به عرض رسيد: «او چشم درد دارد.»
فرمود: «او را بياوريد، او مردى است كه خدا و پيامبرش او را دوست دارند و او نيز خدا و پيامبرش را دوست دارد.»
على را آوردند; پيامبر فرمود: «على از چه ناراحتى؟»
ـ از چشم درد و سردرد.
پيامبر او را دعا كرد و از آب دهان بر سر و چشم او كشيد، درد برخاست، و على نيز; و پرچم سفيد را برافراشت و در دست گرفت. پيامبر خدا به او فرمود: «جبرئيل همراه تو. پيروزى با توست، خدا در دل آنان ترس و بيم افكنده است و بدان كه آنان در كتاب خويش يافته اند كه: نام كسى كه مغلوبشان مى سازد ايليا (على) است; چون به آنان رسيدى بگو نام من على است; به اراده خداوند، خوار خواهند شد.»
على به ميدان تاخت. نخست با بزرگ يهود كه «مَرحَب» نام داشت روياروى شد; و گفت و شنودى كرد و سرانجام به تيغه شمشير به خاكش درافكند. يهوديان به درون قلعه پناه بردند و در را بستند; على پشت در آمد و آن را كه بيست تن مى بستند يك تَنه گشود و از جا كند و بر خندق قلعه يهوديان افكند تا مسلمانان از آن گذشتند و به قلعه درآمدند... و پيروز شدند.[13]
دانش على(عليه السلام)
ابن عباس از پيامبر نقل مى كند كه: «على، داناترين امت من و در داورى از همه برتر است.» و هم گفته پيامبر است كه: «اَنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِىٌّ بابُها فَمَنْ اَرادَ العِلْمَ فَلْيَقْتَبِسْهُ مِنْ عَلىٍّ; من به گونه شهر دانشم و على به منزله درِ آن، هركس دانش بجويد بايد از على فرا گيرد.»