ديصانى بازگشت و به امام عرض كرد: «مرا به معبودم دلالت كن و از نامم نيز نپرس!»
امام فرمود: «بنشين!»
فرزند كوچك امام تخم مرغى در دست داشت و با آن بازى مى كرد، امام تخم مرغ را از او گرفت، و فرمود: «اى ديصانى! اين حصارى سربسته است كه پوستى محكم دارد، و در زير پوست محكم باز پوسته اى نازك است، و درون پوسته نازك، طلايى محلول و نقره اى مذاب است كه هيچ يك با ديگرى مخلوط نمى شود و بر همين حالت باقى است ; نه چيزى كه سلامت بخش است از درونش بيرون مى آيد كه خبر از سلامتش بدهد و نه چيزى كه فاسد كننده آن باشد به درونش راه دارد كه ما را از فساد درونش آگاه سازد. هيچ معلوم نيست براى آفرينش جنس نر يا ماده است، و در اين حالت شكافته مى شود و رنگ هاى طاووسى از آن بيرون مى آيد. آيا براى آن ]با اين همه شگفتى [ هيچ مدبّر و خالقى قائل نيستى؟»
ديصانى به فكر فرو رفت و مدتى ساكت ماند، و سرانجام سر برداشت و گفت: «گواهى مى دهم كه خدايى جز الله نيست كه يكتاست و شريكى ندارد، و گواهى مى دهم كه محمد بنده و فرستاده اوست، و گواهى مى دهم كه شما امام و حجت بر خلايق هستيد، و من از گذشته خويش پشيمان و تائبم».[51]
3. هشام مى گويد: زنديقى از امام صادق(عليه السلام) ضمن سئوالات خود پرسيد: «خدا چيست؟»
امام فرمود: «او شيئى است بر خلاف همه اشياء، و منظورم از اين كلام اثبات معناى اين سخن است و اين كه او شيئى است به حقيقت «شيئى و چيزى بودن» ]حقيقتاً چيزى است كه وجود دارد[ جز آنكه نه جسمى دارد و نه شكلى و نه دريافته مى شود و نه لمس مى گردد و نه با حواس پنجگانه درك مى شود و نه خيال و اوهام او را درك مى كند و نه هلاكت و نابودى در او راه دارد كه نقصانى در او به وجود آورد و نه گذشت زمان در او تغييرى ايجاد مى كند».