بنت عميس نزد او بود، وقتى اسماء را ديد گفت: اين كيست؟ حفصه گفت: اسماء بنت عميس. عمر گفت: اين همان زن حبشى، زن دريائى است! اسماء گفت: آرى! عمر گفت: در هجرت، بر شما سبقت جستيم، پس ما به رسول خدا از شما سزاوارتريم. اسماء خشمگين شده گفت: نه به خدا قسم، شما همراه پيامبر بوديد و او گرسنه هايتان را اطعام و نادانانتان را پند مى داد و ما در خانه اى در سرزمين دشمنان در حبشه بوديم ولى قلوبمان با خدا و پيامبرش بود، بخدا قسم هرگز غذائى را نخوردم و آبى را نياشاميدم مگر اينكه پيامبر خدا«ص» را ياد مى كردم يا اينكه همواره مورد اذيّت و آزار قرار ميگرفتم و با ترس و وحشت مى زيستم. و من اين سخنان را براى پيامبر نقل خواهم كرد بدون اينكه كم و زياد كنم و از او خواهم پرسيد و هنگامى كه نزد پيامبر«ص» آمد عرض كرد: اى رسول خدا! عمر چنين و چنان گفت.

حضرت فرمود: چه پاسخش دادى؟

عرض كرد: چنين و چنان گفتم.

حضرت فرمود: اوبه من سزاوارتراز شما نيست وهمانااو واصحابش يك هجرت بيشترنداشتند ولى شمااهل كشتى دوهجرت داشتيد.

اسماء گويد:ابوموسى واصحاب كشتى راديدم كه همواره مى آمدند و درباره اين حديث ازمن مى پرسيدند وهيچ چيز دردنيا براى آنان جالب تر وارزنده تر ازاين سخن پيامبر«ص» درحقّ آنهانبود.[316]

پس از اينكه آن شيخ عالم و ديگر حاضران، احاديث را خواندند، چهره هاشان تغيير كرد وشروع كردند به يكديگرنگريستن ومنتظر آن عالم شدند كه خود او سخت شگفت زده شده بود وچاره اى نداشت جزاينكه ابروهايش را به علامت تعجّب بالا برده وگفت: پروردگارا، برعلمم بيفزاى.

سپس گفتم: حال اگر شخص پيامبر«ص» نخستين كسى باشد كه در باره ابوبكر ترديد دارد و به نفع او گواهى ندهد زيرا نداند كه پس از او چه كار خواهند كرد، و اگر رسول خدا«ص» اقرار به برترى عمربن خطاب نسبت به اسماء بنت عميس ننمايد بلكه اسماء را بر او برترى بخشد، پس من حقّ دارم شك كنم و هيچ كس را برترى ندهم تاآنكه حقّ را جستجو كرده و آن را بيابم، و معلوم است كه اين دو حديث، تمام احاديثى را كه در باره ابوبكر و عمر وارد شده، باطل مى سازند زيرا اين حديثها نزديكتر به واقعيّت و حقيقت است تا آن احاديث فضيلت كه ادّعا مى شود.


حاضرين گفتند: چطور؟

پاسخ دادم: زيرا پيامبر«ص» شهادت در باره ابوبكر نداد و فرمود: نميدانم پس از من چه كارهائى مى كنيد! واين كاملا منطقى است و قرآن و تاريخ نيز گواهى داده است كه پس از او، تغيير و تبديل كردند(احكامش را) و از اين روى بود كه ابوبكر گريه كرد زيرا سخن پيامبر را تبديل نموده و حضرت زهرا دختر پيامبر را به خشم آورد و اينقدر در دين بدعت نهاد تا آنجا كه قبل از وفاتش پشيمان شد و آرزو ميكرد اى كاش انسان نمى بود. و اما آن حديث كه مى گويد: اگر ايمان امّتم را با ايمان ابوبكر در ترازو قرار دهند، ايمان ابوبكر سنگين تر مى شود، بدون شكّ باطل و غير معقول است و هرگز ممكن نيست كسى كه چهل سال از عمرش را در شرك و بت پرستى گذرانده، ايمانش سنگين تر باشد از تمام امّت محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) با اينكه در ميان آنها اولياى شايسته خدا و شهيدان و امامانى كه تمام عمرشان را در جهاد و پيكار در راه خدا صرف كرده اند، وجود دارد، از آن گذشته ابوبكر كجا واين حديث كجا؟ اگر واقعاً اين حديث درست بود هرگز در واپسين روزهاى زندگيش آرزوى بشر نبودن نمى كرد. واگرايمانش برتر از ايمان امّت بود، هرگز فاطمه دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) وسرور زنان جهان، بر او خشمگين نمى شد وپس از هرنمازش عليه او دعا نمى كرد.

آن عالم هيچ پاسخى نمى داد ولى برخى از حاضرين گفتند: بخدا اين آدم، ما را هم به ترديد انداخت. آنجا بود كه آن عالم لب به سخن گشوده، رو به من كرد و گفت: همين را مى خواستى؟ همه اينها را در دينشان به شكّ و ترديد انداختى! ولى ناگهان يكى از خود آنان به او پاسخ داد: حقّ با او است، ما در طول زندگيمان يك كتاب را به طور كامل نخوانده ايم و كوركورانه شما را پيروى كرده و از شما تبعيّت نموديم و اكنون بر ما روشن شد كه آنچه اين حاجى مى گويد، درست است، پس بر ما لازم شد كه بخوانيم و بحث كنيم!! و برخى ديگر از حاضرين نيز با او همصدا شدند و اين يك پيروزى براى حق و حقيقت بود، و اين پيروزى با زور سر نيزه بدست نيامده بلكه با چيره شدن عقل و دليل و برهان بدست آمده بود.

«و شما هم برهان و دليل خود را بياوريد، اگر راست مى گوئيد».


همين انگيزه شد ومراتشويق كرد كه وارد چنين بحثهائى شوم وبه نام خدا ورسولش در رابرروى خود بگشايم به اميد اينكه خداوند مرا توفيق دهد وراهنمائى ام نمايد چرا كه او خود وعده هدايت به كسانى داده است كه درجستجوى حقّ اند و او هرگز وعده اش را تخلّف نمى كند.

بحث وبررسى ام بادقّت فراوان سه سال تمام بطول انجاميد زيرا هر چه مى خواندم دوباره آن را تكرار مى كردم و گاهى ناچار مى شدم، از اول صفحه تا آخرش را مطالعه نمايم.

كتاب «مراجعات» امام شرف الدين را خواندم و چندين بار مراجعه كردم و به حقّ، اين كتاب افقهاى تازه اى را جلوى رويم باز كرد كه سبب هدايتم شد و قلبم را براى محبّت و مودّت اهل بيت گشود.

كتاب «الغدير» نوشته شيخ امينى رامطالعه كردم وسه بارآن را تكرارنمودم زيرادرآن حقايق روشن وآشكار ومحكمى مى ديدم. و كتاب «فدك فى التاريخ» تأليف سيد محمد باقر صدر وكتاب «سقيفه» نوشته شيخ محمد رضا مظفّر را خواندم و از اين دو نيز به اسرارى پوشيده آگاه شدم، وكتاب «نص و اجتهاد» را خواندم كه از آن، بر يقينم افزوده شد. سپس كتاب «ابوهريره» نوشته شرف الدين و«شيخ المضيره» نوشته شيخ محمود ابوريّه مصرى خواندم وفهميدم به اينكه اصحابى كه پس از رسول خدا«ص» در دين تغيير دادند بردو قسم اند: يك گروه احكام رابا زور وقدرت وفرمانروائى تغييرداد و گروه دوم با وضع وجعل احاديث دروغ ونسبت دادن آنها به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم).

آنگاه كتاب «الامام الصادق و المذاهب الاربعه» تأليف اسد حيدر را مطالعه كردم و فرق بين علم موهب و علم اكتسابى را دانستم و همچنين فرق بين حكمت الهى كه به هر كه ميخواهد عطا مى كند و بين ادعاى علم و دانش و اجتهاد به رأى كه امّت را از روح اسلام دور ساخته، فراگرفتم.

سپس كتابهاى ديگرى از آقايان: سيد جعفر مرتضى عاملى، سيد مرتضى عسگرى، خوئى، طباطبائى، شيخ محمد امين زين الدين، فيروز آبادى، ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه اش و كتاب «الفتنة الكبرى» طه حسين را مطالعه كردم. و از كتابهاى تاريخ: تاريخ طبرى، تاريخ ابن اثير، تاريخ مسعودى و تاريخ يعقوبى و كتابهاى ديگرى را خواندم و قانع شدم كه شيعه اماميّه بر حقّ اند، پس شيعه شدم وبا لطف الهى، در كشتى اهل بيت سوار شدم و به ريسمان ولايتشان چنگ زدم زيرا با عنايت حضرت حق، بجاى بعضى از اصحاب كه ارتداد و به قهقرا بازگشتنشان برايم ثابت شده بود، و جز عده كمى از آنان، ديگران نجات نيافته بودند، اكنون به ائمه اهل بيت پيامبر كه خداوند آنان را از هر رجس و ناپاكى بدور كرده و پاكشان نموده است و محبّت و ولايتشان را بر تمام مردم، فرض و واجب دانسته، رسيده بودم و به آنان پيوسته بودم.


وشيعه آنطوركه برخى ازعلماى ماادعا مى كنند، فارسيان و مجوسيانى نيستند كه عمرمجد وعزّت وعظمتشان رادر جنگ قادسيه شكست وازاين روى آنان رادشمن داشته وكينه شان رابه دل مى گيرند.

و اين نادانان و جاهلان را پاسخ دادم كه تشيّع و پيروى از اهل بيت پيامبر، مخصوص فارس و ايرانيان نيست بلكه شيعيان در عراق، حجاز، سوريه و لبنان نيز وجود دارند و همه اينها عرب اند و همچنين شيعيان در پاكستان، هند، آفريقا و آمريكا هستند و همه اينها نه عرب اند و نه فارس.

واگر شيعه رامنحصر درايرانيان بدانيم، حجّت عليه ما قاطع تر مى شود زيرا درمى يابيم كه ايرانيان معتقدبه ائمه دوازده گانه اند در حالى كه اين امامان همه از عرب واز قريش وبنى هاشم، خاندان پيامبر هستند، پس اگرايرانيان متعصّب وناسيوناليست بودند اعراب را دشمن مى داشتند ـ همانگونه كه بعضى ادعامى كنند ـ وبى گمان سلمان فارسى راامام خود قرار مى دادند چراكه او ايرانى است ويكى از بزرگان اصحاب نيز مى باشد كه شيعه وسنّى به قدر ومنزلتش اقرار واعتراف دارند.

ولى ازآن سوى مى بينيم كه اهل سنّت، درامامت خود، پيروى از ايرانيان كرده اند چرا كه بيشتر امامانشان از فارس است مانند ابوحنيفه، امام نسائى، ترمذى، بخارى، مسلم، ابن ماجه، رازى، امام غزالى، ابن سينا، فارابى وبسيارى ديگر كه اكنون جاى بحث آن نيست، پس اگر شيعيان از فارس بوده وعمربن خطاب را ردمى كنند كه مجد وعظمتشان را درهم شكسته است، چگونه تفسير مى كنيم مخالفت شيعيان عرب و غيرايرانى را بااو، لذااين ادعا، مستند به هيچ دليل درستى نيست، بلكه اينان كه با عمرمخالفت مى كنند به اين دليل است كه او نقش مهمى رادر دور كردن اميرالمؤمنين حضرت على بن ابى طالب از خلافت، پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بازى كرد كه در نتيجه چه فتنه ها و مصيبتها ومحنت ها براين امّت باريده وكافى است كه پرده از ديدگان هر پژوهنده آزاده اى بالا رود تا حقيقت براى او روشن شده و آنگاه، بى آنكه هيچ دشمنى از پيش داشته، با او مخالف گردد.

ولى شيعيان ثابت قدم مانده، صبر كردند واستقامت ورزيدند و به حق دست يازيدند و تا امروز تاوان اين صبر و استقامت را پرداخته و در برابر سرزنشهاى هيچ سرزنش كننده اى، ترس و واهمه به خود راه نمى دهند، و من قاطعانه مى گويم اگر هر يك از علماى ما با علماى آنها بنشيند و بحث و مجادله كند، از بحث خارج نمى شود مگر اينكه به همان هدايتى كه آنها از آن برخوردارند، بهره مند خواهد شد.


آرى! من راه بهتر را يافته بودم و خداى را سپاس مى گويم كه به اين راه، مرا رهنمون ساخت و بى گمان اگر هدايت الهى نبود، هرگز دراين مسير هدايت نمى افتادم خداى را حمد و سپاس بى پايان كه مرا بر گروه نجات يافته، راهنمائى كرد، همان گروه (فرقه ناجيه) كه با شوق و شعف در جستجويش بودم و اكنون هيچ شك و دودلى برايم باقى نمانده كه تمسّك به على واهل بيت، دست زدن به عروة الوثقى و ريسمان محكم الهى است كه هرگز گسسته نمى شود و روايتهاى نبوى بسيارى براين دلالت دارد كه مورداجماع واتفاق نظر مسلمانان است، و اصلا عقل به تنهائى كفايت مى كند براى كسى كه واقعاً به حق و حقيقت گوش فرا داده و درپى رسيدن به آن است، زيرا على (عليه السلام) داناتر و شجاع تر از همه اصحاب ـ به اجماع امّت ـ بود، وهمين ويژگى به تنهائى كافى است كه دلالت بر شايستگى و احقيّت آن حضرت ـ نه ديگران ـ براى خلافت داشته باشد. خداوند مى فرمايد:

«و قال لهم نبيّهم انّ الله قد بعث لكم طالوت ملكا، قالوا انّى يكون له الملك علينا و نحن احقّ بالملك منه ولم يؤت سعةً من المال، قال انّ الله اصطفاه عليكم وزاده بسطةً فى العلم و الجسم، والله يؤتى ملكه من يشاء والله واسع عليم».[317]

ـ وپيامبرشان به آنها گفت: همانا خداوند طالوت رابه پادشاهى براى شما فرستاده است،گفتند: او ازكجابرماپادشاهى كند كه ما شايسته تريم ازاو واو راچندان پولى نيست.گفت: خداوند او را برشما برگزيده وبه اودانش بيشتر ونيروى جسمى افزونتربخشيده وخداوند ملك خويش رابه هركه بخواهدميدهد والله وسعت بخش ودانااست.

رسول خدا فرمود:

«على از من است و من از اويم و او ولىّ هر مؤمنى پس از من است».[318]


و امام زمخشرى در چكامه و خود چنين مى سرايد:

«شك و اختلاف بسيار شد، و هر كس ادعا مى كند كه خود بر صراط مستقيم استوار است، پس من به «لا اله الاّ الله» دست يازيدم و محبّت و علاقه ام به احمد(صلى الله عليه وآله وسلم) و على (عليه السلام) است، واگر سگى به محبّت و دوستى اصحاب كهف رستگار شد، چگونه من با داشتن محبّت اهل بيت پيامبر، تيره روز و بى نوا گردم».

آرى، من بحمد ولطف الهى، جايگزين رايافتم، وپس از پيامبر، پيروى نمودم از اميرمؤمنان و سرور و سالار اوصيا و رهبر پاك سيرتان، قهرمان ميدانهاى جهاد، امام على بن ابى طالب و همچنين از دو سرور جوانان اهل بهشت و دو گل خوش بوى پيامبر امام ابو محمد حسن الزّكى و امام ابو عبداللّه الحسين و از پاره تن مصطفى، دودمان نبوّت و مام امامان و معدن رسالت و آن كس كه پروردگار عزّ و جلّ، از خشمش به خشم مى آيد، سرور زنان جهان، حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليهم اجمعين.

و امام مالك را با استاد امامانِ اهل سنّت و معلّم امّت، حضرت امام جعفر صادق، جايگزين نمودم.

و به نه امام معصوم از ذريّه امام حسين، امامان و رهبران مسلمانان و اولياى شايسته پروردگار جهانيان، پيوستم.

واصحابى كه به قهقرا بازگشتند امثال معاويه و عمروبن ـ العاص و مغيرة بن شعبه وابوهريره وعكرمه وكعب الاحبار وديگران رابا اصحاب سپاسگزارى كه پيمان پيامبر را نشكستند، مانند عمّاربن ياسر و سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقدادبن اسود و خزيمة بن ثابت (ذوالشّهادتين) و اُبّى بن كعب و و... تبديل نمودم. و خداى را بر اين بيدارى و تشيّع، حمد و سپاس فراوان.

وعلماى قومم راكه اذهان ما راازحركت و رشد متوقّف ساخته وما رابه غفلت فرو برده بودند وبسيارى ازآنان، تابع وپيرو سلاطين و حاكمان زورگوى زمان بودند، باعلماى پاك سرشت شيعه اى كه هرگز روزى باب اجتهاد رابرروى خود نبسته ودربرابرفرمانروايان و پادشاهان ستمگر خم نشده وثابت قدم وپابرجاى ماندند،تعويض نمودم.


آرى! انديشه هاى خشك جاهلى را كه ايمان به گفته هاى ضد يكديگر داشت، با انديشه هاى روشن و پيشرفته و آزاده اى كه ايمان به دليل و حجّت و برهان دارد، جايگزين كردم، و مغزم را از گمراهيهاى بنى اميّه كه در طول سى سال، آن را ناپاك كرده بود، با عقيده معصومين كه خداوند آنها را از هر رجس و پليدى به دور دانسته و آنان را پاك و منزّه كرده، در اين مانده از زندگيم، شستشو داده و پاك كردم.

بارالها! ما را بر عقيده آنان نگهدار و بر سنّت و شيوه زندگيشان بميران و در روز رستاخيز همراه با آنان محشورمان بگردان چرا كه پيامبر«ص» مى فرمايد:

«انسان با هر كه دوست داشته باشد، محشور مى شود».

وبدينسان به اصل خود باز مى گردم چرا كه پدر و عموهايم از شجره نامه ما سخن ميراندند و مى گفتند كه طبق شناختشان، از ساداتى بوده اند كه تحت فشار و اختناق عبّاسيان از عراق فرار كرده و به شمال آفريقا پناه آورده و در تونس زيستند كه آثارشان تا به امروز موجود است.

و هم اكنون در شمال آفريقا بسيارى مانند ما هستند كه به نام «اشراف» معروف اند زيرا از تبار پاك پيامبرند هر چند در تاريكى هاى ضلالت امويان و عباسيان، سرگردان شده و ره گم كردند و چيزى از حقيقت براى آنان نمانده جز احترام و تقدير مردم، به خاطر نسبت و انتسابشان.پس باز هم خداى را حمد و سپاس براين هدايتش، خداى را سپاس بر بيداريم و روشن شدن ديده ام و قلبم و دريافت حقيقت.




[1]. سوره تغابن، آيه 3

[2]. سوره آل عمران، آيه 83

[3]. سوره تغابن، آيه 1

[4]. بحار، ج 1، ص 167، روايت 7، طبع بيروت

[5]. سوره شورا، آيه 38 «و امرهم شوراى بينهم...»

[6]. سوره بقره، آيه 124

[7]. سوره نساء، آيه 14

[8]. سوره مائده، آيه 47

[9]. سوره مائده، آيه 44

[10]. سوره مائده، آيه 45

[11]. سوره آل عمران، آيه 32

[12]. سوره آل عمران، آيه 83

[13]. سوره آل عمران، آيه 85

[14]. لحق النبى بالرفيق الاعلى. بعد أن بلّغ رسالة ربه... والذى لا شك فيه أنّه(صلى الله عليه وآله وسلم) لم يوص لأحد بالخلافة من بعده و لم يعين شخص الخليفة الذى يقوم فى الناس مقامه، بل جعل ذلك شأنا من شؤون المسلمين، يتولونه هم بأنفسهم، و ينفذونه بمشيتهم، على الوجه الذي يرون أنه أقوم لهم و أقرب إلى صلاح دينهم و دنياهم جميعاً!

و لو أن رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) كان يرى الخلافة، أو شخص الخليفة، أمراً من أمر الدين و شأناً من شؤون الرسالة، لما تركه من غير بيان واضح، و قول صريح يقع من المسلمين جميعاً موقع اليقين، فلا يختلفون فيه و لا يتأوّلون له...

(كتاب «على بن ابى طالب، بقية النبوة و خاتم الخلافة»; به قلم عبدالكريم الخطيب، ص 158)

[15]. سوره شعرا، آيه 214

[16]. شواهد التنزيل ج 1 ص 420ـ424، ينابيع المودة ص 105، فضائل الخمسته، ج 1، ص 333ـ335، دلائل الصدق، ص 2 صص 359ـ364; از مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 111،; كنزالعمال، ج 6، صص397و392و401; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 263، تاريخ طبرى، ج 2، ص 217; تاريخ الكامل، ، ص 28;

[17]. شواهد التنزيل، ج 1، ص 158 و 159، فضائل الخمسه، ج 1، ص 385، به نقل از تاريخ بغداد للخطيب البغدادى، ج 8، ص 290

[18]. ينابيع الموده، ص 20; «... و لا تخلوا الارض منهم و لو خلت لاَنْساخَتْ بأهلها...»

[19]. و فى رواية مسلم، من رواية سعد بن ابى وقاص، عن جابربن سمره، قال: سمعت رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) يقول: «لا يزال الدين قائماً حتى يقوم الساعة او يكون عليكم اثنا عشر خليفة كلهم من قريش...» و فى حديث سماك بن حرب، عن جابر بن سمرة، عنه(عليه السلام): «لا يزال الاسلام عزيزاً الى اثنى عشر خليفة...» اثبات الهداة، ج 3، ص 161

[20]. حديث ثقلين، مورد قبول اهل سنت و شيعه بوده و به نحو «تواتر» روايت شده. «تواتر» بدين معناست كه راويانش به قدرى زياد هستند كه عقل، اتفاق آنها را بر كذب محال مى داند.

[21]. ينابيع المودة، ص 35

[22]. احقاق الحق، ج 9، ص 342; منابع حديث ثقلين از اهل سنت در كتاب احقاق الحق از ص 309 تا 375 بيان شده است.

[23]. سوره احزاب، آيه 33

[24]. در همين بخش، به بيان احاديث در اين مورد اشاره شده است.

[25]. ينابيع المودة، صص 20ـ19، باب 3 و فضائل الخمسه ج 2، ص 6 به نقل از «ذخائر العقبى» للمحب، الطبرى ص17 عين همين حديث را بنقل از اياس بن سلمه، عن ابيه نقل نموده است.

[26]. ينابيع المودة، صص 21ـ20: «... ولا تخلوا الارض منهم و لو خلت لانساخت بأهلها»; «... ولولا ما على الارض منا لا نساخت باهلها...»

[27]. «و إن فرعون لعال في الارض و إنه لمن المسرفين»; سوره يونس، آيه 83

[28]. «تبت يدا ابى لهب و تب»; سوره مسد، آيه 1

[29]. سوره مائده، آيه 47

[30]. سوره مائده، آيه 44

[31]. سوره مائده، آيه 45

[32]. «... لا ينال عهدي الظالمين»; سوره بقره، آيه 124

[33]. سوره سجده، آيه 24

[34]. سوره بقره، آيه 247

[35]. الميزان، ج 2، ص 301

[36]. روايت رسيده از اهل سنت در اختصاص داشتن اهل بيت به حضرت على، فاطمه، امام حسن و امام حسين(عليه السلام) به حدى است كه هر صاحب عقلى آنها را درست مى شمارد. به عبارت ديگر، روايات در اين مورد متواترند و صدقشان حتمى است. بسيارى از اين روايات را حافظ عبيدالله بن احمد معروف به حاكم حسكانى حذّاء حنفى نيشابورى از بزرگان اهل سنت در قرن پنجم هجرى در كتاب «شواهد التنزيل» خود آورده است. روايات فراوانى نيز از افرادى چون عايشه، زينب، ام سلمه (زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم))، واثلة بن أسقع، ابى الحمراء، (خادم رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم))، ابى سعيد الخدرى، انس بن مالك، براءبن عازب، جابربن عبداللّه، امام حسن(عليه السلام)نقل شده است.

[37]. شواهد التنزيل، ج 2، صص 15ـ10

[38]. شواهد التنزيل، ج 2، ص 16; و در همين صفحه در چند روايت: اللهم هؤلاء عترتى آمده است و در صفحه 17 عن الحسن بن على(عليه السلام) ...جمعنا رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) و ايّاه فى كساء... ثم قال اللهم هؤلاء أهل بيتى و عترتى فأذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.

[39]. شواهد التنزيل، صص 25ـ24، فضائل الخمسه، ج 1، صص 235 و243 به نقل از تفسير طبرى، و...

[40]. شواهد التنزيل، ج2، ص 31

[41]. شواهد التنزيل، ج 2، ص 35; اين روايت را شيخ حر عاملى در «اثبات الهداة»، ج 3، ص 169، روايت 80، از صحيح بخارى نقل كرده است. در صحيح مسلم، در كتاب «فضائل الصحابه» در باب فضايل اهل بيت النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) به سندش از صفيه دختر شيبة نقل كرده كه گفت: قالت عايشه: خرج رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) غداة و عليه مرط مرحل من شعر اَسود فجاء الحسن بن على فادخله ثم جاء الحسين فدخل معه ثم جاءت فاطمه فأدخلها ثم جاء على فأدخله ثم قال: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» اقول: و رواه الحاكم ايضاً فى مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 147 و قال: هذا حديث صحيح على شرط الشيخين و رواه البيهقى ايضاً فى سننه، (ج 2، ص 149) و رواه ابن جرير ايضاً فى تفسيره ج 2، ص 5، عن عايشة و ذكره السيوطى ايضاً فى الدر المنثور فى تفسير اية التطهير فى سورة الأحزاب و... و ذكره الزمخشرى فى الكشاف فى تفسير آية المباهلة بمنا سبة و هكذا الفخر الرازى و قال: و اعلم ان هذه الرواية...; فضائل الخمسه، ج 1، ص 224

[42]. روى في المناقب، عن أبي الطفيل، عامربن واثلة و هو اخر من مات من الصحابة بالاتفاق، عن على -رضى الله عنهما- قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «يا على! أنت وصيّي، حربك حربي و سلمك سلمي و انت الإمام و ابو الائمة الاحدى عشر الذين هم المطهرون المعصومون و منهم المهدى الذي يملأ الارض قسطاً و عدلاً، فويلٌ لمبغضيهم; يا على! لو أنّ رجلاً احبّك و أولادك في اللّه لحشره اللّه معك و مع اولادك و انتم معي في الدرجات العُلى و انت قسيم الجنة و النار تدخل محبيك الجنة و مبغضيك النار» (ينابيع المودة، ص 85)

[43]. ألشيخ هاشم بن سليمان في كتاب «المحجة» على ما في «ينابيع المودة» ص 430، ط اسلامبول، قال: روى فى تفسير قوله تعالى «و السماء ذات البروج» عن الاصبغ بن نباته، قال: سمعت ابن عباس -رضى الله عنهما- يقول: قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم): «انا السماء و أمّا البروج فالائمة من اهل بيتي و عترتي، اولهم على و آخرهم المهدي و هم اثنا عشر.» (احقاق الحق، ج 13، ص 71)

[44]. سوره فصلت، آيه 42; «لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه»

[45]. روى الجمهور عن ابن مسعود قال: قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم): «فإنتهت الدعوة إلىّ و الى علىّ لم يسجد أحدنا لصنم قطّ فاتخذنى نبياً و اتخذ علياً وصياً»; مناقب على بن ابى طالب، تأليف ابى الحسن على بن محمد بن محمد الواسطى الجلابى الشافعى الشهير بابن المغازلي، المتوفى 483، صص 277-276، روايت 322، طبع تهران; دلائل الصدق، ج 2، ص 139

[46]. سوره اعراف، آيه 181

[47]. شواهد التنزيل، ج 1، ص 204; عن ابن عباس في قوله -عزوجل- «و ممن خلقنا امة... قال: يعنى من امة محّمد «امة»، يعنى على بن ابى طالب، «يهدون بالحق» يعنى يدعون بعدك يا محمد إلى الحق «و به يعدلون» في الخلافة بعدك...» در غاية المرام، صص 428-427، دو حديث از اهل سنت، دوازده حديث از شيعه در اين مورد وارد شده است.

[48]. تفسير فى ظلال القرآن، ج3، ص120

[49]. تفسير الرازى، ج 15، ص 72

[50]. شواهد التنزيل، ج 1، صص 58ـ57; عن بريده في قول اللّه: «إهدناالصراط المستقيم» قال: صراط محمد و اله. كتاب ارجح المطالب، الشيخ عبيداللّه الحنفى، صص 319ـ58; غاية المرام درباره اين كه صراط مستقيم، محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) و آلش(عليهم السلام) هستند، از طريق عامه، سه حديث و از طريق شيعه 24 حديث نقل كرده است. در ص 246 و 247

[51] - شواهد التنزيل، ج 1 ص 57 و 58

[52]. إحقاق الحق، ج 13، ص 83ـ به نقل از فرائد السمطين (نوشته علامه الشيخ ابراهيم بن محمد بن ابى بكر بن حمويه الحموينى، متوفى سال 722)

[53]. سوره بقره، آيه 143

[54]. ...عن ابان بن عياش عن سليم بن قيس عن على(عليه السلام) قال: «إن اللّه إيانا عنى» بقوله تعالى: «لتكونوا شهداء على الناس» فرسول الله شاهدٌ علينا و نحن شهداء على الناس و حجته في ارضه و نحن الذين قال اللّه جل اسمه (فيهم) «و كذلك جعلناكم اُمةً وسطاً...»; شواهد التنزيل، ج 1، ص 92

[55]. سوره بقره، آيه 208

[56]. معجم الفاظ القرآن (مجمع اللغة العربية) ج 1 ص 608 (فى السلم) اى فى طريق الامان و النجاة

[57]. الميزان، ج 2، ص 103

[58]. رواه القوم، منهم العلامة ابن المغازلى الشافعى في المناقب، روى عن على(عليه السلام) في قوله تعالى: «ادخلوا فى السلم كافة» قال: ولايتنا أهل البيت.

منهم العلامة الشيخ سليمان البلخى القندوزى، المتوفى سنة 1293، فى ينابيع المودة ص 250، طبع ايران، قم; عن ابى جعفر الباقر فى قوله تعالى «يا ايهاالذين آمنوا ادخلوا في السلم كافة» يعنى ولاية على(عليه السلام) و الاوصياء بعده. احقاق الحق، ج 14، ص 382

[59]. سوره آل عمران، آيه 103

[60]. و اخرج صاحب كتاب المناقب عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس (رضى اللّه عنهما) قال: كنّا عند النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) إذ جاء أعرابي فقال: يا رسول الله سمعتك تقول: و اعتصموا بحبل اللّه فما حبل الله الذي نعتصم به؟

فضرب النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) يده في يد علىّ و قال «تمسكوا بهذا هو حبل الله المتين»; احقاق الحق; ج 3، ص 540

اين حديث به طور مفصل از جمال الدين محمد بن احمد الحنفى الموصلى معروف به ابن حسنويه در بحر المناقب، ص 63 نقل شده است.

[61]. شواهد التنزيل، ج 1، ص 131، روايت 180 ...عن جعفر بن محمد(عليه السلام) فى قوله: واعتصموا بحبل الله... قال: نحن حبل اللّه. ينابيع الموده، ص 274، طبع ايران، قم; احقاق الحق، ج 14، صص 386ـ384 و ج 3، صص 539 و 540 و ج 18 صص 541 و 535.

امام شافعى در تفسير آيه «واعتصموا» شعرى سروده است:

و لمّا رأيت الناس قد ذهب بهم *** مذاهبهم في أبحر الغىّ و الجهل

ركبتُ على اسم الله في سفن النجا *** و هم اهل بيت المصطفى خاتم الرسل

و أمسكت حبل الله و هو ولاء هم *** كما قد أمرنا بالتمسك بالحبل

احقاق الحق، ج 3، ص 539 ***

[62]. سوره ابراهيم، آيه 25 و 24

[63]. عن مينا مولى عبدالرحمن بن عوف، عن ابيه يقول: سمعت عبدالرحمن بن عوف يقول: خذوا منى حديثاً قبل أن تشاب الاحاديث بالاباطيل. سمعت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) يقول: «انا الشجرة و فاطمة فرعها و علىّ لقاحها و حسن و حسين ثمرها و شيعتنا ورقها، و أصل الشجره في جنة عدن و سائر ذلك في سائر الجنة»; شواهد التنزل، ج1، ص 312

[64]. شواهد التنزيل، ج 1، صص 311 و 312

[65]. سوره طه، آيه 82

[66]. عن ابى ذر في قوله تعالى: «و إني لغفار...» الايه، قال: ]لمن[ امن بما جاء به محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)و أدّى الفرائض «ثم اهتدى» قال: إهتدى قال: إهتدى إلى حب ال محمد(صلى الله عليه وآله وسلم).

شواهد التنزيل، للحافظ الحسكانى، ج 1، ص 377. نيز در احقاق الحق، ج 14، ص 405، بياناتى در اين مورد از عون بن ابى جحيفه عن أبيه و ثابت البنانى ذكر شده است.

جمال الدين محمد بن يوسف الزرندى الحنفى في «نظم درر السمطين»، ص 86، طبع مطبعة القضاء، روى عن ثابت بن البنانى في قوله -عزوجل- «و إنى لغفار لمن تاب... ثم اهتدى» الى ولاية اهل بيته(صلى الله عليه وآله وسلم) قال: و كذا جاء عن ابى جعفر إنه قال: «ثم اهتدى إلى ولايتنا اهل البيت»

[67]. عن جابر، عن ابى جعفر(عليه السلام) فى قوله تعالى: «و اني لغفار لمن تاب و امن و عمل صالحاً ثم اهتدى» قال: «إلى ولايتنا اهل البيت.»

[68]. عن ابى جعفر محمد بن على الباقر(عليه السلام)، عن ابيه، عن جده قال: خرج رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم)ذات يوم، فقال: «إن اللّه تعالى يقول: و اني لغفار لمن تاب و امن و عمل صالحاً ثم اهتدى»; ثم قال لعلى بن ابى طالب: «إلى ولايتك»; شواهد التنزيل، ج 1، صص 377ـ376

[69]. الميزان، ج 14، ص 215

[70]. سوره نحل، آيه 43

[71]. أخرج الثعلبى عن جابر بن عبداللّه قال: قال على بن ابى طالب(عليه السلام): نحن اهل الذكر ينابيع الموده، ص 119

[72]. آل عمران، 58; حجر، 6 و 9; نحل، 44; انبيا، 50; يس، 11 و 69; ص، 8 و 87; فصلت، 41; زخرف، 5; قلم، 51 و...

[73]. عَن الحرث: قال: سألت علياً عن هذه الاية «فاسئلوا أهل الذكر...» قال: واللّه إنّا لنحن أهل الذكر، نحن اهل العلم و نحن معدن التأويل و التنزيل. و لقد سمعت رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) يقول: «انا مدينة العلم و علىّ بابها فمن اراد العلم فليأته من بابه»; شواهد التنزيل، ج1، ص 334

[74]. سوره بقره آيه 37

[75]. ...عن سعيد بن جبير، عن عبداللّه بن عباس، قال: سئل النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) عن الكلمات الّتى تلقّى ادم من ربه فتاب عليه، قال: سأله «بحق محمد و على و فاطمة و الحسن و الحسين الاّتبت علىّ» فتاب عليه. مناقب على بن ابى طالب، لابن المغازلى، ص 63; ينابيع المودة، صص 97

[76]. ...عن ابن عباس(رض) عن النبى(صلى الله عليه وآله وسلم): «لما امراللّه ادم بالخروج من الجنة رفع طرفه نحو السماء فراى خمسة أشباح على يمين العرش فقال: الهى خلقت خلقاً من قبلى؟ فأوحى اللّه إليه أما تنظر إلى هذه الاشباح؟ قال: بلى قال: هؤلاء الصفوة من نورى اشتفقت اسماء هم من اسمى: فاناالله المحمود و هذا محمد و اناالعالى و هذا على و اناالفاطر و هذه فاطمه; و انا المحسن و هذا حسن; ولى الاسماء الحسنى و هذا الحسين; فقال آدم:

«فبحقهم اغفرلى» فأوحى اللّه إليه قد غفرت و هي الكلمات التي قال اللّه تعالى: «فتلقى ادم من ربه كلمات فتاب عليه». احقاق الحق، ج 9، ص 104 و در ينابيع الموده، ص 97 شبيه به اين حديث وارد شده است.

[77]. سوره آل عمران، آيه 61

[78]. احقاق الحق، ج 14، ص 134

[79]. احقاق الحق، ج 14، ص 145

[80]. عن ابى سعيد الخدرى، لما نزلت هذه الاية «تعالوا...» قال: فخرج رسول اللّه بعلى و فاطمة و الحسن و الحسين. (احقاق الحق ج 14 ص 134)

[81]. عن عامر بن سعد، عن ابيه قال: لما نزلت هذه الاية، دعا رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) علياً و فاطمة و حسناً و حسيناً، فقال: «اللهم هؤلاء اهلي»; احقاق الحق، ج 14، صص 148ـ 131; شواهد التنزيل، ج 1، ص 124

[82]. سوره نجم، آيه 3 و 4: «و ما ينطق عن الهوى إن هو إلا وحىٌ يوحى»

[83]. رواه جماعة من اعلام القوم; منهم العلامة ابن المغازلى الواسطى فى «مناقب اميرالمؤمنين» (المخطوط) قال: عن القاضى ابى الفرج ... عن ابن عباس -رضى الله عنه- قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «لا تزول قدما عبد يوم القيامة حتى يسأل عن أربع: عن عمره فيها افناه، و عن جسده فيما أبلاه و عن ماله فيما انفقه و من اين اكتسبه و عن حب اهل البيت»; احقاق الحق، ج 9، ص 409

[84]. العلامة على المتقى الهندى فى «كنزالعمال» (ج 16، ص 252 و ج 13، ص 86 ط حيدرآباد الدكن) روى من طريق الحاكم عن على(عليه السلام) قال: «أخبرنى رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) انّ اول من يدخل الجنة انا و فاطمة و الحسن و الحسين. فقلت: يا رسول اللّه فمحبونا؟ قال: من ورائكم»; احقاق الحق، ج 18، ص 407

[85]. العلامة المحدّث، الشيخ جمال الدين، محمد بن احمد الحنفى الموصلى الشهير بابن حسنويه، فى «بحرالمناقب» (ص116 المخطوط) روى بسند رفعه الى ابن عباس -رضى الله عنه- قال; لمّا رجعنا من حجة الوداع جلسنا مع رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) فى مسجده، فقال: «أتدرون ما أريد اقول لكم؟» قالوا: الله و رسوله اعلم. قال: «اعلموا، ان الله ـ عزوجلـ مَّن على اهل الدين إذ هداهم بى، و انا أمَنُّ على اهل الدين إذ هدا هم بعلى بن ابى طالب ابن عمى و ابو ذريتى، ألا و من اهتدى بهم نجى و من تخلّف عنهم ضلَّ و غوى. ايها الناس! الله الله فى عترتي و أهل بيتي; فاطمة بضعة منى و ولديها عضواى و انا و بعلها كالضوء من الضوء. أللّهم و ارحم من رحمهم و لا تغفر لمن ظلمهم» ثم دمعت عينه و قال: «كأنّى أنظر الحال و الله اعلم»; احقاق الحق، ج 9، ص 198

[86]. ...احمد بن عبدالعزيز الجوهرى فى كتاب «الزيارات على ما فى مناقب عبدالله الشافعى» (ص 20، مخطوطه) روى بسنده يرفعه الى جندب قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «يا سلمان! أنّها ستكون بعدى فتن.» قال: فما تأمرنا؟ قال; «عليكم بالشيخ؟» قال: من هو؟ قال: «على بن ابى طالب.» قلنا: فان هلك؟ قال: «عليكم بالسبطين» قلنا: فان هلكا؟ قال: «عليكم بأهل بيت نبيّكم فانهم لن يدخلوكم فى باب ضلالة و لن يخرجوكم من باب هدى فكونوا معهم.» احقاق الحق، ج 9، ص 228

[87]. ...مجاهد عن ابن عباس قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «انا ميزان العلم و على كفّتاه و الحسن و الحسين خيوطه و فاطمة علاقته و الائمة من أمتى عموده، يوزن فيه اعمال المحبين و المبغضين لنا»; احقاق الحق، ج 9، ص 207. به نقل از علامه خوارزمى فى «مقتل الحسين» ص 107 و منابع ديگر.

[88]. العلامة السيد على بن شهاب الدين الحسينى فى «مودة الْقربى» (ص 139، طبع لاهور) قال: عن الله الاعمش...عن على بن ابى طالب ـ كرم الله وجهه ـ قال: قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم): «انا واردكم على الحوض وانت يا على الساقى...» احقاق الحق، ج 18، صص 417، 416، حديث 25.

[89]. الحافظ الشهير، ابوبكر احمد بن على الشافعى ـ المتوفى سنه 463 ـ فى كتابه «تاريخ البغداد» ( ج 10، ص 230، ط القاهره) قال: ...عن زرّ بن حبيش، عن حذيفه، قال: رأينا فى وجه رسول الله تباشير السرور، فقلنا: يا رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم)، لقد رأينا اليوم فى وجهك تباشير السرور. فقال: « و ما لى لاأسر وقد اتانى جبرئيل فبشرنى أنّ حسناً و حسيناً سيدا الشباب اهل الجنه و أبوهما افضل منهما »; احقاق الحق، ج 9، ص 236.

[90]. العلامه أخطب الخطباء فى «المناقب» (ص 240، طبع تبريز) روى بسنده عن ابن عباس، قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «لما عرج بى الى السماء رأيت على باب الجنة مكتوباً، لا إلا إلا اللّه، محمد رسول اللّه، على حبيب اللّه، الحسن و الحسين صفوة اللّه، فاطمة أمة اللّه، على مبغضهم لعنة اللّه»

[91]. ...عن سعيد بن جبير، عن جابربن عبداللّه، قال; سمعت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)يقول: «مكتوب على باب الجنة قبل أن يخلق اللّه السموات و الأرض بألفى عام: «محمد رسول الله و على اخوه»; مناقب على بن ابى طالب -ابى المغازلى، ص 91، روايت 134

[92]. قال جعفر الصادق(عليه السلام) فى قوله تعالى: «فتلّقى آدم من ربّه كلمات» كان آدم و حواء جالسين. فجاءهما جبرئيل و أتى بهما إلى قصر من ذهب و فضة، شرفاته من زمرد اخضر، فيه سرير من ياقوته حمراء و على السرير قبة من نور فيه صورة على رأسها تاج، و فى أذنيها قرطان من لؤلؤ و فى عنقها طوق من نور، فتعجبّوا من نورها حتى أنّ آدم نسى حسن حواء. فقال: ما هذه الصورة؟ قال: «فاطمة و التاج أبوها و الطوق زوجها و القرطان الحسن و الحسين.» فرفع آدم رأسه الى القبة، فوجد خمسة اسماء مكتوبة من نور: «انا المحمود و هذا محمد و انا الا على و هذا على و انا الفاطر و هذه فاطمه و انا المحسن و هذا الحسن و منى الاحسان و هذا الحسين.» فقال جبرئيل: «يا آدم! احفظ هذه الاسماء فانك تحتاج إليها.» فلما هبط آدم بكى ثلاثمائة عام ثم دعا بهذه الاسماء و قال: «يا رب! بحق محمد و على و فاطمة و الحسن و الحسين، يا محمود يا اعلى يا فاطر يا محسن! اغفرلي و تقبَّل توبتى.» فأوحى إليه: يا آدم، لوسألتنى في جميع ذريتك لغفرت لهم»; احقاق الحق، ج 9، ص 260، به نقل از نزهة المجالس، ج 2، ص 230، طبع قاهره.

[93]. ...عن على بن على المكى الهلالى، عن ابيه قال: دخلت على رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) فى شكايته الّتى قبض فيها فاذا فاطمة -رضى الله عنها- عند رأسه. قال: فبكت حتى ارتفع صوتها، فرفع رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم)طرفه اليها، فقال: حبيبتى فاطمة! ماالذي يبكيك؟» فقالت: أخشى الضيعة من بعدك. فقال: «يا حبيبتي أما علمت أن اللّه -عزوجل- إطّلع الى الارض اطّلاعة فاختار منها أباك فبعثه برسالته ثم اطلع اطلاعة فاختار منها بعلك و أوحى الىَّ أن انكحك اياه. يا فاطمة! و نحن أهل بيت قد أعطانا اللّه سبع خصال لم يعط أحداً قبلنا و لا يعطى أحداً بعدنا: «أنا خاتم النبيين و اكرم النبيين على الله و أحبّ المخلوقين الى الله -عزوجل و أنا أبوك و وصيى خير الأوصياء و أحبهم الى اللّه و هو بعلك و شهيدنا خير الشهدا و أحبّهم الى اللّه و هو عمك حمزة بن عبدالمطلب و هم عم أبيك و عمّ بعلك. و منّا من له جناحان أخضران يطير في الجنة مع الملائكة حيث يشاء و هو ابن عم أبيك و اخو بعلك. و منا سبطا هذه الامة و هما ابناك الحسن و الحسين و هما سيدا شباب أهل الجنة و أبوهما و الذي بعثني بالحق خير منها. يا فاطمه! والذي بعثني بالحق انّ منهما مهدي هذا الأمة إذا صارت الدنيا هرجاً و مرجاً و تظاهرت الفتن و تقطعت السبل و أغار بعضهم على بعض، فلا كبير يرحم صغيراً و لا صغير يوقّر كبيراً فيبعث اللّه -عزوجل- عند ذلك منهما من يفتتح حصون الضلالة و قلوباً غلفاً يقوم بالدين في اخرالزّمان كما قمت به فى أول الزمان و يملاء الدنيا عدلاً كما ملئت جوراً. يا فاطمة، لا تحزني و لا تبكي، فإن اللّه -عزوجل- ارحم بك و أراف عليك منى و ذلك لمكانك منّى و موضعك من قلبي و زوّجك اللّه زوجك و هو أشرف أهل بيتك حسباً و اكرمهم منصباً و ارحمهم بالرعية و أعدلهم بالسوية و أبصرهم بالقضية. و قد سألت ربي ـ عزوجل ـ أن تكونى اول من يلحقنى من اهل بيتي و ال على.» فلما قبض النبي(صلى الله عليه وآله وسلم) لم يبق فاطمة -رضى الله عنها- بعده إلا خمسة و سبعين يوماً حتى ألحقها اللّه به(صلى الله عليه وآله وسلم)»; احقاق الحق، ج 9، ص 266، به نقل از المعجم الكبير، ص 135، طبع طهران; مناقب على بن ابى طالب (ابن المغازلى) صص 150-148 و صص 102-101، روايت 144

[94]. ...عن ابى ذر -رحمه اللّه- قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «مثل اهل بيتى مثل سفينة نوح من ركب فيها نجا و من تخلف عنها غرق»;احقاق الحق، ج 9، ص 272. به نقل از مناقب اميرالمؤمنين، ابن المغازلى الواسطى، متوفى سال 483 هجرى.

[95]. عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس -رضى الله عنهما- قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «نحن اهل البيت مفاتيح الرحمة و موضع الرسالة و مختلف الملائكة و معدن العلم»; احقاق الحق، ج 9، ص 376 به نقل از «فرائد السمطين»، تأليف علامه الحموينى

[96]. ابن عمر رفعه الى النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) قال: «ان اللّه تعالى جمع فىّ و فى اهل بيتى الفضل و الشرف و السخاء و الشجاعة و العلم و الحلم، و انّ لنا الاخرة و لكم الدنيا»; ينابيع المودة، ص 254

[97]. روى عن ابن عباس، قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «ان اللّه افترض طاعتي و طاعة أهل بيتي على الناس خاصة و على الخلق كافة»; احقاق الحق، ج 9، ص 396، به نقل از ينابيع المودة، ص 251، طبع استامبول.

[98]. العلامة القندوزى فى «ينابيع المودة» (ص 273، ط استامبول) قال: ...عن ابراهيم بن شبية الانصارى قال: جلست عند أصبغ بن نباته، قال: ألا اقرئك ما املاه على بن ابى طالب -رضى الله عنه-؟ فأخرج صحيفةً فيها مكتوب «بسم الله الرحمن الرحيم، هذا ما أوصى به محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)أهل بيته و أمته; و أوصى أهل بيته بتقوى اللّه و لزوم طاعته; و أوصى امّته بلزوم اهل بيته و أهل بيته يأخذون بحجزة نبيّهم(صلى الله عليه وآله وسلم)و ان شيعتهم يأخذون بحجزهم يوم القيامة و أنّهم لن يدخلوكم باب الضلالة و لن يخرجوكم من باب هدى»

[99]. قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «لكل شىء أساس و اساس الدين حب اهل بيتى»; احقاق الحق، ج 9، ص 408 به نقل از المناقب المرتضويه.

[100]. عن على(عليه السلام) انه قال: قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) «يا علىّ، إن الاسلام عريان، لباسه التقوى، و رياشه الهدى و زينته الحياء و عماده الورع و ملاكه العمل الصالح و اساس الاسلام حبّى و حبّ اهل بيتى»; كنزالعمال، ج 12، شماره 34206; و ج 13، شماره 37631.

[101]. رواه جماعة من اعلام القوم; منهم: الحافظ السيوطى فى «الجامع الكبير» (على ما فى جامع الاحاديث، ج 7، ص 640، ط دمشق) روى من طريق الطبرانى و الخطيب عن حذيفة ابن السيد قال: قال النبى(صلى الله عليه وآله وسلم): «يا ايها الناس! انى فرط لكم و انكم واردون على الحوض، حوض أعرض ما بين صنعاء و بصرى فيه عدد النجوم قد حان من فضة و إنى سائلكم حين تردون علىّ عن الثقلين فانظروا كيف تخلفوني فيهما الثقل الاكبر كتاب الله سبب طرفه بيدالله عزوجل و طرفه بايديكم فاستمسكوابه و لاتضلوا و لا تبدلوا; و عترتى اهل بيتى. فانّه قد نبأنى اللطيف الخبير انهما لن يفترقا حتى يردا علّى الحوض»; احقاق الحق، ج 18، صص 277-276

[102]. رواه القوم، منهم: العلامة الخوارزمى فى «مقتل الحسين »: «...عن على بن ابى طالب(عليه السلام)قال: قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم): «والذي نفسي بيده لا تفارق روح جسد صاحبها حتى يأكل من ثمر الجنة أو من شجر الزّقوم و حتى يرى ملك الموت و يرانى و يرى علياً و فاطمة و الحسن و الحسين فإن كان يحبّنا قلت يا ملك الموت إرفق به فإنّه كان يحبّني و أهل بيتي; و إن كان يبغضني و يبغض أهل بيتي قلت يا ملك الموت شدّد عليه فانه كان يبغضني و يبغض اهل بيتي، لا يحبنا إلا مؤمن و لا يبغضنا إلا منافق شقى » احقاق الحق، ج 9، ص 459.

[103]. العلامة القندوزى فى «ينابيع المودة» (ص 245، ط استامبول) قال: عن على رفعه: «توضع يوم القيامة منابر حول العرش لشيعتي و شيعة أهل بيتي المخلصين فى ولايتنا و يقول اللّه تعالى: هلّموا يا عبادى لأنشر عليكم كرامتى فقد اوذيتم في الدنيا»; احقاق الحق، ج 9، ص 459

[104]. العلامة الزمخشرى فى الكشاف (ج 3، ص 402، ط مصر) قال: و عن النبى(صلى الله عليه وآله وسلم): «حرّمت الجنة على من ظلم أهل بيتي و اذاني في عترتي»; احقاق الحق، ج 9، ص 459

[105]. الحاكم النيشابورى و المستدرك، ج 3، ص 150، ط حيدرآباد، قال: «... عن أبى نضرة، عن أبي سعيد الخدرى -رضى اللّه عنه- قال: قال رسواللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «والذي نفسي بيده لا يبغضنا اهل البيت أحدٌ إلاّ أدخله اللّه النّارَ»; احقاق الحق، ج 9، صص 461-460

[106]. العلامة الخوارزمى فى «مقتل الحسين» (ج 2، ص 83، ط الغرى) قال: و بهذا الاسناد (أى الأسناد المتقدم في كتاب) قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «ألويل لظالمي أهل بيتى، عذابهم مع المنافقين في الدرك الأسفل من النار، لا يفتر عنهم ساعة و يسقون عن عذاب جهنم فالويل لهم من العذاب الاليم»; احقاق الحق، ج 9، ص 464; مناقب على بن ابى طالب (ابن المغازلى)، ص 66، روايت 94

[107]. العلامة الذهبى فى «ميزان الاعتدال»، (ج 1، ص 369، ط القاهره) فقال: «من أبغضنا أهل البيت حشره اللّه يوم القيامة يهودياً، و إن صام و صلى، إن اللّه علّمني اسماء أمتي كما علم ادم الاسماء كلها و مثل لي امتي في الطين فمرّبى اصحاب الرايات فاستغفرت لعلى و شيعته»; احقاق الحق، ج 9، ص 468

[108]. العلامة المحدث، الشيخ جمال الدين الحنفى الشهير بابن حسنويه فى «بحر المناقب» (مخطوط) روى حديثاً مسنداً ينتهى إلى جماعة من الصحابة و فيه قال: «ايها الناس، عظموا أهل بيتي في حياتي و بعد مماتي و اكرمهم و فضّلوهم لا يحلّ لأحد أن يقوم إلا لأهل بيتي»; احقاق الحق، ج 9، ص 484

[109]. العلامة الشيخ سليمان البلخى القندوزى فى «ينابيع المودة»، (ص 246، ط اسلامبول) قال: ...عن نافع، عن ام سلمة -رضى الله عنها- قالت: سمعت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)يقول: «ما من قوم اجتمعوا يذكرون فضائل محمد و آل محمد إلا هبطت ملائكة من السماء حتى لحقت بهم تحدّثهم فاذا تفرقوا عرجت الملائكة و قالت الملائكة الآخرلهم: انا نشمّ رائحة منكم ما شممنا رائحة اطيب منها. فيقولون: اهبطوا بنا اليهم، فيقولون: انهم قد تفرقوا. فيقولون: اهبطوا بنا الى المكان الذي كانوا فيه»; احقاق الحق، ج 9، ص 501

[110]. رواه جماعة من اعلام القوم; منهم: الحافظ نورالدين على بن ابى بكر فى «مجمع الزوائد»، ج 9، ص 172 (ط مكتبة القدسى فى القاهره) قال: و عن الحسن بن على أن رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)قال: «ألزموا مودتنا أهل البيت فانّه من لقى الله -عزوجل- و هو يودّنا دخل الجنة بشفاعتنا و الذي نفسي بيده لا ينفع عبداً عمله إلا بمعرفة حقنا» رواه الطبرانى و «الا وسطه»; احقاق الحق، ج 9، ص 428

[111]. الحافظ بن العساكر فى «ترجمة الامام الحسين بن على من تاريخ دمشق» (ص 122، ط بيروت) قال:... قال النبى(صلى الله عليه وآله وسلم): «خير رجالكم على بن ابى طالب، و خير شبابكم الحسن و الحسين و خير نساءكم فاطمة بنت محمّد»; احقاق الحق، ج 18، ص 398

[112]. العلامه السيد على بن شهاب الدين الهمدانى الحسينى فى «مودة القربى» (ص 69، ط لاهور) قال: روى عن جابر قال: قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) يوماً بمحضر المهاجرين و الانصار: «يا على! لو أن احداً عبداللّه حق عبادته ثم شك فيك و أهل بيتك أنكم افضل الناس، كان فى النار»; احقاق الحق، ج 17، ص 283

[113]. مارواه القوم; منهم: العلامة ابن المغازلى فى «المناقب» (ص 18، مخطوط) قال: نحن أهل البيت شجرة النبوة و معدن الرسالة ليس احد من الخلايق يفضل اهل بيتى غيرى»; احقاق الحق، ج 9، ص 378

[114]. العلامة ابوبكر بن مؤمن الشيرازى فى «رسالة الاعتقاد» روى فى حديث عن انس: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «أنا و اهل بيتى صفوة اللّه و خيرته فى خلقه»; احقاق الحق، ج 9، ص 483، حديث 82

[115]. قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «ما من دعاء إلا بينه و بين السماء حجاب حتّى يصلّى على محمد و آل محمد، فاذا فعل ذلك انخرق ذلك الحجاب و دخل الدعاء و اذا لم يفعل ذلك رجع ذلك الدعاء»; احقاق الحق، ج 9، ص 626، به نقل از جمعى از اعلام اهل سنت.

[116]. قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم): «النجوم أمان لأهل السّماء و أهل بيتي أمان لأمّتي»; فرائد السمطين، ج 3، طبع بيروت، ص 252، تأليف شيخ الاسلام المحدث الكبير ابراهيم بن محمد بن المؤيد بن عبداللّه بن على بن محمد الجوينى الخراسانى (از بزرگان قرن هفت و هشت)

[117]. ينابيع المودة، ص 17.

[118]. الحموينى بسنده عن شهربن حوشب، قال: كنت عند ام سلمه -رضى الله عنها- فباذنها دخل البيت ابو ثابت مولى على. فقالت: يا ابا ثابت! اين طار قلبك حين طارت القلوب مطائرها؟ قال: اتبعتُ علياً. قال: وقفت بالحق والذي نفسى بيده لقد سمعت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) يقول: «على مع القرءان و القرءان مع على و لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض»; ينابيع المودة، ص 90

اين روايت را با تفاوتى على بن عيسى الاربلى در «كشف الغمه»، ج 1، ص 199، از مناقب امام ابى المؤيد الخوارزمى نقل كرده است. علاوه بر اين، در غاية المرام (صص 540-539) از طريق اهل سنت، 15 حديث و از طريق شيعه يازده حديث، به همين مضمون نقل شده است.

[119]. (الصواعق المحرمة، ص 75) قال: و فى رواية أنه(صلى الله عليه وآله وسلم)قال فى مرض موته: «ايها الناس، يوشك أن أقبض قبضاً سريعاً فينطلق بى و قد قدمت اليكم القول معذرة اليكم; الا إنى مخلف فيكم كتاب ربى عزوجل و عترتى أهل بيتى.» ثم أخذ بيد على(عليه السلام) فرفعها. فقال: «هذا على مع القرءان و القرءان مع على لا يفترقان حتى يردا علّى الحوض فاسألوهما ما خلفت فيها»; فضائل الخمسه، ج 2، ص 113

[120]. فى جمع الفوائد، عن ابن مسعود، قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «النظر الى علّي عبادة»

[121]. و فى جمع الفوائد، عن طلق بن محمد، قال: رأيت عمران بن حصين يحدّ النظر الى على. فقيل له، فقال: سمعت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) يقول: «النظر الى علىّ عبادة»; ينابيع المودة، ص 90; فضائل الخمسه، ج 2، ص 114، به نقل از الهيثمى فى مجمعه، ج 9، ص 119; احقاق الحق، ج 7، از ص 89 تا 110; در فضائل الخمسه ج 2، ص 113 و احاديثى در اين زمينه از صحيحين، كنزل العمال، تاريخ بغداد، الرياض النضرة و... نگاشته است، و در اين رابطه، از طريق اهل سنت 23 حديث و از طريق شيعه 100 حديث در غاية المرام، صص 927-925 نقل شده است.

[122]. الحافظ السمعانى فى «الرسالة القواميه فى مناقب الصحابه» (مخلوط) روى باسناده عن جابربن عبدالله انصارى -رضى الله عنهما- قال: كان رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) بعرفات، فقال: «... يا على، لو أنّ أمّتي صاموا حتى يكونوا كالحنايا و صلوا حتى كانوا كالاوتار ثم ابغضوك لا كبّهم الله على وجوههم فى النار»; احقاق الحق، ج 7، صص 183-180

[123]. موفق بن أحمد، بسنده عن طاووس، عن ابن عباس، قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «لو اجتمع الناس على حب على بن ابى طالب، لما خلق الّله عزوجل الّنار»; ينابيع المودة، ص 91; كشف الغمة، ج 1. ص 132; احقاق الحق ج 7، ص 149 تا 152.

[124]. و من كتاب ابن خالويه، عن ابى سعيد قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) لعلى(عليه السلام): «حبّك إيمان و بغضك نفاق و أوّل من يدخل الجنة محبّك و اول من يدخل النار مبغضك و قد جعلك الله أهلاً لذلك، فأنت منى و انا منك و لا نبّى بعدى»; كشف الغمه، ج 1، ص 121

[125]. (الرياض النضرة، ج 2، ص 177) قال: عن قيس بن حازم، قال: التقى ابوبكر على بن ابى طالب(عليه السلام) فتبسّم أبوبكر يقول: «لا يجوز أحدٌ على الصراط الا من كتب له على(عليه السلام) الجواز» قال: خرجه ابن السمان فى الموافقة. فضائل الخمسه، ج 3، ص 104; اين حديث در احقاق الحق، ج 7، ص 115 تا 121 و از طرق مختلف در كتب اهل سنت نقل شده است.

[126]. ابن عباس -رضى الله عنه- رفعه: «حّب علّى براءة من النار»; ينابيع المودة، ص 251.

[127]. ابن عباس ـ رضى الله عنه ـ رفعه: «حب على يأكل الذنوب كما تأكل النار الحطب»; ينابع المودة، ص 251

[128]. عمربن خطاب رفعه: «لو اجتمع الناس على حبّ على بن ابى طالب لما خلق اللّه النار»; ينابيع المودة، ص 251

[129]. و فى مسند احمد، بسنده عن الزهرى، عن ابن عباس(رض) قال: بعثنى رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)الى على، فجاء. فقال له: «أنت سيد فى الدنيا و سيد فى الاخرة، من أحبك فقد أحبّنى و حبيبك حبيبى و حبيبى حبيب اللّه و عدوك عدوي و عدوي عدواللّه، طوبى لمن أحبك و الويل لمن أبغضك»; ينابيع المودة، ص 91; كشف الغمه، ج 1، ص 126; فضائل الخمسه، ج 2، ص 200; به نقل از مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 127

[130]. جمع الفوائد عن ابى رافع قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) في شأن على: «علّى، من أبغضه فقد أبغضني و من أبغضنى فقد أبغض اللّه و من أحبّه فقد أحبّني و من أحبنى فقد أحب اللّه»; ينابيع المودة، ص 91; فضائل الخسمه، ج 2، ص 204; به نقل از الهيثمى فى مجمعه، ج 9، ص 131

[131]. سوره انفال، آيه 62

2. ابو نعيم الحافظ، بسنده عن ابى هريره، ايضاً عن ابى صالح، عن ابن عباس، ايضاً عن جعفرالصادق -رضى الله عنهم- فى قوله تعالى: «هو الذي أيدك بنصره و بالمؤمنين» قالوا نزلت فى علىّ; و ان رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) قال: «رأيت مكتوباً على العرش: لا إله إلاّ اللّه وحده لا شريك له محمد عبدى و رسولى، ايدته و نصرته بعلى بن ابى طالب». و روى عن انس بن مالك نحوه. ينابيع المودة، صص 95 ـ 94; احقاق الحق، ج 6، صص 139 تا 152.

[133]. و في كتاب «الشفاء» روى ابن قانع القاضى، عن ابى الحمراء، قال: قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم): «لما اُسرى بى الى السماء اذا على العرش مكتوب: لا إله إلا الله محمد رسول الله ايدته بعلى»; ينابيع المودة، صص 95 - 94، احقاق الحق، ج 6، صص 139 تا 152.

[134]. منهم الفقيه، ابوالحسن، على بن محمد الشافعى المعروف بابن المغازلى الواسطى، المتوفى سنة 483 فى «مناقب اميرالمؤمنين(عليه السلام)» قال: ...عن انس بن مالك قال: اهدى الى رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) طير كان يعجبه أكله، فقال: «اللهم ايتنى بأحّب خلقك إليك يأكل من هذا الطير معى.» فجاء علٌّي فاستأذن على النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) فقلت ما عليه اذن و كنت احب أن يكون رجلاً من الأنصار، فذهب ثم رجع. فقال: استأذن لى على النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) فسمع النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) فقال: «أدخل يا علىّ» ثم قال: «و الىّ»; احقاق الحق، ج 5، ص 339

1. و فى «المناقب» عن على بن الحسين، عن أبيه، عن جده اميرالمؤمنين، على(عليه السلام)قال: قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) «اِن الله قدفرض عليكم طاعتى و نهاكم عن معصيتى و فرض عليكم طاعة علّى بعدى و نهاكم عن معصيته و هو وصيى و وارثى و هو منى و انامنه; حبّه ايمان و بغضه كفر، محبه محبى و مبغضه مبغضى و هو مولا من انا مولاه و انا مولا كل مسلم و مسلمة و انا و هو ابوا هذه الامة.» ينابيع المودة، ص 123; در اين مورد به فضائل الخمسه، ج 2، ص 95 نيز رجوع شود.

[136]. أخرج موفق الخوارزمى، بثلثة طريق عن جابربن عبداللّه، و عن عماربن ياسر و عن ابى ايوب الانصارى. قالوا: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «حقُّ علىّ على المسلمين حق الوالد على ولده»; ينابيع الموة، ص 123

[137]. أخرج ابو نعيم الحافظ، فى «حلية اولياء» بسنده عن ابى برزة الأسلمى -رضى الله عنه- قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) :«إن اللّه تعالى عهد الي في عليّ عهداً إن علياً راية الهدى و امام اوليائى و نور من أطاعني و هو الكلمة الّتي الزمتها المتقين...»; ينابيع المودة، ص 134. ]اشاره به آيه 26 سوره فتح است كه مى فرمايد: «فانزل اللّه سكينة... و الزمهم كلمة التقوى»[

[138]. سوره مائده، آيه 3

[139]. عن ابى هريره، قال: من صام يوم ثمانية عشر من ذى الحجة كتب له صيام ستين شهراً و هو يوم غدير خم. لما أخذ النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) بيد على، فقال: «ألست ولي المؤمنين؟» قالوا: بلى، يا رسول اللّه، فقال: «من كنت مولاه فعلى مولاه» فقال عمربن الخطاب: بخّ بخ لك يابن أبى طالب، أصبحت مولاى و مولا كل مؤمن! و أنزل اللّه: «أليوم أكملت لكم دينكم»; شواهد التنزيل للحافظ الحسكانى، ج 1، صص 156 تا 160

[140]. عن ابى سعيد الخدرى: انّ النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) دعا الناس الى علي فأخذ بضبعيه فرفعها ثم لم يتفرقا حتى نزلت هذه الاية: «اليوم اكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى» فقال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «اللّه اكبر على اكمال الدين و ]إ[ تمام النعمة و رضا الرب برسالتى و الولاية لعلي». ثم قال للقوم: «من كنت مولاه فعلى مولاه»; شواهد التنزيل، ج 1، ص 158

[141]. سوره مائده، آيه 55

[142]. شواهد التنزيل، ج 1، صص 169-161

[143]. ...عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس، فى قول الله تعالى: «انّما وليكم اللّه و رسوله والذين امنوا...»...«والذين امنوا» فخصّ من بين المؤمنين على بن ابى طالب. فقال: الذين يقيمون الصلوة... و ذلك انّ رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) صلّ يوماً بأصحابه صلاة الظهر وانصرف هو و أصحابه فلم يبق فى المسجد غير علي قائماً يصلي بين الظهر و العصر اذ دخل عليه فقير من فقراء المسلمين فلم يرفى المسجد احداً خلا علياً فاقبل نحوه. فقال: يا ولى اللّه! بالذي يصلّى له ان تتصدَّق علي بما امكنك. و له خاتم عقيق يمانى احمر ]كان[ يلبسه فى الصلاة فى يمينه فمدّ يده فوضعها على ظهره و أشارَ الى السائل ينزعه، فنزعه و دعاله و مضى. و هبط جبرئيل فقال النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) لعلي(عليه السلام): «لقد باهى اللّه بك ملائكته اليوم»; اقرأ: «انّما وليكم اللّه و رسوله...»; شواهد التنزيل، ج1، ص 164

روايات متعدد ديگر در همين مورد از انس، از محمد بن حنفيه، از ابن جريح، از امام باقر(عليه السلام) وارد شده است. شواهد التنزيل، ج 1، صص 169-166

و در «فضائل الخسمه»، ج 2، ص 13، احاديثى از كتب مختلف اهل سنت در اين زمينه نگاشته شده است.

[144]. سوره رعد، آيه 43

[145]. سوره نمل، آيه 40

[146]. عن عطية العوفى، عن ابى سعيد الخدرى -رضى الله عنه- قال: سئلت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) عن هذه الآيه: «الذى عنده علم من الكتاب» قال: «ذاك وزير أخى سليمان بن داود(عليه السلام) » و سألته عن قول اللّه -عزوجل-: «قل كفى باللّه شهيداً بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب» قال:» ذاك أخى على بن ابى طالب(عليه السلام)»; ينابيع، ص 103

[147]. و عن ابن عباس -رضى الله عنه- قال: «و من عنده علم الكتاب» انما هو علّى لقد كان عالماً بالتفسير و التأويل و الناسخ و المنسوخ. ينابيع المودة، ص 104

[148]. سليم بن قيس الهلالى فى كتابه، عن قيس بن سعد بن عباده قال: «و من عنده علم الكتاب، على» قال معاوية بن ابى سفيان: هو عبدالله بن سلام. قال سعد: انزل اللّه: «إنما أنت منذر و لكل قوم هادً» و أنزل: «أفمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه» فالهادى من الاية الاولى و الشاهد من الثانية، علّى. كأنه نصبه(صلى الله عليه وآله وسلم) يوم الغدير و قال: «من كنت مولاه فعلي مولاه» و قال: «أنت منى بمنزلة هارون من موسى الاّ لابني من بعدي».

[149]. سوره رعد، آيه 7

[150]. سوره هود، آيه 17

[151]. فى «مناقب» عبداللّه الشافعى، ص 124... عن مجاهد، عن ابن عباس، قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) : «أنا مدينة الحكمة و على بابها فمن أراد الحكمة فليأت من بابها»; تاريخ بغداد، ج 11، ص 204 به نقل از احقاق، ج 5، صص 502-520; در «فضائل الخمسه»، ج 2، ص 249 احاديث متعددى از كتب اهل سنت در اين زمينه وارد شده است.

[152]. فى «البداية و النهاية»، ج 7، ص 358، عن ابن عباس قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «أنا مدينة العلم و علي بابها فمن أراد العلم فليأت باب المدينة»; احقاق، ج 5، صص 468-501; فضائل الخمسه، ج 2، ص 250 به نقل از مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 126 و ديگر كتب.

[153]. الرياض النضرة، ج 2، ص 198: عن معاذبن جبل قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)لعلّي(عليه السلام) :«تخصم الناس بسبع و لا يحاجك احد من قريش: أنت أولهم ايماناً باللّه، و أوفاهم بعهد اللّه و أقومهم بأمراللّه و أقسمهم بالسويه و أعدلهم فى الرعية و أبصرهم بالقضية، و أعظمهم عنداللّه مزية» (قال) أخرجه الحاكمى (أقول) و رواه أبو نعيم أيضاً في حليته (ج 1، ص 66); فضائل الخمسه، ج 1، ص 189

[154]. (الاصابه، ج 7، القسم الاول، ص 167) قال و أخرج ابوأحمد و ابن مندة و غيرهما من طريق اسحاق بن بشرا لأسدى، عن خالدبن الحارث، عن عوف، عن الحسن، عن أبى ليلى الغفارى، قال: سمعت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) يقول: «سيكون من بعدى فتنةٌ فاذا كان ذلك فالزموا على بن ابى طالب; فانّه اول من آمن بى و اوّل من يصافحنى يوم القيامة، و هو الصديق الاكبر و هو فاروق هذه الامة و هو يعسوب المؤمنين، و المال يعسوب المنافقين»; فضائل الخمسه، ج1، ص 189

[155]. ...عن ابى سعيد الخدرى، قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «اذا كان يوم القيامة قال اللّه تعالى لمحمد و على: ادخلا الجنة من أحبكما و ادخلا النار من أبغضكما فيجلس علىّ ]على[ شفير فيقول ]لها[: هذا لي و هذا لك و هو قوله: «ألقيا فى جهنم كل كفار عنيد» (سوره ق، آيه 24); شواهد التنزيل، ج 2، صص 191-190

[156]. اخرج موفق بن احمد الخوارزمى الملكى بسنده عن نافع، عن ابن عمر، قال: قال رسواللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)لعلى(عليه السلام): «اذا كان يوم القيامة يؤتي بك يا على سرير من نور و على رأسك تاج قد أضاء نوره و كاد يخطف أبصار أهل الموقف فيأتى النداء من عند اللّه جل جلاله: اين وصى محمد رسول اللّه؟ فتقول: ها أناذا. فينادى المنادى أدخل من أحبك الجنة و أدخل من عاداك فى النار فأنت قسيم الجنة و النار»; ينابيع المودة، صص 84-83

در فضائل الخمسه، ج 3، ص 105 احاديثى در اين مورد از اهل سنت ذكر شده است. همچنين ر.ك به: احقاق الحق، ج 14، صص 259.

[157]. أخرج ابن المغازلى الشافعى بسنده عن ابن مسعود، قال: قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم): «يا على! إنك قسيم الجنة و النار و أنت تقرع باب الجنة و تدخلها أحبائك بغير حساب»; ينابيع المودة، ص 84

[158]. فى «المناقب» عن ابى الطفيل، عامربن واثلة و هو آخر من مات من الصحابة بالاتفاق، عن علي -رضى الله عنهما- قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «يا على! أنت وصيّى، حربك حربى و سلمك سلمي و انت الإمام و ابو الأئمة الا حدى عشر الذين هم المطهرون المعصومون و منهم المهدى الذي يملأ الأرض قسطاً و عدلاً فويلٌ لمبغضيهم. يا على. لو أن رجلاً أحبّك و اولادك فى اللّه لحشره اللّه معك و مع أولادك و أنت معي فى الدرجات العلى و أنت قسيم الجنة و النار تدخل محبيك الجنة و مبغضيك النار»; ينابيع المودة، ص 85

[159]. العلامة الشيخ زين الدين عبدالرؤوف المناوى، القاهرى، الشافعى، متوفى 1031، فى كتابه «كنوز الحقايق» (ص46) قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «انا و على حجة اللّه على عباده»; احقاق الحق، ج 4، صص 223-219; فضائل الخمسه، ج 2، ص 96; به نقل از كنوز الحقايق للمناوى، ص 43

[160]. العلامه المحدث العارف الشيخ جمال الدين، محمد بن أحمد الحنفى، الموصلى، الشهير بابن حسنويه، المتوفى سنة 680 فى كتابه «بحر المناقب» (ص 57، مخطوط) قال: و بالاسناد يرفعه الى أنس بن مالك قال: كنت عند رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) إذا أقبل علىّ(عليه السلام) فقال النبى(صلى الله عليه وآله وسلم): «أنا و هذا حجة اللّه على عباده يوم القيامة»; احقاق الحق، ج 4، صص 220-219; فضائل الخمسه، ج 2، ص 96، به نقل از تاريخ بغداد.

[161]. العلامة فخرالدين عمرالرازى، المتوفى سنة 606، فى «نهاية العقول» (على ما فى مناقب الكاشى، ص 195، مخطوط) قال: قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) لعلي مشيراً إليه و أخذ بيده: «هذا خليفتي فيكم من بعدي فاسمعوا له و أطيعوا»

[162]. ألفقيه ابوالحسن على بن محمد الشافعى، المعروف به ابن المغازلى الواسطى، المتوفى سنة483، فى «مناقب اميرالمؤمنين» (مخطوط) قال: روى باسناده عن الباقر(عليه السلام) عن أبيه، عن جده الحسين بن على بن ابى طالب، قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «على بن ابى طالب خليفة اللّه و خليفتى; و خليل اللّه و خليلى; و حجة اللّه و حجتي; و باب اللّه و بابى; و صفي اللّه و صفيّي; و حبيب اللّه و حبيبي و سيف اللّه و سيفي; و هو أخى و صاحبي و وزيرى. و محبّه محبّي; و مبغضه مبغضي; و وليّه وليّي; و عدوّه عدوي; و زوجته ابنتي; و ولده ولدي; و حزبه حزبي; و وقوله قولي; و أمره امري; و هو سيد الوصيين و خير أمتي»; احقاق الحق، ج 4، ص 297

[163]. عمر بن الخطاب: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) لمّا عقد المواخاة بين أصحابه، قال: «هذا علي أخي في الدنيا او الآخرة; و خليفتي في أهلي; و وصيّي في أمّتي; و وارث علمى; و قاضي دينى; ماله مني و مالي منه; نفعه نفعي و ضرّه ضري; من أحبّه فقد أحبّني و من أبغضه فقد أبغضني»; ينابيع المودة، ص 251

[164]. ما ذكره الهيتمى فى مجمعه (ج 8، ص 314) قال: و عن عبداللّه بن مسعود، قال: استتبعنى رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) ليلة الجن فانطلقت معه، حتّى بلغنا اعلى مكّة... قلت: يا رسول اللّه; ألا تستخلف ابابكر؟ فاعرض عنى، فرأيت أنه لم يوافقه. فقلت: يا رسول اللّه! ألا تستخلف عمر؟ فاعرض عني، فرأيت أنه لم يوافقه، فقلت: يا رسول اللّه! ألا تستخلف علياً؟ قال: «ذاك والذي لا اله إلا هو إن بايعتموه و أطعتموه أدخلكم الجنة اكتعين»; فضائل الخمسه، ج 2، ص 21

[165]. ابو المؤيد الموفق بن أحمد أخطب خوارزم المتوفى658، فى كتابه «المناقب» (ص 49، ط تبريز) ...عن عباد بن عبداللّه، عن سلمان (رض) عن النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) انه قال: «أعلم أمّتي من بعدي على بن ابى طالب(عليه السلام)»; احقاق الحق، ج 4، ص 319

اين حديث در «المناقب المرتضويه»، «كنوز الحقايق» و در برخى ديگر از كتب آمده است.

[166]. العلامة المولى محمد صالح الكشفى الحنفى الترمذى فى كتابه «المناقب المرتضويه» (ص 102، ط بمبئى) قال: قال النبي(صلى الله عليه وآله وسلم): «لو يعلم الناس متى سمّى على اميرالمؤمنين ما أنكروا فضله سمى بذلك و آدم بين الروح و الجسد، قال اللّه: ألستُ بربكم؟ قالوا: بلى، فقال تعالى: «أنا ربكم و محمد نبيكم و علي أميركم»; عن فردوس الأخبار; احقاق الحق، ج 4، ص 275

[167]. عن ابى هريره قال: قيل: يا رسول اللّه، متى وجبت لك النبوة؟ قال النبى(صلى الله عليه وآله وسلم): «قبل أن يخلق اللّه آدم و نفخ الروح فيه» و قال: «و إذ أخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و أشهدهم على أنفسهم ألست بربكم؟ قالوا: بلى، فقال: أنا ربكم الأعلى و محمد نبيّكم و علّى أميركم.» احقاق الحق، ج 4، ص 276

[168]. العلامة الشيخ ابراهيم بن محمد بن ابى بكر حموية الحموينى، المتوفى 722، فى كتابه «فرائد السمطين» مخطوط (باسناده) عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس، قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) لعلّى بن ابى طالب(عليه السلام): «يا على! أنا مدينة الحكمة و أنت بابها و لن تؤتي المدينة إلاّ من قبل الباب و كذب من زعم أنه يحبني و يبغضك، لأنك منى و أنا منك; لحمك من لحمي و دمك من دمى و روحك من روحي و سريرتك من سريرتي و علانيتك من علانيتي و أنت امام أمتي و خليفتى عليها بعدي; سعد من أطاعك و شقى من عصاك و ربح من تولاّك و خسر من عاداك و فاز من لزمك و هلك من فارقك. مثلك و مثل الائمة من ولدك بعدي مثل سفينة نوح; من ركب فيها نجى و من تخلّف عنها غرق و مثلكم مثل النجوم كلما غاب نجم، طلع نجم إلى يوم القيامة»; احقاق الحق، ج 4، ص 482

[169]. احقاق الحق، ج 10، قسمت اعظم آن اختصاص به احاديثى راجع به فاطمه زهرا(عليها السلام)دارد.

[170]. عن سلمان -رضى الله عنه- قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «انما سميت ابنتي فاطمه لأن اللّه -عزوجل- فطمها و فطم محبّيها من النار»; ينابيع المودة، ص 240; فضائل الخمسه، ج 3، ص 126; كنز العمال، ج 12، ص 109

[171]. عن رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «و إنما سميت فاطمة البتول لأنها تبتّلت من الحيض و النفاس»; ينابيع المودة، ص 260

[172]. الحاكم ابو عبداللّه النيسابورى فى «المستدرك» (ج 3، ص 156) قال: زكريا بن ابى زائد، عن فراس، عن الشعبى، عن مسروق، عن عايشه أن النبي(صلى الله عليه وآله وسلم) قال- و هو فى مرضه الذي توفّى فيه-: «يا فاطمة! ألا ترضين أن تكونى سيدة نساء العالمين و سيدة نساء هذه الامة و سيدة نساء المؤمنين؟» احقاق الحق، ج 10، ص 30; فضائل الخمسه، ج 3، ص 137، به نقل از صحيح البخارى

[173]. الحافظ ابوبكر، احمد بن حسين البيهقى، فى «الاعتقاد» (ص 165) روى عن ابن عباس قوله(صلى الله عليه وآله وسلم): «أفضل نساء اهل الجنة فاطمة بنت محمد...»; احقاق الحق، ج 10، ص 53

[174]. «أتاني ملك فسلّم علىّ، نزل من السماء لم ينزل قبلها فبشَّرَني أن الحسن و الحسين سيّدا شباب أهل الجنة و أنّ فاطمة سيدة نساء اهل الجنة» كنزالعمال، ج 12، صص 108-107، شماره 34217

[175]. الحاكم النيسابورى فى «المستدرك» (ج 3، ص 155، طبع حيدرآباد الدكن) قال: ...عن عمر أنّه دخل على فاطمة بنت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) فقال: «يا فاطمة! واللّه ما رأيت احداً أحبُّ الى رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) منك...» احقاق الحق، ج 10، ص 171

[176]. علامه ذهبى فى «تاريخ الاسلام» (ج 2، ص 356، ط مصر) قال: ابو عوانه، عن عمر بن ابى سلمه، عن أبيه، أخبرني اسامة بن زيد، أنّ علياً قال: «يا رسول اللّه! أىّ أهلك احب إليك؟» قال: «فاطمة(عليها السلام)»; احقاق الحق، ج 10، ص 179

[177]. العلامة الباقر مافى فى «اخبار الاول» (ص 42، طبع بغداد) قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)لفاطمة(عليها السلام): «إنها بضعةٌ منى يريبنى ما يريبها و يؤذيني ما يؤذيها»; احقاق الحق، ج 10، ص 192; كنز العمال، ج 12، ص 112، شماره 34243

[178]. العلامة الهروى فى «روضة الاحباب» (ص 655، مخطوط) قال: و قد صحّ عن النبى(صلى الله عليه وآله وسلم): «فاطمة بضعة منّي من اذاها فقد اذاني و من أغضبها فقد أغضبني»; احقاق الحق، ج 10; نيز فضائل الخمسه، ج 3، ص 151

[179]. نورالدين بن الصباغ المالكى فى «الفصول المهمه» قال: و روى عن مجاهد، قال: خرج النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) و هو اخذ بيد فاطمه، فقال: «من عرف هذه فقد عرفها و من لم يعرفها فهى فاطمة بنت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) و هى بضعة منى و هى قلبى و روحى التي بين جنبي، فمن اذاها فقد اذاني و من اذانى فقد اذى الله»; احقاق، ج 10، صص 216-184

[180]. مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 154، روى بسنده عن... عائشة إنها قالت: «ما رأيت احداً كان أشبه كلاماً و حديثاً من فاطمة برسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) و كانت اذا دخلت عليه رحّب بها و قام اليها فأخذ بيدها فقبلّها و أجلسها فى مجلسه»; فضائل الخمسه، ج 3، ص 127

[181]. صحيح مسلم فى كتاب «فضائل الصحابه» فى باب فضائل فاطمة(عليها السلام) روى بسنده عن عائشة، قالت: اجتمع نساء النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) فلم يغدر منهنّ امرأة فجاءت فاطمة تمشى كأنّ مشيتها مشية رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)، فقال: «مرحباً بابنتي» فأجلسها عن يمينه أو عن شماله; فضائل الخمسه، ج 3، ص 128

[182]. مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 153 روى بسنده عن على(عليه السلام) قال: «قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)لفاطمة: «إنّ اللّه يغضب لغضبك و يرضى لرضاك»; فضائل الخمسه، ج 3، ص 155; كنزالعمال، ج 12، ص 111

[183]. تاريخ بغداد، للخطيب البغدادى، ج 1، ص 259: روى بسنده عن ابن عباس، قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) «ليلة عرج بى إلى السماء رأيت على باب الجنة مكتوباً»: «لا أله إلا اللّه، محمد رسول اللّه عليٌّ حبّ اللّه و الحسن و الحسين صفوة اللّه، فاطمة خيرة اللّه، على باغضهم لعنة اللّه»; فضائل الخمسه، ج 3، ص 148

[184]. سوره اسرا، آيه 26

[185]. السيوطى في «درالمنثور» فى ذيل تفسير قوله تعالى: «وآت ذالقربى حقه» فى سورة الاسرى، قال: و أخرج البزار و أبويعلى و ابن ابى حاتم و ابى مردويه عن ابى سعيد الخدرى، قال: لما نزلت هذه الاية «واتِ ذاالقربى حقه» دعا رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) فاطمة(عليها السلام) فاعطاها فدكاً.

قال: و اخرج ابن مردوية عن ابن عباس قال: لما نزلت «وات ذالقربى حقه» أقطع رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)فاطمة(عليها السلام) فدكاً. فضائل الخمسه، ج 2، ص 136

[186]. تاريخ بغداد، للخطيب البغدادى، ج 5، ص 87: روى بسنده عن عائشة، قالت: قلت: يا رسول اللّه، مالك اذا جاءت فاطمة قبلتها حتى تجعل لسانك فى فيها كلّه كأنك تريد أن تلعقها عسلاً؟ قال: «نعم، يا عايشة، إنى لما أسرى بى إلى السماء أدخلني جبرئيل الجنّة فناولنى منها تفاحة فأكلتها فصارت نطفة في صلبى فلما نزلت واقعت خديجة، ففاطمة من تلك النطفة و هى حوراء إنسية كلما اشتقت الى الجنة قبلتها»

[187]. تاريخ بغداد، ايض، ج 12، ص 331: روى بسنده عن ابن عباس، قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «ابنتي فاطمة حوراء آدميّة...»; فضائل الخمسه، ج 3، ص 124

[188]. «ابنتي فاطمة حوراء آدميّة لم تحض و لم تطمث...»; كنز العمال، ج 12، ص 109، شماره 34226

[189]. كنايه از اين كه موجودى آفريده نشده بود تا تقديس و تسبيح بگويد و اولين موجودى كه حضرت حق راتسبيح و تقديس كرد، نور من و على(عليه السلام) بود.

[190]. العلامة المحدث العارف الشيخ جمال الدين، محمد بن احمد الحنفى الموصلى، ألشهير بابن حسنويه، المتوفى سنة 680 فى «بحر المناقب» (ص 69، المخطوط) مما رواه ابن مسعود عبداللّه -رضى الله عنه- قال: ...قال (رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم))لى: «اعلم; أن اللّه خلقنى و علياً من نور عظيم قبل خلق الخلق بألفى عام اذ لا تسبيح و لا تقديس...»; احقاق الحق، ج 5، صص 250-249

[191]. العلامة الشيخ عبدالرحمن بن عبدالسلام الصفورى الشافعى البغدادى، المتوفى سنة 884، فى «نزهة المجالس» (ج 2، ص 230، ط القاهره) عن جابربن عبداللّه -رضى اللّه عنهما- عن النبى (صلى الله عليه وآله وسلم): «إنّ اللّه خلقنى و خلق علياً نورين بين يدى العرش نسبح اللّه و نقدّسه قبل أن يخلق آدم بألفى عام، فلمّا خلق اللّه آدم اسكننا فى صلبه، ثم نقلنا من صلب طيب و بطن طاهر حتّى اسكننا فى صلب ابراهيم، ثم نقلنا من صلب ابراهيم إلى صلب طيب و بطن طاهر حتى أسكننا فى صلب عبدالمطلب، ثم افترق النور فى عبدالمطلب فصار ثلثاه فى عبداللّه و ثلثه فى ابى طالب، ثم اجتمع النور منّى و من علي فى فاطمة، فالحسن و الحسين نوران من نور رب العالمين»; احقاق الحق، ج 5، ص 248.احاديثى نظير اين حديث را احمد بن حنبل، علامه خوارزمى در «المناقب»; الحافظ شمس الدين در «ميزان الاعمال» و ابن المغازلى الواسطى در «مناقب اميرالمؤمنين» و گروهى ديگر نقل كرده اند. احقاق الحق، ج 5، صص 255-243

[192]. ...عن سلمان الفارسى(رض) فى حديث طويل، قال: قال النبى(صلى الله عليه وآله وسلم): «يا سلمان! فهل علمت من نقبائي و من الاثنى عشر الذين اختار هم اللّه للامامة بعدى؟» فقلت: اللّه و رسوله أعلم. قال: «يا سلمان! خلقنى اللّه من صفوة نوره و دعانى فأطعت. و خلق من نورى علياً; فدعاه فأطاعه. و خلق من نورى و نور علي فاطمة، فدعاها فأطاعته. و خلق منّى و من على وفاطمه، الحسن و الحسين فدعاهما فأطاعاه. فسمّانا بالخمسة الاسماء من أسمائه: اللّه المحمود و أنا محمّد; و اللّه العلي و هذا علىّ; و اللّه فاطر و هذه فاطمه; و اللّه ذوالاحسان و هذا الحسن; و اللّه المحسن و هذا الحسين. ثم خلق منا و من صلب الحسين تسعة ائمة، فدعاهم فأطاعوه، قبل أن يخلق اللّه سماء مبنيّة و أرضاً مدحيّة أوهواء أوماءً أو ملكاً أو بشراً و كنّا بعلمه نوراً نسبحّه و نسمع و نطيع. الخبر.» بحار، ج 15، ص 9، طبع تهران

[193]. ابن ادريس، عن أبيه، عن محمد بن الحسين بن زيد... عن المفضّل، قال: قال الصادق(عليه السلام): «إن اللّه تبارك و تعالى خلق أربعة عشر نوراً قبل خلق الخلق بأربعة عشر ألف عام، فهى ارواحنا.» فقيل له: يابن رسول اللّه! و من الأربعة عشر؟ قال: «محمد و على و فاطمة و الحسن و الحسين و الأئمة من ولد الحسين، آخرهم القائم الذي يقوم بعد غيبته، فيقتل الدجال و يطهر الأرض من كل جور و ظلم»; بحار، ج 15، ص 23، روايت 40، طبع تهران

[194]. ...على بن الحسين قال: حدثنا عمّى الحسن، قال: «سمعت جدّى(صلى الله عليه وآله وسلم) يقول: «خلقت من نوراللّه عزوجل و خلق أهل بيتي من نورى و خلق محبيهم من نورهم و سائر الناس فى النار»; ينابيع المودة، ص10

[195]. الكنجى الشافعى فى «كفاية الطالب» (ص 406، ط الحيدريه فى النجف) روى حديثاً عن جابر، قال: سألت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) عن ميلاد على بن ابى طالب، فقال: سألتني عن خير مولود ولد فى شبه المسيح(عليه السلام) إن اللّه تبارك و تعالى خلق علياً من نورى و خلقنى من نوره و كلانا من نور واحد.» احقاق الحق، ج 7، ص 488 و ج 16، ص 214

[196]. العلامة العينى الحيدر آبادى فى «مناقب على» روى من طريق الخوارزمى عن ابى سليمان الراعى مرفوعاً قال اللّه تعالى: «يا محمد! اني خلقتك و علياً من نورى»; احقاق الحق، ج 16، ص 118حديث «انا و على من نور واحد» در: ج 16 احقاق الحق از ص 105 تا ص 119 و در كتب مختلف اهل سنت بيان شده است.

[197]. العلامة الشيخ عبداللّه الحنفى الشهير بالاخوانيات، المتوفى سنة 800 فى «الرقائق» (ص 30 مخطوط) قال: و عن ابى هريرة، قال: كنا جلوساً عند النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) اذا أقبل علىٌّ -رضى الله عنه- فقال رسول اللّه: «مرحباً بأخى و ابن عمى خلقت أنا و هو من نور واحد»; احقاق الحق، ج 5، ص 253

[198]. العلامة الشيخ ابراهيم بن محمد بن ابى بكربن حموية الحموينى، المتوفى سنة 722، فى كتابه «فرائد السمطين» (المخطوط) قال: ...عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس قال: سمعت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)يقول لعلي(عليه السلام): «خلقت أنا و أنت من نوراللّه تعالى»; احقاق الحق، ج 5، ص 254

[199]. الحافظ ابو محمد بن ابى الخوارس فى «الاربعين» (ص 38، المخطوط) قال: ...المفضل بن عمربن عبداللّه عن رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) انّه قال: «لمّا خلق اللّه ابراهيم(عليه السلام) كشف اللّه عن بصره فنظر الى جانب العرش نوراً، فقال: الهى و سيدى! ما هذا النور؟ قال: «يا ابراهيم! هذا نور محمد صفوتي.» قال: الهى و سيدى! و أرى نوراً إلى جانبه؟ قال: «يا ابراهيم! هذا نور على ناصر دينى.» قال: الهى و سيدى! و أرى نوراً ثالثاً يلى النورين؟ قال: «يا ابراهيم! هذا نور فاطمة تلى أباها و بعلها فطمت بها محبيها من النار» قال: الهى و سيدى! و أرى نورين يليان الثلاثة انوار. قال: «يا ابراهيم! هذان الحسن و الحسين يليان نور أبيهما و أمهما و جدهما.» قال: يا الهى و سيدى! و أرى تسعة أنوار قد أحدقوا بالخمسة أنوار؟ قال: «يا ابراهيم! هؤلاء أئمة من ولدهم.» قال: الهى و سيدى! و بماذا يعرفون؟ قال: «يا ابراهيم! أوّلهم على بن الحسين و محمد بن على و جعفربن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و الحسن العسكرى و المهدى، محمد بن الحسن صاحب الزمان.»قال: الهى و سيدى! و أرى انواراً لا يحصي عددها إلا أنت؟ قال: «يا ابراهيم! هؤلاء شيعتهم و محبيهم.» قال: «يا ابراهيم! يضلّون إحدى و خمسين و التفخيم فى اليمين و الجهر بسم اللّه الرحمن الرحيم و القنوت قبل الركوع و السجود و سجدة الشكر.» قال ابراهيم: الهى! إجعلني من شيعتهم و محبيّهم. فأنزل اللّه فى القرءان «و إن من شيعته لإبراهيم إذ جاء ربّه بقلب سليم»قال المفضل بن عمر، ان أبا حنيفة لمّا أحسن (أحسّ) بالموت، روى هذا الخبر; احقاق الحق، ج 13، صص 60 ـ 59

[200]. «...فأول ما ابتدأ من خلقه أن خلق محمّداً(صلى الله عليه وآله وسلم) و خلقنا أهل البيت معه من نور عظمته»; بحار، ج 15، ص 23، روايت 41، طبع تهران

[201]. ...عن داود الرّقّى، عن ابى عبداللّه(عليه السلام) قال: «لمّا أراد اللّه عزوجل أن يخلق الخلق خلقهم و نشر هم بين يديه، ثم قال لهم: مَن ربّكم؟ فاول من نطق رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) و اميرالمؤمنين(عليه السلام) و الائمة(عليهم السلام) فقالوا: أنت ربنا فحمّلهم العلم والدين. ثم قال للملائكة: هؤلاء حملة دينى و علمى و امنائي فى خلقي و هم المسؤلون»; بحار، ج 15، ص 16، روايت 22، طبع تهران

[202]. براى آشنايى بيشتر، به قسمت «سيماى اهل بيت(عليهم السلام) در احاديث» رجوع شود.

[203]. سوره دهر، آيه 3

[204]. قال جابربن عبدالله الانصارى -رضى الله عنهما- سئلت رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) عن اول شىء خلقه الله تعالى؟ قال: «هو نور نبيك يا جابر، خلقه الله ثم خلق فيه كل خير و خلق بعده كل شىء...»; ينابيع المودة، ص 14

[205]. العلامة حسن بن مولوى امان اللّه الدهلوى العظيم آبادى الهندى فى كتابه «تجهيز الجيش» (ص 24)، روى عن احمد بن حنبل فى «الفضايل و المسند» و الديلمى فى «فردوس الاخبار»، عن رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) قال: كنت و علىّ نورا بين يدى الرحمن قبل أن يخلق عرشه باربع عشر الف عام فلم يزل بتمخص فى النور حتى اذا وصلنا الى حفرة العظيمه فى ثمانين الف سنة ثم خلق الله الخلايق من نورنا فنحن صنائع الله و الخلق كلهم صنائع لنا» احقاق الحق، ج 5، ص 246

[206]. اعلم أن الله خلقني و علياً من نور عظيم قبل خلق الخلق بالفى عام اذ لا تسبيح و لا تقديس، ففتق نورى فخلق منه السماوات و الارض و انا و اللّه اجلُّ من السماوات و الارض و فتق نور على بن ابى طالب فخلق منه العرش و الكرسى، و على بن ابى طالب أفضل من العرش و الكرسى. و فتق نور الحسن فخلق منه اللوح و القلم و الحسن و اللّه اجل من اللوح و القلم و فتق نور الحسين و خلق منه الجنان و الحور و الحسين و الله أجلّ من الجنان و الحور، ثم اظلمت المشارق و المغارب فشكت الملائكة الى اللّه تعالى أن يكشف عنهم تلك الظلمة فتكلّم اللّه جلّ جلاله بكلمة فخلق روحاً ثم تكلّم بكلمة فخلق من تلك الكلمة الأخرى نوراً فأضاف النور إلى تلك الرّوح و اقامها أمام العرش فأزهرت المشارق و المغارب فهى فاطمة الزهراء...»; احقاق الحق، ج 5، ص 250، به نقل از «در بحر المناقب»; تأليف العلامة المحدث العارف الشيخ جمال الدين محمدبن احمد الحنفى الموصلى الشهير بان حسنويه، المتوفى سنة 680

[207]. العلامة الامر تسرى فى ارجح المطالب،... عن ابى هريره عن النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) انه قال: «لمّا خلق الله تعالى ابا البشر و نفخ فيه من روحه، التفت ادم يمينه العرش، فاذا نور خمسة اشباح سجَّداً و ركعاً، قال ادم: يا رب! هل خلقت احداً من طين قبلى؟ قال: لا يا ادم. قال: فمن هولاء الخمسة الذين أراهم في هيئتي و صورتى؟ قال; هؤلاء خمسة من ولدك شققت لهم خسمة أسماء من أسمائي لولاهم ما خلقت الجنة و لا النار ولاالعرش و لا الكرسى و لاالسماء و لا الارض و لا الملائكة و لا الانس و لا الجن...; احقاق الحق، ج 9، ص 203

[208]. أخرج الحموينى بسنده عن الاعمش، عن جعفرالصادق(عليه السلام) عن ابيه عن جده على بن الحسين -رضى الله عنهم- قال: «نحن ائمة المسلمين و حجج الله على العالمين و ساده المؤمنين و قادة الغرّ المحجلين و موالى المسلمين. و نحن امان لأهل الارض كما أن النجوم امان لاهل السماء. و نحن الذين بنا تمسك السماء أن تقع على الارض الا بإذن اللّه و بنا ينزل الغيث و تنشر الرحمة و تخرج بركات الارض و لو لا ما على الارض منا لا نساخت بأهلها.» ثم قال: «و لم تخل الارض منذ خلق الله ادم(عليه السلام)من حجة الله فيها ظاهر مشهود اؤ غايب مستور و لا تخلو الى ان تقوم الساعة من حجة فيها و لو لا ذلك لم يعبد الله و...»; ينابيع المودة، ص 21، حديث اهل بيتى امان لأمتى. احقاق الحق، ج 9، صص 294-308

[209]. في مشكاة المصابيح، عن ابى ذر -رضى اللّه عنه- انه قال: و هو أخذ بباب الكعبه سمعت النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) يقول; «إن مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها هلاك.» ينابيع المودة، ص 77. حديث ثقلين و بسيارى از احاديث، گواه روشن اين مطلب است.

[210]. «...سعد من اطاعك و شقى من عصاك و ربح من تولاّك و خسر من عاداك; فاز من لزمك و هلك من فارقك، مثلك و مثل الائمة من ولدك بعدي مثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلّف عنها غرق و مثلكم كمثل النجوم كلما غاب نجم طلع نجم الى يوم القيامة»; ينابيع المودة ص 28

[211]. العلامة الشيخ ابراهيم الحموينى في «فرائد السمطين»; ...فانا المحمود و هذا محمد و أنا العالى و هذا على و انا الفاط و هذه فاطمه و انا الإحسان و هذا الحسن و أنا المحسن و هذا الحسين اليت. بعزتي انه لايأتينى احدٌ بمثقال حبة من خردل من بغض احدهم إلا أدخلته ناري و لا أبالي. يا ادم! هؤلاء صفوتي بهم أنجيهم و بهم أهلكهم فاذا كان لك الىَّ حاجةٌ فبهؤلاء توسل. فقال النبى: «نحن سفينة النجاة، من تعلّق بها نجا و من حاد عنها هلك; فمن كان له الى اللّه حاجة فليسأل بنا اهل البيت»; احقاق الحق، ج 9، صص 254-253

[212]. عن محمد بن الغيض بن المختار، عن ابيه، عن محمد الباقر عن أبيه عن جدّه عن على: قال: قال لي رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم): «يا على! ما خلقت الا لتعبد ربك و يشرف بك معالم الدين و يصلح بك دارس السبيل و لقد ضلّ عنك و لن يهتدي الى اللّه من لم يهتد الى ولايتك و هو قول ربى -جل شأنه-: «و انى لغفار لمن تاب و امن و عمل صالحاً ثم اهتدى»; يعنى، اهتدى الى ولايتك»; ينابيع المودة، ص 110

[213]. اخرج موفق بن احمد، عن الحسن البصرى، عن ابن مسعود، قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «اذا كان يوم القيامة يقعد علي على الفردوس و هو جبل قد علا الجنة و فوقه عرش رب العالمين و من سفحه يتفجر أنهار الجنة و يتفرق فى الجنان و عليّ جالس على كرسى من نور يجرى بين يديه التسنيم، لا يجوز احد الصراط إلا و معه سند بولاية على و ولاية اهل بيته، فيدخل محبيه الجنة و مبغضيه النار»; ينابيع المودة، ص 86

[214]. الخوارزمى فى «مقتل الحسين» (ج 2، ص 83، طه الغرى) قال: فبهذا الاسناد (اى الاسناد المتقدم فى كتابه) قال: قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم): «الويل لظالمى اهل بيتى، عذابهم مع المنافقين في الدرك الاسفل من النار، لا يفتر عنهم ساعة و يسقون من عذاب جهنم فالويل لهم من العذاب الاليم»; احقاق الحق، ج 9، ص 464

[215]. العلامة الذهبى فى «ميزان الاعتدال» (ج 1، ص 369، طه القاهره)، قال: ...حدثنا جابربن عبدالله، قال: خطبنا رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) فقال; «من أبغضنا اهل البيت حشره الله يوم القيامة يهوديا، و ان صام وصلى...»; احقاق الحق، ج 9، ص 468

[216]. الحافظ نور الدين على بن ابى بكر الهيتمى فى «مجمع الزوائد» قال: قال(صلى الله عليه وآله وسلم): «و ان صام و صلى و زعم انه مسلم»; احقاق الحق، ج 9، ص 468

[217]. الحافظ نورالدين على بن ابى بكر فى «مجمع الزوائد» (ج 9) قال; و عن الحسن بن على(عليهما السلام)أن رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) قال: «... والذى نفسى بيده لا ينفع عبداً عمله الا بمعرفة حقنا»; احقاق الحق ج 9، ص 428

[218]. و عن على -كرم الله وجهه- قال: قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم): «الائمة من ولدى فمن اطاعهم فقد أطاع اللّه و من عصاهم فقد عصى اللّه هم العروة الوثقى و الوسيلة الى الله جل و علا»; ينابيع المودة، صص 446-445

[219]. العلامة القندوزى، المتوفى سنة 1293، فى «ينابيع المودة»: عن على -كرم الله وجهه- قال: قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم): «من احب أن يركب سفينة النجاة و يستمسك بالعروة الوثقى و يعتصم بحبل اللّه المتين فليوال علياً و ليعاد عدوه و ليأتم بالأئمة الهداة من ولده فانهم خلفائى و أوصيائى و حجج اللّه على خلقه من بعدى و سادات أمتي و قواد الأتقياء الى الجنة، حزبهم حزبي و حزبي حزب اللّه و حزب أعدائهم حزب الشيطان»; احقاق الحق، ج 5، ص 113، ينابيع المودة ص 445

[220]. «... و بعثهم في سبيل محبته»; دعاى اول صحيفه سجاديه

[221]. بحار، ج 69، ص 237، روايت 5، طبع تهران

[222]. العلامة العسقلانى فى «لسان الميزان» (ج 5، ص 380، طه حيدرآباد دكن)قال: ...عن جابر -رضى الله عنه- سمعت رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) يقول; «لكلّ شىء أساس و أساس الدين حبّنا أهل البيت»; احقاق الحق، ج 9، ص 408اين حديث از علامه مولى محمد صالح الكشفى الحنفى در «المناقب المرتضويه» (ص 100، طبع بمبئى) نقل شده است; «لكل شىء اساس و اساس الدين حب اهل بيتى»; احقاق الحق، ج9، ص 408

[223]. كنزالعمال، ج 12، ص 105، شماره 34206 و ج 13، ص 645، شماره 37631. عن على(عليه السلام)انه قال; قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «يا على! إن الاسلام عريان، لباسه التقوى; و رياشه الهدى; و زينته الحياء و عماده الورع و ملاكه العمل الصالح، و أساس الاسلام حبى و حب اهل بيتى»

[224]. العلامة الزرندى الحنفى فى «نظم دررالسمطين» عن سلمان -رضى الله عنه- قال: قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم): »لا يؤمن رجلٌ حتى يحب اهل بيتى لحبى» فقال عمربن الخطاب: و ما علامة حب اهل بيتك؟ قال; هذا. و ضرب بيده على علىّ»; احقاق الحق، ج 9، ص 458;ينابيع المودة، ص 372

[225]. علامة الخوارزمى فى «متقل الحسين» (ص 59، ط الغرى) قال: ...عن نافع، عن ابن عمر قال; قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) : «من اراد التوكل على الله فليحب اهل بيتى و من اراد أن ينجو من عذاب القبر فليحب اهل بيتى و من اراد الحكمة فليحب اهل بيتى و من اراد دخول الجنة بغير حساب فليحب اهل بيتى.»

[226]. جابر رفعه (الى رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) قال: توسلوا بمحبتنا الى الله تعالى و استشفعوا بنا فإنّ بنا تكرمون و بنا تحبّون و بنا ترزقون فمحبّونا امثالنا غدا، كلهم فى الجنة»; ينابيع المودة، ص 244، در احقاق الحق، ج 7، از ص 243 تا ص 237 احاديث گوناگونى از كتب اهل سنت در سؤال از حب اهل بيت در روز قيامت وارد شده است.

[227]. عن ابن عباس قال: خرج رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) قابضاً على يد عليّ ذات يوم، فقال: «ألا! من أبغض هذا فقد ابغض اللّه و رسوله و من أحبّ هذا فقد احب الله و رسوله»; كنزالعمال، ج 13، ص 109، شماره 36358

[228]. عن حصين بن مخارق، عن موسى بن جعفر، عن ابيه، عن ابائه، عن اميرالمؤمنين(عليه السلام) قال: «العروة الوثقى المودة لال محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)»; ينابيع المودة، ص 111

[229]. العلامة اخطب خوارزمى فى «المناقب» روى حديثاً مسنداً ينتهى الى ابن عباس و فيه قول النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) لعلى(عليه السلام): من أحبك فقد أحبّنى و حبيبك حبيب اللّه...»; احقاق الحق، ج 6، ص 417

[230]. العلامة الخطيب البغدادى فى «تاريخ البغداد» (ج 2، ص 146، ط القاهره) قال: ...قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) «شفاعتى لأمتي من أحبّ اهل بيتى و هم شيعتى»; احقاق الحق، ج 9، ص 423

[231]. العلامة المولى محمد صالح الكشفى الحنفى الترمذى فى كتابه «المناقب المرتضويه» (ص 99، ط بمبئى) قال النبى(صلى الله عليه وآله وسلم): «عاهدنى ربّي أن لا يقبل ايمان عبد إلا بمحبته لأهل بيتي»; احقاق الحق، ج 9، ص 454

[232]. إن النبي(صلى الله عليه وآله وسلم) قال: «اُوصّى من امن بى و صدّقنى من جميع النّاس، بولاية علي بن ابى طالب; من تولاه فقد تولاني و من تولاني فقد تولّى اللّه; و من أحبّه فقد أحبَّني و مَن أحبَّني فقد أحب اللّه و من أبغضه نقد أبغضني و من أبغضني فقد أبغض اللّه»; كنز العمال، ج11، ص 610، شماره 32953. و نظير همين حديث در ص 611، شماره 32958 ميباشد.

[233]. «عن ابن عباس -رضى الله عنه- قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «لا تزول قدما عبد يوم القيامة حتى يسأل عن أربع: «عن عمره فيما أفناه، و عن جسده فيما أبلاه و عن ماله فيما أنفقه و من أين اكتسبه و عن حب اهل البيت(عليهم السلام)»; احقاق الحق، ج 9، ص 409، به نقل از ابن المغازلى; در ينابيع المودة، ص 271; اين حديث از ابوهريره در آخر ص 270 نقل شده است.

[234]. و عن ابن عباس مرفوعاً: «...و لو أن رجلا صُفَّ قدميه بين الركن و المقام و صلىّ و لقى اللّه و هو مبغض لأهل بيتى دخل النار»; ينابيع المودة، ص 192

[235]. العلامة الگنجى الشافعى فى «كفاية الطالب» (ص 178، ط الغرى) ...عن اماته الباهلى فى حديث قال: قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم): «و لو أن عبداً عبدالله بين الصفا و المروة ألف عام ثم ألف عام ثم ألف عام ثم لم يدرك محبتنا اكبّه اللّه على منخريه فى النار. ثم تلا: قل لا أسئلكم عليه أجراً إلا المودة فى القربى» قلت: هذا حديث حسن عال، رواه الطهرانى فى «معجمه»...; احقاق الحق، ج 9، ص 491

[236]. و عن الامام جعفر الصادق عن ابائه(عليهم السلام) عن رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)قال: «من أحبّنا أهل البيت فليحمد اللّه على اولى النعم.» قيل: و ما اولى النعم؟ قال: طيب الولادة و لا يحبنا الا من طابت ولادته»; ينابيع المودة، ص 246

[237]. عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس(رضي الله عنه)، قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «يا على... لا يحبك إلا طاهر الولادة و لا يبغضك إلا خبيث الولادة و ما عرجني ربي عزوجل إلى السماء و كلّمني ربي إلاّ قال: يا محمد! اقرا علياً مني السلام و عرفه انه امام اوليائى و نور اهل طاعتي و هنيئاً لك هذه الكرامة»; ينابيع المودة، ص 133

[238]. و عن ابن عباس: لما نزلت «قل لا أسئلكم عليه اجراً إلا المودة في القربى» قالوا: يا رسول اللّه! من هولاء الذين وجبت علينا مودتهم؟ قال: «علي و فاطمة و ابناهما و إن اللّه تعالى جعل أجرى عليكم المودة فى أهل بيتي و اني سائلكم غداً عنهم»; ينابيع المودة، ص 194

[239]. باسناد الشيخ مسعود السجستانى، أيضاً فى كتابه، عن ابن زياد مطرف قال: سمعت النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) يقول: «من أحب أن يحيى حياتى و يموت ميتتى و يدخل الجنة التي و عدني ربى بها و هى «جنة الخلد» فليتوال على بن ابى طالب و ذريته من بعده، فانهم لن يخرجوهم من باب هدى و لن يدخلوهم فى باب ضلالة»; بحار، ج 23، ص 110، روايت 17، طبع تهران. و نيز اين حديث در كنزالعمال، ج 11، ص 611، شماره 32959 و 32960 نقل شده است.

[240]. عن ابى ذر، قال: قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم): «من سرّه أن يحيى حياتى و يموت مماتى و يسكن جنة عدن التى غرسها الله ربى فليتول علياً بعدى»; ترجمة الامام على بن ابى طالب(عليه السلام)، ج 2، ص 98

[241]. ... عن على بن الحسين(عليه السلام) قال: «ألإمام منّا لا يكون إلا معصوماً و ليست العصمة في ظاهر الخلقة فيعرف بها، فلذلك لا يكون الا منصوصاً» فقيل له:

يابن رسول اللّه! فما معنى المعصوم؟ فقال: «هو المعتصم بحبل اللّه. و حبل اللّه هو القرآن لا يفترقان إلى يوم القيامة. و الإمام يهدي إلى القرءان و القرءان يهدي إلى الأمام، و ذلك قول اللّه عزوجل: «إنّ هذا القرءان يهدي للّتي هي أقوم»; بحار، ج 25، ص 194، روايت 5، طبع تهران.

[242]. قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «يا على! أنت وصيّى، حربك حربى و سلمك سلمى و أنت الإمام و ابو الأئمة الاحدى عشر الذين هم المطهرون المعصومون...»; ينابيع المودة، ص 85

[243]. عن ابن عباس -رضى الله عنه- قال: سمعت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) يقول: «انا و على و الحسن و الحسين و تسعة من ولد الحسين مطهرون معصومون»; ينابيع المودة، ص 445.

[244]. ...عن عطاءبن ثابت، عن ابيه، عن سلمان فى حديث: إن النبي(صلى الله عليه وآله وسلم) وضع يده على كتف الحسين(عليه السلام) فقال: «إنه الامام ابن الامام، تسعة من صلبه ائمة ابرار امناء معصومون و التاسع قائمهم»; اثبات الهداة، ج 2، ص 516، حديث 490

[245]. «و إنه ليخرج من صلب الحسين ائمة ابرار امناء معصومون، قوامون بالقسط».

[246]. «أنت وارث علمى و انت الامام و الخليفة بعدي تعلم الناس ما لا يعلمون و أنت ابو سبطى و زوج ابنتى و من ذرّيتكم العترة الأئمة المعصومين»; شبهاى پيشاور، صص 4-983، به نقل از فرائد السمطين، تأليف شيخ الاسلام حموينى

[247]. ...عن على(عليه السلام) عن النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) إنّه قال: «من سره أن ينظر إلى القضيب الياقوت الأحمر الذي غرسه اللّه عزوجل بيده و يكون متمسّكاً به فليتولّ علياً و الائمة من ولده فإنهم خيرة اللّه عزوجل و صفوته و هم المعصومون من كل ذنب و خطيئة»; بحار، ج 25، ص 193، روايت 2، طبع تهران

[248]. ...عن ابان بن ابى عياش، عن سليم بن قيس، قال: سمعت اميرالمؤمنين(عليه السلام) يقول: «إنّما الطاعة للّه عزوجل و لرسوله و لولاة الامر و إنّما امر بطاعة اولى الامر كانهم معصومون مطهرون لا يأمرون بمعصيته»; بحار، ج 25، ص 200، روايت 11، طبع تهران

[249]. اخرج موفق بن احمد الخوارزمى و الحموينى بالاسناد عن ابى عثمان الهندى، عن على -كرم الله وجهه- قال: «كنت أمشي مع رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) فاتينا على حديقة فاعتقنى و اجهش باكياً. فقلت: ما يبكيك يا رسول اللّه؟ فقال: أبكى لضغائن في صدور قوم لا يبدونها لك إلا بعدي. فقلت: في سلامة من دينى؟ فقال: في سلامة من دينك»; ينابيع المودة، ص 134

[250]. ...عن ابى الحسن على بن موسى الرضا، عن ابائه(عليهم السلام) : «عن رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) في حديث بعد ما ذكر فضل شهر رمضان ثم بكى. قال على(عليه السلام) : فقلت: يا رسول اللّه! ما يبكيك؟ فقال: يا على أبكي لما يستحل منك في هذا الشهر كأنّي بك و انت تصلّى ربّك و قد انبعث اَشقى الأولين و الاخرين، شقيق عاقر ناقة صالح; فضربك ضربة على قرنك، فخضب منها لحيتك. قال اميرالمؤمنين(عليه السلام): و ذلك في سلامة من دينى؟ فقال(صلى الله عليه وآله وسلم): في سلامة من دينك»; اثبات الهداة، ج 1، ص 494، روايت 94

[251]. و من خبر ضراربن ضمرة الضبائى: فاشهد باللّه لقد رأيتُ علياً في بعض مواقفه و قد ارخى الليل سدوله و هو قائم في محرابه، قابضٌ على لحيته يتململ تململ السليم و يبكى بكاء الحزين و يقول: «يا دنيا، يا دنيا إليك عنّي ابى تعرّضت أم إلىَّ تَشَوَّقتِ لاحان حينك هيهات غرّي غيرى لاحاجة لي فيك قد طلقتك ثلاثاً لارجعة فيها فعيشك قصير و خطرك يسيرو أملك حقير، آه من قلة الزاد و طول الطريق و بُعدِ السّفر و عظيم المورد و خشونة المضجع.»; ينابيع المودة، ص 144

[252]. اخرج موفق بن احمد الخوارزمى عن ابى مريم، قال: سمعت عماربن ياسر يقول:سمعتُ النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) يقول: «يا علي ان الله و إنّ زيّنك بزينة هي أحبّ إليه من الدنيا و ما فيها. زهدك في الدنيا و حبّك الفقراء»; ينابيع المودة، ص 146

[253]. ينابيع المودة، صص 147-146

[254]. و من كلامه(عليه السلام) : «واللّه لان أبيت على حسك السعدان مسهداً او اُجرَّ في الاغلال مصغداً أحب الي أن القى اللّه و رسوله يوم القيامة ظالماً لبعض العباد و غاصباً لشىء من الحطام، واللّه لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها على أن اعصى اللّه في نملة أسلُبُها جلبَ شعيرة ما فعلته و إن دنيا كم عندى لا هون من ورقة في ضم جرادة تقضمها ما لعلي و نعيم يفنى و لذة لا تبقى نعوذ باللّه من سبات العقل و قبح الزلل و به نستعين»; ينابيع المودة، ص145

[255]. روى زرارة بن اعين عن ابيه عن ابى جعفر محمد بن على(عليهما السلام) قال: كان على(عليه السلام) اذا صلّى الفجر لم يزل معقباً الى أن تطلع الشمس فإذا طلعت اجتمع اليه الفقراء و المساكين و غير هم من الناس، فيعلمهم الفقه و القرءان»; بحار، ج 41، ص 132، طبع تهران.

[256]. ...الحارث بن المغيرة النضرى قال: قلت لابى عبداللّه(عليه السلام) بما يعرف صاحب هذا الامر؟ قال: «بالسكينة و الوقار و العلم و الوصية»; بحار، ج 25، ص 138، روايت 9 طبع تهران

[257]. ...عن ابى عبداللّه(عليه السلام) قال: قال اميرالمؤمنين(عليه السلام): «اعرفوا اللّه و الرسول بالرسالة و اولى الامر بالمعروف و العدل و الاحسان»; بحار، ج 25، ص 141، روايت 14، طبع تهران.

[258]. ...عن محمد بن على بن خلف، عن الحسين الأشقر قال: قلت لهشام بن الحكم: ما معنى قولكم: إن الامام لا يكون إلا معصوماً؟ قال: سألت ابا عبداللّه(عليه السلام) عن ذلك، فقال: «المعصوم هو الممتنع باللّه من جميع محارم اللّه و قد قال اللّه تبارك و تعالى: و من يعتصم باللّه فقد هدى إلى صراط المستقيم». (سوره آل عمران، آيه (101); بحار، ج 25، صص 195-194، روايت 6، طبع تهران

[259]. «كان على بن الحسين(عليه السلام) إذا قام الى الصلاة تغير لونه، فاذا سجد لم يرفع رأسه حتّى يرفضَّ عزماً»; بحار، ج 46، ص 79، طبع تهران

[260]. كان على بن الحسين(عليه السلام) اذا فرغ من وضوء الصلاة و صار بين وضوئه و صلاته أخذته رعشة و نقضة، فقيل له فى ذلك. فقال: «و يحكم أتدرون الى من أقوم؟ و من أريد اناجى؟» بحار، ج 46، ص 78، روايت 75، طبع تهران

[261]. سوره اعراف، آيه 199

[262]. و كان الامام زين العابدين -رضى اللّه عنه- عظيم التجاوز و العفو و الصفح حتى أنّه سبَّه رجل فتغافل عنه فقال له: إياك اعنى فقال الامام: و أعرض عنك. اشار إلى آية: «خذ العفو و أمر بالمعروف و أعرض عن الجاهلين»; ينابيع المودة، ص 359

[263]. ... هو اظهر من مكنونات، كنوز المعارف و حقايق الاحكام و الحكم و اللطائف و... و من ثمه قيل فيه هو باقر العلوم و جامعه و شاهر علمه و رافعه بصفاء قلبه و زكاء نفسه و طهر نسبه و شرف خلقه و صرف عمره و اوقاته بطاعة الله تعالى، و له من الاسرار فى مقامات العارفين ما تكل عنه السنة الواصفين»; ينابيع المودة، ص 360

[264]. منهم موسى الكاظم(عليه السلام) و هو وارثه علماً و معرفةً و كمالاً و فضلاً سمّى الكاظم لكثرة تجاوزه و حلمه و كان عند اهل العراق معروفاً بباب قضاء الحوايج و كان اعبد اهل زمانه و اعلمهم و اسخاهم»; ينابيع المودة، ص 362

[265]. «...على النقى(عليه السلام) و هو وارث ابيه علماً و كمالاً و سخاءاً و من ثمة جاء اعرابى من حوالى الكوفة و قال: اني من المتمسكين بولائك و ولاء اجدادك فعلىَّ دين لم أقصد بقضائه سواك. فقال: قف هنا. ثم ارسل المتوكل إليه ثلاثين ألفاً فاعطا كلها الاعرابى. فقال الاعرابى: يابن رسول اللّه، إن عشرة الاف تكفى لقضاء ديني. فأبى أن يسترد من ثلاثين الفاً شيئاً فانصرف الاعرابى و هو يقول اللّه اعلم حيث يجعل رسالته»; ينابيع المودة، صص 366-365

[266]. ...عن ابى عبداللّه(عليه السلام) قال: «عشر خصال من صفات الامام: العصمة و النصوص، و أن يكون أعلم الناس و أتقا هم لِلّه و اعلمهم بكتاب اللّه و أن يكون صاحب الوصية الظاهرة، و يكون له المعجز و الدليل...»; بحار، ج 25، ص 140، روايت 12، طبع تهران

[267]. اثبات الهداة، ج 1، صص 254-253، روايت 240

[268]. ...عن ابى رافع، قال: كنت قاعداً بعد ما بايع الناس ابابكر فسمعت ابابكر يقول للعباس: أنشدك اللّه، هل تعلم أنَّ رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) جمع بنى عبدالمطلب و اولادهم و انت فيهم و جمعكم دون قريش، فقال: «يا بنى عبدالمطلب! إنه لم يبعث اللّه نبياً إلاجعل له من أهله أخاً و وزيراً و وصياً و خليفةً في أهله فمن منكم يبا يعنى على ان يكون اخى و وزيرى و وصيّى و خليفتى في أهلى؟» فلم يقم منكم احد! فقال: «يا بنى عبدالمطلب! كونوا في الاسلام روؤساً و لا تكونوا أذناباً و اللّه ليقومن قائمكم او لتكونن في غيركم ثم لتند منّ»!! فقام على من بينكم فبايعه على ما شرط له و دعاه اليه. أتعلم هذا من رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم)؟ قال: نعم. ترجمه الامام على بن ابى طالب(عليه السلام)، ج 1 :، صص 90-89; تصنيف العالم الحافظ ابى القاسم على بن الحسين بن هبة الله الشافعى المعروف بابن عساكر

[269]. ...عن عائشه... قالت: قلت لأبى: إنّى أراك تطيل النظر إلى وجه على بن ابى طالب! فقال لي: يا بُنَيَّةَ، سمعت رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) يقول: «النظر الى وَجْهِ علّى عبادة»; غاية المرام، ص 626، حديث 8 و 9 و 16 و 21 و 22

[270]. العلامة المحدث الشهير بابن حسنويه الحنفى الموصلى في كتابه «در بحر المناقب» (ص 76، مخطوط) قال:

و بالاسناد يرفعه إلى انس بن مالك، قال: دخل يهودى في زمن خلافة أبى بكر، فقال: اريد خليفة رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) فجاءُوا به الى ابى بكر. فقال له اليهودى: انت خليفة رسول اللّه؟ قال: نعم. اما تنظرنى فى مقامه و محرابه؟ قال له: انت كنت كما تقول يا ابابكر فأسئلك عن اشياء. قال: اسْأل عما بذالك و ما تريد. فقال اليهودى: أخبرنى عما ليس اللّه و عما ليس عند اللّه و عما لا يعلمه اللّه. قال ابوبكر عند ذلك: هذه مسائل الزنادقة يا يهودى. قال: فعندها هم المسلمون بقتل اليهودى و كان ممن حضر ذلك ابن عباس -رضى اللّه عنه- فزعق بالناس و قال: يا ابابكر! ما أنصفتم الرجل. قال: سمعت ما تكلم به قال ابن عباس: فإن كان يرد جوابه و الا اخرجوه حيث شاء من الارض. قال: فأخرجوه و هو يقول: لعن الله قوماً جلسوا في غير مراتبهم يريدون قتل النفس التى حرم اللّه بغير علم. قال: فخرج و هو يتكلم و يقول: ايها الناس ذهب الاسلام حتّى لا يجيبوا عن مسألة، أين رسول اللّه؟ و اين خليفة رسول اللّه؟ فتبعه ابن عباس و قال له: و يلك اذهب الى عيبة علم النبوَّةَ، الى منزل على بن ابيطالب -رضى الله عنه- قال: فعند ذلك خرج ابوبكر و المسلمون في طلبه فلحقوه في بعض الطريق فأخذوه و جاءوا به الى اميرالمؤمنين -رضى الله عنه- فاستأذنوا عليه ثم دخلوا إليه و قد ازدحم الناس قوم يضحكون و قوم يبكون. قال: فقال ابوبكر: يا اباالحسن! إن هذا اليهودى سألني عن مسائل الزنادقة. فقال الامام -رضى الله عنه-: ما تقول يا يهودى؟ قال اليهودى: أسألك و تفعل بى ما أراد هؤلاء أن يفعلوا. بي؟ قال: و أى شىء أرادوا أن يفعلوا بك؟ قال: ارادوا أن يذهبوا بدمى. قال رضى الله عنه -دع هذا و سل عما شئت. فقال: سؤالى لا يعلمه الا نبىٌّ اؤ وصىُّ نبىّ. قال: إسأل عما تريد. قال اليهودى: أنبئني عما ليس اللّه و عما ليس عنداللّه و عما لا يعلمه اللّه. قال له على(عليه السلام) على شرط يا اخا اليهود. قال: و ما هو الشرط؟ قال: تقول معى قولا عدلاً مخلصاً: «لا اله الا اللّه محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)رسول اللّه» قال: نعم يا مولاى. قال: يا اخا اليهود! أما قولك ما ليس عند الله، فليس عند الله ظلم. فقال: صدقت يا مولاى. و اما قولك ما ليس للّه، فليس له صاحبة و لا ولد و لا شريك. قال: صدقت يا مولاى. و اما قولك ما ليس يعلمه اللّه ما يعلم اللّه أن له صاحبة و لا ولداً و لا شريكاً و لا وزيراً و هو قادر على ما يشاء و يريد فعند ذلك. قال: مديدك فأنا أشهد أن لا إله إلااللّه و أن محمداً(صلى الله عليه وآله وسلم)عبده و رسوله و أنك خليفتة حقاً و وصيه و وارث علمه فجزاك الله عن الاسلام خيراً. قال: فضج الناس عند ذلك. فقال أبوبكر: يا كاشف الكربات، انت يا على، فارج الهم. قال: فعند ذلك خرج ابوبكر و رقا المنبر و قال: أقيلونى فلست بخيركم و علىٌّ فيكم؟ قال: فخرج عليه عمر و قال: يا ابوبكر! ما هذا الكلام؟ قال: فقد ارتضيناك لأنفسنا ثم أنزله عن المنبر فاخبر اميرالمؤمنين(عليه السلام)بذلك. احقاق الحق، ج 8، صص 241-240-239

[271]. در كتاب احقاق الحق، جلد 8، از صفحه 182 تا صحفه 244 راجع به مراجعات عمر، ابوبكر، عثمان و معاويه، احاديث از كتب مختلف اهل سنت ذكر شده است.

[272]. ... عن سويد بن غفلة، قال: رأى عمر رجلاً يخاصم علياً، فقال له عمر: انى لاظنّك من المنافقين. سمعت رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) يقول: «على منى بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا بنيَ بعدى»; ترجمة الامام على بن ابى طالب(عليه السلام)، ج1، ص 330، العالم الحافظ ابى القاسم... ابن عساكر.

[273]. ... عن عبدالله بن عباس، قال: سمعت عمربن الخطاب و عنده جماعة فتذاكروا السابقين إلى الاسلام، فقال عمر: أمّا على فسمعت رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) يقول فيه ثلاث خصال لوددت أن لى واحدة منهن فكان احب اليَّ مما طلعت عليه الشمس، كنت انا و ابو عبيدة و ابوبكر و جماعة من الصحابة اذ ضرب النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) بيده على منكب على فقال له: «يا على انت اول المؤمنين ايماناً و اول المسلمين اسلاماً و انت منى بمنزلة هارون من موسى»; ترجمة الامامة على ابن ابيطالب(عليه السلام)ج 1، صص332-331

[274]. عن عمر، و قد نازعه رجل في مسألة فقال: بينى و بينك هذا الجالس - و أشار إلى على بن ابى طالب(عليه السلام) فقال الرجل: هذا الأبطن، فنهض عمر من مجلسه و أخذ بتلبيبه حتى شاله من الارض ثم قال: «أتدرى من صغرت؟ مولاى و مولى كل مسلم»; فضائل الخمسه من الصحاح الستة، ج 2، ص 288

[275]. ...عن ابى هريره، عن عمربن الخطاب، قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «من كنت مولاه فعلى مولاه»; ترجمة الإمام على بن ابى طالب(عليه السلام)، ج 2، ص 79

[276]. عن سعيد بن المسيب، قال: قال عمربن الخطاب: «أعوذباللّه من معضلة ليس لها أبوحسن على بن ابى طالب(عليه السلام)» و قال أيضاً: «اعوذباللّه أن اعيش من قوم لست فيهم يا ابا الحسن»; فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج 2، صص 276 و 290

[277]. و روى: أن رجلاً أتى به الى عمر بن الخطاب و كان صدر منه انه قال لجماعة من الناس و قد سألوه: كيف أصبحت؟ قال: «أصبحت أحب الفتنة و اكره الحق و أصدق اليهود و النصارى و اؤ من بمالم اره و أقر بمالم يخلق.» فأرسل عمر الى على(عليه السلام) فلما جاءه اخبره بمقالة الرجل. فقال: «صدق; يحب الفتنه، قال الله تعالى: «انما اموالكم و اولادكم فتنة» و يكره الحق; يعنى الموت، قال اللّه تعالى: «و جاءت سكرة الموت بالحق» و يصدق اليهود و النصارى، قال الله تعالى: «و قالت اليهود ليست النصارى على شى و قالت النصارى ليست اليهود على شى» و يؤمن بمالم يره يؤمن باللّه عزوجل و يقر بمالم يخلق، يعنى الساعة.» فقال عمر: اعوذ باللّه من معضلة لا علىّ بها.» فضائل الخمسه من الصحاح الستة، ج 2، ص 290

[278]. و فى رواية: انّ رجلين من قريش أو دعا امراًة مائة دينار و قالا لها: لا تدفعيها الى احدنا حتى يحضر الاخر و غاباً مدة ثم جاء احدهما، فقال: انّ صاحبى قد هلك و اريد المال فدفعته إليه ثم جاء الاخر فطلبه فقالت: اخذه صاحبك. فقال: ما كان الشرط كذا. فارتفعا الى عمر، فقال: ألك بينة؟ قال; هى، فقال عمر: ما أراك إلا ضامنة. فقالت: أنشدّك الله ارفعنا الى على بن ابى طالب، فرفعها اليه فقصت المرأة القصة عليه فقال للرجل: ألست القائل لا تسليمها الى احدنا دون صاحبه؟ فقال: بلى. فقال: مالك عندنا: أحضر صاحبك و خذ المال!!! فانقطع الرجل و كان محتالاً!!! فبلغ ذلك عمر، فقال: لا أبقانى اللّه بعد ابن ابى طالب!; ترجمة الامام على بن ابى طالب(عليه السلام)، ج 3، ص 42، به نقل از سبط ابن الجوزى فى تذكرة الخواص، ص 157، ط الغرى!

[279]. ... قال عمر: «أللّهم لا تنزلن شديدة إلاّ و ابوالحسن الى جنبى» ترجمة الامام على بن ابى طالب، ج 3، ص 43

[280]. «لو أن البحر مداد و الرياض أقلام و الانس كتاب و الجن حساب ما احصوا فضائلك يا أباالحسن.» ينابيع المودة، صص 250-249

[281]. عن عمر و قد جاءه أعرابيان يختصمان فقال لعلى(عليه السلام): إقض بينهما يا اباالحسن. فقضى على(عليه السلام) بينهما، فقال أحدهما: هذا يقضى بيننا فوثب اليه عمر و أخذ بتلبيبه و قال: «و يحك ما تدري من هذا؟ هذا مولاى و مولى كل مؤمن و من لم يكن مولاه فليس بمؤمن»; فضائل الخمسه من الصحاح ،ج1، صص 386-385

[282]. عن عميربن بشر الخثعمى قال: قال عمر: «على أعلم الناس بما انزل اللّه على محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)»; شواهد التنزيل (للحافظ الحسكانى) ج 1، ص 30

[283]. قال احمد بن حنبل فى حديث (327) من باب فضائل على(عليه السلام) من كتاب الفضائل: ...أن عمربن الخطاب أتى بامرأة قد زنت فأمر برجمها، فذهبوا ليرجموها فرآهم علي فى الطريق فقال: ما شأن هذه؟ فأخبروه فخلى سبيلها ثم جاء الى عمر. فقال له ]عمر[: لم رددتها؟ فقال: «لأنها معتوهة ال فلان و قد قال: رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): رفع القلم عن ثلاث: عن النائم، حتى يستيقظ و الصبى حتى يحتلم و المجنون حتى يفيق» فقال عمر: «لو لا على لهلك عمر»; ترجمه اَلاِْ مام على بن ابى طالب ، ج 3، ص 43 «پاورقى» احقاق الحق ، ج 8، ص 184نبقل ازكنز العمّال

[284]. عن ابن عباس، قال: خطبنا عمر على منبر رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) فقال: «على أقضانا»; ترجمة الامام على بن ابى طالب، ج 3، ص 28

[285]. قال الزمخشرى فى «ربيع الابرار» (ص 548، المخطوط): قيل لعمر: لو أخذت حلى الكعبة فجهزت به جيوش المسلمين كان اعظم للأجر و ما تصنع كعبة بالحلى! فهم بذلك فسال علياً(عليه السلام) فقال: «إن القرءان انزل على النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) و الاموال اربعة: اموال المسلمين فقسمها بين الورثة في الفرائض، و الفئ فقسمه على مستحقيه و الخمس فوضعه اللّه حيث وضعه، و الصدقات، فجلعها اللّه حيث جعلها . و كان حلى الكعبة فيها يومئذ فتركه اللّه على حاله و لم يتركه نسياناً و لم يخف عليه مكاناً، فاقره حيث أقره الله و رسوله.» فقال له عمر: «لولاك لأفتضحنا»!!! و تركه. ترجمة الامام على بن ابى طالب(عليه السلام) ج 3، ص 42

[286]. عن رقبة مصقلة العبدى، عن أبيه، عن جده، قال: أتى رجلان عمر بن الخطاب في ولايته تسألان عن طلاق الامة، فقام معتمداً بشىء بينهما حتى أتى حلقة فى المسجد و فيها رجل أصلع، فوقف عليه فقال: يا أصلع! ما قولك فى طلاق الامة؟ فرفع رأسه اليه ثم أومى إليه باصبعيه!!! فقال عمر للرجلين: تطليقتان. فقال، احدهما: سبحان الله جئنالنسألك و انت اميرالمؤالمنين فمشيت معنا حتى وقفت على هذا الرجل فرضيت منه بأن اومى اليك؟! فقال: اؤ تدريان من هذا؟ قال; لا، قال: هذا على بن ابى طالب، أشهد على رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) لسمعته و هو يقول: «لو أن السماوات السبع و ضعن فى كفه ميزان، و وضع ايمان علىّ فى كفة ميزان لرجح بها ايمان على!»; ترجمة الامام على بن ابى طالب(عليه السلام)ج 2، ص 364

[287]. لما ولى... عمربن الخطاب الخلافة أتاه قوم من أحباراليهود. فقالوا له: يا عمر! أنت ولى الامر بعد محمد و صاحبه و انّا نريد أن نسألك عن خصال، ان اخبرتنا بها، علمنا ان الإسلام حق و أن محمداً كان نبياً و ان لم تخبرنا بها علمنا ان الاسلام باطل و انّ محمداً لم يكن نبياً. فقال عمر: سلوا عما بدأ لكم. قالوا: أخبرنا عن اقفال السماوات ماهى؟ و اخبرنا عن مفاتيح السماوات ماهى؟ و اخبرنا عن قبر سار بصاحبه ما هو؟ و اخبرنا عمن انذر قومه لاهو من الجن و لا هو من الانس؟ و اخبرنا عن خمسة أشياء مشوا على وجه الارض و لم يخلقوا فى الارحام؟ و اخبرنا ما يقول الدراج في صياحه؟ و ما يقول الديك فى صراحه؟ و ما يقول الفرس فى صهيله؟ و ما يقول الضفدع فى نقيقه؟ و ما يقول الحمار فى نهيقه؟ و ما يقول القبر في صفيره؟

فنكس عمر رأسه فى الأرض ثم قال: لا عيب بعمر اذا سئل عما لا يعلم أن يقول: لا أعلم و أن يسأل عما لا يعلم. فوثب اليهود و قالو: نشهد أن محمداً لم يكن نبياً و أنّ الاسلام باطل. فوثب سلمان الفارسى و قال لليهود: قفوا قليلاً; ثم توجّه نحو على(عليه السلام) حتى دخل عليه فقال: يا ابا الحسن! أغث الإسلام. فقال: و ما ذلك؟ فاخبره الخبر فأقبل يرفل فى بردة رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) فلما نظر اليه عمر و ثب قائماً فاعتنقه و قال; يا ابالحسن انت لكل معضلة و شدة تدعى. فدعا على(عليه السلام) اليهود، فقال: سلوا عما بذالكم فان النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) علمنى الف باب من العلم فتشعب لى من كل باب الف باب.» فسألوه عنها. فقال على(عليه السلام): «انّ لى عليكم شرايطة اذا أخبرتكم كما فى توراتكم دخلتم فى ديننا و امنتم.» فقالوا: نعم. فقال: سلوا عن خصلة، خصلة. (يهود سؤالهاى خود را مطرح ساختند. آن حضرت(عليه السلام) به آنها پاسخ فرمود) سپس اميرالمؤمنين، على(عليه السلام) به آنان فرمود: سألتك باللّه يا يهودى أوافق هذا ما فى توارتكم؟ فقال اليهودى: «ما زدت حرفاً و لا نقصت حرفاً يا اباالحسن; لا تسمنى يهودياً; فأشهد ان لا إله إلا اللّه و ان محمداً عبده و رسوله و أنك اعلم هذه الامة»; فضائل الخمسه فى الصحاح السته، ج 2، صص 300-290

[288]. ...عن ابى الاسود، عن عروة: ان رجلا وقع فى على بن ابى طالب بمحضر من عمر. فقال له عمر: «تعرف صاحب هذا القبر؟ هو محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب. و على بن ابى طالب بن عبدالمطلب، فلا تذكر علياً إلا بخير; فانك ان ابغضته، اذيت هذا فى قبره»; ترجمة الامام على بن ابى طالب(عليه السلام) ج 3، ص 241

[289]. سياق حديث چنين اقتضا مى كند كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) دارنده همان ولايتى باشد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) داشتند. و نسبت به آن ولايت اقرار گرفتند. «ألستم أنّى اولى بالمؤمنين من انفسهم».

[290]. «... عن البراءبن عاذب قال: كنامع رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) فى سفر فنزلنا بغدير خم فنودى فيناالصلاة جامعة و كسح رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) تحت شجرتين فصلّى الظهر و أخذ بيد على -رضى الله عنه- فقال: ألستم تعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم. قالوا: بلى. قال: ألستم تعلمون انّى اولى بكل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلى.

فأخذ بيد علي فقال: من كنت مولاه فعلي مولاه. اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه. قال: فلقيه عمر بعد ذلك فقال له: «هنيأً ياعلى ابن ابى طالب، أصبحت مولى كل مؤمن و مؤمنه.»

ينابيع المودة، ص 249; مسند الامام احمد بن حنبل، ج 4، ص 281

[291]. ابن عباس يقول: رجع عثمان الى علي فسأله المصير اليه، فصار اليه فجعل يحدّ النظر إليه، فقال له على(عليه السلام): مالك يا عثمان، مالك تحد النظر الي؟ قال; سمعت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) يقولُ «النظر الى علىّ عبادة»; ترجمة الامام على بن ابى طالب(عليه السلام) ج 2، ص 393

[292]. (موطأ الامام مالك بن انس فى كتاب الحدود، ص 176) قال: إن عثمان بن عفان أتى بامرأة قد ولدت فى ستة أشهر فأمر بها أن ترجم. فقال له على بن ابى طالب(عليه السلام): ليس ذلك عليها; إن اللّه تبارك و تعالى يقول في كتابه: «و حمله و فصاله ثلاثون شهراً» و قال: «والوالدات يرضعن اولاد هنّ حولين كاملين لمن اراد أن يتمّ الرّضاعة» فالحمل يكون ستة أشهر فلا رجم عليها.» فبعث عثمان فى أثرها فوجدها قد رجمت.

(أقول:) و رواه البيهقى ايضاً فى سننه (ج 7، ص 442) عن مالك; فضائل الخمسه، من الصحاح الستة، ج 2، ص 301

[293]. مسند الامام احمد بن حنبل، ج 1، ص 104: روى بسنده عن الحسن ابن سعد عن أبيه أن يحنس و صفية كانا من سبى الخمس، فزنت صفية برجل من الخمس فولدت غلاماً فادعاه الزانى و يحنس. فاختصما إلى عثمان فرفعهما الى على بن ابى طالب(عليه السلام) فقال على (عليه السلام): «أقضى فيهما بقضاء رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) الولد للفراش و للعاهر الحجر) و جلد هما خمسين خمسين»; فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ج 2، صص 304-303

[294]. أنّ رجلاً سأل معاوية عن مسألة فقال: سل علياً هو أعلم منّى فقال: أريد جوابك. قال; «و يحك كرهت رجلاً كان رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) يغرره بالعلم غراً و قد كان اكابر الصحابه يعترفون له بذلك. و كان عمر يسأله عما أشكل عليه. جاءه رجل فسأله فقال: هاهنا علي فقال: اريد أسمع منك يا اميرالمؤمنين. قال: قم لا اقام اللّه رجليك و محا اسمه من الديوان.»; فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج 2، ص 307

[295]. و عن ابى حازم، قال: جاء رجل إلى معاوية فسأله عن مسألة فقال: سل عنها على بن ابى طالب، فهو اعلم. قال: يا اميرالمؤمنين! جوابك فيها احب إلى من جواب علىّ. قال: بئسما قلت، لقد كرهت رجلاً كان رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) يغرره بالعلم غرراً و لقد قال له: «انت مني بمنزلة هارون من موسى إلا انه لا بنيّ بعدي» و كان عمر اذا اشكل عليه شىءٌ أخذه منه»; فضائل الخمسه من الصحاح السته،ج 2، صص 307-306

[296]. ...عن حسن بن صالح، قال: تذاكروا الزهّاد عند عمربن عبدالعزيز، فقال قائلون: فلان. و قال قائلون: فلان، فقال عمر بن عبدالعزيز: «أزهد الناس فى الدنيا على بن ابى طالب»; ترجمة الامام على بن ابى طالب(عليه السلام)، العالم الحافظ ابى القاسم ابن عساكر، ج 3، ص 203-202

[297]. سوره نجم، آيات 4 و 3

[298]. مولف «مذهب اهل بيت» در ص 273 كتاب، به بيان احاديثى پرداخته كه در مدح شيعه و پيروان على و اهل بيت(عليهم السلام) وارد شده است. و بزودى برخى از آن احاديث را خواهيم نگاشت.

[299]. آياتى كه به عنوان دليل بر مدعاى خود ذكر كرده اند در ص 44، ذيل عنوان «الشيعه و القرءان» آورده است و اين بحث به آيه تبليغ ختم مى شود. و در آنجا حديث غدير را به طور مفصل مورد بحث و بررسى قرار داده است كه تا صفحه 120 ادامه مى يابد.

[300]. لماذا اخترت مذهب الشيعه، ص 273.

[301]. سوره بينه، آيه 7.

[302]. روى ابن الحجر فى «الصواعق المحرقه» له عن ابن عباس، انّه قال: لمّا انزل اللّه تعالى: «إن الذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خيرالبرية الخ» قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) لعلى (عليه السلام): هم أنت و شيعتك، تأتى أنت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضيين ويأتى عدوك غضاباً مقمحين. قال: من عدوى؟ قال: «من تبرءَ منك و لعنك...» مذهب اهل البيت، ص 274.

[303]. و روى الحموينى الشافعى فى «فرائد السمطين» بسنده عن جابر قال: كنا عندالنبى (صلى الله عليه وآله وسلم) فأقبل على (عليه السلام) فقال (صلى الله عليه وآله وسلم): قدأتاكم أخى ثم قال: «و الذي نفسي بيده انّ هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامة...»; مذهب اهل البيت، ص 275.

[304]. و روى الخوارزمى أيضاً فى «مناقبه» عن المنصور الدوانيقى فى حديث طويل عنه (صلى الله عليه وآله وسلم) منهِ: «و إنّ علياً و شيعته غداً هم الفائزون يوم القيامة بدخول الجنة»; مذهب اهل البيت، ص 276.

[305]. و روى ايضاً (الخوارزمى) فى مناقبه قال: روى الناصر للحق بأسناده فى حديث انّه لما قدّم على (رض) على رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) لفتح خيبر، قال: لولا ان تقول فيك طائفة من أمّتى ماقالت النصارى فى المسيح (عليه السلام) لقلت فيك اليوم مقالا لاتمر بملأ إلا اخذوا التراب من تحت قدميك و من فضل طهورك يستشفون به ولكن حسبك أن تكون منّى بمنزلة هارون من موسى و أنامنك ترثني و أرثك إلا أنه لانبى من بعدي وانّك تبرء ذمّتى و تقاتل على سنّتى وانك فى الاخرة اقرب الناس منّى وانك أوّل من يرد علّى الحوض و اوّل من يكسى معى و اوّل داخل فى الجنة من أمّتي و إن شيعتك على منابر من نور و انّ الحق على لسانك و في قلبك و بين عينيك.» مذهب اهل البيت، صص 277 و 276.

[306]. و روى الخوارزمى ايضاً فى «مناقبه» فى حديث طويل بسنده عن ابن عباس يرفعه: «إن جبرئيل اخبر أن علياً يزفُّ هو و شيعته الى الجنة زفاًمع محمد (صلى الله عليه وآله وسلم)» مذهب اهل البيت، ص 277.

[307]. و روى ابن المغازى الشافعى فى مناقبه بسنده عن النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) قال: قال النبى (صلى الله عليه وآله وسلم): «يدخل من أمّتى الجنة سبعون ألفاً لا حساب عليهم. ثم التفت الى على (عليه السلام) فقال: «هم من شيعتك و أنت إما مهم»; مذهب اهل البيت، ص 281.

[308]. و روى ابن المغازلى المالكى فى مناقبه عن ابن عباس، قال: سألت رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) عن قوله تعالى: «والسابقون السابقون اولئك المقربون ـ الاية» فقال قال لى جبرئيل: «ذلك على و شيعته هم السابقون إلى الجنة المقربون من اللّه لكرامته» مذهب اهل البيت، ص 283.

[309]. و روى ابن الحجر فى «صواعقه المحرقه» له قال: اخرج الطبرانى انه (صلى الله عليه وآله وسلم) قال لعلى (عليه السلام): «أوّل أربعة يدخلون الجنة انا و أنت و الحسن و الحسين و ذرياتنا خلف ظهورنا و ازواجنا خلف ذرياتنا و شيعتنا عن ايماننا و شمائلنا»; لماذا اخترت مذهب الشيعة مذهب اهل البيت، صص 285ـ 284.

[310]. كتاب «حياة الحيوان الكبرى» نوشته دميرى، اين داستان در بحث مار و عنوان «الأسود السالخ» ديده مى شود.

[311]. سوره جاثيهـ آيه 23.

[312]. سوره نساءـ آيه 82 .

[313]. سوره فتح ـ آيه 28.

[314]. سوره بقرهـ آيه 151.

[315]. موطّا امام مالك ـ ج 1ـ ص 307، مغازى واقدى ـ ص 310.

[316]. صحيح بخارى ـ ج 3ـ ص 387 باب غزوه خيبر.

[317]. سوره بقره ـ آيه 247.

[318]. صحيح ترمذى ـ ج 5ـ ص 696، خصايص نسائى ـ ص 87، مستدرك حاكم ـ ج 3ـ ص 110.

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی