متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

بين عمر و شخصى، راجع به مسأله اى منازعه واقع شد. عمر گفت: اين فرد نشسته بين من و تو حكم كننده باشد و اشاره به على بن ابى طالب(عليه السلام) كرد. آن مرد گفت: اين مرد بزرگ شكم. عمر از جا برخاست و گريبان او را گرفت تا او را از زمين بلند كرد، سپس گفت: «آيا مى دانى چه كسى را كوچك شمردى؟ (كسى كه) مولاى من و مولاى هر مسلمان است[274]

ابو هريره به نقل از عمربن خطاب گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «كسى كه من مولاى او هستم على مولاى اوست[275]

سعيد بن مسيب گفت: عمربن خطاب گفت: «از هر مشكلى كه در آن دسترسى به اوبالحسن على بن ابى طالب(عليه السلام) نداشته باشم به خدا پناه مى برم.» ]و نيز گفت:[ «به خدا پناه مى برم از اين كه در ميان قومى زندگى كنم و تو اى ابوالحسن در آن قوم نباشى[276]»

مردى را نزد عمر آوردند، وقتى گروهى از مردم از او سؤال كردند كه چگونه صبح كردى؟ گفت: «صبح كردم، در حالى كه فتنه را دوست دارم; از حق كراهت دارم; يهود و نصارا را تصديق مى كنم; به چيزى كه نمى بينم ايمان دارم و به چيزى كه خلق نشده است، اقرار مى كنم.» عمر در پى على(عليه السلام) فرستاد. وقتى آن حضرت آمد، او را از آنچه آن مرد گفته شد مطلع ساختند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: «راست گفته است، او فتنه را دوست مى دارد; خداى متعال فرمود: «جز اين نيست كه اموال و اولادش فتنه هستند.» از حق كراهت دارد. يعنى «مرگ»; خداى متعال فرمود: «لحظات مرگ و موقع احتضار به حق مى آيد.» و او يهود و نصارا را تصديق كرد; خداوند متعال فرمود: «يهود گفت: نصارا، اساسى ندارند و نصارا گفتند: يهود، دينى بى اساس است.» و به چيزى كه نمى بيند ايمان دارد; به خداى عزوجل ايمان دارد و به چيزى كه خلق نشده است اقرار مى كند; يعنى، قيامت[277]»

دو مرد از قريش، صد دينار در نزد زنى به وديعه گذاشتند و به او گفتند: اين امانت را به فردى از ما بر نمى گردانى; مگر اين كه ديگرى حاضر باشد (هر دو با هم باشيم) و مدتى آن دو، از يكديگر دور بودند. چندى گذشت، يكى از آن دو ]به نزد زن [آمد و گفت: رفيق و دوستم مرده و از بين رفته است. امانت را از تو مى خواهم. آن زن مال وديعه را به او رد كرد. سپس ديگرى آمد و از آن زن طلب امانت كرد. زن گفت: دوستت آن را گرفته است. مرد گفت: شرط اين بود كه با حضور هر دو وديعه را رد كنى.

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی