متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

 

درس هايى از عقايد اسلامى

خداشناسى

 


درس اوّل

مفهوم عقايد

عقايد جمع عقيده به معناى ايمان و آنچه مورد تصديق مى باشد هست. اعتقاد به خدا نبوّت و معاد نوعى عقيده است. اينها را عقايد دينى مى گويند، بدان جهت كه مورد تصديق شخص ايمان آورنده قرار مى گيرد.

در واقع شخص تصديق كننده خدا، نبوّت و معاد نوعى پيوند قلبى با آن موارد برقرار مى كند، زيرا عقيده از ماده عقد با چنين پيوندى همراه است.

تعريف علم كلام

علم كلام عبارت از علمى است كه ما را از روى دليل عقلى و يا نقلى به عقايد دينى آشنا مى كند و پاسخگوى سؤالها و شبهاتى است كه در ارتباط با عقايد و مسائل عقيدتى از سوى افراد داراى اعتقاد و يا افراد غير معتقد به دين مطرح مى شود.

كلام به معناى سخن است ولكن در اصطلاح به سخنى اطلاق شده كه مسائل عقيدتى را با دليل و برهان بيان مى كند. دليل و برهانى كه هماهنگ با سيره و گفتار رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و هماهنگ با سيره و سخن أئمه معصومين(عليهم السلام)باشد[1].

تعريف دين

دين داراى معانى مختلفى است. دين به معناى جزا، طاعت و حساب آمده است. و در اصطلاح به مجموعه قوانين و دستوراتى كه از جانب خداوند بر پيامبران و رسولان الهى نازل شده است، دين گفته مى شود; و شايد اطلاق دين بدان جهت هست كه جزا و پاداش الهى وابسته به اطاعت از اين قوانين و دستورات است.

«انّ الدين عندالله الاسلام»[2] براستى دين در نزد خدا اسلام است، «هُوَ الّذى اَرْسَلَ رَسوُله بِالْهُدى و دين الحقّ»[3] او خدايى است كه رسولش را براى هدايت خلق (و تبليغ) دين حق فرستاد.


دين در دو آيه فوق به همان معناى اصطلاحى بكار رفته است.

و منظور ما از كلمه «دين» و دين شناسى همين معناى اصطلاحى است كه جز حقيقت وحى چيز ديگرى نيست.

نياز انسان به دين

حقيقت دين عبارت از نوعى رابطه انسان با خدا در شئون مختلف است انسان از آن جهت كه زندگى را در پرتو اطاعت از خدا مى جويد، به دين نيازمند است; زيرا روح انسانى به طور فطرى آگاه است كه جز در شعاع دين خدا به خواسته هاى معنوى اش نمى رسد. خواسته هاى معنوى انسان مانند ميل به غذا، آب و هوا، لباس و... امورى محدود و موقّت نيست، بلكه خواسته هاى دائمى و هميشگى و نامحدود است. او خود را نيازمند به لذّت، زيبايى و محبّتى مى بيند كه زمان خاصّى براى آن تعيين نشده باشد و هميشگى باشد. او صفاتى را طلب مى كند كه روح انسانى را آرام بخشد و براى او كمال باشد. و اين خواسته ها جز در شعاع بندگى خدا و تسليم بودن دين خدا حاصل نمى شود. زيرا كه تنها او قادر بر بخشندگى چنين كمالى است و تنها او توانايى بر آوردن اين خواسته ها را دارد.

«قُل اِنَّنى هَدنى رَبّى اِلى صَراطَ مُّستَقِيم دنياً قِيَمَاً مِلَّةَ اِبراهيم حَنيفَاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ. قُلْ اِنَّ صَلاتى وَ نُسُكى وَ مَحياىَ وَ مَماتى لِلّه ربِّ العالمين، لاشريك لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتَ وَ اَنَا اَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ»[4] بگو (اى رسول خدا) به حقيقت خدا مرا به راه مستقيم هدايت كرده است. به دين استوار و آئين پاك ابراهيم كه وجودش از لوث شرك و عقايد باطل مشركين منزّه بود.

ابزار شناخت دين

دين يك واقعيت معنوى است كه در بردارنده عقايد، احكام و اخلاق است و لذا براى شناخت آنها بايد از ابزار ادراكى خاص استفاده شود.


در شناخت عقايد، ابتداءً از عقل استفاده مى كنيم و عقل است كه درست بودن دين و عقايد دينى را براى ما اثبات مى كند، براى فهم مسائل جزئى عقايد مانند اصل توحيد، عدل، نبوّت، امامت و معاد از آيات، روايات و سيره و سبك رفتار رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) استفاده مى كنيم.

در شناخت احكام و اخلاق از عقل و نقل نيز استفاده مى كنيم، بسيارى از قواعد عقلى را در درك و فهم مسائل اخلاقى و احكام (كه عبارت از عبادات، معاملات، سياسات باشد) بكار مى گيريم.

عقايد نقش ستون و پايه را در دين دارند. عمل به فروع دين (نماز، روزه، حج، جهاد، خمس، زكوة امربه معروف و نهى از منكر، تولّى و تبرى) در صورتى معنا و مفهوم پيدا مى كند، و مهر صحّت و درستى به آن مى خورد كه همراه با اعتقاد به اصل توحيد، نبوّت و معاد باشد. و توجّه ما به فروع دين وابسته به نوع معرفت و ايمان ما به عقايد دينى است. هر اندازه معرفت و ايمان ما به خدا و مقام نبوّت و معاد بيشتر باشد، تعبّد ما در انجام فرائض دينى و احكام و اخلاق دينى بيشتر و خالص تر خواهد بود. زمانى كه عقايد مردم سست باشد، فروع دين چندان ارزش و منزلتى در نزد آنها نخواهد داشت.

براساس همين نقش سازنده و مهم عقايد است كه دشمن در طول تاريخ سعى در تحريف عقايد كرده و با ايجاد شبهات واهى و سست، عقايد را امورى خلاف عقل و علم معرفى كرده است.

و به همين جهت وظيفه مهم علم كلام اين است كه با قدرت عقل و توجّه دقيق به محتواى مسائل دينى در برابر تهاجم خصم بايستد و پاسخگوى شبهات و سؤالهاى مطرح شده در مسايل و عقايد دينى باشد.

خدا هدايت كننده است

بشر به لحاظ محدوديت در ابزار ادراكى قادر به شناخت تمام جهات هدايت نيست. و به همين جهت بشر به عنوان بشر بودن هدايت كننده نيست. هدايت واقعى را بايد از كسى جست كه خود نيازى به هدايت ندارد. و آن جز خداى متعال نيست.

«وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلا اَن هدينَا اللّهُ»:[5] اگر هدايت الهى نبود، ما هرگز هدايت نمى شديم (و پا به بهشت نمى گذاشتيم).


البته بشر زمانى كه از جانب خدا به او وحى شود و از اين ابزار مطمئن و عظيم الهى برخوردار گردد هم خود هدايت شده و هم به اذن خدا به هدايت مردم اقدام مى كند.

«قُلْ اِنَّما اَنا بَشَرٌ مِثْلُكُم يُوحى اِلىَّ اَنَّما اِلهُكُمْ اِلهٌ واحِدٌ»: متعال مردم را هدايت مى كند، به اين معنا كه امر مى كند به آنچه داراى مصلحت و نهى مى كند از آنچه داراى مفسده است.

عمل به او امر الهى كه همان اعمال صالح باشد، نتيجه اش سعادت و زندگى پاك در دنيا و آخرت است.

و عمل به نواهى الهى كه همان اعمال غير صالح و زشت باشد، نتيجه آن شقاوت و زندگى ننگينى در دنيا و آخر است.

نقش خداشناسى

خداشناسى موجب مى شود، كه انسان نگاهى درست و صحيح به جهان و انسان داشته باشد، كه به آن نگاهى حكيمانه و عالمانه مى گويند.

با خداشناسى متوجه مى شويم كه همه موجودات محكوم علم، قدرت، حكمت و محبّت خداوند متعال هستند، و پديده هاى جهان براساس عدل الهى اداره و تدبير مى شوند. شناخت صحيح خدا علاوه بر اين كه تأثير مثبت و مفيد بر انديشه و فكر انسان دارد، و راه مستقيم هدايت را به روى انسان باز مى كند، او را به رفتار و عملى كه مورد پسند و خوشنودى خدا باشد، راهنمايى مى كند تا در پرتو عمل صالح و خوب به زندگى پاك نايل شود.

«مَنْ عَمِلَ صالِحَاً مِنْ ذَكَر اَوْ اُنْثى وَ هُوَ مَؤمِنٌ فَلَنُحْيِينَّهُ حَياةً طَيِّبَةًوَلَنَجْزِيَّنهُمْ أجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْلَمُونَ[6]»; هر كسى از زن و مرد كار نيكى انجام دهد، در حالى كه مؤمن به خدا باشد. پس او را در زندگى پاكيزه و با سعادت مى بخشيم و اجرى بسيار نيكوتر از عمل صالح كه انجام داده اند به آنها مى بخشيم.


خداشناسى به ما مى آموزد كه خداوند متعال از صفات و كمال برتر برخوردار است او خدايى، بخشنده، عادل، رئوف، حىّ، علىّ، عزيز، قادر، حليم، بى نياز، آمرزنده، انيس، صادق، بلند مرتبه، رحيم، رحمن، قبول كننده توبه، بزرگوار و هدايت كننده و... است.

شخص خداشناس به صفات خدا علاقمند است و به آنها عشق مىورزد و تصميم مى گيرد كه روح او داراى آن صفات باشد. لذا در صدد بندگى خدا بر مى آيد. تنها تسليم او امر و نواهى او مى شود، از او اطاعت مى كند; تا قابليت دريافت آن صفات را از خداوند پيدا كند، خدا گونه شود. انسانى صبور، حليم، عليم، حكيم، شجاع، بخشنده، هدايتگر و عزيز و.... گردد. و در عبارتى كوتاه مؤدّب به آداب الهى شود، اخلاق خدايى پيدا كند.

درس دوّم

 

فطرى بودن توحيد

ميل به خداشناسى و عشق به خداى بزرگ يك واقعيت فطرى است. به اين معنا كه انسان به گونه اى آفريده شده كه روح او تشنه معرفت به خدا است. او خدا را در وجودش مى يابد. علاقه به خدا امرى نيست كه با تبليغ و تلقين ديگران بر انسان تحميل شده باشد; بلكه واقعيّتى است كه در ذات و نهاد انسان گذاشته شده است. اين فطرت و احساس از آن جهت كه هميشگى و دائمى است و در تمام افراد انسان به طور يكسان وجود دارد، احساسى صادق است، زيرا يك احساس كاذب نه دائمى است و نه همگانى، امرى موقّت و زودگذر است.

«فَأقم وَجْهَكَ لِلدّين حَنيفَاً فِطْرَتَ الله التَّى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها، لاتَبْدِيْلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدِّيْنُ القَيِّمُ وَلكِنَّ اَكْثَرَ النّاسِ لايَعْلَمُونَ[7]». پس روى خود را به سوى دين راست كن، در حالى كه حق و دين راستين را يافته باشى. اين فطرتى است كه خداوند (روح) مردم را برآن سرشته است. در آفرينش (خداى متعال) تبديل و دگرگونى نيست، دين راست و استوار اين است ولكن بيشتر مردم (به جهت افتادن در پستى هاى حيوانى و دنيوى) نمى دانند.

گرايش به خدا براى بشر آن قدر بديهى و روشن است كه نيازى به دليل و برهان ندارد.


انسان طالب حق است نه باطل، طالب علم است نه جهل، طالب بى نيازى است نه فقر، خواهان محبّت و عشق است نه كدورت و بغض و... انسان به لحاظ اين گرايش ها در جستجوى وجودى است. كه حق مطلق، علم مطلق، غنّى مطلق، حبّ مطلق و... باشد. و آن وجود همان خداى بزرگ است كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) با عشق به او وارد آتش نمروديان شد. و يوسف(عليه السلام)با عشق به او زندان را پذيرفت. و عيسى(عليه السلام) و موسى(عليه السلام) با علاقه شديد به او، با كفر و طاغوت جنگيدند. و نبى گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) براى وصال و رسيدن به او سختيها و رنجهاى تحميل شده از سوى مشتركين و قريش را پذيرا شد و حسين(عليه السلام) با حبّ شديد به او سرش را در عاشورا به محبوبش هديه كرد. و هر انسان موحّد و خداشناسى براى نزديك شدن به او پذيراى دين شده و تسليم محض او مى شود، و مى گويد: «اِنّى وجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَ الاْرضَ حَنيفَاً وَ ما اَنا مِنَ الْمُشْرِكينَ[8]». همانا من (با ايمان خالص) به سوى خدايى آوردم كه آفريننده آسمان ها و زمين است. و من هرگز از مشركان نيستم (و با عقيده جاهلانه آنها موافق نخواهم بود).

اثبات عقلى وجود خدا

برهان آيت و نشانه

گاهى عقل براى اثبات يك واقعيت از راه آثار و نشانه هاى آن وارد مى شود. هر چند فطرت راه بدون واسطه به خداوند هست. در فطرت خداشناسى نياز به تفكر و آثار و نشانه ها نيست ولى انسان غافل از فطرت و محجوب در پوشش هاى مادّى و غريزى ناچار است، براى درك وجود خدا از عقل كمك بگيرد، و عقل احياناً چاره اى ندارد جز اين كه با تفكّر در آثار به فهمى از خدا نايل شود.

نشانه ها براى شناخت يك مطلب گاهى قراردادى و اعتبارى هستند. مانند علامت هاى رانندگى در خيابانها و جاده ها، و يا مانند رنگ خاص يك پرچم و سرود خاص كه نشان مليّت يك كشور است. و مرتبه اى نشانه ها قرار داد ى نيستند بلكه امور واقعى مى باشند مانند طلوع و غروب خورشيد، آمدن فصلها، رشد و نمو حيوانات و گياهان و.... نشانه هاى قراردادى ما را به شناخت امور واقعى نمى رسانند بلكه بيانگر امورى هستند كه در نزد برخى قرار داد شده اند، و در بين آنها رسميت دارند. و قابل عوض شدن نيز هستند، اما نشانه هاى واقعى ما را به وجودهاى واقعى راهنمايى مى كند. مانند وجود يك ساختمان، ماشين و ساعت كه ما را به سازنده آن هدايت مى كند.


وجود انسان و جهان و هر پديده اى در جهان نشانه و علامت است از آفريننده اى كه آنها را به وجود آورده است. به اين نحو كه عقل مى گويد:

1. هر پديده اى علتى دارد و اتفاقى نيست.

2. هر موجودى نيازمندى در آفرينش خود به وجود بى نيازى وابسته است.

انسان و جهان وجودشان تصادفى و اتفاقى نيست پس داراى پديده آورنده اى هستند و بدان جهت كه نيازمند به آفريننده مى باشند در آفرينش خود به موجودى بى نياز كه خدا باشد وابسته اند. انسان و جهان آيت و نشانه وجود خداوند متعال مى باشند.

«اَمْ خُلِقُوا مِن غَيْرِ شَى أم هُمُ الْخالِقُونَ، اَمْ خَلَقُوا السَّمواتِوَ الاْرْضَ بَلْ لايُوقنوُن[9]»، آيا (جنيّان و انسان) بدون تأثيرگذارى آفريده شده اند يا اين كه مؤثّرى وجود دارد و آن مؤثّر خودشان هستند. آيا آسمان و زمين را آفريده اند، بلكه اينان يقين ندارند.

چنانچه جهان خودبخود به وجود آمده كه قابل قبول نيست، هر چيزى علتى لازم دارد. و اگر شما به وجود آورده ايد كه اين هم قابل قبول نيست، زيرا شما هم موجودات نيازمندى هستيد، نبوديد، و بعد پيدا شده ايد، پس چاره اى نيست كه مطابق دو اصل گذشته اقرار كنيد كه جهان را خدا آفريده است.

«ذلِكُم الله رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَئ لااِلهَ اِلاّ هُو;»[10]، همان خداى بزرگ پروردگار شمااست كه آفريننده هر موجودى است جز او معبودى نيست.

اثبات توحيد

آيت و نشانه بودن جهان و انسان ما را به وجود خدا راهنمايى مى كند. آيا اين وجود يگانه است و دومى ندارد؟ به عبارت ديگر چه دليلى وجود دارد كه خداوند داراى شريك نيست.

قرآن بيان مى دارد كه دليلى بر شرك وجود ندارد. مشركين برهانى بر وجود شريك براى خدا ندارند. وَ «وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ الله اِلهاً اخَرَ لابُرْهانَ لَهُ بِه»;[11] و هر كسى با خدا معبود ديگرى را بخواند، بر اين اله و معبود ديگر برهان ندارد. آنچه همراه با دليل است، توحيد است به اين معنا كه خداوند متعال يگانه است.


«لَو كانَ فيهما الِهَةٌ اِلاّ الله لَفَسَدَتاً»;[12] اگر در آسمان و زمين خدايانى غير از الله بود همانا هر دو دچار فساد مى شدند، نظم در نظام هستى از بين مى رفت و يا اين كه هر دو در اثر نزاع خدايان از بين مى رفتند.

هشام بن حكم از امام صادق(عليه السلام) پرسيد: چه دليلى بر يگانگى خدا وجود دارد؟ فرمود: «اتصال التدبير و تمام الصنع، كما قال الله عز و جل: لو كان فيهما الهة الا اللله لفسدتا»[13] پيوستگى و انسجام تدبير و كامل بودن آفرينش.

«اَمِ اتَّخَذُوا مَنْ دُونِهِ الهَةً قُلْ هاتُوا بُرهانَكُم»[14] آيا (مشركان) خدا را رها كردند و معبودهاى باطل را به خدايى برگرفتند. بگو (پيامبر) برهانتان چيست. (اگر برهانى داريد) بياوريد.

صفات الهى

صفات بيان كننده خصوصيات يك موجود هستند، اين خصوصيات يا در شخص آن موجود است يا به لحاظ فعلى از افعال آن موجود به او نسبت داده مى شود خصوصيّاتى كه خارج از شخص موجود نباشد، و از ذات او گرفته شود، آنها را صفات ذات مى گويند. و صفاتى كه به لحاظ افعال به موجود نسبت داده مى شود صفت فعل و يا صفات افعالى مى نامند.

اين خصوصيات از آن جهت كه براى ذات خداوند يا افعال خداوند ثابت است. صفات ثبوتيه ناميده مى شود.

صفت علم، قدرت، حيات، حكمت و... از صفاتى هستند كه براى خدا به عنوان ذات الله ثابت است و اما خالق، رازق، مالك، عادل و... براى خدا به لحاظ اين كه موجودات را آفريده و به آنها روزى مى رساند و آنچه شايسته آنها است، به آنها مى بخشد و مالك آنها است، به آن صفات توصيف مى شود.

صفات ثبوتيه بيانگر كمالات الهى است، كمالاتى كه سزاوار وجود خداوند است. و به اين جهت صفات كماليه ناميده مى شوند، و به آنها صفات جمال نيز گفته مى شود زيرا كه زيبايى هايى وجود خدا را بيان مى كنند.

قرآن و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم- سلام الله عليهم- خداوند را با اين صفات شناسانده اند. به چند آيه ذيل توجه كنيد: «اَلله لااِلهَ اِلاّ هُوَ لَهُ الاَسماَءُ الْحُسْنى»; خدايى كه جز او الهى نيست داراى اسم هاى نيكويى است.


«هُوَ الله الْخالِقُ الْبارِىُ الْمُصَوِّرُ لُهُ الاَسْماءُ الْحُسْنى»[15].

«اِنَّ الله عزيزٌ حَكيم»[16]

«وَ الله بَكُلِّ شى عليم»[17]

«اِنَّ الله غَنىٌّ حميد»[18]

«اِنّ الله عَلى كُلِّ شَئ قدير»[19]

در مقابل صفات فوق صفاتى هستند كه به لحاظ نقص بودن به خدا نسبت داده نمى شوند. صفاتى كه خاص مخلوقات است. مانند صفت محدوديت، جسمانيت، فقر، جهل و...

اين گونه صفات را سلبيه مى گويند زيرا آنها را از خداوند سلب و نفى مى كنيم و از آن جهت كه خداوند بزرگوارتر از آن است كه داراى چنين صفاتى باشد، صفات جلال ناميده مى شوند.

عوامل انكار خدا

فطرى بودن توحيد و علاقه و ميل باطنى به سمت خدا و به طور كلى گرايش به خداشناسى امرى خالى از شك است. شاهد آشكار بر اين مطلب وجدان انسانى است. گاهى سؤال مى شود، اگر خداشناسى و ميل به بندگى خدا امرى فطرى است چرا بسيارى خدا را انكار مى كنند؟ علت انكار خدا چيست؟

سبب انكار وجود خدا عاملهايى است كه برخى از آنها درونى هستند و برخى بيرونى.

نوع تربيت منفى، تبليغات منفى در محيط خانواده، مدرسه، اجتماع كه غالباً از سوى نظامهاى سياسى سرچشمه مى گيرد، از جمله عوامل بيرونى هستند. و اما حس گرايى در مرحله فكر و عمل، پيدايش صفاتى مانند تكبّر، افراط در دنياطلبى، معصيت و... از انواع عوامل درونى هستند.

فلسفه ماديگرايى كه با انكار ارزشهاى معنوى و نيز همراه با انكار خدا است، از حس گرايى، آدميان ناشى مى شود، چه بسا عاملهاى بيرونى و درونى آنگاه كه با هم پيوند مى خورند زيانى را در نفس به وجود مى آورند، كه مانع ظهور و آشكار شدن فطرتهاى انسانى مى شوند، و موجب مى گردند كه نفس انسان در حجابى از مسائل فكرى، صفاتى و عملى قرار گيرد، كه از درك خدا بازماند.




[1]. علّت اطلاق كلام براين علم كه ازچه زمانى متداول شده بطورقطعواضع نيست ولى گفته اند اوّلين كسى كه به تدوين اين علم پرداخت،الهذيل علاف بود.

[2]. ال عمران، آيه 19

[3]. توبه، آيه 33

[4]. انعام آيات، 163 - 161

[5]. اعراف، آيه 43

[6]. نحل، آيه 97

[7]. روم، آيه 30

[8]. انعام، آيه 79.

[9]. طور، آيات 35 - 34

[10]. غافر آيه 62

[11]. مؤمنون، آيه 117

[12]. انبياء، آيه 22

[13]. تفسيرنمونه، ص 384، ج 13

[14]. انبياء، آيه 24

[15]. حشر، آيه 24

[16]. بقره آيه 260

[17]. بقره، 273

[18]. بقره، آيه 276

[19]. بقره، آيه 259

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی