امام فرمود: «بعد از من فرزندم، حسن ]امام است[; پس مردم را نسبت به فرزندِ حسن چگونه مى بينى؟»
عرض كردم: «مولاى من مگر او چگونه است؟»
فرمود: «زيرا شخص او ديده نمى شود، و بردن نامش جايز نيست تا آنگاه كه قيام كند و زمين را از عدل و داد پر مى سازد همچنانكه از ظلم و جور پر شده باشد».
آنگاه گفتم: «و اعتراف مى كنم كه دوست آنان دوست خدا و دشمنان آنان دشمن خداست و اطاعت از آنان اطاعت از خدا و نافرمانى آنان نافرمانى خداست. معتقدم كه معراج، سؤال و جواب در قبر، بهشت، دوزخ، صراط و ميزان، درست و بر حقّ است و روز قيامت آمدنى است و هيچ ترديدى در آن نيست و خداوند مردگان را زنده مى كند. و معتقدم واجبات دين پس از ولايت، نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر است».
امام فرمود: «اى ابوالقاسم، به خدا سوگند اين همان دينى است كه خداى متعال براى بندگانش پسنديده است، بر آن ثابت باش خداوند تو را در دنيا و آخرت بر گفتار ثابت، استوار بدارد».[63]
* آن طور كه از تاريخ و روايات برمى آيد حضرت عبدالعظيم(عليه السلام)مورد تعقيب حكومت وقت قرار مى گيرد و براى مصونيت از خطر به ايران مى آيد و در شهر رى پنهان مى شود.
در تاريخ زندگى او مى خوانيم: «حضرت عبدالعظيم به شهر رى وارد شد در حالى كه از سلطان وقت فرارى بود و در سرداب خانه مردى از شيعيان در سكّة الموالى (كوى بردگان يا كوى بزرگان) اقامت گزيد و در آنجا به عبادت پرداخت، روزها را روزه مى گرفت و شبها به زنده دارى و نماز مى گذراند، و گاهى پنهانى از خانه بيرون مى آمد و قبرى را كه مقابل قبر اوست ـ و هم اكنون به امامزاده حمزه معروف است ـ زيارت مى كرد و مى فرمود: «او از فرزندان موسى بن جعفر(عليه السلام) است» و همچنان در آن خانه مى زيست و خبر ]اقامت او در شهر رى[ به تدريج به شيعيان خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)مى رسيد تا بيشتر آنان با او آشنا شدند.