متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

به خاطرم رسيد كه اهل باديه احترازى از نجاست نمى كنند و تو غسل كرده و رخت را به آب كشيده و جامه ات هنوزتر است اگر دستش به تو نرسد بهتر باشد، در اين فكر بودم كه خم شد و مرا به طرف خود كشيد و دست بر آن جراحت نهاده فشرد; چنانچه به درد آمد، و راست شده بر زمين قرار گرفت. مقارن آن حال آن شيخ گفت: «أَفْلَحْتَ يا اِسْماعيلُ».[143] من گفتم: «أَفْلَحْتُمْ»[144] و در تعجب افتادم كه نام مرا چه مى داند. باز همان شيخ كه به من گفت «خلاص شدى و رستگارى يافتى» گفت: «امام است امام».

من دويده، ران و ركابش را بوسيدم; امام(عليه السلام) راهى شد و من در ركابش مى رفتم و جَزَع[145] مى كردم، به من گفت برگرد.

گفتم: «از تو هرگز جدا نمى شوم».

باز فرمود كه: «برگرد كه مصلحت تو در برگشتن است».

من همان حرف را اعاده كردم; پس آن شيخ گفت: «اى اسماعيل شرم ندارى كه امام دو بار فرمود برگرد و خلاف قول او مى كنى؟»

اين حرف در من اثر كرد، ايستادم و چون قدمى چند دور شدند باز به من ملتفت شده فرمود: «وقتى به بغداد رسيدى «مستنصر»[146] تو را خواهد طلبيد و به تو عطايى خواهد كرد، از او قبول مكن; و به فرزندم «رضى»[147] بگو كه چيزى در باب تو، به «على بن عرض» بنويسد كه من به او سفارش مى كنم كه هر چه تو بخواهى بدهد».

من همانجا ايستاده بودم تا از نظر من غايب شدند و من تأسف بسيار خورده ساعتى همانجا نشستم و بعد از آن به مشهد[148] برگشتم. اهل مشهد چون مرا ديدند گفتند: «حالت متغيّر است آزارى دارى؟»

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی