به اين ترتيب امام وجدانهاى خفته را برانگيخت و عظمت فاجعه را مجسم ساخت، و كوفيان را از جنايتشان آگاه كرد.
خاندان امام حسين را به كاخ ابن زياد بردند، ابن زياد وقتى امام سجاد را ديد پرسيد: «او كيست؟»
گفتند: «على بن الحسين است».
گفت: مگر «على بن الحسين» را خدا نكشت؟!
امام فرمود: «برادرى داشتم نام او هم على بود، مردم او را كشتند».
ابن زياد گفت: «نه، خدا او را كشت».
امام فرمود: «اللّهُ يَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَالَّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها; خداوند به هنگام مرگ جانها را مى گيرد...».[14]
ابن زياد گفت: «هنوز جرأت جوابگويى در برابر مرا دارى؟ و با تكبر به مأمورانش دستور قتل امام را داد.
زينب كبرى به اعتراض برخاست و گفت: «تو هيچ كس از ما را باقى نگذاشته اى اگر تصميم به قتل على بن الحسين دارى مرا نيز همراه او بكش».
امام(عليه السلام) به حضرت زينب(عليها السلام) فرمود: «شما چيزى به او نگوييد من خود با او صحبت مى كنم». و رو به پسر زياد كرد و فرمود: «اى پسر زياد! آيا مرا به كشتن تهديد مى كنى و بيمم مى دهى؟ مگر نمى دانى كه كشته شدن عادت ما و شهادت كرامت ماست...».[15]