متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

پيرمرد اعرابى همراه «بلال» آمد و بر در سراى فاطمه(عليه السلام) ايستاد و با صداى بلند گفت: «سلام بر شما اى خاندان نبوّت و محلّ رفت و آمد فرشتگان و نزولگاه جبرئيل امين براى فرود آوردن وحى از سوى پروردگار جهانيان.»

فاطمه(عليها السلام) فرمود: «سلام بر تو، تو كيستى؟»

عرض كرد: «پير مردى از عرب كه از سختى و مشقّت، مهاجرت اختيار كردم و به سوى پدرت سرور آدميان رو آوردم، اينك اى دختر محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)! من برهنه و سخت گرسنه ام، با من احسان و مواسات[103] كن، خداوند بر تو رحمت آوَرَد.»

در اين هنگام فاطمه و على و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) سه روز بود غذايى نخورده بودند، و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) وضع آنان را مى دانست، فاطمه(عليها السلام) دست برد و پوست دبّاغى شده گوسفندى را كه حسن و حسين(عليه السلام) روى آن مى خوابيدند گرفت و فرمود: «اى كسى كه بر در سراى ايستاده اى! اين را بگير، اميد است خداوند به رحمت خويش بهتر از آن را به تو عطا فرمايد.»

اعرابى عرض كرد: «اى دختر محمّد! نزد تو از گرسنگى شكوه كردم و تو پوست گوسفند به من مى دهى من با اين گرسنگى، آن را چه كنم؟!»

فاطمه(عليها السلام) چون اين سخن را از او شنيد دست فرا برد و گردن بندى را كه در گردن داشت و فاطمه دختر حمزة بن عبدالمطلّب به او هديه كرده بود، بيرون آورد و به اعرابى داد و فرمود: «اين را بگير و بفروش، اميد است خداوند به جاى آن چيزى بهتر از آن به تو بدهد.»

اعرابى گردن بند را گرفت و به مسجد رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) آمد و پيامبر در ميان ياران خود نشسته بود، عرض كرد: «يا رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)، فاطمه(عليها السلام) اين گردن بند را به من عطا كرد و فرمود: آن را بفروش اميد است خدا برايت بسازد (با آن حوائجت را برآورده سازد).»

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی