امام فرمان داد دست راهب معيّنى را بگيرند و آنچه در ميان انگشتان او بود بيرون آورند; در ميان انگشتان او استخوان سياه رنگى از استخوانهاى آدمى يافتند!
امام استخوان را گرفت و در پارچه اى پيچيد و به راهب فرمود: «اينك طلب باران كن.»
راهب اين بار نيز دست به آسمان برداشت، امّا ابر كنار رفت و خورشيد نمودار شد. مردم شگفت زده شدند.
خليفه از امام پرسيد: «اين استخوان چيست؟»
امام فرمود: «اين استخوان پيامبرى از پيامبران الهى است كه از قبور برخى پيامبران برداشته اند و استخوان پيامبرى ظاهر نمى شود جز آنكه باران ببارد.»
امام را تحسين كردند و استخوان را آزمودند ديدند همانطور است كه امام مى فرمايد...».[32]
ارشاد فيلسوف عراق
«اسحاق كندى» فيلسوف مادّى گراى عراقى به تأليف كتابى پرداخت و به گمان خود مى خواست اثبات كند كه در قرآن تناقض هايى وجود دارد. براى اين منظور از مردم كناره گرفت و به تنهايى در خانه خويش به اين كار مشغول شد. روزى يكى از شاگردان او خدمت امام عسكرى(عليه السلام) شرفياب شد، امام به او فرمود: «آيا ميان شما مرد فهميده اى نيست كه استادتان را از ]اين كار عبث و [ تصميمى كه گرفته باز دارد؟»
گفت: «ما از شاگردان اوييم، چگونه مى توانيم در اين كار يا كارهاى ديگر به او اعتراض نماييم!»