* امام در زمان امين
پس از هارون بر سر خلافت بين امين و مأمون اختلافى سخت روى داد، هارون امين را براى خلافت بعد از خود تعيين كرده بود، و از او تعهد گرفته بود كه پس از او مأمون خليفه شود و نيز حكومت ايالت خراسان در زمان خلافت امين در دست مأمون باشد; ولى امين پس از هارون در سال 194 هجرى مأمون را از وليعهدى خود عزل و فرزند خود موسى را نامزد اين مقام كرد.[19] بالاخره پس از درگيرى هاى خونينى كه ميان امين و مأمون رخ داد، امين در سال 198 هجرى كشته شد و مأمون به خلافت رسيد.
امام رضا(عليه السلام) در طول اين مدت از درگيرى هاى دربار خلافت و اشتغال آنان به يكديگر استفاده كرد، و با آسودگى به ارشاد و تعليم و تربيت پيروان پرداخت.
* امام در زمان مأمون
مأمون در ميان خلفاى بنى عباس از همه داناتر و مكارتر بود. درس خوانده بود و از فقه و علوم ديگر آگاهى داشت; چنانكه با برخى از دانشمندان به بحث و مناظره مى نشست. البته آگاهى او از علوم روز نيز وسيله اى بود براى پيشبرد سياست هاى ضد انسانى او، وگرنه هرگز به دين و اسلام پاى بند نبود; در عياشى و فسق و فجور و اعمال شنيع ديگر از ساير خلفا هيچ كم نداشت، نهايت آنكه از ديگر خلفا محتاط تر رفتار مى كرد و با سالوس و ريا، بيشتر عوام فريبى مى نمود، و براى استحكام پايه هاى حكومت خود گاه با فقها نيز همنشين مى شد و از مسائل و مباحث دينى نيز سخن مى گفت.
همنشينى و صميمت و همدمى مأمون با قاضى يحيى بن اكثم كه مردى رذل و كثيف و فاجر بود بهترين گواه بى دينى و فسق و رذيلت مأمون است; يحيى بن اكثم مردى بود كه به شنيع ترين اعمال در جامعه شهرت داشت چنانكه قلم از شرح رذالتهاى او شرم دارد، و مأمون چنين كسى را چنان همدم خويش ساخته بود كه «رفيق مسجد و گرمابه و گلستان» يكديگر محسوب مى شدند، و اسفبارتر آنكه او را به مقام «قاضى القضاة» امت اسلامى منصوب نمود و در امور مملكتى نيز با او رأى زنى و مشورت داشت!![20]