متوكّل پانصد دينار ديگر بر پانصد دينارى كه قبلا داده بود افزود و به سعيد حاجب گفت: «دو كيسه و شمشير را به او بازگردان و از سوى ما عذرخواهى كن».
سعيد مى گويد: آنها را بازگرداندم و عرض كردم: «امير عذرخواهى مى كند و پانصد دينار بر پانصد دينار قبلى افزوده است. و ]ضمناً [ مايلم مرا عفو كنى چون من بنده و مأمورم و ياراى سرپيچى از فرمان امير را ندارم».
آن گرامى فرمود: «... وَسَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَب يَنْقَلِبُونَ; ديرى نمى پايد كه ستمگران در مى يابند به كجا بازگشت مى نمايند».[31]
* * *
سرانجام حكومت ننگين متوكّل پايان يافت و به تحريك پسرش، منتصر، گروهى از سپاهيان ترك، او را به همراه وزيرش فتح بن خاقان در حالى كه به عيش و ميگسارى مشغول بودند به قتل رساندند[32] و جهان را از وجود پليدش پاك ساختند.
منتصر، صبح همان شبى كه متوكّل به قتل رسيد، خلافت را در دست گرفت و دستور داد برخى از كاخهاى پدرش را خراب كردند.[33] او نسبت به علويان آزارى نداشت و رأفت و عطوفت از خود نشان داد و اجازه داد به زيارت قبر امام حسين(عليه السلام) بروند و به آنان نيكى و احسان مى كرد[34] و نيز دستور داد فدك را به اولاد امام حسن و امام حسين(عليهما السلام)بازگردانند و اوقاف مربوط به آل ابى طالب را آزاد سازند.[35] دوران خلافت منتصر كوتاه و فقط شش ماه بود و در سال 248 هجرى درگذشت.[36]
پس از او پسر عمويش مستعين، نوه معتصم، به خلافت رسيد و همان روش خلفاى سابق را در پيش گرفت; در حكومت او گروهى از علويان قيام كردند و كشته شدند.
مستعين در برابر شورش سپاهيان ترك خود نتوانست مقاومت كند و شورشيان معتز را از زندان بيرون آوردند و با او بيعت كردند. كار معتز بالا گرفت و سرانجام مستعين حاضر به صلح با معتز شد و معتز به ظاهر با او صلح كرد و او را به سامرّاء فرا خواند و فرمان داد در بين راه او را كشتند.[37] مستعين دست برخى از نزديكان خود و سران ترك را در حيف و ميل بيت المال باز گذاشته بود[38] و نسبت به امامان معصوم ما رفتارى بسيار ناروا داشت. بنابر برخى روايات مورد نفرين امام حسن عسگرى(عليه السلام) قرار گرفت و از بين رفت.[39]