جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله)

دوره دوازدهم؛ شماره دو

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

نام: جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله)

نويسنده: هيأت تحريريه مؤسسه در راه حق

ناشر: مؤسسه در راه حق قم ـ تلفن 2ـ7743221

تيراژ: 10000 جلد

قطع: جیبی

ـــــــــــــــــــــــ

در مسأله جانشينى حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) وتعيين فردى معصوم از سوى آن حضرت دو طرز تفكر وجود دارد:

1ـ رسول خدا، حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) شخصى را به جانشينى خويش معرفى نكرده است; بلكه اين بر عهده امت اسلام و شورا و آراى عمومى است[1].

2ـ رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرد و افراد معصوم بعد از خود را معرفى فرمود و امت اسلام را در تمام شؤون زندگى به آنها ارجاع داد.

 كدام انديشه صحيح است؟

آيا به راستى مى توان پذيرفت كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) راجع به خلافت، ساكت مانده و كسى را براى جانشينى خود تعيين نفرمود؟ اگر اين طرز فكر درست باشد، چه پيامدهايى مى تواند داشته باشد؟ و با شواهد تاريخى بيان شده از اهل سنت و شيعه كه خلاف اين طرز تفكّر است چه بايد كرد؟

اينگونه قضاوت درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در حدّ يك فرضيه بوده و به اثبات نرسيده است. علاوه براين، مخالف با موارد مورد قبول شيعه بلكه مورد قبول اهل سنت است.

1ـ به بيان شواهد تاريخى ازاهل سنت، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دراوان رسالت خود (به حكم «وَ أنذر عشيرتك الأقربين[2]» خويشان نزديكت راانذار كن وبه اسلام دعوت نما)، درچند مورد خويشانش رادرخانه اش گردآورد وپس از صرف طعام فرمود: «اولين فرداز شماكه به من ايمان آورد، خليفه وجانشين بعدازمن خواهد بود.» همه سكوت كردند. فقط على(عليه السلام)بود كه به نداى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پاسخ گفت: و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)او رابه عنوان خليفه وجانشين بعدازخود معرفى فرمود[3].

با توجه به حديث و بيان تاريخى فوق، آيا نسبت سكوت دادن به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در مسأله خلافت، صحيح است؟

2ـ نسبت سكوت دادن به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در امر خلافت، انكار حديث ثقلين، حديث منزلت، حديث غدير و احاديث بسيارى است كه اهل سنت در كتب صحّاح و مسندهاى خود آورده اند. و كسانى كه نسبت سكوت به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى دهند، به بيان عمر در روز عيد غدير توجه ندارند كه پس از آن كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» پيش آمده و گفت: «بَخّ بَخّ لك يابن ابى طالب أصبحت مولاى و مولى كل مؤمن (مسلم) قال فأنزل الله اليوم اكملت لكم دينكم[4]»

3ـ حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) طبق احاديثى، بيان فرموده اند: «زمين در هيچ زمانى از حجت خالى نيست[5] و دين اسلام تا قيامت برپاست و دوازده خليفه ـ كه همه از قريش اند ـ بر شما حاكم هستند[6].» اگر حجت خدا و آن دوازده خليفه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) تعيين نشده باشند، آيا بيان مزبور، جز ايجاد تحيرّ در ميان امت اسلام نتيجه اى خواهد داشت؟! و آيا مى توان به رسول رحمت(صلى الله عليه وآله وسلم) نسبت داد كه او با بيانش ايجاد تحيّر كرده و خلفاى بعد از خود را معرفى نفرموده و در اين مورد سكوت كرده است؟!

4ـ غرض عالى و هدف نهايى اسلام از حكومتدارى، ايجاد جوّ معنوى و رساندن انسانها به مقام بلند انسانى و اتمام حجت الهى بر آنهاست و اين غرض و هدف جز با وجود امام معصوم تحقق نمى يابد و بر رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) لازم است براى تحقق آن هدف نهايى در امر خلافت سكوت نكنند.

قبل ازاين كه اشاره اى به احاديث پيرامون تعيين حجت داشته باشيم، اين نكته را يادآور ميشويم كه رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) اهل بيت خويش رابه عنوان الگو واسوه درمعرفت وعبوديت ـ كه تنهابا تمّسك به آنان مى توان از گمراهى نجات يافت ـ معرفى فرموده است.

حديث ثقلين و آيه تطهير و حديث «اهل بيت من، امانى براى اهل زمين هستند.» شاهدى روشن بر نفى سكوت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در مسأله جانشينى است.

 حديث ثقلين[7]

حذيفة بن يمان گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «...إنّى تارك فيكم الثقلين، كتاب الله و عترتي أهل بيتي إن تمسّكتم بهما لن تضّلوا أبدا و انّهما لن يفترقا حتى يردا علىَّ الحوض، فَتَعلّموا منهم و لا تُعلِّموهم فإنهم أعلم منكم[8]»; «...همانا من در ميان شما دو چيز با اهميّت و پر ارزش گذاشتم: كتاب خدا (قرآن); و عترت و اهل بيت من. اگر به آن دو تمسك بجوييد (و پناه ببريد) هرگز گمراه نخواهيد شد. و آن دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا اين كه در (كنار) حوض بر من وارد شوند. پس، (معارف و حقايق دينى را) از آنها ياد بگيريد; و به آنها ياد ندهيد، زيرا آنها داناتر از شما هستند.»

زيد بن ثابت گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «إنّى تارك فيكم الثقلين كتاب الله عزّوجلّ و عترتي أهل بيتي ألا وهما الخليفتان من بعدى و لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض[9].»; من در ميان شما دو چيز پرارزش و گرانبها مى گذارم: كتاب خدا (قرآن); و عتر ت و اهل بيت من. آگاه باشيد كه اين دو، جانشين بعد از من هستند و هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا اين كه در كنار حوض بر من وارد شوند.

اين حديث، با صراحت تمام بيان مى دارد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) هدايت و تعالى انسان را تنها در صورت حاكميت قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) تضمين مى كند. گمراه نشدن و به انحراف نرفتن، مشروط به پناه بردن و رجوع كردن به قرآن و اهل بيت(عليه السلام) است. امت اسلام و همه انسانها، بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با رجوع به اهل بيت مى توانند به احكام الهى و معارف دينى و صراط مستقيم آشنا شده و با تمسّك به آنها راه هدايت را بپيمايند تا به مطلوب الهى برسند.

آيه تطهير

«إنّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيرا[10]»; خداوند چنين اراده فرموده كه رجس و پليدى را از شما اهل بيت بزدايد و شما را (از هر ناپاكى و عيبى) پاك و منزه گرداند.

آيه فوق، دليل واضح و روشنى است براين كه خداوند، پاكى اهل بيت(عليهم السلام) را از هر گونه انحراف فكرى و عملى ضمانت كرده است[11].

پس، در مسائل نظرى وفكرى عملى فقط اهل بيت(عليهم السلام) مورد اعتماد هستند. و در غير آنها احتمال خطا و اشتباه وجود دارد، زيرا ضمانتى در مورد غير آنها نداريم. و همين احتمال كافى است كه در شناخت دين و چگونگى عبوديت خدا به غير آنها روى نياوريم.

 حديث «امان بودن اهل بيت»

در مسند احمد بن حنبل آمده است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

«النجوُم أمانٌ لأهل السّماء فإذا ذهبت النجوم، ذهب أهل السّماء و أهل بيتى امانٌ لأهل الأرض فإذا ذهب اهل بيتي ذهب أهل الارض[12]»; ستارگان، امان اهل آسمان هستند; هنگامى كه ستارگان پايان يابند، اهل آسمان پايان مى يابند. و اهل بيت من امان و پناه زمين هستند; هنگامى كه آنها نباشند، اهل زمين پايان خواهند يافت.»

احتمال مى رود منظور از «امان بودن اهل بيت» اين باشد كه راه گمراهى را در دو بعد انديشه اى و عملى به روى افرادى كه از آنها پيروى كنند، مى بندند. و احتمال ديگر اينست كه با وجود آنها عذاب الهى بر مردم نازل نمى شود. و مردم از عذاب خدا در امان هستند. با توجه به اين احتمال، حديث مرادف خبرى است كه مى گويد: «اگر حجت خدا نباشد، زمين اهلش را فرو مى برد[13]

باتوجه به باطل بودن طرز تفكر اول، بر اساس آنچه بيان داشتيم، به اثبات طرز تفكرى مى پردازيم كه معتقد است پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در مسأله امامت و خلافت سكوت نكرده و جانشينان خويش را كه حجت خدايند، معرفى فرموده است. و اين مطلب را تحت عنوان «اهل بيت(عليهم السلام) چه كسانى هستند» بيان مى داريم.

 اهل بيت(ع) چه كسانى هستند؟

كسانى كه معتقدند: حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) بعد از خود جانشينانش را معرفى فرموده است، اصل حكومتدارى و سياست و تدبير جامعه و ملت را از اصل، علم و عدالت و تقواى الهى جدا نمى دانند. بنابراين، شخصى كه بدور از دانش و علم به احكام الهى در دو بعد فكرى و عملى، و بدور از عدالت و تقوى باشد لايق مقام رهبرى نيست، زيرا حكومتدارى عين ديندارى، و ديندارى عين حكومتدارى است. برهان و دليل بر اين مطلب، اوّلاً: فطرت; ثانياً: بيان قرآن و نيز احاديث رسيده از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى باشد.

فطرت انسانى از پيروى فاسق و فاجر، منزجر و متنفر است; چنانكه از پيروى جاهل به احكام و معارف دورى مى جويد، و عقل نيز چنين اطاعتى را زشت مى شمارد. بدين جهت، عقل و طبع انسانى تمايل به جانب كسى دارد كه جامع شرايط علم و تقوى و عدالت باشد. و با توجه به برهان معرفت و عبوديت، مصون از خطا، اشتباه و گناه باشد تا در تمام جهات و شؤون زندگى الگو قرار گيرد. آنچنانكه شخص رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) الگو قرار گرفت.

قرآن در بسيارى از آيات، افرادى چون فرعون[14] و ابولهب[15] را كه مصداق طاغوت و فاسق و... هستند ـ مذمت كرده و رهبرى آنها را باطل مى داند و در آياتى چند، افرادى را كه به غير آنچه خدا نازل فرموده، حكم مى كنند، به عنوان فاسق[16]، كافر[17]، ظالم[18]قلمداد مى كند. و حتى در آيه اى بيان مى دارد كه عهد و پيمان من ـ كه خلافت الهى باشد ـ به ظالمين ـ به طور مطلق ـ نمى رسد[19].

چرا در اسلام، جاهل، فاسق، ظالم، كافر، طاغوت محكوم است و لياقت رهبرى ندارد؟

پاسخ واضح است. و آن اين كه اينان در هواهاى نفسانى فرو رفته اند و قادر نيستند انسان را به سمت اللّه هدايت كنند و نمى توانند الگوى انسانى و معنوى در جهات فكرى و عملى باشند. سياست اسلام اقتضا مى كند كه انسانها در جامعه به سمت اللّه حركت كنند تا به رشد انسانى رسيده و به غرض از آفرينش كه عبوديت است، تحقق بخشند. و با رهبرى چنان افرادى، تحقق اين غرض غير ممكن است.

قرآن ما را به جانب كسانى دعوت مى كند و رهبرى كسانى را امضا مى فرمايد كه چون نوح، ابراهيم، داود و محمد(عليهم السلام) به سَمتِ اللّه دعوت نمايند و در بين مردم به حق حكم كنند و جامعه را بر اساس معارف الهى تدبير و سياست كنند;

«و جلعنا منهم ائمة يهدون بأمرنا لمّا صبروا و كانوا باياتنا يوقنون[20]»; و از آنان پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كنند، چون كه صبر كردند و به آيات ما يقين داشتند.

در آيه فوق، سخن از امامان و رهبرانى است كه از آزمايش الهى موفّق بيرون آمده اند و چون صبر كرده و به آيات الهى يقين دارند و به امر خدا هدايت مى كنند، قادر هستند كاروان بشريت را به مطلوب برسانند، زيرا خود به غايت هستى (قرب الهى) رسيده اند; امّا كسانى كه دور از شرايط رهبرى الهى هستند، نه تنها كسى را به مطلوب نمى رسانند بلكه احتمال انحراف نيز در آنها وجود دارد و همين احتمال كافى است كه عقل و طبع انسانى رهبرى آنها را جايز نشمارد.

علامه طباطبايى در ذيل آيه: «واللّهُ يؤتي ملكَهُ من يشاء[21]» مى فرمايد:

«سلطنت در انحصار خداست و آن را بر اساس حكمت خويش به افراد مورد توجه اش كه صالحان، عالمان و اوليا هستند و شرايط لازم الهى را جهت رهبرى دارند، مى بخشد. پس، كسى جز او حق تعيين خليفه و سلطنت را ندارد[22]

با توجه به مقدمه فوق، عقل و فطرت انسانى عمل و فكر كسانى را الگو قرار مى دهد كه از ويژگيهاى خاص رهبرى برخوردار باشند. و اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، كه عدل قرآن مى باشند و تمسك به آنها سبب نجات از گمراهى است، و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)آنان را به عنوان خليفه و جانشين خويش در فكر و عمل معرفى فرموده است، بايد شرايط خاصّ جانشينى را داشته باشند تا الگوى انديشه و عمل قرار گيرند، و جمله «إن تمسكتم بهما لن تضلوا» شاهد روشنى است بر اين كه اهل بيت داراى ويژگيهاى خاصى هستند و به هر كسى به صرف اين كه وابستگى خانوادگى با پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دارد، نمى توان عنوان اهل بيت داد. و براى اين كه در مصداق اهل بيت اشتباه نكنيم، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در موارد بسيارى به تعيين افراد آن تصريح فرموده اند كه به ذكر نمونه اى از احاديث رسيده از طريق اهل سنت اكتفا مى كنيم[23].

انس بن مالك مى گويد: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شش ماه، هنگام صبح، بر در خانه فاطمه(عليها السلام) جهت انجام نماز صبح مى گذشتند و مى فرمودند: اى اهل بيت! وقت نماز است، نماز بپا داريد. آنگاه آيه شريفه «انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجش أهل البيت و يطهركم تطهيراً» را تلاوت مى فرمودند[24].

از جابربن عبداللّه نقل شده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) اميرالمؤمنين، على و امام حسن و امام حسين و فاطمه(عليهم السلام) را فرا خواند و از جامه اش بر آنها افكند پس آنگاه فرمود: «اللهم هؤلاء اهلي، هؤلاء اهلى»; خدايا! اينان اهل بيت من هستند; اينان اهل بيت من هستند[25].

از ابى سعيد الخدرى نقل شده است كه: «آيه «إنما يريداللّه...» درباره پنج نفر نازل شده: رسول خدا، على، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام)[26].» و نظير اين روايت از ابن عباس نيز نقل شده است[27].

عايشه، همسر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مى گويد: در اوايل، روزى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در حالى كه كسايى (لباس بزرگ و رويى) پشمين كه منقوش از موى سياه بود، بر دوش افكنده بودند از منزل خارج شدند. و در آن هنگام، حسن و حسين، فاطمه و على(عليهم السلام)را يك يك فرا خواندند و آنها را در آن كسا وارد كرده سپس فرمودند: «انّما يريداللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيراً[28]»

در توضيح اين مطلب به چند نكته اشاره مى كنيم:

1ـ نكتـه بسيـار ظريف در اين احاديث اينست كه حضــرت رسـول(صلى الله عليه وآله وسلم)، كسايى را كه بردوش داشتند برسر اميرالمؤمنين، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام)افكندند وآنگاه فرمودند: اينان اهل بيت من هستند; وآيه «انما يريداللّه...» را تلاوت فرمودند. اين عمل حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) براى اين بود كه هم براى افرادى كه درآن جا حضور داشتند و هم براى آيندگان يقين حاصل شود كه اهل بيت اختصاص به آن افراد داخل دركسا داشته و زنان آن حضرت را شامل نمى شود. و حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) با اين عمل خويش، هرگونه شك وترديد درمورد اهل بيت را ازبين بردند. حتى وقتى كه افرادى مثل ام سلمه، زينب ويا عايشه سؤال مى كنندكه آيا ما داخل دراهل بيت هستيم؟ حضرت پاسخ منفى ميدهند وبراين جمله كه «شما برخير هستيد» اكتفا مى كنند.

2ـ نقل اين قضيه از اشخاص مختلف به صورتهاى گوناگون، بيانگر و نشانه آنست كه اين عمل چندين مرتبه از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) صادر شده تا آن را مهم و با اهميت نشان دهد و به صورت خبرى متواتر براى افراد آن عصر و آيندگان درآورد تا شبهه اى در اين كه اهل بيت كيستند به وجود نيايد.

3ـ در برخى از احاديث، آمده است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شصت روز هنگام طلوع فجر بر در خانه فاطمه(عليها السلام) مى ايستاد و آنان را براى نماز صدا زده و آيه «إنّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس...» را تلاوت مـى فرمود. و در خانه فـاطمه جز علـى و حسنين(عليهم السلام) نبودند. تكرار اين عمل و تلاوت آن آيه، اولاً: به خاطر اهميت مسأله اهل بيت(عليهم السلام); و ثانياً براى رفع هر گونه شبهه در مصداق اهل بيت; و ثالثاً اتمام حجت بر امت اسلام در مورد احترام و محبت به اهل بيت(عليهم السلام) است.

4ـ نكته ديگر در معرفى اهل بيت و انحصار آنان در افرادى محدود از خاندان و خويشاوندان، حكمتى است كه براهل عقل پوشيده نيست. و آن اين كه رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) براى غرض و هدف بزرگى، مسأله اهل بيت را مهم شمرده است و حديث ثقلين، حديث منزلت، حديث غدير و احاديث ديگر بيانگر آن هدف بزرگ هستند و آن طرح مسأله ولايت و خلافت بعد از خود اوست. بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)تنها كسانى قادر هستند الگو در بيان احكام، اداره امور مردم و جامعه، تقوا و انسانيت و الگوى در انديشه و عمل قرار گيرند كه افرادى خاص از خاندان حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم)بوده باشند.

اگر وجود اين نكته راناديده بگيريم، فايده قابل توجهى برآن همه اصرار وتأكيد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) وجود نخواهد داشت. وتا مصلحت عظيم و هدفى مهم بريك امرمترتب نباشد شخصيت بزرگى چون رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) برآن اصرار وتأكيد نمى كند آنهم به حدّى كه يك قضيه را شصت روزبه هنگام طلوع فجر تكراركند; در غدير، جمعيت عظيمى رادرآفتاب داغ و سوزان عربستان نگهدارد. و بارها به معرفى اهل بيت بپردازد و آنها رامنحصر دراشخاص محدود از خاندانش نمايد.

به هر حال، اصل يكى بودن حكومتدارى و سياست با عدالت و علم و تقوا در اسلام اقتضا مى كند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به معرفى اشخاص صاحب صلاحيت بپردازد. و آن اشخاص، اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) هستند كه آيه: «انّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت» و بسيارى از آيات ديگر درباره آنان نازل شده است. و حديث ثقلين و بسيارى از احاديث ديگر در فضيلت و مقام ولايت و خلافت آنان از ناحيه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) صادر شده است.

رسول گرامى اسلام، حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) به بيان حديث غدير و منزلت و ثقلين و تفسير آيه «إنّما يريداللّه...» اكتفا نكردند; بلكه به طور صريح به بيان خلفاى بعد از خود پرداختند و آنها را دوازده نفر شمردند، كه به عنوان نمونه به ذكر چند حديث اشاره مى كنيم.

 خلفاى بعد از پيامبر(ص) دوازده نفرند

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «يا على! تو وصى من هستى، جنگ با تو جنگ با من; و صلح با تو صلح با من است. و تو امام و پيشوا، و پدر امامان هستى، ائمه اى كه بعد از تو يازده نفرند، آنان پاك و معصومند و از آنهاست كسى كه زمين را پر از قسط و عدل مى كند. پس، واى بر كسانى كه آنان را دوست نداشته باشند. اى على! اگر فردى تو و فرزندانت را به خاطر خدا دوست بدارد، خداوند او را با تو و با فرزندانت محشور مى فرمايد. و شما با من در درجات بلند هستيد. و تو قسيم بهشت و جهنمى. دوستان خويش را به بهشت و دشمنات را به جهنم وارد مى كنى[29]

در تفسير آيه «والسماء ذات البروج» از اصبغ بن نباته روايت شده كه گفت: از ابن عباس شنيدم كه گفت: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: آسمان، من هستم و برجها، ائمه از اهل بيت و عترتم هستند. اوّل آنها على (عليه السلام) و آخرشان مهدى (عليه السلام) است و هم آنها دوازده نفرند[30]


[1]. لحق النبى بالرفيق الاعلى. بعد أن بلّغ رسالة ربه... والذى لا شك فيه أنّه(صلى الله عليه وآله وسلم) لم يوص لأحد بالخلافة من بعده و لم يعين شخص الخليفة الذى يقوم فى الناس مقامه، بل جعل ذلك شأنا من شؤون المسلمين، يتولونه هم بأنفسهم، و ينفذونه بمشيتهم، على الوجه الذي يرون أنه أقوم لهم و أقرب إلى صلاح دينهم و دنياهم جميعاً!

و لو أن رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) كان يرى الخلافة، أو شخص الخليفة، أمراً من أمر الدين و شأناً من شؤون الرسالة، لما تركه من غير بيان واضح، و قول صريح يقع من المسلمين جميعاً موقع اليقين، فلا يختلفون فيه و لا يتأوّلون له...

(كتاب «على بن ابى طالب، بقية النبوة و خاتم الخلافة»; به قلم عبدالكريم الخطيب، ص 158)

[2]. سوره شعرا، آيه 214

[3]. شواهد التنزيل ج 1 ص 420ـ424، ينابيع المودة ص 105، فضائل الخمسته، ج 1، ص 333ـ335، دلائل الصدق، ص 2 صص 359ـ364; از مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 111،; كنزالعمال، ج 6، صص397و392و401; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 263، تاريخ طبرى، ج 2، ص 217; تاريخ الكامل، ، ص 28;

[4]. شواهد التنزيل، ج 1، ص 158 و 159، فضائل الخمسه، ج 1، ص 385، به نقل از تاريخ بغداد للخطيب البغدادى، ج 8، ص 290

[5]. ينابيع الموده، ص 20; «... و لا تخلوا الارض منهم و لو خلت لاَنْساخَتْ بأهلها...»

[6]. و فى رواية مسلم، من رواية سعد بن ابى وقاص، عن جابربن سمره، قال: سمعت رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) يقول: «لا يزال الدين قائماً حتى يقوم الساعة او يكون عليكم اثنا عشر خليفة كلهم من قريش...» و فى حديث سماك بن حرب، عن جابر بن سمرة، عنه(عليه السلام): «لا يزال الاسلام عزيزاً الى اثنى عشر خليفة...» اثبات الهداة، ج 3، ص 161

[7]. حديث ثقلين، مورد قبول اهل سنت و شيعه بوده و به نحو «تواتر» روايت شده. «تواتر» بدين معناست كه راويانش به قدرى زياد هستند كه عقل، اتفاق آنها را بر كذب محال مى داند.

[8]. ينابيع المودة، ص 35

[9]. احقاق الحق، ج 9، ص 342; منابع حديث ثقلين از اهل سنت در كتاب احقاق الحق از ص 309 تا 375 بيان شده است.

[10]. سوره احزاب، آيه 33

[11]. در همين بخش، به بيان احاديث در اين مورد اشاره شده است.

[12]. ينابيع المودة، صص 20ـ19، باب 3 و فضائل الخمسه ج 2، ص 6 به نقل از «ذخائر العقبى» للمحب، الطبرى ص17 عين همين حديث را بنقل از اياس بن سلمه، عن ابيه نقل نموده است.

[13]. ينابيع المودة، صص 21ـ20: «... ولا تخلوا الارض منهم و لو خلت لانساخت بأهلها»; «... ولولا ما على الارض منا لا نساخت باهلها...»

[14]. «و إن فرعون لعال في الارض و إنه لمن المسرفين»; سوره يونس، آيه 83

[15]. «تبت يدا ابى لهب و تب»; سوره مسد، آيه 1

[16]. سوره مائده، آيه 47

[17]. سوره مائده، آيه 44

[18]. سوره مائده، آيه 45

[19]. «... لا ينال عهدي الظالمين»; سوره بقره، آيه 124

[20]. سوره سجده، آيه 24

[21]. سوره بقره، آيه 247

[22]. الميزان، ج 2، ص 301

[23]. روايت رسيده از اهل سنت در اختصاص داشتن اهل بيت به حضرت على، فاطمه، امام حسن و امام حسين(عليه السلام) به حدى است كه هر صاحب عقلى آنها را درست مى شمارد. به عبارت ديگر، روايات در اين مورد متواترند و صدقشان حتمى است. بسيارى از اين روايات را حافظ عبيدالله بن احمد معروف به حاكم حسكانى حذّاء حنفى نيشابورى از بزرگان اهل سنت در قرن پنجم هجرى در كتاب «شواهد التنزيل» خود آورده است. روايات فراوانى نيز از افرادى چون عايشه، زينب، ام سلمه (زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم))، واثلة بن أسقع، ابى الحمراء، (خادم رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم))، ابى سعيد الخدرى، انس بن مالك، براءبن عازب، جابربن عبداللّه، امام حسن(عليه السلام)نقل شده است.

[24]. شواهد التنزيل، ج 2، صص 15ـ10

[25]. شواهد التنزيل، ج 2، ص 16; و در همين صفحه در چند روايت: اللهم هؤلاء عترتى آمده است و در صفحه 17 عن الحسن بن على(عليه السلام) ...جمعنا رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) و ايّاه فى كساء... ثم قال اللهم هؤلاء أهل بيتى و عترتى فأذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.

[26]. شواهد التنزيل، صص 25ـ24، فضائل الخمسه، ج 1، صص 235 و243 به نقل از تفسير طبرى، و...

[27]. شواهد التنزيل، ج2، ص 31

[28]. شواهد التنزيل، ج 2، ص 35; اين روايت را شيخ حر عاملى در «اثبات الهداة»، ج 3، ص 169، روايت 80، از صحيح بخارى نقل كرده است. در صحيح مسلم، در كتاب «فضائل الصحابه» در باب فضايل اهل بيت النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) به سندش از صفيه دختر شيبة نقل كرده كه گفت: قالت عايشه: خرج رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) غداة و عليه مرط مرحل من شعر اَسود فجاء الحسن بن على فادخله ثم جاء الحسين فدخل معه ثم جاءت فاطمه فأدخلها ثم جاء على فأدخله ثم قال: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» اقول: و رواه الحاكم ايضاً فى مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 147 و قال: هذا حديث صحيح على شرط الشيخين و رواه البيهقى ايضاً فى سننه، (ج 2، ص 149) و رواه ابن جرير ايضاً فى تفسيره ج 2، ص 5، عن عايشة و ذكره السيوطى ايضاً فى الدر المنثور فى تفسير اية التطهير فى سورة الأحزاب و... و ذكره الزمخشرى فى الكشاف فى تفسير آية المباهلة بمنا سبة و هكذا الفخر الرازى و قال: و اعلم ان هذه الرواية...; فضائل الخمسه، ج 1، ص 224

[29]. روى في المناقب، عن أبي الطفيل، عامربن واثلة و هو اخر من مات من الصحابة بالاتفاق، عن على -رضى الله عنهما- قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): «يا على! أنت وصيّي، حربك حربي و سلمك سلمي و انت الإمام و ابو الائمة الاحدى عشر الذين هم المطهرون المعصومون و منهم المهدى الذي يملأ الارض قسطاً و عدلاً، فويلٌ لمبغضيهم; يا على! لو أنّ رجلاً احبّك و أولادك في اللّه لحشره اللّه معك و مع اولادك و انتم معي في الدرجات العُلى و انت قسيم الجنة و النار تدخل محبيك الجنة و مبغضيك النار» (ينابيع المودة، ص 85)

[30]. ألشيخ هاشم بن سليمان في كتاب «المحجة» على ما في «ينابيع المودة» ص 430، ط اسلامبول، قال: روى فى تفسير قوله تعالى «و السماء ذات البروج» عن الاصبغ بن نباته، قال: سمعت ابن عباس -رضى الله عنهما- يقول: قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم): «انا السماء و أمّا البروج فالائمة من اهل بيتي و عترتي، اولهم على و آخرهم المهدي و هم اثنا عشر.» (احقاق الحق، ج 13، ص 71)

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی