در شام
در شام امام را در حالى كه با چند تن ديگر از خاندان به يك ريسمان بسته بودند به كاخ يزيد درآوردند.
امام با شهامت و دليرى به يزيد رو كرد و فرمود: «ما ظَنُّكَ بِرَسُولِ اللّهِ لَوْ رَأنا مُوَثِّقينَ فِى الْحِبالِ; اى يزيد! چه گمان به رسول خدا مى برى اگر آن گرامى ما را چنين بسته در بند بيند؟».
همين جمله كوتاه و قاطع امام، چنان حاضران را تهييج كرد كه همگان به گريستن پرداختند.[16]
يكى از مسلمانان مى گويد در شام بودم كه اسيران آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)را آوردند، و در بازار شام، درب مسجد، همان جايى كه معمولا ساير اسيران را نگه مى داشتند بازداشتند.
پيرمردى از شاميان پيش رفت و گفت: «سپاس خداى را كه شما را هلاك كرد و فتنه را خاموش ساخت» و از اين گونه بسيار بدگويى كرد.
وقتى سخنش پايان يافت، امام زين العابدين(عليه السلام) به او فرمود: «گفتارت را شنيدم، آنچه از دشمنى و كينه در دل داشتى آشكار ساختى، اكنون تو نيز همچنانكه من به گفتارت گوش كردم سخنم را بشنو».
گفت: «بگو».
فرمود: «آيا قرآن خوانده اى».
ــ «خوانده ام».
ــ «آيا اين آيه را خوانده اى: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةِ فِى الْقُرْبى;[17] بگو اى پيامبر من از شما پاداشى جز دوستى اهل بيت و خويشان و بستگانم نمى خواهم».