مى گويد: «همين كه در كنار قبر من ايستاده است; على بن ابيطالب(عليه السلام).»
پيامبر فرمود: «آگاه باشيد كه من برايتان از فضائل فاطمه باز هم مى افزايم و بيشتر بيان مى كنم:
همانا خداوند گروه بزرگى از فرشتگان را مأمور كرده است كه فاطمه(عليها السلام) را از پيش رو و پشت سر و راست و چپ نگهدارى كنند، و آنان در زندگى با اويند و در قبر و پس از مرگ نيز همراه اويند و بسيار بر او و پدر و شوهر و فرزندان او درود مى فرستند; پس آن كه مرا پس از وفاتم زيارت كند چنان است كه مرا در زندگى ديدار كرده باشد، و هر كس فاطمه(عليها السلام) را زيارت كند مثل آن است كه مرا زيارت كرده باشد، و هر كس على بن ابيطالب(عليه السلام) را زيارت كند مثل آن است كه فاطمه(عليه السلام)را زيارت كرده باشد، و هر كس «حسن» و «حسين» را زيارت نمايد مثل آن است كه على(عليه السلام) را زيارت كرده، و هر كس ذريّه و فرزندان حسن و حسين(عليه السلام) را زيارت كند مثل آن است كه آندو را زيارت كرده باشد.»
آنگاه عمّار گردن بند را گرفت و با مشك خوشبو ساخت و در پارچه اى يَمانى[104]پيچيد، و غلامى داشت بنام «سهم» كه او را از غنائمى كه در خيبر به او رسيده بود خريدارى كرده بود، گردنبند را به غلام داده و گفت: «اين را به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بده و خودت هم به پيامبر تعلّق دارى.»
غلام گردنبند را گرفت و خدمت پيامبر شرفياب شد و گفته عمّار را به عرض رسانيد، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند: «نزد فاطمه(عليها السلام) برو و گردنبند را به او بده، و تو نيز از آنِ او هستى.»
غلام گردنبند را به خدمت فاطمه(عليها السلام) برد و فرموده پيامبر را به اطلاع او رسانيد، فاطمه(عليها السلام) گردنبند را گرفت و غلام را آزاد كرد، غلام خنديد، فاطمه(عليها السلام)پرسيد: «از چه مى خندى اى غلام؟!»