هشام كتاب هاى بسيار نوشت، و با علماى اديان و مذاهب مباحثه هاى جالبى انجام داد.
يحيى بن خالد برمكى در حضور هارون الرشيد به هشام گفت: «آيا ممكن است حق در دو جهت مخالف قرار بگيرد؟»
هشام گفت: «نه».
يحيى گفت: «مگر چنين نيست كه وقتى دو نفر با هم اختلاف دارند و بحث مى كنند يا هر دو بر حقند يا هر دو باطل و يا يكى بر حق، ديگرى باطل است؟»
هشام گفت: «آرى، خالى از اين سه صورت نيست ولى صورت اول امكان ندارد; ممكن نيست هر دو بر حق باشند».
يحيى گفت: «اگر قبول دارى چنانچه دو نفر در حكمى از احكام دين با هم نزاع و اختلاف داشته باشند ممكن نيست هر دو بر حق باشند; پس على و عباس كه نزد ابوبكر رفتند درباره ميراث رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) با هم نزاع كردند، كدام بر حق بودند؟»
گفت: «هيچ كدام بر خطا نرفتند و داستان آنها نظير هم دارد: در قرآن مجيد، در قصه داود(عليه السلام)آمده است كه دو فرشته با هم نزاع داشتند و نزد داود(عليه السلام) آمدند كه نزاع آنها را حل كند، از آن دو فرشته كدام بر حق بودند؟»
يحيى گفت: «هر دو بر حق بودند و با هم اختلاف نداشتند، و نزاع آنان صورى بود، و مى خواستند با اين صحنه داود را متوجه كار وى سازند».[83]
هشام گفت: نزاع على(عليه السلام) و عباس هم همين طور بود و آنها با هم اختلاف و نزاعى نداشتند. و تنها براى آگاه كردن ابوبكر از اشتباهى كه كرده بود، اين كار را كردند و خواستند به ابوبكر بفهمانند اين كه مى گويى كسى از پيامبر ارث نمى برد، دروغ مى گويى و ما وارث اوييم».
يحيى متحير شد، قدرت پاسخ نداشت و هارون الرشيد هم هشام را مورد تحسين قرار داد.[84]