به من فرمود: «زراره، برو و داود رقى، حمران و ابوبصير (سه تن از ياران آن حضرت) را بياور».
رفتم و آوردم. ديگران هم مى آمدند تا سى نفر شديم و اطاق پر شد.
امام به داود رقى فرمودند: «پارچه روى جنازه را كنار بزن». داود چنان كرد كه امام فرموده بود. آنگاه آن گرامى فرمود:
«داود! ببين اسماعيل زنده است يا مرده».
گفت: «سرور من، مرده است».
امام به يكايك حاضران جنازه را نشان داد و همه گفتند مرده است.
امام فرمود: «خداوندا گواه باش (كه براى رفع اشتباه مردم تا اين اندازه كوشيدم)». سپس دستور دادند، او را غسل و حنوط كردند و در كفن نهادند و چون تمام شد باز به مفضل فرمودند: «صورت او را باز كن».
مفضل چنان كرد كه امام فرموده بودند.
آنگاه امام فرمود: «زنده است يا مرده؟» مفضل عرض كرد: «مرده است».
باز از همه حاضران پرسيد و همه همان را گفتند. و حضرت دگر بار فرمودند: «خدايا گواه باش، اما باز گروهى كه مى خواهند نور خدا را خاموش كنند موضوع امام بودن اسماعيل را مطرح خواهند كرد».