متن کتاب های موسسه در راه حق (آزمایشی)

در این قسمت که به صورت آزمایشی راه اندازی شده متن کتاب های موسسه جهت مطالعه آنلاین مخاطبان گرامی قرار داده می شود.

شما میتوانید از لیست پایین متن تعدادی از کتاب ها را مطالعه فرمایید.

ه خانه آن مرد رسيدند و امام او را صدا زد و فرمود: «به او بگوييد على بن الحسين آمده است».

او به گمان آنكه امام(عليه السلام) براى تلافى آمده خود را آماده ستيزه ساخت و بيرون آمد.

امام فرمود: «برادرم! تو چند دقيقه پيش نزد من آمدى و حرفهايى زدى، اگر آنچه گفتى در من هست، از خدا مى خواهم مرا بيامرزد... و اگر آنها در من نيست از خدا مى خواهم تو را بيامرزد».

نرمش عظيم امام مرد را شرمنده ساخت، پيش آمد; پيشانى امام را بوسيد و گفت: «آنچه گفتم در شما نبود، اعتراف مى كنم كه خود به آنچه گفتم سزاوارترم».[4]

* امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: در مدينه بطالى (دلقكى) بود كه با كارهاى خود مردم را مى خندانيد، ولى خودش مى گفت تاكنون نتوانسته ام على بن الحسين را بخندانم. روزى هنگام عبور امام(عليه السلام)، عباى آن حضرت را از دوش او برداشت و رفت! امام(عليه السلام) به كردار زشت او توجهى نفرمود. همراهان امام عبا را گرفته آوردند. امام(عليه السلام)پرسيد: «او كه بود؟»

گفتند: «دلقكى است كه مردم را مى خنداند».

امام فرمود به او بگوييد: «اِنَّ لِلّهِ يَوْماً يَخْسَرُ فيهِ الْمُبْطِلُونَ; خداى را روزى است كه در آن روز ياوه سرايان و بيهوده كاران به زيان كارى خود پى مى برند».[5]

* «زيد بن اسامه» به حال احتضار در بستر افتاده بود، امام سجاد(عليه السلام) به رسم عيادت به بالين او آمد، زيد مى گريست، آن گرامى پرسيد: «از چه مى گريى؟»

گفت: «پانزده هزار دينار قرض دارم و اموالم به ميزان بدهكاريم نيست».

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی