متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

ـ من مشتاقم كه هر چه زودتر اين پسر عجيب را ببينم. حتم دارم در اين سفر، زياد به ما سخت نخواهد گذشت.

لحظه ها با شتاب مى گذشت و آنها همچنان گرم گفتگو بودند. بر خلاف هميشه كه از رنج و مشكلات سفر حكايت مى كردند، اين بار براى سفر به شام لحظه شمارى مى كردند.

*   *   *

در خانه ابوطالب جنب و جوش عجيبى به چشم مى خورد. حياط بزرگ خانه را با گليم هايى كه از موى بُز بافته شده بود، فرش كرده بودند و مهمانان زيادى در گوشه و كنار حياط مشغول غذا خوردن بودند. ابوطالب يكبار ديگر مردم شهر را بر سر سفره گسترده اش دعوت كرده بود تا مثل هميشه از بخشندگى و سخاوت او بهره بگيرند.

وقتى سفره ها برچيده شد، بزرگان قريش و مردم مكّه هر كدام به نوبت نزد ابوطالب مى آمدند و چند لحظه با او حرف مى زدند. چهره كوچك ابوطالب در ميان مَحاسِن سفيدش مى درخشيد و تبسّمى شيرين بر لبانش آشكار بود. جوانها خَم مى شدند و بر دست لاغر و چروكيده آن پيرمرد نورانى بوسه مى زدند و پيرمردها بى اختيار خود را در آغوش او مى انداختند و چهره اش را مى بوسيدند. عدّه اى از دورى او اشك مى ريختند و براى او آرزوى سلامتى و موفّقيّت مى كردند.

شب به نيمه رسيده بود كه مهمانان رفتند. تنها خويشان و نزديكان ابوطالب مانده بودند. برادرها و خواهرها، با چهره اى گرفته به او چشم دوخته بودند. از اينكه ماهها بايد دورى او را تحمّل مى كردند، غمگين بودند. براى آنها چقدر سخت بود كه شهر مكّه مدتى بدون رئيس و پشتيبان بماند.ابوطالب «محمّد»(صلى الله عليه وآله وسلم) را كنار خودش نشانده بود و مثل هميشه با عشق و علاقه خاصّى به او نگاه مى كرد. هميشه محمّد، ابوطالب را به ياد برادرش «عبداللّه» مى انداخت و غم مرگ او را در دلش زنده مى كرد. امّا از طرفى وجود محمّد در كنار او جاى خالى برادر را پُر مى كرد; برادرى كه با او از يك مادر بودند و در جوانى به علّت بيمارى فوت كرده بود.

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی