چنانكه در زندگى ساير ائمه(عليهم السلام) نيز گفتيم; خلفاى اموى و عباسى معمولا ائمه(عليهم السلام) را زير نظر و مراقبت شديد داشتند، و از تماس مردم با آنان جلوگيرى مى كردند، و سعى شان بر گمنام داشتن و ناشناخته ماندن آن بزرگواران بود. لذا هر يك از ائمه(عليهم السلام) همين كه تا حدودى در بلاد اسلامى نام آور مى شد توسط خلفا مقتول و مسموم مى گشت. با آنكه از يك سو پذيرش ولايتعهدى به اجبار بود، و از سوى ديگر پذيرش امام با شرايطى بود كه در حكم نپذيرفتن مى نمود، در عين حال شهرت اين مسأله در سرزمين هاى دور و نزديك اسلام، و اين كه مأمون اعتراف كرده است كه امام رضا(عليه السلام)پيشواى امت و سزاوار خلافت است، و مأمون از ايشان خواسته خلافت را بپذيرند و ايشان نپذيرفته و به اصرار مأمون ولايتعهدى را با شرايطى پذيرفته است; همين ها خود در ژرفاى عمل به سود روش امام و شكستى براى سياست مأمون بود.
بسيار مناسب است اين جريان با جريان شوراى تحميلى از سوى خليفه دوم عمر، و شركت امير مؤمنان على(عليه السلام) در آن شورى مقايسه شود، و اتفاقاً امام رضا(عليه السلام)به شباهت اين دو حادثه اشاره فرموده است.
عمر به هنگام مرگ دستور داد پس از او شورايى با شركت عثمان، طلحه و عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى وقاص، زبير و اميرمؤمنان على(عليه السلام)تشكيل شود، و اين شش تن از ميان خود خليفه اى برگزينند، و هر يك مخالفت كرد او را به قتل برسانند. برنامه طورى تنظيم شده بود كه على(عليه السلام)همچنان از خلافت محروم بماند و چون مى دانستند خلافت حق اوست، مى خواستند با برگزيدن ديگرى، على(عليه السلام)مخالفت كند و كشته شود، و قتل او قانونى هم باشد!!
برخى از بستگان از اميرمؤمنان على(عليه السلام) پرسيدند: «با آنكه مى دانى خلافت را به تو نمى دهند چرا در اين شورى شركت مى كنى؟»