متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

خورشيد هر لحظه در آسمان بالاتر مى رفت و گرماى روز شدّت مى گرفت. ريگها و شنهاى بيابان در حال گداختن بودند و از تن مردان و اسبها عرق مى جوشيد. ساربانان با آوازهاى محلّىِ خود سعى مى كردند خستگى و گرما را فراموش كنند. امّا گرما همه را بى طاقت كرده بود. عدّه اى روى شترها از حال رفته بودند. چهره جوان و زيباى محمّد، زير تابش آفتاب، سرخ شده بود و گرما از پارچه سفيدى كه دور سرش پيچيده بود، نفوذ مى كرد و تا مغز و اعصابش مى دويد.

ابوطالب در حالى كه از گرما رنج مى برد با نگرانى به محمّد چشم دوخته  بود و به فكر چاره اى بود تا او را در مقابل نور خورشيد محافظت كند. هنوز در فكر بود كه ناگهان نگاهش به آسمان كشيده شده چشمش به تكّه اى ابر سفيد افتاد. با تعجّب به ابر، كه چون پرنده اى در حركت بود، خيره شد. فكر كرد بر اثر گرماى زياد خيالاتى شده است. امّا ابر سفيد هر لحظه به آنها نزديك تر مى شد، تا آنكه بالاى سر محمّد رسيد و مانند چترى مقابل نور خورشيد قرار گرفت. بر اثر ابر، سايه بزرگى در اطراف محمّد به وجود آمد و طولى نكشيد كه چهره محمّد تغيير كرد و رنگ طبيعى به خود گرفت. ابوطالب در حالى كه خُنَكى سايه ابر را حس مى كرد، نمى توانست چيزى را كه مى بيند، باور كند. ابر، پابه پاى محمّد حركت مى كرد و بر سرش سايه مى انداخت. مردان كاروان كه پشت سر ابوطالب و محمّد حركت مى كردند، با ديدن ابر جلو آمدند و با بُهت و حيرت به ابر خيره شدند. نگاهها پر از پرسش بود. چند نفر به حرف آمدند. هر كس چيزى مى گفت:

ـ ببينيد آسمان صافِ صاف است، امّا بالاى سر محمّد و ابوطالب تكّه ابرى سايه انداخته است!

ـ اين معجزه است!

ـ حتماً خداوند به خاطر سرور و رئيس ما ابوطالب اين ابر را فرستاده است!

ـ نه ببينيد. خود ابوطالب هم از ديدن آن در حيرت است!

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی