اى گروه فرزندان مهاجر و انصار! هر كدامتان فضيلتى از على بن ابى طالب به خاطر داريد بگوييد.
حاضران هر يك فضيلتى بيان كردند تا سخن به حديث خيبر رسيد.
گفتند: «پيامبر در نبرد با يهودان خيبر، فرمود: «لاَُعْطِيَنَّ الرّايَةَ غَداً رَجُلا يُحِبُّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللّهُ وَرَسُولُهُ، كَرّاراً غَيْرَ فَرّار لا يَرْجِعُ حَتّى يَفْتَحَ اللّهُ عَلى يَدَيْهِ ; فردا پرچم را به مردى مى سپارم كه دوستدار خدا و پيامبر است و خدا و پيامبر نيز او را دوست مى دارند، رزم آورى است كه هرگز فرار نمى كند و از نبرد فردا باز نمى گردد تا خداوند به دست او حصار يهودان را فتح فرمايد».
ديگر روز پرچم را به اميرمؤمنان سپرد و آن گرامى با نبردى شگفت آفرين يهودان را منهزم[20] ساخت و قلعه عظيم آنان را گشود.
امام باقر(عليه السلام) به عبدالله بن نافع فرمود: «درباره اين حديث چه مى گويى؟»
گفت: «حديث درستى است اما على بعدها كافر شد و خوارج را به ناحق كشت!»
فرمود: «مادرت در سوگ تو بنشيند، آيا خدا آنگاه كه على را دوست مى داشت مى دانست كه او خوارج را مى كشد يا نمى دانست؟ اگر بگويى خدا نمى دانست كافر خواهى بود».
گفت: «مى دانست».
فرمود: «خدا او را بدان جهت كه فرمانبردار اوست، دوست مى داشت يا به جهت نافرمانى و گناه».