و اما در شب نوزدهم هيچ نخوابيد; و بسيار مى فرمود: «به خدا سوگند دروغ نمى گويم و نيز دروغ به من گفته نشده است; امشب «همان شب مَعهود» است.»[32]
سرانجام، سحرگاه آن شب، هنگامى كه حضر على(عليه السلام) به مسجد آمد، در حال اداى نماز صبح; شمشير زهرآگين و خون آشام پليدترين مردمان، ابن ملجم فرود آمد و خورشيد، در محراب حقّ، گلگون شد... و دو روز بعد، در شب بيست و يكم ماه رمضان، در سال چهلم هجرت، غروب كرد....[33]
تن پاكش را در خاك مقدّس «نجف» نهادند، كه امروز كعبه دلهاى مسلمانان به ويژه شيعيانست.
* * *
امام، همانگونه كه در همه عُمْر با ياد خدا مى زيست; در لحظه وقوع فاجعه نيز به ياد خدا بود... چون شمشير ابن ملجم از پشت، پيشانى روشن آن عزيز را شكافت; نخستين جمله اى كه گفت، اين بود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَة; به خداى كعبه سوگند رستگار شدم.»
آنگاه، آن امام را، غرقه در خون پاك خويش، به خانه بردند... دو روز در بستر شهادت آرميده بود و در همه لحظات، باز به فكر صلاح و سعادت مردم بود... و با آن كه مسئله امامت حضرت امام حسن(عليه السلام) و هم امامت حضرت حسين(عليه السلام) و فرزندان آن حضرت تا امام دوازدهم را پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و نيز على(عليه السلام) از پيش، مُكرّر، يادآور شده بودند; باز براى اِتمام حُجّت در لحظه هاى آخر عمر خود، آن را با مردم بازگو مى كرد... .[34]