انسان طالب حق است نه باطل، طالب علم است نه جهل، طالب بى نيازى است نه فقر، خواهان محبّت و عشق است نه كدورت و بغض و... انسان به لحاظ اين گرايش ها در جستجوى وجودى است. كه حق مطلق، علم مطلق، غنّى مطلق، حبّ مطلق و... باشد. و آن وجود همان خداى بزرگ است كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) با عشق به او وارد آتش نمروديان شد. و يوسف(عليه السلام)با عشق به او زندان را پذيرفت. و عيسى(عليه السلام) و موسى(عليه السلام) با علاقه شديد به او، با كفر و طاغوت جنگيدند. و نبى گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) براى وصال و رسيدن به او سختيها و رنجهاى تحميل شده از سوى مشتركين و قريش را پذيرا شد و حسين(عليه السلام) با حبّ شديد به او سرش را در عاشورا به محبوبش هديه كرد. و هر انسان موحّد و خداشناسى براى نزديك شدن به او پذيراى دين شده و تسليم محض او مى شود، و مى گويد: «اِنّى وجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَ الاْرضَ حَنيفَاً وَ ما اَنا مِنَ الْمُشْرِكينَ[8]». همانا من (با ايمان خالص) به سوى خدايى آوردم كه آفريننده آسمان ها و زمين است. و من هرگز از مشركان نيستم (و با عقيده جاهلانه آنها موافق نخواهم بود).
اثبات عقلى وجود خدا
برهان آيت و نشانه
گاهى عقل براى اثبات يك واقعيت از راه آثار و نشانه هاى آن وارد مى شود. هر چند فطرت راه بدون واسطه به خداوند هست. در فطرت خداشناسى نياز به تفكر و آثار و نشانه ها نيست ولى انسان غافل از فطرت و محجوب در پوشش هاى مادّى و غريزى ناچار است، براى درك وجود خدا از عقل كمك بگيرد، و عقل احياناً چاره اى ندارد جز اين كه با تفكّر در آثار به فهمى از خدا نايل شود.
نشانه ها براى شناخت يك مطلب گاهى قراردادى و اعتبارى هستند. مانند علامت هاى رانندگى در خيابانها و جاده ها، و يا مانند رنگ خاص يك پرچم و سرود خاص كه نشان مليّت يك كشور است. و مرتبه اى نشانه ها قرار داد ى نيستند بلكه امور واقعى مى باشند مانند طلوع و غروب خورشيد، آمدن فصلها، رشد و نمو حيوانات و گياهان و.... نشانه هاى قراردادى ما را به شناخت امور واقعى نمى رسانند بلكه بيانگر امورى هستند كه در نزد برخى قرار داد شده اند، و در بين آنها رسميت دارند. و قابل عوض شدن نيز هستند، اما نشانه هاى واقعى ما را به وجودهاى واقعى راهنمايى مى كند. مانند وجود يك ساختمان، ماشين و ساعت كه ما را به سازنده آن هدايت مى كند.