متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

 

پيشواى دوازدهم

حضرت امام حجة بن الحسن المهدى(عليه السلام)

 


بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ اَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ ـ در زبور پس از ذكر نوشتيم كه بندگان شايسته ما وارث زمين خواهند شد». «قرآن كريم، سوره انبياء، آيه 105»

پيشگفتار

از وراى قرون، چون كوهى استوار از صبر، بر اسبى راهوار از عزم مى آيد; در دستان آسمانيش براى سركوبى نامردمان شمشير مى خروشد، و براى هدايت مردمان قرآن مى درخشد; مى آيد چون شهابى درخشان در تيره ترين شب بشريت، مى آيد چون قامت بلند راستى در جنگل هراس انگيز ناراستيها.

عمامه محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) بر سر، پيراهن محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) در بر، پاى افزار محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)بر پا، قرآن محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)در سينه، و شمشير على(عليه السلام) در دست; با مهر زهرا، صبر حسن، شجاعت حسين، عبادت سجاد، علم باقر، صدق صادق، بردبارى كاظم، رضاى رضا، جود جواد، هدايت هادى و هيبت عسكرى مى آيد.

سراپا نماد نبوت و ولايت است. تمام پيامبران را در خويش دارد; چون آدم آدميّتى نو را بنياد مى نهد، چون نوح با كوله بار صدها سال درد و ستمكشى بر پشت، خدا را بر كافران مى خواند، چون ابراهيم نداى توحيد در مى دهد و بتها را سرنگون مى كند، چون موسى بر فرعونيان ستمگر مى شورد، چون عيسى انسانيت مرده را زنده مى سازد، و چونان محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) صلاى فلاح عالميان بر مى دارد.

آيينه پرستش حق ازلى است آنگاه كه به نماز مى ايستد، و طنين وحى پيامبران در گفتار او چون به موعظه مى نشيند; فريادش قرون را در مى نوردد و شمشير خشمش فرعونيان را براى ابد درهرم نابودى دفن مى كند.


قيامش كه همسنگ قيامت است، قيامت دنيا را بر مى انگيزد، و ظهورش كه مظهر ديانت است دين را بر جهان حكمفرما مى سازد; دستانش كه شاخه هاى پربار درخت امامت است زمين را به آسمان پيوند مى زند، و گفتارش كه قرين وحى خداست فرشتگان را به همسايگى انسان مى خواند.

چون بر مى خيزد ضلالت به خاك مى افتد، و چون سر برمى دارد هدايت قيام مى كند; قيامش مسلخ تباهى هاست، و نامش مرگ نامردميها; آغازش پايان جباران است و دوامش استمرار صلاح درستكاران، غيبتش شب يلداى مشتاقان ستمديده اوست، وظهورش صبح راستين محبّان به جان رسيده او.

سيطره حكومت الله را باذن الله بر جهان تثبيت مى كند و ژرفاى معناى ناشناخته خلافت انسان را بر جهانيان آشكار مى سازد; وجودش آيت بزرگ خداست، و غيبتش تفسير غيب، و ظهورش مبشّر معاد، و قيامش تفسير تعهّد و جهاد، و كلامش تأويل قرآن، و نگاهش تموّج درياى مهرِ پيامبران بر گمشدگان... و سرانجام اوست كه كاروان دين را به سر منزل مقصود مى رساند، و بر رسالت پيامبران و زحمات آنان وصول و حصول مى بخشد.

خلاصه زندگى

* نامش : پيشوايان معصوم(عليهم السلام) پيروان خويش را از ذكر نام امام قائم(عليه السلام) نهى كرده و همين قدر فرموده اند كه او همنام پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و كنيه او نيز كنيه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)است،[1] و جايز و روا نيست نام اصلى او را آشكارا بر زبان آورند تا هنگامى كه ظهور فرمايد.[2]

* لقبش : مشهورترين القاب آن گرامى «مهدى» ، «قائم» ، «حجّت» و «بقيّة الله» است.

* پدرش : پيشواى يازدهم حضرت امام حسن عسكرى(عليه السلام).

* مادرش : بانوى گرامى «نرجس» نواده قيصر روم.


* تاريخ تولّد : جمعه نيمه شعبان سال 255 هجرى قمرى.

* محلّ تولّد : شهر سامرّاء از شهرهاى عراق.

* عمر شريفش : تاكنون كه سال 1422 قمرى است حدود يكهزار و يكصد و شصت و هفت سال از عمر شريفش مى گذرد و تا هر وقت خداى متعال بخواهد ادامه خواهد داشت، و روزى به فرمان خدا ظهور مى فرمايد و جهان را پر از عدل و داد مى سازد.

اعتقاد به حضرت مهدى موعود در ساير اديان

اعتقاد به امام مهدى موعود(عليه السلام) كه مصلحى الهى و جهانى است در بسيارى از مذاهب وجود دارد و نه تنها شيعه كه اهل تسنّن و حتّى پيروان مذاهب ديگر مانند يهود و نصارى و زردشتيان و هندويان به ظهور يك مصلح بزرگ الهى اذعان و اعتراف دارند و آن را انتظار مى برند.

*در كتاب «ديد» كه نزد هندويان از كتب آسمانى است آمده: «پس از خرابى دنيا پادشاهى در آخر الزّمان پيدا شود كه پيشواى خلايق باشد و نام او منصور[3] باشد و تمام عالم را بگيرد و به دين خود درآورد و همه كس را از مؤمن و كافر بشناسد و هر چه از خدا خواهد برآيد».[4]

*در كتاب «جاماسب» شاگرد زردشت ذكر شده: «مردى بيرون آيد از زمينِ تازيان از فرزندان هاشم، مردى بزرگ سر و بزرگ تن و بزرگ ساق، و بر دين جدّ خويش بود، با سپاه بسيار و روى به ايران نهد و آبادان كند و زمين پر از داد كند و از داد وى باشد گرگ با ميش آب خورد».[5]


*در كتاب «زند» كه از كتابهاى مذهبى زردشتيان است آمده: «آنگاه فيروزى بزرگ از طرف ايزدان مى شود و اهريمنان را منقرض مى سازند، و تمام اقتدار اهريمنان در زمين است و در آسمان راه ندارند; و بعد از پيروزى ايزدان و برانداختن تبار اهريمنان، عالم كيهان به سعادت اصلى خود رسيده، بنى آدم بر تخت نيكبختى خواهند نشست.»[6]

*در «تورات» در سفر تكوين از دوازده امام كه از نسل اسماعيل پيامبر به وجود مى آيند سخن گفته شده است: «و در حق اسماعيل تو را شنيدم، اينك او را بركت داده ام و او را بارور گردانيده به غايت زياد خواهيم نمود و دوازده سرور توليد خواهد نمود و او را امت عظيمى خواهد نمود».[7]

*در «مزامير» حضرت داوود(عليه السلام) نوشته است: «... و اما صالحان را خداوند تأييد مى كند... صالحان وارث زمين خواهند بود و در آن تا هميشه ساكن خواهند بود».[8]

*در «قرآن كريم» نيز ذكر شده است: «وَلَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ اَنَّ الاْرَْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ;[9] ما در زبور (داوود)[10] بدنبال ذكر (يعنى تورات)[11] نوشتيم كه بندگان شايسته ما وارث زمين خواهند شد».

و باز قرآن مى فرمايد: «وَعَدَاللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الاَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أمْناً يَعْبُدُونَنى لا يُشْرِكُونَ بى شَيْئاً;[12] خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند وعده داده است كه آنان را در زمين خليفه و جانشين سازد چنانكه گذشتگان را خلافت و جانشينى بخشيد و دينى را كه خدا بر ايشان پسنديده است برقرار نمايد و ترس آنان را به ايمنى تبديل كند كه مرا عبادت مى كنند و چيزى را شريك من قرار نمى دهند».

و نيز مى فرمايد:

«وَنُريدُ اَنْ نَمُنُّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ;[13] اراده كرديم كه بر مستضعفان (خداپرستانى كه زير بار ستم ستمگران ناتوان شده اند) منّت نهيم و آنان را پيشوا و وارث زمين سازيم».


اين گونه آيات كه نمونه اى از آن ذكر شد گواه آنست كه سرانجام، جهان در دست بندگان شايسته الهى قرار خواهد گرفت و اين ميراث به آنان خواهد رسيد و به مقام رهبرى و پيشوايى جهانيان نائل خواهند آمد. اگر بشر از مسير صحيح و راه خدا منحرف مانده و تا عمق پرتگاه هاى انحراف و پستى سقوط و نزول كرده است، در واقع به حدّ نهايى اين قوس نزولى چيزى نمانده است و به زودى وجدان بشريت بيدار مى شود و در مى يابد كه با تكيه بر زور و توانايى، يا خرد و انديشه خود و تكنيك و علوم مادى نمى تواند نظم و عدالت و سعادت فراگير را در جهان مستقر سازد، و راهى جز اين ندارد كه مناسبات خود را بر اساس ايمان و وحى و پذيرش ولايت الهى استوار سازد و با رهبرى مصلحى الهى و جهانى خود را از گرداب خطرها نجات بخشد و راه كمال را بپيمايد تا حكومتى جهانى بر اساس عدالت همراه با امنيت، صفا و صميميت برقرار گردد.

اعتقاد به مهدى موعود(عليه السلام)

در منابع اسلامى

پيامبر عزيز اسلام و نيز هر يك از ائمه اطهار(عليهم السلام) بارها و بارها در مناسبت هاى گوناگون از حضرت مهدى(عليه السلام)و ظهور و قيام و غيبت طولانى و ديگر ويژگى هاى آن گرامى خبر داده اند و بسيارى از ياران و پيروان، اين اخبار و احاديث را نقل كرده اند.

مؤلف كتاب «الامام المهدى» نام پنجاه نفر از صحابه پيامبر و نيز نام پنجاه نفر از تابعين (كسانى كه صحابه پيامبر را ديده اند) را كه احاديث مربوط به حضرت مهدى را نقل كرده اند ذكر مى كند.[14]

برخى از شعراى بزرگ و معروف، مضمون اين احاديث را دهها سال، بلكه متجاوز از يك قرن پيش از تولّد حضرت مهدى(عليه السلام) در اشعار خود بيان كرده اند:

* «كميت» شاعر مبارز و نستوه شيعى ـ متوفاى 126 هجرى قمرى ـ شعرى در مورد امام موعود در حضور امام باقر(عليه السلام)قرائت كرد و از زمان قيام آن گرامى سؤال نمود.[15]


* «اسماعيل حميرى» ـ متوفاى 173 هجرى ـ پس از تشرّف به خدمت امام صادق(عليه السلام) و هدايت يافتن به دست آن گرامى، قصيده اى طولانى سرود و ابيات ذيل از آن جمله است:

«وَاُشْهِدُ رَبَّى أنَّ قَوْلَكَ حُجَّةٌ *** عَلَى الْخَلْقِ طُرّاً مِنْ مُطيع وَمُذْنِب

بِاَنَّ وَلِىَّ الاَْمْرِ وَالْقـائِمَ الَّذى *** تَطَلَّعَ نَفْسى نَحْوَهُ بِتَطَرُّب

لَهُ غَيْبَةٌ لا بُدَّ مِنْ أنْ يَغيبَها *** فَصَلّى عَلَيْهِ اللّهُ مِن: مَتَغَيِّب

فَيَمْكُثُ حيناً ثُمَّ يَظْهَرُ حينَهُ *** فَيَمْلاَُ عَدْلا كُلَّ شَرْق وَمَغْرِب»[16]

ترجمه:

«و پروردگارم را گواه مى گيرم كه قول تو (حضرت صادق(عليه السلام)) بر همه خلق چه مطيع و چه گناهكار، حجّت است.

(كه فرموده اى) ولىّ امر و قائمى كه جانم مشتاق اوست، غيبتى دارد كه بدون ترديد غايب خواهد شد، درودهاى خدا بر اين غايب باد.

مدّتى در پس پرده غيبت مى ماند و سپس ظهور مى كند و شرق و غرب جهان را پر از عدل و داد مى سازد».

* «دِعبل خُزاعى» شاعر تواناى سده سوم هجرى ـ متوفاى 246 ـ در قصيده اى كه در خدمت امام رضا(عليه السلام)خواند چنين سروده است:


«فَلَوْلاَ الَّذى اَرْجُوهُ فِى الْيَوْمِ اَوْغَد *** تَقَطَّعَ نَفْسى اَثْرَهُمْ حَسَرات

خُرُوجَ اِمام لا مُحالَةَ خارِجٌ *** يَقُومُ عَلَى اسْمِ اللّهِ وَالْبَرَكاتِ

يُمَيِّزُ فينا كُلَّ حَقٍّ وَباطِل *** وَيَجْزى عَلَى النَّعْماءِ وَالنَّقَماتِ»[17]

ترجمه:

«اگر آنچه را امروز يا فردا اميد ]وقوع [ آن را دارم نمى بود دلم از حسرت و اندوه برايشان (اهل بيت(عليهم السلام)) پاره پاره مى شد.

]و آن اميد به [ قيامِ امامى است كه بدون ترديد قيام خواهد كرد ]كه [ با نام خدا و همراه با بركات الهى قيام مى فرمايد.

]و او [ در ميان ما حق و باطل را از هم جدا مى سازد، و پاداش و كيفر مى دهد».

هنگامى كه دعبل اين ابيات را به عرض رساند، امام رضا(عليه السلام)سربرداشت و فرمود: «اى خزاعى، اين اشعار را روح القدس بر زبان تو جارى ساخته است». آنگاه فرمود: «آيا مى دانى آن امام كيست؟»

دعبل عرض كرد: «نمى دانم، فقط شنيده ام كه امامى از دودمان شما خروج مى فرمايد و زمين را پر از عدل و داد مى سازد».

فرمود: «اى دعبل، امام بعد از من پسرم محمد (امام جواد) و بعد از او پسرش على (امام هادى) و بعد از او پسرش حسن (امام عسكرى) است، و پس از حسن پسرش حجت قائم است كه در غيبت انتظارش را مى برند و به هنگام ظهور مطاع خواهد بود، و اگر از دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد خدا آن روز را طولانى مى سازد تا قائم خروج نمايد و زمين را پر از عدل و داد سازد چنانكه از جور پر شده است.[18]


برخى ديگر از شعراء و سرايندگان كه معاصر ائمه(عليهم السلام) يا از شاگردان معاصرين بوده اند نيز در اشعار خود صريحاً يا به اشاره از حضرت مهدى موعود ـ ارواحنا فداه ـ ياد كرده اند.[19]

بسيار اتفاق مى افتاد كه از ائمه اطهار(عليهم السلام) مى پرسيدند آيا «قائم آل محمد» و «مهدى منتظر» شمائيد؟ ائمه گرامى اسلام در پاسخ به مناسبت موقعيت به معرفى امام قائم(عليه السلام) مى پرداختند. و نيز به واسطه شهرت همين اخبار و احاديث بود كه حتّى پيش از تولّد آن حضرت عده اى به دروغ ادّعاى مهدويّت كردند، يا به آنان چنين ادعايى بستند و از اين راه سوء استفاده نمودند; به عنوان مثال «فرقه كيسانيّه» حدود دو قرن پيش از تولّد امام زمان(عليه السلام) «محمد حنفيّه» را امام و «مهدى منتظر» مى پنداشتند و معتقد بودند كه او از نظرها پنهان شده و روزى ظهور خواهد كرد، و در مورد ادعاى خود به اخبارى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه قبل(عليهم السلام) در مورد غيبت قائم(عليه السلام) نقل شده بود تمسّك مى جستند.[20] و يا مهدى عباسى خود را «مهدى» ناميد تا از انتظار مردم به نفع خويش بهره بردارى نمايد.

بسيارى از علماى اهل تسنّن و علماى شيعه احاديث و اخبار مربوط به حضرت مهدى(عليه السلام) را در كتابهاى خود ذكر كرده اند.[21]

«مسند احمد بن حنبل» متوفاى 241 هجرى و «صحيح بخارى» متوفّاى 256 هجرى، از جمله كتب معتبر اهل تسنّن است كه قبل از تولد امام قائم(عليه السلام) نوشته شده اند و احاديث مربوط به امام قائم(عليه السلام) را نقل كرده اند.[22]

* كتاب «مشيخه» تأليف «حسن بن محبوب» نيز از جمله مؤلفات شيعه است كه به گفته مرحوم طبرسى; متجاوز از يكصد سال قبل از غيبت كبراى امام زمان(عليه السلام) تأليف شده و در آن اخبار مربوط به غيبت امام عصر(عليه السلام) ذكر شده است.[23]

و نيز مرحوم طبرسى تصريح مى كند كه محدّثين شيعه در زمان امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) اخبار غيبت را در مؤلفات خويش ذكر كرده اند.[24]


و نيز گروهى از دانشمندان شيعه و سنى در مورد حضرت مهدى منتظر(عليه السلام)مستقلا كتاب نوشته اند[25] كه برخى از اين كتابها پيش از تولّد امام عصر(عليه السلام) تدوين شده است.

* «رواجنى» متوفّاى 250 هجرى قمرى از علماى اهل تسنّن است كه كتاب «اخبار المهدى» را پيش از تولد امام زمان(عليه السلام)نوشته است.[26]

* نيز برخى از اصحاب ائمه(عليهم السلام) مانند «انماطى» و «محمد بن الحسن بن جمهور» پيش از تولد و غيبت امام زمان(عليه السلام)درباره آن حضرت و غيبت او كتاب نوشته اند.[27]

احاديث و اخبار مربوط به آن حضرت آنقدر زياد است كه كمتر موضوعى از مسائل اسلامى به اين پايه مى رسد، و قطعيت اين احاديث از نظر شيعه و سنّى مسلّم است و علاوه بر علماى شيعه گروهى از علماى اهل تسنّن نيز به تواتر و قطعى بودن آنها تصريح كرده اند.[28] از آن جمله:

* «سجزى» صاحب كتاب «مناقب الشّافعى» متوفّاى سال 363 هجرى قمرى مى گويد: «اخبار مربوط به حضرت مهدى(عليه السلام) كه از رسول گرامى اسلام نقل شده، به حدّ تواتر رسيده است».[29]

* مؤلف كتاب «امام مهدى»(عليه السلام) مى نويسد: «اگر اخبار رسيده از طريق شيعه و سنّى شماره گردد، روى هم رفته درباره امام مهدى(عليه السلام) به بيش از شش هزار روايت برمى خوريم كه مسلّماً شماره بزرگى است و حتّى در مورد بسيارى از مسائل بديهى اسلام كه مسلمانان در آنها ترديدى ندارند و مورد پذيرش هستند به اين مقدار روايت وارد نشده است».[30]

بر اين اساس، مسلمين از همان اوّل تاريخ اسلام با وعده قيام «مهدى موعود» آشنا بودند و به ويژه شيعيان و پرورش يافتگان مكتب اهل بيت بر اين حقيقت، اعتقادى استوار داشتند و در تمام مدّت زندگانى امامان(عليهم السلام) تولّد او را انتظار مى بردند.


در احاديث وارد شده در مورد حضرت مهدى(عليه السلام) تصريح شده است كه آن گرامى از بنى هاشم و اولاد فاطمه و سلاله سيّد الشهداء، امام حسين(عليه السلام)، است، و نام پدرش «حسن» و خودش همنام و هم كنيه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى باشد. پنهان متولد مى شود و پنهان زندگى مى كند و دو غيبت دارد كه يكى كوتاهتر و ديگرى طولانى است و تا هنگامى كه خدا بخواهد پنهان مى ماند و سرانجام به فرمان خدا ظهور و قيام خواهد كرد و دين اسلام را بر سراسر جهان حكمفرما خواهد ساخت و جهان را پس از ظلم و جور فراگير، از عدل و داد پر مى سازد.

در اين روايات حتّى خصوصيات شخصى و جسمى امام دوازدهم و ديگر مطالب مربوط به او بيان شده و ما براى نمونه چند حديث را ذكر مى كنيم.

نمونه اى از احاديث سنّيان

. 1پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) در بيان حتميّت ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)فرمودند: «اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند، خدا مردى از ما را مى فرستد كه دنيا را پر از عدل و داد نمايد، همان طور كه پر از ظلم و جور شده باشد».[31]

.2 پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند: «قيامت برپا نمى شود تا آنكه مردى از اهل بيت من امور را در دست گيرد كه اسم او اسم من است».[32]

. 3پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند: «همانا على بعد از من امام امت من است و قائم منتظر ]از اولاد اوست كه [ وقتى ظاهر شود، زمين را پر از عدل و داد مى سازد همچنانكه از ظلم و جور پر شده باشد. سوگند به آنكه مرا به حق، بشارت رسان و بيم دهنده برانگيخت، مسلّماً آنانكه در غيبت او ثابت قدم بمانند از اكسير ناياب ترند».

«جابر» برخاست و عرض كرد: «اى رسول خدا، آيا براى فرزند شما قائم، غيبتى هست؟»


فرمود: «آرى سوگند به پروردگارم، مؤمنان امتحان و خالص و كفّار هلاك مى شوند، اى جابر اين امر از امور الهى و سرّى از اسرار خداست كه بر بندگانش پنهان داشته، از شك در آن بپرهيز چون شك در امر خداى عزيز و جليل كفر است».[33]

4. «امّ سلمه» مى گويد: «رسول گرامى اسلام از مهدى ـ ]موعود [ ـ ياد مى كرد و مى فرمود: آرى او حق است و او از بنى فاطمه خواهد بود».[34]

5. «سلمان فارسى» مى گويد: خدمت رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)رسيدم، حسين بن على را روى زانوى خود نشانده بود و چشم ها و لبهاى او را مى بوسيد و مى فرمود: «تو سيّد، پسر سيّد، برادر سيّدى، تو امام، پسر امام، برادر امامى، تو حجّت خدا، پسر حجت خدا، برادر حجّت خدايى، و تو پدر نُه حجت خدايى كه نهم آنان قائم ايشان است».[35]

.6 امام رضا(عليه السلام) فرمود: «خلف صالح فرزند حسن بن على عسكرى، صاحب الزمان و همان مهدى موعود است».[36]

.7 رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند: «شما را به مهدى بشارت مى دهم، او در امت من مبعوث مى شود در حالى كه امّت در اختلاف و لغزش هاست، پس زمين را پر از عدل و داد نمايد همان طور كه پر از ظلم و جور شده باشد، اهل آسمان و اهل زمين از او راضى و خشنود مى شوند...».[37]

.8 امام رضا(عليه السلام) فرمود: «كسى كه پارسايى ندارد دين ندارد، همانا گرامى ترين شما نزد خدا كسى است كه به تقوى آراسته تر است». بعد فرمود: «چهارمين فرزند از نسل من پسر بانوى كنيزان است كه خدا زمين را به وسيله او از هر ظلم و جورى پاك مى سازد، و او همان است كه مردم در تولّدش شك مى كنند، و او صاحب غيبت است، وقتى خروج كند زمين به نور خدا روشن مى شود و ميزان عدل ميان مردم نصب مى گردد كه هيچ كس به كسى ستم نمى كند...».[38]


.9 امير مؤمنان على(عليه السلام) فرمودند: «خدا گروهى را مى آورد كه خدا را دوست دارند و خداوند نيز آنان را دوست دارد، و به سلطنت الهى مى رسد كسى كه ميان آنان غريب (و مستور) است، او همان مهدى موعود است... زمين را پر از عدل و داد مى سازد بدون آنكه براى او مشكلى پيش آيد. در كودكى از مادر و پدرش دور مى گردد... و بلاد مسلمانان را با امان فتح مى كند، زمان براى او آماده و صاف مى شود، كلام او مسموع خواهد بود و پير و جوان از او اطاعت مى كنند و زمين را پر از عدل و داد مى سازد چنانكه از ظلم و جور پر شده باشد، در اين هنگام است كه امامت او به حدّ كمال مى رسد و خلافت او مستقر مى گردد، و خدا كسانى را كه در قبرها هستند مبعوث مى گرداند، آنان صبح مى كنند در حالى كه در قبرهاى خويش نيستند، و زمين به وجود مهدى آباد و خرّم شده; نهرها جارى مى گردد و فتنه ها و آشوبها و غارتها از بين مى رود و خير و بركات فزونى مى يابد، و نيازى به آنچه در مورد بعد آن بگويم ندارم، و از من بر دنياى آن روز سلام باد».[39]

چند نمونه از احاديث شيعيان

.1 امام صادق(عليه السلام) فرمود: «مردم امامشان را گم مى كنند ولى او در موسم حج حاضر مى شود و مردم را مى بيند امّا مردم او را نمى بينند».[40]

.2 «اصبغ بن نباته» مى گويد: خدمت امير مؤمنان على(عليه السلام) شرفياب شدم، آن حضرت را ديدم كه در فكر فرو رفته است و با انگشت مبارك زمين را مى كاود; عرض كردم: «چرا شما را در فكر مى بينم آيا به زمين ميل و رغبتى داريد؟»

فرمودند: «نه به خدا سوگند، هرگز رغبتى به زمين و به دنيا نداشته ام. در مورد مولودى فكر مى كنم كه از نسل من و يازدهمين نفر از فرزندان من است و او «مهدى» است همانكه زمين را از عدل و قسط پر مى سازد همچنانكه از ظلم و جور پر شده باشد; براى او غيبت و حيرتى است كه گروههايى در آن گمراه مى شوند و گروههايى ديگر، به هدايت مى رسند...».[41]


3. امام صادق(عليه السلام) مى فرمود: «اگر به شما خبر رسيد كه صاحب اين امر (يعنى امام وقت) غايب شده است غيبت او را انكار نكنيد».[42]

.4 و نيز فرمود: «براى قائم دو غيبت است، يكى كوتاه و ديگرى طولانى، در غيبت اول كسى جز خواصّ شيعه جاى او را نمى داند، و در غيبت دوم جز دوستان خاص كسى از جاى او آگاهى ندارد».[43]

5. و نيز فرمود: «قائم قيام مى كند در حالى كه هيچ كس بر او عهد و پيمان و بيعتى ندارد».[44]

6. رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمودند: «قائم از اولاد من، و اسم او اسم من و كنيه او كنيه من، و شمايل او شمايل من، و سنّت و روش او سنّت و روش من است; مردم را بر شريعت و دين من وا مى دارد و به كتاب پروردگارم دعوت مى كند، هر كس از او اطاعت كند از من اطاعت كرده و هر كس با او مخالفت ورزد با من مخالفت ورزيده، و هر كس غيبت او را انكار نمايد مرا انكار نموده است».[45]

7. چهارمين امام، زين العابدين(عليه السلام)، فرمود: «در قائم ما شباهت هايى با پيامبران خدا وجود دارد; شباهتى با نوح، شباهتى با ابراهيم، شباهتى با موسى، شباهتى با عيسى، شباهتى با ايّوب، و شباهتى با محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم); با نوح در طول عمر شبيه است،و با ابراهيم در پنهان بودن تولدش و دورى و كناره گيرى از مردم، با موسى در خوف و غيبت، با عيسى در اختلاف مردم درباره او، و با ايّوب در رسيدن فرج پس از بلا و گرفتارى، و با محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) در قيام با شمشير».[46]

.8 امام صادق(عليه السلام) فرمود: «همانا براى صاحب اين امر (قائم) غيبتى است كه بنده خدا بايد ]در آن هنگام  [تقوى بورزد و به دين خدا چنگ بزند».[47]

.9 و نيز فرمود: «بر مردم زمانى مى رسد كه امامشان از آنان غايب مى شود».


«زراره» مى گويد عرض كردم: «تكليف مردم در آن زمان چيست؟»

فرمود: «بايد بر همان امرى كه بر آن هستند (از تكاليف و اعتقادات دينى) تمسّك بجويند تا امام بر آنان ظاهر شود».[48]

. 10و نيز فرمود: «اين امر (ظهور امام و قيام او) روى نخواهد داد تا هيچ گروهى از مردم باقى نماند مگر آنكه بر مردم حكومت كرده باشد، تا گوينده اى نگويد اگر ما حكومت مى كرديم به عدالت رفتار مى نموديم; سپس قائم(عليه السلام) به حق و عدل قيام مى فرمايد».[49]

* * *

ميلاد امام

دوازدهمين پيشواى آسمانى اسلام، حضرت حجة بن الحسن المهدى صلوات الله عليه و على آبائه، در اوان سپيده دم جمعه نيمه شعبان سال 255 هجرى قمرى، مطابق 868 ميلادى در شهر «سامرّاء» در خانه امام يازدهم(عليه السلام) چشم به جهان گشود.[50]

پدر گرامى او پيشواى يازدهم حضرت امام حسن عسكرى(عليه السلام)است و مادرش بانوى بزرگوار «نرجس» كه «سوسن» و «صيقل» نيز ناميده شده و دختر «يوشعا» پسر قيصر روم، و از نسل «شمعون» يكى از حواريّين مسيح(عليه السلام)است. نرجس چنان با فضيلت بود كه «حكيمه» خواهر امام هادى(عليه السلام) كه خود از بزرگان بانوان خاندان امامت است او را سيّده خود و سيّده خانواده خود،[51] و خود را خدمتگزار او خطاب كرد.[52]


هنگامى كه «نرجس» در روم بود خوابهاى شگفت انگيزى ديد; يكبار در خواب پيامبر عزيز اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) و عيساى مسيح(عليه السلام) را ديد كه او را به عقد ازدواج امام حسن عسكرى(عليه السلام)درآوردند و در خواب ديگرى شگفتى هاى ديگرى ديد و به دعوت حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) مسلمان شد; اما اسلام خود را از خانواده و اطرافيان خويش پنهان مى داشت، تا آنگاه كه ميان مسلمانان و روميان جنگ در گرفت و قيصر، خود به همراه لشكر روانه جبهه هاى جنگ شد. «نرجس» در خواب فرمان يافت كه به طور ناشناس همراه كنيزان و خدمتكاران به دنبال سپاهى كه به مرز مى روند برود، و او چنين كرد و در مرز برخى از جلوداران سپاه مسلمانان آنان را اسير ساختند و بى آنكه بدانند او از خانواده قيصر است او را همراه ساير اسيران به بغداد بردند.

اين واقعه در اواخر دوران امامت امام دهم حضرت هادى(عليه السلام)روى داد[53] و كارگزار امام هادى(عليه السلام)نامه اى را كه امام به زبان رومى نوشته بود به فرمان آن گرامى در بغداد به «نرجس» رساند و او را از برده فروش خريدارى كرد و به سامرّاء نزد امام هادى برد. امام آنچه نرجس در خوابهاى خود ديده بود به او يادآورى كرد و بشارت داد كه او همسر امام يازدهم و مادر فرزندى است كه بر سراسر جهان مستولى مى شود و زمين را از عدل و داد پر مى سازد. آنگاه امام هادى(عليه السلام)«نرجس» را به خواهر خود «حكيمه» كه از بانوان بزرگوار خاندان امامت بود سپرد تا آداب اسلامى و احكام را به او بياموزد. و مدّتى بعد «نرجس» به همسرى امام حسن عسكرى(عليه السلام)درآمد.[54]»

«حكيمه» هر گاه خدمت امام عسكرى(عليه السلام) مى رسيد دعا مى كرد خداوند به او فرزندى عطا فرمايد; مى گويد: يك روز كه مطابق عادت به ديدار امام عسكرى(عليه السلام) رفته بودم همان دعا را تكرار كردم، آن گرامى فرمود: «فرزندى كه دعا مى كنى خدا به من عطا فرمايد امشب به دنيا مى آيد».[55]


«نرجس» پيش آمد تا كفش مرا درآورد، و گفت: «بانوى من كفشت را به من بده».

گفتم: «تو سرور و بانوى منى، به خدا سوگند نمى گذارم كفش مرا درآورى، و نمى گذارم به من خدمت كنى، من بر روى چشم خويش تو را خدمت مى كنم».

امام عسكرى(عليه السلام) سخن مرا شنيد و فرمود: «عمّه خدا به تو پاداش نيكو دهد».

تا غروب نزد او بودم، و كنيز را صدا زدم و گفتم: «لباس مرا بياور تا بروم». امام فرمود: «عمّه، امشب نزد ما بمان زيرا امشب مولودى كه نزد خداى متعال گرامى است به دنيا مى آيد كه خدا به وسيله او زمين را پس از مردن زنده مى گرداند».

عرض كردم: «سرور من از چه كسى متولّد مى شود؟ من در نرجس اثرى از حمل نمى بينم!»

فرمود: «از نرجس نه غير او».

من برخاستم و نرجس را دقيقاً جستجو كردم، هيچ اثرى از حاملگى در او نبود. به سوى امام بازگشتم و او را از كار خود آگاه ساختم، امام تبسّم كرد و فرمود: «سپيده دم بر تو آشكار مى شود كه او فرزندى دارد، زيرا او نيز همچون مادر موسى كليم الله است كه حمل او آشكار نبود و كسى تا هنگام ولادت نمى دانست; زيرا فرعون در جستجوى موسى ]براى آنكه چنان طفلى به وجود نيايد [ شكم زنان حامله را مى دريد، و اين ]طفل كه امشب متولّد مى شود  [مانند موسى(عليه السلام) است ]طومار حكومت فرعونان را درهم خواهد پيچيد [ و در جستجوى اويند».


«حكيمه» مى گويد: «من تا سپيده دم مراقب نرجس بودم، و او با آرامش نزد من خوابيده بود، و هيچ حركتى هم نمى كرد، تا در پايان شب و به هنگام طلوع فجر هراسان از جاى جست، من او را در آغوش گرفتم و نام خدا را بر او خواندم».

امام(عليه السلام) ـ از اطاق ديگر ـ صدا زد: «سوره «انّا انزلنا» را بر او بخوان!» و من خواندم و از نرجس حالش را جويا شدم، گفت: «آنچه مولاى من به تو خبر داد آشكار شده است».

من همچنانكه امام فرمان داده بود به خواندن «انّا انزلنا» ادامه دادم، در اين هنگام جنين از درون شكم با من همصدا شد و همچنانكه من انا انزلنا مى خواندم او نيز مى خواند، و بر من سلام كرد. سخت هراسان شدم، امام(عليه السلام) صدا زد: «امر خداى متعال تعجّب مكن، خداى متعال ما (ائمه) را در كوچكى به حكمت گويا مى سازد و در بزرگى حجّت در زمين قرار مى دهد».

هنوز سخن امام به پايان نرسيده بود كه نرجس از نزد من ناپديد شد چنانكه گويى پرده اى ميان من و او آويخته اند كه او را نمى ديدم; فرياد كشيدم و به سوى امام دويدم، امام فرمود: «عمّه بازگرد، او را در جاى خويش خواهى يافت».

بازگشتم، و طولى نكشيد كه حجاب ميان من و او برطرف شد و نرجس را ديدم كه چنان در نور غرق است كه چشمم را از ديدنش مى پوشاند، و پسرى را كه متولد شده بود ديدم كه در سجده است و به زانو افتاده و انگشتان سبابه بلند كرده و مى گويد: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَأنَّ جَدّى مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِه وَأنَّ أبى اَميرُ الْمُؤْمِنينَ» و آنگاه بر امامت يكايك امامان تا خودش گواهى داد، و گفت: «بار خدايا ميعاد مرا عملى ساز و كارم را به سرانجام برسان، و گامم را استوار بدار، و زمين را به وسيله من از عدل و داد پر كن...».[56]

پنهان بودن ميلاد امام

تاريخ دوران بنى اميّه و بنى عبّاس، به ويژه از زمان امام ششم حضرت صادق(عليه السلام)به بعد، گواه آنست كه خلفاء نسبت به امامان معصوم بسيار حسّاس شده بودند و اين بدان جهت بود كه آن گراميان بسيار مورد توجّه جامعه بودند و هر چه زمان پيش مى رفت نفوذ آنان بيشتر و علاقه مردم به آن بزرگواران افزونتر مى شد، تا آنجا كه خلفاء عباسى حكومت خود را در معرض خطر مى ديدند، به ويژه كه شهرت داشت مهدى موعود(عليه السلام) از نسل پيامبر و از دودمان امام معصوم و حضرت عسكرى به وجود خواهد آمد و دنيا را از عدل و داد پر مى سازد;


از اين رو امام عسكرى(عليه السلام)سخت مورد مراقبت بود و همانند پدر و جدّ و جدّ اعلاى خويش در مركز حكومت عباسى «سامرّاء» زير نظر قرار داشت و از سوى عباسيان كوشش مى شد تا از به وجود آمدن و پرورش كودك موعود جلوگيرى شود; ولى مشيّت الهى بر حتميّت اين تولّد قرار گرفته بود و تلاش آنان بى ثمر ماند و خداى متعال ولادت او را همانند موسى مخفى قرار داد; در عين حال اصحاب خاص امام عسكرى(عليه السلام) بارها امام موعود را در زمان حيات پدرش ديدند و به هنگام درگذشت حضرت عسكرى(عليه السلام)نيز امام عصر(عليه السلام) ظاهر شد و بر جنازه پدر نماز گزارد و مردم او را مشاهده كردند و پس از آن غايب گرديد.

از هنگام تولّد امام قائم(عليه السلام) تا شهادت پدرش حضرت عسكرى(عليه السلام)بسيارى از بستگان و ياران ويژه امام يازدهم موفق به ديدار او شدند يا از وجود او در خانه امام آگاه گشتند; اصولا روش امام عسكرى(عليه السلام)چنين بود كه در عين پنهان داشتن فرزند ارجمند خويش، در فرصتهاى مناسب، ياران مورد اطمينان را از وجود او آگاه مى فرمود تا آنان به شيعيان برسانند و پس از او در گمراهى نمانند; براى نمونه به چند مورد اشاره مى كنيم:

1. «احمد بن اسحاق» كه از بزرگان شيعه و پيروان ويژه امام عسكرى(عليه السلام)است مى گويد: «خدمت امام عسكرى(عليه السلام)شرفياب شدم. مى خواستم در مورد جانشين پس از او پرسش كنم، آن گرامى بدون آنكه سؤال كنم فرمود: اى احمد، همانا خداى متعال از آن هنگام كه آدم را آفريد زمين را از حجّت خدا خالى نگذاشته و نيز تا قيامت خالى نخواهد گذاشت، به جهت حجت خدا از اهل زمين رفع بلا مى شود و باران مى بارد و بركات زمين خارج مى گردد.

عرض كردم: اى پسر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، امام و جانشين پس از شما كيست؟

آن حضرت با شتاب به درون خانه رفت و بازگشت در حالى كه پسرى سه ساله كه رويى همانند ماه تمام داشت بر دوش خويش حمل مى كرد و فرمود: اى احمد بن اسحاق، اگر نزد خداى متعال و حجّت هاى او گرامى نبودى اين پسرم را به تو نشان نمى دادم، همانا او همنام رسول خدا و هم كنيه اوست، او كسى است كه زمين را از عدل و داد پر مى سازد همچنانكه از ظلم و جور پر شده باشد. اى احمد بن اسحاق مَثَل او در اين امّت مثل «خضر»(عليه السلام) و «ذوالقرنين» است، سوگند به خدا غايب مى شود به طورى كه در زمان غيبت او از هلاكت نجات نمى يابد مگر كسى كه خداوند او را بر اعتراف به امامت وى ثابت قدم بدارد و موفق سازد كه براى تعجيل فرج او دعا كند.


عرض كردم: سرور من، آيا نشانه اى دارد كه دل من به آن اطمينان ]بيشترى [ پيدا كند؟

]در اين هنگام [ آن پسر به عربى فصيح گفت: «منم بقية الله در زمين، همانكه از دشمنان خدا انتقام مى گيرد، اى احمد بن اسحاق پس از مشاهده عينى دنبال اثر نگرد...».

مرحوم صدوق مى فرمايد كه اين روايت را به خط «على بن عبدالله ورّاق» يافتم و از او پرسيدم; آن را براى من از «سعد بن عبدالله» و او از «احمد بن اسحاق» نقل كرد.[57]

2. «احمد بن حسن بن اسحاق قمى» مى گويد: «هنگامى كه خلف صالح ـ حضرت مهدى(عليه السلام) ـ متولّد شد، نامه اى از مولاى ما ابو محمد حسن عسكرى(عليه السلام) براى جدّم «احمد بن اسحاق» آمد كه در آن امام به خطّ خودش، همان خطّى كه فرمان ها و نامه هاى امام با آن صادر مى شد، نوشته بود: براى ما فرزندى متولّد شد، لازم است خبر تولّد او را پنهان بدارى و به هيچ كس از مردم بازگو نكنى، ما كسى را بر اين تولّد آگاه نمى كنيم جز خويشاوند نزديك را به جهت خويشاوندى، و دوست را به جهت ولايتش، دوست داشتيم خبر اين تولّد را به تو اعلام كنيم تا خداوند به جهت آن تو را مسرور سازد، همچنانكه ما را مسرور ساخت. والسلام».[58]

3. بانوى گرامى و پرهيزكار «حكيمه» عمّه امام، «نسيم» خادم امام عسكرى(عليه السلام)، «ابوجعفر محمد بن عثمان عمرى»، «حسين بن الحسن العلوى»، «عمروالاهوازى»، «ابو نصر خادم»، «كامل بن ابراهيم»، «على بن عاصم كوفى»، «عبدالله بن العباس علوى»، «اسماعيل بن على»، «يعقوب بن يوسف ضرّاب»،[59] و «اسماعيل بن موسى بن جعفر»، «على بن مطهر»، «ابراهيم بن ادريس»، «طريف خادم»[60] و «ابوسهل نوبختى»،[61] از جمله كسانى هستند كه از تولّد امام موعود(عليه السلام) اطلاع يافته و از آن خبر داده اند.

4. «جعفر بن محمد بن مالك» از جماعتى از شيعه نقل مى كند كه امام عسكرى(عليه السلام) به آنان فرمود: «آمده ايد از حجت بعد از من سؤال كنيد؟»

عرض كردند: «آرى.»


ناگاه پسرى چون پاره ماه كه از هر كس به آن حضرت شبيه تر بود نمايان شد; امام فرمود: «اين امام و جانشين من بر شماست، فرمانش را اطاعت كنيد و پراكنده نگرديد كه هلاك مى شويد. آگاه باشيد كه شما پس از اين او را نمى بينيد تا عمر او كامل شود. از «عثمان بن سعيد»[62] آنچه را مى گويد بپذيريد و فرمان او را اطاعت كنيد كه او جانشين امام شماست و كار به دست اوست».[63]

5. «عيسى بن محمد جوهرى» مى گويد: «من و گروهى جهت تهنيت تولّد حضرت مهدى(عليه السلام) خدمت امام عسكرى(عليه السلام) رفتيم، برادران ما خبر داده بودند كه حضرت مهدى شب جمعه در ماه شعبان هنگام طلوع فجر به دنيا آمده است; وقتى بر امام عسكرى(عليه السلام) وارد شديم پيش از عرض سلام به او تهنيت عرض كرديم... قبل از آنكه سؤالى كنيم فرمود: در ميان شما كسى است كه اين سؤال را در دل دارد كه فرزندم مهدى كجاست; من او را نزد خدا به وديعه گذاشتم چنانكه مادر موسى آنگاه كه موسى را در صندوق نهاد و به دريا افكند، او را نزد خدا به وديعه گذارد تا سرانجام خدا او را به او برگرداند».[64]

* * *

مسأله غيبت

اصول اساسى اسلام و احكام سياسى و اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى و تعليمات ديگر آن در طول رسالت پيامبر اسلام و طى مدّتى كه امامان معصوم(عليهم السلام) ـ تا سال 260 هجرى ـ در جامعه حضور داشتند، تبيين گرديد و به مرحله تدوين رسيد. در اين مدت گرچه فشار طاغوتان و مخالفان شديد بود امّا امامان معصوم(عليهم السلام) از فرصتها استفاده كرده مسائل اسلام را در ابعاد گوناگون آن تبيين نمودند. احكام مختلف اسلامى چنان به خوبى بيان شده كه قدرت و توانايى طرح همه جانبه و تشكيل يك حكومت بزرگ جهانى را داراست و در اين زمينه ترديدى نيست.


از سوى ديگر نمونه عالى حكومت توسط پيامبر عزيز اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)و امير مؤمنان على(عليه السلام) پياده شده تا جلوه هاى آن را بشر ببيند و از غير آن روى برتابد. بنابراين تا عصر حضرت مهدى(عليه السلام) زمينه حكومت واحد جهانى از سوى خدا كاملا آماده شده بود; قانون و احكام اسلام، مدوّن و نمونه عملى عدالت اسلام نيز نمايان بود; امّا از سوى مردم جهان براى تحقّق اين حكومت الهى آمادگى وجود نداشت. اگر مردم جهان آماده پذيرش اين حكومت بودند امام غايب نمى شد و به اجراى قانون الهى مى پرداخت و حكومت عدل اسلامى را در سراسر جهان برقرار مى فرمود، پس ممكن است به اين جهت غيبت فرموده و به همين جهت غيبت صغرى به غيبت كبرى كشيده شده و ادامه يافته باشد و امام عصر، ارواحنا فداه، وقتى ظاهر گردد كه مردم همچون گذشتگان خود از حكومت او روى برنتابند و از هر جهت آماده و پذيراى حكومت او باشند.

مرحوم «خواجه نصير الدين طوسى» مى نويسد: «غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) نه از خداى سبحان است و نه از آن حضرت; پس از مكلّفين و مردم است، و آن غلبه خوف، و تمكين نداشتن مردم از امام است; موقعى كه سبب غيبت زايل گردد ظهور واقع مى شود».[65]

البته غيبت بر اساس حكمت الهى صورت گرفت و ما به همه اسرار آن واقف نيستيم ولى ممكن است رمز اساسى غيبت همين نكته باشد. سرپيچى و طغيان جوامع در طول امامت يازده معصوم به تجربه رسيد، و تخلّف و حمايت نكردن مردم از آنان در اين مدت كاملا روشن شد و جاى هيچ ابهامى باقى نماند كه مردم نمى خواهند زير بار حكومت عدل اسلامى بروند; در چنين وضعيتى، غيبت يك مسأله طبيعى است و ظهور و حضور او در جامعه محتاج سؤال است! بايد گفت با اين وضع چرا امام در جامعه ظاهر باشد؟ امام غايب خواهد بود و به وظايف خويش پنهانى عمل مى كند تا زمينه ظهورش فراهم آيد، آنگاه ظاهر مى شود و خيل مشتاقان را به زيارت و حمايتش موفق مى سازد;


«اِنّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْم حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ»

اين رمز تا هنگام ظهور پنهان است و در آن وقت مردم جهان در مى يابند علّت غيبت در وجود خودشان نهفته بوده و از آن غافل بوده اند و چنانچه پيشتر خود را آماده مى ساختند امام بر آنان ظاهر مى شد، اما در صدد اصلاح و آمادگى خود بر نيامدند و به رژيم هاى گوناگون و فاسد دل بستند و گمان كردند رژيم هاى فاسد موجود مى توانند دردى را دوا كنند، يا سازمان ها و كنفرانس هاى پر زرق و برق مى توانند كارى از پيش ببرند.

البته معنى اين كه مى گوييم مردم موجب غيبت امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف شده اند آن نيست كه همه به اين گناه بزرگ آلوده اند; بلكه مراد حدّ نصابى است كه براى ظهور آن حضرت لازم است. بديهى است كه بسيارى از شايستگان هميشه آماده ظهور بوده و هستند امّا جامعه در حدّ نصاب خود اين آمادگى را ندارد و اجتماعى كه آمادگى نداشته باشد طبعاً با حكومت او مصادم و معارض خواهد بود; لذا غيبت ادامه مى يابد و خداوند به وسيله غيبت، امام زمان(عليه السلام)را از قتل حفظ كرده است; زيرا اگر پيش از موعد ظاهر شود او را خواهند كشت و به انجام مأموريت الهى خود موفق نمى گردد و به هدف اجتماعى ظهور خويش نائل نمى شود.

مرحوم كلينى در كتاب «كافى» و شيخ طوسى در كتاب «غيبت» از «زراره» نقل كرده اند كه گفت: خدمت امام صادق(عليه السلام) رسيدم و از آن گرامى شنيدم كه فرمود: «براى قائم(عليه السلام) پيش از قيام، غيبتى است».

عرض كردم: «چرا؟»

امام(عليه السلام) به شكم خويش اشاره فرمود (كنايه از آنكه از كشته شدن بيم دارد).[66]

امام قائم(عليه السلام) هيچ رژيمى و حكومتى را حتّى از روى تقيّه هم به رسميّت نشناخته و نمى شناسد و مأمور به تقيّه از حاكمى و سلطانى نيست و تحت حكومت و سلطنت هيچ ستمگرى در نيامده و در نخواهد آمد; وقتى ظهور فرمايد بيعتى با كسى ندارد.


«يَقُومُ الْقائِمُ وَلَيْسَ لاَِحَد فى عُنُقِه عَهْدٌ وَلا عَقْدٌ وَلا بَيْعَةٌ»[67]

چرا كه بايد مطابق واقع عمل كند و دين خدا را به طور كامل و بى هيچ پرده پوشى و بيم و ملاحظه اى اجرا و در جامعه مستقر سازد; بنابراين جاى عهد و ميثاق با كسى و مماشات و مراعات نسبت به كسى باقى نمى ماند.

چنين است كه با سابقه اى كاملا روشن و بدون آنكه هيچ تعهّدى نسبت به كسى بر عهده او باشد ظهور مى فرمايد و طومار همه حكومت هاى فاسد را در هم مى پيچد و اسلام را بر سراسر گيتى حكمفرما مى سازد.

* * *

غيبت صغرى و كبرى

پس از شهادت امام يازدهم از سال 260 قمرى تا سال 329 يعنى حدود 69 سال دوره «غيبت صغرى» بود،[68] و از آن پس تاكنون و تا آنگاه كه امام قائم(عليه السلام) ظهور فرمايد دوره «غيبت كبرى» است.

در غيبت صغرى، رابطه مردم با امام(عليه السلام) به كلّى قطع نشد، اما محدود بود و هر فردى از شيعه مى توانست به وسيله «نوّاب خاص» كه از بزرگان شيعه بودند مشكلات و مسائل خود را به عرض امام برساند و توسط آنان پاسخ دريافت دارد و احياناً به حضور امام شرفياب شود. اين دوره را مى توان دوران آمادگى براى غيبت كبرى دانست كه در آن ارتباط قطع شد و مردم موظّف شدند در امور خود به نوّاب عام يعنى فقهاء و آگاهان به احكام شرع مراجعه كنند.

اگر غيبت كبرى، يكباره و ناگهان رخ مى داد ممكن بود موجب انحراف افكار شود و ذهن ها آماده پذيرش آن نباشد; امّا به تدريج و در طول مدّت غيبت صغرى، ذهن ها آماده شد و بعد غيبت كامل آغاز گرديد. و نيز ارتباط با امام توسّط نوّاب خاصّ در دوران غيبت صغرى، و همچنين شرفيابى برخى از شيعيان به خدمت امام قائم(عليه السلام)در آن دوره، مسأله ولادت و حيات آن گرامى را بيشتر تثبيت كرد. اگر غيبت كبرى بدون اين مقدّمات شروع مى شد شايد اين مسائل تا اين حدّ روشن نمى بود و ممكن بود براى برخى ايجاد ترديد و اشكال نمايد;


خداى متعال به حكمت خويش، غيبت امام زمان(عليه السلام) را ـ همان طور كه از پيش پيامبر و ائمّه(عليهم السلام) خبر داده بودند ـ به دو گونه قرار داد; غيبتى خفيف تر طىّ مدّتى كوتاه تر جهت آمادگى براى غيبت كامل، كه آن «غيبت صغرى» است، و پس از آن غيبت بزرگ و طولانى كه آن «غيبت كبرى» است; تا بدين ترتيب پيروان اهل بيت(عليهم السلام) بر ايمان و پيروى خويش استوار و ثابت قدم بمانند و اعتقاد قلبى خود را نسبت به امام خويش از دست ندهند و در انتظار او و فرج الهى بسر برند و در مدّت غيبت به دين الهى تمسّك جويند و خودسازى كنند و به وظايف مذهبى خود عمل نمايند تا فرمان الهى در مورد ظهور و قيام امام عصر(عليه السلام) در رسد و به سعادت و نجات كامل نائل آيند.

*

نوّاب اربعه

در زمان غيبت صغرى، چهار تن از بزرگان شيعه وكيل و سفير و نايب خاص امام زمان(عليه السلام) بودند كه خدمت آن حضرت مى رسيدند و وكالتشان به خصوص مورد تأييد بود و پاسخ هاى امام در حاشيه نامه هاى سؤالى، توسط آنان به دست مردم مى رسيد.

البتّه غير از اين چهار نفر، وكلاى ديگرى هم از طرف امام در بلاد مختلف بودند كه يا به وسيله همين چهار نفر امور مردم را به عرض امام زمان(عليه السلام) مى رساندند و از سوى امام در مورد آن توقيعاتى صادر شده بود،[69] و يا به گفته مرحوم آيت الله سيد محسن امين، سفارت اين چهار نفر سفارت مطلق و عام بوده ولى ديگران در موارد خاصّى سفارت داشتند; از قبيل «ابوالحسين محمّد بن جعفر اسدى» و «احمد بن اسحاق اشعرى» و «ابراهيم بن محمد همدانى» و «احمد بن حمزة بن اليسع».[70]


نواب اربعه به ترتيب عبارتند از:

6. جناب ابو عمرو عثمان بن سعيد عَمْرى (به فتح عين و سكون ميم).

7. جناب ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعيد عَمْرى.

8. جناب ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى.

9. جناب ابوالحسن على بن محمد سَمَرى (بفتح سين و ميم).

*

«ابوعمرو عثمان بن سعيد عَمْرى»

«ابوعمرو عثمان بن سعيد عَمْرى» مورد اعتماد مردم و جليل القدر و وكيل حضرت هادى و حضرت عسكرى بود،[71] و به امر امام(عليه السلام)متصدّى كفن و دفن امام عسكرى گرديد.[72] وى در سامرّاء در محلّه عسكر سكونت داشت و به همين مناسبت به او نيز «عسكرى» گفته مى شد، و براى آنكه مأموران دربارى پى به كارها و خدمات او نسبت به امام نبرند، روغن فروشى مى كرد[73] و زمانى كه تماس با امام عسكرى(عليه السلام) براى شيعه مشكل بود اموال توسط او براى امام ارسال مى شد و جناب عثمان بن سعيد اموال را در ظرفهاى روغن مى ريخت و نزد امام مى برد.[74]

«احمد بن اسحق قمى» مى گويد: «خدمت امام هادى(عليه السلام) عرض كردم من گاهى غايب و گاهى حاضرم، وقتى هم حضور دارم هميشه نمى توانم خدمتتان برسم، سخن چه كسى را بپذيرم و فرمان چه شخصى را اطاعت كنم؟»


فرمود: «اين ابوعمرو (عثمان بن سعيد عَمْرى) مورد اطمينان و امين است، آنچه به شما بگويد از من مى گويد و آنچه به شما برساند از من مى رساند».

«احمد بن اسحاق» مى گويد: «پس از رحلت امام هادى(عليه السلام) نزد امام عسكرى رفتم و همان گفته را تكرار كردم، آن گرامى نيز مانند پدر بزرگوارش فرمود: ابوعمرو، امين و مورد اطمينان امام گذشته و مورد اطمينان من در زندگى و پس از مرگ من است، آنچه به شما بگويد از من گفته و آنچه به شما برساند از من رسانده است».[75]

«عثمان بن سعيد» پس از امام عسكرى(عليه السلام) به فرمان امام قائم(عليه السلام)به وكالت و نيابت ادامه داد و شيعيان مسائل خود را نزد او مى بردند و پاسخ امام(عليه السلام) توسط او به مردم مى رسيد.[76]

مرحوم محقق داماد در كتاب «صراط مستقيم» نوشته است: «شيخ موثق، عثمان بن سعيد عمرى، نقل كرده است كه «ابن ابى غانم قزوينى» گفت امام عسكرى(عليه السلام)در حالى كه فرزندى نداشت رحلت كرد! و شيعيان با او نزاع و مجادله كردند و به ناحيه مقدّسه ]امام  [نامه نوشتند، نامه اى بدون مركّب; يعنى مطالب خود را با قلم خشك روى كاغذ سفيد نوشتند تا پاسخ آن، نشانه و آيه و معجزه اى باشد; جواب از ناحيه امام به اين شرح صادر شد:

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

خداوند ما و شما را از گمراهى و فتنه ها محفوظ بدارد. خبر شكّ و ترديد گروهى از شما در دين و در ولايت ولىّ امرشان به ما رسيد، اين خبر ما را متأثّر و اندوهگين ساخت; البتّه اين تأثر براى شماست نه براى خودمان، زيرا خدا با ما و حق با ماست، كسى كه از ما دور شود موجب وحشت ما نمى گردد، ما ساخته و پرداخته پروردگارمان هستيم و آفريدگان ساخته و پرداخته ما (ما از فيوضات الهى بهره وريم و مردم از فيوض ما بهره ور مى شوند)، چرا در شك غوطه وريد آيا نمى دانيد آنچه از امامان شما رسيده واقع خواهد شد (امامان گذشته خبر دادند كه قائم(عليه السلام) غيبت خواهد كرد)، آيا نديديد چگونه خدا از زمان حضرت آدم تا زمان امام گذشته همواره پناهگاه هايى قرار داد كه مردم به سوى آنها بروند و نشانه هايى كه مردم به وسيله آنها هدايت يابند; هر گاه پرچمى پنهان شد پرچمى ديگر آشكار گشت، و هر وقت ستاره اى افول كرد ستاره ديگر درخشيد.


آيا پنداشته ايد كه خداوند پس از آنكه امام گذشته (امام يازدهم) را قبض روح فرمود و به سوى خود برد، دين خود را باطل و سبب و وسيله ميان خود و خلق را قطع كرده است; هرگز چنين نيست و نخواهد بود تا قيامت برپا گردد و امر خدا ظاهر شود در حالى كه خوشايندشان نباشد. پس از خدا بپرهيزيد و تسليم ما باشيد و امر را به ما برگردانيد، من شما را نصيحت كردم و خدا گواه بر من و شماست».[77]

«عثمان بن سعيد» پيش از وفات به فرمان امام عصر(عليه السلام) فرزند خود «ابوجعفر محمد بن عثمان» را به جانشينى خود و نيابت امام معرفى كرد.

*

ابوجعفر محمّد بن عثمان بن سعيد عَمْرى

«محمد بن عثمان» نيز همچون پدر از بزرگان شيعه و در تقوى و عدالت و بزرگوارى مورد اعتماد و احترام شيعيان بود، و قبلا نيز حضرت عسكرى(عليه السلام) نسبت به او و پدرش اظهار اعتماد و اطمينان فرموده بود و مرحوم شيخ طوسى مى نويسد: «شيعه بر عدالت و تقوى و امانت او اتفاق داشتند».[78]

پس از درگذشت نائب اول جناب «عثمان بن سعيد»، توقيعى[79] از جانب امام زمان(عليه السلام) در مورد وفات او و نيابت فرزندش «محمّد» صادر شد كه ترجمه آن چنين است:

«اِنّا لِلّهِ وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ، در برابر فرمان او تسليم و به قضاى او راضى هستيم، پدرت سعادتمند زيست و پسنديده درگذشت، خداوند او را رحمت كند و به پيشوايان و سرورانش(عليهم السلام) ملحق سازد، همواره در كار آنان جهد مىورزيد و در آنچه موجب تقرّب به خداى عزيز و جليل و پيشوايان بود مى كوشيد، خداوند روى او را شاد و شاداب دارد و از لغزشش درگذرد».


و در قسمت ديگر از همين توقيع فرموده است:

«خداوند پاداش تو را بزرگ دارد و به تو در مصيبت، آرامش نيكو عطا فرمايد; تو مصيبت زده شدى و ما نيز مصيبت زده شديم، و مفارقت او، تو را و ما را به مصيبت تنهايى و فقد او مبتلا ساخت. خداوند او را به رحمت خود در جايگاه و آرامگاهش مسرور سازد، و از كمال سعادت پدرت بود كه خداوند فرزندى چون تو را به او عنايت كرد كه پس از او جانشينش گردى و در امورش قائم مقام او باشى و برايش طلب رحمت و آمرزش نمايى، و من خداى را سپاس مى گزارم. همانا دلها به مكان و منزلت تو و به آنچه خدا در تو و نزد تو قرار داده شاد و خشنود است. خداوند تو را يارى فرمايد و نيرومند و استوار سازد و موفق بدارد و سرپرست و مراقب و نگهبان تو باشد».[80]

«عبدالله بن جعفر حميرى» مى گويد: «وقتى عثمان بن سعيد درگذشت نامه اى به خطى كه امام قبلا به آن با ما مكاتبه مى كرد براى ما آمد كه در آن ابوجعفر (محمد بن عثمان بن سعيد عمرى) به جاى پدر منصوب شده بود».[81]

و نيز در توقيعى ديگر امام ضمن پاسخ به سؤال هاى «اسحاق بن يعقوب كلينى» نوشتند: «و امّا محمد بن عثمان عَمْرى كه خدا از او و از پدرش كه قبلا مى زيست راضى و خشنود باشد، پس همانا او مورد وثوق من و نوشته او نوشته من است».[82]

«عبدالله بن جعفر حميرى» مى گويد: «از محمد بن عثمان پرسيدم صاحب الامر را ديده اى؟»

فرمود: «آرى، و آخرين ملاقاتم با او كنار بيت الله الحرام بود كه مى گفت: «أَللّهُمَّ اَنْجِزْلى ما وَعَدْتَنى»[83] و نيز او را در مستجار[84] ديدم كه مى گفت: «أَللّهُمَّ انْتَقِمْ بى اَعْدائى».[85]

و نيز محمد بن عثمان مى فرمود: «صاحب الامر(عليه السلام) هر سال در حج حاضر مى شود، او مردم را مى بيند و مى شناسد و مردم او را مى بينند ولى نمى شناسند».[86]


محمد بن عثمان براى خود قبرى ترتيب داده و آن را با ساج (نوعى پارچه و لباس) پوشانده بود و روى آن آياتى از قرآن كريم و اسامى ائمه اطهار را نوشته بود و هر روز داخل آن مى شد و يك جزء از قرآن را قرائت مى كرد و بيرون مى آمد.[87]

اين بزرگوار پيش از مرگ از روز وفات خود خبر داد و در همان روز درگذشت.[88] پيش از رحلت گروهى از بزرگان شيعه نزد او آمدند و «ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى» را به امر امام زمان(عليه السلام) براى سفارت و ارتباط با امام معرفى كرد و فرمود: «او قائم مقام من است به او مراجعه كنيد».[89]

جناب ابوجعفر محمد بن عثمان عَمْرى در سال 305 هجرى قمرى رحلت كرد.[90] رحمة الله عليه رحمة واسعة.

*

حسين بن روح نوبختى

جناب ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى نزد موافق و مخالف عظمت و بزرگى ويژه اى داشت; وى به عقل و بينش و تقوى و فضيلت مشهور بود و عموم فرقه هاى مختلف مذهبى به او توجه داشتند. در زمان نائب دوّم محمد بن عثمان عَمْرى و از جانب او متصدى پاره اى از امور بود. در ميان ياران ويژه محمد بن عثمان، «جعفر بن احمد بن متيل قمى» بيش از ديگران با او خصوصى و مرتبط بود; چنانكه حتّى در اواخر زندگى محمد بن عثمان، غذاى او در خانه جعفر بن احمد و پدرش تهيّه مى شد و ميان اصحاب نائب دوم احتمال جانشينى «جعفر بن احمد بن متيل» از ديگران بيشتر بود. در آخرين ساعات زندگى و به هنگام احتضارِ محمد بن عثمان، جعفر بن احمد بالاى سر او و حسين بن روح پايين پايش نشسته بودند;[91] محمد بن عثمان به جعفر بن احمد رو كرد فرمود: «مأمور شده ام كه امور را به ابوالقاسم، حسين بن روح، واگذار نمايم».

جعفر بن احمد از جا برخاست و دست حسين بن روح را گرفت و او را بالاى سر محمد بن عثمان نشاند و خود در پايين پاى او نشست.[92]


از سوى امام قائم(عليه السلام) در مورد حسين بن روح اين توقيع صادر گرديد:

ما او را مى شناسيم; خداوند تمامى خير و رضاى خويش را به او بشناساند و به توفيق خود او را يارى نمايد. از مكتوب او مطلع شديم و نسبت به او وثوق و اطمينان داريم و او را نزد ما مكان و منزلتى است كه خشنودش مى سازد، خداوند در احسان خويش به او بيفزايد كه خدا ولىّ و تواناى بر همه چيز است و سپاس خداى را كه شريكى ندارد و درود و سلام فراوان خدا بر فرستاده او محمّد و بر خاندان او».

اين نامه روز يكشنبه 6 شوّال سال 305 هجرى قمرى صادر شد.[93]

از «ابو سهل نوبختى» كه از متكلّمين بزرگ بغداد و نيز بزرگ خاندان نوبختى بود و كتاب هاى بسيار تأليف كرده است پرسيدند: «چرا نيابت به شيخ ابوالقاسم، حسين بن روح، رسيد و شما به اين مقام نائل نشدى؟»

گفت: «آنان (ائمه(عليهم السلام)) داناترند و آنچه برگزينند (شايسته تر و مناسب تر است)، ولى من فردى هستم كه با خصم برخورد و مناظره مى كنم و اگر (نائب امام بودم و) مكان امام زمان(عليه السلام) را مى دانستم چنانكه اكنون ابوالقاسم حسين بن روح (به جهت نيابت) مى داند، و (در گير و دار بحث پيرامون امام با مخالفان) در تنگنا قرار گيرم ممكن است (نتوانم خود را كنترل كنم و) جاى امام را افشا نمايم; ولى ابوالقاسم (حسين بن روح در خوددارى و كتمان اسرار چنانست كه) اگر امام(عليه السلام) در زير دامان او مخفى باشد و او را با آلات برنده تكّه تكّه نمايند دامان خود را از او برنمى دارد (و او را به دشمن نشان نخواهد داد)».[94]

جناب ابوالقاسم حسين بن روح، حدود 21 سال مقام نيابت داشت، و قبل از وفات امور نيابت را به امر امام به «ابوالحسن على بن محمد سَمَرى» واگذاشت و در ماه شعبان سال 326 هجرى درگذشت كه آرامگاه او در بغداد است.[95]

 

ابوالحسن سَمَرى

مؤلف كتاب «منتهى المقال» درباره نائب چهارم، جناب ابوالحسن على بن محمد سمرى، مى نويسد: «جلالت قدر او آنچنان زياد است كه نيازى به توصيف ندارد».[96]


 

آن بزرگوار به فرمان امام عصر، ارواحناه فداه، پس از حسين بن روح عهده دار نيابت امام(عليه السلام) و رسيدگى به امور شيعيان گرديد.

مرحوم محدّث قمى مى نويسد: «ابوالحسن سمرى روزى به جمعى از مشايخ كه نزد او بودند فرمود: خداوند به شما در مصيبت على بن بابويه قمى اجر عنايت فرمايد، در اين ساعت از دنيا رفت.

آنان ساعت و روز و ماه را يادداشت كردند، 17 يا 18 روز بعد خبر رسيد كه در همان ساعت على بن بابويه قمى درگذشته است».[97]

«على بن محمد سَمَرى» در سال 329 هجرى درگذشت.[98] پيش از وفاتش گروهى از شيعيان نزد او گرد آمدند و پرسيدند: «پس از تو چه كسى جانشين تو خواهد بود؟»

پاسخ داد: «من مأمور نشده ام كه در اين مورد به كسى وصيت كنم».[99]

و نيز توقيعى را كه از سوى امام غائب(عليه السلام) در اين باره صادر شده بود به شعييان نشان داد. آنان از روى توقيع استنساخ كردند; مضمون آن چنين بود:

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

اى على بن محمد سمرى خداوند در مصيبت تو پاداش برادرانت را عظيم دارد، تو تا شش روز ديگر از دنيا خواهى رفت، پس امور خويش را فراهم آور و به هيچ كس وصيت مكن كه پس از تو جانشين تو شود; به تحقيق «غيبت كبرى» واقع شد و ظهورى نخواهد بود تا آنگاه كه خداى متعال فرمان دهد و آن پس از مدّت طولانى و قساوت دلها و پر شدن زمين از ستم است، و به زودى افرادى نزد شيعيان من مدّعى مشاهده ـ ]و ارتباط با امام غائب به عنوان نائب خاص [ ـ مى شوند، آگاه باشيد كه هر كس پيش از «خروج سفيانى» و پيش از «صيحه»،[100] چنين ادّعايى نمايد (منظور ادّعاى رؤيت بعنوان سفارت و نيابت است) دروغگو و افترا زننده است، وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ».[101]

و روز ششم جناب ابوالحسن سمرى از دنيا رفت، و در «خيابان خلنجى» كنار «نهر اَبى عِتاب» دفن گرديد.[102]


نائبان خاص امام(عليه السلام) از پرهيزكارترين و شريفترين مردان عصر خويش و بسيار مورد اعتماد و اطمينان شيعيان بودند. در طول سال هاى «غيبت صغرى» شيعيان پرسش ها و مشكلات خود را به آن بزرگواران عرضه مى داشتند و امام پاسخ را توسط آنان براى شيعيان مى فرستادند، در آن هنگام اين گونه ارتباط براى همه ممكن بود و حتى برخى از شايستگان توانستند توسط نائبان خاص خدمت امام شرفياب و به ديدار آن عزيز موفق شوند.

كرامات و معجزاتى كه در اين دوره از ناحيه امام و به وسيله نائبان خاص بروز مى كرد شيعيان را نسبت به آنان مطمئن تر مى ساخت; مرحوم شيخ طوسى در كتاب «احتجاج» مى نويسد:

«هيچ يك از نائبان خاص امام عصر، ارواحنا فداه، به نيابت قيام نكرد مگر با فرمان صريحى از جانب امام(عليه السلام) و نيز با تعيين و نصب و معرفى نائب قبلى، و شيعه نيز گفتار هيچ يك را نپذيرفت مگر بعد از بروز نشانه و معجزه اى به دست هر يك از آنان از طرف امام عصر(عليه السلام) كه بر راستى گفتار و درستى نيابتشان دلالت مى كرد...».[103]

به هر صورت با پايان گرفتن دوران «غيبت صغرى» دوران «غيبت كبرى» آغاز شد و هنوز ادامه دارد; در زمان غيبت صغرى مردم مى توانستند پاسخ مسائل خود را از امام توسط نوّاب خاص دريافت دارند; ولى در اين زمان اين كار ممكن نيست، و مردم بايد مسائل خود را به نوّاب عام آن بزرگوار عرضه كنند و پاسخ مسائل را از آنان بگيرند، زيرا نظر آنان به حكم تخصصى كه دارند و نيز به حكم رواياتى كه وارد شده حجت است; «مرحوم كشّى» مى نويسد توقيعى از ناحيه امام(عليه السلام) صادر شد كه در آن فرموده اند: «عذر و بهانه اى براى هيچ يك از دوستان ما در تشكيك نسبت به آنچه ثقات ما از ما نقل مى كنند نيست، دانستند كه ما سرّ خود را به آنان واگذار كرديم و به آنان داديم».[104]

و نيز «شيخ طوسى» و «مرحوم شيخ صدوق» و «شيخ طبرسى» از اسحاق بن عمار نقل كرده اند كه گفت: مولاى ما حضرت مهدى(عليه السلام)(در مورد وظيفه شيعه در زمان غيبت) فرموده است: «وَاَمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فيها اِلى رُواةِ حَديثِنا فَاِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَيْكُمْ وَاَنَا حُجَّةُ اللّهِ عَلَيْهِمْ;[105] در حوادث و پيشامدهايى كه واقع مى شود به روايت كنندگان حديث ما رجوع كنيد كه آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنان مى باشم».


مرحوم طبرسى نيز در كتاب «احتجاج» از امام صادق(عليه السلام)نقل كرده است كه ضمن حديثى فرموده اند: «وَاَمّا مَنْ كانَ مِنَ الْفُقَهاءِ صائِناً لِنَفْسِه حافِظاً لِدينِه مُخالِفاً لِهَواهُ مُطيعاً لاَِمْرِ مَوْلاهُ فَلِلْعَوامِ أَنْ يُقَلِّدوُهُ;[106] هر يك از فقهاء كه مراقب نفسش و نگهبان دينش، و مخالف هوى و هوسش، و مطيع فرمان مولايش (يعنى ائمه(عليهم السلام)) باشد بر عوام لازم است كه از او تقليد كنند».

بدين ترتيب امور مسلمين در زمان غيبت كبرى به دست ولى فقيه قرار گرفت كه با نظر او بايد انجام و جريان يابد، گرچه منصب فتوى و قضاوت و حكم براى فقهاء از پيش توسط ائمه معصومين قرار داده شده بود ولى رسميت مرجعيت و زعامت فقهاء اسلام از اين تاريخ پديد آمد و تا ظهور آن حضرت ادامه خواهد داشت.

* * *

آثار مثبت و منفى غيبت

ايمان به حضرت مهدى(عليه السلام) سبب رشد فكر و اميد است، ايمان به مهدى موعود و احتمال آنكه هر ساعتى ممكن است آن حضرت ظهور فرمايد در پاكدلان و شايستگان اثرى ژرف و سازنده دارد; آنان خود را آماده مى سازند و از ظلم ها و تجاوزها دورى مى جويند و به عدالت و برادرى عشق مىورزند تا توفيق يارى امام(عليه السلام)و درك محضرش را بيابند و از ديدار و زيارتش محروم نشوند و به آتش دورى و ناخشنودى آن گرامى نسوزند. ايمان به حضرت مهدى(عليه السلام)كه زير بار هيچ حكومتى از حكومت هاى فاسد و ستم پيشه نرفته است حالتى در پيروانش به وجود مى آورد كه در برابر هر ظالم و طاغوتى مقاومت كنند و زير بار او نروند و او را نفى نمايند.

ايمان به ظهور آن گرامى نبايد موجب شود كه مسلمانان امور را به آينده واگذار كنند و گوشه گيرى و انزوا پيش گيرند و در امور، امروز و فردا نمايند و تسلط كفار و اشرار را بپذيرند و از كوشش در راه ترقى علمى و صنعتى دريغ ورزند و به اصلاحات اجتماعى دست نزنند.


اين پندار كه ايمان به ظهور مهدى(عليه السلام) موجب سستى و مسامحه و فتور مى گردد باطل است; مگر امامان معصوم و شاگردان پر تلاش و پايدار آنان به ظهور قائم(عليه السلام)ايمان نداشتند، مگر علماء بزرگ اسلام به آن گرامى معتقد نبودند; در عين حال از كوشش باز نمى ايستادند و براى اعلاى كلمه اسلام از هيچ فداكارى و تلاشى خوددارى نمى كردند، و هرگز از مسئوليت هاى خويش طفره نمى رفتند و به وظايف سنگين خود مى پرداختند و نقش سازنده خويش را با كمال اميد پياده مى كردند.

مسلمانان صدر اسلام از پيامبر عزيز اسلام شنيده بودند كه اسلام پيش مى رود و فتوحاتى بزرگ در پيش دارند، اما اين بشارت ها موجب سستى و كناره گيرى آنان نشد بلكه بر تلاش آنان افزود و با پايمردى و فداكارى به هدف رسيدند.

امروز هم مسلمين عهده دار مسئوليت هاى بزرگى هستند كه بايد با استقامت به انجام رسانند و موقعيت را بشناسند و از فرصت ها به خوبى استفاده نمايند، هميشه در صحنه حاضر باشند و از منكرات منع و معروف را نشر و عملى نمايند. از نفوذ دشمن جلوگيرى به عمل آورند و در برابر هجوم هاى فكرى و اقتصادى و سياسى و نظامى دشمن به دفاع از اسلام و مسلمين بپردازند و هر چه بهتر و بيشتر خودسازى كنند تا قابليت درك و يارى امام عصر، ارواحناه فداه، در آنان تثبيت شود و مورد لطف او قرار گيرند و زمينه را هرچه بيشتر براى ظهور آن گرامى فراهم آورند.

‏امير مؤمنان على(عليه السلام) از پيامبر عزيز اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل فرموده است: «اَفْضَلُ الْعِبادَةِ اِنْتِظارُ الْفَرَج;[107] انتظار فرج حضرت بقية الله(عليه السلام) برترين عبادت است».

‏چهارمين امام ما حضرت زين العابدين(عليه السلام) فرمودند: «غيبت امام دوازدهم طولانى مى شود و مردم زمان غيبت او كه معتقد به امامت او و منتظر ظهور او باشند برتر از مردم همه زمان ها خواهند بود; زيرا خداى متعال از عقل و فهم و معرفت به آنان به حدّى عطا كرده كه زمان غيبت نزد آنان مثل زمان حضور امام(عليه السلام) است، و خدا آنان را در آن زمان به منزله مجاهدين در ركاب رسول خدا قرار داده است; آنان به راستى مخلصند و واقعاً شيعه ما هستند و آنانند كه در سرّ و پنهان مردم را به سوى خدا مى خوانند».


و فرمود: «اِنْتِظارُ الْفَرَجِ مِنْ اَعْظَمِ الْفَرَجِ;[108] در انتظار فرج بودن از بزرگترين فرج است».

مرحوم آية الله سيد صدرالدين صدر مى نويسد: «انتظار، مراقبت حصول و تحقق امر مورد انتظار است، پوشيده نيست كه آثار انتظار ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) از اصلاح خود و اصلاح اجتماع به ويژه اجتماع اماميه (شيعه) به شرح زير است.

1. انتظار خود به خود، تمرين و رياضت مهمى براى نفس انسان است تا آنجا كه گفته شده «اَلاِْنتِظارُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ» و لازمه انتظار مشغول داشتن قوه متفكّره و توجه دادن و جمع كردن نيروى فكر و خيال به سوى مطلب مورد انتظار مى باشد، و اين كار قهراً دو فايده در بر دارد:

الف ـ نيروى فكرى انسان موجب افزايش نيروى عمل مى گردد.

ب ـ انسان توانايى و قدرت متمركز كردن حواس و نيروى خود را پيرامون موضوع واحدى پيدا مى كند.

و اين دو فايده از مهمترين امورى است كه انسان در معاد و معاش خود به آن نياز دارد.

.2 انتظار موجب آسانى مصيبت ها و مشكلات بر انسان مى شود; زيرا مى داند در معرض جبران و برطرف شدن هستند و چقدر تفاوت است ميان مصيبتى كه انسان بداند تدارك و جبران مى شود و مصيبتى كه تدارك و جبران آن معلوم نيست; به ويژه آنكه احتمال تدارك و جبران نزديك باشد; حضرت مهدى(عليه السلام) با ظهور خود زمين را پر از قسط و عدل مى سازد (و همه مصيبت ها را برطرف مى نمايد).


3. لازمه انتظار آنست كه انسان شوق و علاقه پيدا مى كند كه از اصحاب امام عصر(عليه السلام) و شيعه او، بلكه از انصار و ياوران او شود و لازمه اين علاقه سعى و تلاش در اصلاح نفس و تهذيب اخلاق است تا شايستگى مصاحبت با آن گرامى و جهاد در حضور او را پيدا كند; و اين نيازمند به اخلاق اسلامى است كه امروز در جامعه ما كمياب است.

.4 انتظار همان طورى كه موجب اصلاح نفس فرد بلكه ديگرى مى گردد، موجب مى شود كه انسان به تهيّه مقدمات و شرايطى بپردازد كه موجب غلبه حضرت مهدى(عليه السلام) بر دشمنانش گردد، و لازمه اين هدف تحصيل معارف و علوم و صنايعى است كه هدف، نيازمند آنهاست; به ويژه آنكه معلوم شده غلبه آن گرامى بر دشمنانش به طريق عادى خواهد بود، اين ها برخى از آثار انتظار راستين است».[109]

«مرحوم مظفر» مى نويسد: «انتظار مصلح جهان و نجات دهنده آنان كه بر حقند ـ حضرت مهدى(عليه السلام) ـ به آن معنى نيست كه در اجراى حقايق دين دست روى دست گذاشته و كارى انجام ندهند، به خصوص در واجبات دينى مانند جهاد در راه اجراى قوانين دين و امر به معروف و نهى از منكر نمى توان از خود سلب مسئوليت كرد; چرا كه مسلمان در هر حال موظف است به احكام خدايى عمل كند و در راه شناخت درست آن گام بردارد و تا مى تواند امر به معروف و نهى از منكر كند و روا نيست به بهانه انتظار مصلح از عمل به واجبات سر باز زند; انتظار هيچ گونه تكليفى را از مسلمان ساقط نمى كند و هيچ گونه عملى را به تأخير نمى اندازد».[110]

بدين ترتيب بديهى است كه شيعه در زمان غيبت نيز در امتحان و آزمايش بزرگى قرار مى گيرد، و بايد از سويى دين خود را حفظ كند و از سوى ديگر زمينه سازى نمايد تا در ركاب آن گرامى به نصرت اسلام بپردازد، و بسيارى از مردم در اين امتحان و آزمايش موفق نخواهند بود.

* «جابر جعفى» مى گويد به امام باقر(عليه السلام) عرض كردم: «فرج شما چه وقت است؟»


فرمودند: «هيهات، هيهات. فرج ما نمى آيد تا غربال شويد، سپس غربال شويد (امام(عليه السلام) سه بار اين جمله را تكرار كردند) تا مردم كدر بروند و مردم صاف باقى بمانند».[111]

انتظار اين خاصيت را دارد كه پس از انجام وظايف و بذل كوشش باز يأس و نا اميدى ندارند و منتظر و اميدوارند كه فرج از سوى خدا برسد.

و نيز از جمله آثار مهم غيبت اين است كه بشريت در اين دوران توان خود را به كار مى گيرد و به تجربه در مى يابد كه بدون وحى و الهام امدادهاى غيبى نمى توان كاروان بشريت را به مقصد اصلى و نهايى كه قرب به خداست رساند و عاقبت بايد در مقابل وحى و تعليمات الهى و آسمانى سر تسليم فرود آورد.

*

فوائد وجود امام در غيبت

برخى از مردم كه از فلسفه وجودى امام معصوم به خوبى اطلاع ندارند مى پرسند پس فايده امام در عصر غيبت چيست؟ اينان نمى دانند كه غرض از آفرينش جهان هستى آنگاه كامل است كه حجت معصوم الهى وجود داشته باشد تا به معرفت كامل خويش به عبادت در پيشگاه قرب ربوبى بپردازد.

فرشتگان به اصل خلقت انسان اعتراض داشتند، و فسادهاى او را با اطاعت هاى او مقايسه مى كردند و ترجيحى براى آفرينش انسان نمى ديدند، و مى گفتند: «أَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَيَسْفِكُ الدُّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ ونُقَدِّسُ لَكَ».[112] خداوند با نشان دادن علم و آگاهى آدم(عليه السلام) نسبت به حقايق جهان و ملكوت آن ـ كه در نهايت موجب معرفت كامل خداى متعال و بندگى و عبادت او مى گردد ـ آنان را اقناع و ساكت ساخت.


وقتى آدم(عليه السلام) به فرمان خدا علم خود را براى فرشتگان آشكار ساخت و آنان به حقيقت وجودى حجّت هاى الهى و منزلت عظيم آنان نزد خدا آشنا شدند، دريافتند تسبيح و تقديس فرشتگان قابل قياس با تسبيح و تقديس اولياء و حجج الهى نيست و چون اين برجستگان از نوع بشرند آفرينش نوع بشر به جا و شايسته است و ترجيح دارد.

پس وجود اين برجستگان است كه فلسفه آفرينش را قانع كننده مى سازد و همه فرشتگان سر تسليم فرود مى آورند زيرا عبادت برجستگان بى مانند است و عبادتى جاى عبادت آنان را نمى تواند بگيرد; و همان طور كه وجود حجّت هاى الهى براى آغاز و آفرينش و پيدايش نوع بشر مقنع بود، در ادامه حيات و استمرار سلسله بشريت نيز مقنع است و بايد حجّت الهى هميشه در جامعه انسانى وجود داشته باشد; اگر نعمت هستى شامل حال ماست به بركت وجود اين شايستگان است و اگر اين بزرگواران نبودند ما به وجود نمى آمديم و هم اكنون كه لباس هستى بر تن داريم اگر كسى از آنان نباشد باز به عدم و نيستى خواهيم پيوست; بنابراين حجج الهى نه تنها در معارف و علوم ولى نعمت ابناء بشرند; بلكه در نعمت هستى و وجود نيز ولى نعمتند و بر ما منّت دارند.

در زيارت جامعه مى خوانيم:

* «مَوالِىَّ لا اُحْصى ثَنائَكُمْ وَلا أبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ وَمِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ وَأنْتُمْ نُورُ الاَْخْيارِ وَهُداةُ الاَْبْرارِ وَحُجَجُ الْجَبّارِ بِكُمْ فَتَحَ اللّهُ وَبِكُمْ يَخْتِمُ وَبِكُمْ يَنْزِلُ الْغَيْثَ وَبِكُمْ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الاَْرْضِ إِلاّ بِاِذْنِهِ وَبِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمَّ وَيَكْشِفُ الضُرَّ...; اى ولى نعمت هاى من، ثنايتان را نمى توانم شماره كنم و كُنِه حقيقت شما را نمى توانم مدح نمايم و از توصيف قدر و منزلتتان ناتوانم; شما نور خوبان و هادى نيكان و حجت هاى خداى جبّاريد، خداوند به خاطر شما آفرينش را آغاز كرد و به خاطر شما به جهان پايان مى دهد، و به خاطر شما باران فرو مى فرستد و به خاطر شما آسمان را از فرو ريختن بر زمين نگه مى دارد، و به خاطر شما گرفتارى را رفع و سختى و ناراحتى را برطرف مى سازد».


* امام كاظم از پدر گراميش امام صادق(عليهما السلام) نقل مى فرمايد: «...وَبِعِبادَتِنا عُبِدَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ وَلَوْ لانا ما عُبِدَ اللّهُ;[113] به معرفت و عبادت ما نسبت به خدا، خداى عزيز و جليل عبادت مى شود و اگر ما نبوديم عبادت خدا نمى شد».

* در روايات زيادى فرموده اند: «اِنَّ الاَْرْضَ لا تَخْلُوا إِلاّ وَفيها اِمامٌ[114]...; زمين هرگز خالى از امام معصوم نخواهد بود».

امام باقر(عليه السلام) فرمودند: «به خدا سوگند، خداوند زمين را از آن هنگام كه آدم را قبض روح فرموده وا نگذاشته مگر آن كه در آن امامى بوده است كه مردم به وسيله او به سوى خدا هدايت مى شدند و او حجت خدا بر مردم مى بود و زمين بدون امامى كه حجت خدا بر مردم باشد باقى نمى ماند».[115]

مسأله ديگر هدايت معنوى امام(عليه السلام) است; امام معصوم(عليه السلام) همان طور كه در مرحله اعمال ظاهرى هادى و راهنماست در مرحله حيات معنوى نيز هدايتگر است و حقايق اعمال با هدايت او سير مى كنند.

* خدا در قرآن كريم مى فرمايد: «وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا وَاَوْحَيْنا اِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ;[116] آنان را امامانى قرار داديم كه به وسيله امر ما مردم را هدايت كنند و انجام كارهاى نيك را به آنان وحى كرديم».

* و نيز در جاى ديگر مى فرمايد: «وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا;[117] ما برخى از آنان را امامانى قرار داديم كه به وسيله امر ما هدايت كنند، چون صبر كردند».

‏ علامه طباطبايى مى نويسد: «از اين گونه آيات استفاده مى شود كه امام علاوه بر ارشاد و هدايت ظاهرى داراى يك نوع هدايت و جذبه معنوى است كه از سنخ عالم امر و تجرد مى باشد و به وسيله حقيقت و نورانيت و باطن ذاتش در قلوب شايسته مردم تأثير و تصرف مى نمايد و آنها را به سوى مرتبه كمال و غايت ايجاد جذب مى كند»[118] «و كسانى كه اعتراض مى كنند كه شيعه وجود امام را براى بيان احكام دين و حقايق آيين و راهنمايى مردم لازم مى دانند و غيبت امام ناقض اين غرض است زيرا امامى كه به واسطه غيبتش مردم هيچ گونه دسترسى به وى ندارند فايده اى بر وجودش مترتّب نيست... به حقيقتِ معنى امامت پى نبرده اند;


زيرا در بحث امامت روشن شد كه وظيفه امام تنها بيان صورى معارف و راهنمايى ظاهرى مردم نيست و امام چنانكه وظيفه راهنمايى صورى مردم را به عهده دارد همچنان ولايت و رهبرى باطنى اعمال را به عهده دارد و اوست كه حيات معنوى مردم را تنظيم مى كند و حقايق اعمال را به سوى خدا سوق مى دهد، بديهى است كه حضور و غيبت جسمانى امام در اين باب تأثيرى ندارد و امام از راه باطن به نفوس و ارواح مردم اشراف و اتصال دارد اگر چه از چشم جسمانى ايشان مستور است، و وجودش پيوسته لازم است اگر چه موقع ظهور و اصلاح جهانيش تاكنون نرسيده است».[119]

‏ مرحوم خواجه نصير طوسى(رحمه الله) مى فرمايد: «وُجُودُهُ لُطْفٌ وَتَصَرُّفُهُ لُطْفٌ آخَرٌ وَعَدَمُهُ مِنّا; وجود امام لطف است و تصرف او در امور لطفى ديگر است، و عدم تصرف او از ناحيه خود ماست».

خورشيد كه در سودمندى آن خلاف نيست اگر مردم از آن دورى كنند اشكالى متوجه وجود خورشيد نيست، تقصير از كار خود مردم است كه چرا از خورشيد دورى جستند و خود را از تابش آن پنهان ساختند، و باز نبايد گمان كنند هيچ استفاده اى از خورشيد نمى برند چرا كه اگر خورشيد نمى بود مردم حتى در پناهگاه هاى خود هم نمى توانستند زندگى كنند و همين خورشيدى كه از آن دورى جسته اند و از تابش مستقيم آن خود را پنهان داشته اند امكان كار و فعاليت و تغذيه و حيات را براى آنان فراهم ساخته است.

در روايات اسلامى نيز امام غائب(عليه السلام) به خورشيد پشت ابر تشبيه شده است;

* «سليمان اعمش» از امام صادق(عليه السلام) پرسيد: چگونه مردم از حجت خدا كه غائب باشد استفاده مى كنند؟»

فرمودند: «همان طور كه از خورشيد وقتى كه ابرها آنرا پوشانده استفاده مى نمايند».[120]


* و نيز «جابر بن عبدالله انصارى» از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)سؤال كرد: «آيا شيعيان در زمان غيبت از امام غائب نفعى مى برند؟»

فرمودند: «آرى سوگند به آنكه مرا به نبوّت مبعوث ساخته است، آنان به نور او روشنى مى گيرند و به ولايت او نفع مى برند مانند نفع بردن از خورشيد هر چند ابرها آن را پوشانده باشد».[121]

علاوه بر اين، امام عصر، ارواحنا فداه، هر سال در مراسم حج شركت مى فرمايند در مجالس و محافل رفت و آمد دارند، چه بسا مشكلات برخى از مؤمنين را بى واسطه يا با واسطه حلّ نمايد. حتّى ممكن است مردم او را ببينند ولى او را نشناسند و امام(عليه السلام) آنان را مى بيند و مى شناسد و برخى صالحان و شايستگان را مورد لطف خويش قرار مى دهد.

بسيارى از مردم در غيبت صغرى و كبرى به ديدار آن بزرگوار نائل شده اند و معجزات و كراماتى از آن گرامى ديده اند و مشكلاتشان حل شده است.

‏مرحوم آيت الله سيد صدر الدين صدر مى نويسد:«كتب اخبار به ما خبر مى دهد كه جماعتى در زمان غيبت او را مشاهده كردند و خدمتش مشرّف شدند، و اين با آنچه وارد شده كه مدّعى رؤيت را تكذيب كنيد منافات ندارد، زيرا مقصود از آن روايت به قرينه صدر همان روايت، تكذيب مدّعى نيابت خاصّه است.

چه سؤال ها كه امام در غيبت كبرى پاسخ داده و چقدر مشكلات دينى و دنيوى كه مردم را از آنها نجات بخشيده، و چه بيمارانى كه شفا داده و بيچارگان و درماندگانى كه نجات داده و چه بسيار در راه مانده كه هدايت فرموده و تشنه كه سيراب ساخته و ناتوان كه دستگيرى كرده است.

اين كتاب ها و دفترهايى است كه در زمان هاى مختلف و نقاط گوناگون به دست افراد موثقى كه يكديگر را نمى شناختند تأليف شده و در آنها آنقدر حكاياتى كه شاهد گفتار ماست ذكر شده كه قابل احصا نيست، چه بسا انسان از ديدن آنها و احاطه به خصوصيات و شواهدى كه همراه آنهاست به پاره اى از آنها يقين حاصل نمايد».[122]


معجزات امام مهدى(عليه السلام) در «غيبت صغرى»

كرامات و معجزاتى كه در دوران غيبت صغرى، از ناحيه امام مشاهده مى شد موجب استوارى ايمان شيعيان در نقاط دور و نزديك بود. بسيار اتفاق مى افتاد كه پيروان از راه هاى دور و نزديك به سامرّاء و بغداد مى آمدند و توسط نائبان خاص با امام(عليه السلام) تماس مى گرفتند و كراماتى مشاهده مى كردند.

معجزات امام در اين دوره به قدرى زياد است كه ذكر همه آنها به كتابى جداگانه نياز دارد مرحوم شيخ طوسى رحمة الله عليه مى گويد: معجزاتى كه از آن حضرت در زمان غيبت به وقوع پيوسته است بيش از حدّ احصاست.[123]

در اينجا به عنوان نمونه چند مورد را نقل مى كنيم.

1. «عيسى بن نصر» مى گويد: ««على بن صيمرى» براى امام نامه نوشت و كفنى براى خود درخواست كرد، پاسخ آمد تو در سال هشتاد (280 هجرى يا در سن هشتاد سالگى) به آن نياز خواهى داشت. و او ـ ]همچنانكه امام فرموده بود [ ـ در سال هشتاد در گذشت، و پيش از وفاتش امام كفن را برايش ارسال فرمود».[124]

.2 «على بن محمد» مى گويد: «از ناحيه امام فرمانى رسيد كه شيعيان را از زيارت قبور ائمه در «كاظمين و كربلا» نهى فرمود. چند ماه نگذشت كه وزير خليفه، «باقطانى» را خواست و به او گفت: «بنى فرات» (كه وابستگان وزير بودند) و اهالى «برس» (مكانى بين حلّه و كوفه) را ملاقات كند و به آنان بگويد مقابر قريش در كاظمين را زيارت نكنند زيرا خليفه دستور داده است مأمورين مراقب باشند هر كس به زيارت ائمه(عليهم السلام) برود دستگير نمايند».[125]

.3 نواده «ابو جعفر محمد بن عثمان ـ دوّمين نايب امام ـ» مى گويد گروهى از خاندان نوبختى و از آن جمله «ابوالحسن بن كثير نوبختى» رحمة الله عليه، و نيز «امّ كلثوم» دختر ابو جعفر محمد بن عثمان، برايم نقل كرده اند: اموالى از قم و نواحى آن براى ابوجعفر فرستادند تا به امام غائب(عليه السلام) برساند، آورنده در بغداد به خانه پدرم ابوجعفر آمد و آنچه را فرستاده بودند به او تسليم كرد، و چون خواست برود ابوجعفر گفت: «از آنچه به تو سپرده اند كه برسانى چيزى باقى مانده است، در كجاست؟»


آورنده گفت: «سرور من هيچ چيز نزد من باقى نمانده و همه را به شما تسليم كردم».

ابوجعفر گفت: «چيزى باقى است، نزد اثاث خود بازگرد و جستجو كن و آنچه را به تو سپرده اند به خاطر آور».

آورنده رفت و چند روز به يادآورى و تفكّر و نيز جستجو پرداخت و چيزى نيافت، و آنانكه همراه او بودند نيز چيزى نيافتند كه به او بگويند. نزد ابو جعفر بازگشت و گفت: «چيزى نزد من باقى نمانده است و آنچه به من سپرده اند نزد شما آوردم».

ابوجعفر گفت: «به تو گفته مى شود دو لباس سردانى (نوعى لباس از منسوجات جزيره اى بزرگ در درياى مغرب) كه فلان شخص به تو داد چه شد؟»

مرد گفت: «آرى به خدا درست است، من آنها را فراموش كردم; چنانكه كاملا از خاطرم رفته بودند و اكنون نمى دانم آنها را كجا گذاشته ام».

و دوباره رفت و آنچه كالا همراهش بود گشود و جستجو كرد و از هر كس هم كه كالايى برايش برده بود خواست تا جستجو كند، اما لباس ها پيدا نشد. نزد ابوجعفر بازگشت و مفقود شدن لباس ها را باز گفت.

ابوجعفر گفت: «به تو گفته مى شود نزد فلان مرد پنبه فروش برو كه دو عدل پنبه برايش بردى، و يكى از آن دو عدل را كه روى آن فلان و فلان نوشته شده بگشا، آن دو لباس در آن عدل پنبه است».

مرد از اين خبر ابوجعفر شگفت زده و متحير شد و خود بدانجا رفت و عدل را گشود و دو لباس را يافت و نزد ابوجعفر آورد و تسليم كرد و گفت: «من آنها را فراموش كرده بودم، هنگامى كه بارها را مى بستم اين دو لباس باقى ماند و آنها را در يكسوى عدل پنبه نهادم تا محفوظ تر باشند».

و آن مرد اين موضوع عجيب را كه از ابوجعفر ديده و شنيده بود و جز پيامبران و امامان كه از سوى خدا بر اين گونه امور آگاهى دارند كسى نمى داند، همه جا نقل مى كرد، و او با «ابوجعفر» آشنايى نداشت، و فقط اموال به وسيله او ارسال شده بود;


همچنانكه بازرگانان چيزهايى را براى طرف معاملات خود به دست افراد مطمئن مى فرستند; و همراه او بار نامه و نامه اى نبود كه به ابوجعفر داده باشد، زيرا وضعيت در زمان «معتضد عباسى» دشوار بود و از شمشير او خون مى چكيد، و امور امام در ميان خاصّان سرّى و پنهانى بود و آورندگان از آنچه نزد ابوجعفر ارسال مى شد خبر نداشتند، و فقط به آنان گفته مى شد كه اين كالا را به فلان جا ببر و تسليم كن، بدون آنكه او را از چيزى آگاه سازند و يا نامه اى با او همراه نمايند، تا مبادا كسى از فرستندگان اموال آگاهى يابد.[126]

.4 «محمد بن ابراهيم بن مهزيار اهوازى» مى گويد: «چون امام ابو محمّد عسكرى(عليه السلام) درگذشت مرا شكّ و ترديد ]در مورد وجود امام غائب(عليه السلام)[ فرا گرفت و در اين هنگام اموال فراوانى ]از سهم امام يا غير آن [ نزد پدرم گرد آمده بود و پدرم آن را حمل كرد ]تا به امام برساند [ و به كشتى نشست. من نيز به بدرقه او بيرون آمده بودم، پس درد شديدى بر او عارض شد و به من گفت: پسرم مرا بازگردان، مرا بازگردان كه مرگ فرا رسيده است، و در كار اين اموال از خدا بترس. آنگاه به من وصيّت كرد و درگذشت.

من با خود گفتم: پدرم كسى نبود كه به چيز نادرستى وصيت كند، اين اموال را به عراق مى برم و در كنار شط خانه اى كرايه مى كنم و به هيچ كس خبر نمى دهم، اگر چيزى مثل آنچه در زمان امام عسكرى(عليه السلام)آشكار مى شد، برايم آشكار شود، اموال را مى فرستم وگرنه همه را صدقه مى دهم.

به عراق آمدم و خانه اى در كنار شط كرايه كردم و چند روزى بودم كه فرستاده اى آمد و نوشته اى چنين آورد: «اى محمّد همراه تو اموالى چنين و چنان در درون بارهايى چنين و چنان است»، و همه آنچه آورده بودم و خودم كاملا از جزئيات آن آگاه نبودم شرح داده بود.


اموال را به فرستاده تسليم كردم و خودم چند روز ديگر ماندم; هيچ كس سراغ مرا نمى گرفت، اندوهگين شدم، نامه ديگرى به من رسيد كه: تو را قائم مقام پدرت قرار داديم، خداى را سپاسگزار باش».[127]

.5 «حسن بن فضل يمانى» مى گويد: «به سامرّه آمدم، از ناحيه امام(عليه السلام) كيسه اى كه در آن چند دينار و دو پارچه بود برايم آمد. من آنها را بازگرداندم و با خود گفتم: منزلت من نزد آنان همين است! و تكبر مرا فرا گرفت، بعد پشيمان شدم و نامه اى نوشتم و عذرخواهى كردم و استغفار نمودم، و در خلوت با خود گفتم به خدا سوگند مى خورم كه اگر كيسه دينارها را به من بازگرداند من آن را نمى گشايم و خرج نمى كنم تا نزد پدرم ببرم كه او از من داناتر است.

از ناحيه امام به فرستاده ]كه قبلا كيسه را براى من آورده بود  [پيام آمد كه تو كار نادرستى كردى به او نگفتى ما گاهى با دوستان و پيروان خود چنين مى كنيم و گاهى آنان از ما چنين چيزهايى مى خواهند تا بدان تبرّك جويند.

و به من پيام آمد: تو خطا كردى هديه و احسان ما را نپذيرفتى و چون از خدا طلب آمرزش نمودى خداوند تو را مى بخشايد، و چون تصميم و نيت تو آنست كه در دينارها تصرّف نكنى و در سفر نيز خرج ننمايى، بنابراين آنها را ديگر نفرستاديم ولى دو پارچه را لازم دارى تا با آنها مُحرم شوى (لباس احرام خود قرار دهى)...».[128]

.6 «محمد بن سوره قمى(رحمه الله)»، از مشايخ و بزرگان اهل قم نقل مى كند: «على» (على بن حسين بابويه) با دختر عموى خود (دختر محمد بن موسى بابويه) ازدواج كرد اما از او فرزندى نيافت. نامه اى به جناب حسين بن روح ـ سومين نايب خاص امام غائب(عليه السلام) ـ نوشت و به وسيله او از امام(عليه السلام) تقاضا كرد كه دعا بفرمايد خدا فرزندانى فقيه به او عنايت كند.

از ناحيه امام(عليه السلام) پاسخ آمد كه از همسر فعلى خود فرزندى نخواهى داشت، ولى به زودى كنيزى ديلمى را مالك مى شوى و دو پسر فقيه از او نصيب تو خواهد شد.

ابن بابويه سه پسر پيدا كرد (محمد[129] و حسين و حسن); محمد و حسين دو فقيه خوش حافظه اند و مطالبى را حفظند كه هيچ كس از اهل قم آن را حفظ نيست، و برادرشان حسن كه فرزند دوم است به عبادت و زهد مشغول است و با مردم الفتى ندارد و از فقه هم بى بهره است.


مردم از حافظه ابوجعفر (محمد) و ابو عبدالله (حسين)، دو فرزند على بن حسين بن بابويه، در نقل روايات و احاديث تعجب مى كنند و مى گويند اين مقام به دعاى امام زمان(عليه السلام) نصيب شما شده است، و اين موضوع در ميان مردم قم مشهور است».[130]

* * *

ديدار امام

* «مرحوم شيخ طبرسى» در كتاب «اعلام الورى» گروهى از كسانى را كه موفق به زيارت و درك معجزات امام عصر(عليه السلام) شده اند برمى شمرد و مى فرمايد سيزده نفر آنان از وكلا و كارگزاران امام در بغداد و كوفه و اهواز و قم و همدان و رى و آذربايجان و نيشابور بودند و حدود پنجاه نفر از اهالى بغداد و حمدان و دينور و اصفهان و صيمره و قم و رى و قزوين و جاهاى ديگر.[131]

* «مرحوم حاجى نورى» ـ از علماى بزرگ اوائل سده چهاردهم و مؤلف كتاب معتبر «مستدرك الوسائل» ـ در كتاب شريف «نجم الثاقب» متجاوز از صد و بيست نفر را اضافه بر آنچه مرحوم طبرسى نقل فرموده نام مى برد كه يا حضرت مهدى(عليه السلام) را مشاهده نمودند و يا معجزه اى از آن جناب ديدند و يا به هر دو فيض رسيدند، و مى فرمايد: «شايد بيشتر ايشان از افرادى باشند كه به هر دو فيض نائل شدند و قضايا و حكايات ايشان بحمدالله در كتب اصحاب به اسناد مختلفه موجود و شايع است چنانكه هيچ منصفى كه مطلع از حال صاحبان آن كتب باشد و مقام تقوى و فضل و وثاقت و احتياط ايشان را به دست آورده باشد شك نكند در حصول تواتر معنوى و صدور معجزه از آن جناب، و عدم جواز احتمال كذب جميع آن وقايع، هر چند در هر يك از آنها اين احتمال برود، چنانچه به همين نحو صدور معجزات از آباء طاهرين آن جناب ثابت شده است».[132]

* برخى از بزرگان علماء، نام و داستان افرادى را كه در غيبت كبرى خدمت امام(عليه السلام) شرفياب شده يا كراماتى از آن حضرت در بيدارى يا خواب مشاهده كرده اند در مؤلفات خود گردآورى و ذكر كرده اند كه از آن جمله است كتابهاى «كشف الاستار»، «بحارالانوار مجلد سيزدهم چاپ قديم و جلد 51 چاپ جديد»، و «دارالسلام»; و مرحوم حاجى نورى در باب هفتم كتاب «نجم الثاقب» صد حكايت را نقل مى كند و در آغاز آن نوشته است:


«آنچه در اين باب ذكر خواهيم نمود از معجزات آن حضرت، كافى و شافى است و بسيارى از آنها به حسب سند، اَتقَن و اصحّ و اَعلى است، و با تأمل صادقانه در آنها حاجتى نيفتد به مراجعه معجزات سابقه و كتب قديمه...» و مى افزايد: «آنچه در ايشان (ناقلان حكايات) رعايت نموديم صدق و ديانت است; كه نقل نكنيم در اينجا هر چه از هر كه شنيديم، بلكه بعون الله در جهت صدق و وثاقت در نقل، همه شريكند و بسيارى از آنها صاحبان مقامات عاليه و كرامات باهره اند».[133]

* بعد از «حاجى نورى» نيز تشرفات ديگرى براى افراد روى داده كه عالم بزرگوار آقاى لطف الله صافى در كتاب «اصالت مهدويت» چند نمونه از آنها را نقل كرده و نوشته است: «چون بنابر اختصار است به چند معجزه كه در عصر خودمان اتفاق افتاده است اكتفا مى كنيم».[134]

ما نيز در اين نوشتار به نقل يك حكايت از كتاب ارجمند «نجم الثاقب» اكتفا كرده خوانندگان را به كتاب هاى نامبرده ارجاع مى دهيم:

«عالم فاضل «على بن عيسى اربلى»[135] در «كشف الغمّه» مى فرمايد كه خبر داد مرا جماعتى از ثقات برادران من; كه در بلاد حلّه شخصى بود كه او را «اسماعيل بن عيسى بن حسن هرقلى» مى گفتند، از اهل قريه اى بود كه آن را «هرقل» مى گويند، وفات كرد در زمان من و من او را نديدم. حكايت كرد از براى من پسر او «شمس الدين»، گفت حكايت كرد از براى من پدرم كه:

بيرون آمد در وقت جوانى در ران چپ او چيزى كه آن را «توثه» مى گويند به مقدار قبضه آدمى،[136] و در هر فصل بهار مى تركيد و از آن خون و چرك مى رفت، و اين الم[137] او را از همه شغلى باز مى داشت. به حلّه آمد و به خدمت
«رضى الدين على بن طاووس»[138] رفت و از اين كوفت شكوه نمود. سيد جراحان حلّه را حاضر نمود; آن را ديدند و همه گفتند اين «توثه» بر بالاى رگ اكحل برآمده است و علاج آن نيست الا به بريدن و اگر اين را ببريم شايد رگ اكحل بريده شود و آن رگ هر گاه بريده شد اسماعيل زنده نمى ماند، و در اين بريدن خطر عظيم است، مرتكب آن نمى شويم.


سيّد به اسماعيل گفت: «من به بغداد مى روم، آماده باش تا تو را همراه خود ببرم و به اطباء و جراحان بغداد نشان بدهم، شايد وقوف ايشان به اين مسئله بيشتر باشد و علاجى بكنند».

به بغداد آمد و اطبا را طلبيد; آنها نيز جميعاً همان تشخيص را دادند و اسماعيل دلگير شد، سيد مذكور به او گفت: «حقتعالى نماز تو را با وجود اين نجاست كه با آن آلوده اى قبول مى كند و صبر كردن در اين الم بى اجرى نيست». اسماعيل گفت: «حالا كه چنين است به زيارت سامره مى روم و استغاثه به ائمه هدى مى برم» و متوجه سامره شد.

صاحب كشف الغمه مى گويد از پسرش شنيدم كه مى گفت از پدرم شنيدم كه گفت: چون به آن مشهد منوّر رسيدم و زيارت امامَين همامَين امام على النقى و امام حسن عسكرى(عليهما السلام) كردم، به سردابه[139] رفتم و شب در آنجا به حق تعالى بسيار ناليدم و به صاحب الامر استغاثه بردم و صبح به طرف دجله رفته جامه را شستم و غسل زيارت كردم و ابريقى كه داشتم پر آب كردم و متوجه مشهد شدم كه يك بار ديگر زيارت كنم. به قلعه نرسيده چهار سوار ديدم كه مى آيند، و چون در حوالى مشهد جمعى از شرفاء خانه داشتند گمان كردم كه مگر از ايشان باشند، چون به من رسيدند ديدم كه دو جوان كه شمشير بسته اند يكى از ايشان خطش دميده بود،[140] و يكى پيرى بود پاكيزه وضع كه نيزه در دست داشت، و ديگرى شمشيرى حمايل كرده و فرجى[141] بر بالاى آن پوشيده و تحت الحنك[142] بسته و نيز به دست گرفته; پس آن پير در دست راست قرار گرفت و بُنِ نيزه را بر زمين گذاشت و آن دو جوان در طرف چپ ايستادند و صاحب فرجى در ميان راه مانده. بر من سلام كردند و جواب سلام دادم، فرجى پوش گفت: «فردا روانه مى شوى؟»

گفتم: «بلى».

گفت: «پيش آى تا ببينم چه چيزى تو را آزار مى دهد؟»


به خاطرم رسيد كه اهل باديه احترازى از نجاست نمى كنند و تو غسل كرده و رخت را به آب كشيده و جامه ات هنوزتر است اگر دستش به تو نرسد بهتر باشد، در اين فكر بودم كه خم شد و مرا به طرف خود كشيد و دست بر آن جراحت نهاده فشرد; چنانچه به درد آمد، و راست شده بر زمين قرار گرفت. مقارن آن حال آن شيخ گفت: «أَفْلَحْتَ يا اِسْماعيلُ».[143] من گفتم: «أَفْلَحْتُمْ»[144] و در تعجب افتادم كه نام مرا چه مى داند. باز همان شيخ كه به من گفت «خلاص شدى و رستگارى يافتى» گفت: «امام است امام».

من دويده، ران و ركابش را بوسيدم; امام(عليه السلام) راهى شد و من در ركابش مى رفتم و جَزَع[145] مى كردم، به من گفت برگرد.

گفتم: «از تو هرگز جدا نمى شوم».

باز فرمود كه: «برگرد كه مصلحت تو در برگشتن است».

من همان حرف را اعاده كردم; پس آن شيخ گفت: «اى اسماعيل شرم ندارى كه امام دو بار فرمود برگرد و خلاف قول او مى كنى؟»

اين حرف در من اثر كرد، ايستادم و چون قدمى چند دور شدند باز به من ملتفت شده فرمود: «وقتى به بغداد رسيدى «مستنصر»[146] تو را خواهد طلبيد و به تو عطايى خواهد كرد، از او قبول مكن; و به فرزندم «رضى»[147] بگو كه چيزى در باب تو، به «على بن عرض» بنويسد كه من به او سفارش مى كنم كه هر چه تو بخواهى بدهد».

من همانجا ايستاده بودم تا از نظر من غايب شدند و من تأسف بسيار خورده ساعتى همانجا نشستم و بعد از آن به مشهد[148] برگشتم. اهل مشهد چون مرا ديدند گفتند: «حالت متغيّر است آزارى دارى؟»


گفتم: «نه».

گفتند: «با كسى جنگ و نزاعى كرده اى؟»

گفتم: «نه، امّا بگوييد اين سواران را كه از اينجا گذشتند ديديد؟»

گفتند: «ايشان از شرفا باشند».

گفتم: «از شرفا نبودند بلكه يكى از ايشان امام بود».

پرسيدند: «آن شيخ يا صاحب فرجى؟»

گفتم: «صاحب فرجى».

گفتند: «زخمت را به او نشان دادى؟»

گفتم: «بلى آن را فشرد و درد كرد».

پس ران مرا باز كردند; اثرى از آن جراحت نبود، و من از دهشت به شك افتادم و ران ديگر را گشودم اثرى نديدم، در اينجا خلق بر من هجوم كردند و پيراهن مرا پاره پاره كردند، اگر اهل مشهد مرا خلاص نمى كردند در زير دست و پا از بين رفته بودم و فرياد و فغان به مردى كه «ناظر بين النهرين»[149] بود رسيد و آمده ماجرا را شنيد و رفت كه واقعه را بنويسد.


من شب در آنجا مانده صبح جمعى مرا مشايعت نمودند و دو نفر همراه كردند و برگشتند. صبح ديگر بر در شهر بغداد رسيدم كه خلق بسيار بر سر پل جمع شده اند و هر كه مى رسد از او اسم و نسبش را مى پرسند. چون ما رسيديم و نام مرا شنيدند بر سر من هجوم كردند، رختى را كه ثانياً پوشيده بودم پاره پاره كردند و نزديك بود روح از تن من مفارقت كند كه «سيّد رضى الدّين» با جمعى رسيدند و مردم را از من دور كردند. «ناظر بين النهرين» ماوقع را نوشته بود و به بغداد فرستاده و ايشان را خبر كرده بود. سيد فرمود كه: «اين مردى كه مى گويند شفا يافته تويى كه اين غوغا در اين شهر انداخته اى؟»

گفتم: «بلى».

از اسب به زير آمد ران مرا باز كرد، و چون زخم را ديده بود و از آن اثرى نديد ساعتى غش كرد و بى هوش شد، و چون بخود آمد گفت: «وزير مرا طلبيده و گفته كه از مشهد اينطور نوشته آمده و مى گويند آن شخص به تو مربوط است، زود خبر او را به من برسان». و مرا با خود نزد آن وزير كه قمى بود، برده و گفت كه: «اين مرد برادر من و دوست ترين اصحاب من است».

وزير گفت: «قصه را براى من نقل كن».

از اول تا به آخر آنچه بر من گذشته بود نقل نمودم; وزير فى الحال كسان به طلب اطباء و جراحان فرستاد چون حاضر شدند، فرمود: «شما زخم اين مرد را ديده ايد؟»

گفتند: «بلى».

پرسيد كه: «دواى آن چيست؟»


همه گفتند: «علاج آن منحصر در بريدن است، و اگر ببرند مشكل كه زنده بماند».

پرسيد: «بر تقديرى كه نميرد تا چند گاه آن زخم بهم آيد؟»

گفتند: «اقلا دو ماه آن جراحت باقى خواهد بود، بعد از آن شايد مندمل شود وليكن در جاى آن گوى سفيد خواهد ماند كه از آنجا موى نرويد».

باز پرسيد كه: «شما چند روز است او را ديده ايد؟»

گفتند: «امروز دهم است».

پس وزير ايشان را پيش طلبيده ران مرا برهنه كرد، ايشان ديدند كه با ران ديگر اصلا تفاوتى ندارد و اثرى به هيچ وجه از آن كوفت نيست. در اين وقت يكى از اطبا كه از نصارى بود صيحه زده گفت: «وَاللّهِ هذا مِنْ عَمِلِ الْمَسيحِ; يعنى به خدا قسم كه اين شفا يافتن نيست مگر از معجزات مسيح، يعنى عيسى بن مريم».

وزير گفت: «چون عمل هيچ يك از شما نيست من مى دانم عمل كيست».

اين خبر به خليفه رسيده، وزير را طلبيد، وزير مرا با خود به خدمت خليفه برد، و «مستنصر» مرا امر كرد كه آن قصه را بيان كنم و چون نقل كردم و به اتمام رسانيدم، خادمى را گفت كه كيسه اى را كه در آن هزار دينار بود حاضر كرد، و «مستنصر» به من گفت: «اين مبلغ را خرج خود كن».

من گفتم: «حبه اى را از اين قبول نمى توانم بكنم».


گفت: «از كه مى ترسى؟»

گفتم: «از آن كه اين عمل اوست; زيرا كه او امر فرمود كه از ابوجعفر[150] چيزى قبول مكن».

پس خليفه مكدّر شده بگريست.

صاحب كشف الغمه مى گويد: از اتفاقات حسنه اين كه روزى من اين حكايات را براى جمعى نقل مى كردم چون تمام شد دانستم كه يكى از آن جمع «شمس الدين محمد» پسر «اسماعيل» است و من او را نمى شناختم. از اين اتفاق تعجب نموده گفتم: «تو ران پدر را در وقت زخم ديده بودى؟»

گفت: «در آن وقت كوچك بودم ولى در حال صحت ديده بودم و مو از آنجا برآمده بود و اثرى از آن زخم نبود، و پدرم هر سال يك بار به بغداد مى آمد و به سامره مى رفت و مدّتها در آنجا به سر مى برد و مى گريست و تأسف مى خورد به آرزوى آنكه يك مرتبه ديگر آن حضرت را ببيند در آنجا مى گشت و يكبار ديگر آن دولت نصيبش نشد. آنچه من مى دانم چهل بارِ ديگر به زيارت سامره شتافت و شرف آن زيارت را يافت و در حسرت ديدن صاحب الامر از دنيا رفت».

در پايان اين حكايت مؤلف «نجم الثاقب» از «شيخ حرّ عاملى» در كتاب «امل الآمل» نقل كرده است كه «محمد بن اسماعيل» پسر «اسماعيل هرقلى» عالمى فاضل و از شاگردان علامه حلى بوده است.[151]

* «سيّد بن طاووس» مى فرمايد: «من در زمان خود عدّه اى را ديدم كه گفتند حضرت مهدى(عليه السلام) را ديده ايم و برخى از آنان نامه ها و جواب مسائلى از آن جناب براى اشخاص حمل مى كردند».[152]

* مرحوم «شيخ حرّ عاملى» از علماء بزرگ و مراجع شيعه در سده يازدهم هجرى نيز پس از نقل داستانى شبيه داستان هرقلى مى نويسد: «مانند اين جريان در زمان ما و در گذشته از آن حضرت(عليه السلام) متواتر و قطعى است».[153]


و نيز مى فرمايد: «گروهى از ياران موثق به من خبر دادند كه صاحب الامر(عليه السلام) را در بيدارى ديدند و از او معجزات متعددى مشاهده كردند، و آن گرامى پاره اى از امور پنهانى و غيبى را به آنان خبر داد، و برايشان دعا فرمود و مستجاب گرديد، و آنان را از خطرها نجات بخشيد، كه عبارات از شرح و تفصيل آنها ناتوان است و همه آنها از روشن ترين معجزات محسوب مى شود».[154]

و نيز مى نويسد: «من خود نيز معجزاتى از حضرت مهدى(عليه السلام) در عالم خواب ديده ام».[155] و بعد به نقل آنها پرداخته است.

* * *

تعيين وقت ظهور

چنانكه گفتيم: پس از وفات جناب ابوالحسن سمرى، چهارمين نائب خاص امام زمان(عليه السلام) دوره غيبت كبرى آغاز شد و تا هم اكنون ادامه دارد. ظهور و قيام امام(عليه السلام) در پايان اين دوره به فرمان خداى متعال خواهد بود; پيشوايان معصوم ما در روايات بسيار تصريح فرموده اند كه براى ظهور تعيين وقت نمى شود، خدا مى داند و ناگهان به فرمان خدا واقع خواهد شد و هر كس تعيين وقت كند دروغگوست.

* «فضيل» از امام باقر(عليه السلام) پرسيد: «آيا براى اين امر وقتى تعيين مى شود؟»

امام سه بار فرمود: «كَذِبَ الْوَقّاتُونَ; تعيين كنندگان وقت دروغگويند».[156]

* «اسحق بن يعقوب» توسط جناب محمد بن عثمان عمرى نامه اى خدمت امام زمان(عليه السلام) فرستاد، و سؤالاتى نمود و امام در فرازى از پاسخ، در مورد وقت ظهور فرمودند:

«وَاَمّا ظُهُورُ الْفَرَجِ فَاِنَّهُ اِلَى اللّهِ تَعالى ذِكْرُهُ وَكَذِبَ الْوَقّاتُونَ; و امّا ظهور فرج به فرمان خداى متعال وابسته است، و تعيين وقت كنندگان دروغگويند».[157]

البته منظور از تعيين وقت، تعيين دقيق وقت ظهور است، و اين گونه تعيين وقت را پيشوايان معصوم(عليهم السلام)به هيچ وجه جايز نشمرده اند و آن را از اسرار الهى دانسته اند; ولى علاماتى را ذكر فرموده اند كه چون آنها واقع شوند نزديك بودن ظهور را نويد مى دهند.


علائم ظهور

رواياتى كه در مورد حوادث قبل از ظهور و علائم ظهور رسيده بسيار متنوّع است; برخى از اين روايات جوّ اجتماعات و به ويژه وضع جوامع اسلامى را پيش از ظهور تشريح مى كند و برخى ديگر حوادثى را كه نزديك به ظهور واقع مى شوند شرح مى دهد، برخى هم بروز امورى عجيب را بيان مى نمايد.

بررسى همه اين روايات با پيچيدگى ها و رمزهايى كه در برخى وجود دارد به عهده كتاب هاى مفصّل است، و علاقمندان مى توانند به كتاب ها و متونى كه اين روايات را نقل كرده اند مراجعه نمايند; ما در اين مقال چند علامت را كه روشنتر و به درك نزديكترند ذكر مى كنيم:

الف: رواياتى كه جوّ قبل از ظهور را مشخّص مى سازد

.1 شيوع ظلم و جور و فسق و گناه و بى دينى در سراسر جهان و در جوامع اسلامى:

در بسيارى از روايات كه پيشوايان، قيام مبارك امام زمان(عليه السلام) را نويد داده اند، به اين كه «قيام آن گرامى در وقتى است كه ظلم و جور جهان را فرا گرفته باشد» نيز تصريح فرموده اند. و در پاره اى از روايات هم يادآورى كرده اند كه پيش از ظهور امام قائم(عليه السلام) و به ويژه نزديك به ظهور او، حتّى در جوامع اسلامى فسق و فجور و انواع گناهان و زشتى ها رواج كامل خواهد يافت; و از آن جمله به اين فجايع اشاره فرموده اند:

شراب خوارى و خريد و فروش مسكرات آشكارا انجام مى شود، رباخوارى رواج مى يابد، زنا و اعمال شنيع ديگر متداول و شايع و آشكار مى گردد، قساوت، تقلّب، نفاق، رشوه خوارى، رياكارى، بدعت، غيبت و سخن چينى بسيار است.


بى عفّتى و بى حيايى و ظلم و ستم عمومى خواهد بود، زنان بى حجاب و با لباسهاى زننده در اجتماع آشكار مى شوند، مردان به زنان و زنان به مردان در لباس و آرايش شبيه مى شوند. امر به معروف و نهى از منكر ترك مى گردد، و مؤمنان خوار و بى مقدار و محزون بوده و توانايى جلوگيرى از گناهان و زشتيها را نخواهند داشت. كفر و الحاد و بى دينى رواج يافته و به اسلام و قرآن عمل نمى شود. فرزندان نسبت به پدران و مادران آزار و بى حرمتى روا داشته و كوچكتر احترام بزرگتر را رعايت نمى كند و بزرگتر به كوچكتر ترحّم نمى نمايد و صله رحم مراعات نمى شود. خمس و زكات پرداخت نمى شود و يا به مصرف صحيح خود نمى رسد. بيگانگان و كافران و اهل باطل بر مسلمانان چيره مى شوند و مسلمانان با خود باختگى در همه امور و در لباس و گفتار و كردار از آنان تقليد و پيروى مى كنند و حدود الهى تعطيل مى شود و...

بسيارى فجايع ديگر كه با عبارات گوناگون در روايات پيشوايان ما ذكر شده است[158] و همه مردم اوج اين فجايع را در قرن اخير و به ويژه در رژيم طاغوت شاهدبوده اند و انقلاب اسلامى ملّت مسلمان ايران ـ كه اميد است مقدّمه قيام مبارك امام زمان(عليه السلام) باشد ـ در واقع قيام عليه همين فجايع بود، و براى نجات ملّت از فسق و گناه و بى دينى كه به دست بى دينان سرسپرده داخلى و به پشتيبانى استعمار خارجى همه گير و روز افزون شده بود، و اثرات شوم آن در همه شئون مسلمانان ديده مى شد، صورت گرفت. سپاس خداى را كه به بسيارى از اين نارواها در كشور اسلامى ايران پايان داده شد، اما همه مى دانيم كه در جهان و در ساير كشورهاى اسلامى اين جنايات و زشتيها هنوز ادامه دارد... .

ب: حوادث پيش از ظهور

2و3. «خروج سفيانى» و «فرو رفتن سپاه سفيانى به زمين»:


از علاماتى كه پيشوايان معصوم ما بر آن بسيار تأكيد كرده و صريح و روشن بيان فرموده اند، خروج سفيانى است; «سفيانى» طبق پاره اى از روايات مردى اموى و از نسل يزيد بن معاوية بن ابى سفيان و از پليدترين مردم است; نامش «عثمان بن عنبسه» است و با خاندان نبوّت و امامت و شيعيان دشمنى ويژه اى دارد. سرخ چهره و كبود چشم و آبله رو و بدمنظر و ستمگر و خيانتكار است، در شام ]سابق كه مشتمل بر دمشق و فلسطين و اردن و حمص و قنسرين است [ قيام و به سرعت پنج شهر را تصرف مى كند و با سپاهى بزرگ به سوى كوفه در عراق مى آيد و در شهرهاى عراق و به ويژه در نجف و كوفه جنايات بزرگى مرتكب مى شود و سپاهى ديگر به سوى مدينه در عربستان مى فرستد. سپاه سفيانى در مدينه به قتل و غارت مى پردازند و از آنجا به سوى مكّه مى روند; سپاه سفيانى در بيابانى ميان مدينه و مكّه به فرمان خداى متعال به زمين فرو مى روند; آنگاه امام قائم(عليه السلام) پس از جرياناتى از مكّه به مدينه و از مدينه به سوى عراق و كوفه مى آيد و سفيانى از عراق به شام و دمشق فرار مى كند. امام سپاهى را به تعقيب او روانه مى فرمايد كه سرانجام او را در بيت المقدس هلاك كرده و سرش را جدا مى سازند.[159]

. 4«خروج سيّد حسنى» :

بنابر روايات ائمه(عليهم السلام) سيد حسنى مردى از بزرگان شيعيان است كه در ايران و از ناحيه «ديلم و قزوين» (كوهستانهاى شمالى قزوين كه يك قسمت آن ديلمان نام دارد) خروج و قيام مى كند. مردى خداجو و بزرگوار است كه ادّعاى امامت و مهدويت نمى كند و فقط مردم را به اسلام و روش ائمه معصومين(عليهم السلام)دعوت مى نمايد و كارش بالا مى گيرد و پيروان بسيار پيدا مى كند. از محلّ خود تا كوفه را از ظلم و جور و فسق و فجور پاك مى سازد و مُطاع و رئيس است و مانند سلطان عادلى حكومت مى كند. هنگامى كه با سپاهيان و ياران خود در كوفه است به او خبر مى دهند كه امام قائم(عليه السلام) با ياران و پيروان خود به نواحى كوفه آمده است، سيّد حسنى با لشكريان خود با امام ملاقات مى كند; امام صادق(عليه السلام)فرموده اند كه سيّد حسنى امام را مى شناسد امّا براى آنكه به ياران و پيروان خود امامت و فضايل امام را ثابت كند،


آشنايى خود را آشكار نمى سازد و از امام مى خواهد كه دلائل امامت و مواريثى كه از پيامبران نزد اوست ارائه دهد و امام(عليه السلام) ارائه مى فرمايد و معجزاتى آشكار مى فرمايد و سيد حسنى با امام بيعت مى كند و پيروان او نيز با امام بيعت مى كنند; به جز گروهى حدود چهار هزار نفر كه نمى پذيرند و به امام(عليه السلام) نسبت سحر و جادوگرى مى دهند. امام(عليه السلام) پس از سه روز موعظه و نصيحت، چون نمى پذيرند و ايمان نمى آورند، دستور قتل آنها را صادر مى فرمايند و همه آنان به فرمان امام كشته مى شوند.[160]

5. «نداى آسمانى»:

يكى ديگر از علامات مشهور، نداى آسمانى است و آن چنان است كه پس از ظهور امام غائب در مكّه، بانگى بسيار مهيب و رسا از آسمان شنيده مى شود كه امام را با اسم و نسب به همگان معرفى مى كند و اين ندا از آيات الهى است; در اين ندا به مردم توصيه مى شود كه با امام بيعت كنيد تا هدايت يابيد و مخالفت حكم او را ننماييد كه گمراه مى شويد.[161]

و نداى ديگرى قبل از ظهور صورت مى گيرد كه براى تثبيت حقانيت حضرت على(عليه السلام) و شيعيان او خواهد بود.[162]

6. «نزول عيسى مسيح(عليه السلام) و اقتداى او به حضرت مهدى(عليه السلام)» :

در پاره اى از روايات نزول عيسى مسيح(عليه السلام) از آسمان و اقتداى او در نماز به حضرت مهدى(عليه السلام) جزو امورى كه همراه ظهور آن حضرت صورت مى گيرد ذكر شده است. رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) به دختر خويش فاطمه زهرا(عليها السلام)فرمودند: «وَمِنّا وَاللّهِ الَّذى لا اِلهَ إِلاّ هُوَ مَهْدِىٌّ هذِهِ الاُْمَّةِ الَّذى يُصَلّى خَلْفَهُ عيسَى بْنُ مَرْيَمَ;[163] و به خدايى كه پروردگارى جز او نيست سوگند كه مهدى اين امت از ما است همانكه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى خواند».


علائم و نشانه هاى ديگرى نيز در كتاب ها جمع آورى شده است; اما آيا اين علائم همه واقع مى شوند يا ممكن است در آنها تغييراتى به وجود آيد موضوعى است كه در جاى خود بررسى و مقرر شده و فرموده اند علائم بر دو قسم است: حتمى و غير حتمى، و آنچه حتمى است واقع مى شود.

در پاره اى روايات فرموده اند حتّى حتميّات هم ممكن است تغيير يابد، و آنچه تغييرپذير نيست چيزهايى است كه خداى متعال وعده فرموده و خداوند خلف وعده نمى فرمايد: «اِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ».[164]

بديهى است رواياتى كه محتومات را نيز قابل تغيير مى داند حالت انتظار را در جامعه شيعه قوى تر مى سازد تا هميشه منتظر باشند و خود را آماده سازند; زيرا ممكن است علائم واقع نشده باشد و در عين حال آن حضرت ظهور نمايد.

* * *

قيام امام(عليه السلام)

از مجموعه رواياتى كه پيشوايان معصوم(عليهم السلام) درباره وقايع قيام حضرت مهدى موعود(عليه السلام) فرموده اند چنين برمى آيد كه:

‏ آن گرامى پس از غيبتى طولانى، به فرمان خدا در مكّه و كنار كعبه (ميان ركن و مقام) ظهور مى فرمايد، پرچم و شمشير و عمامه و پيراهن پيامبر با اوست، و به وسيله فرشتگان يارى مى شود; خشمگين و خونخواه قيام مى كند و به قتل بى امان دشمنان خدا و اسلام مى پردازد و از ستمگران انتقام مى گيرد.

‏ياران ويژه او سيصد و سيزده نفرند كه در مكّه با او بيعت مى كنند و امام مدّتى در مكّه مى ماند و بعد به سوى مدينه مى آيد. ياران او مردانى جنگجو و سلحشور و صالح و با ايمان و راهبان شب و شيران روزند، دلهاشان چون آهن محكم است و در اطاعت از آن حضرت بسيار كوشا هستند و به هر سو رو آورند پيروز مى شوند.

 

امام پس از مبارزاتى در مدينه با سپاه خود به سوى عراق و كوفه مى آيد، در كوفه با سيّد حسنى ملاقات مى كند و سيد حسنى و سپاهيانش با امام بيعت مى كنند.

 


‏ عيساى مسيح(عليه السلام) نيز از آسمان فرود آمده امام را يارى مى كند و در نماز به امام اقتدا مى نمايد.

‏مركز حكومت امام كوفه است و امام شرق و غرب جهان را فتح كرده و اسلام را بر سراسر جهان حكمفرما مى سازد و دين را تجديد مى كند و از چهره اسلام راستين غبار نادرستى ها را مى زدايد; طبق كتاب خدا و سنت پيامبر رفتار و حكومت مى فرمايد و مانند امير مؤمنان غذايش ساده و لباسش خشن است.

‏در حكومت امام، بركات زمين آشكار و ثروت و نعمت و ميوه و محصولات بسيار مى شود; فقر از بين مى رود و همگان چنان در رفاه و نعمت خواهند بود كه كسى براى پرداخت زكات و صدقه فقيرى نمى يابد و به هر كس رجوع كند كسى از او نمى پذيرد. به شوق مجاورت با امام آنقدر از مؤمنان و پيروان در كوفه ساكن مى شوند كه براى گنجايش نمازگزارانى كه به امام اقتدا مى كنند مسجدى بسيار وسيع بنا مى كنند كه هزار در دارد.

‏در حكومت امام عدل و امنيت چنان در همه جا سايه گستر مى شود كه اگر پيرزنى طبقى طلا و جواهر بر سر گيرد و به تنهايى و پياده از شهرى به شهرى برود كسى مزاحم او نمى گردد و در ثروت او طمع نمى كند.

‏زمين گنجينه ها و دفينه هاى خود را براى امام(عليه السلام) ظاهر مى سازد و امام تمام ويرانى هاى ستمديدگان را آباد مى كند.

‏وقتى آن گرامى قيام كند خداوند به ديدگان و گوش هاى پيروان او مدد مى بخشد تا حائلى ميان آنان و امامشان نباشد و او با آنان سخن مى گويد و آنان سخن او را مى شنوند و به او مى نگرند در حالى كه امام در جاى خود قرار دارد.

‏هنگام ظهور آن حضرت خدا دست لطف و رحمت خود را بر سر بندگان خويش مى گذارد و عقل هاى آنان كامل مى شود.

‏آن گرامى ميان مردم به روش حضرت داود(عليه السلام)، و حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)داورى مى كند و هر چه را رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) انجام داد، انجام مى دهد و همانند رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) سنّت هاى جاهلى را از بين مى برد و اسلام را دوباره حيات مى بخشد.[165]


برخى از وظايف شيعيان

در زمان غيبت امام زمان(عليه السلام)

1. خواندن اين دعا كه درخواست شناخت حضرتش از خداى متعال مى باشد:

«أَللّهُمَّ عرّفنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِفْ نَبِيِّكَ، أَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَك، أَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ظَلَلْتُ عَنْ دينى».[166]

2. خواندن دعاى «يا اللّهُ يا رَحْمنُ يا رَحيمُ يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبى عَلى دِينِك»[167] كه براى ثبات و محكم ماندن اعتقادات اسلامى سودمند است.

3. دعا كردن براى آن حضرت مانند خواندن اين دعاى شريفه:

«أَللّهُمَّ كُنْ لِوَليّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ فى هذِهِ السّاعَةِ وَفى كُلِّ ساعَة وَليّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلا وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلا».[168]

4. براى آن حضرت صلوات فرستادن و براى تعجيل در فرجش دعا كردن «أَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ» از امام زمان(عليه السلام)روايت شده: «براى فرج ما بسيار دعا كنيد زيرا فرج ]و گشايش امور [ شما در آن است».[169]

5. روزهاى جمعه زيارتنامه آن حضرت را كه در مفاتيح الجنان نقل شده خواندن. اولِ دعاى مذكور اينست «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللّهِ فى اَرْضِهِ...».

6. خواندن دعاى ندبه در روزهاى جمعه، عيد فطر، عيد قربان و عيد غدير.


7. به احترام نام آن گرامى از جا برخاستن.

8. توجه به آن حضرت با خواندن برخى از زيارات كه در كتاب مفاتيح الجنان ياد شده است.

9. هنگام پيش آمدن گرفتارى و در امور مهم به حضرتش متوسّل شدن كه يكى از مصاديق آن رفتن به مسجدِ جمكرانِ قم و خواندن نماز حضرت و توسل به آن جناب مى باشد.

داستان مسجد جمكران به اختصار

در كتاب تاريخ قمِ مرحوم ناصر الشريعة به نقل از حاج ميرزا حسين نورى مؤلف كتاب مستدرك الوسائل آمده است: «شيخ حسن بن مثله جمكرانى، رحمة الله عليه، گويد: شب سه شنبه هفدهم ماه مبارك رمضان سال 393 در خانه خود خوابيده بودم كه ناگاه جماعتى به در خانه آمده و مرا بيدار كردند و گفتند برخيز امام زمان(عليه السلام) تو را مى خواهد; به درِ خانه آمدم جماعتى از بزرگان را ديدم، سلام كردم، جواب دادند و مرا آوردند تا بدان جايگاه كه اكنون مسجد است رسيديم. در آنجا حضرت روى تختى نشسته بودند و مرا به نام خواندند و فرمودند: «برو به حسن مسلم ]كه خود را صاحب آن زمين مى دانسته [ بگو كه اين زمين شريفى است و خداى تعالى اين زمين را از زمين هاى ديگر برگزيده است. و نزد سيد ابوالحسن برو و بگو اين زمين را از حسن مسلم بگيرد و به ديگران بدهد تا مسجد بنا كنند و مردم را بگو تا به اين مكان توجه كنند و آن را عزيز دارند. و چهار ركعت نماز اينجا بگذارند; دو ركعت نماز تحيت مسجد در هر ركعت يك بار سوره حمد و هفت مرتبه سوره قل هو الله احد و تسبيح ركوع و سجود هفت بار بگويند و دو ركعت نماز امام زمان به اين نحو كه در هر دو ركعت چون در سوره حمد به اياك نعبد و اياك نستعين رسيدند آن را صد بار بگويند و بعد از آن سوره حمد را تمام كنند و تسبيح ركوع و سجود را هفت بار گويند و پس از تمام شدن نماز لا اِلهَ إِلاَّ اللّهُ بگويند و تسبيح حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)(سى و چهار مرتبه اللّهُ اَكْبَر و سى و سه مرتبه اَلْحَمْدُ لِلّهِ و سى و سه مرتبه سُبْحانَ اللّه) گفته سر به سجده گذارده صد بار أَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَالِ مُحَمَّد گويند; هر كه اين دو ركعت نماز را بخواند مانند آن است كه در كعبه خوانده باشد». به اين ترتيب اين مسجد بنا شد و همواره محل آمد و رفت شيعيان و متوسّلان به امام(عليه السلام) مى باشد.


تفصيل اين واقعه نورانى را مى توانيد در كتاب نجم الثاقب يا كلمه طيبه كه هر دو از تأليفات حاج ميرزا حسين نورى، استاد محدث قمى است مطالعه فرماييد.

10. هديه نمودن اعمال صالحه خود براى آن حضرت; مانند قرائت قرآن، حج، عمره، طواف، زيارت قبور پدران گراميش به نيابت از آن حضرت انجام دادن و دادن صدقه براى سلامتى آن حضرت.

11. توبه كردن حقيقى از گناهان، گرچه توبه در هر زمان بر گناهكاران واجب است; ولكن اهتمام به آن در زمان غيبت از اين جهت كه يكى از اسباب غايب بودن آن حضرت و طول غيبت آن گرامى گناهان ما است مورد توجه بيشتر قرار گرفته است.

12. مردم را به آن حضرت متوجه كردن، يعنى هر شيعه بايد يكى از مبلّغان آن حضرت باشد، هم در عمل و هم در گفتار، و تا آنجا كه مى تواند در تقويت برنامه هاى دينى كمك و مساعدت نمايد و اين از همه وظايف مهمتر است. زيرا ما بايد هميشه منتظر آمدن آن حضرت باشيم و منتظر آن حضرت بودن به اين است كه برنامه زندگى خود را به گونه اى تنظيم كنيم كه مورد رضايت آن حضرت باشد و در عمل نشان دهيم كه خواهان عدالت و حكومت عدلِ آن امام همام هستيم. چون اگر در عمل مقيّد بودنِ خود را به احكامِ دين نشان ندهيم بلكه به خواست خدا و رسول و امام بى توجهى كنيم و در عين حال بگوييم ما منتظر آمدن امام زمان(عليه السلام) هستيم اين ادّعا از ما پذيرفته نمى شود.

أَللّهُمَّ هَبْ لَنا رَحْمَتَهُ وَرَأْفَتَهُ»

توقيعات[170]

در كتاب كمال الدين شيخ صدوق و كتاب غيبت شيخ طوسى حدود هشتاد توقيع نقل شده است. محتواى اين توقيعات كه بخشى از آنها خطاب به علماء و برخى از مراجع تقليد شيعه مى باشد به ما مى فهماند كه امامِ غايب، كمالِ مراقبت و دلسوزى را نسبت به دوستان و پيروان خود دارند و به هدايت راه جويان و تربيتِ نفوس توجهى مخصوص دارند، به طورى كه درماندگان و گرفتارانى كه صميمانه از او يارى طلبيده اند گشايش كار و حل مشكل خود را ديده اند و دانش طلبانى كه در معضلات علمى و دينى درمانده اند از اشراقات و الهامات حضرتش روشن و هدايت شده اند و به خصوص كسانى كه زمام دين مردم در دست آنها است از طرف آن بزرگوار تأييد و تقويت گشته اند. اين فيوضات را به صورت پاسخ پرسش ها در توقيعاتى كه از آن حضرت صادر شده است مى بينيم.

نقل شده است كه اين پيام از طرف امام زمان(عليه السلام) به مرحوم آية الله العظمى آقا سيد ابوالحسن اصفهانى (متوفى 1365 هجرى قمرى) كه از مراجع تقليد بزرگ شيعه، در پنجاه سال قبل بودند، رسيده است.

«اَرْخِص نَفْسَكَ وَاجْعَلْ مَجْلِسَكَ فِى الْدِّهْليز وَاَقْضِ حَوائِجَ النّاسِ. نَحْنُ نَنْصُرُك; خودت را در اختيار مردم بگذار و محل نشستن خويش را در، درِ ورودىِ خانه قرار بده ]تا مردم زودتر بتوانند با تو ملاقات كنند [ و حوائج مردم را برآورد. ما تو را يارى مى كنيم».

 




[1]ـ كمال الدين صدوق، ج 1، ص 403 و 404، و ج 2، ص 49 و 159 و 160.

[2]ـ بحار، ج 51، ص 31ـ34، كافى، ج 1، ص 332ـ333; باب نهى از اسم، كمال الدين، ج 2، ص 2 و 8 و 49 و 361 و 362.

در مورد ذكر نام مخصوص (م ح م د) امام عصر ارواحناه فداه ميان علماء اختلاف است برخى از آنان مانند شيخ انصارى مكروه دانسته اند و گروهى از سابقين مانند شيخ طوسى ذكر آنرا به طور كلى حرام شمرده اند و برخى مانند حاجى نورى تفصيل داده اند و گفته اند ذكر آن در مجالس و محافل حرام است; به نجم الثاقب، ص 48، رجوع شود.

[3]ـ مرحوم محدّث نورى در كتاب «نجم الثاقب» مى نويسد: در ذخيره و تذكره مذكور است كه «منصور» اسم آن جناب در كتاب «ديد» براهمه است كه به اعتقاد ايشان از كتب آسمانى است. و در تفسير شيخ فرات بن ابراهيم كوفى از حضرت باقر(عليه السلام) روايت شده كه فرموده در تفسير آيه شريفه «وَمَنْ قِتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّه سُلْطاناً» منظور حسين(عليه السلام) است يعنى او مظلوم كشته شد، و در تفسير آيه «فَلا يُسْرِفْ فِى الْقَتْلِ اِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً» فرمود خداوند مهدى(عليه السلام) را «منصور» ناميد چنانچه پيامبر احمد و محمد و محمود ناميده شده است و چنانچه عيسى(عليه السلام) مسيح ناميده شد. (بحار، ج 51، ص 30).

شايد نكته تعبير از آن جناب به امام منصور همان چيزى باشد كه در زيارت عاشورا آمده است «فَاَسْئَلُ اللّهَ الَّذى اَكْرَمَ مَقامَكَ وَأَكْرَمَنى اَنْ يَرْزُقَنى طَلَب ثارِكَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله وسلم)» (نجم الثاقب، ص 47).

و نيز جمله «اَيْنَ الْمَنْصُورُ عَلى مَنِ اعْتَدى عَلَيْهِ» در دعاى ندبه ممكن است به همين مناسبت باشد.

[4]ـ بشارات عهدين، ص 245.

[5]ـ بشارات عهدين، ص 258 (در پاورقى ص 243 كتاب مذكور نقل شده كه: صاحبان سير و تواريخ مى نويسد: «جاماسب» برادر «گشتاسب بن لهراسب» مدتى نزد زردشت كسب معارف نموده).

اين يادآورى نيز در اينجا لازم است كه مضمون آنچه از كتاب «جاماسب» نقل شد در احاديث ما آمده است; چنانكه در خصال صدوق از امير مؤمنان على(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «وَلَوْ قَدْ قامَ قائِمُنا لاََنْزَلَتِ السَّماءُ قَطْرَها وَأَخْرَجَتِ الاَْرْضُ نَباتَها وَلَذَهَبَتِ الشَحْناءُ مِنْ قُلُوبِ الْعِبادِ، وَاصْطَلَحَتِ السِّباعُ وَالْبَهائِمُ» (منتخب الاثر، ص 473 ـ 474).

[6]ـ بشارات عهدين، ص 238.

[7]ـ سفر تكوين (17:20).

[8]ـ مزمور 37، بند 37ـ10، كتاب مقدس، چاپ 1901; «مزامير» داود، همان «زبور» است; چنانكه در ترجمه هاى عربى تورات به آن تصريح شده است و در «المنجد» در لغت زبور مى نويسد: «الزبور الكتاب وغلب على مزامير داود النبى».

[9]ـ سوره انبياء، آيه 105 .

[10]ـ در آيه 57 سوره اسراء آمده كه زبور را به داود داديم.

[11]ـ به آيه 7 سوره انبياء و آيه 48 آن مراجعه شود كه به تورات «ذكر» اطلاق شده است.

[12]ـ سوره نور، آيه 55.

[13]ـ سوره قصص، آيه 5.

[14]ـ «الامام المهدى»، تأليف على محمد على دخيل، ص 40ـ47، و در كتاب «نويد امن و امان»، ص 91، اسامى 33 نفر از صحابه ذكر شده است.

[15]ـ الغدير، ج 2، ص 203ـ201، چاپ بيروت.

[16]ـ الغدير، ج 2، ص 247، چاپ بيروت.

[17]ـ الغدير، ج 2، ص 360 ـ فصول المهمه، ص 249، چاپ نجف.

[18]ـ الفصول المهمه، ص 251.

[19]ـ به كتاب المهدى، ص 113 به بعد مراجعه شود.

[20]ـ اعلام الورى، ص 443.

[21]ـ اسامى صد و شش نفر از آنان در كتاب «نويد امن و امان» ص 92ـ95 ياد شده، و نيز نام سى و هشت نفر از آنان در كتاب «المهدى المنتظر» تأليف محمد حسن آل ياسين، ص 80ـ82 آمده است.

[22]ـ اثبات الهداة، ج 7، ص 198ـ206، به مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 84 و 99 و 448 و ج 2، ص 27 و 37 مراجعه شود; از جمله رواياتى كه در آن ذكر شده اين حديث است: «أبشركم بالمهدى، يبعث فى امّتى على اختلاف من النّاس وزلازل، يملأ الارض قسطاً وعدلا كما ملئت جوراً وظلماً»، ج 2، ص 37.

[23]ـ اعلام الورى، ص 444 ـ اثبات الهداة، ج 7، ص 53.

[24]ـ اعلام الورى، ص 443.

[25]ـ در كتاب «نويد امن و امان»، ص 95، سى و دو كتاب را نامبرده است و نيز در كتاب «مهدى اهل بيت» چهل و يك تأليف از سنيان و صد و ده تأليف از شيعه را ياد كرده است، و در كتاب «المهدى المنتظر»، ص 21ـ24، اسامى چهارده كتاب ذكر شده است.

[26]ـ المهدى المنتظر، ص 21ـ كتاب الفهرست شيخ طوسى، ص 176، چاپ دانشگاه مشهد.

[27]ـ فهرست شيخ طوسى، ص 301 و 284.

[28]ـ كتاب «نويد امن و امان»، ص 90; اسامى هفده نفر از مشايخ و بزرگان اهل سنّت را ذكر مى كند.

[29]ـ كتاب «المهدى المنتظر»، ص 85.

[30]ـ كتاب «امام مهدى»(عليه السلام)، ص 66.

[31]ـ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 99.

[32]ـ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 376 و 430.

[33]ـ ينابيع المودّة، ص 494، چاپ هشتم مطبعه كاظمية.

[34]ـ مستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 557.

[35]ـ ينابيع المودّة، ص 492.

[36]ـ ينابيع المودّه، ص 491.

[37]ـ مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 37.

[38]ـ ينابيع المودّه، ص 448.

[39]ـ ينابيع المودّه، ص 467; چاپ كاظميه.

[40]ـ اصول كافى، ج 1، ص 337.

[41]ـ اصول كافى، ج 1، ص 338.

[42]ـ اصول كافى، ج 1، ص 338.

[43]ـ اصول كافى، ج 1، ص 340.

[44]ـ اصول كافى، ج 1، ص 342.

[45]ـ اعلام الورى، ص 425.

[46]ـ كمال الدين، ص 322، باب 31 حديث 3 (چاپ آخوندى).

[47]ـ كمال الدين، ص 343، باب 33، حديث 25.

[48]ـ كمال الدين، ص 350، باب 33، حديث 44، چاپ آخوندى.

[49]ـ اثبات الهداة، ج 7، ص 428ـ427 از غيبت نعمانى.

[50]ـ اصول كافى، ج 1، ص 514 ـ ارشاد مفيد، ص 326. در پاره اى از روايات تولّد امام در 256 هجرى ذكر شده است، به اكمال الدين، ج 2، ص 97 و 106 و بحار، ج 51، ص 15 و 16 رجوع شود.

[51]ـ بحار، ج 51، ص 2.

[52]ـ بحار، ج 51، ص 12.

[53]ـ در مقدمه كتاب «مهدى موعود»، صفحه 152، مى نويسد: امام هادى طبق روايت «مسعودى» در «مروج الذهب»، در سال 235 هجرى از طرف متوكّل عباسى از مدينه به سامره آورده شده اند، ولادت حضرت عسكرى نيز در سنه 232 در مدينه طيّبه اتفاق افتاده است. از همان زمان ها چنانكه در تواريخ اسلامى و خارجى مى نويسند جنگهايى ميان سپاه اسلام و روم شرقى يا «بيزانس» كه تركيه فعلى باشد و روم غربى «ايتاليا» و متصرفات آن به وقوع پيوسته است; از جمله به طورى كه در كامل ابن اثير و ديگر منابع نوشته اند در سالهاى 240، 244، 245، 247، 248، 249، 253 هجرى جنگهايى ميان قواى اسلام و روم شرقى در گرفته و در خلال آنها اسيران طرفين مبادله شده است; از جمله به طورى كه در تاريخ «العرب والروم»، تأليف نازيليف و ترجمه دكتر محمد عبدالهادى شعيره، مى نويسد در 247 هجرى جنگهايى بين مسلمين و روميان در گرفت و غنائم بسيارى به چنگ مسلمانان افتاد، و هم در سال 248 «بلكاجور» سردار مسلمانان با روميان جنگيد و طىّ آن بسيارى از اشراف روم اسير شدند (تاريخ العرب والروم، صفحه 225)... ابن اثير نيز طى حوادث سال 249 هجرى مى نويسد: جنگى ميان مسلمين به سركردگى عمر بن عبدالله اقطع و جعفر بن على صائفة با قواى روم كه شخص قيصر نيز در آن جنگ شركت داشت روى داد.

اگر مادر بزرگوار امام زمان(عليه السلام) در سال 248 خود را ميان اشراف روم انداخته و اسير شده باشد مصادف با سيزدهمين سال توقّف حضرت هادى(عليه السلام) در سامره و شانزده سالگى حضرت امام عسكرى(عليه السلام) بوده است.

[54]ـ بحار، ج 51، ص 11ـ6، غيبت شيخ طوسى، ص 124ـ128، اكمال الدين، ج 2، ص 90ـ96.

[55]ـ بحار، ج 51، ص 25.

[56]ـ بحار، ج 51، ص 12ـ14، اكمال الدين، ج 2، ص 100ـ102.

[57]ـ اكمال الدين، ج 2، ص 55ـ57.

[58]ـ اكمال الدين، ج 2، ص 107.

[59]ـ اكمال الدين، ج 2، 104ـ114، اثبات الهداة، ج 7، ص 15ـ35 و ص 143، بحار، ج 51، ص 5.

[60]ـ ارشاد مفيد، ص 330.

[61]ـ الكنى والالقاب، ج 1، ص 91.

[62]ـ اولين نائب خاص از نوّاب اربعه امام زمان(عليه السلام).

[63]ـ اثبات الهداة، ج 7، ص 25.

[64]ـ اثبات الهداة، ج 7، ص 143.

[65]ـ رساله امامت، فصل سوم، ص 25; به نقل از «نويد امن و امان».

[66]ـ كافى، ج 1، ص 337.

[67]ـ كافى، ج 1، ص 342.

[68]ـ مرحوم آيت الله سيد محسن امين در كتاب «اعيان الشيعه» مدّت غيبت صغرى را 74 سال دانسته و مبدأ آن را از ميلاد امام قائم(عليه السلام)حساب كرده است. (ج 4، قسم سوّم، ص 15).

[69]ـ المهدى، ص 182.

[70]ـ اعيان الشيعه، ج 4، بخش سوم، ص 21.

[71]ـ منتهى المقال ـ المهدى، ص 181.

[72]ـ اعيان الشيعه، ج 4، بخش سوم، ص 16.

[73]ـ اعيان الشيعه، ج 4، بخش سوم، ص 16.

[74]ـ بحار، ج 51، ص 344.

[75]ـ بحار، ج 51، ص 344.

[76]ـ المهدى، ص 181 ـ بحار، ج 51، ص 346.

[77]ـ انوار البهيه، ص 324.

[78]ـ بحار، ج 51، ص 345ـ346، غيبت شيخ طوسى، ص 216 و 219، الكنى والالقاب، ج 3، ص 230.

[79]ـ «توقيع» يعنى حاشيه نويسى، و اصطلاحاً به دستورات و نامه هاى خلفا و پادشاهان نيز گفته مى شد و در كتب علماى شيعه به نامه ها و فرمان هايى كه در زمان غيبت از طرف امام غائب به شيعيان رسيده «توقيعات» مى گويند.

[80]ـ بحار، ج 51، ص 349 ـ كمال الدين، ج 2، ص 188، حديث 38 ـ غيبت شيخ طوسى، ص 219، 220.

[81]ـ بحار، ج 51، ص 349.

[82]ـ بحار، ج 51، ص 349ـ350، غيبت شيخ طوسى، ص 220، كشف الغمه، ج 3، ص 457.

[83]ـ بحار، ج 51، ص 351.

[84]ـ مستجار محلّى است نزديك ركن يمانى و مقابل در كعبه و جايى است كه گناهكاران به آنجا پناه مى برند.

[85]ـ بحار، ج 51، ص 351.

[86]ـ بحار، ج 51، ص 351.

[87]ـ الكنى والالقاب چاپ نجف، ج 3، ص 267ـ268.

[88]ـ الكنى والالقاب، ج 3، ص 268.

[89]ـ بحار، ج 51، ص 354ـ355، غيبت شيخ طوسى، ص 326ـ327.

[90]ـ بحار، ج 51، ص 352.

[91]ـ بحار، ج 51، ص 353ـ354.

[92]ـ بحار، ج 51، ص 354.

[93]ـ بحار، ج 51، ص 356 ـ غيبت شيخ طوسى، ص 227.

[94]ـ بحار، ج 51، ص 359 ـ الكنى والالقاب، ج 1، ص 91.

[95]ـ بحار، ج 51، ص 358 و 360.

[96]ـ منتهى المقال.

[97]ـ الكنى و الالقاب، ج 3، ص 231 ـ بحار، ج 51، ص 361.

[98]ـ غيبت شيخ طوسى، ص 242ـ243.

[99]ـ بحار، ج 51، ص 360.

[100]ـ «خروج سفيانى» و «صيحه» دو علامت از علاماتى هستند كه نزديك ظهور امام عصر، ارواحناه فداه، واقع مى شود.

[101]ـ بحار، ج 52، ص 361 ـ غيبت شيخ طوسى، ص 242ـ243، كمال الدين مرحوم صدوق، ج 2، ص 193.

[102]ـ اعيان الشيعه، ج 4، جزء سوم، ص 21 ـ قاموس الرجال، ج 7، ص 51.

[103]ـ بحار، ج 51، ص 362.

[104]ـ المهدى، ص 182 ـ 183.

[105]ـ احتجاج، ص 283.

[106]ـ المهدى، ص 182ـ183.

[107]ـ ينابيع الموده، ص 493 به نقل از المهدى، ص 201.

[108]ـ بحار، ج 52، ص 122.

[109]ـ كتاب المهدى، ص 201 ـ 202.

[110]ـ در انتظار امام، ص 54.

[111]ـ المهدى، ص 172; از روضة الواعظين.

[112]ـ سوره بقره، آيه 30.

[113]ـ اصول كافى، ج 1، ص 193.

[114]ـ اصول كافى، ج 1، ص 178، حديث 2 .

[115]ـ اصول كافى، ج 1، ص 178، حديث 8.

[116]ـ سوره انبياء، آيه 73.

[117]ـ سوره سجده، آيه 24.

[118]ـ شيعه در اسلام، ص 260; چاپ كتابخانه بزرگ اسلامى.

[119]ـ شيعه در اسلام، ص 312ـ313.

[120]ـ منتخب الاثر، ص 271.

[121]ـ كمال الدين، ج 1، ص 265.

[122]ـ المهدى، ص 178ـ179.

[123]ـ غيبت شيخ طوسى، ص 170، چاپ تهران.

[124]ـ غيبت شيخ طوسى، ص 172 ـ بحار، ج 51، ص 312.

[125]ـ غيبت شيخ طوسى، ص 172، چاپ تهران ـ بحار، ج 51، ص 312.

[126]ـ غيبت شيخ، ص 178 ـ 180، چاپ تهران ـ بحار، ج 51، ص 316ـ317.

[127]ـ غيبت شيخ طوسى، ص 170ـ171، بحار، ج 51، ص 310ـ311.

[128]ـ بحار، ج 51، ص 328.

[129]ـ «محمد» فرزند «على بن حسين بابويه» كه به دعاى امام عصر(عليه السلام) متولد شده همان شيخ صدوق، رحمة الله عليه، معروف به «ابن بابويه» است كه از علماى بزرگ شيعه قرن چهارم هجرى و صاحب تأليفات بسيار و ارزشمندى است و مرحوم محدث قمى مى نويسد حدود سيصد تأليف دارد، و از آن جمله است:   «من لايحضره الفقيه»، «توحيد صدوق»، «خصال»، «اكمال الدين»، «عيون اخبار الرضا» و...

   مرحوم صدوق در سال 381 هجرى وفات و در شهر رى در گورستانى كه هم اكنون معروف به «ابن بابويه» است مدفون، و آرامگاه او مزار مسلمانان است.

[130]ـ غيب شيخ طوسى، ص 188، چاپ تهران ـ بحار، ج 51، ص 324 ـ 325.

[131]ـ اعلام الورى، ص 425.

[132]ـ نجم الثاقب، ص 211ـ209.

[133]ـ نجم الثاقب، ص 211ـ209.

[134]ـ اصالت مهدويت، ص 70.

[135]ـ از بزرگان علماى شيعه متوفاى سال 692 هجرى، و مؤلف كتاب معتبر «كشف الغمه» در تاريخ و فضايل پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه(عليهم السلام). (ريحانة الادب، ج اول، چاپ سوم، ص 101ـ102).

[136]ـ يعنى به اندازه يك مشت.

[137]ـ درد و رنج.

[138]ـ معروف به «سيّد بن طاووس» از اعاظم علماء شيعه سده هفتم هجرى و داراى تأليفات بسيار است. (متوفاى 664 هجرى).

[139]ـ مكانى است در حرم عسكريين(عليهما السلام) در سامرّاء كه جزو خانه حضرت هادى و حضرت عسكرى بوده و امام زمان(عليه السلام) در آنجا نيز مشاهده شده است.

[140]ـ يعنى تازه موى صورتش سبز شده بود.

[141]ـ نوعى لباس و جبّه است. (فرهنگ معين)

[142]ـ دنباله عمامه كه از زير چانه و گلو گذرانده به پشت افكنند.

[143]ـ يعنى رستگار شدى اى اسماعيل.

[144]ـ يعنى رستگار باشيد.

[145]ـ بى تابى و بى طاقتى.

[146]ـ خليفه عباسى كه از سال 623 تا سال 640 هجرى حكومت كرده است (تتمه المنتهى، ص 369 ـ 370).

[147]ـ منظور جناب سيّد بن طاووس است.

[148]ـ منظور مشهد و حرم حضرت عسكريّين در سامرّاء است.

[149]ـ مأمورى كه از طرف حكومت در بين النهرين نظارت داشته و گزارش امور را به مركز مى داده است.

[150]ـ منظور همان مستنصر است.

[151]ـ نجم الثاقب، ص 231ـ228.

[152]ـ اثبات الهداة، ج 7، ص 363; به نقل از كتاب رسالة النجوم مرحوم سيد بن طاووس.

[153]ـ اثبات الهداة، ج 7، ص 355.

[154]ـ اثبات الهداة، ج 7، ص 383.

[155]ـ اثبات الهداة، ج 7، ص 378.

[156]ـ غيبت شيخ طوسى، ص 261ـ262.

[157]ـ كمال الدين، ج 2، ص 160 حديث 4.

[158]ـ به: روضه كافى، ص 36ـ42، اثبات الهداة، ج 7، ص 390 ـ 391، بحار، ج 52، ص 254، كفاية الموحدين، ج 2، ص 884ـ846، منتهى الامال، زندگى امام دوازدهم، ص 106ـ107 و بسيارى كتب ديگر كه علائم و فتن را ذكر كرده اند، رجوع شود.

[159]ـ منتهى الآمال زندگى امام دوازدهم، ص 102 ـ 103، اثبات الهداة، ج 7، ص 398 و 417، غيبت نعمانى; باب 14، در علامات ظهور، از ص 247 ـ 283، غيبت طوسى; علامات ظهور، از ص 265ـ280، روضه كافى، ص 310; حديث 483، بحار، ج 52، ص 186 و 237 ـ 239 و ديگر صفحات باب علامات ظهور از ص 181 الى 278، كفاية الموحدين، ج 2، ص 841ـ842.

[160]ـ منتهى الآمال; زندگى امام دوازدهم، ص 104ـ103، بحار، ج 53، ص 15 ـ 16، كفاية الموحّدين، ج 2، ص 842ـ843.

[161]ـ منتهى الآمال; زندگى امام دوازدهم، ص 102، غيبت شيخ طوسى، ص 274، اثبات الهداة، ج 7، ص 424، غيبت نعمانى، ص 257; حديث 14 و 15 و نيز در ديگر روايات باب 14 اين كتاب، كفاية الموحّدين، ج 2، ص 740 روضه كافى، ص 209 ـ 210; حديث 255 و ص 310; حديث 483، بحار، ج 52; در بسيارى روايات صفحات 181 ـ 278.

[162]ـ اثبات الهداة، ج 7، ص 399.

[163]ـ اثبات الهداة، ج 7، ص 14.

[164]ـ اثبات الهداة، ج 7، ص 431.

[165]ـ بحار الانوار، ج 52، ص 279 و 283 و 305 و 308 و 310 و 311 و 340 و 346 و 352 و 354 و 360 و 361 و 364 و 367 و 368 و 378، و ج، 53، ص 12، اكمال الدين، ج 2، ص 367 و 368، كشف الغمه، ج 3، ص 360ـ363 و 365، ارشاد مفيد، ص 341ـ344، غيبت نعمانى، ص 231 و 33 و 234 و 238 و 243 و 281 ـ 282، غيبت شيخ طوسى، ص 280 ـ 286، منتخب الاثر، ص 482.

[166]ـ اكمال الدين و اتمام النعمة، ج 2، ص 342.

[167]ـ اكمال الدين و اتمام النعمة، ج 2، ص 352.

[168]ـ مفاتيح الجنان; اعمال شب هاى قدر.

[169]ـ الاحتجاج، ج 2، ص 284.

[170]ـ در كتاب هاى علماى شيعه، به نامه ها و فرمان هايى كه در زمان غيبت از طرف امام زمان(عليه السلام) به شيعيان رسيده «توقيقات» مى گويند.

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی