متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

ابوطالب غرق در تعجّب و حيرت، به فكر فرو رفته بود و خاطرات گذشته را مرور مى كرد. به ماجراهايى كه از كودكى تا آن زمان براى محمّد اتّفاق افتاده بود، مى انديشيد. به ياد حرفهاى عبدالمطلب و حليمه دايه محمّد ـ كه او را شير داده بود ـ فكر مى كرد. حليمه چيزهاى عجيبى از او مى گفت; شير خوردن محمّد از پستان خشكيده حليمه و ماجراى گم شدن و پيدا شدن محمّد در كودكى، خَم شدن شاخه خرما در برابر محمّد در روزى كه محمّد گرسنه بود و خرما مى خواست و شبهايى كه محمّد به آسمان چشم مى دوخت و در انديشه فرو مى رفت و ده ها ماجراى ديگر... و حالا اين معجزه بزرگ كه ابوطالب با چشم خودش مى ديد، او را بيش از هميشه شگفت زده مى كرد.

از صداى همهمه مردان كاروان، ابوطالب به خودش آمد. عدّه اى اطراف محمّد جمع شده بودند و در پناه سايه ابر، در حال گفتگو بودند. محمّد لبخندى پُر معنى بر لب داشت و در سكوت، به آسمان چشم دوخته بود. كاروانيان گرما را فراموش كرده بودند و محمّد را با دست به هم نشان مى دادند و از او حرف مى زدند.

روزها و هفته ها گذشت. كاروان در سايه ابر سفيد، دشتها را طى مى كرد. امّا تا شام راه زيادى مانده بود. عصر بود و آفتاب در سراشيبىِ آسمان به پايين مى غلتيد.

ابوطالب دستش را سايبان چشم كرده و به روبرو خيره شده بود. مردى كه در كنار ابوطالب شتر مى راند، به روبرو اشاره كرد و گفت: «به گمانم آنجا دِهِ كوچكى باشد».

ابوطالب گفت: «نزديك شهر «بصرى» هستيم و در آن دِه، صومِعه كوچكى است كه عابدى مسيحى به نام «بُحيرا» آنجا زندگى مى كند. مى گويند تمام عمرش را در اين صومعه گذرانده است. با آنكه كاروانهاى زيادى از آنجا مى گذرند، امّا بُحيرا به هيچ كس توجّهى نمى كند و همچنان مشغول عبادت است. مردم اين دِه، درباره او حرفهاى زيادى مى زنند. آنها عقيده دارند كه بُحيرا كتابهايى از گذشتگان دارد كه به وسيله آن آينده را پيش گويى مى كند!»

مرد با تعجّب گفت: «پيش گويى آينده؟!»

ـ آرى !

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی