ـ آيا مى گويى او شنوا و بيناست؟
ـ او شنوا و بيناست; شنوا بدون عضوى براى شنيدن و بينا بدون وسيله اى جهت ديدن; بلكه او به نفس خويش مى شنود و به نفس خويش مى بيند، سخن من چنين نيست كه وقتى مى گويم «به نفس خود مى بيند و به نفس خود مى شنود» چنان باشد كه او چيزى است و نفس او چيز ديگرى، بلكه اين عبارت را براى تفهيم و تفاهم بكار مى برم; بنابراين مى گويم او با «كل وجود خود» شنواست، و باز نه به اين معنا كه وقتى مى گويم «كل او» يعنى وجود او بعض و جزء داشته باشد، ولكن مى خواهم مطلب را به تو بفهمانم، و منظورم جز اين نيست كه او شنوا و بينا و دانا و آگاه است بدون هيچ اختلافى در ذات و بدون هيچ اختلافى در معنا.
ـ پس او چيست؟
ـ او رب و معبود است، او اللّه است; و باز مراد من از رب و الله حروف «ا،ل،هـ» و «ر،ب» نيست، بلكه منظور من آن معنا و وجودى است كه خالق همه اشياء است و سازنده آنهاست و منظورم از به كار بردن اين حروف همان معناست كه به الله و الرحمن و رحيم و عزيز و اسمهاى ديگر ناميده مى شود، و او خداى معبود است كه عزيز و جليل باد.
ـ ولى ما هيچ چيزى كه به فكر آيد نمى يابيم مگر آنكه مخلوق است!
ـ اگر چنين باشد تكليف توحيد از ما برداشته مى شود زيرا در مورد چيزى كه اصلا به فكر نيايد تكليفى نداريم و لكن ما مى گوييم هر چه از طريق حواس به فكر ما راه يابد و محدود به حواس گردد و شكلى در حواس ما داشته باشد كه بتوان همانندى براى آن تصور نمود، آن مخلوق است; بنابراين در اثبات خالق اشياء بايد خدا را از دو جهت ناسزاوار او، بيرون بدانيم;