متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

 

داستان كربلايى كاظم

و حافظ قرآن شدنِ او در يك لحظه

 

هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق

 


بسم الله الرَّحمن الرَّحيم

كتابى كه در پيش رو داريد به شرح و بررسى يك كرامت آشكار پرداخته است كه در طى آن مرحوم كربلائى «محمد كاظم كريمى» به طور معجزه و خِرقِ عادت حافظ كلّ قرآن شده است.

او در سال 1300 هجرى قمرى به دنيا آمد. در روستاى ساروق كه از روستاهاى اطراف اراك است زندگى مى كرد، سواد خواندن و نوشتن نداشت و مانند بيشتر اهالى آن روستا و روستاهاى ديگر بى سواد بود ولى در اثر انجام دادن برخى كارهاى نيك و خالصانه مورد لطف پروردگار قرار گرفت و بدون اينكه قرآن را نزد كسى بخواند و حفظ كند، حافظ قرآن شد كه گزارش آن را پس از اين خواهيد خواند.

هنگامى كه داستان او از محل زندگيش به جاهاى ديگر نقل شد او را به شهرهاى مختلف كشور مانند ملاير، تويسركان، همدان، باختران، كنگاور، تهران، قم، و مشهد و نيز كشورهاى ديگر همچون عراق و مصر و كويت و عربستان دعوت كردند. تا مسلمانها و غير مسلمانها از نزديك او را ببينند و با ديدن اين مرد الهى، ايمانشان به جهان غيب محكم تر شود.

كربلايى كاظم در محرم سال 1378 در قم وفات كرد و در قبرستان نو قم يعنى قبرستان مرحوم آية اللّه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى به خاك سپرده شد خوشبختانه در سالهاى اخير با ساخته شدن مقبره اى بر مزار او كاملاً مرقدش در قبرستان نو مشخص گشته است كه مؤمنان با خواندن فاتحه روحش را بيشتر شاد مى كنند و ياد و خاطره اين كرامت را گرامى مى دارند.

كربلايى كاظم را هزاران نفر از مردم ايران و غير ايران ديدند و امتحان كردند و صدها نفر از علما و دانشمندان و فرهنگيان نيز با دقت او را مورد آزمايش و امتحان دقيق قرار دادند كه گزارش قسمتى از آنها در روزنامه ها و مجلات سالهاى بين 1332 ـ 1335 هجرى شمسى ياد شده است.


واضح است كه وقوع اين معجزه مى تواند چند فايده مهم داشته باشد:

1. دليل حقانيت اسلام و قرآن مجيد است.

2. نمونه اى از اشراق هاى ربانى است.

3. مؤيد علوم خارق العاده پيامبران و امامان عليهم السلام است.

4. نمونه اى از ارتباط با عالم غيب است.

5. بُرهانى بر حقّانيت شيعه است(زيرا كربلايى كاظم از شيعيان بود و مورد اين موهبت الهى قرار گرفت).

6. و نيز پاسخ به برخى شبهات و اشكالات راجع به جهان غيب است.

7. دليلى روشن بر محفوظ ماندن قرآن كريم از تحريف و كم و زياد شدن است.

از اين رو نوشته حاضر تهيه و در سه بخش تنظيم شده است :

بخش اول: توضيحات دهگانه.

بخش دوم: اظهارنظر گروهى از مراجع تقليد، علما و اساتيد در مورد كربلايى كاظم.

بخش سوم: اصل داستان كربلايى كاظم از زبان خودش.

انتشارات در راه حق[1]


توضيحات دهگانه          

بخش اوّل

توضيحات دهگانه

.1 كربلايى محمد كاظم حدود سال 1300 هجرى قمرى در يكى از روستاهاى اراك به نام ساروق به دنيا آمد و گويا داستان حافظ قرآن شدن او در دوران جوانيش واقع شده باشد، به هر حال شايد پنجاه ساله بود كه داستانش مشهور شد.

در مصاحبه اى كه از آقاى حاج اسماعيل كريمى فرزند ارشد كربلايى محمد كاظم كريمى به عمل آمد ايشان نكته مهمى را ذكر كردند و آن نكته اين است كه كربلايى كاظم در حدود «سى سالگى» مورد عنايت خاصّه قرار گرفته و ناگهان حافظ قرآن شده است. اما برخى جرايد و كتابها سن او را به هنگام «كرامت» پنجاه سال ذكر كرده اند، اين به آن علت است كه كربلايى كاظم براى اينكه به گفته خودش گرفتار «ريا» نشود از شهرت طلبى گريزان بود. موضوع اين «موهبت الهى» را كه برايش رخ داده بود فقط اهالى روستايش ـ ساروق ـ مى دانستند و كمتر كسى غير از اهالى ساروق از آن با خبر بودند.

اما سالها بعد بعضى از علما كه از اين موهبت الهى مطلع گشتند وظيفه خود دانستند كه كربلايى كاظم را براى روشن شدن دلها و اثبات تحريف ناپذيرى قرآن و نيز حقانيت تشيع و ... به مردم معرفى كنند بنابراين او را به شهرها و كشورهاى مختلف بردند و در حضور مردم از او امتحان گرفتند. در اين زمان، كه اوجِ شهرتِ كربلايى كاظم بود و روزنامه ها و جرايد خبر حافظ قرآن شدنش را نوشتند حدوداً پنجاه ساله بود. بالاخره در ايام عاشوراى محرم سال 1378 قمرى در قم وفات كرد و قبر او در قبرستان مرحوم آية اللّه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى معروف به قبرستان نو مى باشد.

.2 كسانى كه كربلايى كاظم را ديده اند خصوصيات زير را از او نقل كرده اند:


* برخى از خصوصيات كربلايى كاظم

ـ سادگى و بى آلايشى، به طورى كه تا پايان عمر همان قيافه دهاتى و روستايى ساده را داشت.

ـ كم حافضگى و كم استعدادى، با وجود حفظ قرآن راجع به مسائل ديگر حافظه اش كم بود و اگر بيست بار هم فردى را مى ديد، اظهار نا آشنايى مى كرد.

مثلاً راه مدرسه حجتيه، در قم، را هر روز گم مى كرد و به ندرت ميزبان خود را مى شناخت. اين از آن جهت بود كه خداوند متعال مى خواست روشن سازد كه حفظ قرآن ايشان امرى موهبتى است و عادى نيست.

ـ او به كسى توجه نداشت و مقام، رياست و شخصيت ديگران اثرى در او نمى گذاشت. با بزرگان مى رفت، با مراجع مى نشست; ولى اين نشست و برخاست تأثيرى در ايشان نداشت و همه را به يك چشم نگاه مى كرد.

ـ با اينكه آن اعجاز درباره او انجام شده بود، كوچكترين ادعايى نداشت و خود را هيچ مى ديد و خود را برتر نمى انگاشت و امتيازى براى خود قائل نبود. متواضع بود و غالباً روى زمين و يا روى زيلو مى نشست.

ـ او بيشتر مهمان طلبه ها مى شد و هر غذايى جلويش مى گذاشتند مى خورد و مى گفت: خانه غير اهل علم نمى روم; چون هر وقت غذاى شبهه ناك بخورم يك پرده اى روى سينه ام و قرآن حفظى ام مى افتد و آنقدر بايد انگشت در حَلقَم فرو بَرَم تا استفراغ كنم و آن غذا بيرون بيايد و دوباره صفحه دلم پاك گردد.

ـ از اينكه اين موهبت الهى درباره او انجام شده بود، سوء استفاده مادى نكرد و ثروتى نيندوخت. هرگز پولى از كسى قبول نمى كرد، مگر از مرحوم آية اللّه حجت و برخى از علماى ديگر; آن هم به مقدار ناچيزى در حدود بيست تا سى تومان.

كربلايى كاظم فكر مى كرد كه اگر از ناحيه حفظ قرآن استفاده مالى ببرد از ثوابش كم مى شود و مى گفت: من نمى خواهم اين معجزه خدايى را به هيچ چيز ديگر بفروشم. اين بود كه افراد اندكى از آن معجزه باخبر شدند، تا اينكه مرحوم آية اللّه خالصى زاده او را در دهكده سيد شهاب، از توابع ملاير، و نزديك تويسركان ديد و مدت زيادى او را نزد خود نگاه داشت و آقاى سيد اسماعيل علوى بروجردى او را با اصرار فراوان و با اجازه آقاى خالصى زاده به ملاير و از آنجا به كرمانشاه و از آنجا به نجف اشرف و از آنجا به قم و مشهد برد تا همه از اين معجزه الهى بهره مند شوند.


ـ از خصوصيات او مداومت در تلاوت قرآن بود: از زمانى كه موهبت حفظ قرآن به كربلايى رسيد، در هر شبانه روز حداقل يك بار قرآن را ختم مى كرد و نه تنها كارهاى بدنى، بلكه كارهاى فكرى نيز مانع قرآن خواندن او نمى شد. يعنى حتى وقتى كه مشغول انجام كار فكرى بود و توجه و دقت در آن كار ضرورى مى بود، زبان كربلايى به تلاوت قرآن مجيد ـ آن هم بدون لكنت و ترديد و حتى بدون يك اشتباه كوچك در عبارات، كلمات، حروف و يا حركات ـ مشغول بود. مسلماً اين امتياز با تحصيل و تلاش علمى به دست نمى آيد و هيچ يك از كسانى كه از طريق درس خواندن حافظ قرآن مى شدند، نمى توانند چنين خصوصياتى را دارا شوند.

به گونه اى ايشان بر ختم قرآن مواظبت داشت، كه اگر او را با سخنان متنوع سرگرم مى كردند، تا آن ساعتى كه فرصت براى ختم قرآن باقى مى ماند با كمال ميل جواب مى داد; همين كه فرصت مى خواست از دست برود كربلايى بى اختيار مضطرب و پريشان مى شد. وقتى از او مى پرسيدند كه چه مى شود يك روز قرآن را ختم نكنى؟ مى گفت: ما را وادارمان مى كنند و اضافه مى كرد كه همان دو سيد كه در امامزاده جعفر، در ظرف چند لحظه به طور خارق العاده، موهبت حفظ قرآن را به او رساندند، گاهى بر او ظاهر مى شوند و به او سفارش مى كنند كه بر ختم روزانه قرآن مواظبت داشته باشد.

* برخى از خصوصيات حفظ قرآن

جا دارد كه به برخى از خصوصيات حفظ قرآن، كه در كربلايى كاظم وجود داشت و از طريق تحصيل و درس خواندن و حفظ كردن عادى قرآن نمى توان به آنها دست يافت، اشاره كنيم:

ـ هرگاه يك كلمه عربى يا غير عربى براى او خوانده مى شد، بى درنگ مى گفت كه در قرآن هست يا نيست.

ـ اگر يك كلمه قرآنى از او پرسيده مى شد، بى معطلى مى گفت كه آن كلمه در چه سوره و چه جزوى از قرآن آمده است و چند بار تكرار شده است.


ـ اگر كلمه اى در چند جاى قرآن ذكر شده بود، همه آن موارد را بدون وقفه بر مى شمرد و دنباله هر كدام را مى خواند.

ـ هرگاه در يك آيه يك كلمه، يا يك حرف و يا يك حركت غلط خوانده مى شد يا زياد و كم مى شد، بى درنگ متوجه مى شد و خبر مى داد.

ـ هرگاه چند كلمه از چند سوره به دنبال هم خوانده مى شد، محل هر كلمه را بدون اشتباه بيان مى كرد.

ـ هرگاه يك كلمه قرآنى را از هر قرآنى مى خواستند پيدا كند، بى درنگ بخشى از صفحات را برمى گرفت و صفحه مورد نظر را مى گشود و كلمه را نشان مى داد. يا اگر از او مى خواستند آيه اى را از قرآن نشان دهد، فوراً آيه را نشان مى داد.

ـ هر گاه در يك صفحه نوشتار عربى و يا غير عربى يك آيه مطابق با ساير كلمات نوشته مى شد، آيه را تميز مى داد كه تشخيص آن براى اهل فضل نيز دشوار بود.

ـ احاطه او به قرآن تا به حدى بود كه مرحوم آية اللّه سيد احمد زنجانى وى را كشف الآيات متحرك ناميدند.

ـ گاهى برخى از طلاب چند جمله از آيات گوناگون قرآن را بر مى گرفتند و با هم تلفيق مى كردند ـ البته تلفيقى مناسب نه زننده و معلوم البطلان ـ و مى گفتند كل كاظم! اين آيه در كدام سوره است؟ او خنده مليحى مى كرد و مى فرمود: ناقلاگرى مى كنى! جمله اول در فلان سوره و قبل و بعدش اين است و جمله دوم در فلان سوره است و همچنين جمله هاى ديگر.

ـ وقتى از كربلايى مى پرسيدند كه چطور شما بدون معطلى در بين يك صفحه از عبارت مفصل، آيه اى را فوراً تشخيص مى دهى؟ در جواب مى گفت: آيه قرآن براى من روشنايى و برجستگى مخصوصى دارد كه بقيه كلمات آن روشنى را ندارد. در جواب از اينكه چطور مى توانى قرآن را بخوانى، مى گفت: قرآن به خط سبز در سينه من نوشته شده است.

ـ ايشان گله مند بود كه چرا طلبه ها از وى سؤالات ريشه اى نمى كنند. از شأن نزول و بواطن و خواص آيات و سوره هاى قرآن سؤال نمى كنند و فقط از تعداد حروف سؤال مى كنند. مى فرمود آنها از مسائل ابتدايى مى پرسند.


.3 فرزندان كربلايى محمد كاظم عبارتند از:

* آقاى اسماعيل كريمى كارمند بازنشسته آموزش و پرورش قم، متولد 1307 شمسى.

* آقاى ابراهيم كريمى كارمند مؤسسه در راه حق قم، متولد 1310 شمسى.

* آقاى اكبر كريمى كارمند آموزش و پرورش قم، متولد 1313 شمسى.

اين سه فرزند از آمنه خانم تنها همسر كربلايى كاظم مى باشند و اين مادر با ايمان در همان سال درگذشت كربلايى كاظم از دنيا رفت و در امامزاده روستاى ساروق به خاك سپرده شد.

.4 اراك يكى از شهرهاى استان مركزى ايران است كه پيشتر «عراق» و «سلطان آباد» خوانده مى شد اين شهر در سال 1240 هجرى قمرى بنا شده است و از شمال به فراهان، از مشرق به قم، از جنوب به محلاّت و از مغرب به كوه شازند محدود است.

فراهان ناحيه اى است در قسمت غربى استان مركزى و داراى حدود 130 روستا است كه قسمتى از آن در شهرستان اراك است و از آباديهاى معروف آن ساروق مى باشد.

ساروق يكى از روستاهاى فراهان اراك، و سرِ راه اراك به «بزچلو»و كميجان[2]واقع شده است.

اين روستا از قُراىِ قديمى ايران بوده آثار و اماكن قديمه بسيار دارد، از جمله بناى امامزاده هفتاد و دو تن كه داراى سه گنبد است كه در يك زمان ساخته شده و تاريخ بناى آن 587 هجرى قمرى است(لغت نامه دهخدا).

5. برخى از دانشمندان بزرگ و محدّثان شيعه فرموده اند براى زيارت امامزاده اى به عنوان زيارت و بزرگداشت چند مطلب لازم است:


* امامزاده اى به آن نام در كتاب هاى انساب ياده شده باشد.

* بدانيم كه قبر آن امامزاده همانجا است كه به نام او مشهور است.

* جلالت قدر و بزرگوارى و اهل زهد و تقوى بودن آن امامزاده روشن باشد.

مثلاً درباره حضرت معصومه در قم، و حضرت عبدالعظيم در شهر رى، و حضرت سيد محمد در بين كاظمين و سامراءِ، و امثال اين بزرگواران اين سه شرط موجود است.

امّا مزار امامزاده هايى كه اين سه شرط درباره آنها ثابت نباشد در عين حال كه امامزاده بودن و يا جلالت قدر آنها روشن نيست ولى چون در آن محل ها اهل ايمان قرآن و دعا خوانده و خدا را عبادت كرده اند و نيز معمولاً عدّه اى از مؤمنان و شيعيان و يا علما در آنجاها دفن شده اند باز براى خواندن فاتحه و قرآن به آن مزارها رفتن ثواب دارد. امامزاده هفتاد و دو تن ساروق كه بناى آن هم بسيار قديمى است و امامزاده جعفر و امامزاده صالح و چهل اختران يا چهل دختران و غيره كه در روستاى ساروق فراهان اراك است با اينكه از نظر كتاب هاى انساب وضعشان براى ما روشن نيست[3] امّا همين داستان كربلايى كاظم و به زيارت رفتن آن دو نفرى كه اين معجزه و كرامت يعنى حافظ قرآن شدن كربلايى كاظم به دست آنها بوده خود مى تواند دليلى بر جلالت قدر و اعتبار آنها باشد.

6. داستان كربلايى كاظم در نوشته هاى زير به طور خلاصه يا تفصيل ياد شده است:

* روزنامه اطلاعات سال 1332.

* روزنامه كيهان سال 1332.

 


مجله آسياى جوان سال 1332.

* مجله خواندنيها سال شانزدهم شماره 117.

* روزنامه نداى حق در 14 شماره سالهاى 1334 ـ 1335.

* مجله نور دانش، سال سوم، شماره چهارم.

* سالنامه نور دانش، سال 1335.

* كتاب گنجينه دانشمندان تأليف حاج شيخ محمد رازى جلد ششم.

* روزنامه مرد مبارز شهرستان ملاير.

* مجموعه قصه هاى شيرين نوشته حاج ميرزا حسن مصطفوى.

* داستانهاى شگفت تأليف شهيد آية اللّه دستغيب.

* كتاب «سيد مجتبى نوّاب صفوى انديشه ها و مبارزات و شهادت او».

* برخى از تأليفات آقاى سيد حسن ابطحى خراسانى.

برخى روزنامه ها و مجلات قبل از تاريخ 1332 شمسى.


.7 كتابهايى كه مستقلاً درباره داستان كربلايى كاظم نگاشته شده عبارت است از:

* «يك معجزه آشكار; كربلايى كاظم»، نوشته حجة الاسلام ميرابوالفتح دعوتى.

* «يك معجزه آشكار; كربلايى كاظم»، جمع آورى آقاى اسماعيل كريمى فرزند كربلايى كاظم كه شامل كتاب قبل و چند مقاله و نوشته در اين مورد است. اين كتاب چاپ نشده و نسخه اصل آن را آقاى كريمى در اختيار ما گذاشت و همين جا از ايشان تشكر و سپاسگزارى مى كنيم.

* «اعجاز ولايت يا پرتوى از تصرّف ولايتى در حافظ شدن مردى بى سواد»، نوشته حجة الاسلام محمد رازى و در حدود شصت صفحه است. اين كتاب هم هنوز چاپ نشده و نسخه اصل آن را مؤلف محترم براى چاپ در اختيار مؤسسه در راه حق گذاشت ولى اين مؤسسه صلاح ديد كه با استفاده از اين چهار كتاب كتابى تنظيم شود كه جامع تر و منظم تر باشد و آقاى حاج شيخ محمّد رازى هم به اين امر راضى خواهند بود. ضمناً از ايشان بسيار سپاسگزاريم كه اين نسخه را در اختيار مؤسسه در راه حق گذاشتند.

* «به خاطر تو»، نوشته آقاى حسين صالح (ماجراى كربلايى كاظم در قالب داستان).

.8 كيفيت حافظ قرآن شدن كربلايى كاظم را چند نفر از زبان خود او، و يا با يك واسطه، ضبط و نقل كرده اند امّا با دقّت در اين نقل ها و روايت هاى متعدد به اختلاف جزئى كه به اصل داستان لطمه اى نمى زند برمى خوريم كه حتماً اين اختلاف در اثر اينكه آنان از حافظه خود مطلب را نقل كرده و يا با فاصله زمانى زياد مطلب را يادداشت كرده اند پيش آمده و نيز چون خود كربلايى كاظم، همانطور كه قبلاً گفته شد، در غير از قرآن حافظه خوبى نداشت ممكن است برخى خصوصيات را خود او هم فراموش كرده و گوناگون نقل كرده باشد و خلاصه در نقل به معنى كردن روايات و قصص و حكايات، اين قبيل اختلافات جزئى طبيعى و شايد غيرقابل احتراز باشد آنچه مهم مى باشد اصل داستان است كه همه آنرا نقل قول كرده اند.


9. شبيه اين «موهبت و كرامت» از امامان معصوم(عليهم السلام) بسيار ديده شده است، مثلاً در كتاب بحارالانوار، ج 50، ص 136 و اعلام الورى، ص 360 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 408 و خرائج قطب راوندى، ج 2، ص 673 چاپ جديد، روايت شده كه ابوهاشم جعفرى گويد: «خدمت امام هادى(عليه السلام) شرفياب شدم. آن حضرت با من به زبان هندى سخن گفت و من نتوانستم پاسخ آن حضرت را بدهم. نزد آن حضرت ظرفى پر از سنگ ريزه بود. يكى از آن سنگ ريزه ها را برداشت و در دهان مبارك گذاشت و مكيد آنگاه پيش من انداخت پس من آن را در دهان خود گذاشتم به خدا سوگند كه از خدمت آن حضرت برنخاستم مگر آنكه به هفتاد و سه زبان (شايد كنايه از كثرت باشد يعنى به زبان هاى زيادى) سخن مى گفتم كه اول آنها هندى بود.»

قطب راوندى در كتاب خرائج ج 1، ص 195 روايت مى كند از سعد خفّاف كه گفت: «به زاذان (او همان ابوعمره فارسى و از خواص اصحاب امير مؤمنان على(عليه السلام)بوده است.) گفتم: «اى زاذان! قرآن را خيلى خوب مى خوانى بگو بدانم نزد چه كسى قرآن را خوانده و آموخته اى؟ زاذان خنديد و گفت: در جوانى يك روز على(عليه السلام) بر من گذشت و من مشغول خواندن شعر بودم از صداى من خوشش آمد و فرمود: اى زاذان چرا قرآن نمى خوانى گفتم: چگونه قرآن بخوانم; بخدا سوگند از قرآن بيشتر از قدرى را كه در نماز لازم است (يعنى حمد و سوره) ياد ندارم. حضرت فرمود: بيا جلو، جلو رفتم، آن گرامى در گوش من چيزى گفت كه نفهميدم چه بود و چه گفت، سپس فرمود: دهانت را باز كن، باز كردم، آب دهانش را در دهانم انداخت، بخدا سوگند كه هنوز قدم از نزد او برنداشته بودم مگر اينكه ديدم قرآن را با اِعراب كاملِ آن حفظ هستم، و از آن تاريخ تا كنون نياز پيدا نكرده ام كه از كسى درباره قرآن سؤال كنم.

سعد خفّاف گويد: اين داستان را خدمت امام باقر(عليه السلام) از قول زاذان نقل كردم. حضرت فرمود: زاذان راست مى گويد، امير مؤمنان على(عليه السلام) براى او به اسم اعظم خدا كه رد شدنى نيست دعا كرد.»

آرى براى اين بزرگواران بسيار ساده و آسان است كه به اذن خداى متعال جاهلى را عالم، بى سوادى را حافظ قرآن، و بى زبانى را گوياى به ده ها زبان كنند. گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست؟

اگر كليد درِ رحمت خدا طلبى *** بيا كليد درِ رحمت خدا اينجاست


به خضر كز پى آب بقاست سرگردان *** دهيد مژده كه سر چشمه بقا اينجاست

آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند *** آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند

.10 محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر از پدرانش از امير مؤمنان(عليه السلام)روايت كرده است كه امير مؤمنان فرمود: خداوند چهار چيز را در چهار چيز پنهان كرده است:

1. رضايت و خشنودى خود را در طاعت هاى خود پنهان كرده; پس هيچ يك از طاعت ها را كوچك نَشُمار زيرا چه بسا همان طاعتى كه كوچك مى شمردى موافق رضاى خدا (و موجب رضاى او) باشد و تو ندانى.

2. غضب و ناخشنودى خود را در گناهان پنهان كرده; پس هيچ يك از گناهان را كوچك نشمار زيرا چه بسا گناهى كه كوچك مى شمارى موافق سخط خدا(و موجب غضب او) باشد و تو ندانى.

3. اجابت خود را در ميان دعاها پنهان كرده، پس هيچ دعا(و توجّه به خدا) را كوچك نشمار زيرا چه بسا همان دعايى را كه كوچك مى شمارى موافق (و موجب) اجابت خداوند باشد و تو ندانى.

4. ولى و دوست خود را در ميان مردم پنهان كرده، پس هيچ يك از بندگان خدا را كوچك نشمار زيرا چه بسا همان شخصى را كه كوچك مى شمارى ولىّ خدا باشد و تو ندانى.[4]

به نظر مى رسد كه كربلايى كاظم از مصاديق جمله اول اين روايت بوده يعنى كارهاى خير خالصانه براى خدا انجام داده و همان كارها موجب رضايت خدا شده و تا اين حد مورد عنايات الهى قرار گرفته است. و نيز كربلايى كاظم مصداق جمله چهارم حديث هم بود زيرا ظاهر او زياد آراسته نبود و اگر كسى او را نمى شناخت حتماً به او اعتنائى نمى كرد و او را كوچك مى شمرد در حالى كه او از بندگان خوب خدا بود.


اظهار نظر گروهى از مراجع . . .            

بخش دوم

اظهار نظر گروهى از مراجع تقليد و علما و اساتيد

در باره كربلايى كاظم

.1 آيت الله العظمى حاج سيد محمدهادى ميلانى(قدس سره)

پاسخ مرحوم آية اللّه العظمى حاج سيد محمد هادى ميلانى، يكى از مراجع تقليد شيعه درباره كربلايى كاظم:

بسمه جلّت اسماؤه، با ايشان مجالس عديده در نجف اشرف و در كربلا ملاقاتمان شد و جمعى از اهل علم حضور داشتند و همچنين از ساير طبقات هم بودند و به انحاءِ كثيره و طُرُق مختلفه از ايشان اختيار شد حقيقتاً مهارتشان در اطلاع به آيات و كلمات قرآن مجيد امرى است بر خلاف عادت و موهبتى است الهيّه و هر شخصى كه با ايشان قدرى معاشرت نمايد و به اوضاع و احوال ايشان در مراحل عاديه مطلع شود و قوه حافظه ايشان را در ساير امور امتحان نمايد كاملاً ملتفت مى شود و بالوجدان مى يابد كه اين گونه تسلط ايشان در معرفت به جميع خصوصيات قرآن مجيد كرامت فوق العاده ]بوده[ بلكه مى توان گفت، فرضاً قوه حافظه هر اندازه قوت داشته باشد نتواند عهده دار شود اينگونه امتحانات و اختيارات را كه به انحاء دقيقه بسيار به عمل آمده و هو سبحانه و تعالى يهب ما يشاءِ و لمن يشاءِ و له الحمد. الاحقر محمد هادى الحسينى الميلانى.[5]

.


2 آيت الله العظمى بروجردى(قدس سره)

آقاى مير خليل سيد نقوى تبريزى كه از فرهنگيان و مدتها مقيم قم بود و چندى هم با يكى از مؤسسات تبليغى حوزه علميه قم همكارى داشتند نقل كردند كه مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى رضوان اللّه عليه در يك آيه ترديد داشتند كه قرائت «فاءِ» درست است يا «واو» از كربلايى كاظم خواستند كه آيه را بخواند و به خوانده او اعتماد كردند.[6]

.3 آية الله العظمى صدر(قدس سره)

مرحوم آية اللّه العظمى حاج سيد صدرالدين صدر پدر امام موسى صدر، يكى از مراجع تقليد شيعه و از زعماى بزرگ حوزه علميه قم بودند. ايشان كربلايى كاظم را مورد امتحان قرار دادند و آياتى را از او سؤال كردند و او جواب داد كه موجب اعجاب و شگفتى ايشان شد و فرمودند نمى دانم در واقع چه عملى مورد قبول درگاه الهى است زيرا من كه سيّد و از اولاد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) هستم و سالها درس خوانده و مشغول انجام وظيفه مى باشم به اين فيض نرسيده ولى اين پير مرد دهاتى بى سواد مورد عنايت واقع شده و حافظ قرآن مى شود.[7]

. 4آية الله العظمى حجّت كوهكمرى(قدس سره)

مرحوم آية اللّه العظمى آقاى سيد محمد حجّت كه از مراجع تقليد شيعه و در حوزه علميه قم بودند نسبت به كربلايى كاظم محبت و عنايت خاصى داشتند و هرگاه او را مى ديدند احترام نموده و او را معجزه مقام ولايت مى دانستند و به ايشان مساعدت مالى مى كردند.[8]

. 5آية الله العظمى حاج سيد محمد تقى خوانسارى(قدس سره)

مرحوم آية اللّه العظمى حاج سيد محمد تقى خوانسارى، كه داستان نماز باران خواندن او را در قم حتماً شنيده ايد، از مراجع تقليد شيعه بود. ايشان پس از اينكه كربلايى كاظم را امتحان كردند به او فرمودند مى توانى قرآن را از آخر به اول بخوانى گفت آرى و شروع كرد به خواندن سوره بقره كه بزرگترين سوره قرآن است از آخرين آيه به طرف اول. آيت اللّه العظمى خوانسارى رحمة اللّه فرموند: بسيار عجيب است من شصت سال است سوره قل هو اللّه احد را كه چهار آيه است مى خوانم و نمى توانم بدون فكر و تأمل از آخر به اوّل بخوانم ولى اين مرد عامى دهاتى سوره بقره را كه 286 آيه است بدون تأمل مستقيماً و معكوساً از حفظ مى خواند![9]


. 6آية الله العظمى حاج ميرزا مهدى شيرازى(قدس سره)

آية اللّه حاج ميرزا مهدى شيرازى از مراجع تقليد شيعه و ساكن كربلا بودند در منزل ايشان آية اللّه ميلانى و برخى ديگر از علما اجتماع كرده و كربلايى كاظم را مورد امتحان قرار دادند هر كس آيه اى مى پرسيد كه در كجاى قرآن و كدام سوره است و قبل و بعد آن چيست فوراً بدون تأمل پاسخ مى داد.[10]

. 7آية الله علامه طباطبائى(قدس سره)

آقاى دعوتى مى نويسد: من از حضرت استاد علامه طباطبائى (صاحب تفسير گرانقدر الميزان) در مورد كربلايى كاظم سؤال كردم. ايشان فرمودند: شخصاً كربلايى كاظم را نديده اند ولى از عدّه اى كه صاحب نظر بوده اند شنيده اند كه داستان وى خارق العاده و طرز حفظ قرآن او دلالت بر وقوع يك معجزه و كرامت داشته است.[11]

. 8آية الله العظمى مرعشى نجفى(قدس سره)

متن دستخط آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى

به عرض محترم مى رساند از ساحت قدس ربوبى به وسيله حضرات معصومين(عليهم السلام) دوام توفيقات سركار و ساير علاقه مندان به دين مبين اسلام و مذهب حق جعفرى مسئلت مى نمايم. مرقومه شريفه راجع به حافظ قرآن كربلايى كاظم ساروقى شرف وصول ارزانى شد و از حقير نسبت به حقيقت امر سؤال شده بود. عرض مى شود كه سه سال قبل، از ملاير بعضى از مؤمنين شرحى راجع به اين امر فوق العاده به حقير نوشته بودند. لذا مخلص در صدد برآمدم كه امتحانى از ايشان بشود. لذا از حضرت حجة الاسلام حاج آقا شهاب همدانى كه از علماى اعلام ملاير هستند تقاضا كردم كه اگر ممكن بشود معظم له را به قم بفرستند. به توفيق الهى مطلب حقير حاصل و ايشان به قم آمدند. در منزل بنده امتحانات از ايشان در حضور عده اى از حضرات آقايان اهل علم به عمل آمد، صدق مطلب به همه مكشوف شد، حتى به اندازه اى اين مرد موفق و ماهر است در آيات شريفه قرآن كه اگر كسى عمداً آيه مباركه از آيات را غلط يا محرّف يا مقدم يا مؤخر بخواند، ايشان كاملاً واقف و مطلع هستند. و علاوه از جمله امتحانات ايشان آنكه كتاب فارسى مقابل ايشان گذاشته شد در خلال آن كتاب هر كجا آيه شريف قرآن بود تشخيص مى داد و ايشان را در عتبات مقدسه و مشاهد مُشرّفه هم اشخاصى امتحان كردند.


در كويت علماء عامه هم امتحانى كرده اند و سابقه بيسوادى ايشان را اهل محل خودشان تصديق دارند. به هر حال شك و شبهه اى در اين امر خارق العاده ]نيست [و اين موهبتى است ربّانى ]كه[ شامل حال ايشان شده. ولى متأسفانه امر معاش ايشان مختل است و دندان هم ندارد، لذا در تلاوت آيات مباركه اندماج[12]كلمات و حروف مى شود و مستمعين درست استفاده و استفاضه نمى نمايند.

فعلى هذا چه قدر بجا و به موقع مى باشد برادران دينى از مظالم و زكوة و تبرعات به ايشان مساعدتى بنمايند كه فارغ البال در محافل دينى از حال ايشان بر معتقدات آنها افزوده شود. در موضوع دندان گذاردن ايشان هم اصرار فرمودند و در قم اقدامى جهت دندان ايشان شد; ولى خودش حاضر نشد. به نظر قاصر حقير كه براى ايشان نداشتن دندان نقص بزرگى است، بايد رفع گردد. زياده بر اين مزاحم نمى شوم، جز التماس دعا. خداوند دست سركار و ساير مؤمنين را از ذيل عنايت اجداد طاهرين كوتاه نفرمايد. اللهم ارزقنا فى الدنيا زيارتهم و فى الأخرة شفاعتهم آمين آمين.

شهاب الدين الحسينى المرعشى النجفى

ذيقعده 1374 قمرى

9. آية الله العظمى حاج سيد احمد زنجانى(قدس سره)

متن دستخط آيت اللّه العظمى حاج سيد احمد زنجانى

بسمه تعالى، ]در ارتباط با[ كربلايى كاظم ساروقى حافظ قرآن كريم. حقير حفظ قرآن را از او امر عادى نديدم، بلكه موهبتى الهى فهميدم; چون اگر آن مستند به قوه حافظه بود مقتضى بود كه چيزهاى ديگر را نيز حفظ كرده باشد. براى اينكه صاحب اين قوه هيچ وقت اين قوه را معطل نمى گذارد، بلكه از ادعيه و اشعار و اخبار و عبارات بزرگان به مقتضاى ذوق و شوق زياد حفظ مى نمايد. ولى حافظه او در غير از قرآن متعارف است، بلكه از متعارف نيز كمتر است; چون حرف متعارف و آداب معاشرت را بلد نيست و جز قرآن چيزى در خود ندارد و اما نسبت به قرآن به طورى احاطه دارد، هر آيه را از هر جاى قرآن مى پرسند فوراً مى گويد و هر قرآن هم به دستش مى دهند باز كرده دو ورق اين ور و آن ور مى كند، هماندم دست روى همان آيه مى گذارد و حتى ]اگر[ يك حرف عمداً زياد و يا كم كنند، فورى مى گويد اين حرف زياد و يا كم است و چه بسا اتفاق افتاده كه در سؤال سر يك آيه را وصل به آيه ديگر كرده اند و پرسيدند، فورى مى گويد جوابش اين است و بقيه اش در سوره فلان است و آيه چندم. خلاصه حقير از امتحانات مكررى كه كردم حفظ قرآن ايشان را موهبتى الهى فهميدم.

بنده حقير سيد احمد الحسنى الزنجانى

ذيحجه الحرام 1374 قمرى


10. آية الله العظمى سيد عبدالله شيرازى(قدس سره)

متن دستخط آيت اللّه العظمى سيد عبداللّه شيرازى

بسم اللّه الرَّحمن الرَّحيم، به عرض مى رساند اميد كه مزاج شريف قرين اعتدال و خالى از كسالت و هميشه موفق بوده باشيد. مستحضر حالات باشيد، بحمداللّه سلامت و به نيابت زيارت اشتغال دارم مرقومه شريفه واصل، راجع به حالات آقاى كربلايى محمّد كاظم حافظ قرآن ساروقى سؤال شده بود، بر اينكه حقير او را مى شناسم يا نه و حفظ او موهبتى است يا نه. حقير در چند سال قبل كه به جهت گرما و كسالت مسافرت مختصرى به كرند و كرمانشاه نمودم، ايشان را ملاقات و همراه حقير مشرف به نجف اشرف شد و قريب چند ماه در نجف اشرف بودند و مورد امتحان حقير و كثيرى از آقايان علما و اهل علم واقع شدند و انصافاً در حفظ قرآن و خصوصيات آن خارق العاده مى باشد بعضى از اشتباهات و اشكالات به بعضى از علماء بزرگ عامه نمود كه مورد تصديق واقع شد، مثل استشهاد ابن هشام در مغنى در كلمه ثمَّ به آيه هُوَ الَّذى خَلَقَكُمَ الخ معلوم شد چنين آيه اى در قرآن مجيد كه او استشهاد كرده نيست و در اين مدّت مديد علماء عامه و خاصه و مدرسين از وجود ايشان استفاده نموده و او را مؤيد مِنْ عِنْدَاللّه دانسته اند.

در هر صورت با خصوصيتهايش شخصى است فوق العاده و موجب افتخار مسلمين و شيعه مى باشد و از وجود ايشان بايد استفاده نمود و مغتنم شمارند.

و السلام عليكم و على من اتبع الهدى.

عبداللّه الموسوى الشيرازى


11. آية الله حاج سيد هبة الدين شهرستانى(قدس سره)

مرحوم آية اللّه حاج سيد هبة الدين شهرستانى صاحب كتاب «الهيئة والاسلام» كه از دانشمندان بزرگ شيعه و مقيم بغداد و كاظمين بودند در سال 1325 شمسى به عزم زيارت حضرت رضا(عليه السلام) به ايران آمدند در بازگشت در شهر كنگاور يا باختران به كربلايى كاظم برخورد كردند و بعد از آزمايشها ديدند كه او علاوه بر حافظ قرآن بودن كشف الآيات ناطق هم مى باشند لذا او را با خود به عراق برده و علما و حافظان قرآن را جمع و او را امتحان كرده و همگى متحيّر شدند و آنرا امرى عجيب و غير عادى دانستند.[13]

12. آية الله كاشانى(قدس سره)

عالم بزرگوار و مبارز مرحوم آية اللّه حاج سيد ابوالقاسم كاشانى مصاحبه مطبوعاتى تشكيل داد و بسيارى از خبرنگاران حضور يافتند و مشاهدات خود را در مورد اعجاز داستان كربلايى كاظم گزارش دادند كه در برخى روزنامه هاى همان زمان درج گرديد.[14]

13. آية الله خالصى زاده(قدس سره)

آية اللّه شيخ محمد خالصى زاده (از علماى كاظمين و صاحب تأليفات فراوان) مدتى در شهر تويسركان ظاهراً تبعيد بود. كربلايى كاظم هم مدتها در همان شهر و در خانه ايشان بود. آية اللّه خالصى زاده خودش حافظ قرآن بود و براى اينكه حفظ قرآن او ادامه يابد از كربلايى كاظم استفاده مى كرد.

يكى از فضلا مى گويد آية اللّه خالصى زاده سراسر قرآن موجود را با آنچه كربلايى كاظم از حفظ داشت مقايسه كرده است و هيچ اختلافى بين قرآن موجود و بين آنچه كربلايى كاظم حفظ داشته نبوده است.[15]

14. شهيد نواب صفوى(قدس سره)

در كتابى كه به نام «سيد مجتبى نواب صفوى ; انديشه ها، مبارزات و شهادت او» چاپ شده چنين آمده است:


شهيد نواب صفوى وقتى كه آوازه اين حافظ قرآن و پير مرد پاكدل را شنيد بدنبال او فرستاد و با يك دنيا عشق و محبت از وى استقبال نمود و او را همدم خود ساخت هر كجا كه مى رفت او را نيز با خود همراه مى برد در تمام مجالس او را به عنوان معجزه زنده الهى معرفى نموده و در عرشه منبر مى نشاند و از حضّار در مجلس مى خواست تا از او در زمينه معجزه اش سؤال كنند و خبرنگاران روزنامه ها و مجلات داخلى و خارجى را براى مصاحبه با او و مخابره معجزه اش به تمام دنيا، دعوت نمود.

كربلايى كاظم چون بيش از اندازه مورد محبت و احترام نواب صفوى قرار گرفت نسبت به او خيلى علاقه مند شده بود. شهيد نواب صفوى هنگامى كه از مصر بازگشت عباى بسيار نفيسى كه وزير اوقاف مصر به ايشان هديه كرده بود به دوش كربلايى كاظم افكنده و به او بخشيد.

حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ محمد رازى در اين باره مى نويسند: از مشهد مقدس از مرحوم شهيد نواب صفوى دعوت شد ايشان كربلايى كاظم را با خود به مشهد برد و نگارنده هم در آن سفر با ايشان بودم. در شهرهاى مسير خراسان يعنى سمنان، دامغان، شاهرود، سبزوار و نيشابور مورد استقبال پر شكوه قرار گرفت و در هر يك از آن شهرها، مرحوم شهيد نواب صفوى، او را معرفى مى كرد و مردم با شور و هيجان عجيبى كربلايى كاظم را در ميان گرفته و از او درباره قرآن سؤال مى كردند و او جواب مى داد.

در شهر دامغان چون شهيد نواب صفوى كسالت داشت حقير او را معرفى كردم و بالاخره هنگامى كه به مشهد رسيديم هزاران نفر از مردم مشهد از اقشار مختلف و بخصوص فضلاى حوزه علميه مشهد به استقبال آمده بودند و پس از تشرّف، به مهديه مرحوم حاج عابدزاده كه قبلاً دعوت كرده و آماده بود رفتيم. در آنجا هم همه روزه علما و فرهنگيان و غيرِ هم مى آمدند و حافظ القرآن را امتحان كرده و از او در مورد قرآن سؤال مى كردند و او جواب مى داد.[16]

15. آية الله صدرالدين حائرى شيرازى

متن نوشته ايشان درباره كربلايى كاظم

والصّلاة و السّلام على محمّد و آله الطّاهرين، اما بعد: اينجانب در دوران طلبگى كه در قم مشغول بودم، حدود سنه 1334 شمسى، آن روزها به مدرسه فيضيّه مى آمدم و مباحثه داشتم.


روزى ديدم كه طلبه ها در يك گوشه اى پشت يكى از حجره ها اجتماع كرده اند، سپس متوجّه شدم كه پيرمردى در حدود سنّ بين 40، 50 سالگى در بين اينها نشسته و هر كسى از او سؤالى مى كند، جريان را پرسيدم، گفتند: «اين مرد مورد عنايات خاصّه قرار گرفته و هر چه از قرآن سؤال مى كنند جواب مى دهد.»

ديدم طلبه ها از او مى پرسند و يكى از سؤالها مثلاً اين بود كه: «فى المثال فلان سوره، چند الف يا ب يا چند نون دارد؟» او بلافاصله مى گفت، سپس آنها مى رفتند و احصاء مى كردند، مى ديدند درست است. سپس من جلو رفتم و از او سؤالاتى كردم، ديدم او در حال خودش است و توجّه به كسى ندارد، مدّتى شاهد اين مسايل بودم. خلاصه من از اين وضع خوشم آمد و با او نزديك شدم و از او دعوت كردم كه به مدرسه حجّتيّه بيايد و روزها مرتّب به او سر مى زدم و سؤالاتى مى كردم و اين سؤالات مربوط به مسايل نامشخص بود، مثلاً راجع به خشيت مى پرسيدم، مى فرمودند: «سوره زلزال».

راجع به رزق سؤال مى كردم، مى فرمودند: «آيه و من يتّق اللّه ... ششصد مرتبه خوانده شود.» حالا دليلش چه بود، نمى دانم. بالاخره با من جورى اُنس گرفت كه ديگر مرا مى شناخت.

با وجود حفظ قرآن، راجع به مسايل ديگر حافظه اش كم بود و اگر بيست بار هم فردى را مى ديد اظهار ناآشنايى مى كرد; مثلاً راه مدرسه حجّتيّه را هر روز گم مى كرد، اين از اين جهت بود كه خداوند متعال مى خواست روشن كند كه حفظ قرآن ايشان جهت خاصّه است و عادّى نيست. من غالباً وقتى فرصتى پيدا مى كردم پيش او مى نشستم، ايشان وقتى فرصت داشت غالباً يا قرآن مى خواند و يا نافله و معمولاً سريع نيز مى خواند.

فى الجمله من سؤالاتى كه از ايشان كردم وقتى برايم مسلّم شد كه مسأله عادى نيست و افاضه است، سؤال كردم كه: «چطور شد مورد اين عنايت قرار گرفتى؟»


گفت: من كارى نكردم، فقط يك آقايى در آبادى ما تبليغ مى كرد و ضمناً مسأله نيز مى گفت. مدّتى در آنجا بود و يكى از مسايل، راجع به زكات بود و گفت: «هر كس مالش به حدّ نصاب برسد بايد زكات بدهد»..... . ايشان اين سخنان را براى من تعريف كرده و بعد از اين مسأله بود كه من ديدم كه آيات ثلاث، يعنى: مرحوم «آية اللّه صدر»، مرحوم «آية اللّه حجّت» و مرحوم «آية اللّه خوانسارى» با ايشان محشور بودند و پس از آن بود كه وى در قم كم كم مشهور شد. طلبه ها از ايشان سؤال مى كردند و ايشان پاسخ مى گفت.

وى بعدها خدمت مرحوم حضرت «آية اللّه العظمى بروجردى» رسيدند و روى اختلافات قرّاء سبعه از ايشان سؤال مى شد و آقاى بروجردى مى فرمود كه: «حمد را نمى توانيم به قهقرا بخوانيم، ولى او سوره بقره را مى تواند از انتها به اول بخواند.»

من از ايشان سؤال كردم: «چطور مى توانى قرآن را بخوانى؟»

گفت : «به خطّ سبز در سينه من تمامى قرآن نوشته شده است.»

ايشان گله مند بود كه: «چرا طلبه ها از وى سؤالات ريشه اى نمى كنند، از شأن نزول و بواطن قرآن سؤال نمى كنند و فقط از تعداد حروف سؤال مى كنند.» مى گفت : «ايشان از مسايل ابتدايى مى پرسند.» خلاصه طلبه ها از وى سؤال مى كردند و او را در حجره ها مهمان مى كردند و او نيز هيچ تكلّفى نداشت و هر غذايى را جلويش مى گذاشتند مى خورد و مى گفت: «خانه غير اهل علم نمى روم، چون هر وقت غذاى شبهه ناك بخورم يك پرده اى روى سينه من و قرآن حفظى ام مى افتد و آنقدر بايد انگشت بزنم ]انگشت در حلقم فرو بَرَم [ تا استفراغ كنم كه آن غذا بيرون بيايد و من دوباره صفحه دلم پاك شود.»

از اين مطلب استفاده مى شود كه بايستى براى رسيدن به معنويّات از طعام شبهه ناك پرهيز كرد، چرا كه بر روى صفحه دل انسان، اثر سوء مى گذارد و همينطور كه بر روى دل ايشان اثر مى گذاشت بر روى ديگران هم اثر مى گذارد و ظاهر اين است كه ابتداى راه ايشان نيز، دورى از غذاى شبهه ناك بوده است كه وى غذاى پدر را نخورد و از كدّ يمين خويش غذا درست مى كرد و مى خورد. خلاصه قدم اول در راه معنويّات دورى از غذاى شبهه ناك است.


در جريان كربلا آنگاه كه وجود مقدّس امام حسين(عليه السلام) كنار بستر حضرت سجّاد(عليه السلام)آمد، ايشان در حال تب شديد بود و حضرت زينب ـ عليهاالسّلام ـ نيز حضرت را در آغوش گرفته بود در همان حالت حضور، امام سجّاد(عليه السلام) از پدر سؤال كرد كه: «پدر! كار شما با اين قوم به كجا رسيد؟»

پدر، اول جمله اى كه فرمود اين بود كه: «ملئت بطونهم من الحرام استحوذ عليهم الشّيطان فانساهم ذكر اللّه» يعنى: شكمهايشان از حرام پُر شده، شيطان بر ايشان مسلّط گرديده و خدا را از ياد برده اند.

اين قانونى است كه مال شبهه ناك و حرام، تاريكى مى آورد و طبيعتاً از آن طرف، غذاى حلال تاريكى ها را از بين مى برد و ارتباط معنوى را باز مى كند و خدا را به ياد مى آورد و اگر كسى بخواهد در اين راههاى معنوى برود، اوّل قدمش تهذيب مال است كه بايستى آن را پاك كند و همينطور كه مرحوم كربلايى كاظم، خودش را از شبهه ناك پاك كرد ما هم بايستى خود را پاك كنيم.

جريان مرحوم كربلايى كاظم به ما اين مطلب را مى رساند كه دورى از شبهه، الهام قرآنى مى آورد و عنايت الهى را به همراه دارد. اين را هم يادم افتاد كه وى سفرى هم به عراق داشت و مرحوم «نوّاب صفوى» وقتى مرحوم كربلايى كاظم را ديده بود ايشان را به مصر برد و با حافظان قرآن آنجا روبرو نمود. وى را به ايشان نشان داد و ثابت كرد كه حافظ قرآن معنوى چگونه است و مصريها ديدند كه وى بهتر از همه به قرآن مسلّط است.

مسأله ديگر، خصوصيّات آيات بود كه حتّى چند نقطه سوره ها را نيز مى گفت و مى گفت كه چند «ن» و يا چند «ر» و يا چند «لام» دارد و مسأله مهمتر به قهقراء خواندن همه سوره ها بود كه هيچ كس اين كار را نمى توانست بكند و با وجودى كه همانگونه كه عرض كردم وى حافظه اش در مسايل ديگر ضعيف بود و شايد كسى را بارها مى ديد و نمى شناخت، تعجّب بود كه چطور همه قرآن را مى داند و به خصوصيات آن آشناست. خلاصه، از حالات مرحوم كربلايى كاظم، انسان حالاتى را متوجّه مى شود كه طبق گفته هاى قبل، دورى از شبهات است براى رسيدن به مقامات بالا و غالب اين علمايى كه موفّق به خدماتى بودند از اهمّ مسايلى كه رعايت مى كردند، خوردن مال حلال بود و به مال مختصر طلبگى قناعت مى كردند.


ديگر از صفات مرحوم كربلايى كاظم اين بود كه ايشان توجّه به كسى نداشت، مقام، رياست و شخصيت اثرى در ايشان نداشت. با بزرگان مى رفت، با مراجع مى نشست، ولى اين نشست و برخاست تأثيرى در ايشان نداشت. همه را به يك چشم نگاه مى كرد.

يكى ديگر از صفات ايشان اين بود كه اصلاً توجه به شخص نداشت مثلاً هر كس سؤالى مى كرد، جوابى مى شنيد و مى رفت و خداوند متعال به ايشان يك اُنس داده بود كه كليّه اوقاتش يا نماز مى خواند يا قرآن مى خواند يا جواب سؤال مى داد و اضافه حرف نمى زد و بيشتر در سكوت بود و حرفهاى بى ربط نمى زد.

يكى ديگر از خصوصيات ايشان اين بود كه: كوچكترين ادّعايى نداشت و خود را هيچ مى ديد و خود را برتر نمى ديد و امتياز براى خودش قائل نبود، متواضع بود و غالباً روى زمين و يا روى زيلو مى نشست.

اين مطلب را هم توجّه نداشت كه مثلاً اين مسأله حفظ قرآن را ايشان دارد و كسى ديگر ندارد، همه را به يك سطح تواضع مى كرد و اين مطلب را براى خود امتياز نمى ديد. و عنايتى كه خداوند به ايشان كرده بود اين بود كه با قرآن اُنس داشت و هر كارى داشت باز به قرآن رجوع مى كرد. در مورد خواصّ آيات كه سؤال مى شد، ايشان مى گفت: اين سوره مثلاً براى اين موضوع خوب است يا فلان سوره براى فلان موضوع. ايشان هيچ كتابى را نمى توانست بخواند ولى قرآن را در هر كتابى كه پيدا مى كرد مى گفت: «بين اينها، اين قرآن است.» هر چه از قرآن سؤال مى كردند و هر مطلبى كه مربوط به قرآن بود جواب مى داد. هر وقت قرآن را مى دادند و هر سوره اى يا آيه اى را مى خواستند من نديدم كه ورق بزند، يك دفعه و دفعتاً آن را مى آورد.

هيچ وقت من نديدم كه حرف غير بزند يا مدحى، منقبتى يا ذمّى .

هيچ وقت من نديدم ايشان با وجودى كه تمكّن مالى نداشت، نشنيدم كه اهل توقّع باشد، مثل اينكه از مسأله مادّى بيرون رفته بود، نه تمنّاى مالى، نه تقاضاى رياستى، هيچ چيز.

اجمالاً ايشان صفات اهل تقوى را تا حدّى داشت، يعنى صفات متّقين را داشت.

يكى از آقايان اهل علم از نجف به كربلا آمده بود كه آقاى كربلايى كاظم را ملاقات كند. وى از شاگردان آقاى قاضى بود و با وجودى كه سابقه اى از ايشان نداشت به كسى گفته بود كه اين مردى كه اينجا نشسته است، من قلبش را از نور مى بينم و اين سخن مهمّى بود.

صدرالدّين حائرى شيرازى


16. شهيد حجة الاسلام سيد عبدالحسين واحدى(قدس سره)

مرحوم شهيد سيد عبدالحسين واحدى از سران فدائيان اسلام بود. ايشان با زحمت از چند سوره كلماتى را بطورى كنار هم تنظيم كرده بود كه وقتى در محضر جمعى از علما آنها را خواند هيچ يك از آنها حتى احتمال هم نداده بودند كه آن آيه اى از قرآن نباشد ولى كربلايى كاظم به او گفت: اين كلمه را از فلان سوره و آن كلمه را از فلان سوره ديگر و تقريباً بيست كلمه را از بيست سوره را يك يك نام برد و قبل و بعد آن كلمه ها را از همان سوره اى كه نام مى برد تلاوت مى كرد و گفت چند واو هم از جيب براى وصل كلمات در بين آنها گذاشته اى و مى خواهى مرا امتحان كنى اين عمل در حضور جمعى از علما بود كه همه به او احسنت(آفرين) گفتند و حتى بعضى از بزرگان از جا برخاستند و دست او را بوسيدند.[17]

17. شهيد خليل طهماسبى(قدس سره)

او كه از شهداى فدائيان اسلام و از ياران نزديك مرحوم نواب صفوى بود در يادداشتى به تاريخ سى ام ماه مبارك رمضان سال 1373 هـ . ق مى نويسد:

هوالعزيز، بنام خداى توانا، بهترين تحفه و هديه من به مردان خدا سخن خدا و سخنان اولياء خدا است اين كتاب مفاتيح الجنان را به پدر بزرگوارم جناب آقاى كربلايى كاظم حافظ القرآن بعنوان يادگار تقديم مى كنم كه اين سند زنده اعجاز قرآن آل محمّد و حافظ تمام قرآن، در عوض اين تحفه در طول سال دوازده ختم قرآن قرائت و هديه به روح معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين نمايد ]به[ لطف خداوند ]و [محمد و آل محمد ثوابش به روح و روان پاك پدر و مادر من باشد شايد به لطف خداى عزيز از مدافعين سرسخت قرآن باشم و به خاطر حفظ و دفاع از اين قرآن رويم بخونم رنگين شود و به صاحب قرآن با سرافرازى ملحق شوم.

خليل طهماسبى[18]


حجة الاسلام والمسلمين سيد حسن ابطحى صاحب تأليفات متعدد و از علماى مشهد مقدس مى نويسد: در سال 1332 شمسى كه تازه وارد حوزه علميه قم شده بودم به مدت پانزده روز در منزل حضرت حجة الاسلام والمسلمين جناب آقاى حاج شيخ محمد رازى سكونت داشتم. در همين مدت مردى به نام كربلايى محمد كاظم كريمى ساروقى ميهمان معظّم له بود. من در آن موقع با فدائيان اسلام و بخصوص رهبر آنها مرحوم حجة الاسلام سيد مجتبى نوّاب صفوى ارتباط خوبى داشتم. آنها و حاج آقاى رازى، آقاى كربلايى محمد كاظم را خيلى احترام مى كردند نه بخاطر آنكه او مرد با سواد عالمى باشد و نه بخاطر آنكه او مرد قاطع و قدرتمندى باشد و نه بخاطر آنكه او مرد ثروتمند و با نفوذى باشد بلكه تنها به خاطر آنكه او در اثر عمل كردن به آنچه از احكام اسلام دانسته بود مورد توجه حضرت بقية اللّه روحى له الفداء قرار گرفته و بزرگترين ثروت معنوى را به او داده بودند يعنى او را در يك لحظه حافظ قرآن كرده بودند.

كربلايى محمد كاظم بقدرى كم حافظه و كم استعداد بود كه در مدت پانزده روزى كه من شب و روز با او بودم با آنكه من اصرار زيادى داشتم كه او اسم مرا ياد بگيرد و در حافظه اى كه قرآن محفوظ است اسم من هم حفظ شود او خيلى با زحمت اين اواخر اسم و فاميل مرا ياد گرفته بود. اى كاش او را مى ديديد كه خود اين كم حافظه اى و سادگى و كم استعدادى بهترين دليل بر معجزه بودن حفظ قرآن او بود. به علاوه او مگر ساده حافظ قرآن بود، نه بلكه اگر جريان هاى زير را كه ]مانندآنها[ ده ها مرتبه در حضور علماء و مراجع تقليد اتفاق افتاد با دقت ملاحظه بفرمائيد باور مى كنيد كه ممكن نيست بطور عادى اين عمل انجام شود.

يكى از خصوصياتى كه همه را به حيرت آورده بود شايد بيشتر از هر چيز از اين طريق او را امتحان مى كردند اين بود كه هر قرآنى را ولو قرآن خطى منحصر به فردى را به او مى دادند و از او مى خواستند كه فلان آيه را پيدا كند بدون ورق زدن قرآن را طورى باز مى كرد كه آن آيه در يكى از دو صفحه اى كه در مقابل صورتش بود قرار داشت و خودش آنرا با انگشت نشان مى داد.


عجيب تر اين بود كه اگر كسى كتاب عربى خط ريزى مثل مكاسب شيخ انصارى و شرح لمعه شهيد ثانى را به او مى داد و مى گفت آيات قرآن اين صفحات را پيدا كن با آنكه آيات قرآن در آن صفحات بسيار كم بود و علاوه طورى آنها را ننوشته بودند كه مشخص باشد در عين حال بدون حتى لحظه اى معطلى آن آيات را ولو كوتاه بود نشان مى داد و مى گفت اين آيه يا اين جمله از فلان سوره يا فلان آيه است.

يك روز من او را به شخصى معرفى كردم و به او مى گفتم آنچنان كه ما سوره فاتحه را حفظيم ايشان تمام قرآن را حفظ است. كربلايى كاظم رو به من كرد و گفت حال تو سوره حمد را خوب حفظى؟ گفتم: معلوم است.

گفت: كلمه وسط سوره حمد كدام است. من خواستم كلمات را بشمارم و كلمه وسط را بگويم گفت: نه همينطور بگو.

گفتم: نمى دانم. او گفت: كلمه وسط سوره حمد نستعين است و من بعدها با امتحانات متوجه شدم كه او تمام كلمات قرآن را با محاسبه دقيق از اين قبيل مى داند.

بهرحال شايد بوسيله نقل اين قضايا كه خودم ناظر آنها بودم و صدها نفر از علما و مراجع تقليد مثل مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى و آية اللّه العظمى حكيم شاهد آن بوده اند توانسته باشم مقدارى از وضع كربلايى محمدكاظم حافظ القرآن را نقل كنم ولى شنيدن كى بود مانند ديدن؟ اگر شما او را يك ساعت مى ديديد يقين پيدا مى كرديد كه او قرآن را بطور عادى حفظ نكرده است و كمترين فايده اين معاشرت با او اين بود كه با ديدن اين معجزه عجيب، كه نسبت به او انجام شده بود ]به حقانيت اسلام بيشتر پى مى برديد[.[19]

18. حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ محمد رازى(قدس سره)

حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ محمد رازى صاحب تأليفات فراوان; در كتاب ارزنده گنجينه دانشمندان مى نويسد:


مرحوم كربلايى كاظم از اهالى ساروق فراهان حافظ القرآن، عجيبِ زمان بود وى كه مدت چند ماهى در منزل نگارنده در قم بود مردى عامى و بى سواد، ولى به طورى قرآن شريف را حافظ بود كه براى غير معصوم ميسّر نيست و اين بنده صدها بار او را تجربه و آزمايش نمودم نشد كه تأمل و فكر كند و جواب بدهد. هر آيه اى از آيات شريفه قرآن را كه مى پرسيدند اگر از آيات مكرّره بود فوراً مى گفت اين آيه مشابه دارد و در فلان سوره و فلان سوره است و اگر غير مكرّر بود فوراً مى خواند و مى گفت در فلان سوره است و قبل و بعدش چنين است. به او مى گفتند اين آيه را از قرآن نشان بده و هر قرآن كوچك يا بزرگ، خطى يا چاپى به دست او مى دادند با گرفتن يك قبضه از قرآن همان آيه مطلوب را ارائه مى داد كليّه مراجع تقليد نجف و كربلا مانند مرحوم آية اللّه العظمى آقا سيد ابوالحسن اصفهانى و آية اللّه العظمى خوئى و آية اللّه العظمى آقا ميرزا هادى خراسانى و مراجع تقليد حوزه علميه قم چون مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى و آية اللّه العظمى حجّت و آية اللّه العظمى آقا سيد محمد تقى خوانسارى و آية اللّه العظمى صدر و آية اللّه العظمى مرعشى نجفى و ديگران و علماء بزرگ همدان و كرمانشاه و اراك و ملاير و تهران و مشهد و غيره وى را ديده و آزمايش و امتحان نموده و گفتند اين امر غير عادى و غير طبيعى است.[20]

19. حجة الاسلام والمسلمين ميرابوالفتح دعوتى

حجة الاسلام مير ابوالفتح دعوتى كه از دانشمندان صاحب تأليف است و چند سال سفير جمهورى اسلامى در يكى از كشورهاى آفريقايى بودند درباره كربلايى كاظم مى نويسد:

تازه درسهاى دبيرستانى ما تمام شده بود كه با برخى از دوستان براى گردش به دهكده اى و از آنجا به كوهستانى رهسپار شديم هنگام غروب كه خورشيد روانه افق مغرب بود و هواى كوه آرام مى گرفت و ما در كنار صخره اى تماشاگر اجرام بوديم و از بزرگى و عظمت و شكوه اين همه كوهها و صخره ها و ستارگان و كهكشانها سخن مى گفتيم و به داستان ماه و خورشيد و دشت و گياه مى انديشيديم يكى از دوستان گفت: در تهران در مسجد هدايت(همان مسجدى كه سالها آية اللّه حاج سيد محمود طالقانى در آنجا امام جماعت بود) پيرمردى بى سواد را ديدم كه قرآن را نا خوانده بطور معجزه آسايى حفظ شده بود و تا شما خودتان او را از نزديك نبينيد نمى توانيد بفهميد كه من چه مى گويم.


از آنجا من تصميم گرفتم اين مرد را از نزديك ببينم و در باره او تحقيق كنم. يكى دو سال و شايد بيشتر گذشت تا اينكه يك روز جمعه نزديك ظهر او را در يكى از مدارس قم ديدم و به نزديكش شتافتم و سؤالات گوناگون از او پرسيدم كه همه را پاسخ داد او مى توانست هر سوره اى را از آخر به اول بخواند و من آيات قرآن را باز كردم و از او خواستم تا سوره مريم را به اين ترتيب بخواند و او چندين آيه را از آخر به اول خواند و همه درست بود.

او مرد بسيار ساده اى بود و خودش نمى فهميد كه چه موهبت عجيبى درباره اش شده است اگر خودش اهميت خودش را مى دانست مى توانست خيلى كارها را انجام دهد. من خيلى تحت تأثير سادگى و صداقت و داستان عجيب او قرار گرفتم و فهميدم كه خداوند خودش آيتى از آياتش را به اين وسيله به من نشان داده است...[21]

20. حجة الاسلام شيخ صدرالدين محلاتى

حجة الاسلام شيخ صدر الدين محلاتى كه از دانشمندان شيراز و صاحب تأليف بودند در مقاله خود در مجله خواندنيها در اين باره مى نويسند:

من اين مرد را در تهران ملاقات نمودم و مشاهده او اثر عميق و فراموش نشدنى در من ايجاد كرده است... اين مرد موسوم به كربلايى كاظم كريمى اهل ساروق اراك سنّش در حدود هفتاد سال و پدرش عبدالواحد شغلش كشاورزى است او مردى است بيسواد و عامى و هيچگونه توانايى بر نوشتن و خواندن ندارد ولى به طرز شگفت آورى حافظ تمام قرآن مى باشد عجيب است كه تا يكى از آيات يا جمله هاى مشابه را مى خوانند بدون فكر و ترديدى مى گويد كه در اين سوره چند جاى آن اين آيات مشابه و يا اين جمله هاى مشابه است و عجيب تر اينكه هر قرآنى با چاپهاى مختلف به دست او بدهند و آيه اى را از او بخواهند كه پيدا كند فوراً قرآن را باز مى كند و با يك ورق برگرداندن به طرف راست يا چپ آيه خواسته شده را نشان مى دهد. اما اطلاع بنده بر وجود اين مرد، حضرت آية اللّه زاده مازندرانى (پسر شيخ زين العابدين مازندرانى كه در داستان مشروطه نقش بسزائى داشت) پدر آقاى پرفسور دانا حائرى بر حال اين مرد اطلاع يافته و خبر يافتند كه به قم آمده است او را به تهران دعوت كردند.


روزهاى جمعه معمولاً در منزل ايشان تا ظهر مجلسى منعقد است و عده زيادى از دوستان و ارادتمندان ايشان از هر طائفه و صنفى حضور مى يابند اتفاقاً در يكى از روزهاى جمعه كربلايى كاظم بر ايشان وارد مى شود و يا قبلاً وارد شده بود و در جلسه حضور پيدا مى كند آقاى آية اللّه زاده راجع به موهبت الهى كه نصيب اين مرد شده صحبت مى كند و عده زيادى از حضّار مجلس او را مورد آزمايش قرار مى دهند و قرآن هاى چاپ مختلف و حتى قرآن هاى خطى كوچك و بزرگ در مجلس آورده مى شود و هر كس كه قرآنى در نزد خود داشته است و حتى قرآن هاى جيبى را بيرون مى آورند و علاوه بر اينكه او را به خواندن آيات مختلفه از سوره هاى مختلف آزمايش مى كنند و مثلاً از او مى پرسند كه «لعلكم تفلحون» در آخر چند آيه است او بدون تفكر جواب مى دهد و نيز بعضى ها عمداً آيه اى را تغيير مى دهند او مى گويد اين نحو غلط است و هر آيه را در هر قرآنى به هر نحو از او مى خواهند فوراً قرآن را مى گيرد و به همان ترتيب كه گفتيم باز مى كند و نشان مى دهد. در آن روز حتى اشخاصى كه نوعاً منكر اين گونه خوارق عادات هستند با آزمايش هاى گوناگون وى را امتحان مى نمايند و موجب اعجاب همه مى شود.

جناب آقاى ابوالحسن رضوى در آن روز در آن مجلس حضور داشته داستان را براى بنده نقل كردند كه نتوانستم با ذكر افرادى كه در آن مجلس حضور داشتند و سؤالاتى كه كرده بودند منكر موضوع شوم، راستش تسليم به قبول اين امر هم نشدم و گفتم تا خودم نبينم نمى توانم خود را قانع سازم نه از جهت انكار بلكه به مفاد «ولكن ليطمئن قلبى».

بنده كربلايى كاظم را به منزل جناب آقاى رضوى آوردم و او را به انواع و اقسام امتحانات آزمايش نمودم آيه اى را غلط خواندم وى مى گفت نه اين درست نبود و اينطور است تعداد جمله هاى مكرّره در يك سوره را از او مى پرسيدم فوراً مى گفت چند تا است چندين نوع قرآن به چاپهاى مختلف را حاضر نمودم و از اواسط و اوايل و اواخر قرآن آيه اى را در نظر گرفتم و مى خواندم و قرآن را به او مى دادم بلافاصله آن را مى گشود و آيه منظور را نشان مى داد به طورى كه من دچار حيرت مى شدم. براى شب سه شنبه كه معمولاً در خانه جناب آقاى رضوى مجلس روضه منعقد است و معاريف و محترمين حضور مى يابند كربلايى كاظم را دعوت نمودم از طرف چندين نفر مورد آزمايش قرار گرفت كه همگى دچار حيرت شدند زيرا اگر چه حافظ قرآن شايد بسيار باشند ولى به اين نحو كه بدون تأمّل بگويد آيه چندم فلان سوره است و يا فلان جمله چند بار در قرآن تكرار شده، و پيدا كردن هر آيه را فوراً آن هم از چنين شخص عامى و بى سواد شايد منحصر به فرد باشد.[22]


21. شهيد محراب آية الله دستغيب(قدس سره)

آية اللّه شهيد مرحوم حاج سيد عبدالحسين دستغيب شيرازى مى نويسد:

تقريباً پانزده سال قبل از جمعى از علماى اعلام قم و نجف اشرف شنيدم كه پيرمرد هفتاد ساله اى به نام كربلايى محمد كاظم كريمى ساروقى (ساروق از توابع فراهان اراك است) كه هيچ سوادى نداشته تمام قرآن مجيد به او افاضه شده به طورى كه تمام قرآن را حافظ شده به طرز عجيبى كه ذكر مى شود.

آنگاه داستان او را ياد مى كند و سپس مى نويسد:

از جناب آقاى ميرزا حسن، نواده مرحوم ميرزاى شيرازى شنيدم فرمود مكرّر او را امتحان كرديم هر آيه را كه از او مى پرسيدم فوراً مى گفت از فلان سوره است و عجيب تر آنكه هر سوره اى را مى توانست به قهقرا بخواند يعنى از آخر سوره تا اول آنرا مى خواند و نيز فرمود كتاب تفسير صافى در دست داشتم برايش باز كردم گفتم اين قرآن است و از روى خط آن بخوان كتاب را گرفت چون در آن نظر كرد گفت تمام اين صفحه قرآن نيست و روى آيه هاى شريفه دست مى گذاشت و مى گفت تنها اين سطر قرآن است يا اين نيم سطر قرآن است و هكذا و مابقى قرآن نيست گفتم از كجا مى گويى تو كه سواد عربى و فارسى ندارى گفت امّا كلام خدا نور است اين قسمت نورانى و قسمت ديگرش تاريك است (يعنى نسبت به نورانيت قرآن) و چند نفر ديگر از علماء اعلام را ملاقات كردم كه مى فرمودند همه ما او را امتحان كرديم و يقين كرديم امر او خارق عادت است و از مبدأ فياض جلّ و علا به او چنين افاضه شده است.[23]

22. حجة الاسلام والمسلمين حاج ميرزا حسن مصطفوى

حجة الاسلام والمسلمين حاج ميرزا حسن مصطفوى صاحب تأليفات فراوان كه فعلاً مقيم حوزه علميه قم هستند مى نويسند:


در سال 1359 قمرى كه در همدان بودم با پيرمردى در مدرسه آخوند مصادف شدم كه قرآن را از حفظ مى خواند اين پيرمرد مشهدى كاظم و از اهل ساروق كه قريه اى است بين همدان و اراك، و آدم بى سواد و زارعى بوده است و بطورى كه اظهار مى كرد روزى از بيابان به سوى آبادى مى آيد در نزديكى امامزاده هفتاد و دو تن... (بقيه داستان در صفحات آينده يادآور خواهد شد)

بنده خودم در مدرسه همدان با حضور جمعى از دوستان و علماى محترم همدان كه از جمله حضرت ]آية اللّه العظمى[ آقاى آخوند ملاعلى همدانى ]ره[ بود چند روزى از احوال اين پير مرد تحقيق نموده و خصوصيات حفظ او را امتحان مى نمودم و از عجائب حفظ او اين بود كه هر كلمه اى را كه مى پرسيدم بدون فكر به موارد آن كلمه اشاره كرده و بلافاصله آيات و كلمات قبل و بعد آن را تلاوت مى نمود و به طورى در كلمات و آيات قرآن مجيد مسلّط بود كه گويى تمام خطوط قرآن در مقابل چشم او صف كشيده است و هر چه مى خواستيم كلمه يا اعرابى را بر او مشتبه كنيم نمى توانستيم.[24]

23. آية الله العظمى مكارم شيرازى

آية اللّه العظمى مكارم شيرازى درباره كربلايى كاظم چنين نوشته اند:

حدود چهل سال قبل در آن موقع كه طلبه نوجوانى بودم براى تبليغ در ايام ماه محرم به اطراف ملاير منطقه اى به نام حسين آباد رفته بودم در مجلسى به من گفتند پيرمردى در اينجا است كه حافظ تمام قرآن است و داستان عجيبى دارد.

او كشاورز كاملاً ساده اى است كه روزى خسته و ناتوان بعد از كار روزانه از كنار امامزاده اى در حوالى همان منطقه عبور مى كرده و در آنجا توقفى مى كند و سپس موهبت بزرگ الهى ]كه شرحش را در آينده خواهيد خواند[ نصيبش مى شود كه بدون هيچ سابقه قبلى حافظ تمام قرآن مى شود.


من از اين ماجرا خوشحال شدم و مايل بودم سؤالاتى از او كرده و امتحانش كنم قرآنى به دست گرفته و او را آزمودم ديدم ياللعجب اين مرد دهاتى بى سواد با تسلّط كامل سؤالات را پاسخ مى گويد در حالى كه اگر كسى به قيافه اش نگاه مى كرد فكر مى كرد اين دهاتى ساده حتى سوره حمد و قل هو اللّه را به زحمت مى خواند او ملاكاظم يا به تعبير ديگر «كَلْ كاظم» ناميده مى شد و در آنروز هنوز وجودش در محافل علمى به اصطلاح كشف نشده بود و در قم از او خبر نداشتند. من هنگام باز گشت به قم اين ماجرا را به عنوان ره آورد جالبى از اين سفر براى دوستان شرح دادم و همگى تعجب كردند كه مردى به اين شكل و اين صورت چنان تسلّط عجيبى بر قرآن داشته باشد.

بعد از مدتى بعضى از علاقمندان او را به قم دعوت كردند و آوازه او همه جا پيچيد، خدمت مراجع و آيات بزرگ مخصوصاً آية اللّه العظمى بروجردى رسيد و طلاب در مدرسه فيضيه مثل پروانه اطرافِ وجود او را مى گرفتند و اگر كسى از دور اين منظره را مى ديد تعجب مى كرد كه اين مرد ساده دهاتى با همان لباس محلى در ميان اين جمع طلاب چه مى گويد ولى واقعاً او از نظر تسلّط بر آيات قرآنى دريايى بود و چشمه جوشانى و طلاب همچون تشنگانى بر گرد اين چشمه.

گاه بعضى از طلاب چند جمله از آيات مختلف قرآن را از سوره هاى متعدد گرفته و با هم تلفيق مى كردند (البته تلفيقى مناسب نه زننده و معلوم البطلان) و مى گفتند كَلْ كاظم اين آيه در كدام سوره است او خنده اى مى كرد و مى گفت ناقلاگرى مى كنيد جمله اول در فلان سوره و قبل و بعدش اين است و جمله دوم در فلان سوره و قبل و بعد آن چنين است و همچنين جمله هاى ديگر.

گويى قرآن را بر لوحى نوشته بودند و همه يكجا در مقابل چشمش بود با اين قيد كه جاى آيات را نيز دقيقاً مى دانست تا سؤال مى شد نگاه بر اين لوح بزرگ مى كرد و همه چيز را به روشنى مى ديد و پاسخ مى گفت.


من با آنكه آدم دير باورى هستم از تماسهاى مختلفى كه با او داشتم مطمئن شدم مسأله عادى نيست و يك جريان الهى در كار است. از حفظ قرآن مهمتر اين بود كه پيدا كردن آيات از روى قرآن براى او همچون آب خوردن بود، و هر قرآنى را از هر چاپى (يا خطى) به او مى دادى و مى گفتى كَلْ كاظم فلان آيه را بياور، مثل استخاره كردن با قرآن كه قرآن را باز مى كنند باز مى كرد آيه در همان صفحه بود يا صفحه قبل و بعد از آن، من اين مسأله را با چشم ديدم و تفسيرى بر اين كار جز يك امداد الهى نيافتم زيرا در مورد حفظ قرآن ممكن است كسى بگويد حافظه او بسيار قوى است و مثلاً سالها زحمت كشيده و آن را حفظ كرده و الان هم مرتباً مى خواند كه يادش نرود (در حالى كه چنين نبود) ولى پيدا كردن آيات فوراً بلكه نشان دادن بدون كاوش كردن آن هم نه از روى يك قرآن معيّن كه در باره آن تمرين داشته باشد، بلكه از قرآنهاى كاملاً مختلف چاپى و خطى و ريز و درشت امرى نيست كه بتوان از طريق عادى تفسيرى براى آن پيدا كرد.

جالب اينكه عالم بزرگوار مرحوم حاجى ميرزا مهدى بروجردى منشى مخصوص و مشاور معروف آية اللّه العظمى حائرى يزدى مؤسس حوزه علميه قم كه ما در همسايگى ايشان زندگى داشتيم مشغول تأليف كتابى به نام «برهان روشن» در عدم تحريف قرآن بود و با علاقه عجيبى اين مسأله را تعقيب مى كرد و سرانجام اين كتاب را كه در موضوع خودش كتاب خوبى است منتشر ساخت. يك روز اطلاع يافتم كه او در صدد تماس نزديك با كربلايى كاظم است و سؤال و جواب زيادى از او مى كند بعد از تحقيق معلوم شد كه ايشان مى خواهد يكى از دلائل عدم تحريف را (علاوه بر دلائل زياد ديگر) اين موضوع معرفى كند كه مسلماً با قرائنى كه در دست است قرآنى را كه كربلايى كاظم در حفظ دارد و با امداد غيبى حافظ شده و آنچه در حفظ اوست قاعدتاً بايد قرآن اصلى باشد چون كمترين تفاوتى در ميان آنچه كربلايى كاظم مى خواند با قرآن موجود وجود ندارد و اصالت قرآن روشن تر مى شود و حدّاقل اين ماجرا تأييدى است بر اين مسأله عدم تحريف.

به هر حال او مرد عجيبى بود و همه قرائن نشان مى داد كه حافظ بودن او جنبه عادى ندارد و خدايش رحمت كند و به همه ما توفيق هر چه بيشتر براى خدمت به قرآن مجيد مرحمت فرمايد كه سعادت و افتخار را موجب مى شود و لذتى بالاتر از اين نيست آمين رب العالمين 15/8/67 ـ 25 ربيع الاول 1409.[25]


24. آية الله سبحانى

آية اللّه حاج شيخ جعفر سبحانى استاد حوزه علميه قم فرمودند:

روزى طرف عصر وارد مدرسه فيضيه شدم ديدم كربلايى كاظم كنار باغچه مدرسه نشسته و جمعى از او سؤال مى كنند جلو رفتيم و آيه اى از او سؤال كردم فوراً پاسخ داد از او خواستم آيه را از قرآن كوچك جيبى خودم نشان دهد قرآن را گرفت و باز كرد و گفت بفرماييد آيه در همان صفحه بود.[26]

25. حجة الاسلام حاج صابر اراكى

كربلائى كاظم آنروزى كه به طور خرق عادت حافظ قرآن مى شود نزد پيشنماز محل و روستاى خود (ساروق از روستاهاى اراك) حجة الاسلام حاج صابر عراقى (جدّ حجة الاسلام صابرى اراكى كه هم اكنون در اراك و اهل منبرند) مى رود و داستان خودش را بيان مى كند و مى گويد مى توانم قرآن را از حفظ بخوانم.

حاج آقا صابر مى گويد: «اى كربلايى! اين حرفها خيلى گناه دارد، شايد خواب ديده اى، شايد خيال مى كنى». كربلايى كاظم مى گويد: خير من بيدار بودم و حافظ قرآن شده ام حالا هم مى توانم قرآن را از حفظ بخوانم.

حاج آقا صابر قرآن را مى آورد و آيات مختلف قرآن را و چند سوره بزرگ را از او مى پرسد و او همه را از بر مى خواند و همه مردم دهكده هم اطراف او جمع شده اند و گوشهايشان متوجه آقا پيشنماز است كه چه مى گويد و همه شهادت مى دهند كه كربلايى كاظم قبلاً درس نخوانده و قرآن نياموخته و به ملاّ و مكتب نرفته مانند ساير مردم آن روستا بى سواد بوده است.

حاج آقا صابر بعد از مشاهده و آزمايشهاى زياد به زبان محلّى جمله اى مى گويد كه معنى اش اينست: كارش درست شده، و مسأله مهمى برايش پيش آمده، و نظر كرده شده است.[27]


26. آقاى عباس غله زارى

آقاى عباس غله زارى كه رئيس دبستان قائم از مدارس جامعه تعليمات اسلامى بخش هشت تهران و سپس در قسمت بازرسى شكايات آموزش و پرورش تهران بودند مقاله اى به عنوان: «نمونه اى از اشراقات ربّانى» در سالنامه نور دانش سال 1335 شمسى نوشته اند كه قسمتى از آنرا ياد مى كنيم:

از بيست سال قبل به اين طرف، جسته و گريخته در بعضى از روزنامه هاى شهرستانها و چند روزنامه عراق اخبارى درباره يك پيرمرد دهاتى كه مدعى بود بدون تحصيل و درس خواندن بطور خارق العاده حافظ تمام قرآن شده است انتشار مى يافت تا اينكه در سال 1329 يكى از اعضاى انجمن تبليغات اسلامى اين خبر را از كرمانشاه گزارش داد و عكس حافظ قرآن را نيز فرستاد و در شماره سوم سال چهارم مجله نور دانش به چاپ رسيد و موضوعى كه ] احياناً به خاطر بى اعتمادى بر روزنامه هاى آنروز[ به عنوان افسانه و دروغ تلقّى مى گرديد صورت جدّى و حقيقى پيدا كرد.

در مهرماه سال 1332 جرايد پر تيراژ مركز از قبيل اطلاعات و كيهان و آسياى جوان و چند مجله و روزنامه ديگر گزارش خبرنگاران رسمى خود را كه در يك جلسه مصاحبه مطبوعاتى حافظ قرآن را در تهران ملاقات و شخصاً وى را آزمايش كرده بودند، چاپ و برخى عكس او را نيز گراور نمودند، من هم مناسب ديدم از فرصت استفاده نموده و اين مرد را ملاقات و خصوصيات عجيب او را كه در روزنامه ها خوانده بودم شخصاً آزمايش كنم زيرا شنيدن كى بود مانند ديدن.

روز بعد به محل مزبور رفتم، ازدحام عجيبى مشاهده كردم، جمعيتى در اطاق و راهرو حضور داشته هر يك امتحاناتى مى كردند و با تعجب آميخته به تحسين و احترام خارج مى شدند رفت و آمد ادامه داشت و من هم پس از چند دقيقه توانستم خود را به حافظ قرآن رسانيده و سؤالاتى كه در نظر داشتم از وى نمودم كه بدون درنگ و تأمل جواب داد عجيب اين بود كه اين پيرمرد دهاتى در ميان اينهمه سؤالات گيج كننده انبوه جمعيت به هيچ وجه دچار اشتباه و لكنت زبان نمى شد. چند روز بعد حافظ قرآن از تهران مسافرت نمود و در ماه رمضان سال گذشته مجدداً به تهران آمد و بنا به تقاضا و دعوت نگارنده در منزل مسكونى اينجانب سكونت اختيار پيدا كرد.


در مدتى كه نامبرده در تهران بود در خلال بيانات عاميانه او گاه به گاه بعضى مطالب حسّاس و جالب توجه به نظر مى رسيد كه از سرگذشت زندگانى آميخته با صفا و محبت و اخلاص او حكايت مى كرد من قسمتى از خصوصيات او را در چهارده شماره از روزنامه نداى حق چاپ تهران نوشتم... و تصميم گرفتم نظريه عده اى از مراجع تقليد مشهور را كه با كربلايى كاظم معاشرت داشته و او را خوب شناخته بودند كتباً استفسار مى كنم به همين مناسبت نامه هايى نوشته به محضر آن ذوات محترم فرستادم كه نمونه آنها دستخط مبارك حضرت آية اللّه حاج سيد محمد هادى ميلانى است ]كه در آغاز بخش نقل شد[

]و نيز دستخط هايى در تأييد موهبتى بودن اين حفظ قرآن براى كربلايى محمد كاظم[ از حضرت آية اللّه آقا سيد عبداللّه شيرازى و حضرت آية اللّه آقا سيد عبدالهادى شيرازى و حضرت آية اللّه حاج سيّد احمد زنجانى و حضرت آية اللّه سيد شهاب الدّين مرعشى نجفى ]رسيد[.

همچنين دستخط هاى ديگرى در تأييد موهبتى بودن حفظ قرآن كربلايى محمد كاظم ساروقى از حجج اسلام آقايان مرتضى صدرالعلماء تهرانى برادر زاده مرحوم حاج آقا يحيى سجّادى امام جماعت مسجد حاج سيد عزيزاللّه بازار تهران و آقاى حاج سيد محمد جزائرى و آقاى ترابى از نجف و مشهد و دامغان رسيد كه حاوى مضامين فوق بود.

برخى از خصوصيات حفظ قرآن او كه از عهده تحصيل و درس خواندن و حفظ كردن عادى خارج است:

1. هرگاه يك كلمه عربى يا غير عربى براى او خوانده شود بلادرنگ مى گويد كه در قرآن هست يا نيست.

2. اگر يك كلمه قرآنى از او پرسيده شود بدون معطلى و تفكر مى گويد كه در چه سوره و كدام جزو است.

3. هرگاه كلمه اى در چند جاى قرآن آمده باشد تمام آن موارد را بدون وقفه مى شمارد و دنباله هر كدام را مى خواند.


4. هرگاه در يك آيه يك كلمه يا يك حرف يا يك حركت غلط خوانده شود يا زياد و كم كنند بدون انديشه متوجه مى شود و خبر مى دهد.

5. هرگاه چند كلمه از چند سوره بدنبال هم خوانده شود محلّ هر كلمه را بدون اشتباه بيان مى كند.

6. هر آيه يا كلمه قرآنى را از هر قرآنى كه به او بدهند فوراً نشان مى دهد.[28]

27. آقاى سيد اسماعيل علوى بروجردى

كربلايى كاظم از ساروق كه روستاى اصلى او بود به دهكده سيد شهاب كه در نزديكى شهر ملاير است مى رود و آقاى سيد اسماعيل علوى بروجردى كه از عموزادگان مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى است و مدتى رياست اداره ثبت احوال ملاير و سپس قم به عهده ايشان بود گذرش به دهكده «سيد شهاب» مى افتد و در آنجا كربلايى كاظم را مى بيند و با اصرار فراوان او را به ملاير مى آورد و جلسه اى در همان جا ترتيب مى دهد و بسيارى از مردم ملاير او را مى بينند و امتحان مى كنند و تصديق مى كنند كه داستان حفظ قرآن كربلايى كاظم داستان حفظ قرآن معمولى نيست.

آقاى علوى فكر مى كند لازم است از وجود اين مرد استفاده شود و اين معجزه بزرگ را عموم مردم ببينند تا موجب زياد شدن ايمان و يقين و عبرت و تَنَبُّه مردم گردد از اين رو مقدماتى فراهم مى كنند كه كربلايى كاظم به شهرهاى ايران مسافرت كند و در همه جا مورد آزمايش قرار گيرد.

ضمناً كربلايى كاظم مدتى هم در منزل همين آقاى علوى بروجردى بودند.[29]

28. آقاى مجتهدى

پس از اينكه كربلايى كاظم از روستاى خود به ملاير آمد در جلسه اى كه از علما و دانشمندان، محترمان، مالكان و تجّار و رؤساى ادارات در منزل آقاى مجتهدى رئيس دادگسترى ملاير (در آن زمان) تشكيل شد كربلايى كاظم مورد آزمايش و پرسش هاى دقيق قرار گرفت و دانشمندان اذعان نمودند كه طرز دانايى او با روش تعليم و تربيت طبيعى سازگار نيست و مؤيّد من عنداللّه مى باشد.[30]


29. حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ محمد باقر محسنى ملايرى(قدس سره)

آقاى حاج شيخ محمد باقر محسنى ملايرى از علماى ملاير و فعلاً در قم ساكن هستند و در استخاره كردن شهرت به سزايى دارند به طورى كه از داخل و خارج ايران براى استخاره به ايشان مراجعه مى شود. ايشان درباره كربلايى كاظم گفته اند:

كربلايى كاظم ساروقى حافظ القرآن يك ماه رمضان در ملاير ميهمان من بود و من هر چه خواستم او دعاهاى سى روز ماه رمضان را ياد بگيرد نتوانست ولى به معجزه امام(عليه السلام) تمام قرآن را مستقيماً و معكوساً تند و سريع بدون هيچ توقفى مى خواند.[31]

30. حجة الاسلام والمسلمين حاج مجتبى اراكى

حجة الاسلام والمسلمين حاج مجتبى اراكى سر پرست كتابخانه مدرسه فيضيه قم كه مدتى در شهر كنگاور ساكن بودند فرموده اند:

كربلايى كاظم مكرّر به شهر كنگاور آمد و چندين شبانه روز در منزل ما اقامت داشت و يكى از سفرهايش مصادف با آمدن علامه سيد هبة الدين شهرستانى شد كه ايشان پس از امتحان هاى متعدّد و يقين به اعجاز و موهبت الهى در مورد او، وى را با خود به عراق برد.[32]

31. حجة الاسلام حاج شيخ عباسعلى اسلامى(قدس سره)

كربلايى كاظم به باختران (كرمانشاه سابق) مى رود در آنجا مرحوم حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ عباسعلى اسلامى مؤسس جامعه تعليمات اسلامى كه مرد بسيار فعّال و متحركى بود كربلايى كاظم را مى بيند او را همراه نامه اى به قم مى فرستد و داستان او را به محضر مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى مى نويسد. در قم در سطح حوزه «داستان كربلايى كاظم» مشهور مى شود و مدتها در قم مى ماند و هر شب و هر روز طلاّب و ديگران او را دعوت مى كردند و از حفظ قرآن او بهره مى بردند.[33]


32.سيد منيرالدين مهدوى خوانسارى(قدس سره)

ايشان در زير يكى از عكسهاى كربلايى كاظم نوشته اند:

عكس مزبور از مرحوم كربلايى محمد كاظم كريمى ساروقى از توابع فراهان اراك حافظ قرآن ] است كه[ در سال 1378 قمرى روز تاسوعا در سن 78 سالگى در قم وفات نمود مشاراليه از حوادث عجيب و كم نظير روزگار بوده كه با بى سوادى مورد موهبت مخصوص الهى و اشراقات ربّانى واقع شده به تمام جزئيات و كليات قرآن حافظ و مسلّط بوده كه مورد آزمايش علماى وقت از قبيل حضرت آية اللّه ميلانى و حضرت سيد شهاب الدين مرعشى و ] مرتضى[ صدر العلماء تهرانى ] برادر زاده حاج آقا يحيى سجادى كه قبل از آية اللّه العظمى حاج سيد احمد خوانسارى امام جماعت مسجد حاج سيد عزيزاللّه بازار تهران و وكيل مرحوم آية اللّه آقا سيد ابوالحسن اصفهانى بود[ و جمعى ديگر قرار گرفته و در محضر آنها حضور يافته و به انواع و اقسام، امتحان گرديده و در اثر شهرت موضوع فوق، مخبرين جرائد و مجلات تهران در صدد صدق و كذب حادثه فوق برآمده، در مهرماه 1332 جلسه مطبوعاتى تشكيل داده و حتى مخبرين خارجى هم بوده اند. پس از صدق موضوع كه مورد استعجاب شد عكس و شرح حالات آن مرحوم در روزنامه هاى اطلاعات و كيهان و آسياى جوان درج و منتشر گرديد شرح مفصل آن در سالنامه نور دانش سال 1335 از صفحه 222 تا 226 مندرج است رجوع شود.

خود نگارنده اين سطور هم با مرحوم مومى اليه ملاقات و مصاحبه نمودم موضوع كاملاً واقعيت داشت جز الهامات خداوند و افاضه پروردگار نبود كتبه سيد منير الدين مهدوى خوانسارى.[34]

33. آية الله حاج شيخ رضا استادى تهرانى

آقاى حاج شيخ رضا استادى كه از مدرسان حوزه علميه قم هستند در يادداشتى مورخ 1393 قمرى چنين نوشته اند: اين بنده ناچيز هم در حدود بيست سال قبل در تهران خدمت مرحوم كربلايى كاظم رسيده و از نزديك شاهد بودم كه در مسجد حوض خيابان سيروس (همان مسجدى كه علامه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى امام جماعتش بود) بر عرشه منبر نشسته و جمعيت زيادى او را امتحان مى كردند و خيلى سهل و ساده و زود هر كجا از قرآن را كه مى خواستند از حفظ مى خواند.


و نيز در مسجد حاج سيد عزيزاللّه بازار تهران (همان مسجدى كه آية اللّه العظمى حاج سيد احمد خوانسارى امام جماعتش بود) شاهد بودم كه جناب مستطاب آقاى حاج سيد محمد باقر ابطحى اصفهانى ايشان را امتحان كردند يعنى آيه اى را با صورتى كه در قرآن نيست خواندند مرحوم كربلايى كاظم گفت: چنين آيه اى در قرآن نيست. خلاصه بنده مى توانم ادعا كنم هر كس آن مرحوم را مى ديد مطمئن مى شد كه حفظ قرآن او عادى نبود بلكه جنبه خِرقِ عادت داشت رحمة اللّه عليه و رضوانه 1/5/1393 رضا استادى تهرانى.[35]

34. پرفسور صدوقى(قدس سره)

حجة الاسلام والمسلمين رازى مى نويسد: كربلايى كاظم را براى ناراحتى چشمش به مطب پروفسور صدوقى چشم پزشك معروف تهران بردم او را معرفى كردم و گفتم اين مرد كربلايى كاظم حافظ القرآن عصر ما است كه با نداشتن سواد و حافظه، همه قرآن را به سبب اعجاز حافظ شده و شما هر آيه اى از قرآن را از ايشان سؤال كنيد بى درنگ مى گويد آيه چندم كدام سوره است و قبل و بعدش چيست و عحيب تر اينكه هر آيه اى را بخواهيد از هر قرآن خطى يا چاپى، ريز خط يا درشت خط فوراً پيدا مى كند و نشان مى دهد.

دكتر گفت آيه «انما الخمر والميسر» در كدام سوره است او جواب داد و يك قرآن خطى نفيس كه در قفسه كتابهايش بود برداشت و به دست كربلايى كاظم داد و گفت پدر! آيه «انما الخمر» را از اين قرآن نشان بده. كربلايى كاظم قرآن را گرفت و باز نمود و گفت بفرماييد ديديم آيه مزبور در همان صفحه بود.

دكتر صدوقى از ديدن اين امر تكانى خورده و مى گفت افسوس كه ما با داشتن اين آيات براى دين و مذهبمان حركت نمى كنيم اگر چنين شخصى در آمريكا يا اروپا بود چقدر از او استفاده مادّى و معنوى مى كردند و همه روزه او را در معرض نمايش و آزمايش قرار مى دادند.[36]

داستان كربلايى كاظم حرفى است كه جملگى برآنند

و بالاخره بسيارى از كسانى كه كربلايى كاظم را ديده و امتحانش كرده بودند مى گفتند او در حكم يك «كشف الايات» و يك «معجم المفهرس» زنده آيات و كلمات قرآن بود كه مى توانست يك آيه را حتى اگر در چند جا آمده بود به ترتيب بخواند.


يكى از فضلا گويد: تسلّط من بر سوره حمد و قل هواللّه كه هر روز آنرا چند بار در نمازها مى خوانم به اندازه تسلط كربلايى كاظم بر همه قرآن نيست.

عده اى نقل مى كردند كه اگر روزنامه اى را جلو كربلايى كاظم مى گذاشتيم در هر كجاى روزنامه كه آيه قرآن وجود داشت كربلايى كاظم بدون تأمل دست روى آن مى گذاشت و نشان مى داد.

بعضى ها همين آزمايش را در مورد كتاب «مغنى» كه از كتابهاى درسى طلاب است انجام داده بودند و كربلايى كاظم آيات قرآن را كه در هر صفحه آن كتاب بود نشان داده بود.

آقاى اسماعيل كريمى فرزند كربلايى كاظم كه كارمند بازنشسته اداره آموزش و پرورش قم و اكنون خادم افتخارى مسجد مقدس جمكران است اظهار داشته اند كه دستخط هاى بسيارى از علماى طراز اول ]در تأييد پدرمان[ در دستمالى همراه پدرمان كربلايى كاظم بوده كه در روز وفات وى در قم كه من حاضر نبودم مفقود گرديده است.[37]

*

داستان كربلايى كاظم از زبان خودش     

بخش سوم

اصلِ داستان كربلايى كاظم از زبان خودش

سالها قبل، در ايام مُحَرّم واعظى به قريه ما آمد. شبها منبر مى رفت. من هم در آن روزها جوان بودم و بر خود لازم مى دانستم مسائل شرعى كه به آن نياز دارم ياد بگيرم.


يك شب بر منبر گفت: «كسانى كه گندمشان به حَدّ نِصاب برسد و زكات و حق فقرا را ندهند، مالشان با حرام مخلوط مى شود و اگر با عينِ پولِ آن گندمهاى زكات نداده خانه يا لباس تهيه كنند، با آن لباس و در آن خانه نمازشان باطل است و همين طور اگر كسى خُمس ندهد، نمازش درست نيست. چون يك پنجم مال خُمس نداده، متعلّق به سادات و امام زمان(عليه السلام) است. ممكن است شما لباس و يا مَسكنتان را از اموال خمس نداده خريده باشيد. چون يك پنجم آن متعلق به شما نيست شما آنها را غصب كرده ايد... .» خلاصه مطالبى از اين قبيل را بر منبر گفت. اين حرف در من اثر كرد، من تصميم داشتم پاى منبر هرچه مى شنوم يا ياد مى گيرم، به آن عمل كنم.

چون مى دانستم مالك دِه اهل خُمس و زكات نيست، به پدرم گفتم: من كه رعيت اين مالك هستم، ديگر نمى توانم در اين زمين بمانم. من نماز مى خوانم. بنابراين از اين ده مى روم. پدرم اصرار كرد كه بمانم و گفت: تو از كجا مى دانى كه او زكات نمى دهد؟ من كه به مالك دِه درباره خمس و زكات تذكر داده بودم و او اعتنا نكرده بود، ديگر اصرار پدرم را قبول نكردم و شبانه از ده بيرون آمدم.

براى گذران زندگى خود بين راه قم ـ اراك عَمَلِگى مى كردم، در كار جاده سازى. مدتى هم در دهات اطراف مشغول خاركنى بودم. روزى سى شاهى به من مُزد مى دادند و من با اين مبلغ ناچيز زندگى را مى گذراندم.

سه سال به اين ترتيب گذشت. روزى مالك ده، كسى را نزد من فرستاد و پيغام داد: من توبه كرده ام و اكنون خمس و زكات مى دهم. بيا و در همان ملك مشغول كار باش. اگر نمى خواهى براى من كار كنى، به تو زمين و بذر مى دهم و براى خودت كشت كن. دوست دارم به ده برگردى و نزد ما بمانى.

من به ده برگشتم. مالك به من زمين و يك «بار» گندم داد. من دَه «من» گندم براى بذر برداشتم و بقيه گندم ها را دو نيم كردم. نيمى را براى معاش خود و نيمى ديگر را براى ارحام و فقيران ده كنار گذاشتم. در نتيجه خداوند به زراعت من بركت داد.

پنجاه و پنج «بارِ» گندم از زراعت عايدم شد. باز مثل سابق عمل كردم. يعنى دَه «مَن» را براى بذر كنار گذاشتم و بقيه را به دو قسمت كردم. نيمى براى خود و نيمى براى انفاق به فقرا. اين شيوه هميشه ادامه داشت.


يكى از روزهايى كه حاصل مزرعه را برداشته و خرمن كرده بودم، منتظر شدم نسيمى بيايد تا گندم ها را باد بدهم و گندم را از كاه جدا كنم، از قضا در آن روز اصلا از باد خبرى نبود. به ناچار با دست خالى به سوى خانه برگشتم.

در بين راه يكى از فقرا را ديدم. جلو آمد و گفت: امسال ما را فراموش كردى؟

گفتم: خدا نكند كه من فقرا را فراموش كنم. مطمئن باش حق تو محفوظ است.

گفت : من و زن و بچه ام امشب چيزى براى خوردن نداريم.

من ديگر نتوانستم داستان آن روز خود را برايش تعريف كنم. به او گفتم كه همانجا منتظرم بماند. دوباره به خرمن برگشتم. ولى چه فايده، باد كه نمى وزيد. براى آنكه نان شب آن خانواده فقير فراهم شود به زحمت زياد با دست مقدارى از گندم ها را از كاه جدا كردم. مقدارى هم علوفه براى گوسفندانم برداشتم. برگشتم و گندم ها را به آن مرد دادم و بعد به طرف ده راه افتادم. قبل از اينكه وارد ده بشوم به باغ امامزاده «هفتاد و دو تن» رسيدم. داخل باغ، مرقد مطهر امامزاده جعفر و امامزاده صالح و چند امامزاده ديگر بود، به يك قسمت هم چهل دختران مى گفتند. هر سال براى زيارت، افراد زيادى به آنجا مى آمدند.

خيلى خسته بودم; براى رفع خستگى روى سكّوى كنار در امامزاده نشستم و علوفه را به كنارى گذاشتم.

در همين حال ديدم دو جوان زيبا به طرفم مى آيند هر كدام عَمّامه سبزى به سر داشتند. گمان كردم زوّار هستند. وقتى به من رسيدند يكى از آنها گفت: محمدكاظم نمى آيى برويم داخل امامزاده فاتحه اى بخوانيم؟

گفتم: مى خواهم به منزل بروم و اين علوفه را برسانم.


اصلا نمى دانستم اسم مرا از كجا مى داند؟! قبل از اينكه بخواهم چيزى بپرسم يكى از آنها گفت: خيلى خوب، حالا تو با ما بيا.

آنها از جلو راه افتادند و من هم به دنبالشان روانه امامزاده شدم. وقتى آن دو سيد جوان وارد امامزاده جعفر شدند مؤدبانه جلو در ايستادم و مشغول خواندن فاتحه شدم. آن دو بزرگوار مُرتّب صلوات مى فرستادند. كمى كه گذشت ديدم كتيبه اى دور تا دور حرم ظاهر شد كه بر روى زمينه اى سبز، خطوط درشت طلايى نقش بسته بود. اين كتيبه را قبلا نديده بودم. حالا هم چنين كتيبه اى نيست. فقط در آن لحظه من آن كتيبه را ديدم!

آن دو سيد جلو آمدند. يكى سمت راست و ديگرى سمت چپم ايستاد. يكى از آنها به من گفت: اين كتيبه را بخوان.

گفتم: من سواد ندارم.

گفت: بخوان و نترس.

گفتم: عرض كردم كه خواندن بلد نيستم.

در اين وقت سيدى كه طرف راستم ايستاده بود هفت مرتبه سوره حمد و هفت مرتبه سوره قل هوالله احد را خواند.

سيد ديگر كه سمت چپم ايستاده بود هفت مرتبه صلوات فرستاد و ديگرى دست بر سينه ام نهاد و محكم فشار داد. طورى كه سينه ام درد گرفت. بعد گفت: حالا بخوان.

نگاهم كه به كتيبه افتاد ناگهان متوجه شدم كه مى توانم آن را بخوانم. شروع به خواندم كردم:


ان ربكم الله الذى خلق السموات و الارض فى ستة ايام ثم استوى على العرش يغشى الليل النهار يطلبه حثيثا والشمس و القمر والنجوم مسخرات بامره الا له الخلق والامر تبارك الله رب العالمين * ادعو ربكم تضرعا و خفية انه لا يحب المعتدين * و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها و ادعوه خوفا و طمعا ان رحمت الله قريب من المحسنين * و هوالذى يرسل الرياح بشرا بين يدى رحمته حتى اذا اقلت سحابا ثقالا سقناه لبلدميت فانزلنا به الماء فاخرجنا به من كل الثمرات كذلك نخرج الموتى لعلكم تذكرون * والبلد الطيب يخرج نباته بإذن ربه والذى خبث لا يخرج الانكدا كذلك نصرف الايات لقوم يشكرون * لقد ارسلنا نوحا الى قومه فقال يا قوم اعبدوالله مالكم من اله غيره انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم * قال الملأ من قومه انا لنريك فى ضلال مبين * قال يا قوم ليس بى ضلالة ولكنى رسول من رب العالمين*[38]

مشغول تلاوت اين آيات بودم كه از هوش رفتم. وقتى به هوش آمدم گمان كردم از خواب بيدار شده ام. همه جا تاريك بود و من در يك اتاق تاريك افتاده بودم روى زمين.

تعجب كردم، با خود گفتم: من اينجا چه كار مى كنم؟ به كف اتاق دست كشيدم. متوجه شدم كف اتاق حصير پهن شده. تازه فهميدم كه آنجا امامزاده است. هيچ چراغى روشن نبود. با خودم فكر مى كردم: «چطور شده من به اينجا آمده ام؟» ناگهان همه چيز يادم آمد. نمى دانستم روز است يا شب. درست يادم نيست چطور شد ولى حس كردم علاوه بر آن هشت آيه كه خواندم، همه قرآن را از بَر هستم. بلند شدم به حياط امامزاده آمدم. روز بود و هوا روشن.

از صحن امامزاده بيرون آمدم. علوفه را از جلوى در امامزاده برداشتم و روانه ده شدم. شديداً احساس گرسنگى مى كردم. وقتى به ده رسيدم، ديدم اهالى مرا به يكديگر نشان مى دهند. به يك نفر از اهالى گفتم: چرا همه به من اشاره مى كنند؟

گفت: تو گُم شده بودى، الان سه ـ چهار روز است كه از تو بى خبريم. خويشانت هم به دنبالت مى گردند تا شايد تو را پيدا كنند.

تازه متوجه شدم كه بى هوشى من چند روز طول كشيده. گفتم: والله! من الان به واسطه حادثه اى كه برايم اتفاق افتاده مى توانم تمام قرآن را بخوانم.


اهالى كه همه مى دانستند من اصلا سواد ندارم براى امتحانِ من، مُلاّى ده ـ حاج مُلاّ صابر اراكى ـ را آوردند.

ملاّ صابر ماجرا را كه شنيد گفت: شايد خواب ديده اى. گناه دارد، از اين حرف ها نزن. تو خيال مى كنى!

گفتم: خير. بيدار بودم و با پاى خودم به امامزاده رفتم، همراه آن دو سيّد بزرگوار. حالا هم قرآن را از حفظ دارم.

مُلاّ صابر قرآن آورد و آيات مختلف قرآن و چند سوره بزرگ را از من پرسيد. همه را از بَر خواندم. ملا صابر بعد از امتحانهاى فراوان گفت: كارش درست شده. مسأله مهمى برايش پيش آمده و نظر كرده شده.

اهالى همگى در حضور ملا صابر شهادت دادند كه من هيچ وقت به مكتب نرفته ام و كاملا بى سواد هستم.

فرداى آن روز به اراك رفتم. پس از چند روز دومرتبه به ساروق برگشتم تا بعد از رسيدگى به وضع خانه براى انجام كارى به تويسركان بروم. دو روز در دِه ماندم. در همين دو روز كه در ساروق بودم يك شب بالاى بام خانه خوابيده بودم كه در خواب ديدم، اطاق تازه اى از خشت بالاى بام ساخته شده. دو نفر داخل آن اتاق نشسته بودند و با هم صحبت مى كردند. من تعجب كردم. با خودم گفتم: «اين دو نفر كه هستند و با هم چه مى گويند؟» نزديك شدم. يكى از آنها كه لباسى نو بر تن داشت و عمّامه سبزى بر سر پيچيده بود به نفر دوم كه لباسش كمى كهنه بود، درس مى داد. وقتى من نزديك شدم همان آقاى عمامه سبز مرا صدا زد و گفت: «محمدكاظم ايشان كه اينجا نشسته، حواسِ درس خواندن ندارد، انگار هيچ چيز نمى فهمد; اما تو لياقت دارى. مرحبا به تو. نزديك بيا و اين درس هايى كه مى دهم ياد بگير.» نزديك رفتم و در حضور آقا نشستم. با انگشتش به سقف اشاره كرد طورى كه انگار مى خواست مرا متوجه سقف كند. من هم به سقف نگاه كردم. ديدم در هر گوشه سقف خطهايى كشيده شده. آقا، من را متوجه يك گوشه سقف كرد و گفت: من هر طورى مى خوانم تو هم همانطور بخوان.

آقا مى خواند و من هم تكرار مى كردم.


در آن گوشه سقف ـ كه درس را از آنجا شروع كرديم ـ اين معانى نقش بسته  بود:

سر قرآن ; بسم الله الرحمن الرحيم.

مادر قرآن ; سوره فاتحة الكتاب.

سيّد قرآن ; سوره بقره.

حصار قرآن ; آية الكرسى.

دل قرآن ; سوره يس.

چراغ قرآن ; سوره تبارك.

عروس قرآن ; سوره الرحمن.

نُقل قرآن ; سوره قل هوالله احد.

بار قرآن ; تشديد.

جان قرآن ; آدم.

...


آقا مى خواند; من هم تكرار مى كردم. بعد آقا به گوشه هاى ديگر سقف اشاره كرد و گفت: «اينها را هم با من بخوان.» در آن قسمت هم دعاها و معانى ديگرى برايم خواند. من هم آنها را خواندم.

از خواب كه بيدار شدم متوجه شدم روى بام هستم و همه آنها را خواب ديده ام. سعى كردم مطالبى كه يادم دادند به خاطر بياورم اما هرچه به ذهنم فشار آوردم فايده اى نداشت و چيزى به خاطر نياوردم. وضو گرفتم، نماز صبح را خواندم. خيلى غمگين بودم. افسوس مى خوردم كه چرا آن «معانى» را فراموش كرده ام. با همان حالت افسردگى در حالى كه نشسته بودم، سرم را روى زانو گذاشتم و به فكر فرو رفتم. ساعتى همانطور نشستم. خيلى پريشان بودم. آفتاب طلوع كرد. ميلى به صبحانه نداشتم. خانواده ام وقتى مرا آن طور مُضطرب و پريشان ديدند، علت را جويا شدند. من هم خواب را تعريف كردم.

تا حدود دو ساعت به ظهر همانطور پريشان روى بام نشسته بودم; ناگهان قسمت اول آن خطوط كه آقا در عالم خواب مى گفت يادم آمد : بسم الله الرحمن الرحيم، سر قرآن... . همينطور تمام درس اول بخاطرم آمد. خوشحالى فوق العاده اى به من دست داد. همان خطوط را در ذهنم دنبال كردم تا اينكه قسمت هاى بعدى هم به تدريج در نظرم مُجسّم شد.[39]




[1] اين كتاب در شهريورماه 1378 تصحيح و بازنگرى شد.

[2]ـ بزچلو دهستانى است داراى چهل و چهار آبادى در آن ناحيه.

[3]ـ يعنى به كتب انساب مراجعه نكرده ايم.

[4]ـ خصال شيخ صدوق، ص 209.

[5]ـ سالنامه نور دانش، سال 1335 شمسى.

[6]ـ يك معجزه آشكار، نوشته آقاى دعوتى، چاپ دوم، ص 22.

[7]ـ اعجاز ولايت، نوشته آقاى حاج شيخ محمد رازى، نسخه دست نويس مؤلف، ص 16.

[8]ـ همان كتاب، ص 16.

[9]ـ همان كتاب، ص 2.

[10]ـ همان كتاب، ص 12.

[11]ـ يك معجزه آشكار، چاپ اول، ص 19.

[12]ـ اندماج : منظور درست ادا نشدن كلمات (شكست كلمات) مى باشد.

[13]ـ اعجاز ولايت، ص 5.

[14]ـ يك معجزه آشكار، چاپ دوم، ص 28.

[15]ـ يك معجزه آشكار، چاپ دوم، ص 22.

[16]ـ اعجاز ولايت، ص 17، ـ كتاب سيد مجتبى نواب صفوى ـ ص 152.

[17]ـ به نقل از آقاى سيد حسن ابطحى در يكى از تأليفاتشان.

[18]ـ به نقل از كتاب يك معجزه آشكار، جمع آورى آقاى اسماعيل كريمى، فرزند كربلايى كاظم.

[19]ـ يكى از تأليفات آقاى ابطحى به نام: كلمات... ص 21.

[20]ـ گنجينه دانشمندان، ج 6، ص 86.

[21]ـ كتاب يك معجره آشكار، چاپ اول، ص 7.

[22]ـ مجله خواندنيها، سال شانزدهم، شماره صد و هفده.

[23]ـ داستانهاى شگفت، نوشته مرحوم آية اللّه دستغيب، ص 105.

[24]ـ قصه هاى شيرين، تأليف حضرت آقاى مصطفوى، ج 1، ص 115، چاپ دوم، سال 1380 قمرى.

[25]ـ اعجاز ولايت، ص 6. حضرت آقاى رازى فرموده اند كه آية اللّه مكارم اين مطالب را در مصاحبه اى كه با نگارنده داشتند فرمودند و كتباً هم برايم نگاشتند.

[26]ـ اعجاز ولايت، ص 16.

[27]ـ كتاب يك معجزه آشكار، چاپ دوم، ص 17.

[28]ـ سالنامه نور دانش، سال 1335 شمسى ص 223 ـ 228.

[29]ـ كتاب يك معجزه آشكار، چاپ اول، ص 17 و 27.

[30]ـ كتاب يك معجزه آشكار، جمع آورى آقاى اسماعيل كريمى فرزند مرحوم كربلايى كاظم به نقل از روزنامه مرد مبارز شهرستان ملاير.

[31]ـ اعجاز ولايت، ص 4.

[32]ـ اعجاز ولايت، ص 10.

[33]ـ يك معجزه آشكار، ص 20 ، چاپ دوم.

[34]ـ كتاب يك معجزه آشكار، جمع آورى اسماعيل كريمى فرزند كربلايى كاظم.

[35]ـ از يادداشت ايشان بر صفحه اول كتاب اول يك معجزه آشكار چاپ اول كه در كتابخانه ايشان است نقل شد.

[36]ـ اعجاز ولايت، ص 13.

[37]ـ يك معجزه آشكار، چاپ دوم، ص 29 و چاپ اول، ص 11.

[38]ـ سوره اعراف، آيات 61 ـ 54.

[39] برگرفته از مصاحبه كربلايى كاظم با روزنامه «نداى حق» 1334 هـ . ش، به نقل از كتاب «به خاطر تو».

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی