متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

شهر مكّه زير اشعّه سوزان خورشيد به سختى نفس مى كشيد. كوههاى قهوه اى رنگ، مانند شترانى كه از شدّت تشنگى به زانو درآمده باشند، در اطراف مكّه لَم داده بودند و شهر را از سه طرف در ميان گرفته بودند. خانه كعبه با شكوه و عظمتِ هميشگىِ خود، استوار و پا برجا در دل مكّه ايستاده بود اعراب با لباسهاى بلند و سفيد و كفشهايى كه از ليف خرما بافته شده بود، با شتاب به اين سو و آن سو مى رفتند. عدّه اى سوار بر شتر بودند و عدّه اى ديگر در حالى كه افسار شترهايشان را در دست گرفته بودند، بارهاى خود را به سوى منزل مى بردند. مكّه، چون كويرى خشك بدون درخت و گياه بود. مسافران غريبى كه در شهر مكّه جايى براى اقامت نداشتند، تن خسته و غبار آلود خود را در پناه ديوارها كشانده بودند و در سايه كوتاه ديوارها استراحت مى كردند. همه جا داغِ داغ بود. شهر در كوره سوزان خورشيد مى سوخت و از خاك و ريگِ كفِ كوچه ها حرارت برمى خواست. مردم فقير شهر با لباسهاى كهنه و فرسوده و پاى برهنه در رفت و آمد بودند; آنها كف پاهاى لُختشان را كه مانند چرم، سفت و سخت شده بود بر خاك و ريگ داغ مى گذاشتند و به سوى خانه هاى كوچك خود مى رفتند.

گرما و تشنگى، زنها را به طرف چاه زمزم كشيده بود. آنها با كوزه و مشك بر سر چاه ازدحام كرده بودند و چند جوان نيرومند با سطلهاى بزرگ در ظرفهاى آنها آب مى ريختند. زنها به نوبت مشكها و كوزه هاى پر شده را به روى دست يا بر دوش مى گرفتند و در حالى كه در دل براى ابوطالب ـ رئيس مكّه ـ آرزوى خير و بركت مى كردند به سوى خانه هايشان مى شتافتند.

ابوطالب مانند پدرش عبدالمطلب، نگهبان خانه كعبه و چاه زمزم بود. چاهى كه يادگار حضرت ابراهيم(عليه السلام) بود و از هزاران سال پيش مانند چشمه اى زلال، آب خنك و گوارا از آن مى جوشيد و مردم مكّه را سيراب مى كرد. او هم مانند پدرش عبدالمطلب در ميان قبايل مكّه محبوبيّت زيادى داشت; بعد از فوت عبدالمطلب، رئيس قبيله قريش و مكّه شد و راه و روش پدرش را دنبال كرد. عدّه اى از جوانان را بر سر چاه زمزم مأمور كرد تا به مردم آب بدهند.

كمى دورتر از چاه، چند قافله اُتراق كرده بودند. بار شترها خالى شده بود و مردان در پناه تنه شترها در حال استراحت بودند. چهار مرد عرب با چهره هاى آفتاب سوخته، با چهار قطعه چوب و دو عبا سايه بان كوچكى ساخته بودند و زير سايه بان غذا مى خوردند.

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی