متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

شمر فرياد زد: «اى پسر فاطمه چه مى گويى؟»

امام فرمود: «من با شما مى جنگم، شما هم با من مى جنگيد و زنان را گناهى نيست، پس تا جان در بدن دارم و زنده هستم به اهل بيت من تعرّض نكنيد و با آنان كارى نداشته باشيد.»

شمر گفت: «حق دارى.» آن گاه فرياد زد: «از حَرَم اين مرد دور شويد و با خودش كار داشته باشيد، سوگند به جان خودم كه او جنگجويى بزرگوار است.»

دشمن، نهايت نامردى و پَستى را انجام داد. ديوانهوار، امام را محاصره كرد و مثل حلقه اى دورش را گرفت. تشنگى بر امام غلبه كرده بود. صحراى كربلا در آتش مى سوخت و گرما بيداد مى كرد. هر لحظه كه امام اسب خود را به سمت رود فرات به حركت در مى آورد، با حمله اى عمومى به آن حضرت، نمى گذاشتند به آب برسد.

امام خود را به خيمه ها رساند و يكبار ديگر با اهل بيت خويش خداحافظى كرد و به آنها فرمود: «آماده باشيد براى بلا; و بدانيد كه خدا نگهبان و حامى شما است و از شرّ دشمنان شما را نجات خواهد داد و پايان كارِ شما به خير و خوبى است و دشمنانتان را به انواع گرفتارى ها عذاب خواهد كرد; و شما را نيز در عوضِ اين بلا انواع نعمت ها و كرامت ها خواهد داد. پس زبان به شكايت نگشاييد و چيزى نگوييد كه از قدر و منزلت شما بكاهد.» لحظاتى بعد امام به ميدان برگشت.

عمربن سعد مجدداً دستور حمله عمومى داد، صد و هشتاد نيزه دار و چهار هزار تيرانداز، به آن حضرت حمله كردند. ضربه هاى پى درپى بر بدن امام وارد مى شد و او را مجروح مى كرد. امام ـ كه از مبارزه خسته شده بود ـ لحظاتى ايستاد تا رفع خستگى كند، اما ناگهان دشمن سنگى به پيشانى امام زد و پيشانى مطهرش شكست. خون از سر حضرت جارى شد. لباسش را كمى بالا آورد تا خونى كه بر اثر برخورد سنگ بر چهره اش ريخته بود، پاك كند كه ناگهان تير سه شاخه زهر آلودى آمد و سينه امام را شكافت و قلب مقدّسش را پاره كرد. امام در اين حالت فرمود: «بِسْمِ اللّه وَ بِاللّه وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّه». سپس تير را از پشت خود بيرون آورد و خون جارى شد.

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی