* يزيد بن سليط مى گويد: براى انجام عمره به مكه مى رفتيم، در راه با امام كاظم روبرو شديم، و به آن حضرت عرض كردم: «اين محل را مى شناسيد؟»
فرمود: «آرى، تو نيز مى شناسى؟»
عرض كردم: «آرى من و پدرم در همين جا شما و پدرتان امام صادق(عليه السلام) را ملاقات كرديم و ساير برادرانتان نيز همراه شما بودند. پدرم به امام صادق عرض كرد: «پدر و مادرم فدايتان، شما همگى امامان پاك ما هستيد و هيچ كس از مرگ دور نمى ماند، به من چيزى بفرما تا براى ديگران بازگويم كه گمراه نشوند».
امام صادق به او فرمود: «اى ابوعمارة! اينان فرزندان من هستند، بزرگشان اين است ـ و به سوى شما اشاره كرد ـ در او حكم و فهم و سخاوت است، به آنچه مردم نيازمندند علم و آگاهى دارد، و نيز به همه امور دينى و دنيوى كه مردم در آن اختلاف كنند داناست; اخلاقى نيكو دارد و او درى از درهاى خداست...».
آنگاه به امام كاظم عرض كردم: «پدر و مادرم فدايتان، شما نيز مانند پدرتان مرا آگاه سازيد (و امام بعد از خود را معرفى كنيد)».
امام، پس از توضيحى در مورد امامت كه امرى الهى است و امام از طرف خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) تعيين مى شود، فرمود: «اَلاَْمْرُ اِلَى ابْنى عَلِىٍّ سَمِىِّ عَلِىٍّ وَعَلِىٍّ; پس از من امر امامت به پسرم على مى رسد كه همنام امام اول «على بن ابى طالب» و امام چهارم «على بن الحسين» است».
در آن هنگام خفقان سنگينى بر جامعه اسلامى حكمفرما بود، و به همين جهت امام كاظم(عليه السلام) در پايان كلام خود به يزيد بن سليط فرمود: «اى يزيد! آنچه گفتم نزد تو چون امانتى محفوظ بماند و جز براى كسانى كه صداقتشان را شناخته باشى بازگو مكن».