متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

سيّد به اسماعيل گفت: «من به بغداد مى روم، آماده باش تا تو را همراه خود ببرم و به اطباء و جراحان بغداد نشان بدهم، شايد وقوف ايشان به اين مسئله بيشتر باشد و علاجى بكنند».

به بغداد آمد و اطبا را طلبيد; آنها نيز جميعاً همان تشخيص را دادند و اسماعيل دلگير شد، سيد مذكور به او گفت: «حقتعالى نماز تو را با وجود اين نجاست كه با آن آلوده اى قبول مى كند و صبر كردن در اين الم بى اجرى نيست». اسماعيل گفت: «حالا كه چنين است به زيارت سامره مى روم و استغاثه به ائمه هدى مى برم» و متوجه سامره شد.

صاحب كشف الغمه مى گويد از پسرش شنيدم كه مى گفت از پدرم شنيدم كه گفت: چون به آن مشهد منوّر رسيدم و زيارت امامَين همامَين امام على النقى و امام حسن عسكرى(عليهما السلام) كردم، به سردابه[139] رفتم و شب در آنجا به حق تعالى بسيار ناليدم و به صاحب الامر استغاثه بردم و صبح به طرف دجله رفته جامه را شستم و غسل زيارت كردم و ابريقى كه داشتم پر آب كردم و متوجه مشهد شدم كه يك بار ديگر زيارت كنم. به قلعه نرسيده چهار سوار ديدم كه مى آيند، و چون در حوالى مشهد جمعى از شرفاء خانه داشتند گمان كردم كه مگر از ايشان باشند، چون به من رسيدند ديدم كه دو جوان كه شمشير بسته اند يكى از ايشان خطش دميده بود،[140] و يكى پيرى بود پاكيزه وضع كه نيزه در دست داشت، و ديگرى شمشيرى حمايل كرده و فرجى[141] بر بالاى آن پوشيده و تحت الحنك[142] بسته و نيز به دست گرفته; پس آن پير در دست راست قرار گرفت و بُنِ نيزه را بر زمين گذاشت و آن دو جوان در طرف چپ ايستادند و صاحب فرجى در ميان راه مانده. بر من سلام كردند و جواب سلام دادم، فرجى پوش گفت: «فردا روانه مى شوى؟»

گفتم: «بلى».

گفت: «پيش آى تا ببينم چه چيزى تو را آزار مى دهد؟»

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی