اِبن مُلجم به همين منظور به كوفه آمد اما هيچكس را از نيّت پليد و شوم خويش آگاه نساخت... تا يك روز كه در خانه يكى از خوارج، به «قطامه» ـ كه زنى بسيار زيبا و دلرُبا بود ـ برخورد و دل به او باخت; پس به فكر افتاد تا با او ازدواج كند. چون از او خواستگارى كرد، قطامه گفت: «مهريه من: سه هزار درهم پول و يك بنده و نيز كشتن على بن ابيطالب است.» قطامه از پيش به خاطر هلاكت پدر و برادرش در جنگ نهروان به دست على; به آن امام گرامى، كينه مىورزيد و دشمنكام بود و هماره در صدد تلافى نيز. ابن ملجم، نزد قطامه افشا كرد كه: «اتّفاقاً من براى همين كار به كوفه آمده ام.» و بدين ترتيب ابن ملجم در تصميم قبلى خود، به هواى كامجويى از قطامه، مصمم تر شد.
* * *
سرانجام آن شب شوم در رسيد... ابن ملجم با يك دو نفر از همدستان خود، شب نوزدهم ماه رمضان را در مسجد كوفه، با اين فكر پليد به سر برد...[29]
سى و چند سال پيش از آن شب شوم، حضرت على(عليه السلام)، از پيامبر شنيده بود كه در ماه رمضان كشته خواهد شد. داستان را از زبان خود على(عليه السلام) بشنويد: «...و چون پيامبر، آن خطبه مشهور را درباره رمضان فرو خواند; من برخاستم و پرسيدم: اى پيامبر خدا! ارزشمندترين كردارها در اين ماه چيست؟ فرمود: پرهيز از گناهان; آنگاه پيامبر دردمندانه گريست و از شهادت من در اين ماه خبر داد...»[30]
از وضع رفتار و گفتار امام نيز آشكار بود كه مى داند در اين ماه به شهادت خواهد رسيد. همان سال فرموده بود: «امسال در موسم حج در ميان شما نيستم.»
و نيز چون به او مى گفتند: «چرا هنگام افطار، كم غذا ميل مى فرماييد؟» مى فرمود: «مى خواهم با شكم خالى خدا را ملاقات كنم.»[31]