زدم تيشه يك روز بر تَلِّ خاك *** به گوش آمدم ناله دردناك
كه زنهار اگر مردى آهسته تر *** كه چشم و بناگوش و روى است و سر
بر اين خاك چندين صبا بگذرد *** كه هر ذرّه از وى بجائى برد
* پس لختى بر احوال خود تأمّل كن كه تو نيز مثل ايشان خواهى گشت. و عمرت به سر آيد، و علامت مرگ از هر طرف ظاهر گردد، اطبّاء از معالجه ات دست كشند و اعضايت از حركت باز ماند و عرق مرگ بر جبينت ظاهر شود، و مَلَكُ الْمَوْتِ به امر پروردگار درآيد، و خواهى نخواهى چنگال مرگ بر جسم ضعيف تو افكند و ميان جسم و جانت جدائى اندازد.
* و دوستان و برادرانت ناله حسرت در ماتمت ساز كنند و اَحبّاء و ياران به مرگ تو گريه آغاز كنند، پس بر مركب تابوت سوارت كرده، به زندان گورت درآورند.
* و تو را در وحشت آباد گور تنها گذارده برگردند.
* پس افسوس خورى بر ايّام حيات و زندگانى و صحّت و جوانى و فراغت خود را در دنيا، كه مُفت از دست دادى و براى آخرت خود ذخيره ننهادى و زبان حالت مترنّم به اين مقال باشد:
دريغا كه بى ما بسى روزگار *** برويد گل و بشكفد لاله زار
بسى تير و دى ماه و ارديبهشت *** بيايد كه ما خاك باشيم و خشت