بدون ترديد امام از سوء نيت متوكّل آگاه بود; ولى چاره اى جز رفتن به سامرّاء نداشت زيرا سرباز زدن از دعوت متوكل، سندى براى سعايت كنندگان مى شد و متوكّل را بيشتر تحريك مى كرد و بهانه مناسبى به دست او مى داد. گواه آنكه امام از نيّات متوكل آگاه بوده و ناچار به اين سفر رفت چنان كه خود بعدها در سامرّاء مى فرمود: «مرا از مدينه با اكراه به سامرّاء آوردند».[26]
به هر حال امام نامه را دريافت كرد و عازم سامرّاء شد. يحيى بن هرثمه نيز با آن گرامى همراه بود. چون به سامرّاء رسيدند، متوكّل نگذاشت امام همان روز داخل شهر شود و دستور داد او را در جاى نامناسبى به نام «خان الصعاليك» كه جايگاه گدايان و مستمندان بود جاى دهند. آن روز امام در آنجا ماند، آنگاه متوكّل خانه اى جداگانه براى آن حضرت در نظر گرفت و امام را به آنجا منتقل ساخت و به ظاهر او را مورد احترام قرار داد و پنهان در صدد تضعيف و بدنام كردن امام بود; ولى توانايى آن را نداشت.[27]
صالح بن سعيد مى گويد: روز ورود آن حضرت به خان الصعاليك خدمتش شرفياب شدم و عرض كردم: «فداى تو شوم، اين ستمكاران در همه چيز مى خواهند نور تو را خاموش سازند و در حق تو كوتاهى كنند تا آنجا كه شما را در اين كاروانسراى پست كه كاروانسراى فقرا است فرود آوردند».
آن گرامى با دست به سويى اشاره كرد و فرمود: «اين جا را ببين اى سعيد!»
من نگاه كردم باغهاى آراسته و پر از ميوه و جوى هاى جارى و حوريان و خدمتگزاران بهشتى همچون مرواريدهاى پاكيزه و دست نخورده ديدم، حيران شدم و بسيار تعجب كردم.
فرمود: «ما هر كجا باشيم اين براى ماست، اى پسر سعيد! ما در خان الصعاليك نيستيم».[28]