حجاج: «ميل دارى عفوت كنم».
سعيد: «اگر عفوى باشد فقط از خداست، ولى از تو هرگز بخشش نمى طلبم».
حجاج دستور داد بساط قتلش را بگسترند، سعيد گفت: «وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، حَنيفاً وَما اَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ; به سوى آن كسى روى مستقيم مى دارم كه آسمان ها و زمين را آفريد، و من مسلمانم و از مشركان نيستم».[53]
حجاج گفت: «رويش را از قبله بگردانيد».
سعيد گفت: «فَاَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ; به هر سو رو كنيد خدا در همان سو است».[54]
حجاج گفت: «رويش را بر خاك گذاريد».
سعيد خواند: «مِنْها خَلَقْناكُمْ وَفيها نُعيدُكُمْ وَمِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً اُخْرى; شما را از خاك آفريديم و باز به خاك برمى گردانيم و بار ديگر از خاك بيرونتان مى آوريم».[55]
حجاج گفت: «سرش را جدا كنيد».
سعيد گفت: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَاَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ; سپس گفت: بارخدايا! پس از من او را بر هيچ كس مسلط مكن».