متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

دست بر گردن او انداخت و صورت و سينه او را بوسيد سپس دست او را گرفت و او را بر جاى نماز خود نشانيد و خود در كنار و رو به او نشست و با او به صحبت پرداخت، در ضمن صحبت به او «فدايت شوم» مى گفت; من از آنچه مى ديدم در شگفت بودم. ناگاه دربانى آمد و گفت: «موفق عباسى» آمده است. معمول اين بود كه وقتى موفق مى آمد قبل از او دربانان و نيز فرماندهان ويژه سپاه او مى آمدند و در فاصله در خانه تا مجلس پدرم در دو صف مى ايستادند و به همين حال مى ماندند تا موفق بيايد و برود.

پدرم پيوسته متوجه ابومحمد(عليه السلام) بود و با او گفتگو مى كرد تا آنگاه كه چشمش به غلامان مخصوص موفق افتاد، در اين موقع به آن حضرت گفت: «فدايت شوم اگر مايليد تشريف ببريد.» و به دربانان خود گفت او را از پشت دو صف ببرند تا موفق او را نبيند; امام برخاست و پدرم نيز برخاست و دوباره دست بر گردن او انداخت، و امام رفت.

من به دربانان و غلامان پدرم گفتم: «وه! اين چه كسى بود كه او را در حضور پدرم به كنيه ياد كرديد و پدرم با او چنين رفتارى داشت؟»

گفتند: «او يكى از علويان است كه به او حسن بن على مى گويند و به «ابن الرّضا»[26] معروف است.»

شگفتى من بيشتر شد و پيوسته آن روز نگران و انديشمند بودم تا شب شد. عادت پدرم اين بود كه پس از نماز عشا مى نشست و گزارشها و امورى را كه لازم بود به سمع خليفه برساند رسيدگى مى كرد; وقتى نماز خواند و نشست، من رفتم و نشستم. كسى پيش او نبود، پرسيد: «احمد! كارى دارى؟»

گفتم: «آرى پدر، اگر اجازه مى دهى بگويم؟»

گفت: «اجازه دارى.»

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی