متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

 

دانستنيهاى عاشورا

براى نوجوانان

 

تحقيق و نوشته: عباس صالح مدرسه اى

 


 مقدمه

از آن زمانى كه بشر قدم بر كره خاكى گذاشته است، هيچ حادثه اى مانند حادثه كربلا نديده است; حادثه اى كه در يك طرف آن پاك ترين و نيكوترين انسان ها قرار داشتند و در سويى ديگر، ناپاك ترين و زشت ترين انسان ها. حادثه اى كه بعد از گذشت هزار و سيصد سال هنوز شور مى آفريند، تحرّك ايجاد مى كند و ملّت ها را به خروش در مى آورد. حادثه اى كه در آن زن و مرد، كودك، جوان و پير سهم دارند: كودكى شش ماهه در آن به شهادت مى رسد، نوجوان به قربانگاه مى رود، و حسين(عليه السلام) اسماعيلش، على اكبر را به ميدان شهادت مى فرستد، علمدارى و جوانمردى چون عباس، پرچم رشادت و مردانگى بر مى افرازد، پيرمردى چون حبيب بن مظاهر، حماسه مى سرايد و حسين(عليه السلام) سرسلسله عاشقان و آقاى شهيدان، جان بر كف به قتلگاه گام مى گذارد و از همه كس مى بُرد و رو به سوى دشمن مى آيد و سرانجام حادثه اى مى آفريند كه از آن، هنوز فرياد زينب و امام سجاد و ناله هاى كودكان و زنان به گوش مى رسد. زينب بر يزيد و يزيديان مى خروشد و امام چهارم(عليه السلام)، كاخ نشينان را رسوا مى سازد.

اكنون آنچه در دست شماست، گوشه اى از اين حادثه غم بارترين تاريخ است. در اين كتاب سعى كرده ايم اين واقعه مهم تاريخى را كه سراسر درس شهادت و از خودگذشتگى در راه آرمان مقدس الهى است، به زبانى ساده براى نوجوانان بيان كنيم. چرا كه كتاب هاى مقتل كه در مورد اين ماجرا نوشته شده، بسيار سنگين است و نوجوانان نمى توانند از آن استفاده كنند. از اين رو گزيده مطالب مقتل هاى معتبر را براى شما با عبارتى ساده و روان گردآورديم تا روشنگر راه شما عزيزان باشد.

تا كنون صدها كتاب در باره حادثه عاشورا نوشته شده كه در ميان آنها كتابهاى معتبر بسيارى به چشم مى خورد. كتابهاى مقتل و تاريخ كربلا از نظر اعتبار و نزديكى به اصل واقعه به چند صورت نوشته شده است:

1ـ اخبار و رواياتى كه از زبان اسيران كربلا و دوستان و طرفداران اهل بيت(عليهم السلام) نقل شده است.

2ـ روايات و سخنان ارزشمندى كه از ائمه اطهار(عليهم السلام) در سالهاى بعد از واقعه عاشورا، از طريق افراد موثق و معتبر در تاريخ ثبت شده است.

3ـ نقل قول ها و حكاياتى كه بصورت پراكنده و سينه به سينه به ما رسيده است.

4ـ مشاهدات و اظهارات افرادى كه در سپاه دشمن ـ در روز حادثه ـ شركت داشتند. كه در اين موارد احتمال زيادى وجود دارد كه در حوادث و سخنان تغييراتى داده باشند.

نكته آخر اينكه در كتابهاى «مقتل» رَجَزهاى (اشعار حماسى) بسيارى نقل شده است كه به علت رعايت اختصار، از ذكر متن عربى و يا ترجمه فارسى آن خوددارى و فقط به مطالب مهمّ پرداخته ايم. به طور كلى، كوشيده ايم مطالب را با ايجاز و اختصار بيان كنيم.

عباس صالح مدرسه اى


تا هميشه...

به نظر شما چرا حركت تاريخ ساز امام حسين(عليه السلام) فراموش نمى شود؟ مگر در تاريخ بشريّت قهرمانان ديگرى نداريم؟ اگر داريم، پس چرا مثل امام حسين(عليه السلام) از آنها ياد نمى كنيم؟ به راستى چرا مراسم عزادارى امام حسين(عليه السلام) هر سال با شكوهتر و گرمتر از سال قبل برگزار مى شود؟ چرا خاندان «بنى اُميّه» به فراموشى سپرده شده اند و قيام «امام حسين(عليه السلام)» جهانى شده است؟

براى رسيدن به پاسخ، لازم است از علّت هاى اصلى «نهضت عاشورا» آگاه شويم. نبرد خونين عاشورا، جنگ بين دو طايفه براى به دست آوردن قدرت يا سرزمينهاى مختلف نيست. هر چند كه عدّه اى گمان مى كنند دو خاندان، از قبيله اى بزرگ و كهن بر سر امتيازاتِ قبيله اى جنگيده اند. حادثه تاريخى كربلا تصوير واضحى از جنگ دو عقيده و فكر است. اين جنگ، ادامه جنگ همه پيامبران الهى با جبهه باطل براى اصلاح مردم جهان بود. بهتر است براى روشن شدن ماجرا، كمى به عقب برگرديم و به صدر اسلام نگاه كنيم; يعنى وقتى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) براى نجات انسان ها از شرك و بت پرستى و نادانى و ستم به پا خاست: آن زمان، پيامبر، مردم ستمديده و حق جو را دور خود جمع كرد، ولى مخالفان حركت پيامبر ـ كه ثروتمندان و بت پرستان مكّه بودند ـ با يكديگر متّحد شده و براى خاموش كردنِ صداى پيامبر، همه امكانات و نيروهاى خود را به كار گرفتند. رئيس مخالفان «ابوسفيان»، بزرگ بنى اُمَيّه، بود.

پس از آن كه مسلمانان، مكه را فتح كردند، بزرگان آن و در رأس آنان، ابوسفيان، به ظاهر، اسلام آوردند و نفاق و دورويى را پيشه كردند. آنان در اين انديشه بودند: اكنون كه نمى توان اسلام را با شمشير و زور از بين برد، پس بهتر است مخفيانه و با حيله و تفرقه به آن ضربه وارد سازيم و آن را از مسير اصلى خود خارج كنيم.


پس از رحلت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)، اين فرصت مناسب به دست منافقان افتاد. آنان با غَصب حكومت اسلامى ـ كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در غدير خم آن را مخصوص على(عليه السلام) دانسته بود ـ اسلام را از مسير اصلى خود منحرف كردند و به دنبال آن، ارزش هاى اسلامى را زيرپا گذاشتند و بسيارى از آداب و رسوم جاهلى (= زمان پيش از اسلام) را زنده كردند.

معاويه، پسر ابوسفيان، در زمان خليفه دوم، استاندار «شام» شد. او از ابتدا كينه اسلام را در دل داشت و اكنون فرصت مناسبى بدست آورده بود كه با نقشه هاى شيطانى خويش، اسلام را وارونه جلوه دهد و ارزش هاى آن را پايمال سازد. او در ظاهر خود را مسلمان جلوه مى داد، اما در موارد مناسب، آشكارا به مخالفت با اسلام و على(عليه السلام) مى پرداخت. او قسم خورده بود كه نام پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را از صحنه روزگار محو كند. پس از خُلَفاى سه گانه، مردم كه از كارهاى غيراسلامى و تبعيضات آنان به تنگ آمده بودند، با اصرار فراوان، اميرالمؤمنين على(عليه السلام) را به خلافت برگزيدند.

حضرت على(عليه السلام) با اين شرايط خلافت را پذيرفت كه دنباله رو خُلَفاى قبلى نباشد و اسلام واقعى را اجرا كند. امام در طول خلافت كوتاه خود، تمام وقت و نيرويش را در اين راه صرف كرد. او كوشيد اسلام واقعى را ـ كه از مسير اصلى خود خارج شده بود ـ به مردم بشناساند و پرده از چهره منافقان بردارد. از اولين كارهاى آن حضرت، بركنارى معاويه از استاندارى شام بود. اما معاويه ـ كه در آنجا ريشه دوانده بود و مال و ثروت زيادى از بيت المال مسلمانان به دست آورده بود ـ با امام على(عليه السلام) مخالفت كرد و سرانجام كار به جنگ كشيد.

در جنگى كه «صفّين» نام گرفت، با اينكه در ابتداى كار امام على(عليه السلام)در آستانه پيروزى بود، معاويه با حيله گرى و تظاهر به مسلمانى[1]، نتيجه جنگ را عوض كرد: به دستور او سپاهيانش قرآن ها را بر سر نيزه زدند و گفتند: ما پيرو قرآن هستيم. با اين كار، گروه زيادى از لشكر اميرالمؤمنين(عليه السلام) ـ كه بعدها به «خوارج» مشهور شدند ـ فريب خوردند و حتى قصد كشتن امام را داشتند، تا سرانجام بين لشكر امام جدايى افتاد و كار به صُلحى يك ساله كشيد.


يك سال بعد، در حالى كه لشكر على(عليه السلام) بيرون كوفه خود را براى جنگ با لشكر معاويه آماده مى ساخت، حضرت على(عليه السلام) در محراب مسجد كوفه به شهادت رسيد. كمى بعد، امام حسن(عليه السلام) به دنبال اهداف اميرالمؤمنين(عليه السلام) ، فرماندهى سپاه را بر عهده گرفت. امّا معاويه با وعده و وعيدهاى گوناگون، بيشتر فرماندهان لشكر امام حسن(عليه السلام) را فريب داد و آنها دست از امام(عليه السلام) كشيدند تا جايى كه ياران خاصّ آن حضرت به بيست نفر هم نمى رسيد.

امام حسن(عليه السلام) براى اين جهات: حفظ اسلام راستين; پايمال نشدن خون آن عدّه كم از شيعيان وفادار; جوّ سياسى زمان معاويه كه صريح و آشكار نبود (چون معاويه تظاهر به اسلام مى كرد و با اين كار مردم را فريب مى داد) و مصالحِ مهمِّ ديگر، ناچار شد صلح كند. آن امام بزرگوار(عليه السلام) با اين كار خويش، زمينه را براى نهضت خونين كربلا آماده كرد. بعضى از موادّ صُلح نامه چنين بود: 1ـ معاويه به كتاب خدا و سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) عمل كند; 2ـ براى خود جانشينى انتخاب نكند و پس از مرگ وى، امام حسن(عليه السلام) يا امام حسين(عليه السلام) حكومت مسلمانان را به عهده گيرند.

پس از آنكه امام حسن(عليه السلام) به دستور معاويه به شهادت رسيد، امام حسين(عليه السلام) امامت مسلمانان را عهده دار شد. امام حسين(عليه السلام) مانند برادرش، امام حسن(عليه السلام)، طبق صُلح نامه عمل كرد و ده سال از امامتش در زمان حكومت معاويه با سكوت سپرى شد، امّا معاويه صُلح نامه را زير پا گذاشت و پسرش «يزيد» را جانشين خود كرد.

معاويه بسيار زيركانه ـ با ظاهرسازى ـ تيشه به ريشه اسلام مى زد و ادّعاى مسلمانى هم مى كرد; امّا فرزند شرابخوار و قماربازش، «يزيد»، آشكارا به مخالفت با اسلام مى پرداخت. او مانند پدر خود مخفيانه و پشت پرده عمل نمى كرد. براى همين حتى بر خلاف سفارش پدرش در باره امام حسين(عليه السلام) كه گفته بود با حسين بن على(عليه السلام) كارى نداشته باش، اما بر اثر كينه اى كه نسبت به خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) داشت به حاكم مدينه دستور داد از امام حسين(عليه السلام) براى او بيعت بگيرد و در صورتى كه امام، يزيد را تأييد نكرد، او را به قتل برساند. امّا امام حسين(عليه السلام) هرگز نپذيرفت و در مقابل حاكم مدينه كه از او براى يزيد بيعت مى خواست فرمود: «مائيم كه اهل بيت نبوّتيم و يزيد مرد فاسقى است كه آشكارا شراب مى نوشد و فرمان قتل بى گناهان را صادر مى كند هرگز كسى چون من با ناكسى چون او بيعت نخواهد كرد...» سپس امام مدينه را ترك كرد و به مكه رفت.


مردم بى وفاىِ كوفه ـ كه بىوفايى و جَفاى خود را در زمان حضرت على(عليه السلام) و امام حسن(عليه السلام) نشان داده بودند ـ با ارسال هزاران نامه از امام حسين(عليه السلام) دعوت كردند به كوفه بيايد تا به كمك آنها يزيد را سرنگون كند. امام هم «براى اصلاحِ اوضاع نابسامان دينِ جَدّش و براى عمل به تكليف الهى» با همه خاندان و ياران خود به طرف كوفه حركت كرد; زيرا جدّش را در خواب ديد كه مى فرمايد: «اِنَّ اللّهَ شآءَ اَنْ يَراكَ قَتيلاً; خدا مى خواهد ترا كشته ببيند».

امام حسين(عليه السلام)، جانشين رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و همه پيامبران الهى، با فداكارى عجيبى، سكوت مرگبارى را كه بر جامعه اسلامى سايه انداخته بود، در هم شكست و قيافه زشت حركت جاهلى يزيد را آشكار كرد. امام با خون پاك خود، بزرگترين حماسه را در قلب تاريخ بشريّت نوشت و به نسلهاى آينده درسى فراموش نشدنى داد.

امام حسين(عليه السلام) مسير اسلام واقعى را به مسلمانان نشان داد و دسيسه هاى بنى اُميّه را در هم كوبيد و آخرين تلاش هاى ظالمانه آنها را خنثى كرد.

بعضى به اشتباه فكر مى كنند كه امام حسين(عليه السلام) شكست خورد، ولى اين ظاهر كار بود و باطن امر رسوايى يزيد و لياقت نداشتن او براى جانشينى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بود.

بنابراين بايد در معناى واقعى «شكست» و «پيروزى» دقت كنيم: پيروزى اين نيست كه انسان، هميشه از ميدان جنگ سالم بيرون آيد، يا دشمن خود را به هلاكت برساند، بلكه پيروزى اين است كه انسان «هدف» خود را پيش ببرد و دشمن را از رسيدن به مقصود خود باز دارد.

با توجّه به معناى صحيح پيروزى، نتيجه نهايى جنگ خونين كربلا روشن مى شود. امام و ياران وفادارش به شهادت رسيدند، امّا با شهادت افتخار آميزشان، كاملاً به هدف مقدّس خود رسيدند; زيرا هدف اين بود كه دين الهى اسلام از خطر نجات يابد، چهره دشمنان مسلمان نما آشكار شود، افكار عمومى مسلمانان بيدار شود و مردم از توطئه هاى بازماندگانِ دوران جاهليّت آگاه شوند.


شهداى كربلا باعث شدند تا سايه شوم و ننگين بنى اُمَيّه از سر مسلمانان كوتاه شود. حكومت يزيد با كشتن امام حسين(عليه السلام)، قيافه واقعى خود را به همه نشان داد و مدّعيان جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را رسوا كرد. هنگامى كه سرهاى بُريده شهداى كربلا را نزد يزيد آوردند گفت: «اى كاش، نياكان من، كه در جنگ بَدر كشته شدند، در اين جا بودند و منظره انتقام گرفتن مرا مى ديدند!» پدرش، «معاويه»، سال ها پيش گفته بود: «من براى اين نيامده ام كه شما نماز بخوانيد و روزه بگيريد، من آمده ام بر شما حكومت كنم، هر كس با من مخالفت كند او را نابود خواهم كرد!»

حديث لوح چيست؟

روزى كه امام حسين(عليه السلام) متولّد شد، جابِرِبن عبداللهِ اَنْصارى براى عرض تبريك به خانه حضرت فاطمه(عليها السلام) رفت.در آنجا لوحِ سبز رنگى ديد و از فاطمه زهرا(عليها السلام) پرسيد: «اين چيست؟» حضرت فاطمه فرمود: «هديه الهى است، كه نام پدر و شوهر و فرزندانم، يعنى جانشينان رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)از نسل من، در آن است.» جابر اجازه گرفته و نسخه اى از روى آن نوشت.

در اين لوحِ الهى از قدرت و عظمت خداوند متعال سخن گفته شده و دستورهاى بسيار مهمّى براى زندگى ذكر شده است. سپس مقام و درجه معنوى چهارده معصوم(عليهم السلام) آمده و به قيامت و روز حساب پرداخته است.

امام حسين(عليه السلام) در اين لوح شريف اين گونه توصيف شده است: «... حسين را مخزن وحى خود قرار دادم و او را شهادت بزرگى بخشيدم و زندگى اش را با سعادت پايان دادم كه او برترين شهيدان است و بالاترين مقام در بين شهدا را دارد... .»


طلوع خورشيد

امام حسين(عليه السلام) در سوم شعبان سال چهارم هجرى در مدينه چشم به جهان گشود. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) اين فرزند فاطمه(عليها السلام) را «حُسَين» ناميد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) علاقه شديدى به او داشت و درباره اش فرمود: «حسين از من است و من از حُسينم... .» او در آغوش پيامبر پرورش يافت و موقع رحلت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، شش ساله بود. در زمان پدرش، حضرت على(عليه السلام)موقعيت والايى داشت. علم، شجاعت، تواضع، بخشش، بزرگوارى، فصاحت، عفو، حلم، دستگيرى از بينوايان و... از صفات برجسته اين امام بزرگوار بود.

در جنگ هاى مختلف، همراه پدرش بود و با دشمنان اسلام جنگيد. بعد از شهادت حضرت على(عليه السلام) امامت به حضرت امام حسن(عليه السلام) رسيد و امام حسين(عليه السلام) همواره مطيع و همراه برادرش بود. با شهادت امام حسن(عليه السلام) مسئوليت امامت به او رسيد. در اين هنگام حكومت در دست معاويه بود. و او ياران وفادار حضرت على(عليه السلام) را مى كشت و امام حسين(عليه السلام)نيز به اين كار و به ساير اعمال ناپسند معاويه اعتراض مى كرد. بنى اميّه امام حسين(عليه السلام) را محور وحدت شيعه مى دانست و از نفوذ شخصيت امام بيم داشت.

محرم الحرام يعنى چه؟

قبل از بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) قبيله هاى مختلف عرب، همواره با هم مى جنگيدند به طورى كه سراسر زندگى آنان جنگ و خون ريزى بود. بنابراين، براى كم كردن از جنگ و هم چنين براى به وجود آوردن وقت مناسبى براى همه قبيله ها ـ كه به مسائل شخصى و قبيله اى خود رسيدگى كنند ـ در سال، چهار ماه را «ماه حرام» نامگذارى كردند كه هرگونه جنگ و ستيز در آنها حرام بوده است. اين ماه ها عبارت است از: ذوالقعده، ذوالحجّه، محرّم، رجب.


كربلا يعنى چه؟

«كربلا» يكى از شهرهاى كشور عراق است. در مورد لغت «كربلا» و ريشه آن، بحث هاى مُفصّلى صورت گرفته است. طبق بعضى از نَقل ها، اين نام از «كرب» و «اِل» تركيب شده است. يعنى حرم الله، يا مقدّس الله، «كرب» در لغت سامى به معناى «قُرْب» (= نزديكى) در عربى است. اگر «اِل» هم به معناى «اللّه» باشد، كربلا به معناى محلّى است كه نزد خدا، مُقَدّس و مُقَرَّب، يا «حَرَم خدا» است.

البته بعد از شهادت امام حسين(عليه السلام)، از كربلا با نام هاى ديگرى ياد شده است: «مَشْهَدُالحسين»، «مَدينَةُ الحسين»، «مَوْضِعُ البَلاءُ»، «مَحَلُّ الوَفاء».

وضعيت جغرافيايى كربلا

كربلا در جنوب غربى رود فرات قرار دارد و فاصله اش تا بغداد 105 كيلومتر است. در زمان يكى از خلفا، مسلمان ها عراق را فتح كردند و ابتدا «كربلا» را مركز سپاه قرار دادند، اما به علت هواى بد و نامناسب آن، كوفه، اردوگاه سپاه شد.

بعد از آن كه مسلمان ها، منطقه كربلا را خالى كردند در اين زمين ها كسى زندگى نكرد و متروك بود. تا آن كه در سال 36 يا 37 هجرى، هنگامى كه حضرت على(عليه السلام) با لشكريانش به طرف صفِّين حركت مى كرد، يك شب در زمين كربلا توقف كرد. در آن شب حضرت على(عليه السلام) به برخى از حوادث آينده اشاره فرمود و براى ياران آن حضرت روشن شد كه اين سرزمين در انتظار حادثه بسيار سختى است.

در اطراف كربلا، «قبيله بنى اسد» زندگى مى كردند، اما خودِ كربلا جاى زندگى كردن و ماندن نبود، تا آن كه امام حسين(عليه السلام) با خاندان و اصحابش، در روز دوّم ماه محرّم وارد اين سرزمين خشك و سوزان شدند.

وضعيت جغرافيايى كربلا، بعد از شهادت امام حسين(عليه السلام) تغيير كرد و كربلا به شهرى تاريخى تبديل شد. از آن به بعد، كربلا مورد توجّه جهانيان ـ به خصوص شيعيان ـ قرار گرفت و كعبه آرزوها شد.


يزيد كيست؟

مادر يزيد «ميسون» بود و در بسيارى از كتاب هاى تاريخى از يزيد به عنوان فردى «حرام زاده» نام برده اند ]اما به هر علّت، معاويه را پدر يزيد مى دانند[. معاويه ناچار شد از مادر يزيد جدا شود، به همين جهت او را به منطقه اى كه قبيله پدر ميسون در آنجا زندگى مى كرد فرستاد و يزيد در آن محل متولّد شد.

افراد قبيله مادرِ يزيد قبلاً مسيحى بودند، از اين رو همه افراد قبيله مسلمان نشده بودند. تاريخ نويسان نوشته اند: بيشتر مربيان و استادان يزيد مسيحى بودند.

يزيد در آن محيط مسيحى بزرگ شد و تربيت خاص آنان بر او آنچنان اثر گذارد كه بعدها مسيحيان را از مسلمان ها به خود نزديك تر مى دانست و حتى تربيت فرزندش، «خالد» را به يك مسيحى سپرد.

همه تاريخ نويسان گواهى مى دهند كه يزيد از تربيت اسلامى محروم بود و به شدت از آداب و رسوم بيگانگان پيروى مى كرد و به كارهاى زشت، مثل: خوش گذرانى، شراب خوارى، رقص و غنا و سگ بازى مشهور بود.

اولين سخنرانى امام حسين(عليه السلام) در كربلا

وقتى امام حسين(عليه السلام) در روز دوم محرم سال 61 هجرى با همراهانش به سرزمين كربلا رسيدند. امام، فرزندان، خانواده، برادران و ياران خويش را جمع كرد، آن گاه نگاهى به آنها كرد و فرمود: «بار خدايا، ما خاندان پيامبر تو، محمّد ـ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ـ هستيم، كه ما را بيرون راندند، از حرم جدّمان آواره ساختند و بنى اُميّه بر ما ستم كردند. بار خدايا، حقّ ما را بگير و ما را بر گروه ستمگران يارى ده.»

لحظاتى بعد، امام رو به ياران خود كرد و فرمود: «مَردم، بردگان دنيا هستند و دين ]مثل چيزى[ ليسيدنى است بر روى زبانشان، تا مزّه از آن مى تراود آن را نگه مى دارند و چون هنگام آزمايش شود دينداران اندك هستند.»


همه سراپا گوش بودند. كمى بعد، امام بعد از حمد و ستايش خداوند بزرگ و درود بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «كارى بر ما پيش آمد كه خود مى بينيد و به راستى كه دنيا دگرگون و وارونه گشته و خوبى هايش پشت كرده و چيزى از آن باقى نمانده جز ته مانده اى، مانند آن آبى كه در تَه ظرف بماند و آن را دور ريزند و مانند چراگاهِ ناگوار و خطرناكى. مگر نمى بينيد به حقّ ـ كه غريب مانده ـ عمل نمى شود و از باطل جلوگيرى نمى شود، در اين جا است كه مؤمن بايد دوستدار ديدار خداى سبحان باشد و به راستى كه من مرگ را جز سعادت نمى بينيم و زندگى با ستمگران را جز رنج دل و ستوه... .»

مأموريت عمربن سعد

وقتى كه امام حسين(عليه السلام) با همراهانش به كربلا رسيد، «حُرّ» نامه اى براى «عُبَيدالله بن زياد»، حاكم كوفه، نوشت و به او اطلاع داد كه امام وارد كربلا شده است. عُبيدالله در نامه اى ـ كه متن آن بسيار شرم آور است ـ به او دستور داد، به هر شكلى مى تواند امام را وادار به تسليم كند.

حرّ نامه عبيدالله را به امام داد. امام پس از آن كه نامه را خواند فرمود: «رستگار نشوند مردمى كه خشنودى مخلوق را به غضب خالق خريدند.» و در پاسخ نامه رسان فرمود: «اين نامه پاسخ ندارد; زيرا فرمان عذاب الهى براى نويسنده آن حتمى است.»

پيك مخصوص نزد عبيدالله برگشت و پاسخ امام را به اطلاع او رساند، عبيدالله خشمگين شد و به «عُمَربنِ سَعْد اَبى وَقّاص» دستور داد به كربلا برود.

البته عبيدالله قبل از اينكه امام حسين به كربلا برود، به عمربن سعد دستور داده بود به همراه چهار هزار جنگجو براى باز پس گيرى شهر «دشتبه» ـ كه در دست «ديلميان» بود ـ راهى آنجا شود. جايزه عمربن سعد هم «حكومت رِى» بود.

عمربن سعد، در اطراف كوفه اردو زده و آماده حركت بود، اما عبيدالله او را فراخواند و مأموريت قبلى را لغو كرد، سپس به عمربن سعد دستور داد با امام حسين(عليه السلام) بجنگد. عمربن سعد، ابتدا نپذيرفت; به همين جهت عبيدالله گفت: پس حُكم حكومت رى را به ما پس بده!

عمربن سعد كه نمى خواست حكومت رى را از دست بدهد، از عبيدالله مهلت خواست تا شب را در مورد پيشنهاد جديد فكر كند. او با هر كس كه مشورت مى كرد، او را از رفتن به كربلا باز مى داشت.


عمربن سعد تا صبح در ترديد و دودلى بود. اما سرانجام «علاقه به دنيا» بر او پيروز شد و نزد عبيدالله آمد و آمادگى خود را براى جنگ با امام حسين(عليه السلام) اعلان كرد.

عمربن سعد با چهار هزار جنگجو وارد كربلا شد. اولين كارش اين بود كه به شخصى كه «عَرزَة بن قَيْس» نام داشت گفت: «نزد امام برو و هدف آن حضرت را از آمدن به كربلا بپرس.» اما عرزه شرم داشت كه نزد امام بيايد، چون او يكى از دعوت كنندگان امام بود. عمربن سعد به هر كس كه اين پيشنهاد را كرد، نپذيرفت، چون همه سران لشكر او از امام حسين دعوت كرده بودند!

مأموريت پيكهاى عمربن سعد

«قرة بن قَيْس» نزد امام حسين(عليه السلام) آمد و هدف امام را از آمدن به كربلا پرسيد. امام فرمود: «مردم شهر شما (كوفه) به من نوشتند به اين جا بيايم، پس ]حالا[ اگر از آمدن من راضى نيستيد، من باز مى گردم.»

قرة بن قيس بازگشت و پيام امام را به او رساند. عمربن سعد هم نامه اى به عبيدالله نوشت و سخنان امام را ذكر كرد.

وقتى نامه عمربن سعد به دست عبيدالله رسيد و آن را خواند گفت: «حالا كه در چنگال ماست مى خواهد فرار كند، ولى رهايى براى او نيست.» سپس نامه اى براى عمربن سعد نوشت و گفت: «نامه تو را خواندم، به حسين و همراهانش بگو با يزيد بيعت كنند. بعد از آن كه بيت كردند من درباره آنها فكرى خواهم كرد.»

به دنبال نامه قبلى، عبيدالله نامه ديگرى نوشت و براى عمربن سعد فرستاد: «راه رسيدن به آب را بر حسين و يارانش ببند، حتى يك قطره هم نبايد بچشند.»

راه رسيدن به آب بسته شد

عمربن سعد با خواندن نامه عبيدالله بن زياد به «عَمْرِوبْنِ حَجّاج» دستور داد با پانصد سوار جنگى كنار رود فرات بروند و راه رسيدن به آب را بر امام حسين و يارانش ببندند.


در روز هفتم محرم يكى از جنگجويان عمربن سعد، كه «عبدالله بن حصين اَزْدى» نام داشت، با صداى بلند فرياد زد: «اى حسين، آيا اين آب را نمى بينى كه زلال و شفّاف است، به خدا قطره اى از آن را نچشى تا از تشنگى بميرى!» امام حسين فرمود: «بار خدايا، او را تشنه كام بميران و هرگز او را نيامرز.»

* بعد از واقعه كربلا او به نفرين امام گرفتار شد; هر چقدر آب مى نوشيد، سيراب نمى شد. مرتّب فرياد مى زد: تشنه ام; تشنه ام! به همين وضع زندگى كرد تا هلاك شد.

عبيدالله و وسوسه شمر

عبيدالله به پيشنهاد عمربن سعد فكر مى كرد; كه به هر شكلى كه ممكن است با امام حسين(عليه السلام) نجنگد. ولى شمر كه پيش او نشسته بود، بلند شد و گفت: «حسين در حال حاضر در سرزمين تو و كنار تو است، اگر او را رها كنى، قوى تر مى شود و تو ناتوان تر خواهى شد. سخن حسين را نپذير و او را مجبور كن به دستور تو عمل كند. تو حق دارى كه حسين و يارانش را مجازات كنى و اگر آنها را ببخشى آنها حقّ دارند تو را مجازات كنند.»

عبيدالله بن زياد با شنيدن سخنان وسوسه انگيز و شيطانى «شِمْربن ذِى الْجَوْشَن» به فكر فرو رفت و گفت: «پيشنهاد خوبى كردى، همان كارى را مى كنيم كه تو گفتى!»

خنده رضايت بخشى بر لبان شمر ظاهر شد و موذيانه، تصميم عبيدالله بن زياد را تأييد كرد.

همزمان با كربلا در كوفه

عبيدالله بن زياد بعد از اينكه عمربن سعد را به كربلا فرستاد، مردم را در مسجد كوفه جمع كرد و آنها را براى رفتن به جنگ با امام حسين(عليه السلام)تشويق كرد. او در سخنرانى اش درباره خوبى هاى(!) يزيد و معاويه صحبت كرد و در پايان هم «حُصَيْن بن نُمَيْر»، «حجّاربن اَبْجَر» و «شمربن ذى الجَوْشن» را به فرماندهى چند هزار جنگجو برگزيد و دستور داد به طرف كربلا بروند.


عده اى از افرادِ خودفروخته، مردم را براى رفتن به جنگ; با امام حسين تشويق مى كردند و بعضى هم بر سر دوراهى بودند; به همين جهت خود را به بيمارى زدند و يا از كوفه فرار كردند. اما وسوسه عبيدالله بن زياد آنقدر زياد بود كه بيشتر مردم را راضى كرد.

البته عبيدالله براى نظارت بيشتر بر كارها و ترساندن مردم، «عَمْرِوبن حريث» را در كوفه جانشين خود كرد و خود به منطقه «نُخَيْلَه» رفت تا از نزديك آماده شدن نيروها را ببيند. عبيدالله دستور داد: «هر كس قدرتِ حمل سلاح دارد، نبايد در كوفه بماند و اگر كسى بماند خونش حلال است و كشته خواهد شد.»

عبيدالله دستور داد از رساندن كمك به امام حسين(عليه السلام) جلوگيرى كنند. به همين علّت، «عبدالله بن يَسار» را ـ كه مردم را به رفتن و كمك به امام و يارى نكردن عبيدالله بن زياد تشويق مى كرد ـ دستگير كردند و به دستور عبيدالله او را كشتند.

به اين ترتيب، همه راه هاى خشكى و آبى را ـ كه به كربلا مى رسيد ـ شديداً زير نظر گرفتند.

فرار سپاهيان دشمن

با وجود همه فشارهايى كه عبيدالله بن زياد بر مردم وارد كرد، افرادى كه به ظاهر به سپاهيان او پيوسته بودند، بعد از آن كه از كوفه خارج مى شدند، به بهانه هاى مختلف فرار مى كردند و به راهى ديگر مى رفتند. به عنوان نمونه: فرماندهى با هزار نفر جنگجو از كوفه خارج مى شد، ولى هنوز به كربلا نرسيده بود كه حدود سيصد يا چهارصد نفر همراه او بودند. البته بعضى از سپاهيان عبيدالله به كربلا آمدند و در صف ياران امام حسين(عليه السلام)قرار گرفتند.

نيروها و امكانات سپاه دشمن

بيشتر تاريخ نويسان تعداد افراد سپاه دشمن را در شب عاشورا، سى هزار نفر ذكر كرده اند و در روايتى از امام صادق(عليه السلام) نيز همين تعداد آمده است.


فرماندهان سپاه دشمن عبارت بودند از: عمربن سعد (فرمانده كل)، حرّبن يزيد، شَبَث بن رِبْعى، شمربن ذى الجوشن، حُصَيْنِ بن نُمَيْر، حَجّاربن اَبْجَر، عَمروبن حَجّاج و چند تن ديگر.

عبيدالله بن زياد تلاش كرده بود تا بهترين و بيشترين اسلحه هاى روز را براى سپاه خود تهيه كند. تاريخ نگاران نوشته اند بيشتر از ده روز، همه اسلحه سازان شهر كوفه، براى تهيه اسلحه سپاهيان عبيدالله بن زياد، شبانه روز كار مى كردند.

نيروى كمكى براى امام

«حَبيب بن مَظاهِر» ـ يكى از ياران باوفاى امام حسين(عليه السلام) ـ كه مى ديد هر روز گروه هاى مختلف به كربلا مى آيند و بر نيروهاى دشمن افزوده مى شود و ياران امام هم چنان اندك هستند. نزد امام حسين(عليه السلام) آمد و گفت: «در اين نزديكى قبيله هايى از بنى اسد زندگى مى كنند و يك شب راهِ ما با آنها فاصله دارد، اگر اجازه دهيد به سراغشان بروم و به يارى شما دعوتشان كنم، شايد بيايند.»

امام اجازه دادند و حبيب بن مظاهر راه افتاد.

حبيب آنها را به يارى فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) دعوت كرد و حدود هفتاد يا نود نفر دعوت او را پذيرفتند و به سوى كربلا راه افتادند.

يكى از كسانى كه نان را به قيمت روز مى خورد، ماجرا را به اطلاع عبيدالله بن زياد رساند و او نيز چهارصد نفر را به جنگ بنى اسد فرستاد. پيش از رسيدن آنان به كربلا، نيروهاى عبيدالله بن زياد با آن افراد درگير شدند و تعدادى از بنى اسد را كشتند و بقيه را مجبور كردند به قبيله هاى خود بازگردند.

حبيب بن مظاهر نيز مأيوسانه نزد امام برگشت و موضوع را به امام اطلاع داد.


رساندن آب به خيمه هاى امام حسين

عبيدالله بن زياد دستور داده بود كه به هيچ وجه نگذارند امام و يارانش آب بنوشند و به هر شكل كه امكان دارد بين امام و آب جدايى بيندازند. عمربن سعد همين كار را كرد و در حالى كه حيوانات از آب «رود فرات» مى نوشيدند، اجازه نداد خاندان پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به آب دسترسى پيدا كنند.

تشنگى بر ياران و همراهان امام فشار مى آورد، «حضرت عباس(عليه السلام)»، برادر امام حسين و «نافِع بن هِلال» شبانه به همراه سى نفر اسب سوار و بيست نفر پياده، در حالى كه بيست مَشك در دست داشتند، به دستور امام براى آوردن آب به طرف رود فرات رفتند.

نافع بن هلال جلو رفت و با عمروبن حَجّاج گفتگو كرد. عمروبن حَجّاج فقط به نافع اجازه داد كه آب بنوشد. ولى او گفت: «تا حسين و اصحاب او تشنه باشند، به خدا سوگند آب نمى نوشم.» عمروبن حجاج گفت: «نمى گذاريم آب ببريد.» سربازان دشمن آنها را محاصره كردند، حضرت عبّاس و نافع با آنان درگير شدند و از حمله نيروهاى دشمن به نيروهاى امام جلوگيرى كردند. نيروهاى پياده امام، مَشكها را پُر كردند و از صحنه دور شدند، سى اسب سوار محافظ آنها بودند و تا رسيدن به خيمه ها از آنها مراقبت مى كردند.

شمر به كربلا رسيد

عبيدالله بن زياد آخرين نامه اش را براى عمربن سعد به شمربن ذى الجوش داد تا به كربلا ببرد. شمر نامه را به عمربن سعد داد و وى شروع به خواندن كرد: «من تو را نزد حسين نفرستادم كه خود را از جنگ با او دور كنى و با او به ملايمت رفتاركنى و نه براى اينكه آرزوى سلامت و زندگى براى حسين داشته باشى، يا عذر براى او بتراشى و درباره او نزد من واسطه شوى. ببين اگر حسين و همراهانش پيشنهاد مرا قبول كردند، آنان را پيش من بياور و اگر قبول نكردند، حمله كن و آنان را به قتل برسان و تكّه تكّه كن و وقتى حسين كشته شد، بر بدن او اسب بتاز; چون من با خود عهد كرده ام كه اگر او را بكشم اين كار را انجام دهم. پس اگر دستور مرا اطاعت كردى پاداش مى گيرى و اگر آن را قبول نكنى دست از كار ما بردار و لشكر را به شمر واگذار كن; چون ما او را با اختيارات كامل فرستاده ايم.»


شمر دستور داشت اگر عمربن سعد فرمان عبيدالله را انجام ندهد، او را بكشد و سرش را براى عبيدالله بفرستد. عمربن سعد بى درنگ به شمر گفت: «خودم اين كار را انجام مى دهم و نمى گذارم كه تو انجام دهى. اما تو كار مرا خراب كردى!»

عمربن سعد، شمر را فرمانده پيادگان كرد و در روز پنج شنبه نهم محرّم براى جنگ با امام حسين آماده شد.

امان نامه شمر براى ياران امام

حضرت عباس و برادرانش «جعفر»، «عبدالله» و «عثمان» فرزندان «اُمّ البنين» بودند و امّ البنين از قبيله بنى كِلاب بود. شمر نيز از همين قبيله بود و خود را با حضرت عباس و برادرانش خويشاوند مى دانست. به همين جهت «امان نامه اى» نوشت و به سوى ياران امام آمد و با خواندن امان نامه از حضرت عباس و برادرانش خواست تا از امام جدا شوند. ولى آنها قبول نكردند و شمر با ناراحتى برگشت.

حمله دشمن به لشكريان امام

خون جلو چشم عمربن سعد را گرفته بود و لحظه شمارى مى كرد تا به «حكومت رى» برسد. غروب روز نهم محرم بود كه عمربن سعد فرياد زد: «اى لشكر خدا، سوار شويد و به بهشت مژده گيريد!» سپس سپاهيانش به طرف خيمه هاى امام حسين(عليه السلام) حركت كردند.

امام، جلو خيمه خود سر بر زانو گذاشته و خوابيده بود. حضرت زينب، خواهر امام حسين(عليه السلام) كه صداى حمله دشمنان را شنيد، نزديك امام آمد و گفت: «برادر، هياهوى لشكر را نمى شنوى كه نزديك مى شوند؟» امام سر برداشت و فرمود: «همانا رسول خدا را خواب ديدم كه به من فرمود: تو نزد ما خواهى آمد.» در اين لحظه حضرت زينب شيون كرد، اما امام از او خواست سكوت كند و آن گاه به حضرت عباس فرمود: «جانم به قربانت اى برادر، سوار شو و از اينها علّت حركتشان را بپرس.»

حضرت عباس به همراه بيست نفر سوار، نزد سپاهيان عمر سعد رفت و علت حركت آنها را پرسيد. آنها گفتند: «از امير دستور رسيده يا تسليم شويد و يا اينكه آماده جنگ شويد.» حضرت عباس گفت: «شتاب نكنيد تا گفته شما را به امام عرض كنم.» بعد تنها نزد امام برگشت و ماجرا را گفت. مدتى بعد حضرت عباس برگشت و به سپاهيان دشمن گفت: «امام امشب را از شما مهلت خواست تا نماز و دعا بخواند; چون اين اعمال را دوست دارد.» دشمن قبول كرد و به امام مهلت داد.


غروب تاسوعا

امام سجّاد(عليه السلام) ماجرا را اين گونه تعريف مى كند: شنيدم امام حسين(عليه السلام)پس از حمد و ثناى الهى... به ياران خود فرمود: «اما بعد، همانا من يارانى با  وفاتر از ياران خود سراغ ندارم و بهتر از ايشان نمى دانم و خاندانى نيكوكارتر و مهربان تر از خاندان خود نديدم. خدايتان از جانب من پاداش نيكو دهد. آگاه باشيد همانا من ديگر گمان يارى كردن از اين مردم ندارم، آگاه باشيد من به همه شما رخصت رفتن دادم، پس همه شما آزادانه برويد و بيعتى از من به گردن شما نيست و اين شب ـ كه شما را فرا  گرفته ـ فرصتى قرار داده ]پس[ آن را شُتر ]وسيله[ خويش كنيد ]به هر سو كه مى خواهيد برويد[

در اين حال برادران، برادرزاده ها و پسران عبدالله بن جعفر گفتند: «براى چه اين كار را بكنيم، براى اينكه پس از تو زنده باشيم؟ هرگز! خدا آن روز را براى ما پيش نياورد.» و اولين كسى كه اين جمله را گفت حضرت عباس بود و ديگران بعد از او اعلام آمادگى و يارى آن حضرت را كردند.

پسران عقيل هم به امام گفتند: «مال و جان و زن و فرزند خود را در راه تو فدا مى كنيم و در ركاب تو مى جنگيم. هر كجا بروى ما هم مى آييم. خدا زندگانى بعد از تو را زشت گرداند.»

سپس «مُسْلِم بن عَوْسَجَه» و «زُهَيْربن قَيْن» مطالبى را به امام گفتند و ياران ديگر هم يكى پس از ديگرى، پايدارى و فداكارى خود را به اطلاع امام رساندند. آن گاه امام از همه سپاسگزارى كرد و پاداش ايشان را از خداوند متعال خواست. در پايان هم، با معجزه اى پرده را از جلو چشمشان برداشت تا جاى خود را در بهشت ببينند و خبرهاى ديگرى از آينده به آنان داد.

امام و آخرين شب

امام به ياران خود دستور داد خيمه ها را نزديك و متصّل به هم برپا كنند و طناب هاى آنها را به هم گره بزنند و نيز فرمان داد خيمه ها به شكلى باشد كه پشت سر آنان قرار گيرد تا دشمن از يك طرف بيشتر نتواند حمله كند.


سپس امام به خيمه اش بازگشت. ياران اطراف خيمه ها را كندند و داخل گودى ها هيزم ريختند، تا در وقت نياز آن را آتش بزنند و دشمن نتواند از آن قسمت حمله كند.

در بين ياران امام، جنب و جوش و نشاط فوق العاده اى به چشم مى خورد. شب مهمّى بود. امام و يارانش، آن شب را به دعا و قرآن و نماز به پايان بردند. در اين لحظات بود كه ملائكه بر ايشان درود مى فرستادند و يكى از حسّاس ترين لحظات تاريخ بشريّت را ثبت مى كردند.

روز عاشورا

امام پس از نماز صبح براى ياران خود سخنرانى كرد و آنها را به صبر و پايدارى در برابر دشمنان سفارش فرمود. آنگاه نيروهاى خود را صف آرايى كرد و پرچم را به دست برادرش عباس داد. عمربن سعد هم ـ كه لشكرش سى هزار نفر بود ـ صف آرايى كرد و پرچم را به دست غلامش داد.

وقتى كه دو لشكر مقابل هم قرار گرفتند، امام حسين(عليه السلام) دستان خود را به طرف آسمان بلند كرد و فرمود: «خدايا، تو در هر اندوهى تكيه گاه منى و در هر سختى اميد من و در هر مشكلى كه پيش آيد مورد اعتماد من،... از غير تو ديده بسته ام... پس تويى صاحب اختيار هر نعمت، و دارنده هر نيكى و پايان هر آرزو و اميدى.»

در اين موقع، دشمن اطراف خيمه هاى امام را محاصره كرد، امام دستور داد خندق هاى اطراف را آتش بزنند. شمر با ديدن اين صحنه فرياد زد: «اى حسين، قبل از رسيدن روز قيامت براى آتش شتاب كرده اى!» امام پرسيد: «كيست؟» گفتند: «شمربن ذى الجوشن است.» امام فرمود: «اى پس زن بُز چران، تو به آتش جهنّم سزاوارتر هستى.»

مُسلِمِ بن عَوْسَجَه ـ يكى از ياران امام ـ خواست شمر را با تير بزند، ولى امام از اين كار جلوگيرى كرد و فرمود: «خوش ندارم كه جنگ را آغاز كنم.» سپس امام براى حاضران در ميدان جنگ سخنانى تكان دهنده ايراد فرمود.

دشمن كه نگران بود صحبت هاى امام سپاهيان را متفرق كند، چند بار تلاش كرد تا سخنان امام را قطع كند.


پُل رهايى

وقتى كه روز عاشورا، همه حاضران آرامش و راحتى امام و همراهانش را ديدند، شگفت زده شدند. لرزه بر اندام دشمن افتاده و رنگ از چهره هاشان پريده بود. در اين حال بعضى از افراد به يكديگر گفتند: «نگاه كنيد امام از مرگ باكى ندارد!» در آن لحظه حسّاس و تاريخى امام فرمود: «...  راستى مرگ جز پلى نيست كه شما را از سختى ها و فشارها به سوى باغ هاى فرحناك و نعمت هاى جاويدان عبور دهد. كدام يك از شما نخواسته باشد از زندانى به قصر منتقل شود. امّا براى دشمنان شما، مرگ جز آن نيست كه از قصرى به زندان و عذاب منتقل شوند. پدرم از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) براى من حديث كرد كه: "همانا دنيا زندانِ مؤمن و بهشتِ كافر است و مرگ پُل آنها ]مؤمنان[ است به سوى بهشت هايشان، و پل آنها ]كافران[ است به سوى دوزخشان..."».

«حُرّ» به يارى امام آمد

حُرّبن يَزيد رِياحى ـ كه از فرماندهان لشكر عمربن سعد بود ـ با شنيدن سخنان امام حسين(عليه السلام) از لشكر جدا شد و به بهانه اينكه اسب خود را آب بدهد، به كنارى آمد. چند دقيقه بعد راه خود را كج كرد و در حالى كه به شدّت مى لرزيد به سوى امام رفت. يكى از افراد دشمن پرسيد: اى حرّ، مى خواهى چه كار كنى؟ آيا قصد دارى حمله كنى؟» حرّ جوابش را نداد. مرد ادامه داد: «تو را در هيچ جنگى لرزان نديده بودم. اگر از من مى پرسيدند: شجاعترين مرد كوفه چه كسى است؟ مى گفتم: حرّبن يزيد است. پس حالا چه كار مى خواهى بكنى؟» حرّ گفت: «به خدا سوگند خودم را بين بهشت و جهنّم آزاد و با اختيار مى بينم. اما هيچ چيز را با بهشت عوض نمى كنم اگرچه پاره پاره شوم و مرا بسوزانند.»

آن گاه خود را به امام رساند و گفت: «اى پسر رسول خدا، من باعث توقّف شما شدم و به اين صحراى خشك آوردمتان، اما فكر نمى كردم با شما چنين رفتار ظالمانه اى داشته باشند. و الاّ هرگز با شما اين رفتار را نمى كردم. حالا از آنچه انجام داده ام به سوى خدا توبه مى كنم، آيا توبه من پذيرفته است؟» امام فرمود: «آرى، خدا توبه ات را مى پذيرد.» سپس حرّ از امام اجازه گرفت تا با لشكريان دشمن صحبت كند و امام اجازه داد.


حرّ به وسط ميدان جنگ آمد و در برابر لشكر دشمن گفت: «شما كه امام را دعوت كرديد تا يارى اش كنيد، آيا امروز مى خواهيد او را بكشيد؟ جان او را در دست گرفته ايد و راه نفس كشيدن را بر او بسته ايد و از هر طرف محاصره اش كرده ايد و از رفتنش به طرف سرزمينها و شهرهاى ديگر جلوگيرى مى كنيد; يعنى مثل اسيرى در دست شما است كه نه مى تواند سودى به خود برساند و نه زيانى را از خود دور كند. آب فُرات را ـ كه يهوديان و مسيحيان از آن مى نوشند ـ بر روى امام و خاندانش بسته ايد. چقدر بد رعايتِ سفارشِ پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را در مورد فرزندانش انجام داديد! خدا شما را در روز قيامت تشنه نگه دارد!»

در اين وقت تيراندازان دشمن، او را هدف تيرهاى خود قرار دادند. حرّ نزد امام برگشت. حدود سى نفر از سپاهيان عمربن سعد، تحت تأثير حرفهاى حرّ، به لشكر امام پيوستند.

اولين حمله

عمربن سعد كه از رفتار حرّ تكان خورده بود، براى اينكه كسى ديگر به لشكر امام نپيوندد، به غلام خود دستور داد كه پرچم را جلو ببرد. سپس عمربن سعد تيرى در كمان گذاشت و به طرف خيمه امام حسين(عليه السلام) رها كرد.

با علامت عمربن سعد، بقيه لشكرش تيراندازى را شروع كردند و ياران امام را هدف قرار دادند. سپس حمله عمومى شروع شد و عده اى از ياران امام به شهادت رسيدند. كمى بعد عَمْرِوبنِ حَجّاج با لشكريان عمربن سعد به خيمه امام حمله كرد ولى با دفاع سرسخت ياران امام مواجه شد. در اين نبرد تعدادى از دشمنان به هلاكت رسيدند و تعدادى هم زخمى شدند.

جنگ تن به تن

روز عاشورا، اصحاب امام حسين(عليه السلام) تا زنده بودند، نگذاشتند از بنى هاشم كسى به ميدان برود. وقتى كه ياران امام ديدند عدّه زيادى از همراهانشان به شهادت رسيدند، دو يا سه نفرى خدمت امام مى آمدند و اجازه جنگ تن به تن گرفتند.


ياران امام با تمام توان خود يك به يك مى جنگيدند و با حمله هاى شديد دشمن به شهادت مى رسيدند. ياران امام كه دست از دنيا شسته بودند و براى يارى دين خدا نبرد مى كردند، تا آخرين نفس شمشير مى زدند و تا جايى كه مى توانستند دشمنان را روانه دوزخ مى كردند. جنگ، جنگى نابرابر بود اما ايمانِ ياران امام باعث مى شد تا هركدام به تنهايى بر چندين نفر از دشمنان پيروز شوند.

آخرين نماز

جنگ ادامه داشت و خورشيد. بر زمين كربلا آتش مى ريخت. عده اى از ياران امام به شهادت رسيده بودند. ظهر عاشورا بود و وقت نماز رسيده بود. امام به يارانش فرمود: «از اينها ]دشمنان[ بخواهيد دست از جنگ بردارند تا ما نماز بخوانيم.»

درخواست امام به اطلاع دشمن رسيد. حصين بن تَميم از لشكر عمربن سعد فرياد زد: «نماز شما قبول نيست!» در اين حال حبيب بن مظاهر به او گفت: «تو خيال مى كنى نماز خواندنِ پسر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)قبول نيست ولى نماز تو قبول است، اى الاغ؟!»

دقايقى بعد «حبيب بن مَظاهر» و «حربن يزيد رياحى» به شهادت رسيدند. سپس امام با بقيه يارانش به نماز ايستادند. دشمن مهلت نمى داد و باران تير بر سر امام و يارانش مى ريخت. «زُهَيْرِبن قَيْن» و «سَعيدبن عبدالله حَنَفى» جلو امام قرار گرفتند و از آن حضرت دفاع كردند. آن دو يار با وفا خود را سپر امام كردند تا امام و يارانش نماز بخوانند.

نماز جماعت به پايان رسيد و روح از بدنِ آن دو يار فداكار پرواز كرد. اين آخرين نماز امام حسين و يارانش بود. صداى طبل و شيپور سپاه دشمن صحراى كربلا را پر كرده بود.

اولين شهيد اهل بيت در كربلا

وقتى كه بيشتر ياران امام به شهادت رسيدند، «بنى هاشم» دور هم جمع شدند و با يكديگر وداع كردند. در اين موقع «على اكبر»، فرزند امام حسين(عليه السلام) پيش پدر آمد و اجازه گرفت تا به ميدان برود.


امام به او نگاه كرد و بى اختيار اشكش سرازير شد و فرمود: «پروردگارا، تو شاهد باش بر اين مردم كه نوجوانى به مبارزه ايشان رفت كه از نظر خِلقت و خوى و گفتار شبيه ترين مردم به رسول تو بود و رسم ما اين بود كه هر وقت اشتياق به ديدار پيامبرت پيدا مى كرديم به روى او نگاه مى كرديم. خدايا، بركت هاى زمين را از ايشان ]دشمنان[ دريغ دار و آنها را به سختى پراكنده ساز و ميان آنان جدايى انداز كه هر يك به راهى رود، و واليان ]حاكمان[ را از ايشان راضى نگردان; زيرا ما را دعوت كردند كه ياريمان كنند، ولى به جاى يارى، بر ما تاختند و به جنگ با ما پرداختند.»

سپس امام اجازه داد تا على اكبر به ميدان برود. على اكبر با شجاعت و قدرت شمشير مى زد. حدود صد و بيست نفر از دشمنان را هلاك كرد. لشكريان عمربن سعد كه از اين وضع ناراحت بودند، اعتراضشان بلند شد و همه مايل بودند تا هر چه زودتر على اكبر كشته شود.

على اكبر تشنه بود و زخم هاى فراوانى در بدن داشت. نزد امام برگشت تا شايد تشنگى اش برطرف شود، اما در آنجا يك قطره آب هم نبود. على اكبر گفت: «پدرجان تشنگى مرا كُشت...» امام فرمود: «... چقدر نزديك است تا به ديدار جدّت محمد ـ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ـ نائل گردى و او از آن جام پُربهره و جاويدانش شربتى به تو بنوشاند كه پس از آن هرگز تشنه نشوى».

على اكبر به ميدان برگشت. گروهى از لشكريان دشمن او را محاصره كردند. او با شجاعت و سرسختى به آنها حمله مى كرد، تا اينكه تعداد كشته هاى دشمن به دويست نفر رسيد. در اين حال «حَكيم بن مُنْقِذ عَبْدى» با نيزه بر پشت سر او زد و بقيه لشكر ـ كه على اكبر را محاصره كرده بودند ـ با شمشيرهاى خود بر بدن او ضربه زدند و پاره پاره اش كردند.

على اكبر بر زمين افتاد و فرياد زد: «سلام بر تو اى ابا عبدالله، اين جدّ من، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) است كه از جام پُربهره خود مرا سيراب كرد، كه ديگر هيچ وقت تشنه نخواهم شد. پيامبر مى فرمايد: اى حسين، بشتاب بشتاب، كه تو هم جامى ذخيره دارى و بيا تا همين ساعت آن را بنوشى.»


امام كه صداى فرزند را شنيد با شتاب بالاى سر او آمد و فرمود: «خدا بكشد مردمى را كه تو را كشتند. اى پسرم، چه جرئتى داشتند اين مردم بر خدا و بر پاره كردن حرمت رسول خدا.» بعد سيلاب اشك از چشمان امام جارى شد و فرمود: «پس از تو خاك بر سر دنيا!»

در اين هنگام حضرت زينب(عليها السلام) خواهر امام حسين(عليه السلام)، گريان از خيمه بيرون آمد و خود را روى بدن پاك على اكبر انداخت. امام خواهرش را به خيمه بازگرداند. به دستور امام جوانان بنى هاشم جنازه را به خيمه بردند.

قاسم، فرزند امام حسن(عليه السلام)

ياران امام يك به يك شهيد مى شدند و امام تنهاتر مى شد. «قاسم»، فرزند امام حسن(عليه السلام)، كه نوجوانى بسيار زيبا بود، نزد امام آمد و خود را بر دست و پاى آن حضرت انداخت تا سرانجام اجازه گرفت به ميدان برود. او علاقه زيادى به عمويش داشت.

قاسم به ميدان رفت و جنگ سختى با دشمنان كرد و سى و پنج نفر را به هلاكت رساند. در اين وقت «عَمروبن سَعْدبن نُفَيْل اَزْدى» به قاسم حمله ور شد و با شمشير او را مجروح كرد. ناگهان قاسم فرياد زد: «اى عمو!»

امام خشمگينانه به عمرو ازدى نگريست و چون شيرى خشمگين به او حمله كرد و دستش را جدا نمود. عمرو نعره كشيد و جمعى از سپاهيان دشمن آمدند تا او را نجات دهند، امّا موفق نشدند و اسبها عمرو را لگدكوب كردند و او به هلاكت رسيد.

وقتى كه گرد و غبار فرو نشست، امام بالاى سر قاسم آمد و فرمود: «اين قوم كه تو را كشتند از رحمت دور باشند و جدّ تو، در روز قيامت دشمن ايشان باد!» سپس امام او را بلند كرد و در آغوش خود گرفت; و او را پيش بقيه شهداى خاندانش به خيمه برد.

حضرت عباس، سقّاى تشنه لب

حضرت عباس، برادر امام حسين و تكيه گاه آن حضرت بود. حضرت عباس تا آخرين نفس در راه يارى دين خدا جانبازى و فداكارى كرد. پدرش حضرت على(عليه السلام) و مادرش امّ البنين است و به خاطر زيبايى فوق العاده اش به «قمر بنى هاشم» لقب گرفت. حضرت عباس پرچمدار امام حسين(عليه السلام) در روز عاشورا بود و هنگام شهادتش امام حسين فرمود: «الآن كمرم شكست و چاره ام كم شد.»


ظهر عاشورا، كودكان از خيمه هاى امام حسين(عليه السلام) فرياد مى زدند: «العطش!» حضرت عباس كه طاقت ديدنِ تشنگىِ كودكان را نداشت تصميم گرفت براى آنها آب بياورد. به همين جهت در مقابل دشمن قرار گرفت و به عمربن سعد گفت: «اين حسين پسر دختر رسول خداست كه شما ياران و خاندانش را كشتيد، و اين زن و بچه او هستند كه تشنه اند، آنها را سيراب كنيد چون تشنگى دلهايشان را آتش زده...».

شمربن ذى الجوشن جلو آمد و گفت: «اى پسر على، اگر همه زمين را آب بگيرد و در اختيار ما باشد، حتى يك قطره به شما نمى دهيم. مگر اينكه با يزيد بيعت كنيد.» صداى كودكان امام كه فرياد مى زدند «العطش العطش!» به گوش حضرت عباس رسيد و او بى درنگ بر اسب خود سوار شد و مَشك آب را بر دوش خود انداخت و با شهامت و شجاعت زيادى صف دشمن را شكافت و به كنار رود فرات رسيد. از بسيارى تشنگى، دستهاى خود را زير آب برد و مشتى آب گرفت تا بنوشد، ولى به ياد تشنگى امام و كودكان و زنان افتاد و آب را بر آب ريخت.

مَشك آب را پُر كرد و خواست از كنار رود فرات دور شود كه دشمن محاصره اش كرد. جنگ سختى آغاز شد و حضرت عباس، همچون شيرى شجاع، شمشير مى زد و دشمنان را به خاك و خون مى كشيد.

عده اى از سربازان دشمن فرار كردند اما شخصى به نام «زَيْدبن رقاد جهنى» ـ كه كمين كرده بود ـ از پشت سر ناجوانمردانه حمله كرد و دست راست حضرت عباس را بريد. اما حضرت عباس اعتنايى نكرد و همچنان پيش مى رفت تا آب را به خيمه ها برساند. شخص ديگرى به نام «حَكيم بن طُفَيْل طائى» از كمين بيرون آمد و دست چپ آن حضرت را قطع كرد. حضرت عباس بَند مَشك آب را به دندان گرفت و سعى داشت آب را به كودكان و زنان برساند، اما ناگهان تيرى بر مَشك آب خورد و آب ها روى زمين ريخت و آن حضرت با ناراحتى ايستاد. در اين لحظات يكى ديگر از دشمنان، عَمودى آهنى بر سر حضرت عباس زد و فَرقش را شكافت. در اين هنگام از بالاى اسب بر زمين افتاد و فرياد زد: «عَلَيكَ مِنّى السَّلام يا اَبا عَبْدِاللّه; درود من بر تو باد اى اباعبدالله!»

امام با دلى غمناك و اندوهگين، به بدن مقدس حضرت عباس نزديك شد، خود را بر آن پيكر شريف انداخت و شروع به بوئيدن او نمود. اشك از چشم هاى امام مى باريد. اين غم، براى امام سخت بود اما مى دانست كه به زودى به برادرش مى پيوندد. امام با دنيايى غم و اندوه، از كنار بدن برادرش بلند شد و به طرف خيمه ها رفت. در اين هنگام با دخترش «سكينه» روبه رو شد كه فرياد مى زد: «عمو كجاست؟!»


امام كه غرق گريه و اندوه بود، خبر شهادت برادر را به او داد. خبر به حضرت زينب(عليها السلام) رسيد. آن حضرت بى تاب شد و دست بر قلب خود گذاشت و فرياد زد: «واى برادرم، واى عبّاسم...!» امام نيز با خواهرش همدردى كرد.

نوزاد شيرخوار

روز عاشورا ياران با وفاى امام به خاك و خون غلتيدند و امام تنها و بدون يار باقى ماند. امام به هر طرف كه نگاه مى كرد، كشته هايى را مى ديد كه بر زمين افتاده اند، امام به ميدان آمد و با صداى بلند فرمود: «آيا كسى هست كه دشمن را از حرم رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) براند؟ آيا خدا پرستى هست كه در راه كمك به ما از خدا بترسد؟ آيا فريادرسى هست كه به اميد ثواب خدا ما را يارى كند؟» اين فرياد به گوش زنان رسيد و صداى گريه آنها بلند شد. امام زين العابدين(عليه السلام) كه با بيمارى در ميان خيمه نشسته بود، با شنيدن صداى يارى پدر، از جا بلند شد و شمشيرش را از غلاف بيرون كشيد تا به يارى پدر به سوى ميدان حركت كند. ولى تا چشم امام حسين(عليه السلام) به او افتاد و متوجّه شد كه براى جهاد به طرف ميدان مى آيد از خواهرش خواست تا او را نگهدارد و از آمدنش به سوى ميدان جلوگيرى كند تا زمين از نسل آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) خالى نماند. امّ كلثوم، امام زين العابدين(عليه السلام) را به خيمه بازگرداند.

امام حسين(عليه السلام) جلو خيمه آمد و از حضرت زينب(عليه السلام) خواست فرزند كوچكش را بياورد، تا با او وداع كند. وقتى كه نوزاد شيرخوارش، «عَبْدُالله رَضيع» را در آغوش گرفت تا او را ببوسد، «حَرْمَلَةِ بنِ كاهِل اَسَدى» بهترين تيرانداز دشمن، تيرى به طرف آن نوزاد رها كرد و گلويش را پاره كرد. نوزاد مثل كبوتر، در آغوش امام، بال و پر مى زد. در اين هنگام، امام نوزاد را به حضرت زينب داد، سپس دستهايش را زير گلوى نوزاد گرفت، وقتى كه دستهايش از خون پُر شد، آن خون را به آسمان پاشيد و فرمود: «آنچه موجب تسلّى خاطر من است و تحمّل اين مصيبت را بر من آسان مى گرداند اين است كه مى دانم هر چه بر من نازل مى شود، خدا مى بيند...».

از آن خونى كه امام حسين(عليه السلام) به آسمان پاشيد، حتّى يك قطره هم بر روى زمين نريخت و اين موضوع، از مسائل عجيب روز عاشورا است.


آخرين مرد ميدان

مؤمن از كوه سخت تر است. كوه هرچقدر محكم و مقاوم باشد، اما عاقبت در گذر زمان و با حوادث طبيعى چون باد و طوفان و باران و ... فرسوده مى شود، اما مؤمن در گذر ايّام، در حوادث و بلايا، چون فولاد آبديده مى گردد و مانند الماس هرچه صيقل بخورد، شفاف تر و برّنده تر خواهد شد. هر شكست، مؤمن را براى مبارزه اى ديگر، نيرومند مى سازد و هر پيروزى، ايمان او را قوى تر مى كند. امام حسين(عليه السلام) در ميدان جنگ با آنكه سپاه كوچكى را رهبرى مى كند اما محكم و استوار در برابر لشكر بيشمار يزيد مى ايستد، در هنگام مبارزه، شاداب تر و بشاش تر از زمانى است كه بيرون ميدان ايستاده است. براى همين، دشمن را به تعجب وامى دارد. در حال جنگ با چنان روحيه اى شمشير مى زند كه هيچ كس تاب مقاومت در برابر ضربه هاى او را ندارد. و عاقبت وقتى دشمنان مى بيند رو در رو حريف او نمى شوند، از اطراف محاصره اش مى كنند و ناجوانمردانه او را از پاى درمى آورند.

دشمن مى پندارد با مرگ امام حسين(عليه السلام) مبارزه او به پايان رسيده است، در لحظه اى كه سر مقدس امام را از پيكر مطهرش جدا مى كنند همه نفس راحتى مى كشند. گويى كوه بزرگى را از سر راه خود برداشته اند، اما نمى دانند كه اگر خواست خداوند نبود كه حسين در اين راه شهيد شود، قادر نبودند كوچكترين آسيبى به او برسانند. از طرفى اگر امام حسين(عليه السلام)در برابر آن لشكر انبوه زنده مى ماند، همه مشرك مى شدند و مى گفتند «حسين خداست» بنابراين تقدير الهى هم اين بود كه حسين(عليه السلام) در اين راه كشته شود. زيرا هدف، زنده ماندن و زندگى كردن نبود، بلكه امام براى توحيد و حكومت توحيدى آمده بود و بر اثر سلطه معاويه و همدستانش، دين خدا در معرض خطر جدى قرار داشت كه راهى جز ايثار و فداكارى حسين و يارانش باقى نمانده بود.

همه ياران امام حسين(عليه السلام) به شهادت رسيدند و امام آخرين كسى بود كه بايد با دشمنان خونخوار مى جنگيد. امام با زنها و كودكان خداحافظى كرد و به آنها سفارش فرمود تا صبر داشته باشند. «سكينه» دختر امام خيلى بى تاب بود، او امام را بسيار دوست مى داشت. امام او را به سينه چسباند و اشك چشم هايش را پاك كرد و او را دلدارى داد.


سپس امام در آخرين ساعتهاى عمرِ شريفش، از اَهل حَرَم لباسهاى كهنه اى خواست تا زير لباسهاى خود بپوشد كه پس از شهادت، بدن او را برهنه نكنند.

امام هنگام حمله به قلب سپاه شيطان، اشعارى حماسى و به يادماندنى خواند و مبارز طلبيد. هر كس به جنگ امام مى آمد با شمشير آن حضرت، به جهنّم مى رفت. امام تعداد زيادى از لشكر دشمن را به هلاكت رساند و بعد به طرف راست لشكرِ عمربن سعد حمله كرد، عده اى را كشت و سپس به سمت چپ حمله كرد.

دشمن، با انبوه سپاهش، امام را محاصره كرد، امّا فرزندِ حيدر(عليه السلام) با دلاورى و شجاعت به آنها حمله مى كرد و دسته هاى هزار نفرى آنها را از هم مى پاشيد و بعد به جاى خود بازمى گشت و مى گفت: «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه الْعَلىِّ الْعَظيم».

امام براى اينكه زنان و كودكان محفوظ بمانند و از آنان نگهبانى كند، زياد از خيمه ها دور نمى شد و هرگاه حمله مى كرد، به نزديك خيمه ها بازمى گشت. شهامت و شجاعت امام حسين(عليه السلام) در روز عاشورا، يادآور دلاوريهاى پدرش حضرت على(عليه السلام) بود. دشمن مثل گله روباهى كه از مقابل شيرى فرار مى كند، مى گريختند و هر كس مى ماند با اولين ضربت شمشير امام كشته مى شد.

سماواتيان مات و حيران همه *** سرانگشت حيران به دندان همه

كه يارب چه زور و چه بازوست اين *** مگر با فلك همترازوست اين

حدود هزار و نهصد و پنجاه نفر از دشمنان به دست امام به هلاكت رسيدند. در اين حال عمربن سعد به قوم خود گفت: «واى بر شما! آيا مى دانيد با چه كسى مى جنگيد؟ اين فرزند على ابن ابى طالب است. پدرش كسى است كه پدران ما را كشت، پس از همه طرف به او حمله كنيد.» بى درنگ چهار هزار نفر، امام را هدف تيرهاى خود قرار داده و او را تيرباران كردند. دشمن تصميم گرفت كه ضربه اى روحى به امام بزند و او را از كار بيندازد. به همين جهت بين امام و خاندانش قرار گفت و ميان آن حضرت با خيمه ها فاصله انداخت. امام با ديدن اين صحنه فرياد زد: «اى پيروان خاندان ابوسفيان، اگر دين نداريد و از معاد و روز جزا نمى هراسيد، لااقل در دنياىِ خود آزادمرد باشيد.»


شمر فرياد زد: «اى پسر فاطمه چه مى گويى؟»

امام فرمود: «من با شما مى جنگم، شما هم با من مى جنگيد و زنان را گناهى نيست، پس تا جان در بدن دارم و زنده هستم به اهل بيت من تعرّض نكنيد و با آنان كارى نداشته باشيد.»

شمر گفت: «حق دارى.» آن گاه فرياد زد: «از حَرَم اين مرد دور شويد و با خودش كار داشته باشيد، سوگند به جان خودم كه او جنگجويى بزرگوار است.»

دشمن، نهايت نامردى و پَستى را انجام داد. ديوانهوار، امام را محاصره كرد و مثل حلقه اى دورش را گرفت. تشنگى بر امام غلبه كرده بود. صحراى كربلا در آتش مى سوخت و گرما بيداد مى كرد. هر لحظه كه امام اسب خود را به سمت رود فرات به حركت در مى آورد، با حمله اى عمومى به آن حضرت، نمى گذاشتند به آب برسد.

امام خود را به خيمه ها رساند و يكبار ديگر با اهل بيت خويش خداحافظى كرد و به آنها فرمود: «آماده باشيد براى بلا; و بدانيد كه خدا نگهبان و حامى شما است و از شرّ دشمنان شما را نجات خواهد داد و پايان كارِ شما به خير و خوبى است و دشمنانتان را به انواع گرفتارى ها عذاب خواهد كرد; و شما را نيز در عوضِ اين بلا انواع نعمت ها و كرامت ها خواهد داد. پس زبان به شكايت نگشاييد و چيزى نگوييد كه از قدر و منزلت شما بكاهد.» لحظاتى بعد امام به ميدان برگشت.

عمربن سعد مجدداً دستور حمله عمومى داد، صد و هشتاد نيزه دار و چهار هزار تيرانداز، به آن حضرت حمله كردند. ضربه هاى پى درپى بر بدن امام وارد مى شد و او را مجروح مى كرد. امام ـ كه از مبارزه خسته شده بود ـ لحظاتى ايستاد تا رفع خستگى كند، اما ناگهان دشمن سنگى به پيشانى امام زد و پيشانى مطهرش شكست. خون از سر حضرت جارى شد. لباسش را كمى بالا آورد تا خونى كه بر اثر برخورد سنگ بر چهره اش ريخته بود، پاك كند كه ناگهان تير سه شاخه زهر آلودى آمد و سينه امام را شكافت و قلب مقدّسش را پاره كرد. امام در اين حالت فرمود: «بِسْمِ اللّه وَ بِاللّه وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّه». سپس تير را از پشت خود بيرون آورد و خون جارى شد.


زخمهاى بدن امام زياد و سنگين شده بود. «صالح بن وَهَب مزنى» نيزه اى به تُهيگاه ] پهلو، طرف راست يا چپ شكم [ امام زد و آن حضرت از اسب بر زمين افتاد. در اين هنگام، حضرت زينب(عليه السلام) از خيمه بيرون آمد و فرياد زد: «اى كاش آسمان بر زمين مى آمد! اى كاش كوهها خُرد و پراكنده صحرا مى شد!»

شمر فرياد زد: «منتظر چه هستيد؟» لشكريان عمربن سعد حلقه محاصره امام را تنگ تر و از هر طرف حمله نمودند. «زَرْعَة بن شَريك» ضربه اى بر شانه امام زد و شخص ديگرى شمشيرى بر كِتف ديگرِ آن حضرت فرود آورد، تا اينكه امام به رو افتاد، گاهى بلند مى شد و گاهى مى افتاد. «گودال قتلگاه» قيامت بود. آنگاه «سَنانِ بن اَنَس» نيزه اى بر گودىِ زير گلوى امام زد، آن گاه نيزه خود را كشيد و بر سينه آن حضرت زد. در همان حال، تيرى به سوى امام پرتاب كرد كه در گلوى مقدّس امام قرار گرفت.

امام تير را بيرون آورد و دو دست خود را پر از خون كرد، بر صورت و ريش خود كشيد و فرمود: «با اين حال، كه به خون آغشته ام و حقّم را غصب كرده اند، خداوند را ملاقات خواهم كرد.» در اين هنگام عمربن سعد به «خُولى بن يَزيد اَصْبَحى» گفت: «پياده شو و كارش را تمام كن». خولى بالاى سر امام نشست ولى لرزه تمام بدنش را گرفت و برگشت. امام در آخرين لحظات، با خداى خويش مناجات و راز و نياز مى كرد.

عمربن سعد منتظر بود. «سنان بن انس» و «شمربن ذى الجوشن»، با كمك يكديگر ـ در حالى كه روى سينه امام نشسته بودند ـ سر مطهّر امام را جدا كردند. خون، گودال قتلگاه را گرفته بود. امام حسين(عليه السلام) با مردانگى و به دور از ذلّت و خوارى، در خاك و خون مى غلتيد.

امام در وقت شهادت، پنجاه و هفت سال از عمر شريفش گذشته بود. سال 61 هجرى، شاهد حادثه غم انگيز كربلا بود. در آن سال، سر امام را بالاى نيزه زدند و براى اين پيروزى(!) شادى كردند.

اسب امام چه كار كرد؟

وقتى كه امام حسين(عليه السلام) به زمين افتاد، اسبش شيهه كشيد، سرِ خود را بر زمين زد سپس به سوى خيمه ها رفت. سكينه بيرون آمد و اسب را با زين واژگون و يال غرقه در خون و شيهه زن ديد.


اسب به شدّت سر خود را به زمين مى زد و شيهه مى كشيد و اشك مى ريخت، به گونه اى كه همه حاضران را به تعجّب واداشت. اسب باوفا، در كنار خيمه ها جان داد. تاريخ نويسان گفته اند آن اسب، اسب رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و آخرين مَركَب امام حسين(عليه السلام) بود.

غارت لباسها و وسايل امام

پس از شهادت امام و جدا كردن سرِ مقدسِ آن حضرت، لشكريان عمربن سعد، لباس ها و اسلحه امام را ربودند.

«پيراهن» امام را «اسحاق بن حيوة حَضْرَمى» برداشت و پوشيد; كه به مرض پيسى (بَرَص، لكه هاى سفيدى كه در بدن به وجود مى آيد) مبتلا شد و همه موهاى بدنش ريخت.

«سراويل» (شلوار، زيرجامه) امام را «اَبْجَربن كَعْب تَميمى» برداشت; كه پاهايش خشك شد.

«عمّامه» امام را «اَخْنَس بن مَرْثَد» يا «جابِرِبن يَزيد» برداشت و به سر خود بست; كه ديوانه شد.

«نَعلين» امام را «اَسْوَدبن خالِد» برداشت و «انگشتر» امام را «بَجْدَل بن سَليم» برداشت; كه براى ربودن انگشتر امام، انگشت آن حضرت را قطع كرد. «زِره» امام را «عمربن سعد» برداشت و «شمشير» امام را «جميع بن خلق» يا «اَسْوَدبن حَنْظَلَه» برداشت.

دشمنان بى دين و خونخوار، بدن آن حضرت را برهنه كردند و هر چه داشت دزديدند.

غارت خيمه ها

سپاهيان ستمگر، بعد از جدا كردنِ سر مطهّر امام، به خيمه ها هجوم آوردند، حَرَم امام را غارت كردند و سپس خيمه ها را آتش زدند. تمام وسايل و حتّى گوشواره هاى كودكان و زنان را دزديدند. دشمنان بى دين، لباسهاى بعضى از زنان را ربودند. زنان و بچّه ها را با پايين نيزه مى زدند و آنها به يكديگر پناه مى بردند.


غارتگرانِ لشكر عمربن سعد، همه وسايل و لوازم شخصى زنان و كودكان را از آنان مى گرفتند. به علت رفتار خشن و بى رحمانه شان بعضى از كودكان از ترس غَش كرده و بيهوش شدند. «زينب» و «اُمّ كلثوم» خواهران امام بر اين مصيبت مى گريستند.

يك خيمه باقى مانده بود و خون آشامان به آن سمت هجوم آوردند. امام سجّاد(عليه السلام) در خيمه بود، شمر جلو آمد تا امام چهارم را بكشد. «حَميدبن مُسْلِم» گفت: «آيا بيمار را هم مى كشيد؟!» سپس ادامه داد: «همان بيمارى براى او كافى است و او را از بين مى برد.» به اين ترتيب، امام زين العابدين به قتل نرسيد. و اين خواست خداوند متعال بود، تا «امامت» باقى بماند.

بدن امام را لگدكوب كردند

عمربن سعد، بعد از اينكه از خيمه هاى زنان برگشت، در بين همراهانش فرياد زد: «چه كسانى دستور ما را در مورد حسين انجام مى دهند و با اسبان خود سينه و پشت او را لگدكوب مى كنند؟!» بى درنگ ده نفر به نامهاى: «اسحاق بن حيوة»، «اَخْنَس بن مرثد»، «حَكيم بن طُفَيْل»، «عمروبن صَبيح صَداوى»، «رجاءبن مُنْقِذِ عَبْدى»، «سالم بن خيثمه جعفى»، «واخط بن ناعم»، «صالِح بن وَهَب جُعْفى»، «هانى بن ثُبيت حضرمى»، «اسيدبن مالك» بر اسبهاى خود سوار شدند و بر بدن مقدّس امام تاختند.

تاريخ نويسان و محقّقان ريشه هاى خانوادگى اين ده نفر را بررسى كرده اند و به اين نتيجه قطعى رسيده اند كه همه آنها حرام زاده بودند.

به علاوه، اين ده نفر وقتى به كوفه برگشتند، جايزه كوچكى از عبيدالله بن زياد گرفتند; اما وقتى مختار قيام كرد آنان را گرفت و دست و پايشان را با زنجيرهاى آهنى بست و دستور داد بدن آنها را با اسب لگدكوب كنند تا به هلاكت برسند.

عزادارى استثنايى براى امام حسين(عليه السلام)

وقتى كه امام حسين(عليه السلام) در خون غلتيد و كافران سرش را از بدن جدا كردند و بر بالاى نيزه زدند، ناگهان دنيا به لرزه درآمد و عرش خدا لرزيد.


* زمين سرد شد و خورشيد از حركت ايستاد.

* جنّ و انسان به گريه آمدند.

* فرشته ها و ملائك، شيوَنشان عرش را به لرزه درآورد.

* جمادات، نباتات و حيوانات به سوگ نشستند.

* از آسمان خون باريد.

به اين ترتيب، عالم عزادار شد و خداوند متعال، خود صاحب عزا شد.

گرد و غبار شديدى آسمان كربلا را فرا گرفت و روز مثل شب تاريك شد. باد سرخى با شدت تمام مى وزيد و از هيچ كس اثرى به چشم ديده نمى شد. مردم گمان كردند كه عذاب الهى بر آنها فرود آمده، اما ساعتى چنين بود و آن گاه هوا روشن شد.

در روايتى حضرت على(عليه السلام) فرمود: «هر چيزى براى مظلوميّت حسين گريه خواهد كرد، حتّى حيوانات وحشى صحراها، ماهيان درياها، پرندگان آسمان، آفتاب، ماه، ستارگان، آسمان، زمين، مؤمنين، جِنّ و اِنس و جميع فرشتگان آسمان ها و زمين ها و بهشت و مالك و حاملينِ عرش، از آسمان خون و خاكستر مى بارد.» سپس فرمود: «پس لعنت خدا بر قاتلينِ حسين واجب شد.»


شهداى كربلا چه كسانى بودند؟

بر اساس روايت هايى كه در كتاب هاى تاريخى آمده، شهداى كربلا از «بنى هاشم» و «غير بنى هاشم» هستند كه در رأس ايشان حضرت امام حسين(عليه السلام) است. اسامى شهداى بنى هاشم ـ كه سى نفر هستند ـ اين طور ذكر شده است:

* فرزندان اميرالمؤمنين(عليه السلام): اَبُوبَكْرِبن على، عُمَربن على، مُحمَّد اصغربن على، عبدالله بن على، عباس بن على، محمدبن العباس بن على، عبدالله بن العباس بن على، عبدالله اصغر، جعفربن على، عثمان بن على.

* فرزندان امام حسن(عليه السلام): قاسم بن حسن، ابوبكربن حسن، عبدالله بن حسن، بِشْربن حسن.

* فرزندان امام حسين(عليه السلام): على بن الحسين الاكبر، عبدالله رضيع، ابراهيم بن الحسين.

* فرزندان عبدالله بن جعفر: محمدبن عبدالله بن جعفر، عَوْن بن عبدالله بن جعفر، عبيداللّه بن عبداللّه بن جعفر.

* فرزندان عقيل بن ابى طالب: مسلم بن عقيل، جعفربن عقيل، جعفربن محمدبن عقيل، عبدالرحمن بن عَقيل، عبدالله بن مسلم بن عقيل، عبدالله الاكبربن عقيل، عَوْن بن مسلم بن عقيل، محمدبن مسلم بن عقيل، محمدبن ابى سعيد بن عقيل، احمدبن محمد هاشمى.


* اسامى شهداى كربلا به غير از بنى هاشم: ابراهيم بن الحصين اسدى، ابن الحتوف بن الحارث انصارى، ابوعامر نهشلى، ادهم بن اميه عبدى، اَسْلَم تركى، اُمَيَّة بن سعد طائى، أَنَسَ بن الحارث كاهلى، أنيس بن مَعْقِل اَصْبَحى، بُرَيربن خُضَيْر هَمْدانى، بِشْربن عبدالله حَضْرمى، بَكْربن حَىّ تَيْمى، جابربن الحَجّاج تَيْمى، جَبَلَة بن على شَيْبانى، جُنادَة بن الحارث سَلْمانى، جُنادة بن كَعْب انصارى، جُنْدَب بن حجير خَوْلانى، جَوْن، جُوَين بن مالك تميمى، الحارث بن امرىء القيس كِنْدى، الحارث بن نَبْهان، الحباب بن الحارث، الحباب بن عامر شعبى، حبشى بن قاسم نَهْمى، حبيب بن مُظَهَّر (مظاهر) اسدى، الحَجّاج بن بَدْرى سَعْدى، الحَجّاج بن مَسْرُوق جُعْفى، حرّبن يزيد رِياحى، الحَلاس بن عمرو راسِبى، حَنْظَلَة بن اَسْعد شبامى، حَنْظَلَة بن عمرو شَيْبانى، رافع، زاهربن عمرو كِنْدى، زُهَيْربن بِشْر خَثْعَمى، زُهَيْربن سَليم اَزْدى، زُهَيْربن القَيْن بَجَلى، زيادبن عريب صائدى، سالم، سالم، سعدبن الحارث انصارى، سعد، سعد، سعيدبن عبدالله حَنَفى، سلمان بن مضارب بَجَلى، سليمان، سواربن منعم نَهْمى، سُوَيْدبن عمروبن ابى المطاع، سيف بن الحارث بن سُريع جابرى، سيف بن مالك عبدى، شَبيب، شوذب، الضَرْغامة بن مالك، عائذبن مجمع عائذى، عابِس بن ابى شبيب شاكرى، عامربن حِسان بن شُريح، عامِربن مسلم عَبْدى، عبادبن المهاجر جُهَنى، عبدالأعلى بن يزيد كَلْبى، عبدالرحمن اَرْحَبى، عبدالرحمن بن عبدربه اَنْصارى، عبدالرحمن بن عروة غِفارى، عبدالرحمن بن مسعود تَيْمى، عبدالله بن ابى بكر، عبدالله بن بِشر خَثْعَمى، عبدالله بن عروة غِفارى، عبدالله بن عميربن جناب كَلْبى، عبدالله بن يزيد عَبْدى، عبيدالله بن يزيد عَبدى، عقبة بن سَمْعان، عقبة بن الصلت جُهَنى، عمارة بن صلخب اَزْدى، عمران بن كَعْب بن حارثة اَشْجَعى، عماربن حسان طائى، عماربن سلامة دالانى، عمر و بن عبدالله جندعى، عمرو بن خالد اَزْدى، عمروبن خالد صَيْداوى، عمروبن قرظة انصارى، عمروبن مطاع الجعفى، عمروبن جنادة الانصارى، عمروبن ضبيعة ضَبُعى، عمروبن كعب ابو ثمامة صائدى، قارب، قاسط بن زُهَيْر تَغْلِبى، القاسم بن حبيب اَزْدى، كُردُوس تَغْلِبى، كنانة بن عتيق تَغْلبى، مالك بن ذودان، مالك بن عبدالله بن سريع جابرى، مُجَمَّع جُهَنى، مُجَمَّع بن عبيدالله عائذى، محمدبن بَشير حَضْرَمى، مسعودبن الحَجّاج تَيْمى، مسلم بن عَوْسَجَه اسدى، مسلم بن كثير اَزْدى، مقسط بن زُهَيْر تَغْلِبى، مُنْجِح، الموقع بن ثمامه اسدى، نافِع بن هِلال بَجَلى، نصر، النعمان بن عمرو راسِبى، نُعِيم بن عجلان انصارى، واضح رومى، وهب بن حباب كَلْبى، يزيدبن ثُبيط عَبْدى، يزيدبن زيادبن مهاصر كِنْدى، يزيدبن مغفل جُعْفى.


حال امام سجّاد در مورد مصيبت كربلا

حضرت امام زين العابدين(عليه السلام)، در روز عاشورا مصيبت هاى بسيارى كشيد. پدر، بَرادران، عموها، پسرعموها و ياران را كشته و در خاك و خون غلتيده ديد. زنان و كودكان و خواهران را ديد كه به اسارت گرفته شدند و شلاّق مى خورند. اما خداوند متعال به او صبر داده بود تا در برابر همه مصيبت ها شكيبا باشد; در حالى كه مى ديد بيشتر خاندانش و ياران پدرش در خاك و خون غلتيده اند و بدنهايشان برهنه و لباسهايشان به غارت رفته است. حقّ ايشان غصب شده، خاندانشان كشته شده و از وطن رانده شده اند.

امام سجّاد(عليه السلام) حدود چهل سال بر شهادت پدر بزرگوارش گريه كرد. در اين مدّت روزها را روزه مى گرفت و شبها عبادت مى كرد. وقتى در افطار برايش آب و غذا مى آوردند و مى گفتند: «آقا بفرماييد بخوريد.» امام مى فرمود: «فرزند رسول خدا گرسنه كشته شد، فرزند رسول خدا تشنه كشته شد.» آنقدر اين جملات را تكرار مى كرد و گريه مى كرد، تا ظرف غذايش از اشك تر مى شد و آب آشاميدنيى كه برايش آورده بودند با اشكش آميخته مى شد.

حالِ امام اين چنين بود تا به ملكوت اعلى پيوست.

رباب كه بود؟

رباب همسر امام حسين و دختر «امرء القيس بن عدى كَلْبى» بود. رباب مادر «سكينه» و «عبدالله رضيع» است و بعد از شهادت امام، بيش از يك سال زنده نماند.او به امام علاقه شديدى داشت و امام هم به او علاقه مند بود.

رباب به مدينه برنگشت و در كنار قبر مطهر امام حسين(عليه السلام) ماند و زير سايه و سقف هم نرفت، تا اينكه بعد از يك سال، بر اثر غم و اندوه از دنيا رفت. او از بافضيلت ترين زنان عصر خود بود و شعرهايى هم براى مصيبت امام حسين(عليه السلام) سرود.


دفن شهداى كربلا

بعد از روز عاشورا، عدّه اى از طايفه «بنى اسد» ـ كه موافق با امام حسين(عليه السلام) بودند ـ به كربلا آمدند تا پيكر امام و يارانش را دفن كنند. اما به علت وجود زخم هاى زياد و يا قطعه قطعه بودن پيكر شهداء آنها را نمى شناختند و حيران بودند. در آن حال، امام زين العابدين(عليه السلام) آمد و بدن مطهّر شهدا را يك به يك به آنها شناساند و آنها در دفن شهدا، امام زين العابدين(عليه السلام) را يارى نمودند. امام زين العابدين(عليه السلام) روى قبر پدرش نوشت: «هذا قبرُ الحسين بنِ على بن ابى طالب، الَّذى قَتَلُوهُ عَطشاناً غَريباً».

اسارت خاندان امام

جنايتكاران بنى اميّه، پس از آن كه امام و يارانش را به شهادت رساندند، لباسها و وسايلش را به غارت بردند، با اسب بر بدنش تاختند، خيمه هاى خاندانش را به آتش كشيدند، زنان و كودكان را غارت كردند و آنها را به اسارت درآوردند.

دشمن، خاندان امام حسين(عليه السلام) را شهر به شهر گرداند. يزيد مى خواست با اين كار خاندان پيامبر و مقدّسات دين را خوار و پست گرداند و به اين ترتيب، مردم را بترساند تا كسى جرأت مبارزه نداشته باشد. اما اين خاندان الهى در دوران «اسارت» هم، با باطل جنگيدند و دشمن را رسوا كردند و با سخنرانى هاى بيدارگرشان برنامه دشمنان اسلام را نقش بر آب ساختند. بنى اميّه با پيامبر و اهل بيت او دشمنى شديد داشتند و همواره خصومت خود را به شكلى نشان مى دادند. حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)آنان را لعنت كرد. در سوره اسراء آيه شصت «شجره ملعونه» به بنى اميّه تفسير شده است.

مأموران سپاه يزيد با وضع ناراحت كننده اى خاندان امام حسين(عليه السلام) را وارد كوفه كردند. امام زين العابدين(عليه السلام) را غُل و زنجير كرده و در حالى كه دستها را به گردنش بسته بودند، در معرض تماشاى مردم گذاشتند.


مردم بى وفاى كوفه، با بى حيايى به تماشاى زنان و كودكان ايستاده بودند. آنان مى ديدند گوشواره هاى دختران و زنان از گوششان كشيده شده و جاى زخم و جراحت بر جاى مانده است. بچه هاى اسير، پابرهنه بودند و مردم كوفه مى ديدند كه از پاى دختران خلخال را بيرون آورده اند.

زنان اهل بيت در حال اسارت و با آن وضع بسيار بد نيز، اعتراض آميز، بر حفظ عفّت و حجاب تأكيد داشتند. «ام كلثوم» فرياد كشيد: آيا شرم نمى كنيد كه براى تماشاى اهل بيت پيامبر جمع شده ايد؟!

سرهاى شهدا را كه بر نيزه بود، جلو مردم آوردند. در اين موقع همه به گريه افتادند. حضرت زينب(عليها السلام) وقتى نگاهش به سر امام حسين(عليه السلام) افتاد، از شدّت ناراحتى، پيشانى را به چوبه مَحْمِل زد و خون از پيشانى مباركشان جارى شد.

در كوچه ها و ميدان هاى كوفه، سر بُريده امام بر سر نيزه، آيه اصحاب كهف را مى خواند: «اَمْ حَسِبْتُم اَنَّ اَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيم كانُوا مِن آياتِنا عَجَبا». سربازان با خوشحالى سرهاى شهدا را در جاى جاى كوفه مى گرداندند.

اين جنايت دردناك و زشت بنى اميّه، نشانه مظلوميت امام حسين(عليه السلام)است. دشمنان مى خواستند ديگران را بترسانند و جلو حقّ گويى را بگيرند امّا موجى از خشم ونفرت در مردم به وجود آمد و مردم از حيله هاى پشت پرده «شجره مَعلونه» آگاه شدند.

وقتى كاروان اسيران كربلا را وارد دارالإماره كردند، حضرت زينب(عليها السلام)خطاب به عبيدالله بن زياد، او را «ابن مرجانه» خواند و اين اشاره به نسب ناپاك او بود و باعث رسوايى حاكم كوفه شد. سپس حضرت زينب با سخنرانى آتشين خود به افشاگرى پرداخت.

عبيدالله بن زياد، سر مطهّر امام حسين(عليه السلام) را همراه «شمر» به شام نزد يزيد فرستاد. شمر، مردى آبله رو و بدسيرت و زشت صورت بود و حرام زاده به حساب مى آمد. او در طول راه كوفه تا شام، با سنگدلى تمام، اسيران را آزار مى داد.

امام زين العابدين(عليه السلام) را در مدّت اسارت، بر شتر بى جهاز و بى كجاوه[2]نشانده و پاهاى آن حضرت را به زير شكم شتر بسته بودند. بيمارى امام از يك طرف و مصيبت ها و رنج اسارت از سوى ديگر، قلب خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را مى سوزاند.


ورود اسيران به شام

يزيد در انتظار رسيدن اسيران بود. نماينده جنايتكارش «عبيدالله بن زياد» برنامه اش را خوب انجام داده بود. يزيد دستور داد تا شهر شام را آذين بندى كنند و خاندان حسين بن على(عليه السلام) را در كوچه و بازار بگردانند.

كاروان اسيران را سه روز در پشت «دروازه ساعات» نگهداشتند تا كار جشن كامل شود. آن دروازه، يكى از دروازه هاى شرقى شام بود كه راه «حلب» و «كوفه» به آن ختم مى شد.

شهر را با زيورها، ديبا و زر و سيم و انواع جواهر آراستند. سپس مردان، زنان، كودكان، بزرگسالان، وزيران، اميران، يهود، مَجوس،[3] نصارا[4] و همه اقوام، با طبل، دف، شيپور، سرنا و ديگر ابزار لهو و لعب براى شادى و تفريح بيرون آمدند. چشمها را سُرمه كشيده، دستها را حَنا بسته و بهترين لباس ها را پوشيده و خود را آراسته بودند.

در چنين وضعى، روز اول ماه صفر، سر مطهّر امام حسين(عليه السلام) را ـ كه بالاى نيزه بود ـ وارد شهر كردند و به دنبال آن، اسيران اهل بيت را به شهر آوردند. مردم به شادمانى و پايكوبى و طبل زنى مشغول بودند. اين برنامه، حاصل تلاشهاى معاويه بود. او بيش از سى سال در شام حكومت كرد.

مردم شام، با تلاشهاى معاويه با حضرت على(عليه السلام) و خاندانش دشمنى مى ورزيدند و رفتار مردم شام با اسيران كربلا نشان دهنده آن بود. سالها بود كه در قنوت نمازشان بر حضرت على(عليه السلام) لعنت مى فرستادند! علاوه بر اينها، يزيد، براى موجّه جلوه دادنِ كار خود، امام حسين(عليه السلام) را «شورشى» معرفى كرد و خود را سركوب كننده شورش ضدّ حكومت اسلامى(!) مى دانست.

اسيران را از قسمتهاى مختلف شهر عبور دادند، از جمله «بازار شام». جمعيت زيادى از مردم براى ديدن اسيران خاندان محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) در دو طرف بازار صف كشيده بودند. در انتهاى بازار «مسجد اُمَوى» قرار داشت و اسيران را از همين مسير وارد مسجد كردند. فشار جمعيت حركت را كُند كرده بود. خونبارترين برگهاى تاريخ در حال نوشتن بود. سخنان امام حسين(عليه السلام) و خاندانش در قيام تاريخى كربلا، همه بيانگر اين بود كه قيام، براى دين و مبارزه با ستم و كفر است. اهل بيت(عليهم السلام) همواره خود را خاندان و وارثان پيامبر معرفى مى كردند و بر اين مهمّ تأكيد داشتند، تا پرده هاى غفلت و خاموشى را كنار بزنند.


قصر يزيد، در انتظار اسيران

قصر يزيد ـ كه آن را «دار الخلافه» مى ناميدند، نزديك مسجد جامع اُمَوى بود. يزيد براى اينكه پيروزيش را به رُخ مردم بكشد، اجازه داد تا همه وارد دارالخلافه شوند. و از اين رو قصر پر از جمعيت شد. سپس اُسراى اهل بيت را ـ كه با طناب و زنجير آنان را به هم بسته بودند ـ با وضعى توهين آميز وارد مجلس جشن يزيد كردند.

سر مطهر امام حسين را داخل «طَشت طلا» گذاشتند و نزد يزيد آوردند. يزيد در حالى كه مى خنديد با چوب خَيزَران[5] بر لبهاى امام زد و با غرور و سرمستى خواند: «بنى هاشم با حكومت بازى مى كردند، نه خَبرى (از آسمان و غيب) آمده و نه وحى نازل شده است...».

يزيد آرزو كرد كاش نياكانش ـ كه در جنگ بَدْر كشته شدند ـ زنده بودند و خونخواهى و انتقام او را مى ديدند. اين جملات، نشان دهنده كفر قلبى و كينه يزيد به پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بود.

پس از سخنان كفرآميز يزيد، حضرت زينب(عليها السلام) سخنرانى تاريخى اش را با اين آيه شروع كرد: «سرانجامِ بدكاران، آن شد كه آيات الهى را تكذيب و مسخره كردند.»[6] در ادامه سخنرانى اش باز هم از قرآن كمك گرفت: «كافران مپندارند كه اگر به آنان مهلت مى دهيم، برايشان خوب است، بلكه گناهانشان افزوده مى شود و براى آنان عذاب خواركننده اى است».[7]به طور كلّى سخنرانى حضرت زينب(عليها السلام) بيانگر خروج يزيد از اسلام و بى اعتقادى او به دين و اثبات كفر و انجام كارهاى زشت و ناپسند او است. در حقيقت، واقعه با عظمت كربلا، كفرِ پنهان بنى اميّه را ظاهر و چهره اصلى آنها را براى مردم روشن كرد.

«فاطمه» دختر امام حسين(عليه السلام) در بين اسيران بود. او هم به نوبه خودش سخنان افشاگرانه اى بر ضدّ جنايتهاى يزيد بيان كرد و همه حاضران را به گريه انداخت. در دارالخلافه يزيد، چشم يكى از وابستگان حكومت به او افتاد، از اين رو از يزيد خواست او را به وى ببخشد. حضرت زينب(عليه السلام) به شدّت اعتراض كرد و كار آنان را كُفر به حساب آورد.


تبليغات بنى اميّه وانمود كرده بود كه بر دشمنان اسلام و بر شورشيان پيروز شده اند و خاندان آنها را به اسارت درآورده اند، اما حضرت زينب(عليها السلام) و امام زين العابدين(عليه السلام) با سخنرانى هايشان «جشن» را به «عزا» تبديل كردند و پيروزى(!) را بر كام يزيد تلخ نمودند.

خرابه شام

بعد از سخنرانى حضرت زينب(عليه السلام) در مجلس جشن يزيد، كه وضع را بر ضدّ او تغيير داد، يزيد خاندان امام حسين(عليه السلام) را در خرابه اى بى سقف جاى داد. اهل بيت، سه روز در آن خرابه بودند و براى امام حسين و شهداى كربلا عزادارى مى كردند.

«رقيّه» دختر خُردسال امام حسين(عليه السلام) در همين خرابه پدرش را در خواب ديد و پس از بيدار شدن بسيار گريست و بى تابى كرد و پدر را خواست. خبر به يزيد رسيد. به دستور او سر مطهّر امام حسين(عليه السلام) را براى رقيّه آوردند و او از اين منظره بيشتر ناراحت شد و همان روزها روح از بدنش جدا شد و به سوى خدا رفت.

در مدتى كه خاندان امام حسين(عليه السلام) در شام اسير بودند، چند نوبت آنها را به قصر يزيد بردند. يزيد به هيچ وجه حيله اش عملى نشد و هربار نتيجه معكوس گرفت. او ناچار شد خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را در بيستم صفر به مدينه بفرستد.

آغاز امامتِ امام چهارم

پس از شهادت مظلومانه امام حسين(عليه السلام)، امامت به حضرت زين العابدين(عليه السلام) منتقل شد. آن حضرت در واقعه جانسوز كربلا حضور داشت و به علت بيمارى، در خيمه بسترى بود. پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) همراه با خاندان پيامبر به اسارت گرفته شد و با حالتى ناراحت كننده ـ كه غُل و زنجير به دست و گردن آن حضرت بسته بودند ـ به كوفه و از آنجا به شام برده شد. در قصر يزيد با سخنرانى بسيار مهمّى، چهره يزيد را به مردم شناساند و مردم شام را از حقيقت قيام كربلا آگاه كرد.

امام زين العابدين(عليه السلام) در واقعه دلخراش كربلا 24 سال داشت و داراى فرزند بود. فرزند خردسالش، امام محمد باقر(عليه السلام) هم در كربلا حضور داشت. نقش اصلىِ امام زين العابدين(عليه السلام) در قيام عاشورا، رساندن پيام خون شهداى كربلا و حفظ دست آوردها و اهداف پدر بود.


سخنرانى امام زين العابدين(عليه السلام) در قصر يزيد، باعث رسوايى حكومت شد و يزيد چنان خشمگين شد كه دستور داد امام را بكشند، امّا حضرت زينب(عليها السلام) خود را سپر بلا كرد و اجازه نداد بدين كار موفق شوند.

زينب، پيامبرِ خون شهدا

از حضرت زينب(عليها السلام) به عنوان «قهرمان صبر» ياد مى كنند. اين شيرزن، پيام رسان خون شهيدان كربلا است. او از شروع قيام عاشورا همراه برادرش امام حسين(عليه السلام) بود و از همه مسائل قيام عاشورا آگاهى داشت. او از شجاعت، عفاف، قوّت قلب، زهد، فصاحتِ بيان و شهامت بسيار عجيبى برخوردار بود. اين بانوى فداكار، دو پسر به نامهاى «محمد» و «عون» داشت كه در كربلا به شهادت رسيدند.

در قيام الهى عاشورا، نقش فداكارى هاى بزرگ حضرت زينب(عليها السلام)خيلى زياد بود; سرپرست قافله اسيران خاندان امام حسين(عليه السلام) و پرستار امام زين العابدين(عليه السلام) و افشا كننده ظلمهاى حكومت بنى اميّه با سخنرانى هاى تاريخ سازش بود. بعد از عاشورا و در مدّت اسارت در كوفه و شام، سخنرانى هاى آتشينى ايراد كرد و باعث ادامه حماسه عاشورا و بيدارى مردم شد.

در مدينه بعد از دوران اسارت براى شهيدان كربلا مجالس عزادارى برگزار و با سخنانش افشاگرى مى كرد.

قيام توّابين

پس از واقعه سوزناك كربلا، با روشنگرى هاى حضرت زينب(عليها السلام) و امام زين العابدين(عليه السلام) در كوفه، شام و مدينه، مردم پى به عمق فاجعه اى بزرگ بردند كه خود از جمله عاملان آن بودند. شيعيان كوفه به علّت يارى نكردن امام حسين(عليه السلام) پشيمان شدند و توبه كردند. و براى همين اظهار توبه و پشيمانى، به «توّابين» مشهور شدند. آنها نزد «سليمان بن صُرَد خُزاعى» رفتند.


سليمان بن صُرَد، از چهره هاى برجسته و سرشناس شيعه در كوفه بود. از اصحاب پيامبر و در جنگ صفّين از ياران حضرت على(عليه السلام) بود. پس از مرگ معاويه، او به امام حسين(عليه السلام) نامه نوشت و از آن حضرت خواست تا به كوفه بيايد، امّا عبيدالله بن زياد او را به زندان انداخت. به همين جهت نتوانست در كربلا همراه امام حسين(عليه السلام) باشد. او كه پشيمانى و توبه مردم كوفه را ديد، رهبرى قيام «توّابين» را بر عهده گرفت.

در مدّت چهار سال، با جذب افراد و تهيّه سلاح و فراهم كردن امكانات قيام، به طور مخفيانه قيام را سازماندهى كرد. سرانجام در سال 65 هجرى با جمعيتى چهار هزار نفرى قيام خود را با اشعار «يا لَثارات الحسين»[8] آغاز كردند. بر سر قبر امام حسين(عليه السلام) رفتند و با گريه و ناله از خدا خواستند تا آنها را ببخشد. سپس به سمت شام حركت كردند تا حكومت را سرنگون كنند. به «عين الورده» آمدند و در آنجا با سپاه شام برخورد كردند. بعد از چند روز نبرد شديد، سرانجام سليمان بن صرد ـ كه 93 سال داشت ـ با جمعى از يارانش به شهادت رسيدند. بقيه توابين، چون توان مقابله با سپاه بزرگ شام را نداشتند، شبانه به كوفه برگشتند.

قيام مُختار

«مختاربن ابى عبيده ثقفى» مردى خردمند، حاضرجواب، شجاع، بخشنده، تيزهوش و كارشناس مسائل نظامى بود. او از كسانى بود كه فضايل آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) را نشر مى داد و آشكار و پنهان از خاندان پيامبر طرفدارى مى كرد.

وقتى «مسلم بن عقيل» به كوفه آمد، مختار او را به خانه اش برد و با مُسلم به نفع امام حسين(عليه السلام) بيعت كرد. عبيدالله بن زياد، بعد از كشتن مسلم، مختار را شلاّق زد و زندانى كرد، و هنگام حادثه دلخراش كربلا، او و ميثم تمّار در زندان بودند.

مختار پنج سال پس از واقعه جانسوز عاشورا، در سال 66 هجرى در كوفه قيام كرد. هدف قيامش، خونخواهى امام حسين(عليه السلام) و انتقام از جنايتكاران و قاتلان شهداى كربلا بود. در اين قيام، بسيارى از شيعيان از او حمايت كردند و شعارشان اين بود: «يا لَثارات الحسين»; «يا مَنْصُورُ، اَمِت».[9] درگيرى هاى سختى در محلّه ها و ميدان هاى كوفه پيش آمد. عده اى كشته و عده اى تسليم شدند و مختار وارد قصر شد.


روز بعد براى مردم كوفه سخنرانى كرد، بزرگان كوفه با او بيعت كردند. مختار پس از اينكه بر اوضاع كاملاً مسلّط شد، يكايك قاتلان شهداى كربلا را دستگير كرد و كشت. او نيروهايى را به اطراف مى فرستاد تا هم بر آن مناطق تسلّط پيدا كنند و هم جنايتكاران را گرفته و مجازات نمايند.

مختار موفّق شد افرادى چون: عمربن سعد، شمربن ذى الجوشن، عبيدالله بن زياد، خُولى، سَنان، حَرْمَلَه، حَكيم بن طُفَيْل، مُنْقِذِبن مُرّه، زيدبن رقاد، زيادبن مالك، مالك بن بِشْر، عبداللّه بن اسيد، عَمْروبن حَجّاج و بسيارى از افرادى را كه در عاشورا دستشان به خون شهدا آلوده بود، از دم تيغ بگذراند و بدنشان را بسوزاند و يا در مقابل سگها بيندازد.

مختار، هجده ماه حكومت كرد و در سنّ 67 سالگى در جنگى با سپاهيان «عبداللّه بن زبير» به شهادت رسيد. قيام او و خونخواهى اش موجب خُرسندى ائمه(عليهم السلام) بود.

تخريب حَرَم امام حسين(عليه السلام)

بعد از شهادت مظلومانه امام حسين(عليه السلام)، كه باعث شد حقيقت اسلام روشن شود، شيعيان به زيارت قبر مطهر آن حضرت مى آمدند. به اين ترتيب، حاكمان ستمگر مرتّب احساس خطر مى كردند و سعى داشتند تا اين محل تجمّع را از بين ببرند. متوكّل عباسى، با ايجاد پاسگاهى در نزديكى كربلا به سربازانش دستور داد: هر كس را ديديد قصد زيارت حسين دارد، بكُشيد.

به دستور متوكّل، هفده بار قبر مطهر امام حسين(عليه السلام) را خراب كردند. يك بار «ديزَج يهودى» را مأمور تغيير و تخريب قبر امام كرد. او نيز با غلامان خويش سراغ قبر رفت. قبر را شكافت، به حصيرى كه پيكر مطهّر امام در آن بود برخورد كرد كه از آن بوى مُشك مى آمد، دوباره خاك روى آن ريختند و آب بستند و آن زمين را مى خواستند با گاو، شُخم بزنند كه گاوها جلو نمى رفتند و كار نمى كردند!


هارون الرشيد هم به حاكم كوفه دستور داد تا حَرَم امام حسين(عليه السلام) را خراب كند، اطراف آن را ساختمان بسازد و زمين هايش را زير كشت و زراعت ببرد. حاكم كوفه هم مو به مو دستورهاى هارون الرشيد را انجام داد. با اين حال، مردم باز هم به زيارت قبر امام حسين(عليه السلام) مى آمدند و حتى گاهى با مأموران خليفه درگير مى شدند. برخوردهاى جفاكارانه دشمنان، همه، براى پراكندن عاشقان امام حسين(عليه السلام) از اين مركز روشنايى بود، امّا كمترين نتيجه اى هم نگرفتند.

وهّابيان هم در سال 1216 قمرى به كربلا حمله كردند و اين تهاجمها، ده سال ادامه داشت. وهّابيان كربلا را غارت، مردم را قتل عام و حَرَم مطهر امام را خراب كردند.

در سالهاى اخير هم حكومت ظالم عراق، براى خاموش كردن حركت انقلابى شيعيان اين سرزمين، در سال 1370 شمسى به كربلا و نجف حمله كرد. بعثى ها با توپخانه، گنبد و بارگاه حرم امام حسين(عليه السلام) را مورد هجوم وحشيانه قرار دادند و حقّ طلبان را به خاك و خون كشيدند. «صدام» دستور داد حرم حضرت على(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام) و حضرت عبّاس(عليه السلام) را تخريب نمايند و قيام مردمىِ بر ضدّ حكومت را خفه كنند.

چه كسى شيعه امام حسين(عليه السلام) است؟

كسى كه شيعه و علاقه مند به امام حسين(عليه السلام) است، بايد همرنگ، همجهت و همفكر با امامش باشد; بايد از جهت رفتار، اخلاق و گفتار به امام حسين(عليه السلام) اقتدا كند، نه اينكه ادّعا كند و شعار بدهد.

البته شيعه امام حسين(عليه السلام)، شيعه همه ائمه اطهار(عليهم السلام) است. شيعه، در راه ائمه(عليه السلام) ـ كه راه خدا است ـ قدم بر مى دارد. امام حسين(عليه السلام) الگو و نمونه فدا شدن در راه خداست. شيعه او هم بايد اينطور باشد.

شيعه امام حسين(عليه السلام) بايد در اين كارها و ارزشها به آن حضرت اقتدا كند: اطاعت امر خدا، خواندن و زنده نگهداشتن نماز، خودسازى، گريز از گناه، امر به معروف و نهى از منكر، زير بار ذلّت نرفتن و عدم سازش با ظالمان، جهاد و شهادت، قاطعيت و پايدارى در راه عقيده، مبارزه با باطل، ايثار و... .


استشهاد به يك كتاب به معناى تأييد همه مطالب آن نيست.

* مدارك و منابع مورد مطالعه

1. قرآن كريم

2. شيخ طبرسى: احتجاج

3. شيخ مفيد: ارشاد

4. شيخ صدوق: امالى

5. علاّمه مجلسى: بحارالانوار

6. طبرى، محمدبن جرير: تاريخ طبرى

7. ابن جوزى: تذكرة الخواص

8. (شهيد) مطهّرى، مرتضى: حماسه حسينى

9. رسولى محلاّتى، سيد هاشم: خلاصه تاريخ اسلام

10. حكيمى، محمود: رهبر آزادگان حسين

11. غفّارى، محسن: سيره امام حسين

12. مدّرس، محمّدباقر: شهر حسين

13. ابن عبد ربّه: عقدالفريد

14. معين، محمّد: فرهنگ معين

15. بهايى: كامل

16. جعفربن محمدبن قولويه: كامل الزيارات

17. اربلى، عيسى بن ابى الفتح: كشف الغمّه فى معرفة الائمّه

18. سيدبن طاووس: لهوف

19. ابن نماى حلّى: مثيرالاحزان

20. مسعودى: مروج الذهب

21. اصفهانى، ابوالفرج: مقاتل الطالبين

22.مقرم، عبدالرزاق: مقتل الحسين

23. ابى مخنف: مقتل الحسين

24. ابن شهرآشوب: مناقب

25. محدث قمى: منتهى الامال

26. محدث قمى : نفس المهموم



[1]ـ مقدّس نمايى و تظاهر به مظلوميّت .

[2]ـ مَحْمِل، جايگاهى كه بر شتر مى بندند و در هر طرفى يك نفر مى نشيند.

[3]ـ آتش پرست، آفتاب پرست، گبر.

[4]ـ كسانى كه پيرو دين حضرت مسيح هستند.

[5]ـ چوب و تركه اى كه يزيد، با آن بر سر بريده امام اشاره مى كرد و بر لب و دندان امام مى زد.

[6]ـ روم، (30) آيه 10.

[7]ـ آل عمران، (3) آيه 178.

[8]ـ اى خون خواهان حسين(عليه السلام).

[9]ـ اى يارى شده! بميران. (نوعى پيش گويى و فال نيك به مرگ دشمن).

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی