گزيده اى از دو كتاب

دوره دوازدهم؛ شماره ده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نام: گزیده ای از دو کتاب

نويسنده: هيأت تحريريه مؤسسه در راه حق

ناشر: مؤسسه در راه حق قم ـ تلفن 2ـ7743221

تيراژ: 10000 جلد

قطع: جیبی

ــــــــــــــــــــــــــــــ

خدا را سپاس كه ما را موفق گرداند تا مطالبى ـ هر چند كوتاه و اندك ـ در فضايل اهل بيت پيامبر عظيم الشأن اسلام(عليهم السلام) بنگاريم. سعى ما اين بود كه در بيان فضايل، به احاديثى تمسك جوييم كه توسط علماى اهل تسنّن در كتب مختلف نگاشته شده است. بر صاحب عقل و فضايل است كه با دقت كامل در آنچه بيان شد، نظر نمايد و تفكّرى در مرتبه عقلانى داشته باشد تا با بصيرت و روشن بينى و دور از تعصّب محيطى و زمانى و مكانى به آنچه حقيقت و واقعيت دارد روى آورد وبه حكم عقل كه رسول و حَكَم باطنى است، پاسخ مثبت دهد. ودراين رابطه، علامه كبير مجاهد، شيخ محمد مرعى امين انطاكى ـ رحمة اللّه عليه ـ و دكترسيد محمد تيجانى سماوى ـ دام عزه ـ را الگو قرار دهد كه با تحقيق و بررسى دقيق، و دور از شرايط وجوّ حاكم بر خانواده، محيط و مردم، به نداى وجدان و عقل وحقيقت انسانى خويش ـ كه طالب رشد و كمال معنوى است ـ پاسخ مثبت دادند و با آگاهى تمام به اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) تمسّك جستند تا در متدِ «لن تضلّوا أبداً» قرار گيرند. در اين جا به بيان برخى از مطالب دو كتاب: «لماذا اخترت مذهب الشيعة، مذهب اهل البيت(عليهم السلام)» و«آن گاه ...هدايت شدم» تأليف آن دو بزرگوار مى پردازيم تا به علّت پذيرش مذهب شيعه از سوى آنان آگاه شويم. قبل از بيان آن علّت، لازم است معرفى اجمالى از شيعه (به نقل از كتاب مذهب اهل بيت (عليهم السلام)) اشاره كنيم.

شيعه كيست ؟

شيعه طايفه و گروهى هستند كه از حق و حقيقت خاص برخوردارند و در ميان خلق خدا، بهترين آنها مى باشند; گروهى نجات يافته كه به ولاى خدا و رسول وائمه اطهار(عليهم السلام) چنگ زده و در حدّ امكان به شناخت پيشوايان خود نايل شده اند و دشمنان خود را نيز شناخته وبا آنان آن گونه كه سزاوار آنهاست عمل مى كنند.

اينها خداى يگانه راـ كه شريك و مثل ندارد ـ مى پرستند. به رسالت پيامبر بزرگ، محمد بن عبداللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) و ولايت امام اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب(عليه السلام) و امامان بعد از او كه يازده نفرند، ايمان دارند.

امام حسن مجتبى (عليه السلام)؛ امام حسين (عليه السلام)،شهيد كربلا؛ امام على بن الحسين السجّاد (عليه السلام)؛ امام محمد بن علي الباقر (عليه السلام)؛ امام جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام)؛ امام موسى بن جعفر الكاظم (عليه السلام)؛ امام على بن موسى الرضا (عليه السلام)؛ امام محمد بن على الجواد (عليه السلام)؛ امام على بن محمد الهادى (عليه السلام)؛ امام حسن الزكى العسكرى (عليه السلام)؛ امام الحجة المنتظر المهدى (عليه السلام).

و او به زودى در آخر الزمان ظهور خواهد كرد و زمين را پر از عدل خواهد ساخت بعد از آن كه پر از ظلم و جور گشته باشد. (به كتب دو فرقه مراجعه كن تا به علّت بقاء و طول عمر او آگاه شوى) شيعيان نماز مى خوانند; زكات و خمس مى پردازند; روزه مى گيرند; حج مى روند و در راه خدا با اموال و جان خويش مبارزه مى كنند. آنچنانكه خدا و رسولش امر فرموده است. و در راه خدا از ملامتِ ملامت كنندگان هراسى ندارند; امر به معروف و نهى از منكر مى كنند وبه جانب خيرات سرعت مى گيرند وتمام واجبات را انجام مى دهند واز تمام حرامها نهى مى كنند.

 شيعان نجات يافتگان هستند

سبب نجات آنها ـ علاوه برآنچه گفتيم ـ امتيازشان از سايرگروههاى اسلامى است. آن امتيازى كه در حديث مورداتفاق دو فرقه وارد شده است.

«ستفرق اُمتى على ثلاث و سبعين فرقة كلها فى النّار إلا فرقة واحدة»; بزودى، امت من 73 گروه مى شوند; جز يك گروه، بقيه اهل جهنم هستند.

ملاحظه كرديم كه تمام امت اسلام يك شعار دارند وآن «لا إله إلا اللّه»، محمد رسول اللّه است. پس، اگرتمام فرقه ها رااهل نجات بدانيم، حديث را تكذيب كرده ايم واگر هلاكت همه آنها معتقد شويم نيز حديث را دروغ پنداشته ايم. بنابراين، گروه نجات يافته ـ آنچنانكه گفتيم ـ كسانى هستند كه به ولاى اهل بيت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)روى آورده اند. دليل نجات اينها، دليلهايى كه نزد دو طرف (شيعه و سنى) موجود است1.

پس، به طور مسلم، اين فرقه نجات يافته بر ساير فرقه هاى اسلامى امتياز پيدا مى كند; امتيازى كه فرقه هاى ديگر آن را اخذ نكردند. وآن «تولى» و «تبرى» است. و اعتقاد اينهاست كه امامان و آقايان، و رهبران و شفاعت كنندگان اينها نيز معصوم هستند.

اى خواننده با انصاف و كريم و مؤمن! تو رابه خدا سوگند، آيا چنين افرادى را مى توان كافر، مشرك، مرتد و مهدورالدم دانست و به آنان، انواعى از تهمتهاى باطل، افتراها وگفته هاى دروغين وزشت را واداشت. چنانكه «ابن تيميه، ابن حجر و قصيمى و خفناوى و موسى جاراللّه و احمد امين و جبهانى» روا داشته اند. و حتى مجرم شيخ نوح، به كفر و قتل شيعه و اسارت زنان و به تاراج بردن اموالشان و اسارت و بردگى فرزندانشان فتوا داده است.

...اى خواننده! مى دانى گناهشان چيست ؟

گناهشان اين است كه به خلافت و امامت غير پيشوايان خود هر گونه كه باشند اعتراف نمى كنند. و مى گويند: خلافت براى اهل بيت(عليهم السلام) است; از ابتداى بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) تا پايان دنيا.

تو را به پروردگارت سوگند، آيا اين گناهى است كه كفر و ارتداد را به ارث بگذارد؟ ولا حول ولا قوت إلاّ باللّه.

...اينها داراى خدماتى بزرگ و موقعيتهايى اسلامى و مورد سپاس هستند و مسلمانان شيعه به اينها افتخار كرده اند و دنيا مملو از كتب اينهاست، به حدى كه قابل شمارش نيست، و بر توست كه به كتاب (الذريعة فى تصانيف الشيعه) تأليف مجتهد اكبر شيخ آغابزرگ تهرانى، مراجعه كنى. ايشان مؤلفات و كتابهايى را كه به آنها دست يافته فهرست كرده است. ودر عين حال، اين يك قسمت كوچك و اندكى از آن تأليفات است.

در ميان اينها، علما، فقها، حكما، فلاسفه، متفكرين، سلاطين، وزرا، ادبا، شعرا، نويسندگان، منجمين، رياضى دانان وفلك شناسان، مهندسين، اطبا و ارباب صنايع ونابغه ها ومشاهير وجود دارند. و براستى زمين پر وسعت خداى متعال را پراز علم وعمل كرده اند.

وامام اكبر، فقيه اسلام، راحل عظيم، سيد ابوالحسن موسوى اصفهانى (ره) براستى مساجد و مؤسسه هايى را در مناطق مختلف دنيا بنيان نهاد. نيز امام بروجردى (رحمة الله عليه) مبلّغين را به اقصى نقاط عالم فرستاد و مساجد بزرگ و معابد آباد شده اى رااز جمله در امريكا، آلمان، لندن، و پاريس بنا نهاد.

علامه كبير مجاهد، شيخ محمد مرعى امين انطاكى در علّت پذيرش مذهب شيعه، در صفحه يازده كتابش مى نويسد:

اسباب و علتهايى كه مرابه مذهب اهل بيت(عليهم السلام) كشاند زياد است كه برخى از آنها را ذكر مى كنم.

1. فهميدم كه عمل به مذهب شيعه مجزى و كفايت كننده است و بدون شك سبب برائت ذمه مى شود. و بسيارى از علماى اهل سنّت از سابقين و لاحقين به اين مطلب فتوا داده اند; از جمله آنها، همكار ما شيخ محمود شلتوت (ره) استاد دانشگاه الزهرا فتوا داد; فتوايى كه در جهان اسلام منتشر شد.

2. با دليلهاى قوى و قاطع و حجتهاى حق و ثابت و روشن ـ چون خورشيدى كه در اواسط روز ساطع و درخشنده است و فقط پرتو نور اوست كه وجود دارد ـ حق بودن مذهب اهل بيت(عليهم السلام) نزد من ثابت شد. واين، تنها مذهبى است كه شيعه آن را از اهل بيت و آنها از جدشان رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و او از جبرئيل با عظمت گرفته است.

3. وحى در خانه اهل بيت(عليهم السلام) بوده و اهل بيت آگاهتر و عارفتر از غير خودشان به آنچه در خانه هست مى باشند.

4. بسيارى از آيات وارده در قرآن مجيد، كه بر مدعاى ما دلالت دارد2.

5. بسيارى از احاديث واخبار رسيده از پيامبر بزرگ(صلى الله عليه وآله وسلم) كه برهان گويا و روشنى بر اين مطلب است. و دو فرقه (سنى و شيعه) در كتابهايشان به بيان آنها پرداخته اند.....و دلايل بسيارى از كتاب «الشيعه و حجتهم فى التشيع» آورده ايم، به آنچه در آنجاست مراجعه كن كه تو را كفايت مى كند. نيز به كتاب «المراجعات» رجوع نما، بخصوص به مراجعه چهارم. آنچه كه تو را قانع سازد خواهى يافت، اگر منصف باشى و الاّ عذر تو جهل توست.

 مناظرات بين من وبرخى از علماى شيعه

از جمله عواملى كه مرا به مذهب شيعه دعوت كرد، مناظره هاى بسيارى بود كه بين من و برخى از علماى شيعه انجام گرفت. و در حال مباحثه، نفس خود را مغلوب مى يافتم; ولى آن را بر خود هموار ساخته، دفاعى مغلوبانه مى كردم.با توجه به اينكه من به حمدالّه اطلاع گسترده و علم وافرى در مذهب شافعى و غير آن داشتم، زيرا حدود41 قرن نزد علماى بزرگ و بزرگانى كه بر كرسى استادى الازهر نشسته بودند، شاگردى كردم، در اين مباحثات براى من گواهيهاى قطعى حاصل شد. چنانكه بيان داشتم.

وبراستى مناظره بين ما زمانهاى بسيارى به طول انجاميد كه كمتر از سه سال ـ تقريباً ـ، نبود و براستى در نفس من شكى نسبت به مذاهب اربعه پيدا شد به لحاظ اختلافات كثيرى كه در ميان آنها وجود دارد...

 دست يافتن به كتاب «المراجعات»

و سرانجام به كتاب پر ارزشى از پيشوايى عظيم الشأن دست يافتم. وآن كتاب مقدس «المراجعات» تأليف فقيد الامة الاسلامية آيت اللّه العظمى، امام اكبر ومجتهد اعظم سماحة السيد عبدالحسين شرف الدين الموسوى العاملى ـ قدس اللّه روحه الطاهره و أسكنه فسيح جنته مع أجداده الطاهرين ـ است، كتابش را گرفتم و شروع به بررسى دقيق او نمودم و در مقالاتش با دقت نظر تدبر كردم. پس، بلاغت آن و سبك عبارات و گوارايى الفاظ و معانى نيكوى آن ـ كه كمتر نويسنده اى مثل آن را داراست ـ مرا مبهوت ساخت. پس، در اين اثر ارزشمند و كتاب بزرگ و آنچه در آن از قضاوتها و نزاعها بين مؤلف و شيخ اكبر الشيخ سليم البشرى استاد دانشگاه الازهر بود به تفكّر پرداختم تا آنجا كه قضاوتهاى آن را با دليلهاى قاطع و حجتهاى رسا دانستم كه زبان خصم را مى بندد و حجت را بر او تمام مى كند. و ديدم كه مولّف عظيم الشأن، در استدلالهاى خود بر خصم، به كتابهاى شيعه تكيه نكرده است; بلكه بر كتب سنت و جماعت تكيه نموده است. تا در پاسخ بر طرف مقابل رساتر باشد. به همين لحاظ، آنچه بر قلم شريفش جارى شده بود بيش از پيش مرا متعجب مى ساخت. و شبى برمن نگذشت جزاين كه كاملا به حق وصواب بودن شيعه قانع شده بودم واين كه اينهابرمذهب حق وثابت ازجانب رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و از اهل بيت طاهرين(عليهم السلام) هستند و حتّى براى من كمترين شبهه اى باقى نماند. و اعتقاد پيدا كردم به اين كه شيعه، آن گونه نيست كه مخالفين عنوان مى كنند. (از طعنها و بدنامى ها و گفته هاى باطلى كه مطرح مى كنند)

 عرضه كردن مراجعات به برادر دانشمند

سپس در صبح آن شب، كتاب شريف را به برادر مهربانم، دانشمند علامه و تنها حامى ام شيخ احمد امين انطاكى ـ حفظه اللّه ـ عرضه داشتم. به من گفت: اين چيست؟ گفتم: كتابى است درباره تشيع از نويسندگان شيعه. سه مرتبه گفت: آن را از من دور كن; آن را از من دور كن; آن رااز من دور كن; آن از كتب ضلال وگمراهى است ونيازى به آن ندارم. من از شيعه وآنچه به آن اعتقاد دارند، متنفرم.

گفتم: كتاب رابگير وبخوان ولى به آن عمل نكن; قرائت ومطالعه آن كه به تو ضررى نمى رساند. كتاب را گرفت وبا دقت وكوشش آن را مطالعه وبررسى كرد وآنچه براى من از حقانيت شيعه حاصل شده بود، براى او حاصل شد و گفت: براستى شيعه بر حق و به راه صواب است و غيراينها خطاكارند.

من و برادرم مذهب شافعى را ترك گفتيم و بر مذهب شيعه جعفرى امامى گردن نهاديم. و به سبب تمسّك به مذهب جعفرى كه همان مذهب اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)است، آرامش خاطر پيدا كردم و دانستم كه با پيوستن به مذهب عترت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم)به نهايت مطلوب دست يافته ام. برهمين اساس، اعتقاد يقينى يافتم كه در حقيقت، از عذاب الهى نجات يافته ام. ودر مرتبه دوم خداى متعال رابه جهت نجات تمام خانواده ام وبسيارى از نزديكان و دوستانم و ...سپاس مى گويم. واين، فضل ونعمتى از جانب خداى متعال است كه قدر و ارزش آن جز براى خدا معلوم نيست. وحديثى كه شيعه و سنى برآن اتفاق دارند، گفته رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) كه فرمود:

«مثل أهل بيتي كسفينة نوح من ركبهانجى ومن تخلّف عنها غرق و هلك»; مثل اهل بيت من، همچون كشتى نوح است; كسى كه برآن سوارشد نجات يافت وكسى كه آن راترك كرد، غرق شده وهلاك گشت.

از خداى جل وعلا درخواست مى كنم كه براى خشنودى اش ما را به ولايت و حّب اينها موفق گرداند. براستى خدا گرامى ترين مسؤول و صاحب اجابت است.

 اولين واضع اسم شيعه

اول كسى كه اسم شيعه را براى پيروان على(عليه السلام) قرار داد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بود. او سنگ اساسى را نهاد واولين بذر را كاشت. واميرالمؤمنين، على(عليه السلام) به اثبات رساننده شيعه است وشيعيان درآن وقت، به شيعه على بن ابى طالب(عليه السلام) معروف شدند3.

ابن خلدون در مقدمه اش مى گويد: بدان كه شيعه درلغت به معناى رفيق وپيرو است ودر عرف فقها ومتكلمين از گذشتگان وبعد آنهابر پيروان على و فرزندان آن حضرت(عليهم السلام) اطلاق مى شود... واحاديثى كه براين مطلب دلالت دارند از طريق بزرگان علماى سنت و جماعت، چه برسد از طرق شيعه، نزديك به حدّ تواتر ـ بلكه متواترـ وارد شده است. وما براى روشن شدن حجت وتمام شدن استدلال به نقل برخى از آنها از طرق اهل سنت مى پردازيم.

ابن حجر، در «صواعق محرقه» از ابن عباس روايت كرد كه گفت: وقتى آيه «إنّ الذين امنوا و عملو الصالحات اولئك هم خيرالبرية...4» نازل شد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)به على(عليه السلام) فرمود: اينان بهترين (خلق) تو وشيعيان تو هستند. تو و شيعيانت روز قيامت، در حالى كه شما از خدا خشنود هستيد و خدا از شما خشنود، مى آييد ودشمنانت بسيار عصبانى بوده واز جهت سختى، سر به هوا و چشم بسته مى آيند. اميرالمؤمنين(عليه السلام)عرض كرد: دشمنان من كيانند؟

فرمود: «كسى كه از تو بيزارى جويد و تو را لعن نمايد...5»

حموينى شافعى در «فرائد السمطين» به سندش از جابر روايت كرده كه گفت: ما در محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بوديم كه على(عليه السلام) وارد شد. پس، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: برادرم به نزد شما آمد. سپس فرمود: به خدايى كه جانم دردست قدرت اوست، اين مرد و شيعيانش در روزقيامت از سعادتمندان هستند...6»

خوارزمى در مناقبش از منصور دوانيقى طى حديثى طولانى روايت كرده كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

«براستى على و شيعيانش فرداى قيامت با ورود به بهشت، به مطلوب رسيده واز سعادتمندان هستند7

نيز وى در مناقبش اينگونه روايت كرده است: ...در فتح خيبر، وقتى اميرالمؤمنين(عليه السلام) به محضر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) برگشت، حضرت (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «اگر نبود به اين كه گروهى از امت من در باره تو بگويند آنچه نصارا درباره عيسى گفتند، راجع به عظمت تو مطلبى مى گفتم كه برهيچ جماعتى نمى گذشتى جز اين كه خاك زير قدمهاى تو را برمى گرفتند، واز زيادى آب وضو تو طلب شفا مى كردند. ليكن همين قدر كافى است كه تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى (عليه السلام) باشى. ومن از تو باشم وتو از من ارث ببرى ومن از تو ارث ببرم; جز اين كه پيامبرى بعد از من نيست وتو ذمه مرابرى كرده (و بدهى مرا مى پردازى) وبر سنت من مقاتله مى كنى. وتو در آخرت نزديكترين مردم نسبت به من هستى وتو اوّل كسى هستى كه دركنار حوض بر من وارد مى شوى و اول كسى از امت من هستى كه داخل بهشت مى شود.

وبراستى شيعيان تو برمنبرهايى از نور هستند وحق در زبان وقلب و بين دو چشم توست...8»

ابن عباس نقل كرده كه: «براستى جبرئيل خبر آورد كه على و شيعيانش با شتاب تمام همراه با محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) به سوى بهشت مى روند.9»

ابن مغازلى شافعى در مناقبش به اسناد از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) روايت كرده كه فرمود: «هفتاد هزار از امتم بدون حساب وارد بهشت مى شوند.» سپس متوجه على(عليه السلام)شده و فرمود: «اينها شيعيان تو هستند وتو امام اينها هستى.10»

ابن مغازلى مالكى در مناقبش از ابن عباس روايت كرده كه گفت: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از قول خداى متعال: «السابقون السابقون اولئك المقربون» (الاية) سؤال كردم: فرمود: جبرئيل به من گفت: منظور على (عليه السلام) و شيعيانش هستند. اينها سبقت گيرندگان به بهشت مى باشند. نزديك به خداوند هستند. واين به جهت كرامت ولطف خدادرباره آنهاست.11»

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به على(عليه السلام) فرمود: «چهار نفرى كه پيش از ديگران وارد بهشت مى شوند، من وتو وحسن وحسين(عليهم السلام) هستيم. وفرزندان ماپس از ما، و زنان ما بدنبال فرزندان ما، و شيعيان ما از چپ و راست وارد بهشت مى شوند.12»

احاديث در مدح شيعه على (عليه السلام) بسيار است واحاديث نبوى كه افاضل از علماى سنت و جماعت در تأليفات و مسانيد و صحاح خودشان، در مدح شيعه على واهل بيت او(عليهم السلام) آورده اند، فوق حدّ احصا وشمردن است...

اين مطلب را بااين سخن به پايان مى بريم كه شيعه فرقه وجماعتى مؤمن هستند كه به تمام آنچه بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شده است، اعتقاد دارند و درتمام ادعاهايشان صاحب حق هستند; لكن اهل فساد عيوبى رابه آنها نسبت دادند در حالى كه از اين عيوب دورند; به مانند دور بودن گرگ يوسف از يوسف. به كتابها وآثار آنها مراجعه كن تا به درستى گفتار ما پى ببرى...

 كتاب آن گاه ... هدايت شدم

اين كتاب تأليف دكتر سيد محمد تيجانى سماوى است كه سالهاى متمادى بر مذهب مالك بن انس وازاهل سنت و جماعت بود. آن چنان كه خود نگاشته است، پس از تحقيق وبررسى درمذاهب خداوند او را به صراط مستقيم هدايت كرده وموفق شد وارد «فرقه ناجيه» مذهب شيعه شود. دراين جا به برخى از آنچه درباره زندگى و چگونه شيعه شدنش نگاشته است، مى پردازيم.

 آغاز تحوّل

ترديد در ادامه تحقيق

سه ماه حتى در موقع خوابيدن متحيّر و سراسيمه بودم، انديشه هاى گوناگون مرا بدين سوى آن سوى مى كشيد ودر درياى اوهام وپندارها غوطهورم مى ساخت، وبر خود مى هراسيدم از برخى اصحاب كه درباره تاريخشان به تحقيق مى پرداختم وتناقضهاى شگفت انگيزى در رفتار واعمالشان مى يافتم زيرا درطول زندگيم چنين پرورش يافته بودم كه بايد اولياى خدا وبندگان شايسته اش را احترام و تقديس نمايم وگرنه هركه در باره آنها سخن بدى بگويد يا اسائه ادبى بنمايد، اذيت و آزار خواهد ديد هرچند آنها مرده باشند!

ودر گذشته، در كتاب «حياة الحيوان الكبرى» نوشته «دميرى» خوانده بودم كه: «شخصى عمربن خطاب را دشنام مى داد، دوستانش در كاروان او را هشدار مى دادند ونهى مى كردند. هنگامى كه رفت ادرار كند، يك مار سياه او را نيش زد و در جا مرد، براى او قبرى كندند كه خاكش كنند، ديدند در قبر، مار سياه بزرگى هست، قبر ديگرى كندند و همچنين هرچه قبر مى كندند، مار سياه را مى ديدند، يكى از عارفان به آنها گفت: هرجا كه مى خواهيد او را دفن كنيد، پس اگرتمام زمين رابراى او حفر كنيد، همين مار سياه موجود است زيرا كسى كه حضرت عمر را دشنام مى داده، خداوند مى خواهد در دنيا قبل از آخرت او را عذاب نمايد»13.

وبدينسان خود را هراسناك و سرگردان مى يافتم كه دراين بحث سهمگين وارد شده ام بويژه آنكه در مدرسه زيتونه آموخته بودم كه بتحقيق، برترين خلفا ابوبكر صديق و پس از او عمربن خطاب فاروق است كه خداوند بواسطه او بين حق وباطل جدا مى سازد. وپس از او عثمان بن عفّان ذوالنّورين است كه فرشتگان الهى از او خجالت مى كشيدند، آنگاه نوبت به على مى رسد كه دروازه شهر علم است و پس از او شش نفر ديگر از عشره مبشّره هستند كه پيامبر آنها را به بهشت بشارت داده و عبارتند از: طلحه، زبير، سعد، سعيد، عبدالرحمن و ابوعبيده، و پس از اينها نوبت به سايراصحاب مى رسد، و غالباً به ما ياد مى دادند كه با اين آيه شريفه استدلال كنيم كه مى فرمايد: «بين هيچ يك از رسولانش، فرق نمى گذاريم» و به همه اصحاب با يك ديد بنگريم وكوچكترين خدشه اى را در مورد هيچ يك روانداريم.

واز اين روى برخود ترسيدم وبسيار استغفار كردم و چندين بار تصميم گرفتم، ازبررسى درمانند اين امور خوددارى ورزم چراكه مرا نسبت به اصحاب رسول خدابدبين مى كند و درنتيجه دردينم ترديد پيدا مى كنم ولى درطول آن مدّت و درخلال بحث بابعضى از علما، تناقضهائى يافتم كه عقل آنهارانمى پذيرد وآنها شروع كردند هشدار دادن به من كه اگربحث خود را دراحوال اصحاب ادامه دهم حتماً خداوند نعمتش رااز من سلب كرده، هلاكم مى سازد! وچون دشمنى آنان زيادتر شد و هرچه راگفتم تكذيب مى كردند، كنجكاويم در رسيدن به حقيقت مرا واداشت كه دگربار، خود را وارد ميدان بحث سازم، خصوصاً كه دردرونم نيروئى يافتم كه مرابه شدّت، به اين وادى سوق مى داد.

 گفتگو با يكى از علما

به يكى از علمايمان گفتم: اگر معاويه بى گناهان را مى كشت و نواميس واعراض مردم را هتك مى كرد وبااين حال درباره او قضاوت مى كنيد كه اجتهاد كرد وبه اشتباه رفت ولذا يك پاداش بيشتر ندارد! واگر يزيد، فرزندان رسول خدا راكشت واهل مدينه راقتل و عام كرد و مع ذلك، حكم به اجتهادش مى كنيد واينكه دراجتهادش ره اشتباه را پيموده ولذا او را نيز يك پاداش است، پس چرا من اجتهاد نكنم دربحث وبررسيم واينكه نسبت به برخى از اصحاب، ترديد ودو دل باشم وبعضى را رسوا ومفتضح سازم واين بى گمان مقايسه نمى شود باكشتارى كه معاويه وفرزندش يزيد درمورد عترت پاك پيامبر روا داشتند، پس اگربه حق رسيدم دو اجر دارم و اگر اشتباه كردم تنها يك اجر دارم، در صورتى كه اگر بر برخى از اصحاب خورده بگيرم، انگيزه ام دشنام وناسزا ولعن نيست بلكه ميخواهم به حقيقت دست يابم وگروه نجات يافته رااز گروه هاى گمراه جدا ومشخّص سازم واين وظيفه من و وظيفه هر فرد مسلمان است وخدا گواه است برآنچه پنهان است و خود عالم وآگاه است به آنچه در درون سينه ها مى باشد.

آن مرد عالم پاسخ داد:

ـ فرزندم! باب اجتهاد، مدتها است بسته شده!

گفتم: كى آن رابسته است؟

گفت: ائمه چهارده گانه.

با خوشحالى گفتم: خدا را شكر، آن كس كه آن را بسته است نه خداوند است و نه رسولش و نه خلفاى راشدين كه مأمور به پيروى از آنهائيم، پس هيچ گناهى بر من نيست اگر اجتهاد كنم همانطور كه آنها اجتهاد كردند.

گفت: تو نمى توانى اجتهاد كنى مگر اينكه هفده علم را بياموزى، از جمله علم تفسير، لغت، نحو، صرف، بلاغت، حديث، تاريخ و و و.

سخنش را قطع كرده گفتم: من اجتهاد نمى كنم كه احكام قرآن و سنت را براى مردم بيان كنم يااينكه خود صاحب يك مذهب در اسلام باشم، نه خير! بلكه براى اين منظور اجتهاد مى كنم كه بدانم چه كسى بر حّق و چه كسى بر باطل است و براى شناخت اينكه حقّ با امام على يا مثلا با معاويه بود و اين مقدار از آگاهى، هيچ وقت نياز به فرا گيرى هفده علم ندارد و همينقدر كافى است كه زندگى هر دوى آنها و رفتارشان را بررسى كنم تا به حقيقت دست يابم. گفت: چه ارزشى براى تو دارد اگر آن را فهميدى، «آنها امّتى بودند كه گذشتند و خود مسئول كارهايشان هستند و شما هم مسئول كارهاى خود هستيد و هرگز از آنچه آنها مى كردند سئوال نمى شويد».

گفتم: دراين آيه كلمه «لاتسألون» رابا فتح تاء يابا ضم آن ميخوانيد؟

گفت: تُسالون، با ضم تاء.

گفتم: خدا را شكر، اگر با فتح تاء بود، بحث را خاتمه مى دادم ولى حال كه با ضمّه است، معنايش اين است كه خداوند ما را باز خواست نمى كند از آنچه آنها مرتكب شدند، و اين مانند سخن الهى است كه مى فرمايد: «هر كس خود گرفتار كار خودش است» و مى فرمايد: «نيست براى انسان مگر آنچه خود تلاش كند». و همانا قرآن به ما اكيداً سفارش كرده است كه از اخبار امّتهاى گذشته با خبر شويم و از آنها عبرت بگيريم، و اينكه خداوند داستانهاى فرعون، هامان، نمرود، قارون و ديگر امّتهاى پيامبران گذشته را براى ما حكايت كرده، قطعاً براى سرگرمى نبوده است. بلكه براى اين بوده كه حق را از باطل به ما بشناساند، واما اينكه گفتى، اين بحث چه اهميّتى براى من دارد؟ اين بحث اهميّت زيادى براى من دارد:

اولاـ براى اينكه ولىّ خدا را بشناسم وپيروى از او كنم و دشمن خدا را بشناسم و با او دشمنى نمايم واين چيزى است كه قرآن از من خواسته بلكه بر من واجب كرده است.

ثانياًـ براى من مهمّ است كه بدانم خدا را چگونه عبادت كنم و با فريضه ها و واجبات، به او تقرّب جويم و آن هم بگونه اى كه خداوند واجب كرده است نه آنگونه كه مالك و ابوحنيفه و ديگر مجتهدان مى خواهند زيرا مالك را ديدم كه معتقد به مكروه بودن «بسم الله» در نماز است در حاليكه ابوحنيفه آن را واجب مى داند و ديگرى نماز را بدون آن باطل مى داند و چون نماز ستون دين است و اگر پذيرفته شد، ديگر اعمال پذيرفته مى شود و اگر ردّ شد، ساير اعمال ردّ مى شود، از اين روى نمى خواهم كه نمازم باطل باشد، و همچنين شيعيان معتقد به مسح پاها در وضو هستند در حالى كه اهل سنّت معتقد به شستن آنها مى باشند و اين در صورتى است كه در قرآن ميخوانيم: «سرها و پاهايتان را مسح كنيد» و اين آيه صراحت در مسح پا دارد، پس چگونه مى خواهى ـ اى آقاى من ـ كه مسلمان خردمندى اين قول را بپذيرد و قول ديگرى را ردّ كند، بدون اينكه با بحث و استدلال همراه باشد.

گفت: مى توانى از هر مذهبى، آنچه را خوشت مى آيد بگيرى زيرا همه اينها مذهبهائى اسلامى هستند و همه استمداد از رسول خداـ در رسيدن به احكام ـ مى كنند.

گفتم: مى ترسم از جمله كسانى باشم كه خداوند در باره شان مى فرمايد:

«افرايت من اتّخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة و من يهديه من بعد الله افلا تذكّرون».14

ـ آيا نديدى كسى راكه خداى خود را، هوى وهوس خويش قرار داده و خدايش وى رااز روى علم به گمراهى كشيده و برگوش و قلبش مهر نهاده و بر ديده اش پرده افكنده است؟ وبجز خداوند چه كسى او را هدايت و راهنمائى مى كند؟ پس چراپند و عبرت نمى گيريد؟

آقاى من! من عقيده ندارم كه تمام مذاهب بر حق اند در حالى كه يكى از آنها چيزى را حلال و ديگرى همان را حرام مى داند، پس ممكن نيست چيزى درآن واحد، هم حلال باشد و هم حرام و پيامبر در احكامش مناقشه اى نيست زيرا وحى از قرآن است.

«و لوكان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيرا».15

ـ واگر از سوى غير خدا بود پس در او اختلافهاى زيادى مى ديدند.

و از اينكه اختلافهاى بسيارى در مذاهب چهار گانه وجود دارد، پس قطعاً از سوى خداوند نيست و از سوى پيامبرش هم نيست چرا كه پيامبر مخالف قرآن سخن نمى گويد.

هنگامى كه آن شيخ دانشمند، سخن مرا منطقى وپذيرفته ديد، گفت:

ترامحض رضاى خدانصيحت مى كنم، اگردر هرچه ترديد داشته باشى، درخلفاى راشدين ترديد نداشته باش زيراآنها ستونهاى چهارگانه اسلام اند واگر هركدام سقوط كند، ساختمان ويران مى گردد.

گفتم: استغفار كن سرور من! پس پيامبر كجا است، اگر اينان استوانه هاى اسلام اند؟

پاسخ داد: رسول خدا، همان ساختمان است، او كلّ اسلام است.

ازاين تحليل تبسمى كردم وگفتم: يك بارديگر، ازخداطلب آمرزش كن آقاى من! تو ـ ناخودآگاه ـ مى گوئى كه پيامبرنمى تواند پابرجاباشد تااين چهار نفر نباشند! در حاليكه خداوند مى فرمايد:

«هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كلّه و كفى بالله شهيدا».16

ـ اوست خدائى كه پيامبرش راباهدايت ودين حق فرستاد تادين او رابرتمام اديان برترى بخشد، وشهادت خداوندبه تنهائى كافى است.

وهنگامى كه محمّد رابراى رسالت وپيامبرى فرستاد، هيچ يك از اين چهارتن و كسانى ديگر را با او شريك قرار نداد. در اين باره خود مى فرمايد:

«كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلّمكم الكتاب و الحكمه و يعلّمكم مالم تكونوا تعلمون».17

ـ چنانكه براى شما پيامبرى از خودتان فرستاديم كه آيه هاى ما را بر شما مى خواند و تربيتتان مى كند و كتاب و حكمت را به شما مى آموزد وآنچه نمى دانسته ايد به شما تعليم مى دهد.

گفت:اين چيزى است كه ما ازامامان وعلمايمان آموخته ايم وهرگز در دوران خودمان مانند شماهابا علما بحث و گفتگو نمى كرديم، شما نسل جديد در هرچيز شك وترديد مى كنيد وحتى در دين نيز شك مى كنيد واين از نشانه هاى آخرالزمان است كه پيامبر«ص» فرمود: «قيامت بر پا نمى شود مگر بربدسگالان وتبهكاران»!

گفتم: آقاى من! براى چيست اين همه گزافه گوئى؟ به خدا پناه مى برم كه در دين ترديد داشته باشم يا تشكيك كنم، من كه به خداى لاشريك له و فرشتگانش و كتابهايش و پيامبرانش ايمان دارم و به سرورمان حضرت محمّد، بنده و فرستاده خداوند كه افضل از تمام انبياء و مرسلين و خاتم آنها است ايمان دارم و همانا من از مسلمانانم، پس چرا مرا تهمت مى زنيد؟

گفت: بيش از اين ترا متهم مى سازم زيرا تو درباره سرورمان ابوبكر وسرورمان عمر نيز ترديد دارى درحالى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: «اگر ايمان امّتم راباايمان ابوبكر دردوكفّه ترازو قرار دهند،ايمان ابوبكر سنگين تر مى شود»! ودرحقّ عمر گفته است: «امّتم رابرمن عرضه داشتند، ديدم پيراهنى در بردارند كه تا سينه نمى رسد وعمر را برمن عرضه نمودند، ديدم پيراهنش برزمين كشيده ميشود! گفتند: تأويل اين سخن چيست اى رسول خدا؟ فرمود: دين»! وتو امروز درقرن چهاردهم مى آئى ودر عدالت اصحاب بويژه ابوبكر وعمر، ايجاد شك وترديد مى كنى؟ آيا نمى دانى كه اهل عراق، اهل كفر ونفاق اند؟

خدايا! من چه بگويم به اين بظاهر عالمى كه غرور، او را وادار به گناه ساخته است وبجاى بحث آرام، به سوى فتنه وآشوب ميل كرده ودرمقابل مردمى كه به او ارادت دارند، شروع به تهمت زدن وافترا و شايعه پراكنى نموده است كه آنها هم از شدّت خشم وعصبانيّت، ديدگانشان قرمز واخمهاشان درهم كشيده شد ودر چهره هاشان شرّ و كينه نمايان گشت.

به سرعت به منزل رفتم وكتاب «الموطّا» امام مالك وكتاب «صحيح بخارى» را باخود برداشته وبه سوى او شتافتم وگفتم: آقاى من! آنچه مرا به شك و ترديد در باره ابوبكر واداشت، شخص پيامبر اسلام بود ودرحالى كه كتاب «الموطا» را مى گشودم، روبرويش گذاشتم كه در آن مالك روايت كرده بود كه پيامبر«ص» به شهداى «احد» فرمود: «بر ايمان اينان گواهى مى دهم» ابوبكر صديق عرض كرد: اى رسول خدامگر ما برادران آنان نيستيم؟ مگرما مانند آنها اسلام نياورديم وجهاد نكرديم؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: «آرى! ولى نمى دانم پس از من چه بدعتها در دين مى گذاريد»؟.

پس ابوبكر گريست وباز هم گريست وگفت: «ماپس از تو خواهيم بود»18.

وآنگاه صحيح بخارى را گشودم كه در آن آمده بود:

عمربن خطاب بر حفصه وارد شد كه اسماء بنت عميس نزد او بود، وقتى اسماء را ديد گفت: اين كيست؟ حفصه گفت: اسماء بنت عميس. عمر گفت: اين همان زن حبشى، زن دريائى است! اسماء گفت: آرى! عمر گفت: در هجرت، بر شما سبقت جستيم، پس ما به رسول خدا از شما سزاوارتريم. اسماء خشمگين شده گفت: نه به خدا قسم، شما همراه پيامبر بوديد و او گرسنه هايتان را اطعام و نادانانتان را پند مى داد و ما در خانه اى در سرزمين دشمنان در حبشه بوديم ولى قلوبمان با خدا و پيامبرش بود، بخدا قسم هرگز غذائى را نخوردم و آبى را نياشاميدم مگر اينكه پيامبر خدا«ص» را ياد مى كردم يا اينكه همواره مورد اذيّت و آزار قرار ميگرفتم و با ترس و وحشت مى زيستم. و من اين سخنان را براى پيامبر نقل خواهم كرد بدون اينكه كم و زياد كنم و از او خواهم پرسيد و هنگامى كه نزد پيامبر«ص» آمد عرض كرد: اى رسول خدا! عمر چنين و چنان گفت.

حضرت فرمود: چه پاسخش دادى؟

عرض كرد: چنين و چنان گفتم.

حضرت فرمود: اوبه من سزاوارتراز شما نيست وهمانااو واصحابش يك هجرت بيشترنداشتند ولى شمااهل كشتى دوهجرت داشتيد.

اسماء گويد:ابوموسى واصحاب كشتى راديدم كه همواره مى آمدند و درباره اين حديث ازمن مى پرسيدند وهيچ چيز دردنيا براى آنان جالب تر وارزنده تر ازاين سخن پيامبر«ص» درحقّ آنهانبود.19

پس از اينكه آن شيخ عالم و ديگر حاضران، احاديث را خواندند، چهره هاشان تغيير كرد وشروع كردند به يكديگرنگريستن ومنتظر آن عالم شدند كه خود او سخت شگفت زده شده بود وچاره اى نداشت جزاينكه ابروهايش را به علامت تعجّب بالا برده وگفت: پروردگارا، برعلمم بيفزاى.

سپس گفتم: حال اگر شخص پيامبر«ص» نخستين كسى باشد كه در باره ابوبكر ترديد دارد و به نفع او گواهى ندهد زيرا نداند كه پس از او چه كار خواهند كرد، و اگر رسول خدا«ص» اقرار به برترى عمربن خطاب نسبت به اسماء بنت عميس ننمايد بلكه اسماء را بر او برترى بخشد، پس من حقّ دارم شك كنم و هيچ كس را برترى ندهم تاآنكه حقّ را جستجو كرده و آن را بيابم، و معلوم است كه اين دو حديث، تمام احاديثى را كه در باره ابوبكر و عمر وارد شده، باطل مى سازند زيرا اين حديثها نزديكتر به واقعيّت و حقيقت است تا آن احاديث فضيلت كه ادّعا مى شود.

حاضرين گفتند: چطور؟

پاسخ دادم: زيرا پيامبر«ص» شهادت در باره ابوبكر نداد و فرمود: نميدانم پس از من چه كارهائى مى كنيد! واين كاملا منطقى است و قرآن و تاريخ نيز گواهى داده است كه پس از او، تغيير و تبديل كردند(احكامش را) و از اين روى بود كه ابوبكر گريه كرد زيرا سخن پيامبر را تبديل نموده و حضرت زهرا دختر پيامبر را به خشم آورد و اينقدر در دين بدعت نهاد تا آنجا كه قبل از وفاتش پشيمان شد و آرزو ميكرد اى كاش انسان نمى بود. و اما آن حديث كه مى گويد: اگر ايمان امّتم را با ايمان ابوبكر در ترازو قرار دهند، ايمان ابوبكر سنگين تر مى شود، بدون شكّ باطل و غير معقول است و هرگز ممكن نيست كسى كه چهل سال از عمرش را در شرك و بت پرستى گذرانده، ايمانش سنگين تر باشد از تمام امّت محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) با اينكه در ميان آنها اولياى شايسته خدا و شهيدان و امامانى كه تمام عمرشان را در جهاد و پيكار در راه خدا صرف كرده اند، وجود دارد، از آن گذشته ابوبكر كجا واين حديث كجا؟ اگر واقعاً اين حديث درست بود هرگز در واپسين روزهاى زندگيش آرزوى بشر نبودن نمى كرد. واگرايمانش برتر از ايمان امّت بود، هرگز فاطمه دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) وسرور زنان جهان، بر او خشمگين نمى شد وپس از هرنمازش عليه او دعا نمى كرد.

آن عالم هيچ پاسخى نمى داد ولى برخى از حاضرين گفتند: بخدا اين آدم، ما را هم به ترديد انداخت. آنجا بود كه آن عالم لب به سخن گشوده، رو به من كرد و گفت: همين را مى خواستى؟ همه اينها را در دينشان به شكّ و ترديد انداختى! ولى ناگهان يكى از خود آنان به او پاسخ داد: حقّ با او است، ما در طول زندگيمان يك كتاب را به طور كامل نخوانده ايم و كوركورانه شما را پيروى كرده و از شما تبعيّت نموديم و اكنون بر ما روشن شد كه آنچه اين حاجى مى گويد، درست است، پس بر ما لازم شد كه بخوانيم و بحث كنيم!! و برخى ديگر از حاضرين نيز با او همصدا شدند و اين يك پيروزى براى حق و حقيقت بود، و اين پيروزى با زور سر نيزه بدست نيامده بلكه با چيره شدن عقل و دليل و برهان بدست آمده بود.

«و شما هم برهان و دليل خود را بياوريد، اگر راست مى گوئيد».

همين انگيزه شد ومراتشويق كرد كه وارد چنين بحثهائى شوم وبه نام خدا ورسولش در رابرروى خود بگشايم به اميد اينكه خداوند مرا توفيق دهد وراهنمائى ام نمايد چرا كه او خود وعده هدايت به كسانى داده است كه درجستجوى حقّ اند و او هرگز وعده اش را تخلّف نمى كند.

بحث وبررسى ام بادقّت فراوان سه سال تمام بطول انجاميد زيرا هر چه مى خواندم دوباره آن را تكرار مى كردم و گاهى ناچار مى شدم، از اول صفحه تا آخرش را مطالعه نمايم.

كتاب «مراجعات» امام شرف الدين را خواندم و چندين بار مراجعه كردم و به حقّ، اين كتاب افقهاى تازه اى را جلوى رويم باز كرد كه سبب هدايتم شد و قلبم را براى محبّت و مودّت اهل بيت گشود.

كتاب «الغدير» نوشته شيخ امينى رامطالعه كردم وسه بارآن را تكرارنمودم زيرادرآن حقايق روشن وآشكار ومحكمى مى ديدم. و كتاب «فدك فى التاريخ» تأليف سيد محمد باقر صدر وكتاب «سقيفه» نوشته شيخ محمد رضا مظفّر را خواندم و از اين دو نيز به اسرارى پوشيده آگاه شدم، وكتاب «نص و اجتهاد» را خواندم كه از آن، بر يقينم افزوده شد. سپس كتاب «ابوهريره» نوشته شرف الدين و«شيخ المضيره» نوشته شيخ محمود ابوريّه مصرى خواندم وفهميدم به اينكه اصحابى كه پس از رسول خدا«ص» در دين تغيير دادند بردو قسم اند: يك گروه احكام رابا زور وقدرت وفرمانروائى تغييرداد و گروه دوم با وضع وجعل احاديث دروغ ونسبت دادن آنها به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم).

آنگاه كتاب «الامام الصادق و المذاهب الاربعه» تأليف اسد حيدر را مطالعه كردم و فرق بين علم موهب و علم اكتسابى را دانستم و همچنين فرق بين حكمت الهى كه به هر كه ميخواهد عطا مى كند و بين ادعاى علم و دانش و اجتهاد به رأى كه امّت را از روح اسلام دور ساخته، فراگرفتم.

سپس كتابهاى ديگرى از آقايان: سيد جعفر مرتضى عاملى، سيد مرتضى عسگرى، خوئى، طباطبائى، شيخ محمد امين زين الدين، فيروز آبادى، ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه اش و كتاب «الفتنة الكبرى» طه حسين را مطالعه كردم. و از كتابهاى تاريخ: تاريخ طبرى، تاريخ ابن اثير، تاريخ مسعودى و تاريخ يعقوبى و كتابهاى ديگرى را خواندم و قانع شدم كه شيعه اماميّه بر حقّ اند، پس شيعه شدم وبا لطف الهى، در كشتى اهل بيت سوار شدم و به ريسمان ولايتشان چنگ زدم زيرا با عنايت حضرت حق، بجاى بعضى از اصحاب كه ارتداد و به قهقرا بازگشتنشان برايم ثابت شده بود، و جز عده كمى از آنان، ديگران نجات نيافته بودند، اكنون به ائمه اهل بيت پيامبر كه خداوند آنان را از هر رجس و ناپاكى بدور كرده و پاكشان نموده است و محبّت و ولايتشان را بر تمام مردم، فرض و واجب دانسته، رسيده بودم و به آنان پيوسته بودم.

وشيعه آنطوركه برخى ازعلماى ماادعا مى كنند، فارسيان و مجوسيانى نيستند كه عمرمجد وعزّت وعظمتشان رادر جنگ قادسيه شكست وازاين روى آنان رادشمن داشته وكينه شان رابه دل مى گيرند.

و اين نادانان و جاهلان را پاسخ دادم كه تشيّع و پيروى از اهل بيت پيامبر، مخصوص فارس و ايرانيان نيست بلكه شيعيان در عراق، حجاز، سوريه و لبنان نيز وجود دارند و همه اينها عرب اند و همچنين شيعيان در پاكستان، هند، آفريقا و آمريكا هستند و همه اينها نه عرب اند و نه فارس.

واگر شيعه رامنحصر درايرانيان بدانيم، حجّت عليه ما قاطع تر مى شود زيرا درمى يابيم كه ايرانيان معتقدبه ائمه دوازده گانه اند در حالى كه اين امامان همه از عرب واز قريش وبنى هاشم، خاندان پيامبر هستند، پس اگرايرانيان متعصّب وناسيوناليست بودند اعراب را دشمن مى داشتند ـ همانگونه كه بعضى ادعامى كنند ـ وبى گمان سلمان فارسى راامام خود قرار مى دادند چراكه او ايرانى است ويكى از بزرگان اصحاب نيز مى باشد كه شيعه وسنّى به قدر ومنزلتش اقرار واعتراف دارند.

ولى ازآن سوى مى بينيم كه اهل سنّت، درامامت خود، پيروى از ايرانيان كرده اند چرا كه بيشتر امامانشان از فارس است مانند ابوحنيفه، امام نسائى، ترمذى، بخارى، مسلم، ابن ماجه، رازى، امام غزالى، ابن سينا، فارابى وبسيارى ديگر كه اكنون جاى بحث آن نيست، پس اگر شيعيان از فارس بوده وعمربن خطاب را ردمى كنند كه مجد وعظمتشان را درهم شكسته است، چگونه تفسير مى كنيم مخالفت شيعيان عرب و غيرايرانى را بااو، لذااين ادعا، مستند به هيچ دليل درستى نيست، بلكه اينان كه با عمرمخالفت مى كنند به اين دليل است كه او نقش مهمى رادر دور كردن اميرالمؤمنين حضرت على بن ابى طالب از خلافت، پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بازى كرد كه در نتيجه چه فتنه ها و مصيبتها ومحنت ها براين امّت باريده وكافى است كه پرده از ديدگان هر پژوهنده آزاده اى بالا رود تا حقيقت براى او روشن شده و آنگاه، بى آنكه هيچ دشمنى از پيش داشته، با او مخالف گردد.

ولى شيعيان ثابت قدم مانده، صبر كردند واستقامت ورزيدند و به حق دست يازيدند و تا امروز تاوان اين صبر و استقامت را پرداخته و در برابر سرزنشهاى هيچ سرزنش كننده اى، ترس و واهمه به خود راه نمى دهند، و من قاطعانه مى گويم اگر هر يك از علماى ما با علماى آنها بنشيند و بحث و مجادله كند، از بحث خارج نمى شود مگر اينكه به همان هدايتى كه آنها از آن برخوردارند، بهره مند خواهد شد.

آرى! من راه بهتر را يافته بودم و خداى را سپاس مى گويم كه به اين راه، مرا رهنمون ساخت و بى گمان اگر هدايت الهى نبود، هرگز دراين مسير هدايت نمى افتادم خداى را حمد و سپاس بى پايان كه مرا بر گروه نجات يافته، راهنمائى كرد، همان گروه (فرقه ناجيه) كه با شوق و شعف در جستجويش بودم و اكنون هيچ شك و دودلى برايم باقى نمانده كه تمسّك به على واهل بيت، دست زدن به عروة الوثقى و ريسمان محكم الهى است كه هرگز گسسته نمى شود و روايتهاى نبوى بسيارى براين دلالت دارد كه مورداجماع واتفاق نظر مسلمانان است، و اصلا عقل به تنهائى كفايت مى كند براى كسى كه واقعاً به حق و حقيقت گوش فرا داده و درپى رسيدن به آن است، زيرا على (عليه السلام) داناتر و شجاع تر از همه اصحاب ـ به اجماع امّت ـ بود، وهمين ويژگى به تنهائى كافى است كه دلالت بر شايستگى و احقيّت آن حضرت ـ نه ديگران ـ براى خلافت داشته باشد. خداوند مى فرمايد:

«و قال لهم نبيّهم انّ الله قد بعث لكم طالوت ملكا، قالوا انّى يكون له الملك علينا و نحن احقّ بالملك منه ولم يؤت سعةً من المال، قال انّ الله اصطفاه عليكم وزاده بسطةً فى العلم و الجسم، والله يؤتى ملكه من يشاء والله واسع عليم».20

ـ وپيامبرشان به آنها گفت: همانا خداوند طالوت رابه پادشاهى براى شما فرستاده است،گفتند: او ازكجابرماپادشاهى كند كه ما شايسته تريم ازاو واو راچندان پولى نيست.گفت: خداوند او را برشما برگزيده وبه اودانش بيشتر ونيروى جسمى افزونتربخشيده وخداوند ملك خويش رابه هركه بخواهدميدهد والله وسعت بخش ودانااست.

رسول خدا فرمود: «على از من است و من از اويم و او ولىّ هر مؤمنى پس از من است».21

و امام زمخشرى در چكامه و خود چنين مى سرايد:

«شك و اختلاف بسيار شد، و هر كس ادعا مى كند كه خود بر صراط مستقيم استوار است، پس من به «لا اله الاّ الله» دست يازيدم و محبّت و علاقه ام به احمد(صلى الله عليه وآله وسلم) و على (عليه السلام) است، واگر سگى به محبّت و دوستى اصحاب كهف رستگار شد، چگونه من با داشتن محبّت اهل بيت پيامبر، تيره روز و بى نوا گردم».

آرى، من بحمد ولطف الهى، جايگزين رايافتم، وپس از پيامبر، پيروى نمودم از اميرمؤمنان و سرور و سالار اوصيا و رهبر پاك سيرتان، قهرمان ميدانهاى جهاد، امام على بن ابى طالب و همچنين از دو سرور جوانان اهل بهشت و دو گل خوش بوى پيامبر امام ابو محمد حسن الزّكى و امام ابو عبداللّه الحسين و از پاره تن مصطفى، دودمان نبوّت و مام امامان و معدن رسالت و آن كس كه پروردگار عزّ و جلّ، از خشمش به خشم مى آيد، سرور زنان جهان، حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليهم اجمعين.

و امام مالك را با استاد امامانِ اهل سنّت و معلّم امّت، حضرت امام جعفر صادق، جايگزين نمودم.

و به نه امام معصوم از ذريّه امام حسين، امامان و رهبران مسلمانان و اولياى شايسته پروردگار جهانيان، پيوستم.

واصحابى كه به قهقرا بازگشتند امثال معاويه و عمروبن ـ العاص و مغيرة بن شعبه وابوهريره وعكرمه وكعب الاحبار وديگران رابا اصحاب سپاسگزارى كه پيمان پيامبر را نشكستند، مانند عمّاربن ياسر و سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقدادبن اسود و خزيمة بن ثابت (ذوالشّهادتين) و اُبّى بن كعب و و... تبديل نمودم. و خداى را بر اين بيدارى و تشيّع، حمد و سپاس فراوان.

وعلماى قومم راكه اذهان ما راازحركت و رشد متوقّف ساخته وما رابه غفلت فرو برده بودند وبسيارى ازآنان، تابع وپيرو سلاطين و حاكمان زورگوى زمان بودند، باعلماى پاك سرشت شيعه اى كه هرگز روزى باب اجتهاد رابرروى خود نبسته ودربرابرفرمانروايان و پادشاهان ستمگر خم نشده وثابت قدم وپابرجاى ماندند،تعويض نمودم.

آرى! انديشه هاى خشك جاهلى را كه ايمان به گفته هاى ضد يكديگر داشت، با انديشه هاى روشن و پيشرفته و آزاده اى كه ايمان به دليل و حجّت و برهان دارد، جايگزين كردم، و مغزم را از گمراهيهاى بنى اميّه كه در طول سى سال، آن را ناپاك كرده بود، با عقيده معصومين كه خداوند آنها را از هر رجس و پليدى به دور دانسته و آنان را پاك و منزّه كرده، در اين مانده از زندگيم، شستشو داده و پاك كردم.

بارالها! ما را بر عقيده آنان نگهدار و بر سنّت و شيوه زندگيشان بميران و در روز رستاخيز همراه با آنان محشورمان بگردان چرا كه پيامبر«ص» مى فرمايد:

«انسان با هر كه دوست داشته باشد، محشور مى شود».

وبدينسان به اصل خود باز مى گردم چرا كه پدر و عموهايم از شجره نامه ما سخن ميراندند و مى گفتند كه طبق شناختشان، از ساداتى بوده اند كه تحت فشار و اختناق عبّاسيان از عراق فرار كرده و به شمال آفريقا پناه آورده و در تونس زيستند كه آثارشان تا به امروز موجود است.

و هم اكنون در شمال آفريقا بسيارى مانند ما هستند كه به نام «اشراف» معروف اند زيرا از تبار پاك پيامبرند هر چند در تاريكى هاى ضلالت امويان و عباسيان، سرگردان شده و ره گم كردند و چيزى از حقيقت براى آنان نمانده جز احترام و تقدير مردم، به خاطر نسبت و انتسابشان.پس باز هم خداى را حمد و سپاس براين هدايتش، خداى را سپاس بر بيداريم و روشن شدن ديده ام و قلبم و دريافت حقيقت.


1. مولف «مذهب اهل بيت» در ص 273 كتاب، به بيان احاديثى پرداخته كه در مدح شيعه و پيروان على و اهل بيت(عليهم السلام) وارد شده است. و بزودى برخى از آن احاديث را خواهيم نگاشت.

2. آياتى كه به عنوان دليل بر مدعاى خود ذكر كرده اند در ص 44، ذيل عنوان «الشيعه و القرءان» آورده است و اين بحث به آيه تبليغ ختم مى شود. و در آنجا حديث غدير را به طور مفصل مورد بحث و بررسى قرار داده است كه تا صفحه 120 ادامه مى يابد.

3. لماذا اخترت مذهب الشيعه، ص 273.

4. سوره بينه، آيه 7.

5. روى ابن الحجر فى «الصواعق المحرقه» له عن ابن عباس، انّه قال: لمّا انزل اللّه تعالى: «إن الذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خيرالبرية الخ» قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) لعلى (عليه السلام): هم أنت و شيعتك، تأتى أنت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضيين ويأتى عدوك غضاباً مقمحين. قال: من عدوى؟ قال: «من تبرءَ منك و لعنك...» مذهب اهل البيت، ص 274.

6. و روى الحموينى الشافعى فى «فرائد السمطين» بسنده عن جابر قال: كنا عندالنبى (صلى الله عليه وآله وسلم) فأقبل على (عليه السلام) فقال (صلى الله عليه وآله وسلم): قدأتاكم أخى ثم قال: «و الذي نفسي بيده انّ هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامة...»; مذهب اهل البيت، ص 275.

7. و روى الخوارزمى أيضاً فى «مناقبه» عن المنصور الدوانيقى فى حديث طويل عنه (صلى الله عليه وآله وسلم) منهِ: «و إنّ علياً و شيعته غداً هم الفائزون يوم القيامة بدخول الجنة»; مذهب اهل البيت، ص 276.

8. و روى ايضاً (الخوارزمى) فى مناقبه قال: روى الناصر للحق بأسناده فى حديث انّه لما قدّم على (رض) على رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) لفتح خيبر، قال: لولا ان تقول فيك طائفة من أمّتى ماقالت النصارى فى المسيح (عليه السلام) لقلت فيك اليوم مقالا لاتمر بملأ إلا اخذوا التراب من تحت قدميك و من فضل طهورك يستشفون به ولكن حسبك أن تكون منّى بمنزلة هارون من موسى و أنامنك ترثني و أرثك إلا أنه لانبى من بعدي وانّك تبرء ذمّتى و تقاتل على سنّتى وانك فى الاخرة اقرب الناس منّى وانك أوّل من يرد علّى الحوض و اوّل من يكسى معى و اوّل داخل فى الجنة من أمّتي و إن شيعتك على منابر من نور و انّ الحق على لسانك و في قلبك و بين عينيك.» مذهب اهل البيت، صص 277 و 276.

9. و روى الخوارزمى ايضاً فى «مناقبه» فى حديث طويل بسنده عن ابن عباس يرفعه: «إن جبرئيل اخبر أن علياً يزفُّ هو و شيعته الى الجنة زفاًمع محمد (صلى الله عليه وآله وسلم)» مذهب اهل البيت، ص 277.

10. و روى ابن المغازى الشافعى فى مناقبه بسنده عن النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) قال: قال النبى (صلى الله عليه وآله وسلم): «يدخل من أمّتى الجنة سبعون ألفاً لا حساب عليهم. ثم التفت الى على (عليه السلام) فقال: «هم من شيعتك و أنت إما مهم»; مذهب اهل البيت، ص 281.

11. و روى ابن المغازلى المالكى فى مناقبه عن ابن عباس، قال: سألت رسول اللّه (صلى الله عليه وآله وسلم) عن قوله تعالى: «والسابقون السابقون اولئك المقربون ـ الاية» فقال قال لى جبرئيل: «ذلك على و شيعته هم السابقون إلى الجنة المقربون من اللّه لكرامته» مذهب اهل البيت، ص 283.

12. و روى ابن الحجر فى «صواعقه المحرقه» له قال: اخرج الطبرانى انه (صلى الله عليه وآله وسلم) قال لعلى (عليه السلام): «أوّل أربعة يدخلون الجنة انا و أنت و الحسن و الحسين و ذرياتنا خلف ظهورنا و ازواجنا خلف ذرياتنا و شيعتنا عن ايماننا و شمائلنا»; لماذا اخترت مذهب الشيعة مذهب اهل البيت، صص 285ـ 284.

13. كتاب «حياة الحيوان الكبرى» نوشته دميرى، اين داستان در بحث مار و عنوان «الأسود السالخ» ديده مى شود.

14. سوره جاثيهـ آيه 23.

15. سوره نساءـ آيه 82 .

16. سوره فتح ـ آيه 28.

17. سوره بقرهـ آيه 151.

18. موطّا امام مالك ـ ج 1ـ ص 307، مغازى واقدى ـ ص 310.

19. صحيح بخارى ـ ج 3ـ ص 387 باب غزوه خيبر.

20. سوره بقره ـ آيه 247.

21. صحيح ترمذى ـ ج 5ـ ص 696، خصايص نسائى ـ ص 87، مستدرك حاكم ـ ج 3ـ ص 110.

 

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی